next page

fehrest page

back page

فصل (53): (نكوهش دنيا و غفلت از خداى متعال ) 
اى عزيز! حجابهاى ظلمانى از عالم جسمانيت است و هر يك از عالم جسمانيت روح را حجاب باشند كه به واسطه آن از مشاهده عالم ملكوت باز مى ماند. و همچنين عالم ملكوت و غيره نيز حجابى است از مشاهده جمال احديت و ذوق مخاطبه حق و شرف قرب حق .
آسوده بدم با تو فلك نپسنديد
خوش بود مرا با تو زمانه نگذاشت
و بدين روزى چند كه روح تعلق به قالب گرفت ، با آن كه چندين هزار سال در خلوت خاص بى واسطه شرف قرب يافته بود، چندان حجاب پديد آورد كه به كلى آن دولت ها را فراموش كرد. نسوا الله فنسيهم .(492) آن جا يحبهم و يحبونه (493) فرمود، اينجا نسوا الله فنسيهم . بلى :
هر چه هست از قامت ناساز بى اندام ماست
ورنه تشريف تو بر بالاى كس كوتاه نيست
غافل مشو از تقديم و تاخير يحبهم و نسوا الله .
اى عزيز! چون آدمى را براى عبوديت آفريده اند حق عبوديت آن است كه يك نفس از ذكر معبود غافل نباشد به جهت آن كه رب عز و جل پيوسته به ربوبيت ايستادگى مى نمايد. نعوذ بالله اگر يك طرفة العين نظر عنايت از عالم باز دارد وجود عالم از هم بريزد.
به اندك التفاتى زنده دارد آفرينش را
اگر نازى كند از هم فرو ريزند قالبها
ربنا لا تكلنا الى انفسنا طرفة عين .(494) و چگونه چنين نباشد، مرغ عيسى عليه السلام به مجرد اين كه به حسب ظاهر ساخته او بود چون از نظر او غايب مى شد فى الحال مى افتاد و ناچيز مى شد، پس حال آدمى كه فى الحقيقة ساخته قدرت اوست چگونه باشد، بى آن كه - العياذ بالله العظيم - در نظر عنايت او باشد در ساعت ناچيز شود. پس حق بنده نيز آن است كه يك طرفة العين از اقامه وظايف بندگى و ذكر حق عز و جل غافل نشود.
سليمان بن داود عليه السلام روزى به كره باد نشسته بود و گرد كره خاك مى گشت . بلبلى را ديد كه در سايه شاخ درختى برگ و نواى مى زند. با اصحاب خود گفت : آرى دم تجريد مى جنباند و دم قناعت مى زند و مى گويد: اذااكلت نصف تمرة فعلى الدنيا العفا.(495)
رزق تو در ازل بى زرق تو مقسوم است . طالب او مشو كه تكلف شوم است . اگر ترا جز روزى چاره نيست ، يقين مى دان كه روزى را از تو نيز چاره نيست .
غم روزى چه ميخورى شب و روز
كه سگ و گربه را همين كار است
كم خورد، زان عزيز گشت هماى
زاغ بسيار خوار از آن خوار است
پس اى عزيز! غم روزى و زندگى مخور و به اين سبب داخل كريمه نسوا الله فنسيهم مشو. بلى اگر آدمى امروز فراموشكار نبودى آن دولت انس و قرب مبدل به وحشت نگشتى .
گر طالع و بخت يار بودى ما را
در مسكن خود قرار بودى مارا
گر چشم بد زمانه بر ما نزدى
در شهر كسان چه كار بودى ما را
العياذ بالله كه در اين جا تخم روح به آب ايمان و عمل تربيت نيابد و در زمين بشريت نپوسد و طبيعت خاكى گيرد و مخصوص شود به خاصيت و لكنه اخلد الى الارض و اتبع هويه فمثله كمثل العلب ان تحمل عليه يلهث (496) در خسران ابدى بماند.
و فى الكافى عن ابى عبدالله عليه السلام يقول : فيما ناجى الله عز و جل به موسى عليه السلام : يا موسى لا تركن الى الدنيا ركون الظالمين و ركون من اتخذها ابا و اما. يا موسى لو وكلتك الى نفسك لتنظر لها اذا لغلب عليك حب الدنيا و زهرتها. يا موسى نافس فى الخير اهله و اسبقهم اليه ، و اترك من الدنيا ما بك الغنى عنه ، و لا تنظر عينك الى كل مفتون بها و الى كل موكل الى نفسه . و اعلم ان كل فتنة بدوها حب الدنيا، فلا تغبط احدا بكثرة المال ، فان مع كثرة المال تكثر الذنوب لواجب الحقوق . و لا تغبطن احدا برضاء الناس عنه حتى تعلم ان الله تعالى راض عنه . و لا تغبطن احدا بطاعة الناس له فان طاعة الناس (له ) و اتباعهم اياه على غير الحق هلاك له و لمن اتبعه .(497)
در كافى از امام صادق عليه السلام روايت است كه : از مناجاتهاى خداى بزرگ با موسى عليه السلام اين بود كه : اى موسى ، به دنيا تكيه مكن مانند تكيه كردن ستمگران و تكيه كردن كسى كه آن را پدر و مادر خود دانسته است . اى موسى ، اگر ترا به خودت واگذارم كه به آن بنگرى محبت و رونق دنيا بر تو چيره مى شود. اى موسى ، در كار خير با اهلش مسابقه بگذار و بر آنان پيشى گير، و از دنيا آن چه را كه بدان نياز ندارى رها ساز، و به فريب خوردگان به دنيا و به خود واگذاشتگان چشم مدوز، و بدان كه آغاز هر فتنه اى محبت دنياست ، و به حال هيچ كس به خاطر مال زيادش ‍ غبطه مخور، زيرا مال بسيار، نظر به حقوق واجبه ، مايه گناه بسيار است ، وبه حال كسى كه مردم از او خشنودند غبطه مبر تا بدانى خدا هم از او خشنود است ، و نيز به حال كسى كه مردم از او اطاعت كنند غبطه مبر، زيرا اطاعت و پيروى ناحق مردم از او باعث هلاكت او و پيروانش باشد.
اى عزيز! دوست را دادن و دشمن رادوست گرفتن به نهايت جور و جفا و خسران است ، و با وجود اين خسران دنيا بى پايان است و محبت او به جايى منتهى نمى شود. و فى الفقيه (498) عن الصادق عليه السلام :
ان مما نزل به الوحى من السماء: لو ان لابن آدم و اديين يسيلان ذهبا و فضة لابتغى لهما ثالثا. يابن آدم ان بطنك بحر من البحور و واد من الاودية لا يملاه شى ء الا التراب .
و در فقيه (499) از امام صادق روايت است كه : از جمله مطالبى كه وحى آسمانى آورده است اين كه : اگر آدميزاده را دو وادى سرشار از زر و سيم باشد در پى سومى آن ها مى رود. اى آدميزاده ، همانا شكم تو دريايى از درياها ورودى از رودهاست كه چيزى جز خاك آن را پر نمى سازد.
و قال على عليه السلام لسلمان الفارسى (ره ): وضع عنك همومها لما ايقنت من فراقها، مع انا ما راينا قط احدا باع الدنيا بالاخرة الا ربحهما. و لا راينا من باع الاخرة بالدنيا الا خسرهما. كيف لا و هو سبحانه يقول للدنيا: اخدمى من خدمنى ، و اتعبى من خدمك .(500)
و على عليه السلام به سلمان فارسى (ره ) فرمود: و هموم آن (دنيا) را از خود بزدا، چرا كه يقين دارى از تو جدا خواهد شد، با اين كه ما نديديم كسى را كه دنيا را به آخرت بفروشد جز آن كه هر دو را سود كرد، و نديديم كسى را كه آخرت را به دنيا بفروشد جز آن كه هر دو را زيان نمود. چگونه چنين نباشد و حال آن كه خداى سبحان به دنيا مى فرمايد: خدمت كن به هر كه در خدمت من است ، و به رنج افكن كسى را كه در خدمت توست .
و فى نهج البلاغة ثلاث كلمات احديها: من اصلح (ما) بينه و بين الله اصلح الله (ما) بينه و بين الناس . الثانية : و من اصلح امر آخرته اصلح الله له امر دنياه . الثالثة : و من كان له من نفسه واعظ عليه من الله حافظ.(501)
و در نهج البلاغة سه جمله آمده است : 1 - هر كه ميان خود و خدا را اصلاح كند، خداوند ميان او و مردم را اصلاح مى كند. 2 - و هر كه كار آخرتش را اصلاح كند، خداوند كار دنياى او را اصلاح خواهد كرد. 3 - و هر كه براى خود از خودش واعظى داشته باشد، از سوى خداوند بر او حافظى گمارده خواهد شد.
قال رسول الله صلى الله عليه و آله : من اصبح و همه غير الله فقد اصبح من الخاسرين المبعدين .
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كه صبح كند و هم او غير خدا باشد، همانا از زمره زيانكاران دور ازخدا افتاده خواهد بود.
و فى فردوس العارفين : وروى ان النبى صلى الله عليه و آله قال : من اصبح و اكثر همه غير الله فليس من الله فى شى ء.(502)
و در فردوس العارفين آمده : و روايت است كه پيامبر (ص ) فرمود: هر كه صبح كند و بيشترين همش غير خدا باشد، از سوى خدا هيچ تعهدى نسبت به او نيست .
اى عزيز! قال الله سبحانه و تعالى : اليس الله بكاف عبده .(503) الله بسست عاشقان را.
و لهذا قال بعضهم : و من قال : الله ، و فى قلبه شى ء سوى الله ، فلم يقل : الله . و من عرف الله و فى قلبه هم سوى الله تعالى ، لم يسجد سجدة لله . و من عرف الله و لم يستعن بالله ، فلا اغناه الله . و من عرف الله ثم يجد فى قلبه مكانا لغير الله تعالى صار محجوبا عن الله تعالى . و من عرف الله و لم يستغن بالله عن كل ماسواه ، فلم يعرف قدر الله . و من لا يعرف روية المنة فى جميع الاحوال صار معبوده النفس فى جميع الاحوال .
و از اين رو بعضى از عرفا گفته اند: هر كس بگويد: الله در حالى كه غير خدا در دلش باشد، در واقع نام خدا را نبرده است . و هر كه خدا را شناخت و در دلش انديشه جز خداى متعال داشت ، سجده اى براى خدا نگزارده است . و هر كه خدا را شناخت و از خدا كمك نگرفت ، خداوند بى نيازش نكند. و هر كه خدا را شناخت سپس در دلش جايى براى غير خدا يافت ، از خداوند محجوب مانده است . و هر كه خدا را شناخت و با خدا از غير او بى نيازى نجست ، قدر خدا را نشناخته است . و هر كه در تمام احوال ديدار منت و عنايت را نشناخت ، معبودش در همه حالات نفس او خواهد بود.
اى عزيز! به هر چه نظر اندازى غير از دوست همه اضدادند زيرا كه ديده آدمى در اين جهان وحشت آباد به هر چه افتد غير اوست ، و غير شى ء ضد اوست ، و تضاد به نفس هويت اشد تضاد است ، براى آن كه تضاد ذاتى است . پس چه باشد حال كسى كه يمين و يسار و فوق و تحت و پيش و پس او را اضداد او فرو گرفته باشند، و به هر چه نگرد جز ضد خود چيزى نبيند!عجبتر آن كه اين هيئت موحشه را كه در اشياء مى بيند در خود نيز يابد، به جهت آن كه چون در معرض ضديت در آيد او نيز بر وجه ضديت نمودار مى شود مانند شخصى كه بر ديگرى غضب كند چنان كه آن كس از وى آزرده مى شوداو نيز از خود آزرده مى شود.
پس ظاهر شد كه آدمى مادامى كه در اين جهان است به عذاب گرفتار است ، وراضى شدن او به اين جهان از دون همتى و فرومايگى است ، همچون راضى شدن ارذال اسيران به ذل بندگى و تن دادن به اعباء(504) عبوديت ، و نتوانند كه خود را به تدبيرى ازرق عبوديت از راه عجزى كه دارند خلاص نمايند، ان الله يحب معالى الهمم و يكره سفسافها.(505) پس چون چنين باشد حق تعالى مددهاى ايزدى خود را به ايشان عطا فرمايد و راه خلاصى را به ايشان بنمايد.
پس اى عزيز! همت را بلند كن ، نفسى و دمى كه بر مى آرى به ياد الله بيار كه اگر بدون ياد او برآرى به كه مى سپارى ، و دلى را كه از دوست خالى مى دارى ، به چه او را خرسند مى دارى .
كيست از او بهتر بگو اى هيچكس
تا بدو خورسند باشى يك نفس
و فى الحديث القدسى : يابن آدم تفرغ لعبادتى املا صدرك غنى ، و اسد فقرك ، و ان لا تفعل ملات صدرك شغلا و لا اسد فقرك . (506)
و در حديث قدسى است كه : اى آدميزاده ، خود را براى عبادت من فارغ دارتا سينه ات را از بى نيازى پر كنم و در نيازت را ببندم ، و اگر چنين نكنى سينه ات را از شغلها (ى بيهوده ) پر كنم و در فقر و نيازت را به رويت نبندم .
خوش وقت آن كسان كه شب و روز و روز و شب
تسبيح و وردشان همه دوست دوست است
اى عزيز! كم من اهل الدنيا اصبح اميرا و امسى اسيرا، و اصبح مالكا و امسى هالكا.
...چقدر از اهل دنيا بودند كه صبح امير بوده شب اسير گشتند، صبح مالك بوده شب به هلاكت رسيدند.
قال النوفلى : حج الرشيد سنة ست و ثمانين و مائة ، ثم صدر فواقى الحيرة ، ثم صار الى الانبار فى السفن ، فركب معه جعفر بن يحيى الى الصيد، ثم رجع فقال لجعفر: امض و تفرج يومك فانى مع الحرم اليوم . فمضى جعفر بن يحيى اخذ بيد بختيشوع المتطبب و جلس يشرب ، و تحف الرشيد ياتيه ساعة بعد ساعة الى ان امسى و ابوزكار الاعمى يغنيه بهذه الابيات :
فلا تعبد فكل فتى سياتى
عليه الموت يطرق او يغادى
و كل ذخيرة لا بد يوما
و ان بقيت تصير الى نفاد
فلو فوديت من حدث المنايا
فديتك بالطريف و بالتلاد
فدعى الرشيد مسرور الخادم و قال له : اذهب وجئنى براس جعفر و لا تراجعنى . فوافاه مسرور و هجم عليه بلا اذن ، فقال جعفر: يا ابا هاشم لقد سررتنى بمجيئك وسواءتنى بدخولك بغير اذن . فقال مسرور: جئت لامر عظيم ، اجب اميرالمومنين فوقع على رجله يقبلها و قال : دعنى حتى ادخل و اتوضا (و اوصى ). قال : اما الدخول فلا سبيل اليه ، و لكن اوص بما شئت فاعتق غلمانه و اوصى بماله الى من حضر. ثم حمله الى دابة من دواب الجند، فادخله الى قبة من قباب الحرس . فنا شده جعفر ان يراجع فراجعه . فلما سمع الرشيد حسه فقال : ما وراك ؟ فعرفه ما قال له جعفر. قال : و الله لئن راجعتنى لا قدمنك قبله . فرجع و قتله و جاء براسه حتى وضع بين يديه على ترس ، و جاء ببدنه على نطع . فوجه الرشيد فى الوقت الى يحيى بن خالد و الفضل فحبسهما، ثم امر بجثة جعفر فصلب عند جسر الانبار.

نوفلى گويد: هارون الرشيد در سال 186 حج گزارد، سپس بيرون آمده به حيره رسيد و از آن جا با كشتى به سوى شهرانبار رهسپار شد. جعفر بن يحيى نيز براى صيد با او همراه گرديد، هارون بازگشته به جعفر گفت : تو برو امروز را به تفرج پرداز كه من امروز با خانواده خود خواهم بود. جعفر بن يحيى دست بختيشوع طبيب را گرفته رفت و به شرابخوارى نشست و هداياى رشيد ساعت به ساعت نزد وى مى آمدند تا شب شد و ابوزكار نابينا اين اشعار را براى وى مى سرود:
دور نرو، كه هر جوانى به زودى شب يا روز، مرگ به سراغ وى مى آيد. و هر ذخيره اى هرچند تا مدتى باقى بماند ناگزير روزى به نابودى مى گرايد. اگر مى شد از حوادث مرگبار با دادن فدا برهى ، پس آن چه را كه رفتنى يا ماندنى است فدايت مى كردم .
رشيد، مسرور خادم را خوانده به او گفت : برو و سر جعفر را برايم بياور و در اين مورد به من مراجعه مكن . مسرور با جعفر رو به رو گشت و بدون اجازه بر وى هجوم برد، جعفر گفت : اى اباهاشم ، با آمدنت خوشحالم كردى و با داخل شدنت بدون اجازه ناراحتم نمودى . مسرور گفت : براى كار بزرگى آمده ام : امير را اجابت كن . جعفر به پاى مسرور افتاده بوسيد و گفت : بگذار داخل شوم و وضو بسازم (وصيت كنم - ظ) مسرور گفت : اما داخل شدن ، هرگز! ولى به هر چه مى خواهى وصيت كن : جعفر غلامان و خدمتكاران خود را آزاد و مال خود را براى حاضران وصيت نمود. مسرور وى را بر يكى از مركبهاى سپاه سوار كرده به يكى از قبه هاى پليس داخل نمود.جعفر وى را سوگند داده كه به هارون مراجعه كند (شايد تصميم ديگرى بگيرد)، مسرور نزد هارون رفت . هارون چون صداى او را شنيد گفت : چه خبر؟ مسرور آن چه را جعفر به او گفته بود بيان داشت . هارون گفت : به خدا سوگند اگر به من مراجعه كنى نخست تو را خواهم كشت . مسرور بازگشت و جعفر را كشت و سر او را در ميان سپرى در برابر هارون نهاد و بدنش را در ميان سفره اى چرمى آورد. رشيد در همان وقت به سوى يحيى بن خالد و فضل فرستاد و آن دو را حبس نمود. سپس دستور داد جسد جعفر را بر پل شهر انبار به دار آويختند.(507)
پس اى عزيز! اين سرمايه عمر را به دست هر نفسى از نفوس بشريه براى تحصيل معرفت حضرت الهيه قدسيه داده اند، كه و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ،(508) اى ليعرفون .
جن و انس را نيافريديم جز براى اينكه مرا بپرستند كه پرستش خدا به معرفت و شناخت او تفسير شده است .
گوهر معرفت آموز كه با خود ببرى
كه نصيب دگرانست نصاب زر و سيم
و عن النبى صلى الله عليه و آله : يا اباهريرة اذا اشتد عليك الجوع فعليك برغيف و كوز من الماء، و على الدنيا الدمار.(509)
و از پيامبر صلى الله عليه و اله روايت است كه فرمود: اى ابا هريره ، هرگاه سختى گرسنگى بر تو شدت يافت بر تو باد به پاره اى نان و كوزه اى آب ، و هلاكت بر دنيا باد.
و عنه صلى الله عليه و آله : ان اشد ما اخاف عليكم خصلتان : اتباع اصل الهوى ، و طول الامل .(510)
و نيز از حضرتش روايت است كه : همانا بيشتر از هر چيز از دو خصلت بر شما بيم دارم : پيروى از هواى نفس و درازى آرزو.
و عنه صلى الله عليه و آله : من يشته كرامة الاخرة يدع زينة الدنيا.(511)
و نيز فرمود: هر كس كرامت آخرت خواهد زينت دنيا را واگذارد.
و فى نهج البلاغة : و الله لدنياكم هذه اهون عندى من عراق خنزير فى يد مجذوم .(512)
و در نهج البلاغة آمده است : به خدا سوگند همانا دنياى شما نزد من از استخوان بى گوشتى كه در دست يك جذامى باشد بى ارزش تر است .
شنيده باشى كه يوسف عليه السلام را پانصد سال بر در بهشت بدارند تا آلايش ملك دنيا به كلى از وى محو شود. و كريمه و نزعنا ما فى صدورهم من غل ،(513) اشاره به همين است . و فى حديث آخر: آخرا الانبياء دخولا فى الجنة سليمان بن داود عليهما السلام لمكان ملكه .(514)
....و در حديث ديگرى است كه : آخرين پيامبرى كه داخل بهشت مى شود سليمان بن داود است به جهت حكومتى كه (در دنيا) داشته است .
از اين جاست كه سيد اولاد آدم عليه السلام مى فرمودند: اللهم احينى مسكينا، و امتنى مسكينا، و احشرنى فى زمرة المساكين .(515)
....خداوندا مرا مسكين زنده بدار و مسكين بميران ، و مرا در زمره مسكينان محشور فرما.
يا موسى ، الدنيا لعقة ليست بثواب لمومن ، و بلغة لفاجر، فالويل الويل لمن باع ثواب معاده بلعقة لم تبق و بلغة لم تدم ، فكن كما امرتك ، و كل امرى رشاد.(516)
اى موسى ، دنيا تنها به اندازه يك ليسيدن با سرانگشت است ، نه مزد مومن را شايد و نه توشه نابكار را. پس واى بر آن كه ثواب معاد خود را به يك ليسيدن انگشت كه بجا نماند و به توشه اندكى كه نپايد، بفروشد. پس چنان باش كه فرمانت داده ام ، و هر فرمان من راه درست است .
اى عزيز! با هر چه انس گيرى با آن بميرى كه : المرء مع من احب .(517) يا عبادى الصديقين تنعموا بعبادتى فى الدنيا فانكم بها تتنعمون فى الجنة . (518)
...آدمى با كسى است كه دوستش دارد...اى بندگان راستگو و راست كردار من ، از نعمت عبادت من در دنيا برخوردار شويد، كه دربهشت نيز از نعمت آن برخوردار خواهيد بود.
و عنه صلى الله عليه و آله : المرء على ما عاش فيه ، اى مدة حياته ، و يحثر على مامات عليه (519) اى على صفاته .
و از پيامبر صلى الله عليه و آله است كه : آدمى آن گونه باشد، كه زندگى كرده يعنى در طول حياتش و بر آن چه مرگش بر آن بوده محشور مى گردد يعنى بر صفاتش .
و اين حديث نيز اشاره به تجسم اعمال است ،چنان كه ذكر شد. پس اگر در حال حيات مستغرق ذكر و محبت حق تعالى باشى هم بر آن استغراق و مشغولى بميرى و هم بر آن انگيخته شوى .
مپندارى كه مهرت از دل عاشق رود هرگز
چو ميرد مبتلا ميرد چو خيزد مبتلا خيزد
و بعضى از اهل معرفت گفته اند كه : نفس انسان مخلوق از ناراست كه شيطان از آن خلق شده است ، وصفت امارگى نفس از آن است . و جسمش را از چهار عنصر آفريده اند، و جانش را از نور كه ملائكه از آن خلق شده اند. پس انسان از اين سه چيز خلق شده است . و آدمى بر هر چه در حال حيات توجه كند همان صفتش غالب مى آيد، و به همان مبعوث مى شود، و به همان صفت محشور، كما قال النبى صلى الله عليه و آله : كما تعيشون تموتون ، و كما تموتون تبعثون ، و كما تبعثون تحشرون .(520)
آن گونه كه زيسته ايد مى ميريد، و همان گونه كه مرده ايد برانگيخته مى شويد، و همان گونه كه برانگيخته شده ايد محشور مى گرديد.
اى برادر تو همه انديشه اى
ما بقى تو استخوان و ريشه اى
گرگل است انديشه تو گلشنى
ور كه خارت فكر هيمه گلخنى (521)
نعوذ بالله اگر در حال حيات غافل باشى وقت مردن نيز غافل و دور و مهجور از حق بميرى و بر آن حال برخيزى .
يكى بود است ازين خياط مردى
به وقت مرگ سوزن ياد كردى
هر آن چيزى كه اين دم شغل دارى
به وقت مرگ آن را ياد آرى
از يافعى حكايت كرده اند كه : نباشى توبه كرد. از او پرسيدند كه مردگان را چگونه مى ديدى ؟ گفت : اكثر را روى از قبله برگشته بود. لله در من قال :
پاك بازى گفت پيش حيله جوى
مرده را در نزع گردانند روى
پيش از اين آن بى خبر را بر دوام
روى گردانيده بايستى مدام
برگ ريزان شاخ بنشانى چه سود
روى او اكنون بگردانى چه سود
هر كه را اين لحظه گردانند روى
او جنب مرده است ازو پاكى مجوى
ويل لمن انتبه بعد الموت . و فى نهج البلاغة : ايها الناس (انما) الدنيا دار مجاز و الاخرة دار قرار، فخذوا من ممركم لمقركم ، و لا تهتكوا استاركم عند من يعلم اسراركم ، و اخرجوا من الدنيا قلوبكم من قبل ان تخرج منها ابدانكم ، ففيها اختبرتم ، و لغيرها خلقتم ، ان المرء اذا هلك قال الناس ما ترك ؟ و قالت الملائكة : ما قدم ؟ لله آباوكم ، فقدموا بعضا يكن لكم قرضا، و لا تخلفوا كلا فيكون عليكم فرضا.(522)
واى بر كسى كه پس از مرگ (از خواب غفلت ) بيدار شود! و در نهج البلاغة وارد است : اى مردم ، دنيا خانه گذر و آخرت خانه ماندن است ، پس از گذرگاه خود براى جايگاه دائمى خود توشه برگيريد؛ پرده هاى خود را نزد كسى كه تمام اسرار شما را مى داند ندريد، و دلهاى خود را از دنيا بيرون كنيد پيش از آن كه بدنهاى شما از دنيا بيرون شود، كه در دنيا آزمايش مى شويد و براى غير آن آفريده شده ايد. چون آدمى بميرد مردم گويند: چه به جاى گذاشت ؟ و فرشتگان گويند: چه پيش فرستاد؟ پدر آمرزيده ها! پاره اى از آن چه داريد پيش فرستيد تا قرضى براى شما باشد، و همه را پس از خود به جاى ننهيد كه وبال وجوب انفاق آن بر شما خواهد ماند.
و فى الكافى عن ابى عبدالله عليه السلام : لا يزال المومن راغبا فى الدنيا و نعيم اهلها، (حتى يمن الله عليه ) فاذا من الله عليه كانت الدنيا و اهلها حقيرة عنده كالجيفة يعافها من يراها.(523)
و از امام صادق عليه السلام روايت است كه : مومن پيوسته راغب به دنيا و نعمت هاى اهل آن است (تا خدا بر او منت نهد) پس چون خدا بر او منت نهاد دنيا و اهل آن در نزد او پست تر از جيفه مى نمايد كه هر كس آن را ببيند از آن متنفر مى گردد.
و عن سعدان بن مسلم قال : لايزال العبد يرزقه الله تعالى الدنيا و بهجتها حتى يرفع عنه الشك فيما عند ربه ، فاذ ارتفع عنه الشك كانت الدنيا عنده كالطوف فى الجوف يشتهى كل اخراجه .(524)
و از سعدان بن مسلم روايت است كه : پيوسته خداى متعال دنيا و رونق آن را روزى بنده مى كند تا شك او نسبت به آن چه نزد خداست برطرف شود، پس چون شك او برطرف گرديد دنيا نزد او چون غائط در شكم مى شود كه هركس ‍ دوست دارد آن را بيرون بريزد.
و فى التحصين قال صلى الله عليه و آله : و ما يعبد الله بشى ء مثل الزهد فى الدنيا.(525)
و در تحصين رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: و خداوند به چيزى مانند زهد در دنيا پرستش نشده است ، (يا دعوت به پرستش نفرموده است ).
و اوحى الله تعالى الى موسى عليه السلام : يا موسى لا تركنن الى حب الدنيا فلن تاتينى بكبيرة هى اشد منها.(526)
و خداى متعال به موسى عليه السلام وحى كرد: اى موسى ، به دوستى دنيا اعتماد مكن كه با هيچ گناه كبيره اى شديدتر از آن نزد من نيايى .
و لذا قيل : الحكمة وحب الدنيا لايجتمعان ابدا. و الحكمة لاتثبت فى القلب حتى يتفرغ من الدنيا. قال النبى صلى الله عليه و آله : من احب دنياه اضر باخرته ، و من احب آخرته اضر بدنياه .(527) الدنيا ادنى منزلتين ، و لذلك سميت دنيا، و هى معبر الى الاخرة .
و از اين رو گفته اند: حكمت و دوستى دنيا هرگز با هم جمع نشوند. و حكمت در دل ثبات نمى يابد تا دل از دنيا فارغ شود. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است : هر كس دنيايش را دوست بدارد به آخرتش زيان رسانده ، و هر كه آخرتش را دوست بدارد به دنيايش زيان رسانده است . دنيا نزديكترين منزل است و از همين رو دنيا نام گرفته ، و آن پلى به سوى آخرت است .
و عنه صلى الله عليه و آله : ان لكل امة فتنة ، و ان فتنة امتى هذا المال .(528)
و از رسول خدا صلى الله عليه و اله روايت است كه : هر امتى را فتنه اى است و همانا فتنه امت من اين مال است .
و قال السرى - رحمه الله -: ان الله تعالى خلق الخلق و عرض عليهم الدنيا، فتعلق بها من كل الف تسعة و تسعون و تسعمائة ، و بقى واحد. ثم نودى لمن بقى : ما تريدون ؟ قالوا: انك تعلم مانريد. قال : ان كنتم تريدونى صببت عليكم البلاء صبا لا تحمله سماواتى و لاارضى . فنادوا: يا قرة اعيننا و يا حبيب قلوبنا افعل ماشئت .
سرى (ره ) گويد: خداى متعال خلق را آفريد و دنيا را بر آنان عرض داشت ، از هر هزار نفر نهصد و نود و نه نفر بدان دل بستند و يكى باقى ماند. سپس به باقيماندگان ندا آمد: چه ميخواهيد؟ گفتند: تو خواسته ما را مى دانى . فرمود: اگر مرا مى خواهيد آن چنان بلا را بر سر شما بريزم كه آسمانها و زمين من تاب تحمل آن را ندارند. صدا زدند: اى نور چشمان و محبوب دلهاى ما، هر چه مى خواهى بكن .
من خار غمش به صد گلستان ندهم
خاك قدمش به آب حيوان ندهم
دردى كه مرا در غم او حاصل شد
آن درد به صد هزار درمان ندهم
اى عزيز! او را نظرى است با تو، و ترا نفسى است با او. استعداد آن نظر سبكبارى است ، آن چه تو مى كنى گرانبارى است ، بى استعداد رفتن موجب سنگسارى است . هر چه ترا نفس بگويد گر آن بكنى هر آينه بار خود گران بكنى . روزى نشسته بودم ، ذره اى را ديدم كه آفتاب بر وى تافت و او در پرتو نور خور راهى همى يافت . گفتم : اى عاشق كه معشوق را مقابلى ، آخر به چه استعداد اين مرتبه را قابلى ، واى سوخته كه با تو در ساخته اند، (از كجا خواسته كه با تو ساخته اند)؟ ذره گفت : اين مقام آن كس را سزاست كه اول قدمش ترك اجزاست . ندانسته اى كه كسى بى رفع اغيار يار نبيند، و بى رفع غبار بار نيابد؟ قومى كه سر ترك داشتند اول قدم ترك سر داشتند. و مردى كه سر حلقه گشت اول همچون حلقه بى سر گشت . ارباب تجريد را در اين باب هزار سخن بيش است ، همه را در سر سخن اين بود كه سخن سر مگوى .
و فى الكافى عن جابر قال : دخلت على ابى جعفر عليه السلام فقال : يا جابر و الله انى لمحزون و انى لمشغول القلب ، قلت : جعلت فداك و ما شغلك و ما حزنك ؟ فقال : يا جابر ان من دخل قلبه صافى خالص دين الله شغل قلبه عما سواه .
يا جابر، ما الدنيا؟ و ما عسى الدنيا ان تكون ؟ هل هى الا طعام اكلته ، او ثوب لبسته ، او امراة اصبتها؟ يا جابر ان المومنين لم يطمئنوا الى الدنيا ببقائهم فيها، و لم يامنوا قدومهم الاخرة ، يا جابر، الاخرة دار قرار، و الدنيا دار فناء و زوال ، ولكن اهل الدنيا اهل غفلة ، و كان المومنين هم الفقهاء اهل فكرة و عبرة ، لم يصمهم عن ذكر الله عز و جل ما سمعوا باذانهم ، و لم يعمهم عن ذكر الله ما راوا من الزينة باعينهم ، ففازوا بثواب الاخرة ، كما فازوا بذلك العلم .
و اعلم يا جابر، ان اهل التقوى ايسر اهل الدنيا موونة ، و اكثرهم لك معونة ، ان تذكر فيعينونك ، و ان نسيت ذكروك ، قوالون بامر الله ، قوامون على امر الله ، قطعوا محبتهم بمحبة ربهم ، و وحشوا الدنيا لطاعة مليكهم ، و نظروا الى الله عز و جل و الى محبته بقلوبهم ، و علموا ان ذلك هو المنظور اليه (لعظيم شانه ). فانزل (الدنيا) كمنزل نزلته ثم ارتحلت عنه ؛ او كمال وجدته فى منامك فاستيقظت و ليس معك منه شى ء.انى انما ضربت لك هذا مثلا لانها عند اهل اللب و العلم بالله كفى ء الظلال .

چون بدانستى كه ظل كيستى
فارغى گر مردى و گر زيستى
يا جابر، فاحفظ ما استرعاك الله عز و جل من دينه و حكمته ، و لا تسال عما لك عنده الا ماله عند نفسك . فان تكن الدنيا على غير ما و صفت لك فتحول ! الى دار المستعتب ، فلعمرى لرب حريص على امر قد شقى به حين اتاه ، و لرب كاره لامر قد سعد بن حين اتاه ، و ذلك قول الله عز و جل : و ليمحص الله الذين آمنوا و يمحق الكافرين .(529)
و در كافى از جابر روايت است كه گفت : بر امام باقر عليه السلام وارد شدم ، فرمود: اى جابر، به خدا سوگند كه من غمگين و دل گرفته ام . عرض كردم : قربانت ، گرفتارى و اندوه شما چيست ؟ فرمود: اى جابر، همانا خالص و صافى دين خدا به دل هر كه در آيددلش از غير او بگردد.
اى جابر، دنيا چيست ؟ و اميد دارى چه باشد؟ مگر دنيا غير از خوراكى است كه خوردى يا جامه اى كه پوشيدى يا زنى كه به او رسيدى ؟! اى جابر، همانا مومنان به ماندن در دنيا اطمينان نكردند، و از رسيدن به آخرت ايمن نگشتند. اى جابر، آخرت خانه ثبات است و دنيا خانه نابودى و زوال ، ولى اهل دنيا غافلند و مومنانند كه فقيه و اهل تفكر و عبرتند. آن چه با گوشهاى خود شنوند ايشان را از ياد خداى بزرگ كر نكند، و هر زينتى كه چشمشان بيند از ياد خدا كورشان ندارد، پس به ثواب آخرت رسيدند چنان كه به اين دانش رسيدند.
و بدان اى جابر، كه اهل تقوا كم هزينه ترين اهل دنيايند و تو را از همه بيشتر يارى كنند، تا به ياد خدا هستى در اين زمينه ياريت دهند و اگر فراموش كنى يادت آورند. امر خدا را گويند و بر امر خدا ايستادگى دارند، با دوستى پروردگارشان دل از همه چيز بريده و به خاطر اطاعت مالك خويش از دنيا در هراسند، و از صميم دل به سوى خداى بزرگ و محبت او متوجه گشته و دانستند كه هدف اصلى همين است (به خاطر عظمت شانى كه دارد). پس دنيا را چون باراندازى دان كه در آن بار انداخته و سپس كوچ خواهى كرد، يا مانند مالى دان كه در خواب به آن رسيده و چون بيدار شده اى چيزى از آن با تو نيست . من اين را به عنوان مثال برايت گفتم : زيرا دنيا در نظر خردمندان و خداشناسان مانند ساير بعد از ظهر است .
اى جابر، آن چه را خداى بزرگ از دين و حكمتش به تو سپرده حفظ كن و از آن چه برايت نرد خداست مپرس جز آن چه براى او نزد تواست (يعنى ثواب و پاداش او به اندازه دين نگهدارى و منزلت خداوند نزد توست )، و اگر دنيا در نظرت غير از آن چه گفتم باشد بايد به خانه عذرخواهى روى (و از عقيده سوء خود پوزش طلبى ). به جان خودم سوگند كه بسا شخصى به چيزى حريص است و چون به دستش آيد به سبب آن بدبخت شود، وبسا شخصى كه چيزى را ناخوش دارد و چون به آن رسد مايه سعادتش گردد، اين است كه خداى بزرگ فرمايد: تا خدا مومنان را تصفيه كند و كافران را كاهش داده و نابود سازد.
وفى روح الاحباب و قال صلى الله عليه و آله : من اصبح و امسى و همه الدينار و الدرهم مكاثرا، حشر يوم القيامة مع اليهود و النصارى و مع الذين قالوا: ماهى الا حيوتنا الدنيا نموت و نحيى .(530)
و در روح الاحباب رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كه صبح و شام كند و انديشه اش دينار و درهم بوده و به افزونى آن ها بر ديگران افتخار كند، روز قيامت با يهود و نصارى و با كسانى كه گفتند: جز اين زندگى دنياى ما چيزى نيست ، مى ميريم و زنده مى شويم محشور خواهد شد.
قال يحيى بن معاذن حب الرياسة سيف ابليس فى بنى آدم ، يقطع به العبودية اذا ضرب به . و من وضع تاج الرياسة على راسه فقد خذل مع المخذولين . و حب الرياسة فى الزهاد ياكل عملهم ، و فى العباد ياكل عبادتهم .
يحيى بن معاذ گويد: رياست شمشير ابليس در ميان آدميزادگان است ، چون با آن بزند عبوديت را قطع مى كند. و هر كس تاج رياست بر سر نهد بى شك در زمره كسانى كه از يارى خدا محرومند محروم و مخذول خواهد ماند. و حب رياست درزاهدان ، عمل آن ها را مى خورد و در عابدان ، عبادتشان را.
قال بعض الحكماء: من طلب الرياسة طلب الروساء راسه .
و يكى از حكيمان گفته : هر كه رياست طلبد، روسا سر او را طلبند.
و قال صلى الله عليه و آله : من احب ان يقوم الناس بين يديه صفوفا فليتبوا مقعده من النار.(531)
و رسول خدا صلى الله عليه و اله فرمود: هر كه دوست دارد مردم در برابر اوبه صف ايستند بايد جايگاه خود را در آتش تهيه ببيند.
رياسات الرجال بغير علم
و لا تقوى الاله هى الخساسة
و كل رياسة من غير علم
اذل من الجلوس الى الكناسة
و اشرف منزل و اعز عز
و خير رياسة ترك الرياسة
رياستهاى مردان بدون علم و تقواى الهى ، پستى است . و هر رياستى بدون علم و دانش از نشستن در كنار زباله دان پست تر است . شريف ترين منزل و گرامى ترين عزت و بهترين رياست ، ترك رياست مى باشد.
و قال بكر بن خنيس : لما خلقت المراة نظر اليها ابليس فقال : انت سولى ، و موضع سرى ، و نصف جندى ، و سهمى الذى ارمى به فلا اخطى . و اذا خاصمت المراة زوجها فى البيت قام من كل زاوية من زوايا البيت شيطان يصفق و يقول : فرج الله من فرجنى ، حتى اذا اصطلحا خرجوا عمياء يتعادون يقولون : اذهب الله نور من ذهب بنورنا.
و بكر بن خنيس گويد: چون زن آفريده شد، ابليس به وى نظر افكند و گفت : تو در خواست من ، محل سر من ، نيمى از سپاه من و آن تير من هستى كه آن را مى افكنم و به خطا هم نمى رود. و چون زن با شوهر خود در اتاق مخاصمه كند از هر گوشه اتاق شيطانى برخاسته دست مى زند و مى گويد: خداوند گشايش دهد به كسى كه به من گشايش داد؛ تا آن كه چون با هم صلح كنند شياطين با ديدگان كور و با شتاب به طورى كه از يكديگر سبقت گيرند بيرون رفته و گويند: خداوند ببرد نور كسى را كه نور ما را برد.
اى عزيز! در حديث است كه اول كسى را كه به دوزخ اندازند دنيا باشد، به صورت عجوزه اى او را بر لب دوزخ آورند و سرنگون در دوزخ اندازند، و بعد از آن دوستان او در عقب او در دوزخ افتند كه : المرء مع من احب .(532) هر كس امروز از دنيا نمى تواند بريد فردا نيز از او نخواهد بريد و با او به دوزخ خواهد رفت . پس بايد كه محبت دنيا را از دل بيرون كرد و محبت حق تعالى را به جاى او قرار داد، و به اين محبت در جوار خدا در حظيره فى مقعد صدق محشور شود.
و حكى : ان ابايزيد و احمد بن حرب و ابا عبدالله كانوا مجتمعين ، فقال ابويزيد لاحمد بن حرب : لو ان الله اعطاك الدنيا ما فعلت بها؟ قال : انفقها على المتعلمين . فقال ابويزيد: نعم ما قلت . ثم قلت احمد بن حرب : و انت يا ابايزيد؟ قال : جمعت الناس فيذكرون الله تعالى و انفقها عليهم . قال احمد: نعمت ما قلت . ثم قال لابى عبدالله : و انت يا ابا عبدالله ؟ قال : لو ان الله تعالى اعطانى الدنيا بكل مافيها و امكننى ان اجعلها لقمة و اضعها فى فم كافر حتى يعبد الله تعالى على الصفا بلاتعليق لفعلت . فاجتمعا على ان قول ابى عبدالله اصوب .
و حكايت است كه ابويزيد و احمد بن حرب و ابوعبدالله با هم بودند، ابويزيد به احمد بن حرب گفت : اگر خداوند دنيا را به تو بدهد با آن چه مى كنى ؟ گفت : همه آن را بر شاگردان انفاق مى كنم . ابويزيد گفت : خوب گفتى . سپس احمد به ابويزيد گفت : تو چه ؟ گفت : مردم را جمع مى كنم تا خدا را ياد كنند و همه آن را بر آنان خرج مى كنم . احمد گفت : خوب گفتى . سپس به ابى عبدالله گفت : تو چه ؟ پاسخ داد: اگر خدا همه دنيا را با آن چه در آن است به من دهد و به من قدرت دهد تا آن را يك لقمه ساخته و در دهان كافرى نهم تا خداى متعال را از روى صفاى دل بدون هيچ تعلقى بپرستد، همانا چنين خواهم كرد. پس هر دو اتفاق نظر داشتند كه سخن ابى عبدالله درست تر است .
و هذا من معالى الهمم ، كما قرا بعض الاكابر قوله تعالى : اولئك يسارعون فى الخيرات - (533) الاية ، ثم قال : ليس له بدن سبق بدنا، و لا عمل سبق عملا، و لكن همة سبقت همة فى جميع الخيرات و الارادات .
و اين نمونه اى از همت هاى والاست ، چنان كه يكى از بزرگان اين آيه را خواند: آنان در خيرات پيشى گيرند و گفت : نه بدنى داشت كه از بدن ديگرى پيشى گيرد و نه عملى كه از عمل ديگرى ؛ ولى همتى داشت كه از همت ديگرى در تمام خيرات و اراده ها پيشى گرفت .
و حكى : انه دخل على رابعة البصرية جماعة من الزهاد و فيهم سفيان الثورى فراى لها حالة ترثه ،(534) فقال لها بعضهم : لم لا ترسلين الى بعض مواليك ليعطوك شيئا؟ قالت : انا و الله لاستحى ان اسال الدنيا ممن يملكها فكيف ممن لا يملكها!
و حكايت است كه گروهى از زهاد از جمله سفيان ثورى بر رابعه بصريه وارد شدند، وى حالتى در او ديد آشفته ، يكى از آنان گفت : چرا نزد بعضى از مواليان خود نمى فرستى تا چيزى به تو دهند؟ گفت : به خدا سوگند من شرم دارم كه دنيا را از كسى كه مالك آن است بخواهم چه رسد از كسى كه آن را مالك نيست !
و فى شرح نهج البلاغة : و فى الحديث : ان الله تعالى يجمع كل ما كان فى الدنيا من الذهب و الفضة فيجعله امثال الميال ، ثم يقول : هذا فتنة بنى آدم ، ثم يسوقه الى جهنم فيجعله مكاوى لجباه المجرمين . و يسالهم فيه عما اسدى اليهم فيه من نعمة فيسال من اذخرها و لم ينفقها فى وجوهها المطلوبة ، و يسال من انفقها فى غير وجهها، فيقول : اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا.(535) و يجازى الاولين باذخارها، كما قال : و الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم . يوم يحمى عليها فى نار جهنم - (536) الاية . و يجازى الاخرين بصرفها فى غير وجهها، كما قال : اليوم تجزون ما كنتم تعملون .(537)
و در شرح نهج البلاغة آمده : و در حديث است كه : خداى متعال هر چه در دنيا از طلا و نقره است جمع كند و آن ها را مانند ميل هايى قرار دهد، سپس گويد: اين فتنه آدميزادگان است ، سپس آن را به جهنم روانه ساخته و آلت داغ نهادن بر پيشانى مجرمان مى سازد، و از آنان از نعمتى كه در دل آن مال به آنان ارزانى داشته مى پرسد، پس از كسى كه آن را ذخيره نموده و در وجوه مطلوبش انفاق نكرده ، و نيز از كسى كه آن را در غير مورد مطلوب خرج كرده بازخواست مى كند، و گويد: شما در زندگانى دنياى خود از طيبات و لذايذ خود استفاده كرديد. و دسته اول را به خاطر ذخيره كردن و خرج ننمودن آن كيفر دهد، چنان كه فرموده : و آنان كه طلا و نقره را گنج مى نهند و آن را در راه خدا انفاق نمى كنند، پس آنان را به عذابى دردناك مژده بده . روزى كه آن طلا و نقره ها را در دوزخ داغ كرده ...، و دسته دوم را به خاطر آن كه در غير مورد مطلوب خرج نموده كيفر دهد، چنان كه فرموده : امروز جزا داده مى شويد همان را كه عمل مى كرديد.
و حضرت عيسى عليه السلام در مقام بى اعتبارى دنيا مى فرمايد بعد از آن كه از او سوال نمودند: كيف اصبحت ؟ قال : اصبحت لا املك ما ارجو، و لا استطيع ما احذر، مامورا بالطاعة ، منهيا عن المعصية ، فلا ارى فقيرا افقر منى .(538)
...چگونه صبح كردى ؟ فرمود: صبح كردم در حالى كه آن چه را اميد دارم مالك نيستم ، قدرت گريز از آن چه را كه از آن در حذرم ندارم ، به طاعت مامور و از معصيت نهى شده ام ، بنابراين هيچ فقيرى را از خود فقيرتر نمى بينم .
و قيل لاويس القرنى : كيف اصبحت ؟ قال : كيف يصبح رجل اذا اصبح لا يدرى ايمسى ، و اذا امسى لا يدرى ايصبح ؟ و لذا قيل : مثل صاحب الدنيا كمثل الماشى فى الماء، هل يستطيع الذى يمشى فى الماء ان لا يبتل قدماه ؟
به اويس قرنى گفتند: چگونه صبح كردى ؟ گفت : چگونه صبح مى كند مردى كه نمى داند صبح را به شام و شام را به صبح مى رساند يا نه ؟.از اين رو گفته اند: مثل صاحب دنيا مثل كسى است كه بر روى آب راه مى رود، آيا كسى كه روى آب راه ميرود مى تواند پاهايش تر نشود؟
در ميان قعر دريا تخته بندم كرده اى
باز مى گوئى كه دامن تر مكن هشيار باش
و جناب پيغمبر صلى الله عليه وآله به يكى از زوجات خود مى فرمودند: ان اردت اللحوق بى فليكفك من الدنيا كزاد الراكب ، و اياك و مجالسة الاغنياء، و لا تستخلقى ثوبا حتى ترقعيه . (539)
....اگرخواهى كه به من ملحق شوى ، تو را از دنيا توشه يك سواره بس باشد، و از همنشينى با اغنياء بپرهيز، و لباسى را كهنه مكن تا اين كه آن را وصله زنى .
و فى مجالس ابن الشيخ عن الصادق عليه السلام : من صفت له دنياه فاتهمه فى دينه .(540)
و در مجالس ابن شيخ از امام صادق عليه السلام روايت است كه : هر كه دنيايش دربست و صافى برايش فراهم شد او را در دينش متهم دان .
خوش خوشى با نفس سگ در ساختى
عشرتى با او بهم پرداختى
دنيا به مراد خواهى و دين درست
اين هر دو نباشد، نه فلك بنده تست
و فى نهج البلاغة : كم من مستدرج بالاحسان اليه ، و مغرور بالستر عليه ، و مفتون بحسن القول فيه . و ما ابتلى الله احدا بمثل الاملاء له (541) - اى الامهال -.
مرارة الدنيا حلاوة الاخرة ، و حلاوة الدنيا مرارة الاخرة . (542)
و در نهج البلاغة فرمايد: بسا كسانى كه با احسان به آن ها دچار گناه شدند، و بسا كسانى كه با پرده پوشى بر آنان فريفته گشتند، و بسا كسانى كه با سخن نيك درباره آنان فريب خوردند. و خداوند هيچ كس را به مانند مهلت دادن به او آزمايش نفرموده است .
و نيز فرمود: تلخى دنيا شيرينى آخرت ، و شيرينى دنيا تلخى آخرت است .
عابدى شد به خواب در فكرى
ديد دنيا چو دختر بكرى
كرد از وى سوال كاى دختر
بكر چونى به اين همه شوهر
گفت دنيا كه من بگويم راست
كه مرا هر كه مرد بود نخواست
هر كه نامرد بود خواست مرا
اين بكارت از آن بجاست مرا
قال الله تعالى : يابن آدم لو رضيت بما قسمت لك ارحت قلبك و بدنك ، و يصل اليك ما قسمت لك و انت عبد محمود؛ و لو لم ترض بما قسمت لك سلطت عليك الدنيا حتى تركض ركض الوحش فى البرية ، و عزتى و جلالى لا تنال منها الا ما قسمت لك و انت عبد مذموم . و اليه الاشارة بقوله تعالى : رضى الله عنهم و رضوا عنه .(543)
خداى متعال فرموده : اى آدميزاده ، اگر به آن چه قسمت تو كرده ام راضى شوى قلب و بدنت را آسوده نموده و آن چه قسمت تو كرده ام به تو مى رسد در حالى كه بنده اى ستوده خواهى بود. و اگر به آن چه قسمت تو كرده ام راضى نگردى دنيا را بر تو مسلط مى كنم تا پيوسته چون حيوانات وحشى بيابانى بتازى ، و به عزت و جلالم سوگند از دنيا دست نيابى جز بدان چه قسمت تو كرده ام در حالى كه بنده اى نكوهيده خواهى بود. و اين آيه شريفه به همين معنى اشاره دارد كه فرموده : خدا از آنان خشنود و آنان از خدا خشنودند.
پس اى عزيز!
حديث كودكى و خودپرستى
رها كن كان خمارى بود و مستى
كه ناگاه پيك اجل دررسد، خام و نيم پخته همه را بربايد. قال صلى الله عليه و آله : ان لله تعالى ملكا ينادى : اين ابناء الاربعين ؟ لا تغتروا مع المغترين ، و احذروا مع الله حق الحذر! ابناء الخمسين ! زرعكم قد دنا حصاده . ابناء الستين ! هلموا الى الحساب . ابناء السبعين لا عذر لكم . ابناء الثمانين ! الرحيل . الا يا ليت الخلق لم يخلقوا، او تذكروا فيما بينهم لم خلقوا. آتاكم الساعة ، الحذر الحذر الحذر، فليس بعد الحلم صبوة ، و بعد التجربة كبوة . (544)
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خداى متعال را فرشته اى است كه ندا مى كند: كجايند ابناء چهل سال ؟ همراه فريفتگان فريفته مشويد و آن گونه كه بايد، در جنب خدا حذر كنيد. ابناء پنجاه سال ! موسم درو زراعتتان فرا رسيده . ابناء شصت سال ! به سوى حساب بشتابيد. ابناء هفتاد سال ! ديگر شما را عذرى نمانده است . ابناء هشتاد سال بار سفر بر بنديد. هان ، اى كاش خلق آفريده نشده بودند، يا ميان خود يادآور مى شدند كه براى چه آفريده شده اند؟ قيامت فرا رسيد، زنهار، زنهار، زنهار، كه پس از خردمندى كودكى نشايد، و پس از تجربه ، لغزش ، هرگز.
اى عزيز! نهايت عمر اين امت مرحومه ما بين شصت و هفتاد است ، واى بر آن كس كه ناقص از دنيا رفت و سرمايه عمر را از دست داد و دست تهى ارتحال يافت . قال الله تعالى : اولم نعمركم ما يتذكر فيه من تذكر و جاءكم النذير،(545) يعنى الشيب .

خداى متعال فرموده : آيا شما را به اندازه اى عمر نداديم كه هر كه مى خواست تذكر يابد در آن تذكر مى يافت ، و مگر هشداردهنده نزد شما نيامد؟ يعنى موى سپيد و پيرى .
و عنى النبى صلى الله عليه و آله : لكل حصاد، و حصاد امتى مابين الستين و السبعين .(546)
و از پيامبر صلى الله عليه وآله روايت است كه : هر چيزى را دروى است ، و درو امت من ميان شصت تا هفتاد سال است .
و عن ابن عباس رضى الله عنه ، عن النبى صلى الله عليه و آله انه قال : اذا كان يوم القيامة نودى : اين ابناء الستين ؟ و هو العمر الذى قال الله تعالى : اولم نعمركم - (547) الاية .
و از ابن عباس از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت است كه : چون روز قيامت شود ندا گردد: ابناء شصت سال كجايند؟ و آن همان عمرى است كه خداى متعال فرموده : آيا شما را به اندازه اى عمر نداديم كه ...
و فسر قوله تعالى : و قد بلغت من الكبر عتيا،(548) انه كان ابن خمس و ستين سنة . (549)
و اين آيه كه (از قول حضرت زكريا عليه السلام ) فرموده : و من از روى پيرى به نهايت ضعف رسيده ام چنين تفسير شده كه حضرتش شصت و پنج سال داشته است .

next page

fehrest page

back page