next page

fehrest page

back page

فصل (52): (توضيحى ديگر درباره حجب ) 
اى عزيز! اهل معرفت مى گويند كه حق تعالى عالم آخرت را كه عالم ارواح است از نور خلق كرد، و زبده ارواح روح انسان را قرار داد. و عالم دنيا را خلق نمود كه آن عالم اجسام است ، و زبده اجسام جسم انسان را قرار داد.و همچنان كه عالم اجسام را حجاب از براى عالم ارواح قرار داد، صفات اجسام نيز حاجب است از نور صفات روح انسانى ، و هر دو عالم كه دنيا و آخرت باشند به ظلمات و انوارشان حجابند از نور صفات الوهيت . و حديث نبوى صلى الله عليه و اله كه : الدنيا حرام على اهل الاخرة - الحديث ،(480) اشارتى به اين دارد كه گفته اند: اطرح الخلق تجد الحق ، و اطرح الدعوى تجد المعنى . و من سكن قلبه الى شى ء فليس من الله فى شى ء. و من لم يكن بالله انيسا فى جميع الاحوال كان جليس الشيطان فى جميع الافعال . و من كان من الله قريبا صار عما دونه غريبا.
....خلق را رها كن تا حق را بيابى ، و دعوى را رها كن تا معنا بيابى . و هركس قلبش به چيزى آرام گيرد بهره اى از خدا ندارد، و هر كه در همه احوال انيس با خدا نباشد در تمام افعال جليس شيطان خواهد بود. و هر كه به خدا نزديك و آشنا باشد از غير خدا غريب و بيگانه خواهد شد.
روى ان موسى عليه السلام قال فى مناجاته : يا رب عجبت ممن يجدك ثم يرجع ! فقال الله تعالى : يا موسى ان من وجدنى لايرجع عنى ، و ما رجع من رجع الا عن الطريق .
روايت است كه موسى عليه السلام در مناجات خودعرضه داشت : پروردگارا! عجب دارم از كسى كه تو را مى يابد چگونه باز مى گردد؟ خداى متعال فرمود: اى موسى ، هر كه مرا يافت از من باز نخواهد گشت ، و هر كه بر گردد جز از راه برنگشته است .
اى عزيز! خلاصه فهم اين اخبار بنابر فهم اولياى ابرار: ان كل من عبد الله على روية الايات و الكرامات فقد حجبه قلبه عن الله تعالى : و كل هم و ذكر لغير الله فهو حجاب بينك و بين الله . و يروى ان النبى صلى الله عليه و آله قال : رب حسنة يعملها الرجل لايكون سيئة اضر عليه منها. و رب سيئة يعملها الرجل لايكون له حسنة انفع منها. و معناه ان الحسنة ممدوحة ، و السيئة مذمومة ، و لكن مادام العبد فى الحسنة مع روية الحسنة فهو فى ميدان الدلال و الافتخار، و مادام العبد فى السيئة مع روية السيئة فهو فى ميدان الانكسار و الافتقار. فحال العبد فى وقت الافتقار احسن من حاله فى وقت الافتخار.
هر كس خدا را بنا بر ديدن آيات (معجزات ) و كرامات بپرستد تحقيقا قلبش او را از خداى متعال محجوب خواهد ساخت ، و هر مشغوليت فكرى و ذكرى كه براى غير خدا باشد، آن حجاب ميان تو و خداست . و روايت است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: بسا عمل نيكى كه مرد انجام مى دهد كه هيچ عمل زشتى براى او از آن زيانبارتر نيست . و بسا عمل زشتى كه مرد انجام مى دهد كه هيچ عمل نيكى از آن سودمندتر نيست . معناى اين حديث آن است كه : عمل نيك ، ستوده است و عمل زشت ، نكوهيده . ولى تا زمانى كه بنده مشغول عمل نيك است و آن نيكى به نظرش ‍ مى آيد، در ميدان ناز و افتخار است ، و تا زمانى كه بنده مشغول عمل زشت است و آن زشتى را در نظر دارد، در ميدان شكستگى و نيازمندى است ، بنابراين ، حال بنده در ميدان نيازمندى و افتقار بهتر از حال او در ميدان ناز و افتخار است .
و قال ابويزيد - رحمه الله -: عصت فى ابحر الطاعة سبعين سنة ، فلما نظرت فاذا انا مربوط بكل زنار.
و ابويزيد (ره ) گفته است : هفتاد سال در درياهاى طاعت غوطه خوردم ، چون نيك نگريستم ديدم به چندين زنار (كمربند زردشتيان ) بسته شده ام .
و عن النبى صلى الله عليه و آله : ان الشرك اخفى فيكم من شعر الراس فى ليل مظلم فى بيت مظلم . و كان رسول الله صلى الله عليه و آله كثرا ما يقول : اللهم انى اعوذ بك ان اشرك بك و انا اعلم ، و استغفرك لما لا اعلم .(481)
و از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت است كه : همانا شرك در ميان شما از موى سر در شب تار در خانه اى تاريك پنهان تر است . و آن حضرت بيشتر اوقات عرضه مى داشت : خداوندا! به تو پناه مى آورم از اينكه با علم و دانايى به تو شرك ورزم ، و از تو در مورد آن چه نمى دانم آمرزش مى طلبم .
قال ابويزيد - رحمه الله -: من احب شيئا لاجل اليقين فهو الشرك .
و ابويزيد (ره ) گويد: هركس چيزى را به خاطر يقين دوست بدارد همين شرك است .
و قالت رابعة : حجبت الدنيا قلوب اهل الدنيا عن الله تعالى ، فلو تركوهالجالت فى ملكوته ثم رجعت اليهم بطرايف الفوايد.
و رابعه گويد: دنيا دلهاى اهل دنيا را از خداى متعال محجوب داشته است ، و اگر دنيا را رها مى كردند دلهاشان در ملكوت عالم جولان مى كرد سپس با دستى پر از فوايد طريف و دلفريب به سوى آنان باز مى گشت .
و قيل لبعض العارفين : باى شى ء يعرف العبد انه غير محجوب عن الله تعالى ؟ فقال : اذا طلبه و لم يطلب منه ، و اذا اراده و لم يرد منه ، و ان لا يختار على اختياره شيئا و ان كان اختياره النار، كما ان ابراهيم عليه السلام حين القى فى النارفقال له جبرئيل عليه السلام : هل تريد النجاة ؟ فقال عليه السلام : ان كان الخليل يريد الحرقة فاستحى ان اريد النجاة . فكل من ليس فى قلبه سلطان الهيبة و نار المحبة و انس الصحبة فهو محجوب .
به يكى از عارفان گفتند: بنده از چه راه مى فهمد كه از خداى متعال محجوب نيست ؟ گفت : آن گاه كه خود او را طلبد و از او چيزى نطلبد، و آن گاه كه خود او را خواهد و از او چيزى نخواهد، و بر اختيار و خواسته او چيزى را برنگزيند هر چند او آتش را خواسته باشد، چنان كه ابراهيم عليه السلام آن گاه كه در آتش افكنده شد، جبرئيل عليه السلام به او گفت : آيا مى خواهى نجات يابى ؟ فرمود: اگر دوست من سوختن را مى خواهد من شرم دارم كه طالب نجات باشم . پس هر كه در قلبش سلطنت هيبت و آتش محبت و انس همنشينى (با خدا) نباشد چنين كسى محجوب است .
و قال ابوسليمان : ليس بعارف من يحجبه الجنان بما فيها من المعروف ، فكيف الدنيا بما فيها.
و ابوسليمان گفته است : عارف نيست كسى كه بهشت و آن چه در آن است او را از معروف ، محجوب دارد، چه رسد به دنيا با آن چه در آن است !
و قال ابوالقاسم : معاشر الربانيين من امة محمد صلى الله عليه واله الواصلين الى الله ، ما ضركم من هجركم وفارقكم اذا كان الحق سبحانه من الدارين نصيبكم . معاشر - المفتونين بغيره المحجوبين عنه انفعتكم الدارين بما فيها اذا انتم صرتم بهما محجوبين من الحق سبحانه ؟ قال : متى تقولون : الله الله ، و تحب قلوبكم غيرالله ! قال الشاعر:
و الله ما طلعت شمس و لا غربت
الا و انت منى قلبى و وسواسى
و لا ذكرتك محزونا و لا فرحا
الا و ذكرك مقرون بانفاسى
و لا جلست باقوام احدثهم
الا و انت حديثى بين جلاسى
و لا هممت بشرب الماء من عطش
الا رايت خيالا منك فى الكاس
و ابوالقاسم گفته است : اى خداپرستان واقعى از امت محمد صلى الله عليه و آله و واصلان به خدا، كسانى كه از شما دورى گزيده و از شما بريده اند زيانى براى شما ندارند آن گاه كه حق سبحان بهره شما از دو دنيا باشد. اى كسانى كه به غير خدا فريفته شده ايد و از او محجوب مانده ايد،آيا دو دنيا با آن چه در آن است براى شما سود مى دارد آن گاه كه بدان سبب از حق سبحان محجوب گرديده ايد؟ تا كى مى گوييد: خدا خدا، و حال آن كه دلهاى شما غير خدا را دوست مى دارد! شاعر گويد: به خدا سوگند هيچ خورشيدى طلوغ و غروب نكرد جز اين كه تو به منزله قلب و خواطر من بودى . و تو را در غم و شادى ياد نكردم مگر آن كه ياد تو با نفسهاى من همراه بود. و با اقوامى به سخن ننشستم جز اين كه در ميان همنشينانم تو موضوع سخنم بودى . و هرگز از روى عطش عزم خوردن آب نكردم مگر آن كه خيال تو را دركاسه مشاهده نمودم .
و اعلم ان الكفار محجوبون بظلمة الضلالة عن انوار الهداية ، و اهل المعصية محجوبون بظلمة الغفلة عن انوار التقوى ، و اهل الطاعة محجوبون بظلمة روية الطاعة عن انوار روية التوفيق و عناية المولى . فاذا رفع الله عنهم هذه الحجب نظروا باعين النور الى النور، فروا جمال ربوبية وعظم جبروته و لطائف قدرته ، فعند ذلك يحجبون عن غيره به . و كل من نظر الى حركات افعاله فى طاعته لله تعالى صار محجوبا عن وليها و بقى مفلسا. و من نظر الى وليها صار محجوبا عن رويتها، لانه اذا راى عجزه عن تحقيقها و اتمامها صار مستغرقا فى امتنانه . و ربما يحجب بروية صحة الارادة عن روية المنة ، و انما يحجب روية المنة عن المنان سبحانه ، كما قال ابوعبدالله النباجى : من راى نفسه عند الطاعة لم يتخلص من العجب ، و من راى الخلق لم يتخلص من الرياء، و من راى الطاعة لم يتخلص من الغرور، و من راى الثواب لم يتخلص من الحجاب . و من راى الرب سبحانه فذلك مقعد صدق الذى هو عند مليك مقتدر.(482)
بدان كه كفار با ظلمت گمراهى از انوار هدايت محجوبند، اهل معصيت با ظلمت غفلت از انوار تقوا محجوبند، و اهل طاعت با ظلمت در نظر آوردن طاعت از انوار ديدن توفيق و عنايت مولى در حجابند. پس چون خداوند اين حجابها را از آنان بردارد با چشمهاى نور به نور خواهند نگريست . پس جمال ربوبيت و عظمت جبروت و لطايف قدرت او را مى بينند، و اينجاست كه با ديدن او از غير او محجوب خواهند شد. و هر كه در طاعت خود براى خداى متعال به حركات افعال خود بنگرد از صاحب طاعت محجوب مانده و تهيدست باقى خواهد ماند. و هر كه به صاحب آن بنگرد از ديدن آن محجوب مى ماند، زيرا چون خود را از محقق ساختن و اتمام طاعت عاجز بيند غرق در امتنان الهى مى گردد. و بسا كه با ديدن صحت اراده از ديدار منت محجوب ماند، و همانا ديدن منت از خداى منان محجوب مى دارد، چنان كه ابو عبدالله نباجى گفته است : هر كه خود را در وقت طاعت بيند از عجب نمى رهد، و هر كه خلق را بيند از رياء نمى رهد، و هر كه طاعت را بيند از غرور نمى رهد، و هر كه پاداش را بنگرد از حجاب نمى رهد، و هر كه پروردگار سبحان را بنگرد اين همان جايگاه صدق است كه نزد پادشاه مقتدر است .
و قال بعضهم : ان الله امرقوم موسى عليه السلام بقطع رووسهم حين سجد و اللعجل بعد ان سجدوا لله .(483) فقال تعالى : راى سجد لى ثم سجد لغيرى ، فلايصلح لى . و كذلك القلب ، قوله تعالى : و اشربوا فى قلوبهم العجل بكفرهم .(484)
و ديگرى گفته است : خداوند قوم موسى عليه السلام را پس از آن كه براى خدا سجده كردند به سجده گوساله پرداختند امر فرمود تا سرهاى يكديگر را قطع كنند، و فرمود: سرى كه براى من سجده كرده سپس به سجده غير من پرداخته است شايستگى مرا ندارد، و قلب نيز چنين است ، خداى متعال فرمود: و دلهاى آنان از محبت گوساله بر اثر كفر آبيارى شد.
و قد اجمع اهل المعرفة على ان من نظر الى شى ء سوى الله بغير اذن الله سقط عن بساط القرب من الله تعالى ،فان الله تعالى وضع بين العبد و بين الجنة اودية من البلاء من الموت و ما بعده ، فحين لايتجاوزها لاينالها. و ليس بين اهل الانفراد و الفرد واسطة ، فمن لم يلتفت منه الى شى ء من مملكته فذلك مقعد صدق الذى هو عند مليك مقتدر، و قوله تعالى : و اذا سالك عبادى عنى فانى قريب .(485)
و اهل معرفت اتفاق دارند بر اين كه هر كس بدون اذن الهى به چيزى غير خداى متعال نظر بدارد، از بساط قرب خداى متعال سقوط كند، زيرا خداوند ميان بنده و بهشت واديهايى از بلاء چون مرگ و حوادث پس از آن قرار داده است ، كه تا از آن ها عبور نكند به بهشت دست نيابد. و ميان يگانه گزينان و آن يگانه (خداوند) واسطه اى نيست ، پس هر كه از خدا به سوى هيچ يك از اشياء مملكت او متوجه نشود اين همان جايگاه صدق است كه نزد پادشاه مقتدر قرار دارد، و خداى متعال فرموده : و هرگاه بندگانم از تو درباره من بپرسند، (بدانند كه ) من نزديكم .
و يروى ان داود عليه السلام قال : او تيت ما اوتى الناس و ما لم يوتوا، و هممت بماهم الناس و بما لم يهموا، فوجدت الاشياء كلها لله ، و الامور كلها بيد الله .
و روايت است كه داود عليه السلام فرمود: به من عطا گرديده آن چه به مردم داده شده و آن چه داده نشده ، و عزم كردم آن چه را كه مردم عزم كردند و آن چه را عزم نكردند، پس همه اشياء را براى خدا و تمام كارها را به دست خدا ديدم .
فالحاصل فى الدارين و ما فيهما هو الله ، فلا ينبغى لمن ادعى محبته ان يكون فى قلبه حب لغير الله . قالت رابعة :
يا حبيب القلوب من لى سواكا
ارحم اليوم مذنبا قد اتيكا
يا حبيبى و صفوتى و رجائى
كذب القلب ان احب سواكا
يا انيسى و منيتى و مرادى
طاق شوقى متى يكون لقاكا
پس آن چه در دور دنيا حاصل است و در آن ها وجود دارد خداست ، پس براى كسى كه مدعى محبت اوست شايسته نيست كه در قلبش دوستى غير خدا باشد. رابعه گويد (شعر): اى محبوب دلها، من جز تو چه كسى را دارم ؟ امروز رحم آور بر گناهكارى كه به سوى تو آمده است . اى محبوب و برگزيده و اميد من ! قلب من اگر جز تو را دوست بدارد در دوستى تو كاذب است . اى انيس و آرزو و مقصودم ! شوق من به تو به درازا كشيده ، ديدار تو كى دست مى دهد؟!
قال بعض اهل المعرفة : رايت مكتوبا على عصى واحد:
كل ذنب لك مغفور سوى الاعراض عنا
كل فعل منك مقبول سوى الادبار منا
قد وهبنا لك مافات بقى مافات منا
ان كنت اعرضت فقد تبت
عدت الى الوصل كما كنت
و ليس لى جرم سوى اننى
نظرت فى الحب فعوقبت
يكى از اهل معرفت گويد: بر عصاى كسى ديدم نوشته است (شعر): همه گناهانت قابل بخشش است جز روگردان تو از ما، و هر كارى از تو مورد قبول است جز پشت كردن تو به ما. ما هر چه را كه از دست رفت به تو بخشيديم ، تنها آن چه از ما دست رفته باقى مانده است . اگرچه روى گردانده ام ولى بازگشته به همان وصل گذشته باز آمده ام . من جرمى ندارم جز اين كه در دوستى نگريستم و مورد عقوبت و كيفر قرار گرفتم .
اى عزيز! عالم مظهر اسم الظاهر است ، پس خود حق تعالى ظاهر باشد به واسطه عالم ، و ظهور عالم نيست الا به او. و عارف هرگاه نظر كرد در عالم كه آينه حق است حق را ديد ظاهر در عالم ، كه : ما رايت شيئا الا و رايت الله فيه .(486) پس ‍ حق باطل عالم باشد و محتجب باشد به حجاب نورانى و ظلمانى . پس حق تعالى محتجب است به احتجاب خود. ذات او را حاجب ، صفات اوست و اثر صفات . او عالم است و مخفى است به كمال ظهور وجود در مظاهر عالم چنان چه آفتاب از چشم خلايق مختفى است به واسطه غلبه نور ظهور خودش . و هيچ موجودى را استعداد خروج از ظلمت دنيا و آخرت به غير از انسان نيست . و هيچ كس را طاقت گذشتن از اين ظلمات نيست الا به حول و قوه الهى كه مومنين را از ظلمت بيرون مى آورد، كه : الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور. (487)
          (تفسير رسوخ در علم )  
          
و فى هذا المقام بحث لطيف و كلام شريف و هو: انه لما كان التكليف فى نفس الامر انما هو على قدر العقول و تفاوت مراتبها، و لذلك قال : بعثت لاكلم الناس على قدر عقولهم ،(488) كان كل عقل قوى على رفع حجاب من حجب الغيب ، و قصر عما وراءه ، و اعترف به وبالعجز عنه ، فذلك تكليفه و هو من الراسخين فى العلم . و على هذا، الرسوخ ليس مرتبة واحدة ، بل ظاهرالشريعة و تقليدها المرتبة الاولى من مراتب الرسوخ ، و ماوراها مراتب غير متناهية بحسب مراتب السلوك و قوة السالكين على رفع حجب الانوار التى اشير اليها. و لا يخرج احد من تلك الحجب مادام لم يخرج من صفات البشرية .
و در اين جا بحث لطيف و كلام شريفى است و آن اين كه : چون تكليف در واقع به اندازه عقلها و تفاوت مراتب آن ها مى باشد و از همين رو فرمود: من مبعوث شده ام تا با مردم به اندازه عقلشان سخن گويم بنابراين هر عقلى كه بر رفع يك حجاب از حجابهاى غيب تواناست و از غير آن ناتوان بوده و به اين عجز و ناتوانى خود نيز اعتراف دارد، پس ‍ تكليفش همين است و چون كسى از راسخان در علم مى باشد. و با توجه به همين مطلب ، رسوخ تنها يك مرتبه ندارد، بلكه ظاهر شريعت و تقليد آن مرتبه اول رسوخ است و در پس آن ، مراتب نامتناهى به حسب مراتب سلوك و توان سالكان بر رفع حجابهاى نورانى كه بدان اشاره گرديد، وجود دارد، و هيچ كس تا از صفات بشرى بيرون نشده باشد از اين حجابها بدر نتواند شد.
و فى شرح الصحيفة عن مولانا اميرالمومنين عليه السلام : يا من كان الحجاب بينه و بين خلقه خلقه .
و در شرح صحيفه از مولايمان امير مومنان عليه السلام روايت است كه : اى كسى كه حجاب بين او و خلقش همان خلق اوست .
اى عزيز! از اين بيانات معلوم شد كه اصل بدن انسان خاك است ، واز خاك نبات حاصل شد، ونبات غذاى حيوان شد، و حيوان غذاى انسان شد، و غذا نطفه ، و نطفه علقه ، و علقه مضغه ، پس آن گاه عروق و عظام در او پيدا شد، و آنگاه متولد شد، بقا يافت يا نه .
اكنون اى عزيز طالب حق ، بدان كه از چندين هزار هزار ذرات خاك يكى ذره نبات گردد، و از چندين هزار هزار يكى جزو حيوان گردد، و از چندين هزار هزار حيوان يكى جزو انسان گردد، و از چندين هزار هزار انسان يك قطره منى گردد و متولد شود، و از چندين هزار هزار متولد شده يكى بقايابد، و از چندين هزار هزار بقا يافته يكى اسلام آورد، و از چندين هزار هزار اسلام يافته يكى ايمان آورد، و از چندين هزار هزار ايمان آورده يكى دراو طلب پيدا شود، و از چندين هزار هزار طالب يكى سالك شود، و از چندين هزار هزار سالك يكى محقق شود و به مقام برسد، كه مقصود از جمله موجودات آن يك شخص است و ما باقى همه طفيل وجود اويند.
هلك العالمون الا العالمون ، و هلك العالمون الا العاملون ، و هلك العاملون الا المخلصون ، و المخلصون فى خطر عظيم .(489)
همه عالميان هلاك شدند جز عالمان ، و عالمان همه هلاك شدند جز عاملان ، و عاملان همه هلاك شدند جز مخلصان ، و مخلصان نيز در خطر عظيم قرار دارند.
قرنها بايد كه تا يك سنگ اصلى ز آفتاب
لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن
(سالها بايد كه تا صاحب قرانى چون اويس
يا چو سلمان بنده اى از پارس خيزد از قرن
ماهها بايد كه تا يك پنبه دانه ز آب و خاك
شاهدى را حله گردد يا شهيدى را كفن )
روزها بايد كه تا يك مشت پشم از پشت ميش
صوفى اى را خرقه گردد يا حمارى را رسن
صدق و اخلاص و عمل مى بايد و عمر دراز
تا قرين حق شود صاحب قرانى در يمن
اى عزيز! از اينجا معلوم شد كه عروج انسان از خاك يا از نطفه است كه اسفل سافلين عبارت از آن است ، تا نور خاص ‍ كه اعلا عليين است . پس از اعلا عليين تا اسفل سافلين مقامات انسان است كه نزول مى كند و عروج مى نمايد.
تو به قيمت وراى هر دو جهانى
چه كنم قدر خود نمى دانى
و اين مراتب را هيجده هزار عالم گويند، و حروف الحمد لله رب العالمين اشاره به اين مراتب است : و اگر انسان را نوع ديگر گيرند و داخل در حيوان ننمايند عدد عالم نوزده هزار باشد، و حروف البسملة اشارة الى ذلك .
اول ز مكونات عقل و جان است
و اندر پى آن نه فلك گردان است
زين هر سه چو بگذرى چهار اركان است (490)
پس معدن و پس نبات و پس حيوان است
و جان عبارت از نفس كل است . پس چون روح انسان را از قرب جوار رب العالمين به عالم اسفل سافلين قالب و طبيعت آوردند و تعلق مى ساختند، به سيصد و شصت هزار عالم ملك و ملكوت گذر دادند، و از هر عالم آن چه زبده و خلاصه آن بود با او همراه كردند. پس از اين هر يك روح را حجابى پديد آمد تا آن كه به قالب پيوسته هفتاد هزار حجب نورانى و ظلمانى حاصل كرده بود. حجابهاى نورانى از عالم روحانى است . مگو كه نور حجاب نمى شود، نشنيده اى كه ابليس در حجاب علم و عبادت باقى ماند؟ هفتصد هزار سال خدا را در آسمانها عبادت كرد و چندين هزار سال معلم ملائكه بود در آسمان ؛ پس سر از اطاعت و بندگى به غرور علم پيچيد و خود را مستحق دورى و خذلان نمود.
پس اى عزيز:
اگر سلطان ما را بنده باشى
همه گريند و تو در خنده باشى
گر از غم پر شود اطراف عالم
تو شاد و خرم و فرخنده باشى
و گر چرخ و زمين از هم بدرند
وراى هر دو جايى زنده باشى
به هفتم چرخ نوبت پنج دارى
چو خيمه شش جهت بركنده باشى
همه مشتاق ديدار تو باشند
تو صد پرده فرو افكنده باشى (491)
(اگر يك قطره از آب وصالش
چشيدى در دو عالم زنده باشى
اگر سوداى او در سر ندارى
به نزد عاشقان شرمنده باشى
ز رخ اندازد آن طناز افعى
ز چشمت گر حجاب افكنده باشى
چو بلبل گريه كن يا شور و غوغا
به فصل گل تو تا در خنده باشى
به شاهان مى فروشى نخوت و ناز
اگر پير مغان رابنده باشى )
و فى الغوثية : يا غوث ، انا قريب من العاصين بعد ما فرغوا من المعاصى ، و بعيد من المطيعين بعد ما فرغوا من الطاعات . يا غوث ، خلقت العوام فلم يطيقوا نور بهائى ، فجعلت بينى و بينهم حجاب الظلمة . و خلقت الخواص فلم يطيقوا مجاورتى ، فجعلت بينى و بينهم حجابا. ياغوث ، اخرج من الاجسام و النفوس ، ثم اخرج من القلوب و الارواح ، ثم اخرج من الحكم و الامر.
و در غوثيه آمده است : اى غوث ، من به گنهكاران نزديكم بعد از آن كه از گناهان فراغت يابند، و از فرمانبران دورم بعد از آن كه از اطاعتها فراغت يابند. اى غوث ، عوام را آفريده و آن ها تاب نور بهايم را نداشتند پس ميان خودم و آنان حجاب ظلمت افكندم . و خواص را آفريدم و آن ها تاب مجاورت مرا نياوردند پس ميان خود و آنان نيز حجابى قرار دادم . اى غوث ، از اجسام نفوس بدر آى ، سپس از قلوب و ارواح و سپس از حكم و امر بيرون شو.

next page

fehrest page

back page