next page

fehrest page

back page

فصل (49): (علم ظاهر و علم باطن ) 
اى عزيز! چون دانستى كه علم ميراث انبياء است پس بدان كه انبياء عليهم السلام دو نوع علم ميراث گذاشته اند : علم ظاهر و علم باطن . اما علم ظاهر آن علم نافعى است كه صحابه از قول و فعل رسول الله صلى الله عليه و آله اخذ كرده اند، و تابعين و ائمه سلف تتبع آن نموده اند از علم كتاب و سنت ، و بدان عمل نموده اند. و علم باطن ، معرفت آن معانى است كه بى واسطه جبرئيل عليه السلام از غيب الغيب در مقام اوادنى در حالت الى مع الله وقت (363) وظيفه بدرقه جان رسول الله صلى الله عليه و آله كردند، (كه ) فاوحى الى عبده ما اوحى ،(364) و از ولايت نبوت جرعه اى از جام مالامال بر سنت كرام بر جان جگر سوختگان اهل طلب مى ريختند كه : ما صب الله فى صدرى شيئا الا و قد صببت فى صدر على عليه السلام .
و همچنان كه علم ظاهر را انواع بسيار است ، انواع علم باطن زياده از آن است چون علم اسلام ، و علم ايمان ، و علم احسان ، الاحسان ان تعبدالله تعالى كانك تراه ، فانك و ان لم تره فانه يراك ،(365) و علم ورع ، و علم ايقان ، و علم عيان ، و علم عين ، و علم توبه ، و علم زهد، وعلم تقوى ، و علم اخلاص ، و علم معرفت نفس ، و علم صفات و آفات نفس ، و علم معرفت دل ، و علم صفات و اطوار و احوال دل ، و علم تزكيه و تربيت نفس ، و علم تصفيه و پرورش دل ، و علم معرفت سر و خاصيت آن ، و علم معرفت روح ، و علم تربيت و تجليت روح ، و علم معرفت خفى و فوايد آن ، و علم فرق ميان خاطر نفسانى و شيطانى ، و عقلى و دلى و ايمانى ، و ملكى و روحانى ، و شيخى و رحمانى ، و علم فرق ميان اشاره و الهام و خطاب و نداى هاتف و وحى و كلام حق ، و علم تهذيب اخلاق ، و علم تبديل صفات ، و علم تخلق به اخلاق حق ، و علم مشاهدات و انواع آن ، و علم مكاشفات و تفاوت آن ، و علم توحيد و مقامات آن ، و علم اسامى و صفات حق ، و علم صفات افعال ، و علم معانى صفات ، و علم تجلى صفات ، و علم تجلى ذات ، و علم احوال ، و علم قرب و بعد، و علم فناء، و علم بقاء، و علم سكر، و علم صحو، و علم معرفت و انواع آن ، و علم فناء الفناء، و علم بقاء البقاء، و علم وصول ، و غير آن از انواع علوم لدنى و غيبى كه تعداد آن اطنابى دارد.
و اين علوم را از ام الكتاب مطالعه بايد كرد در مقام عنديت كه : و عنده ام الكتاب .(366) و غرض از جمله اين علوم آن است كه سالكان محق و كاشفان محقق را به علم و علم آدم الاسماء كلها،(367) به واسطه مرآت الارواح پذيراى عكس ام الكتاب و تجلى صفت رب الارباب كرامت فرمايد. و تضرع و استكانت و ابتهال به درگاه حق تعالى و توسل به ارواح اولياء و برگزيدگان درگاه اله مدخليت بسيار دارد، و به ارشاد مرشد كاملى ، چنان چه گذشت .
تا نگريد ابر كى خندد چمن
تا نگريد طفل كى نوشد لبن (368)
تا قدم در راه ننهد مرد راه
چهره نگشايد هدايت از اله
اين به آن موقوف باشد آن به اين
نه چنان مطلق و نه اين اينچنين
و بعضى از انواع علم باطن ذكر شددر بيان شرايط شيخى و مريدى ، و بعضى ديگر ان شاء الله تعالى ذكر خواهد شد. اما آنان كه از اين سعادات محرومند و به الف و لامى چند مغرور شده چون رمزى از (اين ) انواع علوم بشنوند به انكار درآيند. آرى آرى ، زبان لالان را مادرشان دانند.
چون نديدى كهى سليمان را
تو چه دانى زبان مرغان را
و گفته اند: من لم يعمل كسب المجاهدة لم يحصل له المشاهدة .(369)
رنج بردم روز و شب عمر دراز
تا به صد زارى درى كردند باز
تو بدين زودى بدين در چون رسى
وز نخستين پايه بر سر چون رسى
قال الباقر عليه السلام : الناس كلهم بهايم الا قليل من المومنين .(370)
امام باقر عليه السلام فرمود: مردم همه حيوانند مگر اندكى از مومنان .
قال رسول الله صلى الله عليه و آله : ان من العلم كهيئة المكنون لا يعلمها الا العلماء بالله ، فاذا نطقوا بالله لا ينكره الا اهل الاغترار بالله عز و جل ، و لم يتحمله الا اهل الاعتراف بالله ، فلاتحقروا عالما آتاه الله علما. فان الله عز و جل لم يحقره اذ آتاه علما.(371)
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: همانا بخشى از علم در پوشيده است و جز علماى بالله (خداشناسان حقيقى ) كسى بدان آگاه نيست ؛ پس چون به امور الهى لب گشايند كسى جز فريفته شدگان نسبت به خداى بزرگ بدان انكار نورزد، و كسى جز اهل اعتراف به خداوند آن را تحمل ننمايد ؛ پس عالمى را كه خداوند به او علمى عطا فرموده تحقير منماييد، زيرا خداوند او را تحقير ننموده ، چرا كه به او علمى عطا فرموده است .
هزار نكته باريك تر ز مو اينجاست
نه هر كه سر نتراشد قلندرى داند
و عن ابى هريرة : حفظت من رسول الله صلى الله عليه و آله و عائين من العلم ، اما احدهما فقد بثئته ، و اما الاخر فلو بثئته لقطع هذا البلعوم .(372) و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا من الجن و الانس ،(373) سنة الله التى قد خلت من قبل و لن تجد لسنة الله تبديلا.(374)
و از ابى هريره نقل است كه : من دو گنجينه از علم از رسول خدا صلى الله عليه و آله حفظ كردم ، يكى از آن دو را منتشر نمودم ، و اما ديگرى را اگر منتشر مى كردم گلويم را مى بريدند. و اين چنين براى هر پيامبرى دشمنى از جن و انس قرار داديم ، و اين سنت خداوند است كه در گذشته هم بوده ، و هرگز براى سنت خداوند تبديلى نخواهى يافت .
تو راه نرفته اى از آن ننمودند
ورنه كه زد اين در كه درش نگشودند
و عن الباقر عليه السلام : ان الله الحليم العليم انما غضبه على من لم يقبل منه رضاه ، و انما يمنع من لم يقبل منه عطاه ، و انما يضل من لم يقبل منه هداه .
و از امام باقر عليه السلام روايت است كه : همانا خشم خداوند بردبار دانا بر كسى است كه خشنودى او را از وى نپذيرد، و جز اين نيست كه محروم مى سازد كسى را كه عطايش را از وى نپذيرد، و جز اين نيست كه گمراه مى سازد كسى را كه هدايتش را از وى قبول ننمايد.
چو مستعد نظر نيستى وصال مجوى
كه جام جم نكند سود وقت بى بصرى
اى عزيز! حق سبحانه و تعالى فرموده است : يا ايها الذين آمنوا كلوا من طيبات ما رزقناكم و اشكروا لله ان كنتم اياه تعبدون .(375) يحتمل ان يكون الشرطية قيدا للامر بالاكل ، اى كلوا مما رزقناكم ان صح منكم ان تخصوه بالعبادات ، و لو لم يصح منكم ذلك بل كنتم غافلين فلا تاكلوا من مستلذاته لكونكم مرضى بالمرض الباطن ، و اذا زال المرض الباطن منكم صح لكم تناول المستلذات .
....اى كسانى كه ايمان آورده ايد از پاكيزه هاى آن چه روزى شما كرده ايم بخوريد و شكر خدا بجا آوريد اگر چنينيد كه تنها او را مى پرستيد. محتمل است كه شرط (در آخر آيه ) قيد امر به خوردن باشد، يعنى از آن چه روزى شما كرده ايم بخوريد اگر واقعا تنها او را به عبادت مخصوص مى گردانيد، و اگر چنين چيزى از شما به صحت نپيوسته است ، بلكه غافل هستيد، پس از غذاهاى لذيذ خداوند نخوريد، زيرا شما به بيمارى باطنى گرفتاريد، پس هرگاه بيمارى باطنى شما زايل شد تناول لذايذ براى شما صحيح خواهد بود.
پس از ازاله مرض باطنى چاره نيست ، و اين موقوف است به طبيب حاذق كه سررشته در ازاله مرض باطنى داشته باشد. و از براى ازاله مرض باطنى چند طريق ذكر شد، و مختار طريقه شطار(376) است .
اى عزيز! هيچ كس به راه حق نرفت الا آن كه جماعتى به كينه او برخاستند، و هيچ كس راه خدا نرفت الا كه مصايب و نوايب روى به وى نهاد.
خونريز بود هميشه در كشور ما
خونابه بود مدام در ساغر ما
دارى سر ما و گر نه دور از بر ما
ما دوست كشيم و تو ندارى سر ما
و هرگاه خلل در قصور فهم ايشان بود مطالعه كتب اين طايفه نيز سودى نخواهد داشت ، زيرا كه آن را نمى فهمند.
گر جهان را پر در مكنون كنم
روزى تو چون نباشد چون كنم (377)
نكته ها چون تيغ فولاد است تيز
چون ندارى تو سپر واپس گريز
پيش اين فولاد بى اسپر ميا
كز بريدن تيغ را نبود حيا(378)
و غزالى در احيا مى گويد كه : روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله : با حذيفه اسرار الهى و از توحيد تلقين مى كرد، چون عمر آمد آن حضرت ساكت شد، عمر گفت : يارسول الله آن چه مى فرمودى بفرما، آن حضرت فرمودند: ان العسل يضر الرضيع .
مرغى كه خبر ندارد از آب زلال
منقار در آب شور دارد مه و سال
پس هرگاه اسرار الهى و توحيد را از همچو عمرى پوشيده دارند،(379) پس از آنان كه بجز از ايمان تقليدى چيزى در دست ندارند البته مستور بايد داشت ، كه ايمان تقليدى موصل به جنت است ، و هر كه عوام را در خلل اندازد از جنت محروم ساخته است . و خواص را از حقيقت اين ، محروم نبايد داشت كه ظلم است .
تو براى وصل كردن آمدى
نى براى فصل كردن آمدى
و فى مجالس الصدوق رحمه الله : ان عيسى بن مريم عليهماالسلام قال فى بنى اسرائيل و قال : يا بنى اسرائيل لا تحدثوا بالحكمة الجهال فتظلموها، و لا تمنعوها اهلها فتظلموهم ، و لا تعينوا الظالم على ظلمه فيبطل فضلكم .(380)
و در مجالس صدوق (ره ) از حضرت عيسى بن مريم عليهماالسلام روايت است كه : آن حضرت در ميان بنى اسرائيل بپا خواست و فرمود: اى بنى اسرائيل براى جاهلان حديث حكمت نخوانيد كه به حكمت ستم كرده ايد، و حكمت را از اهلش باز نداريد كه به آنان ستم نموده ايد، و ظالم را در ظلمش يارى ندهيد كه فضل شما تباه خواهد شد.
شرح مجموعه گل مرغ سحر داند و بس
كه نه هر و ورقى خواند معانى دانست
نه هر كه چهره برافروخت دلبرى داند
نه هر كه آينه سازد سكندرى داند
هزار نكته باريكتر ز مو اينجاست
نه هر كه سر نتراشد قلندرى داند
و قال اميرالمؤ منين عليه السلام : اند مجت على مكنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الارشية فى الطوى البعيدة .(381)
و امير مومنان عليه السلام فرمود: من حاوى علوم پوشيده اى هستم كه اگر اظهارش بدارم شما همچون طناب آويزان در چاه هاى عميق به اضطراب و لرزه در مى آيد.
پادشاهان جهان از بدرگى
بو نبردند از شراب بندگى
ور نه ادهم وار سرگردان و دنگ
ملك را بر هم زدندى بى درنگ (382)
اى عزيز!
هر كس افسانه بخواند افسانه است
و آن كه ديدش نقد خود مردانه است
آب نيل است و به قبطى خون نمود
قوم موسى را نه خون بل آب بود(383)
گر تو هستى رازجو اى رازجو
جان فشان و خون بگرى و باز جو
شيخ شهيد مجدالدين بغدادى دعا مى كرد: الهى كار تو به علت نيست ،يا مرا از اين قوم گردان ، يا مرا از نظاره كنان اين قوم گردان ، آن قسم ديگر را طاقت ندارم .
گر نيم مردان ره را هيچ كس
ذكر ايشان كردنم آييس و بس
گر نيم زيشان از ايشان گفته ام
خوش دلم اين قصه از جان گفته ام
اى عزيز! به قدر تصفيه دل از عوايق و علايق و شواغل و تامل بسيار در سخنان ايشان فهم معانى ظاهره روى مى نمايد با آن كه سخنان اين طايفه از عالم علم درايت و عيان است نه از علم درس و بيان ، و بيان آن طورى است كه هر چند از آن طور به لسان و علم و عبارت ادا شود مازادهم الا سترا، و ما قدروا الله حق قدره ،(384) بلكه مقصود گويندگان جز تنبيهى و تشويقى نباشد و الا ولى و صفات ولى و كلمات ولى را فهم نكند به جز ولى .
در نيابد حال پخته هيچ خام
پس سخن كوتاه بايد والسلام (385)
اى عزيز! اين انكار به واسطه آن است كه اعتقاد ايشان به واسطه حس سمع است ، و در اين مرتبه سعى و كوشش ‍ غالب باشد، و رضا و تسليم مغلوب بود، و رياضات و مجاهدات سخت ، و طاعات ظاهرى بسيار بود، پس هر چيزى كه به باطن تعلق دارد انكار كنند، زيرا كه اين طايفه در مرتبه حس اند و از حس در نمى توانند گذشت .
چو آن كرمى كه در سنگى نهان است
زمين و آسمان او همان است
پس غم معاش و اندوه رزق و حرص و بخل و محبت سبب هر چيزى در ايشان بسيار است نظر به اين كه ايشان مقصود به اسباب است ، و اعتقاد كردن بر منجم و طبيب و ساير اسباب ظاهرى در اين مقام است ، و بيشتر اهل عالم در اين مقامند، چنانچه امام محمد باقر عليه السلام فرمودند كه : الناس كلهم بهائم (386) - الحديث .
اى عزيز! علم باطن نيز مراتب بسيار دارد كه همه كس قابل تحمل جميع مراتب آن نيست . و فى بصاير الدرجات عن جعفر، عن ابيه عليهما السلام قال : ذكر على عليه السلام التقية فى يوم عيد فقال :(387) و الله لو علم ابوذر ما فى قلب سلمان لقتله ، و لقد آخى رسول الله صلى الله عليه و آله بينهما، فما ظنك بساير الناس ؟ ان علم العلماء صعب مستصعب لا يحتمله الا ملك مقرب او نبى مرسل ، او عبد (مومن ) امتحن الله قلبه للايمان . قال : و انما صار سلمان من العلماء لانه امرو منا اهل البيت ، فلذلك يشبه العلماء.(388)
و در بصائر الدرجات از جعفر، عليهما السلام روايت است كه : على عليه السلام در روز عيدى از تقيه ياد كرد و فرمود: به خدا سوگند اگر ابوذر مى دانست آن چه را كه در دل سلمان است همانا او را مى كشت ، و حال آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ميان آن دو پيمان برادرى بست ، پس به ساير مردم چه گمان دارى ؟ همان علم عالمان (امامان معصوم عليهم السلام ) مشكل و غير قابل تحمل است و جز فرشته مقرب يا پيامبر مرسل يا بنده مومنى كه خداوند قلب او را با ايمان آزموده باشد، تاب تحمل آن را ندارد. و جز اين نيست كه سلمان به اين دليل از عالمان گشت كه مردى از ما خاندان است و از همين رو با عالمان شباهت دارد.
و من هنا صح ما قالوا:
و من يك ذا فم مر مريض
يجد مرا به الماء الزلالا
و از همين جاست كه صحيح مى نمايد آن چه گفته اند: هر كه دهان تلخ بيمار داشته باشد، آب زلال را نيز تلخ و ناگوار مى يابد.
و فى روح الاحباب : سال ابن الكوا عن مولانا اميرالمومنين عليه السلام عن اصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله حتى وصل الى سلمان رحمه الله ، قال عليه السلام : ادرك علم الاولين و الاخرين ، و هو بحر ينزف ، و هو منا اهل البيت .(389)
در روح الاحباب وارد است كه : ابن كوا از اميرالمومنين عليه السلام درباره اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسش نمود تا به نام سلمان (ره ) رسيد، حضرت فرمود: وى علم پيشينيان و پسينيان را درك كرد،او دريايى است كه ته نكشد ؛ او از ما خاندان است .
روى فى الكافى مثله . روى الكشى عن النبى صلى الله عليه و آله انه قال لسلمان : يا سلمان لو عرض علمك لمقداد لكفر،يا مقداد لو عرض علمك على سلمان لكفر.(390)
و در كافى نظير آن را روايت نموده ، و نيز كشى از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده است كه به سلمان فرمود: اى سلمان ، اگر علم تو بر مقداد عرضه شود كافر گردد، (و به مقداد فرمود): اى مقداد، اگر علم تو بر سلمان عرضه شود كافر گردد.
پس تامل نما در حديث ابوذر و سلمان تابدانى كه ابوذر داخل در علمائى كه در اين حديث مراد است نيست ، زيرا كه اهل بيت در اين حديث ، اهل بيت توحيد ومعرفت و حكمت مراد است نه اهل بيت زن و اولاد و اهل .
و فى فردوس العارفين : و روى ان عيسى عليه السلام قال : يا صاحب الحكمة كن كالطبيب الناصح ، يضع الدواء حيث ينفع ، و يمنع حيث يضر، لا تضع الحكمة فى غير اهلها فتكون جاهلا، و لا تمنعها عن اهلها فتكون ظالما، و لا تكشف سرك عند كل احد فتكون مفتضحا.(391)
در فردوس العارفين گويد: روايت است كه عيسى عليه السلام فرمود: اى صاحب حكمت ، مانند پزشك دلسوز باش كه دارو را آن جا كه سودمند است مى نهد، و آن جا كه زيان بخش است ممنوع مى دارد. حكمت را در ميان نااهلان آن قرار مده كه جاهل خواهى بود، و آن را از اهلش بازمدار كه ظالم خواهى بوود، و راز خود را به نزد هر كس مگشا كه مفتضح و بى آبرو خواهى شد.
قال ذوالنون : رايت رجلا اسود يطوف حول البيت و هو يقول : انت انت ، انت انت ؛ و لايزيد على ذلك اللفظ شيئا آخر، فقلت ، يا عبدالله اى شى ء عنيت به ؟ فانشا يقول :
بين المحبين سر ليس ينقشه (392)
خط ولاقلم عنه فيحكيه
نار يقابله انس يمازجه
نور يحيره عن بعض مافيه
شوقى اليه و لا ابغى به بدلا
هذا سرائر كتمان اناجيه
ذوالنون گويد: مردى سياه چرده را ديدم كه دور كعبه مى گشت و مى گفت : توئى تو، توئى تو؛ و چيز ديگرى بر اين لفظ نمى افزود. گفتم : اى بنده خدا، مقصودت از اين جمله چيست ؟ وى اين اشعار را خواند: ميان دوستان رازى است كه هيچ خط و قلمى آن را نقش و حكايت نتوان نمود. آتشى است دربرابر انس و در آغوش نور، كه وى را از آن چه بدان مشغول است متحير مى سازد. من بدو مشتاقم و بدلى برايش نمى طلبم ؛ اين رازهاى پوشيده اى است كه با آن همرازم .
و لهذا قال بعضهم : من كتم اسرار ظهرت له اسرار الغيوب .
از اين رو يكى از عرفا گفته : هر كه اسرار دلها را پوشيده دارد، اسرار غيبها برايش رخ نمايد.
و عن على عليه السلام : العقل لمراسم العبودية لا لادراك سر الربوبية .
و از على عليه السلام روايت است كه : عقل براى (شناخت و برگزارى ) مراسم عبوديت است نه براى ادراك راز ربوبيت .
رخش عقل اندر رهش افكنده سم
علت و معلول در او گشته گم (393)
و قال مولانا اميرالمومنين عليه السلام فى وصيته لابنه الحسن عليه السلام : دع القول فيما لاتعرف ، و الخطاب فيما لم تكلف ، و امسك عن طريق اذا خفت ضلالته ، فان الكف عند حيرة الضلال خير من ركوب الاهوال .(394)
و مولايمان اميرمومنان عليه السلام در وصيت خود به فرزندش امام حسن عليه السلام فرمود: در آن چه بدان آشنائى ندارى سخن رها كن ، و در آن چه بدان مكلف نيستى گفتگو منما، و از راهى كه از گمراهيش بيم دارى دست بدار، كه خوددارى كردن به وقت حيرت گمراهى بهتر از افتادن در خطرهاست .
و اين خطابات از جهت تنبيه ما كوته نظران است .
حافظ اينجا آشنايان در مقام حيرتند
دور نبود گر نشيند خسته و مسكين غريب
در عين الحياة از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به سند معتبر منقول است كه : ايمان ده پايه دارد مانند نردبانى كه بر او بالا روند، و سلمان در پايه دهم است ، و ابوذر در پايه نهم ، و مقداد در پايه هشتم و از اين حديث نيز معنى لو علم ابوذر ما فى قلب سلمان معلوم مى گردد.
اى عزيز! موسى عليه السلام با وجود رسالت و مرتبه اولوالعزمى كه داشت متحمل جرعه اى از علوم خضر عليه السلام نشد.
و در عين الحياة در ترجمه اين فقره : يا اباذر، اذا دخل النور القلب انقى (395) و استوسع . قلت : فما علامة ذلك بابى انت وامى يا رسول الله ؟ قال : الانابة الى دار الخلود، و التجافى عن دار الغرور، و الاستعداد للموت .
اى اباذر، هرگاه نور وارد قلب شود دل پاكيزه و گشاده گردد. گفتم : پدر و مادرم فدايت اى رسول خدا، علامت آن چيست ؟ فرمود: ميل به سراى جاويد، و دل كندن از سراى فريب ، و آمادگى براى مردن .
گفته است : ايمان بعضى مانند پياله اى است كه گنجايش اندكى از علوم و معارف دارد. اگر زياده از قدر حوصله اش (بر آن ) بريزند از سر بدر رود. و از بسيارى عبادات و كمالات ، وسعت زياده مى شود و استعداد قبول معارف بيشتر مى شود تا آن كه به منزله دريائى مى شود كه هرچند نهرهاى حقايق بر او ريزند مطلقا او را از جا بدر نمى آورد. آن انوار معنوى است به سبب آن كه اين گشاده مى شود..(396)
اين كار دولت است كنون تا كرا دهند
اين علمى است مخصوص به بعضى آحاد انسان كه به اين نور، قلب او را منور و به اين كحل ، بصيرت او را بينا سازند.
تا يار كرا خواهد و ميلش به كه باشد
و فى معانى الاخبار عن الصادق عليه السلام : هدى للمتقين . بيان و شفاء للمتقين من شيعة محمد و على ....، و اتقوا اظهار اسرار الله تعالى و اسرار ازكياء عباده الاوصياء بعد محمد صلى الله عليه و آله ، فكتموها و اتقوا ستر العلوم عن اهلها المستحقين لها و فيهم نشروها.(397)
و در معانى الاخبار در تفسير اين آيه : هدايت است براى پرهيزكاران از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: بيان و شفاست براى پرهيزكاران از شعيان محمد و على (صلى الله عليهما و آلهما)، آنان كه از (دو چيز پرهيز كردند: 1 - از) فاش نمودن اسرار خداى متعال و اسرار بندگان پاك او از اوصياى بعد از محمد صلى الله عليه و آله پرهيز نموده ، پس آن ها را كتمان كردند. (2) - و نيز از مستور داشتن علوم از اهل و مستحقان آن پرهيز داشته و علوم را در ميان آنان منتشر ساختند.
و فى معانى الاخبار عن جعفر بن محمد صلى الله عليه و آله فى بيان حمل النبى صلى الله عليه و آله انه ذكر معانى لمحمد بن حرب فقال له عليه السلام : زدنى بيانا، فقال : انك لاهل للزيادة ، ثم ذكر له معانى آخر ثم قال عليه السلام : لو اخبرتك بما فى حمل النبى صلى الله عليه و آله عليا عليه السلام عند حط الاصنام من سطح الكعبة من المعانى التى ارادها به لقلت ان جعفر بن محمد لمجنون ، فحسبك من ذلك ما قد سمعته .(398)
و نيز در معانى الاخبار در مورد بر دوش گرفتن رسول خدا صلى الله عليه و آله (على عليه السلام را جهت فرو ريختن بتها از بام كعبه ) از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه معانى چندى را براى محمد بن حرب بيان فرمودند، سپس وى عرض كرد: بيان افزونترى برايم بفرما، فرمود: تو اهل افزونى هستى ، سپس معانى ديگرى را بيان نمود، سپس فرمود: اگر از معانى اى كه در اين عمل در نظر داشته تو را خبر دهم همانا خواهى گفت : جعفر بن محمد ديوانه است . بنابراين همين اندازه كه شنيدى تو را بس است .
و فى كتاب التوحيد: للصدوق - رحمه الله - فى حديث طويل عن مولانا اميرالمومنين عليه السلام فى تفسير آيات عديدة : و ليس كل العلم يستطيع صاحب العلم ان يفسره لكل الناس ، لان منهم القوى و الضعيف ، و لان منه مايطاق حمله و منه ما لا يطاق حمله الا من يسهل الله له حمله و اعانه عليه من خاصة اوليائه .(399)
در توحيد صدوق (ره ) ضمن حديثى طولانى از اميرمومنان عليه السلام درباره تفسير آياتى چند روايت است كه فرمود: همه علم اين گونه نيست كه صاحب آن بتواند آن را براى تمام مردم تفسير كند، زيرا كه برخى قوى و برخى ضعيف اند، و نيز پاره اى از علوم قابل تحمل و پاره اى غير قابل تحمل است مگر كسى كه خداى متعال تحمل آن را برايش آسان كند و او را بر فراگرفتن آن يارى بخشد، و چنين كسى از خواص اولياى اوست .
و فى الخصال عن الصادق عليه السلام : ان حديثنا صعب مستصعب ، لا يحتمله الا ملك مقرب ، او نبى مرسل ، او عبد امتحن الله قلبه للايمان ، او مدينة حصينة . و سئل اى شى ء المدينة ؟ قال : القلب المجتمع .(400)
بيان : احاديثنا صعب مستصعب الصعب : البعير الذى لم يركب بعد، و المستصعب الذى يهرب منه اذا روى . كذا قال بعض قدمائنا. يعنى انه ممتنع عن الادراك و الفهم .

و در خصال از امام صادق عليه السلام روايت است كه : همانا حديث ما صعب و مستصعب است و كسى را ياراى تحمل آن نيست جز فرشته مقرب يا پيامبر مرسل يا بنده اى كه خداوند دل او را براى ايمان آزموده باشد، يا شهرى محكم و در بست . پرسش شد: مقصود از چنين شهرى چيست ؟ فرمود: قلب مجتمع (دلى كه با پيروى از شك ها و خواهشهاى نفسانى پراكنده نشده است ).
بيان : صعب شترى است كه هنوز سوارى نداده است . و مستصعب شترى است كه از ديدارش بگريزند. اين تفسير يكى از علماى گذشته است ، يعنى احاديث ما زير بار ادراك و فهم نمى رود.
و فى بصائر الدرجات عن الصادق عليه السلام : ان امرنا سر و سر فى سر، و سر مستسر، و سر لا يفيده الا سر، او سر على سر، و سر مقنع بسر.(401)
و در بصائر الدرجات از امام صادق عليه السلام روايت است كه : همانا امر (ولايت ) ما سر است ، و سر در سر، و سر سرپوشيده ، و سرى است كه جز سر افاده اش نكند، يا سر بر سر، و سر سر پوشيده با سر است .
و فى بصائرالدرجات عن ابى عبدالله عليه السلام : (ان امرنا) هو الحق ، و حق الحق ، و هو الظاهر، و باطن الظاهر، و باطن الباطن ، و هو السر، و السر المستسر، و سر مقنع بالسر.(402)
و قال عليه السلام : و خالطوا الناس بما يعرفون ، و دعوهم مما ينكرون ، و لاتحملوا على انفسكم و علينا؛ ان امرنا صعب مستصعب ، لايحتمله الا ملك مقرب ، او نبى مرسل ، او مومن امتحن الله قلبه للايمان .(403)

و فرمود: و با مردم بدان چه مى شناسند آميزش كنيد، و آنان را نسبت بدانچه انكار دارند رها سازيد، وبر خودتان و بر ما بار نسازيد، همانا امر ما صعب و مستصعب است كه جز فرشته مقرب با پيامبر مرسل يا مومنى كه خداوند دل او را به ايمان آزموده باشد كسى تحملش نتواند كرد.
و فى الكافى عن ابى حمزة ، عن الباقر عليه السلام انه قال : يا اباحمزة ، الست تعلم ان فى الملائكة مقربا و غير مقرب ، و فى النبيين مرسلا و غير مرسل ، و فى المومنين ممتحنا و غير ممتحن ؟ قال : قلت : بلى ، قال : الاترى صعوبة امرنا؟ ان الله اختار له من الملائكة المقرب ، و من النبيين المرسل ، و من المومنين الممتحن ؟.(404)
و در كافى ابى حمزه ، از امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: اى اباحمزه ، آيا نمى دانى كه در ميان فرشتگان ، مقرب و غير مقرب هست ؟ و در ميان پيامبران ، مرسل و غير مرسل هست ؟ و در ميان مومنان ، آزموده و غير آزموده هست ؟ گويد: گفتم : چرا؟ فرمود: آيا به مشكل بودن امر ما نمى نگرى ؟ همانا خداوند از فرشتگان فرشته مقرب و از پيامبران مرسل و از مومنان آزموده را براى آن اختيار نموده است .
و فى بصائرالدرجات عن ابى ربيع الشامى ، عن ابى جعفر عليه السلام قريب منه .(405) و فى النعمانى ، عن اميرالمومنين عليه السلام : لاتحدث الناس بما لايعلمون فيطغوا و يكفروا، ان من العلم صعبا شديدا محمله ، لو حملته الجبال عجزت عن حمله . ان علمنا اهل البيت يستنكر و يهمل ، و يقتل رواته ، و يساء الى من يتلوه بغيا و حسدا لما فضل الله به عتره الوصى وصى النبى صلى الله عليه و آله .(406)
و در بصائرالدرجات از ابى ربيع شامى ، از امام باقر عليه السلام نزديك به همين مضمون را روايت كرده است . و در غيبت نعمانى از اميرمومنان عليه السلام روايت است كه : براى مردم بدانچه آگاهى به آن ندارند حديث مكن كه طغيان نموده و كفر مى ورزند. همانا برخى از علوم به پايه اى است كه تحمل آن سخت و مشكل است كه اگر كوهها بخواهند حملش كنند از حمل آن عاجزند، همانا علم ما اهل بيت مورد انكار قرار گرفته و بدان بى توجهى مى شود و راويان آن كشته مى شوند و به كسى كه آن را بازگو مى كند بدى و اهانت مى شود از روى سركشى و حد نسبت بدانچه خداوند عترت وصى پيامبر صلى الله عليه و آله را بدان برترى بخشيده است .
و فى الحدايق : و قال على عليه السلام : ان هيهنا لعلما جما لو اجد له حملة .(407)
و در حدايق است كه : على عليه السلام فرمود: همانا در اين جا - اشاره به سينه مباركش - دانشى انباشته است ، كاش حاملانى براى آن مى يافتم .
و قال عليه السلام : لو اخذت مائة قلوبهم كالذهب المصفى ، ثم اخذت من المائة عشرة ، ثم اخذت من العشرة واحدا، ثم اختبرته ببعض ما عندى فاذن لقال : على اكذب العرب ، و ذلك لان الناس اعداء ماجهلوه ، فاذا طلع لهم باب من العلم فقصر دونه افهامهم كذبوا قائله .(408)
و فرمود: اگر صد كس را برگزينم كه دلهاشان بمانند زر ناب باشد، سپس از ميان آن ها ده تن و از ده تن يك نفر را انتخاب كنم سپس به پاره اى از آن چه مى دانم او را خبر دهم ، خواهد گفت : على دروغگوترين مردم عرب است . زيرا مردم دشمن چيزهايى هستند كه نمى دانند، پس چون درى از علم به رويشان باز شود و فهمشان از درك آن كوتاه باشد، گوينده اش را به دروغ نسبت دهند.
و فى نهج البلاغة ان امرنا صعب لايحتمله الا عبد امتحن الله قلبه للايمان ، و لا يعى حديثنا الا صدور امينة و احلام رزينة . ايها الناس ، سلونى قبل ان تفقدونى ، فلانى بطرق السماء اعلم منى بطرق الارض .(409)
و قال المحقق ابن الميثم - رحمه الله -: و نقل عنه عليه السلام مثل هذا الكلام فى غير هذا الموضع ....ثم قال عليه السلام : و انى من احمد بمنزلة الضوء من الضوء؛ كنا اظلالا تحت العرش قبل خلق البشر و قبل خلق الطينة التى كان منها البشر اشباحا عالية لا اجساما نامية . ان امرنا صعب مستصعب ، لايعرف كنهه الا ملك مقرب ، او نبى مرسل ، او عبد امتحن الله قلبه للايمان ؛ فاذا انكشف لكم سر، او وضح لكم امر فاقبلوه و الا فامسكوا تسلموا، و ردوا علمها الى الله ، فانكم فى اوسع ما بين السماء و الارض .(410)
قال المحقق ابن الميثم - رحمه الله - فى شرحه : فامرهم شانهم و ما عليه من الكمال الخارج عن كمالات من عداهم من الامة ، و الاطوار التى يختص بها عقولهم وراء عقول غيرهم من الخلق ، فيكون لهم عن ذلك القدرة على ما لا يقدر عليه غيرهم ، و الادراكات الغيبية بالنسبة الى غيرهم ، و الاخبار عنها كالوقايع التى حكى عليه السلام عنها.(411)

و در نهج البلاغه است كه : همانا امر ما سخت است ، جز بنده اى كه خداوند قلبش را به ايمان آزموده باشد آن راتحمل نتواند كرد. و حديث ما را جز سينه هاى امين و خردهاى استوار فرا نگيرد. اى مردم ، از من بپرسيد پيش از آن كه مرا از دست بدهيد، چرا كه من به راههاى آسمان از راههاى زمين داناترم .
محقق : ابن ميثم (ره ) گويد: نظير اين سخن نيز در جاى ديگر از حضرتش منقول است ....سپس امام عليه السلام فرمود: و نسبت من با احمد صلى الله عليه و آله مانند نسبت نور با نور است (نورى كه از نور ديگر گرفته شده باشد)، ما پيش از آفرينش بشر و پيش از آفرينش گلى كه بشر از آن سرشته شده ، در زير عرش به صورت سايه ها و شبحهايى والا - نه اجسامى نامى - بوديم ؛ همانا امر ما صعب و مستصعب است كه حقيقت آن را جز فرشته مقرب يا پيامبر مرسل يا بنده اى كه خداوند قلبش را براى ايمان آزموده باشد نخواهد شناخت ؛ پس هرگاه رازى بر شما مكشوف افتاد يا امرى براى شما روشن گشت آن را بپذيريد، و اگر نپذيرفتيد دست نگهداريد (و انكار نكنيد) تا سالم بمانيد و علم آن را به خدا رد كنيد، كه شما در فضايى واسع تر از ميان آسمان و زمين قرار داريد، (راه توجيه بسيار باز و گشاده است و در تنگنا قرار نداريد).
محقق ابن ميثم (ره ) در شرح خود گويد: مراد از امر آنان شان ايشان و كمالاتى است كه از كمالات ساير افراد امت خارج است و اطوارى است كه ويژه عقول ايشان بوده و عقول ساير آفريدگان را بدان راه نيست ، و از همين رو قادر بر كارهايى هستند كه از قدرت ديگران بيرون است و ادراكاتى غيبى دارند كه از محدوده علم ديگران خارج است و از آن ها خبر مى دهند مانند وقايعى كه حضرتش از آن ها خبر داده است .
و فى ارشاد الديلمى مرفوعا. و فى الكافى مسندا عن جابر قال : قال ابوجعفر عليه السلام : حديثنا صعب مستصعب لايحتمله الا ملك مقرب او نبى مرسل ، او عبد مومن امتحن الله قلبه للايمان ، فما ورد عليكم من حديث آل محمد صلى الله عليه و آله فلانت له قلوبكم فما عرفتموه فاقبلوا، و ما اشمازت منه قلوبكم و انكرتموه فردوه الى الله و الى الرسول صلى الله عليه وآله و الى القائم من آل محمد صلى الله عليه وآله ، و انما الهلاك ان يحدث احدكم بشى ء فلا يحتمله فيقول : و الله ما كان هذا! و الانكار هو الكفر.(412)
و در ارشاد ديلمى به سند مرفوع و در كافى با سند متصل از جابر روايت كرده است كه امام محمد باقر عليه السلام فرمود: حديث ما صعب و مستصعب است ، آن را تحمل نتواند كرد جز فرشته مقرب يا پيامبر مرسل يا بنده مومنى كه خداوند قلب او را به ايمان آزموده باشد. پس هرگاه از حديث آل محمد صلى الله عليه و آله خبرى شنيديد كه دلهاتان در برابر آن نرم شد و آن را شناختيد، بپذيريد، و آن چه دلهاتان از آن گريزان بود و بدان انكار داشتيد، آن را به خدا و رسول صلى الله عليه و آله و امام قائم از آل محمد صلى الله عليه و آله باز گردانيد، و جز اين نيست كه هلاكت آن است كه يكى از شما مطلبى براى او حديث شود پس آن را تحمل نكند و گويد: به خدا سوگند چنين نيست ! و انكار همان كفر است .
و فى تاويل الايات عن تفسير الامام فى تفسير لاريب فيه :(413) و اتقوا اظهار اسرار الله و اسرار ازكياء عباد الله الاوصياء بعد محمد صلى الله عليه و آله ، فكتموها، و اتقوا ستر العلوم عن اهلها المستحقين لها و فيهم (صوابه ) نشروها، (و الله اعلم بنشرها).(414)
و در تاويل الايات از تفسير امام عسكرى عليه السلام آمده است كه در تفسير لا ريب فيه (هدى للمتقين ) فرمود: و از آشكار ساختن اسرار خدا و اسرار بندگان پاك از اوصياى محمد صلى الله عليه و آله پرهيز نموده آن را كتمان داشتند، و از مستور داشتن علوم از اهلش كه مستحق آن هستند نيز پرهيز نمودند و آن را در ميان آنان منتشر ساختند....
و احمد غزالى فرموده است كه : من لم يكن له نصيب من علم التوحيد اخاف عليه من سوء الخاتمة : و ادنى نصيبه منه التصديق و التسليم لاهل التحقيق .
اقول : و يشهد له قوله عليه السلام : و الانكار هو الكفر.

هر كه از علم توحيد بهره اى ندارد بيم دارم عاقبت به شر شود. و كمترين بهره از آن ، تصديق و تسليم در برابر اهل تحقيق و كسانى است كه به حقيقت رسيده اند. مولف : شاهد اين گفتار، فرمايش امام عليه السلام كه فرمود: انكار همان كفر است .
و فى الارشاد عن العسكرى عليه السلام : جعلت ما معنى قول الصادق عليه السلام : حديثنا صعب (مستصعب ) لايحتمله ملك مقرب ، و لا نبى مرسل ، و لا مومن امتحن الله قلبه للايمان ؟ فجاء الجواب : انما معنى قول الصادق عليه السلام : لا يحتمله ملك مقرب و لا نبى مرسل و لا مومن ان الملك لا يحتمله حتى يخرجه الى ملك غيره ؛ و النبى لا يحتمله حتى يخرجه الى نبى آخر، و المومن لا يحتمله حتى يخرجه الى مومن غيره . فهذا معنى قول جدى عليه السلام .(415)
و در ارشاد روايت است كه راوى گويد: به امام عسكرى عليه السلام نوشتم : فدايت شوم معناى اين فرمايش امام صادق عليه السلام كه حديث ما صعب (و مستصعب ) است ، هيچ فرشته مقرب و پيامبر مرسل و مومنى كه خداوند قلبش را به ايمان آزموده باشد تاب تحمل آن را ندارد چيست ؟ پاسخ آمد: معنى سخن حضرت اين است كه : فرشته نمى تواند آن را تحمل كند تا اين كه به فرشته ديگرى مى سپارد، و پيامبر تحملش نمى كند تا اين كه به پيامبر ديگرى مى سپارد، و مومن تحملش نمى كند تا اين كه به مومنى ديگر مى سپارد. اين است معناى سخن جدم عليه السلام .
و فى الكافى عن ابى جعفر عليهماالسلام قال : فى التوراة مكتوب فيما ناجى الله عز و جل به موسى بن عمران عليه السلام : يا موسى اكتم مكتوم سرى فى سريرتك ، و اظهر فى علانيتك المداراة عنى لعدوى و عدوك من خلقى و لا تستسب لى عندهم باظهار مكتوم سرى فتشرك عدوى و عدوك فى سبى .(416)
و در كافى از امام باقر عليه السلام روايت است كه فرمود: در تورات نوشته : از جمله چيزهايى كه خداوند با موسى عليه السلام راز گفت اين بود كه : اى موسى راز پنهان مرا در باطن خود پوشيده دار، و در آشكارت از سوى من با دشمنم و دشمن خودت از ميان آفريدگانم مدارا و سازگارى را اظهار كن ، و با اظهار راز پوشيده من نزد آنان براى مراسب و ناسزا مخر، كه در اين صورت با دشمن من و خودت در ناسزا گرفتن به من شريك خواهى بود.
و فى معراج الكمال عن الباقر عليه السلام : ما زال العلم مكتوما منذ بعث الله نوحا (عليه السلام ).
و در معراج الكمال از امام باقر عليه السلام است كه : پيوسته علم از زمانى كه خداوند نوح عليه السلام را مبعوث فرموده مكتوم و پوشيده مانده است .
و فى جامع الاسرار و الكافى عن بعض الائمة عليهم السلام : ان عندنا سرا من اسرار الله ، و علما من علم الله امرنا الله بتبليغه .(417)
و در جامع الاسرار و كافى از بعضى امامان عليهم السلام (ضمن حديثى طولانى ) نقل است كه : همانا اسرارى از اسرار و علمى از علوم خداوند نزد ماست كه خدا ما را مامور به تبليغ آنها ساخته است .
و عن السجاد عليه السلام كما فى العدة و الحقايق و غيرهما:
انى لاكتم من علمى جواهره
كى لا يرى الحق ذوجهل فيفتنا
و قد تقدم فى هذا ابوحسن
الى الحسين و وصى قبله الحسنا
و رب جوهر علم لو ابوح به
لقيل لى انت ممن يعبد الوثنا
و لاستحل رجال مسلمون دمى
يرون اقبح ما ياتونه حسنا(418)
در عده و حقايق و كتب ديگر از امام سجاد عليه السلام نقل است كه : من گهرهاى دانش خود را پنهان مى دارم تا جاهل ، حق را نبيند دچار فتنه و آزمايش گردد. اين سفارشى است كه اميرمومنان عليه السلام به حسين عليه السلام و پيش از آن به حسن عليه السلام فرموده است . و بسا گهرهاى دانشى كه اگر آشكار سازم همانا به من خواهند گفت كه تو از جمله بت پرستانى . و مردان مسلمانى ريختن خون مرا حلال شمرده ، و اين عمل را كه زشتترين كردار است بهترين عمل خود ميدانند.
و فى الكافى عن احمد بن محمد، عن ابى الحسن الرضا عليه السلام انه ساله عن مسالة و امسك ثم قال : لو اعطيناكم كل ما تريدون كان شرا لكم و اخذ برقبة صاحب هذا الامر. قال : ابوجعفر عليهم السلام : ولاية الله اسرها الله الى جبرئيل ، و اسرها جبرئيل الى محمد صلى الله عليه و آله ، و اسرها محمد صلى الله عليه و آله الى على عليه السلام و اسرها على عليه السلام الى من شاء(الله ) ؛ ثم انتم تذيعون ذلك ، من الذى امسك حرفا سمعه .(419)
و المراد من الولاية فى هذا الخبر علم الحقيقة كما فى قوله صلى الله عليه و اله : لو علم ابوذر ما فى قلب سلمان لكفره .(420)

و در كافى از احمد بن محمد روايت است كه مساله اى از حضرت رضا عليه السلام پرسيد، حضرت خوددارى كرده و جواب نفرمود، سپس فرمود: اگر هر چه را مى خواهيد به شما عطا كنيم موجب شر شما گردد و گردن صاحب اين امر را بگيرند. امام باقر عليه السلام فرموده است : امر ولايت را خدا به جبرئيل به راز سپرد، و جبرئيل به محمد صلى الله عليه و آله به راز سپرد، و محمد صلى الله عليه و آله به على عليه السلام به هر كه (خدا) خواست به راز سپرد، سپس شما آن را فاش مى سازيد! كيست آن كه سخنى را كه شنيده نگهدارد؟ و مراد از ولايت در اين خبر علم حقيقت است چنان كه در سخن آن حضرت صلى الله عليه و آله آمده است كه : اگر ابوذر مى دانست آن چه را كه در قلب سلمان است همانا او راتكفير مى نمود.
و در عين الحياة گفته است كه : حضرت اميرالمومنين عليه السلام فرمود كه : ابوذر - رحمه الله - علمى چند ضبط كرده كه مردمان از حمل آن عاجز بودند، كه گرهى بر آن بزد كه هيچ از آن بيرون نيامد.(421)
و سال كميل عن اميرالمومنين عليه السلام : ما الحقيقة ؟ فقال عليه السلام : مالك و الحقيقة ؟ قال : اولست صاحب سرك ؟ قال : بلى ، و لكن يرشح عليك ما يطفح منى - الحديث .(422)
و كميل از اميرمومنان عليه السلام پرسيد: حقيقت چيست ؟ فرمود: تو را با حقيقت چه كار؟ گفت : مگر من صاحب راز شما نيستم ؟ فرمود: چرا، ولى از آن چه از من لبريز مى شود كمى بر تو مى پاشد.
و فى بصائر الدرجات عن ابى عبدالله عليه السلام قال : علم رسول الله صلى الله عليه و آله عليا عليه السلام الف باب يفتح كل باب الف باب .
و در بصائر الدرجات از امام صادق عليه السلام است كه فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام هزار باب (علم ) تعليم فرمود كه از هر درى هزار در ديگر گشوده مى گردد.
و فى عن ابى جعفر عليه السلام يحدث قال : لم يخرج الى الناس من تلك الابواب التى علمها رسول الله صلى الله عليه و آله عليا عليه السلام الا باب او اثنان - اكثر علمى انه قال واحد -.(423)
در همان كتاب از امام باقر عليه السلام است كه حضرتش حديث مى كرد و فرمود: از تمام آن ابوابى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله به على عليه السلام تعليم فرمود جز يك يا دو باب خارج نشده است . (راوى گويد) و بيشتر يا دم هست كه فرمود: يك باب .
و فى عدة مواضع من الكافى عن ابى عبدالله عليه السلام : حملة العرش - و العرش العلم - ثمانية ، اربعة منا و اربعة ممن شاء الله .(424)
و در چند جاى كافى از امام صادق عليه السلام است كه : حاملان عرش - كه عرش همان علم است - هشت نفرند، چهار نفر از ماست و چهار نفر از هر كه خدا خواهد.
و فى كتاب التوحيد عن ابى عبدالله عليه السلام فى جملة حديث : ثم العرش فى الوصل منفرد من الكرسى ، لانهما بابان من اكبر ابواب الغيوب ، و هما جميعا غيبان و هما فى الغيب مقرونان ، لان الكرسى هو الباب الظاهر من الغيب الذى منه مبدع البدع و منه الاشياء كلها، و العرش هو الباب الباطن الذى يوجد فيه علم الكيف و الكون و القدر و الجدة و الاين و المشية و صفة الارادة ، و علم الالفاظ، و الحركات و الترك ، و علم العود و البدء، فهما فى العلم بابان مقرونان ، لان ملك العرش سوى ملك الكرسى ، و علمه اغيب من علم الكرسى ، و من ذلك قال : رب العرش ‍ العظيم .(425) اى صفته اعظم من صفة الكرسى و هما فى ذلك مقرونان .(426)
و در كتاب توحيد از امام صادق عليه السلام است كه در ضمن حديثى فرمود: سپس عرش در عين متصل بودن به كرسى ازآن جداست (427)، زيرا آن ها دو باب از بزرگترين ابواب غيب هستند، و آن دو غيب اند و دو غيب مقرون يكديگرند، زيرا كرسى باب ظاهر از غيب است كه ظهور امور بديعه و همچنين تمام اشياء از آن است ، و عرش باب باطن است كه علم كيف و كون و قدر وجده و اين و مشيت و صفت اراده و علم الفاظ و حركات و ترك و علم بازگشت و شروع ، در آن است . پس آن دو (عرش و كرسى ) در علم دو در مقرون يكديگرند، زيرا فرشته عرش غير از فرشته كرسى است و علم او از علم كرسى غايبتر است ، و به همين جهت است كه فرموده : پروردگار عرش عظيم ، يعنى صفت آن از صفت كرسى عظيم تر است ، و آن دو در اين مورد (علم ) مقرون يكديگرند.
و فى حديث عنه عليه السلام فى تفسير قوله تعالى : وسع كرسية السموات و الارض قال : علمه .(428)
و فى آخر عنه عليه السلام : السموات و الارض و ما بينهما فى الكرسى ، و العرش هو العلم الذى لا يقدر احد قدره .(429)

و در حديثى از آن حضرت در تفسير: كرسى او آسمانها و زمين را در بر دارد روايت است كه فرمود: مراد علم او است . و در حديث ديگرى است كه فرمود: آسمانها و زمين و هر چه ميان آن دو است در كرسى قرار دارد، و عرش ‍ همان علم است كه هيچ كس اندازه آن را نداند.
اى عزيز! غرض از تكثير اين اخبار و آثار، آن است كه ترا علم اليقين حاصل شود به اين كه علم ظاهرى هست و علم باطنى ، و بدانى كه علم منحصر به علوم ظاهره نيست بلكه كمال و انسانيت به دانستن علوم باطنيه است . و از اين اخبار دانسته شد كه باطن نيز مراتب دارد و هركس به فراخور استعداد خود قدرى به وى مى رسد.
هر كه صيقل بيش زد او بيش ديد
بيشتر آمد در او معنى پديد
و فى كتاب التوحيد عن مولانا اميرالمومنين عليه السلام : ما من احد الا و لقلبه عينان يدرك بهما الغيب ، فاذا اراد الله بعبد خيرا فتح له عينى قلبه .(430)
و در كتاب توحيد از مولايمان اميرمومنان عليه السلام روايت است كه : هيچ كس نيست مگر آن كه دلش داراى دو چشم است كه غيب را با آن دو در مى يابد، پس هرگاه خداوند خيربنده اى را بخواهد دو چشم دلش را باز كند.
اى عزيز! طورى ماوراء طور ظاهر است كه عقل را راهى بر آن نيست و در آن جا معزول است . قال فى الفتوحات ؛ الطايفة اجمعوا على ان العلم بالله عين الجهل به تعالى : و قال تعالى فى ذا الجاهل : ذلك مبلغهم من العلم .(431) فسمى العلم جهلا لمن تفطن .
در فتوحات گويد: طايفه (عرفا) اتفاق دارند بر اين كه شناخت خداى متعال عين جهل به اوست ، و خداى متعال درباره چنين جاهلى فرموده : مبلغ علم آنان همين اندازه است ، پس علم را جهل ناميده است ، البته براى كسى كه هوشيار است .
و فى مصباح الشريعة عن الصادق عليه السلام : خذ الحكمة من افواه المجانين ؛(432) شاهدى است عدل بر اين .
و فى الغوالى و الحدائق قال النبى صلى الله عليه و آله : الشريعة اقوالى ، و الطريقة افعالى ، و الحقيقة احوالى .(433)
و در غوالى و حدائق است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: شريعت گفتارهاى من است ، طريقت كردارهاى من و حقيقت حالات من .
          بيان : (تفسير الشريعة و الطريقة و الحقيقة ):  
          
اعلم ان الشريعة و الطريقة و الحقيقة اسماء صادقة على حقيقة واحدة هى حقيقة الشرع المحمدى صلى الله عليه و آله باعتبارات مختلفة ، و لا فرق بينها الا باعتبار المقامات ، لانه عند التحقيق : الشرع كاللوزة على القشر و اللب و لب اللب . فالقشر كالشريعة ، و اللب كالطريقة ، و لب اللب كالحقيقة ، فهى باطن الباطن ، و اللوزة جامعة للكل . و يظهر ذلك فى مثل الصلاة ، فانها خدمة و قربة و وصلة ، فالخدمة مرتبة الشريعة ، و القربة مرتبة الطريقة ، و الوصلة مرتبة الحقيقة ، و اسم الصلاة جامع للكل . و من هنا قيل : الشريعة ان تعبده ، و الطريقة ان تحضره ، و الحقيقة ان تشهده . و قيل : ان الشريعة ان تقيم امره ، و الطريقة ان تقوم بامره ، و الحقيقة ان تقوم به . و هذا المعنى هو المذكور فى الحديث ، فان الاقوال هى التى تجب اقامتها، والافعال هى الامر الذى يقام به الاقوال ، و الاحوال هى التى نتصف بها.
بيان : بدان كه شريعت و طريقت و حقيقت نامهايى است كه بر حقيقت واحدى صادق است و آن حقيقت شرع محمدى صلى الله عليه و آله است كه به اعتبارات مختلف بر آن صدق مى شود و فرقى ميان آن ها جز به اعتبار مقامات نيست . زيرا با نظر تحقيق به دست مى آيد كه شرع مانند بادامى است كه شامل پوست و مغز و مغز مغز است . بنابراين پوست مثل شريعت و مغز مثل طريقت و مغز مغز مثل حقيقت است كه باطن باطن است ، و بادام شامل همه اينهاست . اين مطلب در مثال نماز روشن مى شود، زيرا نماز خدمت است و قربت است و وصلت . خدمت مرتبه شريعت است ، قربت (نزديكى به خدا) مرتبه طريقت و وصلت مرتبه حقيقت مى باشد و عنوان نماز شامل همه اين هاست . از همين رو است كه گفته اند: شريعت عبادت خداست ، طريقت حضور در برابر خداست و حقيقت شهود پروردگار متعال است . و گفته اند: شريعت آن است كه فرمانش را بپا دارى ، طريقت آن است كه به فرمانش برخيزى و حقيقت آن است كه به خود او بپا باشى . و اين معنى همانى است كه در حديث مذكور است ، چه اقوال همان است كه اقامه آن ها واجب است ، و حديث مذكور است ، چه اقوال همان است كه اقامه آن ها واجب است ، و افعال آن امرى است كه اقوال بدان سبب بپا مى شود، و احوال آن است كه بدان گفته ها متصف گردى .
و تمام الحديث : و المعارفة راس مالى ، و العقل اصل دينى ، و الحب اساسى ، و الشوق مركبى ، و الخوف رفيقى ، و العلم سلاحى ، و الحلم صاحبى ، و التوكل زادى ، و القناعة كنزى ، و الصدق منزلى ، و اليقين ماواى ، و الفقر فخرى و به افتخر على ساير الانبياء و المرسلين .
و ادامه حديث فوق چنين است : و معرفت سرمايه من است ، عقل ريشه دينم ، دوستى پايه ام ، شوق مركبم ، خوف رفيقم ، علم سلاحم ، حلم و بردبارى همراهم ، توكل توشه ام ، قناعت گنجم ، راستى منزلم ، يقين جايگاه و پناهم ، و فقر فخر من است و بدان بر ساير پيامبران افتخار مى ورزم .
فالمرتبة الاولى علم اليقين ، و الثانية عين اليقين ، و الثالثة حق اليقين . و كذلك الاسلام و الايمان و الايقان ، و كذا الظاهر و الباطن و باطن الباطن ، و العام و الخاص و خاص الخاص ، و المبتدى و المتوسط و المنتهى . فالشريعة عند التحقيق : تصديق قول الانبياء و الرسل و اوصيائهم ، و العمل بموجبه طاعة و انقيادا. و الطريقة : التحقق بافعالهم اقانا و اتصافا، و القيام بها عملا و علما. و الحقيقة : مشاهدة احوالهم و مقاماتهم كشفا و ذوقا، و القيام حالا و وجدانا. فان كل واحد من الاولى بمثابة الشريعة ، و من الثانية بمثابة الطريقة ، و من الثالثة بمثابة الحقيقة . و الحقيقة الواحدة لوسميت بالف اسم جاز.
پس مرتبه اول (شريعت ) علم اليقين است ، مرتبه دوم (طريقت ) عين اليقين و مرتبه سوم (حقيقت ) حق اليقين است . همچنين است ، اسلام و ايمان و ايقان ، و نيز: ظاهر و باطن و باطن باطن ، و نيز: عام و خاص و خاص الخاص ، و نيز: مبتدى و متوسط و منتهى . بنابراين در نظر تحقيق ، شريعت تصديق قول انبياء و مرسلين و اوصياى ايشان و عمل به موجب آن از روى طاعت و انقياد در برابر آن هاست ؛ طريقت تحقق يافتن به افعال و كردار ايشان است به طوراتفاق و اتصاف ، و قيام به آن است از نظر عملى و علمى . و حقيقت مشاهده احوال و مقامات ايشان است بگونه كشف و ذوق ، و قيام به آن هاست با حال و وجدان . پس مرتبه اول هر يك از موارد مذكور به منزله شريعت ، مرتبه دوم به منزله طريقت و مرتبه سوم به منزله حقيقت مى باشد، و يك حقيقت اگر به هزار نام (با در نظر گرفتن هزار اعتبار) ناميده شود رواست .
و هذا يعرف من حقيقة الحق تعالى و اسمائه الصادقة عليها باعتبارات مختلفة و كذلك فى حقيقة الانسان الكبير، فانها حقيقة واحدة موسومة تارة بالعقل ، و تارة بالعلم ، و تارة بالنور، و الكل صحيح . و كذلك حقيقة الانسان الصغير، فانها حقيقة موسومة تارة بالروح ، و تارة بالنفس ، و تارة بالقلب . و فى الحقيقة المراتب الثلاث انما اختلفت بحكم قوله صلى الله عليه و آله : امرنا ان نكلم الناس على قدر عقولهم .(434) والى ذلك اشار جميع العلماء و المشايخ ان ارشاد الخلايق مع اختلافهم فى الاستعدادات لم يمكن من طريقة واحدة ، فلابد حينئذ من طرق متنوعة ليتمكن النبى و الرسول و الولى من ارشادهم على قدر استعداداتهم .
و اين مطلب از حقيقت حق تعالى و اسمائى كه به اعتبارات مختلف بر حضرتش صادق است دانسته مى شود، و همچنين در مورد انسان كبير، زيرا كه آن حقيقت واحدى است كه بارى عقل بارى علم و بارى نور ناميده مى گردد در حالى كه همه اينها درست است . انسان صغير نيز چنين است ، زيرا آن حقيقتى است كه گاهى روح و گاهى نفس و گاهى قلب نام مى گيرد. در حقيقت ، اين مراتب سه گانه به حكم اين فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه : ما ماموريم با مردم به اندازه عقلشان سخن گوييم . و همه علما و مشايخ به اين مطلب اشاره دارند كه فرموده اند: ارشاد آفريدگان با توجه به استعدادهاى مختلفشان از يك راه ممكن نيست ، ناگزير بايد راههاى متنوعى باشد تا نبى و رسول و ولى بتوانند آنان را به قدر استعدادهاشان ارشاد نمايند.
و التفاوت فى المراتب من التفاوت فى الاستعدادات ، و التفاوت فى الاستعدادات من التفاوت فى الذوات و الماهيات المعدومة غير المجعولة ، لان التفاوت فى الذوات و الماهيات المعدومة اما ان يرجع الى الله تعالى و محض ‍ مشيته و ارادته و جعله ، و هذا غير جايز، لان المعدومات لايصدق عليهاانهامجعولة ، لان الجعل يتعلق بالخارجيات ، و مع انهاتصدق مجعولة فلكل ذات و ماهية تكون اعتراض على الجاهل بلسان الحال بانك لم جعلتنى هكذا و هكذا من القابلية و الاستعداد، و ماجعلتنى كذا و كذا. و اما ان يرجع الى (ان ) الماهيات من الذوات و الاستعدادات و القابليات ليست بجعل جاعل ، لان الذوات و الماهيات غير مجعولة ، و القابليات و الاستعدادات من لوازمها و توابعها، فلايكون حينئذ مجعولة بل من اقتضاء ذواتهم و ماهياتهم اللازمة لهم حالة العدم ، و ليس للجاعل جلا و علا الا اعطاؤ هم وجودهم بحسب قابلياتهم و استعداداتهم ، لان الفاعل ليس له تصرف فى القابل كما ان العلم ليس له اثر فى المعلوم ، و الا لايكون القابل قابلا، و لا يكون قابلية ذايتة بل عارضية مجازية ، و قد ثبت انهامن لوازمها الذاتية ، فلاتوصف بالجعل . فافهم ذلك فانه نافع فى المطالب المذكورة فى هذه الرسالة .
تفاوت در مراتب از تفوات در استعدادها، و تفاوت در استعدادها از تفاوت در ذوات و ماهيات كه معدوم و غير مجعول اند ناشى مى شود، زيرا تفاوت در ذوات و ماهيات معدومه يا اين است كه بر مى گردد به خداى متعال و محض ‍ مشيت و اراده و جعل او، كه اين دوا نيست ، چرا كه معدومات را نمى توان نام مجعول برآن نهاد، زيرا جعل به امور خارجى تعلق مى گيرد، و اگر نام مجعول بر آن ها صادق بود هر ذات و ماهيتى را مى رسيد كه با زبان حال بر جاعل اعتراض كند كه چرا مرا در قابليت و استعداد چنين و چنان كردى و چنين و چنان نكردى ؟! و يا اين است كه اين تفاوت به خود ذوات و استعدادها و قابليت ها بر ميگردد و مجعول به جعل جاعلى نيست ، زيرا كه اصلا ذوات و ماهيات مجعول نيستند و قابليات و استعدادها نيز از لوازم و توابع آنهايند، از اين رو اينها نيز مجعول نيستند بلكه اقتضاى ذات و ماهيات است كه در حال عدم لازمه آن ها بوده است ، و بر جاعل - جلا و علا - لازم نيست مگر وجود بخشيدن به آن ها به حسب قابليات و استعدادهاشان ، زيرا فاعل را تصرفى در قابل نيست - چنان كه علم را اثرى در معلوم نباشد - و الا قابل قابل نبود و قابليت آن نيز ذاتى نبوده بلكه عارضى و مجازى مى بود در حالى كه ثابت گرديده كه قابليت ذوات ، ذاتى آن هاست پس موصوف به جعل نيستند. اين را بفهم كه در مطالب مذكوره در اين رساله سودمند است .
فصاحب الشريعة لايجوز ان ينكر على صاحب الطريقة ، و هو على صاحب الحقيقة ، فان كل واحد منهم مكلف بقدر ما فيه من الاستعداد و القابلية ، و الكل مامورون بامر الله تعالى و رسوله و اولى الامر، شريعة كانت او طريقة اوحقيقة ، فلا يجوز الانكار اصلا، لان الاختلاف الفروعى لايقدح فى الاتفاق الاصولى ، و لذلك قال تعالى : و لا يزالون مختلفين الا من رحم ربك و لذلك خلقهم . (435) و معناه : هم على الاختلاف مخلوقون ، و على الاتفاق مكلفون .
از اين رو صاحب شريعت روا نيست كه بر صاحب طريقت انكار كند و همچنين صاحب طريقت بر صاحب حقيقت ، زيرا هر كدام از اينان به اندازه استعداد و قابليت خودش مكلف است و همگى مامورند به امر خداى متعال و رسول او و اولى الامر، چه (آن امر) شريعت باشد يا طريقت يا حقيقت . بنابراين اصلا انكار جايز نيست ، زيرا اختلاف فروعى در اتفاق اصولى زيان وارد نمى سازد و از همين رو خداى متعال فرموده : و پيوسته با هم اختلاف دارند مگر كسى كه مورد رحم پروردگارت قرار گرفته باشد، و براى همين آنان را آفريده است ، و معنايش اين است كه بر اختلاف آفريده شده اند و بر اتفاق مكلف هستند.
و كذلك قوله صلى الله عليه و آله : اختلاف امتى رحمة ،(436) اشارة الى هذا. فكل من ينكر على مرتبة من هذه المراتب الثلاث من الشريعة و الطريقة و الحقيقة يكون كافرا بلا خلاف . فالمنكر (للشريعة كالمنكر للطريقة ، و المنكر) للطريقة كالمنكر للحقيقة ، و المنكر لهذه الثلاث اولواحدة منها منكر للنبوة و الرسالة و الولاية ، فان كل واحدة من الاولى هى من مقتضى من كل واحدة (من الثانية )، لان الشريعة من مقتضى الرسالة ، و الطريقة من مقتضى النبوة ، و الحقيقة من مقتضى الولاية ، و معلوم ان المنكر لهذه المراتب اولواحدة منها كافر.
و فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله كه : اختلاف امت من رحمت است . نيز اشاره به همين است . پس هر كه (ديگرى ) را بر يكى از اين مراتب سه گانه شريعت ، طريقت و حقيقت را انكار كند كافر است بدون خلاف . پس منكر (شريعت چون منكر طريقت است ، و منكر) طريقت چون منكر حقيقت است و منكر اين سه مرتبه يا يكى از آن ها منكر نبوت و رسالت و ولايت مى باشد، زيرا هر يك از اين مراتب اولى به مقتضاى يكى از مراتب (دومى ) است ، چرا كه شريعت مقتضاى رسالت ، طريقت مقتضاى نبوت و حقيقت مقتضاى ولايت مى باشد، و معلوم است كه منكر اين مراتب يا يكى از اينها كافر است .
اى عزيز! زينهار كه در مقام انكار آن چه فهم تو به آن نمى رسد درآيى ، زيرا كه اين انكار كفر است - چنان چه الحال حديث گذشت - و در مبحث ولايت نيز ان شاء الله بيايد.
سالها خون خورد نافه تا مگر
بوى مشكى در مشام وى رسد
شيشه خود را بهر آن بگداخته
قطره اى زين مى به كام وى رسد
و فى العلل عن ابى بصيرعن احدهما عليهماالسلام : قال : لاتكذبوا بحديث اتاكم به مرجى و لاقدرى و لاخارجى نسبه الينا، فانكم لاتدرون لعله شى ء من الحق ، فتكذبوا الله عز و جل فوق عرشه .(437)
و در كتاب علل از ابى بصير از امام باقر يا امام صادق عليهماالسلام روايت است كه : حديثى را كه شخصى كه از مرجثه يا قدريه يا خوارج است براى شما مى آورد و آن را به ما نسبت مى دهد تكذيب نكنيد، زيرا شما نمى دانيد، شايد كه حق باشد، و در اين صورت خداى بزرگ را در بالاى عرش او تكذيب نموده ايد.
و قد حكى ان رجلا جاء الى بعض اهل المعرفة فقال : حدثنى بشى ء من كلام اهل المعرفة ، فقال : ان مثلى معك كرجل وقع فى كنيف و صار من راسه من قدميه قذر،(438) فذهب الى حانوت عطار فقال : اين الطيب ؟ فيقول العطار: هذا الطيب فاين موضع الطيب منك ؟ ثم قال له العطار: يا هذا اذهب و اشتر الاشنان و الطين و ادخل الحمام ، و اغسل نفسك و لباسك ، ثم اثتنى حتى اطيبك من عطرى . فكذلك ايها الاخ انت تطينت نفسك بانجاس الانكار و العناد، فخذ اشنان الحسرة ، و طين الندامة ، و ماء التوبة ، فاغسل ظاهرك فى اجانة الطلب و الصدق و الصفا من ادناس الانكار و العناد، و طيب ، ثم اثتنى حتى اطيبك من عطر كلام اهل المعرفة .
حكايت است كه مردى نزد يكى از اهل معرفت آمد، گفت : برايم پاره اى از كلام اهل معرفت بازگو، گفت : مثل من با تو مثل مردى است كه در مستراح افتاده سر تا پايش غرق در نجاست شده سپس به دكان عطار رفته گويد: عطر كجاست ؟ عطار گويد: اين عطر، ولى جاى عطر در بدن تو كو؟ بعد عطار گويد: فلانى ! برو چوبك و گل (سرشو) بخر و به حمام رفته و بدن و لباست را بشوى ، سپس نزد من آى تا تو را از عطر خود خوشبو سازم . تو نيز اى برادر، خود را با نجاستهاى انكار و عنادآلوده ساخته اى ، پس مقدارى چوبك حسرت ، گل ندامت و آب توبه برگير و خود را در طشت طلب و صدق و صفا از چرك و انكار و عناد بشوى و پاكيزه ساز،سپس نزد من آى تا از عطر كلام اهل معرفت تو را خوشبو نمايم .
و قيل لبعض العارفين : لم لا اعرف كلام اهل المعرفة و معانيه ؟ قال : لان كلام الاخرس لايعرفه الا امه .
كسى به يكى از عرفا گفت : چرا من كلام اهل معرفت و معانى آن را نمى فهمم ؟ گفت : زيرا سخن لال را جز مادرش ‍ نمى فهمد.
آورده اند كه شيخ ابوعلى از اصفهان به نزد شيخ ابوسعيد آمد و بيان شريعت و طريقت و حقيقت را طلب كرد. شيخ گفت : جواب اين را فردا بشنوى . شيخ ابوسعيد به خلوت رفت يك درم مس را زر اندود كرد، و يك درم سيم را زر اندود نمود، و يك درم زر خالص را گرفت ، صباح ، آن سه زر را بيرون آورد و ابوعلى را نمود. ابوعلى گفت : هر سه زراند. پس شيخ محك آورد و گفت اين را به محك بزن ، چون آن درم مس را به محك زد قلبى او ظاهر شد. گفت : اين شريعت است كه همان آراستگى ظاهر است . بازگفت آن ديگر را بر آتش بنه ، چون به آتش بنهاد زر برفت و سيم پيدا شد. شيخ گفت : اين طريقت است كه باطن نيز خوب است ، اما ظاهر از آن بهتر است . بازگفت : اين را بر آتش بنه ، چون به آتش بنهاد خالصى او ظاهر گشت كه ظاهر و باطن او زر است ، شيخ گفت : اين حقيقت است كه ظاهر و باطن ، هر دو يكى است .
فقد ظهر مما ذكرنا من الاخبار و الاثار ان فى كلام الائمة الاطهار و خلفاء الملك الجبار اشارات و دلالات على علم الطريقة و الباطن ، و تنبيهات على منازل السلوك و وجوب الانتقال فى درجاتها، و نبهوا على علم كل مقام اهله ، و اخفوه عن غير اهله ، اذكانوا اطباء النفوس ، و كما ان الطبيب يرى ان بعض الادوية لبعض المرضى ترياق و شفاء، و ذلك الدواء بعينه لشخص آخر سم و هلاك ، كذلك كتاب الله و الموضحون لمقاصده من الانبياء و الاولياء يرون ان بعض الاسرار الالهية شفاء لبعض الصدور فيلقونها اليهم ، و ربما كانت تلك الاثار باعيانها لغير اهلها سببا لضلالهم و كفرهم اذا القيت اليهم ، كما تقدم ان النبى صلى الله عليه وآله قال لعمر حين القاء الاسرار الى حذيفة : ان العسل يضر الرضيع .(439)
از اخبار و آثارى كه نقل كرديم ظاهر شد كه در فرمايشات ائمه اطهار و جانشينان خداوند ملك جبار، اشارات و دلالتهايى بر علم طريقت و باطن و تنبيهاتى بر منازل سلوك و وجوب انتقال و حركت در درجات آن وجود دارد و اهل هر مقامى رابه علم آن مقام آگهى داده و آن را از غير اهلش پوشيده داشته اند، زيرا آن بزرگواران طبيبان نفوسند، و همان گونه كه طبيب پاره اى دواها را براى برخى بيماران پادزهر و شفا مى داند و همان را براى بيمارى ديگر سم و موجب هلاكت ؛ كتاب خدا و شارحان مقاصد آن كه انبيا و اولياءاند نيز پاره اى از اسرار الهى را شفاى برخى سينه ها مى دانند، پس آن را به ايشان القاء مى نمايند، و بسا كه عين همان آثار براى غير اهلش مگر به آنان القا شود سبب گمراهى و كفر ايشان مى گردد، چنان كه در گذشته گفتيم : پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه اسرار را به حذيفه القا مى نمود به عمر فرمود: غسل براى كودك شيرخوار زيان دارد.
و عن مولانا اميرالمومنين عليه السلام انه قال : العلم ثلاثة اشبار، فمن وصل الى الشبر الاول تكبر و ادعى ، و من وصل الى الشبر الثانى تواضع و ذل ، و من وصل الى الشبر الثالث افتقر و علم انه ما علم . و قد تقدم من الفتوحات : ان العلم بالله عين الجهل به تعالى .(440)
و از مولايمان اميرمومنان عليه السلام روايت است كه : علم سه وجب است ؛ كسى كه وجب اول برسد تكبر و ادعا مى كند، و كسى كه به وجب دوم برسد تواضع و فروتنى مى كند و كسى كه به وجب سوم برسد به فقر خود پى برده و به مقام فنا دست مى يابد و پى مى برد كه چيزى نمى داند. و از فتوحات آورديم كه معرفت خداى متعال عين جهل به اوست .

next page

fehrest page

back page