next page

fehrest page

back page

فصل (48): (فضيلت علم شريعت )
اى عزيز! در اول اين رساله ذكر شد كه اين ضعيف آن چه در اين رساله ذكر مى نمايد از مطالب حكمت اربعه عمليه است . بدان كه اول مرتبه از مراتب حكمت اربعه علميه تهذيب اخلاق ظاهر است به استعمال شرايع نبويه صلى الله عليه و آله و نواميس الهيه كه تعبير از اين مرتبه به اتباع شارع در اوامر و نواهى مى نمايند، هم به قول و هم به فعل ،يعنى آن چه مى كنى از قول و فعل و آن چه نمى كنى بايد به فرمان شارع باشد تا موجب ترقى گردد.
و قال النبى صلى الله عليه و آله : و الذى نفسى بيده لا يستقيم ايمان احدكم حتى يستقيم قلبه ، و لايستقيم قلبه حتى يستقيم لسانه ، و لا يستقيم لسانه حتى يستقيم عمله .(342)
و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: سوگند به كسى كه جانم به دست اوست ايمان هيچ كدام از شما راست نيايد تا قلبش راست آيد، و قلبش راست نيايد تا زبانش راست آيد، وزبانش راست نيايد تا عملش راست آيد.
قال رسول الله صلى الله عليه و آله : اجمعوا وضوءكم جمع الله شملكم ،(343) اشاره به آن است كه طهارت باطنى را با طهارت ظاهرى جمع كنيد تا استقامت باطن حاصل آيد، يا اشاره به آن است كه آب دست شستن را جمع كنيد تا موجب التيام و الفت گردد ؛ بنابر دوم وضوء به فتح بايد خواند. و بنابر معنى اول ، استقامت باطن آن است كه در جنب كلمه توحيد، تعلقات روحانى و جسمانى منفى گردد، و نفى آن همه تعلقات استقامت احوال است . و دليل بر استقامت احوال استقامت افعال است كه امتثال امر و نهى خداى تعالى است و تعظيم فرمان حضرت او عز و جل ذكره . و جز به استقامت افعال استقامت احوال معلوم نمى شود.
و رونده راه را هر آينه روش و كوشش مى بايد تا كار او به جائى رسد؛ روش يعنى رعايت ادب با اهل الله ، و كوشش ‍ يعنى سعى نمودن در كارهاى حق سبحانه و تعالى و عمل كردن به آن ها.
پس از اين دو حديث ظاهر شد كه ظاهر و باطن درست نمى شود تا عمل ظاهرى درست نشود، و اين استقامت عمل موقوف است به شناختن احكام الهيه و فرمان او. نمى بينى كه روزه روز عيد صورت عبادت دارد اما چون به فرمان نيست باعث بعد و دورى است ! پس جميع معارف كه موجب قرب به معبود است موقوف به علم است .
عن النبى صلى الله عليه و آله : ساعة من عالم يتكى على فراشه ينظر فى علمه خير من عبادة عابد سبعين سنة .(344)
از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت است كه : ساعتى از عالم كه در بسترش تكيه داده و در علمش (عملش ) نظر مى كند از عبادت هفتاد سال يك عابد بهتر است .
قيل ان اخوين كانا فيما مضى من الزمان ، احدهما عالم مقتصد فى علمه ، و الاخر متزهد جاهل ، فكان بينهما مناقشات فيما هما فيه ، فخرج المتزهد و فارق اخاه مدة من الزمان ، فلما رجع الى اخيه و قد شد عينيه ، فقال له اخوه العالم : يا اخ ما الذى اصاب عينك ؟ قال : ما اصابها الا خير الا انى شددتها لارى الدنيا بنصف العين فاستحق الثواب عليه . فقال له اخوه : يا اخ اخطات ، لانه لو كان الامر على ما ظننت لما خلق الله تعالى لنا عينين ، و لكن اخبرنى عن وضوئك للصلاة اتحل هذا من عينيك ام لا؟ قال : لابل امسح يدى على الخرقة ، قال : منذ كم ؟ قال : منذ اربعين سنة او اقل او اكثر، قال : اعد صلواتك التى صليتها بتلك الطهارة فهى غير مقبولة و لا واقعة موقعها.
گويند: در زمان گذشته دو برادر بودند، يكى عالم ميانه رو در علم ، و ديگرى زاهد نماى نادان . ميان آن دو درباره روششان مناقشاتى رخ داد، پس آن زاهد نما بيرون رفت و مدتى از برادرش مفارقت كرد، چون به سوى برادرش ‍ بازگشت يكى ازچشمانش را بسته بود، برادر عالمش به او گفت : برادر! چه آسيبى به چشمت رسيده است ؟ گفت : جز خوبى بدان نرسيده جز اين كه آن را بسته ام تا دنيا را به نيم چشم ببينم تا بدين سبب مستحق ثواب گردم . برادرش به او گفت : برادر! اشتباه كرده اى ، چه اگر مطلب آن گونه بود كه تو پنداشته اى هرگز خداى متعال براى ما دو چشم نمى آفريد، حال از وضو براى نمازت به من خبر ده ، آيا آب وضو به اين چشمت مى رسد يا نه ؟ گفت : نه ، بلكه دستم را بر روى پارچه مى كشم ، برادرش گفت : چند وقت است ؟ گفت : چهل سال است يا اندكى كم و بيش ، گفت : تمام نمازهائى را كه با اينگونه طهارت گزارده اى اعاده كن كه آن ها مقبول نيست و در موقعيت خودش قرار نگرفته است .
پس علم اشرف وسائلى است كه موجب قرب به حق تعالى و به معرفت صفات او كه مقصود از ايجاد انسان همين است و بس (مى گردد).
و فى المحاسن عن الصادق عليه السلام : افضل العبادة العلم بالله .(345)
و در محاسن از امام صادق عليه السلام روايت است كه : برترين عبادت شناخت خداست .
و فى روضة الكافى قال لقمان لابنه : يا بنى جالس العلماء و زاحمهم بركبتيك ، فان الله عز و جل يحيى القلوب بنور الحكمة كما يحيى الارض بوابل السماء.(346)
و در روضه كافى است كه لقمان به پسرش فرمود: پسرك من ! با علماء همنشين باش و دو زانو نزديك آنان بنشين ، كه همانا خداى بزرگ دلها را به نور حكمت زنده مى كند چنانكه زمين را با باران تند آسمان زنده مى گرداند.
پس به وسيله علم به درجات اعلى توان رسيد. قال الله تعالى : و الذين اوتوا العلم درجات .(347) و فى الكافى ، عن ابى جعفر عليه السلام : عالم ينتفع بعلمه من سبعين الف عابد.(348)
....خداى متعال فرموده : (خداوند كسانى را كه ايمان آورده ) و كسانى را كه علم به آن ها داده شده به درجاتى بالا مى برد. و در كافى از امام باقر عليه السلام روايت است كه : عالمى كه از علم او بهره برند برتر از هفتاد هزار عابد است .
و فى مصباح الشريعة قال الصادق عليه السلام : الحكمة ضياء المعرفة ، و ميراث التقوى ، و ثمرة الصدق ، و لو قلت ما انعم الله على عبد من عباده نعمة اعظم و انعم و ارفع و اجزل و ابهى من الحكمة لقلت (صادقا). قال الله عز و جل : يوتى الحكمة من يشاء و من يوت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا و ما يذكر الا اولوا الالباب (349) اى لا يعلم ما اودعت و هيات فى الحكمة الا من استخلصته لنفسى و خصصته بها؛ و الحكمة هى النجاة ، و صفة الحكيم هى الشباب عند اوايل الامور، و الوقوف عند عواقبها و هو هادى خلق الله الى الله تعالى . قال رسول الله صلى الله عليه و آله لعلى عليه السلام : يا على لان يهدى الله تعالى على يديك عبدا من عبدا خير لك مما طلعت عليه الشمس من مشارقها الى مغاربها.(350)
و در مصباح الشريعة امام صادق عليه السلام فرمود: حكمت پرتو معرفت ، ميراث تقوا، و ميوه صدق است ، و اگر بگويم كه خداوند بر هيچ بنده اى از بندگان نعمتى بزرگتر و گواراتر و والاتر و چشمگيرتر از حكمت عطا نفرموده ، همانا راست گفته ام . خداى بزرگ فرموده : (خداوند) حكمت را به هر كه خواهد مى بخشد، و آن كس كه حكمت به او داده شده همانا خيرى بسيار به او داده شده است ، يعنى هيچ كس از آن چه در حكمت به وديعت نهاده و آماده ساخته ام با خبر نيست جز آن كس كه او را ويژه خودساخته و او را به حكمت اختصاص داده ام ، و حكمت همان نجات است . و صفت و نشانه حكيم ثبات و پايدارى در اوايل امور (وهجوم رويدادها)، و توقف (و رضا دادن ) در عواقب و پايان آن هاست ، و چنين شخصى هدايت كننده بندگان خدا به سوى خدا متعال است . و رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: اى على ، اينكه خداى متعال بنده اى از بندگانش را به دست تو هدايت نمايد همانا براى تو بهتر است از آن چه خورشيد از مشرق تا مغربش بر آن مى تابد.
و فى مصباح الشريعة ايضا قال الصادق عليه السلام : قال رسول الله صلى الله عليه و آله : طلب العلم فريضة على كل مسلم و مسلمة - و هو علم الانفس - فيجب ان يكون نفس المومن على كل حال فى شكر او عذر على معنى ان قبل ففضل ، و ان رد فعدل ، و يطالع الحركات فى الطاعات بالتوفيق (351)، و يطالع السكون عن المعاصى بالعصمة ، و قوام ذلك كله بالافتقار الى الله تعالى و الاضطرار اليه و الخشوع و الخضوع ، و مفتاحهما الانابة الى الله تعالى مع قصر الامل بدوام ذكر الموت و عيان الوقوف بين يدى الجبار، لان فى ذلك راحة من الحبس ، و نجاة من العدو؛ و سلامة النفس ‍ للاخلاص فى الطاعة بالتوفيق .(352)
و نيز در همان كتاب است كه : امام صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: فرا گرفتن علم بر هر مردو زن مسلمانى واجب است - و آن علم (به مصالح و مفاسد) نفس است - پس واجب است كه نفس مومن در هر حال در صدد شكر يا عذر باشد، به اين معنى كه اگر مقبول افتاد (بداند) فضل الهى است ، و اگر مردود شد (بداند كه از روى ) عدل است ، و حركات در اطاعت را به توفيق (الهى ) و سكون از گناهان را به عصمت و نگهدارى الهى بداند و ببيند، و قوام همه اينها را به احساس نياز به خداى متعال و اضطرار به او و نيز به خشوع و خضوع بستگى دارد، و كليد اين دو انابه و بازگشت به سوى خداى متعال همراه با كوتاه ساختن آرزو به وسيله ياد نمودن از مرگ ، و نيز مشاهده ايستادن در برابر خداوند جبار (در قيامت ) است - چه در آن (مرگ ) راحتى و خلاص از زندان (دنيا) و رهايى از دشمن است ، و نيز سلامتى نفس جهت اخلاص در طاعت به توفيق الهى است .
فعلم ان المراد من العلم المقصود ليس هو المعانى المصطلحة المستحدثة كحصول الصورة ، او ملكة يقتدر بها على ادراكات جزئية ، و ما اشبه ذلك ، فان العلماء ورثة الانبياء، و ليس شى ء من هذه المعانى ميراث الانبياء، و قد قال الله تعالى : انما يخشى الله من عباده العلماء،(353) فالعلم موجب للخشية لتعليق الحكم على الوصف . و قال بعض اهل البصيرة : فجميع ما ارتسم فى ذهنك من التصورات و التصديقات التى لا توجب لك الخشية و الخوف و ان كانت فى كمال الدقة و الغموضة فليست من العلم فى شى ء بمقتضى الاية الشريفة ، بل هى جهل محض ، بل الجهل خير منها.
پس دانسته شد كه مراد از علم (دراين حديث ) معانى مصطلح جديد مانند اين كه علم حصول صورت است (در ذهن )، يا ملكه اى است كه بدان سبب مى توان به ادراكات جزئى دست يافت ، و از اين قبيل معانى نيست ، زيرا علما وارثان پيامبرانند، و حال آن كه هيچ يك از اين معانى ميراث انبيا نيست ، و خداى متعال فرموده : جز اين نيست كه از بندگان خدا تنها عالمان از خدا مى ترسند، پس علم موجب خشيت و ترس است ، زيرا حكم (در اين آيه شريفه ) وابسته به وصف (علم ) شده است . يكى از اهل بصيرت گويد: پس تمام آن چه در ذهن تو نقش مى بندد از تصورات و تصديقاتى كه موجب خوف و خشيت براى تو نمى گردد هر چند كه از كمال دقت و غموض برخوردار باشد، به مقتضاى اين آيه شريفه ربطى به علم ندارد، بلكه آن جهل محض است ، بلكه جهل بهتر از آن است .
اين همه علم جسم مختصر است
علم رفتن به راه حق دگر است
و گفته اند كه : لكل شى ء آفة وللعلم آفات . (354) علم راه سلوك است ، چه هر علمى را آفت به مقدار درجه آن علم خواهد بود، چه علم سلوك علم توحيد است كه از وى خدا يافته مى شود پس آفت وى نسبت به درجات وى خواهد بود.
علمى كه راه حق ننمايد جهالت است .
و بالجملة المراد بالعلم البصيرة فى امور الدين . و الفقه فى الصدر الاول كان بطلق على علم الاخرة ، و معرفة دقايق آفات النفس ، و مفسدات الاعمال ، و قوة الاحاطة بحقارة الدنيا، و شدة التطلع الى نعيم الاخرة ، و استيلاء الخوف على القلب و نحو ذلك ، و الشاهد على ذلك قوله صلى الله عليه و آله : يا اباذر لايفقه الرجل كل الفقه حتى يرى الناس مثل الاباعر،(355) و (لا) يحقر بوجودهم ، و لا يغيره ذلك كما لا يغيره بعير عنده ، فكل علم يثمر هذه الثمرة اللطيفة فهو احرى باطلاق العلم عليه .
و خلاصه مراد از علم ، بصيرت و بينش در امور دين است ، و لفظ فقه در صدر اول (اسلام ) بر علم آخرت و شناخت دقايق آفات نفس و چيزهايى كه موجب فساد اعمال مى شود، و بر قوه احاطه يافتن بر پستى دنيا، و چشم دوختن بسيار به نعيم آخرت ، و استيلاى بيم الهى بر دل و از اين قبيل اطلاق مى شد، و شاهد بر اين مطلب فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله (به ابى ذر) است كه : اى اباذر، مردى به تمام فقه دست نيابد تا اينكه مردم را چون شترانى بداند (كه به اقبال و ادبار و ستايش و نكوهش آن ها دل نمى بندد) و به وجود آن ها از جا در نرود و تغييرى در او ايجاد نشود چنان كه وجود شترى در نزد او تغييرى در حال او ايجاد نمى كند. پس هر علمى كه اين ميوه لطيف را ببار آورد شايسته تر است كه نام علم بر آن نهاده شود.
و عنه صلى الله عليه و آله : ليجيئن اقوام يوم القيامة لهم من الحسنات كجبال تهامة فيومر بهم الى النار. فقيل : يا رسول الله يصلون ؟ قال : صلى الله عليه وآله : كانوا يصلون و يصومون و ياخذون وهنا من الليل ، لكنهم كانوا اذا لاح لهم شى ء من الدنيا و ثبوا عليه .(356)
و از آن حضرت صلى الله عليه و آله روايت است كه : همانا در قيامت گروههايى وارد شوند كه حسناتى به بزرگى كوههاى تهامه دارند، پس امر شود آن ها را به آتش برند. عرض شد: يا رسول الله اينان نماز هم مى خوانده اند؟ فرمود: نماز مى خواندند، روزه مى گرفتند و نيمه آخر شب را نيز براى عبادت انتخاب مى كردند، ولى چنين بودند كه چون چيزى از دنيا رخ مى نمود بر روى آن مى افتادند (و دو دستى به آن مى چسبيدند).
فعلم من ذلك انك لن تبلغ بمنار هذا العلم النفيس الا بترك لذات النفس الخبيث . قال الله تعالى : فاما من طغى ، و آثر الحيوة الدنيا، فان الجحيم هى الماوى . و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى ، فان الجنة هى الماوى .(357)
از اين بيانات معلوم شد كه دست نيابى به منار اين علم نفيس جز با ترك نمودن لذات نفس خبيث . خداى متعال فرموده : اما پس آن كسى كه سركشى نمود، و زندگانى دنيا را مقدم داشت ، پس همانا دوزخ جايگاه اوست . و اما آن كس ‍ كه از پروردگارش بهراسيد، و نفس را از خواهش آن بازداشت پس همانا بهشت جايگاه اوست .
قال الشهيد الاول رحمه الله فى قواعده : يطلق الفقه على علم طريق الاخرة بحصول ملكة يقتدر(358) الاحاطة بحقايق الامور الدينية و الدنيوية و معرفة دقايق آفات النفس بحيث يستولى الخوف عليها، فتعرض عن الامور الفانية ، و تقبل على الامور الباقية ، و هو المراد من قول النبى صلى الله عليه و آله : الا انبئكم بالفقيه كل الفقيه ؟ قالوا: بلى ، يا رسول الله ، قال : من لم يقنط الناس من رحمة الله ، و لم يومنهم من مكر الله ، و لم يويسهم من روح الله ، و لم يدع القرآن رغبة عنه الى ما سواه .(359)
شهيد اول (ره ) در كتاب قواعد خود گويد: واژه فقه بر علم راه آخرت اطلاق مى شود، به اين كه ملكه اى حاصل شود كه بدان وسيله بتوان به حقايق امور دينى و دنيوى و شناخت دقايق آفات نفس احاطه پيدا نمود، به گونه اى كه خوف (از خدا) بر نفس استيلا يابد و در نتيجه از امور فناپذير اعراض نموده ، و به امور باقى روى آورد ؛ و همين است مراد از فرمايش پيامبر صلى الله عليه و آله كه : آيا شما را از فقيه كامل خبر ندهم ؟ گفتند: چرا، اى رسول خدا، فرمود: كسى است كه مردم را از رحمت خدا نااميد نسازد، و از مكر خدا ايمنى ندهد، و از نسيم آمرزش الهى مايوس ندارد، و قرآن را به جهت ميل به چيز ديگر از دست ننهد.
قال فى الغوالى بعد ذكر الحديثين : و انا اقول : علم من الحديثين ان الفقه الذى يكون نافعا للاخرة و موجبا لرفع الدرجة عند الله هو المعنى المشار اليه فيهما و ذلك هو الفقه الحقيقى ، فاما الفقه بمعنى العلم بالامور الشرعية الفرعية فانه اطلق عليه اسمه لكونه وسيلة الى هذا المعنى ، فذلك هو الظاهر و هذا باطنه ، و ذلك الجسد و هذا روحه . فمثال الفقه بالمعنى الظاهر مثال عالم الملك ، و مثاله بالمعنى الباطن مثال عالم الملكوت ، و بينهما تلازم لايتم احدهما الا بالاخر.(360)
در كتاب غوالى بعد از ذكر اين دو حديث گفته است : و من گويم : از اين دو حديث دانسته شد كه فقهى كه در آخرت سودمند و موجب بالارفتن درجه در نزد پروردگار است همان معنايى است كه در اين دو حديث بدان اشاره رفته است ، و آن است فقه حقيقى ، اما فقه به معنى علم به امور شرعى فرعى را فقه گويند چون وسيله دستيابى بدين معنى است ، پس آن معنى ظاهر است و اين باطن آن است ، و آن جسد است و اين روح . پس مثال فقه به معنى ظاهر، مثال عالم ملك است ، و مثال آن به معنى باطن ، مثال عالم ملكوت ، و ميان آن دو تلازم هست كه هيچ كدام بدون ديگرى تمام و كامل نمى باشد.
اقول : و الشاهد لما قال ما رواه فى روح الاحباب عن النبى صلى الله عليه و آله : من طلب العلم لله عز و جل لم يصب منه بابا الا ازداد فى نفسه ذلا، و للناس تواضعا، و لله خوفا، و فى الدين اجتهادا، فذلك الذى ينتفع بالعلم فليتعلمه ، و من طلب العلم للدنيا و المنزلة عند الناس و الحظوة عند السلطان لم يصب منه بابا الا ازداد فى نفسه عظمة ، و على الناس استطالة و بالله اغترارا، و فى الدين جفاء، فذلك الذى لا ينتفع بالعلم ، فليكف ، و ليمسك عن الحجة على نفسه ، و الندامة و الخزى يوم القيامة .(361)
مولف : و شاهد گفتار او روايتى است كه آن را در روح الاحباب از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت است كه : هر كس ‍ علم را براى خداى عز و جل طلب كند، به بابى از آن دست نمى يابد جز اين كه در نفس خود ذلتى (در برابر خدا)، و تواضعى نسبت به مردم ، و خوفى نسبت به خداوند، و اجتهاد و كوششى در دين اضافه نمايد؛ چنين كسى است كه از علم بهره مى برد پس بايد آن را فرا گيرد. و هركس علم را براى دنيا و منزلت يافتن در نزد مردم و بهره ورى از جانب سلطان طلب كند، به بابى از آن دست نيابد جز اين كه در نفس خود عظمتى ، و نسبت به مردم سرافرازى و گردنكشى اى ، و نسبت به خداوند فريفتگى اى ، و در دين جفايى اضافه نمايد ؛ چنين كسى است كه از علم بهره نمى برد، پس ‍ بايد آن را رها كند، و از حجت آوردن بر ضد خود و ندامت و خوارى در روز قيامت دست بدارد.
پس اى عزيز! بدان كه علم ميراث انبياء است كه : الانبياء لم يورثوا دينارا و لا درهما ولكن ورثوا العلم .(362)

next page

fehrest page

back page