next page

fehrest page

back page

فصل (63): (تذكر مجدد راجع به موضوع كتاب ) 
مكرر اين ضعيف بيان نمود كه در اين رساله آن چه ذكر مى شود از حكمت اربعه عمليه (682) بيرون نيست ، و آن چه ذكر مى نمايد از اين مطالب به اخبار و آثارى كه از كلام ائمه اطهار عليهم السلام در اين باب وارد شده است بيان مى نمايد تا مطالب باطن بدون شاهدى از ظاهر نباشد، هر چند اين بى بضاعت را قابليت اين معنى نيست .
با كدامين پاى اى كرم زمين
مى روى بالاى چرخ هفتمين
ليكن نظر به اينكه :
فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد
ديگران هم بكنند آن چه مسيحا مى كرد
خود را آلتى بى حس و جمادى بى ادراك مى داند، آن چه بر زبان حال جارى مى سازند و در مى آرند ثبت مى نمايد در اين اوراق .والله هو الملهم للخير.
فصل(64): (نبوت و ولايت مطلقه و مقيده )
اى عزيز! بدان كه آدمى در علم معرفت و مغالطات از چهار قسم بيرون نيست : قسم اول در علم توحيد است ، و آن به واسطه انكار توحيد است ، و دهريه و معطله و مشبهه و ملاحده در آن در غلط افتاده اند. و قسم ديگر در اديان است ، و آن به واسطه نشناختن انبياء عليهم السلام است ، كه نصارى ويهود و ترسا و غيره ذلك از آن در غلط رفته اند. و قسم ثالث اختلاف مذاهب است ، و آن به واسطه عدم معرفت امام زمان است . و قسم رابع اختلاف لفظ است ميان هر فرقه ، و آن به واسطه عدم معرفت اصطلاحات است .
و اين ضعيف قسم ثالث را قبل از اين ثابت نمود(683) كه ائمه اثناعشر عليهم السلام بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله خليفه به حق آن جناب مى باشند. و اختلاف قسم رابع ضرر ندارد چه اشتباه در موضوع است . و قسم اول ان شاء الله بعد از مرتبه چهارم از حكمت اربعه عمليه بيايد در غايت بسط و ايضاح . و بعد از اثبات قسم سيم قسم دوم نيز ثابت است . و الحال اين ضعيف نبوت مطلقه و ولايت مطلقه ، و نبوت خاصه و ولايت خاصه را به تفصيل تمام ان شاء الله بيان مى نمايد بعد از استمداد از باطن ولايت ، تا ديگران اعتقاد خود را درباره ايشان كامل گردانند.
روى فى الكافى باسناده عن ابى عبدالله عليه السلام انه قال : ان من الملائكة الذين فى سماء الدنيا(684) ليطلعون الى الواحد و الاثنين و الثلاثة و هم يذكرون فضل آل محمد صلى الله عليهم ، فيقولون : الا ترون (الى ) هولاء فى قلتهم و كثرة عدوهم يصفون فضل آل محمد صلى الله عليهم ! فيقوول الطائفة الاخرى : ذلك فضل الله يوتيه من يشاء و الله ذوالفضل العظيم . (685)
در كافى با سند خود از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: برخى از فرشتگانى كه در آسمان دنيا هستند به يك و دو و سه تن (از ساكنان زمين ) كه فضل آل محمد را ذكر مى كنند سركشى كرده گويند: نمى بينيد اين ها را كه با وجود كمى خود و بسيارى دشمنشان ، فضل آل محمد صلى الله عليه و آله را باز مى گويند! سپس دسته ديگر از فرشتگان گويند: اين فضل خداست كه به هر كس كه خواهد مى دهد و خدا صاحب فضل بزرگ است .
پس بايد كه مردم مقام و مرتبه ايشان را صحيح و بلند بدانند خصوص سالك ، كه فيض سلوك از باطن نبوت به ولايت مى رسد، و از او به باطن شيخ ، و از باطن شيخ به باطن سالك : من القلب الى القلب روزنة و ان تباعدت الامكنة . (686)
و در مقصد الاقصى آورده است كه : چون بزرگى جوهر اول را شنيدى اكنون بدان كه : رسول الله صلى الله عليه وآله مى فرمايد كه : جوهر اول روح من است ، اول ما خلق الله روحى .(687) و ديگر آمده است كه : اول ما خلق الله نورى .(688) چون جوهر اول روح محمد صلى الله عليه و آله باشد، پس محمد صلى الله عليه و آله پيش از آن كه به اين عالم آيد پيغمبر بوده باشد. و از اين معنى خبر داد كه : كنت نبيا و آدم بين الماء و الطين .(689) اكنون كه از اين عالم رفته است هم پيغمبر باشد. و از اين معنى نيز خبر داد كه : لا نبى بعدى .(690)
هر چند صفت بزرگوارى محمد صلى الله عليه و آله را ذكر كنم از هزار يكى نگفته باشم ، و هر چند صفت بزرگوارى جوهر اول را بكنم از هزار يكى نگفته باشم ، جوهر اول دو كار مى كند: اول آن كه از خداى فيض قبول مى كند، دوم به خلق خداى مى رساند. و اگر گويند كه محمد صلى الله عليه و آله دو كار مى كند: از خداى تعالى مى گيرد و به خلقان مى رساند، هم راست باشد، از جهت آن كه چون جوهر اول روح محمد صلى الله عليه و آله است ، هر دو يكى باشد.
چون اين مقدمات معلوم شد بدان كه آن طرف جوهر اول كه از خداى تعالى مى گيرد نامش ولايت است ، و اين طرف جوهر اول كه به خلق مى رساند نامش نبوت است . پس ولايت باطن نبوت آمد، و نبوت ظاهر و ولايت ، و هر دو صفت محمد صلى الله عليه و آله آمد.(691)
چون اين دانسته شد بدان كه انسان كامل يا نبى است يا ولى . نبوت يا مطلقه است يا مقيده . و همچنين ولايت نيز بر دو قسم است : ولايت مطلقة و مقيدة . فالنبوة المطلقة هى النبوة الحقيقية الحاصلة فى الازل ، الباقية الى الابد، و هو اطلاع النبى المخصوص بها على استعداد جميع الموجودات بحسب ذواتها و ماهياتها، و اعطاء كل ذى حق حقه الذى يطلبه بلسان استعداده ، من حيث انه الانباء الذاتى و التعليم الحقيقى الازلى المسمى بالربوبية العظيمة و السلطنة الكبرى .
...نبوت مطلقه همان نبوت حقيقى است كه در ازل حاصل و تا ابد باقى خواهد بود، و آن مطلع بودن پيامبرى است كه به آن مقام مخصوص گرديده از استعداد تمام موجودات به حسب ذوات و ماهيات آن ها، و بخشيدن به هر ذيحقى است حق او را كه با زبان استعداد خويش مى طلبد ؛ و اين از جهت خبرگزارى ذاتى و تعليم حقيقى ازلى است كه ربوبيت عظيم و سلطنت بزرگ نام دارد.
و صاحب اين مقام را خليفه اعظم و قطب الاقطاب مى نامند، و انسانكبير و آدم حقيقى كه تعبير از او به قلم اعلى وعقل اول و روح اعظم مى نامند ( ظ مى كنند). و به اين معنى اشاره است :اول ما خلق الله نورى ،(692) و خلق الله آدم على صورته ، و كذلك من رانى فقد راىالحق ،(693) و غير ذلك من الاخبار الواردة فيه ، و اليه اشار المحققون فى اصطلاحهمبعين الله و عين العالم ، بقولهم : عين الله هو الانسانالكامل المتحقق بحقيقة البرزخية الكبرى .
....نخستين چيزى كه خدا آفريد نور من بود و خداوند آدم را بر صورت خويش آفريد و همچنين هر كه مرا ديد تحقيقا خدا را ديده است ؛ و اخبار ديگرى كه در اين زمينه رسيده است ؛ و محققان به همين معنى اشاره دارند در اصطلاح خود به عين الله و عين العالم ؛ كه گويند: عين الله (چشم خدا) انسان كامل است كه به حقيقت برزخيه كبرى متحقق گشته است .
و استناد جميع علوم و اعمال بدين انسان كامل است ، و جميع مقامات و مراتب نيز منتهى به وى مى شود، خواه اين انسان كامل رسول باشد يا وصى ، و خواه نبى باشد يا ولى . و باطن اين نبوت مطلقه ولايت مطلقه است . پس ولايت مطلقه عبارت است از حصول جميع اين كمالات به حسب باطن در ازل ، و بقاى اين ها تا ابد. و مرجع اين معنى به فناى عبد در حق ، و بقاى وى به بقاى حق است ، و اليه الاشارة بقوله صلى الله عليه وآله : انا و على من نور واحد،(694) و خلق الله روحى و روح على بن ابى طالب عليه السلام قبل ان يخلق الخلق بالفى عام ،(695) على اختلاف الروايات ، و سيجى تفصيلها(696) ان شاء الله . و ان الله بعث عليا مع كل نبى سرا و معى جهرا.(697) و قول على عليه السلام : و كنت وليا(698)و آدم بين الماء و الطين .(699)
...و اشاره به همين معنى است فرموده حضرتش كه : من و على از يك نوريم و خداوند، روح من و روح على بن ابى طالب عليه السلام را آفريد دو هزار سال پيش از آن كه خلق را بيافريند - با توجه به اختلاف روايات (در بيان اين مدت ) كه تفصيل آن به زودى به خواست خدا خواهد آمد - و خداوند، على را با هر پيامبرى در پنهان ، و با من آشكارا فرستاد و فرمايش على عليه السلام كه : و من ولى بودم در حالى كه آدم ميان آب و گل بود (و هنوز آفرينش او پايان نيافته بود) .
و فى تفسير على بن ابراهيم عند قوله تعالى : ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكن البر من آمن بالله و اليوم الاخر و الملائكة و الكتاب و النبيين و آتى المال على حبه ذوى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل و السائلين و فى الرقاب و اقام الصلوة و اتى الزكوة و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا و الصابرين فى الباساء و الضراء و حين الباس اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون ،(700) ان هذه الاية نزلت فى اميرالمومنين عليه السلام . لان هذه الشروط شروط الايمان و صفات الكمال ، و هى لاتوجد الا فيه و فى ذريته اليبين عليهم السلام . و بيان ذلك : اما الايمان بالله و اليوم الاخر و الملائكة و الكتاب و النبيين ، فظاهر، لانه اول المومنين و اميرالمومنين و آدم بين الماء و الطين .(701)
و در تفسير على بن ابراهيم ذيل آيه شريفه : نيكى آن نيست كه روى خود را به سوى مشرق و مغرب كنيد، بلكه نيكى (و نيكوكار) كسانى هستند كه به خدا، روز واپسين ، فرشتگان ، كتاب آسمانى و پيامبران ايمان آورده ، مال (خود) را با تمام علاقه اى كه به آن دارند به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان انفاق مى كنند. نماز را به پا مى دارند و زكات را مى پردازند، و به عهد خود - به هنگامى كه عهد بستند - وفا مى كنند و در برابر محروميت ها، بيمارى ها و در ميدان جنگ صبر و استقامت به خرج مى دهند. اينها كسانى هستند كه راست مى گويند و اينها پرهيزگاران ، گويد: اين آيه درباره اميرمومنان عليه السلام نازل شده است . زيرا اين شروط، شروط ايمان و صفات كمال است . و جز در او و ذريه پاك او عليهم السلام يافت نمى شود. بيان مطلب آن كه : در مورد ايمان به خدا، روز واپسين ، فرشتگان ، كتاب آسمانى و پيامبران بايد گفت كه مطلب آشكار است ، زيرا او نخستين مومن و امير مومنان بوده است آن گاه كه آدم ميان آب و گل بود.
و فى منهاج الكرامة قوله تعالى : و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم .(702) من كتاب الفردوس لابن شيرويه ، يرفعه عن حذيفة اليمانى قال : قال رسول الله صلى الله عليه وآله : لو يعلم الناس متى سمى على اميرالمومنين (ما انكروا فضله ، سمى اميرالمومنين ) و آدم بين الروح و الجسد، قال الله عز و جل : و اذ اخذ ربك من بنى آدم - الاية ، قالت الملائكة : بلى ، فقال تبارك و تعالى : انا ربكم ، و محمد نبيكم ، و على اميركم .(703)
و در منهاج الكرامة در ذيل آيه شريفه و آن گاه كه پروردگارت از بنى آدم از پشتهاشان ذريه آنان را گرفت از كتاب فردوس ابن شيرويه به سند مرفوع از حذيفه يمانى روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اگر مردم مى دانستند كه از چه زمانى على عليه السلام اميرمومنان نام گرفته است (فضل او را انكار نمى كردند ؛ او اميرمومنان ناميده شده است ) آن گاه كه آدم ميان روح و جسد بود. خداى بزرگ در اين آيه شريفه فرموده ...آيا من پروردگار شما نيستم ؟ فرشتگان گفتند: چرا، خداى متعال فرمود: من پروردگار شما هستم ، محمد پيامبر شما، و على امير شماست .
و فى تاويل الايات فى سورة الواقعة ، عن على عليه السلام : الا انى اخو رسول الله و صديقه الاول ، صدقته و آدم بين الروح و الجسد.(704)
و در تاويل الايات در تفسير سوره واقعه از على عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: من برادر رسول خدا و نخستين تصديق كننده اويم ، او را تصديق كردم آن گاه كه آدم ميان روح و جسد بود.
و نبوت مقيده اخبار است از حقايق الهيه ، يعنى معرفة ذات الحق تعالى و اسمائه و صفاته و كماله و احكامه ، فان ضم االيه تبليغ الاحكام و التاديب بالاخلاق و التعليم (بالحكمة )(705) و القيام بالسياسة فهو النبوة التشريعية ، و يختص ‍ بالرسالة .
يعنى شناخت ذات حق تعالى و اسماء و صفات و كمال و احكام او. حال اگر تبليغ احكام و تاديب به اخلاق و آموزش ‍ با حكمت و پرداختن به امور سياست (خلق ) هم به آن ضميمه گردد، نبوت تشريعى خواهد بود كه آن اختصاص به مقام رسالت دارد.
فصل (65): (تعيين مقام شخص نبى و ولى مطلق و مقيد) 
و اعلم ان الوجود دائر على ظاهر و باطن ، فعبر عنهما بالاول و الاخر. و الاول النزول من الحضرة الاحدية الى الحضرة الكثرة الخلقية ، و الاخر هو العروج تدريجا الى ما نزل منه . و يسمى هذا الوجود بمقتضى اسمى الظاهر و الباطن فى الانسان الكبير و الصغير وجودا و ايجادا، و فى العقل و النفس علما و كمالا، و فى الروح و القلب كشفا و حالا. و ليس ‍ فى الخارج غيرهما. فالعقل (الكلى ) حقيقة النبى المطلق خاتم الانبياء و الرسل ، و النفس الكلية حقيقة الولى المطلق خاتم الاولياء و الاوصياء. و يشهد لهما ما تقدم من الاخبار: كنت نبيا و آدم بين الماء و الطين ، و كنت وليا و آدم بين الماء و الطين .
بدان كه وجود دائر مدار ظاهر و باطن است كه از آن دو به اول و آخر تعبير مى شود. اول نزول از حضرت احديت است به حضرت كثرت خلقيه ؛ و آخر عروج تدريجى است به سوى آن چه كه از آن نزول يافته بود. اين وجود به مقتضاى اسم ظاهر و باطن ، در انسان كبير و صغير، وجود و ايجاد ناميده مى شود، و در عقل و نفس ، علم و كمال ، و در روح و قلب ، كشف و حال . و در خارج غير اين دو چيزى نيست عقل (كلى ) حقيقت نبى مطلق ، خاتم انبيا و رسل است ، و نفس كليه ، حقيقت ولى مطلق ، خاتم اوليا و اوصياست . و شاهد آن دو اخبار گذشته است كه : من پيامبر بودم در حالى كه آدم ميان آب و گل بود و من ولى بودم در حالى كه آدم ميان آب و گل بود.
و معناهما انهما قالا: كنا نبيا و وليا بالفعل دون القوة ، كانبياء اخر و اولياء اخر، لانهما لوكانا نبيا و وليا بالقوة ما قالا هذا القول على سبيل الافتخار و الشرف على غيرهم . و تحقيقة ان النبى المطلق كان ينبى ء و يخبر العقول و النفوس و الروحانيات كلها من الملائكة و غيرهم كما يجب عليه ان ينبئهم من الله من معرفة الله و معرفة صفاته و اسمائه و افعاله ، و معرفة الموجودات و المخلوقات على قدر قابلياتهم و استعداداتهم ، كما هو المعلوم من قصة آدم عليه السلام ، بل و روح آدم كان يستفيض منه العلوم و المعارف ، و ما منهم الا و قد كان داعيا به قومه بالحق عن تبعيته ،(706) لقوله صلى الله عليه واله : آدم و من دونه تحت لوائى يوم القيامة .(707)
و معناى اين دو حديث اين است كه فرموده اند: ما بالفعل پيامبر و ولى بوديم نه بالقوة همچون ساير انبيا و اوليا. زيرا اگر پيامبر و ولى بالقوه بودند هرگز اين سخن را به عنوان افتخار و شرف بر ديگران نمى فرمودند. تحقيق مطلب آن كه : نبى مطلق ، عقول و نفوس و همه روحانيات از قبيل ملائكه و سايرين را به اندازه قابليات و استعدادهاى آنان از آن چه بر نبى واجب است كه به ديگران از سوى خدا خبر دهد چون معرفت خدا و معرفت صفات و اسماء و افعال او و معرفت موجودات و مخلوقات ، انباء مى كند و خبر ميدهد، چنان كه از داستان آدم عليه السلام معلوم است ، بلكه روح آدم عليه السلام علوم و معارف را از فيض او دريافت مى دارد، و هيچ پيامبرى نبوده جز اين كه قوم خود را به تبعيت او دعوت به حق مى نموده است ، به دليل فرمايش آن حضرت صلى الله عليه و آله كه : آدم و پيامبران پس از او، همه در قيامت به زير لواى منند.
و كذلك الولى المطلق الذى هو خاتم الاولياء كان يفيض على ارواحهم و انفسهم ما شاء الله من العلوم و المعارف و الحكم و الحقايق ، لان نسبة الولى الخاتم الى النبى الخاتم كنسبة النفس الكلى الى العقل الكلى ، فان النفس من العقل استفاد كل ما استفاد. و الافادة و الاستفادة بامر الله و اشارته . و مثالهما فى عالم الحس الشمس و القمر، و استفاضة القمر من الشمس ، و افاضة الشمس له النور، و كذلك جميع النجوم و الكواكب التى استفاضوا من الشمس الانوار بالقابلية اولا. و الكواكب كالخلايق من تلك الصورة الذين يستفيضون من النبى و الولى صورة و معنى . و لهذا قال النبى صلى الله عليه واله : انا كالشمس ، و على كالقمر، و اصحابى كالنجوم .(708)
و همين گونه است ولى مطلق كه خاتم اولياست ، كه هر چه خدا خواهد از علوم و معارف و حكمت ها و حقايق بر ارواح و انفس آنان افاضه مى نمايد، زيرا نسبت ولى خاتم با نبى خاتم مانند نسبت نفس كلى با عقل كلى است ، زيرا تمام بهره ها و استفاده هاى نفس از عقل است . و افاده و استفاده نيز به امر خدا و اشاره او صورت مى گيرد. مثال آن دو در عالم حس ، خورشيد و ماه است ، كه ماه از خورشيد فيض خود را دريافت مى دارد و خورشيد نور را به ماه افاضه مى كند و همچنين است تمام ستارگان كه در مرحله نخست انوار را با قابليت خود از خورشيد مى گيرند، و ستارگان در اين صورت مانند خلايق اند كه از لحاظ صورت و معنى از پيامبر و ولى كسب فيض مى نمايند. از اين رو پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: من چون خورشيدم ، و على چون ماه است ، و اصحابم چون ستارگان .
و منه سموا اصحابنا الولاية بالشمسية و القمرية ، نظرا الى الولاية الذاتية و الولاية العارضية الكسبية ، كنور الشمس ‍ و نور القمر، فان نور الشمس ذاتى ، و نور القمر عرضى ، و كذلك النجوم ، فالمراد بخاتم الانبياء انه الذى يكون رجوع جميع الانبياء و الرسل اليه ، كما كان الى محمد صلى الله عليه و آله ، فانه صلى الله عليه وآله كان فى عالم الارواح مرجع جميع ارواح النبيين و المرسلين ، و كذلك فى عالم الاجساد وان كان بعد الكل صورة ، لقوله صلى الله عليه واله : انا اول الانبياء خلقا، و آخرهم بعثا.(709)
و از همين روست كه اصحاب ما، ولايت را به ولايت شمسيه و قمريه ناميده اند نظر به ولايت ذاتى و ولايت عارضى كسبى ، مانند نور خورشيد و ماه ، چرا كه نور خورشيد ذاتى است و نور ماه عرضى است و ستارگان نيز همين گونه اند. پس مراد از خاتم انبياء كسى است كه رجوع همه انبيا و رسولان به اوست چنان كه به محمد صلى الله عليه و آله بود، زيرا كه حضرتش در عالم ارواح مرجع ارواح تمام انبياو رسولان بود، و در عالم اجسام نيز همين گونه است گرچه صورة پس از همه آنان قرار گرفته است ، زيرا كه فرمود: من از نظر خلقت ، نخستين پيامبرم و از نظر بعثت ، آخرين آنهايم .
و كذلك خاتم الاولياء هو الذى رجوع جميع الاولياء و الاوصياء اليه ظاهرا و باطنا، كما كان الى على عليه السلام فان كل من كان فى ذلك العالم من جميع النفوس و الارواح وليا كان او وصيا رجوعه اليه ، و كذلك فى عالم الاجسام و ان كان بعد الكل ، فان نور الولاية لاينفك عن نور النبوة ، و كذلك الولى عن النبى كنور النفس عن نور العقل ، فان تصرفهما فى العالم كتصرفهما فى النفوس كلها، فان النفس و العقل خليفتان لله فى عالم الخلق ،(710) و النبى و الولى خليفتان لله فى النفوس و الارواح ، و لولا ان نور النبوة و نور الولاية متحدان مجتمعان ازلا و ابدا ما قال النبى صلى الله عليه و آله : خلق الله روحى و روح على عليه السلام من شى ء واحد، و نورى و نوره واحد،(711) و انه منى و انا منه ،(712) و نفسه نفسى .(713)
همين طور است خاتم اوليا، كه رجوع تمام اوليا و اوصيا در ظاهر وباطن به اوست ، چنان كه به على عليه السلام بود، زيرا هر كه در آن عالم بود از تمام نفوس و ارواح ولى باشد يا وصى ، رجوعش به او بود. و همين گونه است در عالم اجساد گرچه حضرتش (صورة ) پس از همه آنان قرار گرفته است زيرا نور ولايت از نور نبوت جدا نمى شود، همچنين ولى از نبى جدا شدنى نيست مانند جدا نشدن نور نفس از نور عقل ، زيرا تصرف آنان در عالم مانند تصرفشان در تمام نفوس است ، زيرا نفس و عقل خليفه هاى خدا در عالم خلق اند، و نبى و ولى خليفه هاى خداى متعال در نفوس و ارواح اند. و اگر نور نبوت و ولايت ازلا وابدا متحد و مجتمع نبودند رسول خدا صلى الله عليه و آله نمى فرمود: خداوند روح من و روح على عليه السلام را نيز از يك چيز آفريد و نور من و نور على يكى است و او از من است و من از اويم و نفس او نفس من است .
فكل من ينكر تقديم العالم الروحانى على العالم الجسمانى فليس بعاقل و لا عالم ، فانه قد نطق به القرآن و الاخبار، و حكم به العلماء و الحكماء. و لهذا قيل بتقديم العالم الروحانى على العالم الجسمانى بستة ايام ، كل يوم منها الف سنة . و قيل باربعين الف سنة ، لقوله تعالى : خمرت طينة آدم بيدى اربعين صباحا.(714)
پس هر كه مقدم بودن عالم روحانى بر عالم جسمانى را انكار كند نه عاقل است و نه عالم ، زيرا قرآن كريم و اخبار بر آن ناطق و علما و حكما به آن حاكم اند. از اين رو گفته شده : عالم روحانى به شش روز بر عالم جسمانى مقدم است ، كه هر روزى از آن هزار سال است . و گفته شده : چهل هزار سال مقدم است ، به دليل اين فرمايش خداى متعال (حديث قدسى ): گل آدم را با دست خود چهل بامداد خمير كردم .
و المراد بالصباح اول نور الشمس الممزوج بظلمة الليل من النهار، كامتزاج نور آدم عليه السلام بآخر ظلمة الاجسام فى حالة الايجاد. و يوم القيامة عبارة عن الاول ، و ليلة القدر عن الثانى . و قيل بثلاثمائة الف سنة ، كل يوم الف سنة . و قيل بثلاثمائة الف سنة كل يوم منها خمسين الف سنة . و بالجملة ليس تقديم الروحانيات الابداعات على الجسمانيات و العنصريات بزمان و لامكان ، بل بالذات . و العنصريات و الجسمانيات فى زمان و مكان و شهور و سنين . و من هذا قيل : ان الروحانيات و المجردات توجد من غيرمادة و لا مدة ، و الجسمانيات و العنصريات توجد بمدة و مادة . و حينئذ نقول : كل موجود فى عالم الغيب و الشهادة و الروحانى و الجسمانى علمه و حياته و كمالاته بافاضة العقل الاول و النفس الكلى على الدوام و الاستمرار ازلا و ابدا، و كل نبى و كل رسول و كل ولى و كل وصى و كل ذى نفس علمه و حياته و كمالاته بافادة النبى المطلق و الولى المطلق على الدوام و الاستمرار ازلا و ابدا. و يسمى هذا المدد الوجودى الافاضة الحقيقة كما ذهب اليه اهل الله الاتفاق .(715)
و مراد از صباح (بامداد) اول نور خورشيد است كه با ظلمت شب آميخته است ، مانند امتزاج نور آدم عليه السلام به آخر ظلمت اجسام در حالت ايجاد. و روز قيامت عبارت است از اولى ، و شب قدر از دومى ، و گفته شده : سيصد هزار سال مقدم است ، كه هر روزى هزار سال است . و گفته شده : سيصد هزار سال كه هر روز آن پنجاه هزار سال است . و بالجمله ، تقديم روحانيات ابداعى بر جسمانيات و عنصريات تقديم زمانى و مكانى نيست بلكه ذاتى است . و عنصريات و جسمانيات در زمان و مكان و ماهها و سالها قرار دارند. از همين رو گفته شده : روحانيات و مجردات ، بدون ماده و مدت يافت مى شوند، و جسمانيات و عنصريات با ماده و مدت . حال مى گوييم : هر موجودى كه در عالم غيب و شهادت است و هر روحانى و جسمانى ، علم و حيات و كمالات او به افاضه عقل اول و نفس كلى است به طور مداوم و استمرار ازلا و ابدا. و هر نبى و رسول و ولى و وصى و هر ذى نفسى ،علم و حيات و كمالات او به افاده نبى مطلق و ولى مطلق است به طور مداوم و استمرار ازلا و ابدا. و اين مدد وجودى افاضه حقيقى ناميده مى شود، چنان كه مورد اتفاق اهل الله است .
فصل (66): (رسالت ، عزم ، ولايت ) 
ثم اعلم ان البلاغ فى نبوة التشريع ان كان فى امر فهى رسالة ، و ان ايدالرسول بالتبليغ بالكتاب و السيف فعزم . فالعزم خصوص مرتبة فى الرسالة ، و الرسالة خصوص مرتبة فى النبوة ، و النبوة خصوص مرتبة فى الولاية ، و الولاية هى الفلك الاقصى المحيط بالكل ، اذ لا عزم و لا رسالة و لا نبوة الا بها، و بها تسرى النبوة و الرسالة فى الكافة ، اذ لا تاثير للممكن و صفاته الا بما ظهر فيه من الحق و صفاته و احكامه . و لهذا قيل : قوة النبوة بحسب قوة الولاية . فالولاية نعت الهى ، وفلك احاطى ، و كمال ذاتى ، تبدو للحق من سواد غيبه المطلق بالحقيقة الكمالية السماوية اولا، و تبدو للحقيقة من غيب هويته العيا التى هى ابطن البواطن بتجليه الاول العايد فى حضرته الاشتمالية و مرتبة الاحدية الاحاطية من نفسه الى نفسه ، قاضيا من حيث غلبة حكم هذا العود و سرايتهما فى كل مرتبة كمالية انسانية و نشاة ملكية بانطواء الصور و رسوم كثرتها فى الحقايق .
بدان كه بلاغ و رساندن در نبوت تشريع ، اگر در امر (و نهى ) باشد، رسالت است ، و اگر رسول همراه تبليغ با كتاب و شمشير هم مويد گردد عزم است . پس عزم يك مرتبه ويژه در رسالت است ، و رسالت مرتبه اى ويژه در نبوت است ، و نبوت مرتبه اى ويژه در ولايت است ، وولايت فلك اقصى و دور دست است كه محيط به همه آن مراتب است ، زيرا عزم و نبوت و رسالت نيست مگر به آن ، و با ولايت است كه نبوت و رسالت در ميان كافه (خلايق ) سريان مى يابد، زيرا ممكن و صفات آن را تاثيرى نيست جز به آن چه كه از حق و صفات و احكام او در وى ظاهر مى شود. از اين رو گفته شده : نيروى نبوت به حسب نيروى ولايت است . پس ولايت ، نعت و صفتى الهى ، فلكى احاطى و كمالى ذاتى است ، كه اولا از سواد غيب مطلق با حقيقت كمالى سماوى براى حق ظاهر مى شود، و براى حقيقت از غيب هويت عليايى كه ابطن بواطن است ظاهر مى شود با تجلى اول او كه عايد در حضرت اشتمالى و مرتبه احديت احاطى اوست از نفس خود به سوى نفس خود، كه از جهت غلبه حكم اين بازگشت و سرايت آن در هر مرتبه كمالى و انسانى و نشاة ملكى حكم مى كند به منطوى شدن صور و رسوم كثرت آن در حقايق .
و اما النبوة فغرتها تبدو من سواد غيب الاسم الباطن من حيث خصوص مرتبة فى الولاية ، فتظهر فى مطلع الاسم الظاهر المتجلى اولا فى حضرتى المدبر و المفضل ، فيتنوع و ينمو فى الاشخاص القائمين بحقوق مظهريتها جمعا و تفصيلا، حتى ينتهى بها صور الحقائق الى انهاغاية الكمال و اجمعها. و قس على ما ذكر الولاية المقيدة بكل من النبوة (و الولاية - ظ) و الولاية من حيث هى صفة الهية مطلقة و من حيث استنادها الى الانبياء و الاولياء مقيدة ، و المقيد مقوم بالمطلق ، و المطلق ظاهر فى المقيد، فنبوة الانبياء كلها جزئيات النبوة المطلقة ، و كذلك ولاية الاولياء جزئيات الولاية المطلقة . و الى معنى هذه الولاية المذكورة الاشارة بما فى العيون عن الرضا عليه السلام : الامام لا يوجد منه بدل ، و لا له مثل و لا نظير، مخصوص بالفضل كله من غير طلب منه له و لااكتاب ، بل اختصاص من المفضل الوهاب . فمن ذا الذى يبلغ معرفة الامام ، و يمكنه اختياره ؟! هيهات هيهات هيهات ، ضلت العقول ، و تاهت الحلوم - (716) الحديث .
و اما نبوت ، پس غره آن از سواد غيب اسم باطن از جهت خصوص مرتبه اى در ولايت ظاهر مى گردد، پس درمطلع اسم ظاهر كه اولا در حضرت مدبر و حضرت مفصل تجلى دارد ظاهر مى شود، پس تنوع پيدا كرده و در اشخاص كه قائم به حقوق مظهريت آن از نظر جمع و تفصيل اند نمو پيدا مى كند، تا اين كه صور حقايق به آن منتهى مى شود به اين كه آن غايت كمال و اجمع آن است . و ولايت مقيده را بر همين منوال قياس كن به هر يك از دو مقام نبوت و ولايت كه ولايت از آن جهت كه يك صفت الهى است مطلق است و از آن جهت كه مستند به انبيا و اولياست مقيد مى باشد، و مقيد قائم به مطلق است ، و مطلق ظاهر درمقيد است ، پس نبوت انبيا همه جزئيات نبوت مطلق است ، و همچنين ولايت اوليا جزئيات ولايت مطلق است . و به معناى همين ولايت مذكوره اشاره دارد آن چه در كتاب عيون از حضرت رضا عليه السلام روايت شده است كه : امام را بدلى يافت نمى شود، و مثل و نظيرى ندارد، به تمام فضل مخصوص گرديده بدون طلب و اكتسابى از سوى او، بلكه آن اختصاصى است از فضل خداى بخشنده . پس كيست كه به معرفت امام دست يابد و امكان گزينش او را داشته باشد؟! هيهات ، خردها گم و انديشه ها سرگردان اند....
و هر يك از اين اقسام اربعه را ختمى است ، اى مرتبة ليست فوقها مرتبة اخرى ؛ و مقامى است لانبى على ذلك المقام و لا ولى سوى الشخص المخصوص به ، بل الكل يكون راجعا اليه و ان تاخر وجود طينة صاحبه ، فانه بحقيقة موجود قبله . و خاتم النبوة المطلقة نبينا صلى الله عليه و آله ، و خاتم الولاية المطلقة اميرالمومنين عليه السلام .
....يعنى مرتبه اى كه فوق آن مرتبه اى نيست ، و مقامى كه هيچ پيامبر و وليى در آن قرار ندارد جز همان شخصى كه بدان مخصوص گرديده است ، بلكه همگى بدو بازگشت دارند هر چند وجود طينت صاحب آن مقام موخر از ديگران باشد، زيرا او با حقيقت خود پيش از آن موجود بوده است ، خاتم نبوت مطلقه پيامبر ما صلى الله عليه وآله است و خاتم ولايت مطلقه اميرمومنان عليه السلام مى باشد.
قال فى الفتوحات فى الفصل الثالث عشر (717) فى جواب محمد بن على الترمذى : الختم ختمان : ختم يختم الله به الولاية مطلقا، و ختم يختم به الولاية المحمدية . و اما ختم الولاية على الاطلاق فهو بعيسى عليه السلام ، فهو الولى بالنبوة المطلقة فى زمان هذه الامة ، و قد حيل بينه و بين نبوة التشريع و الرسالة ، فينزل فى آخر الزمان وارثا خاتما لاولى بعده . (...) فكان اول هذا الامر نبيا هو آدم عليه السلام و آخره نبى هو عيسى عليه السلام اعنى نبوة الاختصاص ، فيكون له حشران : حشر معنا، و حشر مع الانبياء و الرسل . و اما خاتم الولاية المحمدية فهو الرجل من العرب ، من اكرمها اصلا و بدعا، و هو فى زماننا اليوم موجود عرفت به فى سنة خمس و تسعين و خمسمائة .(718)
در فتوحات در فصل (سوال ) سيزدهم در پاسخ محمد بن على ترمذى گويد: خاتميت دو نوع است : خاتميتى كه خداوند ولايت مطلقه را بدان ختم مى كند، و خاتميتى كه ولايت محمديه را بدان ختم مى نمايد. اما ختم ولايت مطلقه به عيسى عليه السلام است ، كه او ولى است با نبوت مطلقه در زمان اين امت ، كه ميان او و نبوت تشريع و رسالت فاصله افتاده است ، پس در آخر الزمان به عنوان وارث خاتم كه وليى بعد از او نيست (از آسمان ) فرود مى آيد... پس اول اين امر - يعنى نبوت اختصاص - پيامبرى بوده است كه آدم عليه السلام است و آخر آن پيامبرى كه او عيسى عليه السلام مى باشد، پس براى او دو حشر است : حشرى با ما دارد و حشرى با انبيا و رسل . و اما خاتم ولايت محمدى صلى الله عليه و آله مردى است از عرب كه اصل و ريشه اش از گرامى ترين خاندان عرب است ، كه امروزه در زمان ما موجود است ، و من در سال 595 با او آشنا شدم .
و قوله الاخير يدل على ان خاتم الولاية (المقيدة ) هو المهدى عليه السلام ، و اما قوله : ان خاتم الولاية المطلقة فهو عيسى عليه السلام فغلط ظاهر، بل خاتمها هو على عليه السلام ، لما سياتى من كلامه بل و كلام غيره . و اما ساير الاولياء من الائمة و غيرهم بالوراثة و النيابة عنه .
اين گفتار اخير وى دلالت دارد بر اين كه خاتم ولايت (مقيده ) مهدى عليه السلام است . و اما اين كه گويد: خاتم ولايت مطلقه عيسى عليه السلام است ، غلط آشكارى است ، بلكه خاتم آن على عليه السلام مى باشد به دليل سخنى كه بزودى از خود او بلكه از ديگران نيز خواهد آمد. و اما ساير اوليا از ائمه عليهم السلام و ديگران ولايت را به وراثت و نيابت از آن بزرگوار دارا مى باشند.
و قال فى الباب السادس من المجلد الاول من الفتوحات : فى معرفة بدو الروحانى ، و من هو اول موجود، و بم (مم ) وجد، و فيم وجد، و على اى مثال وجد، ولم وجد، و ما غايته ؟ و غير ذلك ، و هو قوله : كان الله و لا شى ء معه ثم ادرج فيه و هو الان على ما (عليه ) كان لم يرجع اليه من ايجاده العالم صفة لم يكن عليها، بل كان موصوفا لنفسه و مسمى قبل خلقه بالاسماء التى ندعوه بها. فلما اراد وجود العالم و بدوه على حد ما علمه بعلمه بنفسه انفعل (عن تلك الارادة المقدسة بضرب تجل من تجليات التنزيه الى الحقيقة الكلية انفعل ) عنها حقيقة تسمى الهباء، بمنزلة طرح البناء الجص ليفتح فيها ما شاء من الاشكال . و هذا هواول موجود. و قد ذكره على بن ابى طالب عليه السلام و سهل بن عبدالله و غيرهما من اهل (ال ) تحقيق اهل الكشف و الوجود.
و در باب ششم از جلد اول فتوحات در شناخت آغاز (عالم ) روحانى و اين كه اولين موجود (در آن ) كيست ، و به (از) چه و در چه و بر اساس چه نمونه اى و براى چه به وجود آمده و غايت آن چيست و...؟ گويد: خدا بود و چيزى با او نبود سپس داخل كرد در آن اين جمله را كه و اكنون نيزهمان طور است كه بوده و با ايجاد كردن عالم صفتى را كه نداشته به دست نياورده است ، بلكه او لنفسه پيش از آن كه بيافريند، به نامهايى كه ما او را بدانهاميخوانيم موصوف بود و ناميده مى شد. پس چون خواست عالم وجود پيدا كند و آن را بر آن حدى كه با علم بنفسه خود آن را مى دانست آغاز كند، (از اين اراده مقدس به نوعى تجلى از تجليات تنزيهى به حقيقت كليه ، انفعال پيدا نمود و) از اين اراده حقيقتى كه هباء ناميده مى شود انفعال پيدا نمود كه آن به منزله گچى است كه بنا مى اندازد تا هر شكلى كه مى خواهد از آن بسازد. و اين نخستين موجود (در عالم ) است . اين مطلب را على بن ابى طالب عليه السلام و سهل بن عبدالله و ديگران از اهل تحقيق و كشف و شهود گفته اند.
ثم انه سبحانه تجلى بنوره الى ذلك الهباء - و يسمونه اصحاب الافكار الهيولى الكل ، و العالم فيه بالقوة و الصلاحية - فقبل منه (تعالى ) كل شى ء فى ذلك الهباء على حسب قوته و استعداده - كما يقبل زوايا البيت نورالسراج -، و على قدر قربه (719) من ذلك النور يشتد ضوءه و قبوله ، قال الله تعالى : الله نور السموات و الارض ، مثل نوره كمشكوة فيها مصباح . (720) فشبه نوره بالمصباح . فلم يكن اقرب (اليه ) قبولا فى ذلك الهباء الا حقيقة محمد صلى الله عليه و آله المسماة بالعقل الاول ، فكان سيد العالم باسره ، (و) اول ظاهر فى الوجود، فكان وجوده من ذلك النور الالهى (و) من الهباء و من الحقيقة الكلية ، و فى الهباء و جد عينه ، و عين العالم (من ) تجليه ، و اقرب الناس اليه على بن ابيطالب عليه السلام و اسرار الانبياء اجمعين (721). هذا آخر كلامه .
سپس خداى سبحان با نور خود به آن هباء - كه متفكران آن را هيولاى كل مى نامند و عالم به طور قوه و صلاحيت در آن وجود دارد - تجلى نمود، پس هر چه در آن هباء بود بر حسب قوه و استعداد خود آن را از خداوند قبول كرد - همان گونه كه زواياى اتاق نور چراغ را قبول مى كند - كه هر كدام به اندازه نزديكى اى كه با آن نور دارد نور و قبول آن بيشتر است ، خداى متعال فرموده است : خدا نور آسمانها و زمين است ، مثل نور او به چراغدانى مى ماند كه در آن چراغى قرار دارد... كه نور خود را به چراغ تشبيه فرموده است ، پس در آن هباء هيچ چيزى از نظر قبول كردن نزديكتر (به آن ) نبود جز حقيقت محمد صلى الله عليه و آله كه عقل اول نام دارد، پس او سرور تمام عالم (و) نخستين ظاهر شونده در وجود بود، پس وجود او از آن نور الهى (و) از هباء و از حقيقت كلى بود، و عين او در هباء موجود شد، و عين عالم (از) تجلى اوست ؛ و نزديكترين مردم به او على بن ابى طالب عليه السلام است و اسرار تمام پيامبران پايان سخن ابن عربى .
و هو كلام قاطع و برهان ساطع على ختميه للولاية المطلقة حيث تقرر ان للحقيقة المحمدية صلى الله عليه وآله اعتبارين : اعتبار الظاهر و اعتبار الباطن ، و الباطن يتعلق بالولى الختم الذى يكون اقرب الناس اليه ، و يكون حسنة من حسناته ، لان غير على عليه السلام ليس له هذا القرب و لا هذه الخصوصية ، و سيما ورد من النبى صلى الله عليه وآله اشارات دالة عليها، مثل قوله صلى الله عليه وآله : انا و على من نور واحد،(722) و: انا و على من شجرة واحدة و الناس من شجرة شتى ،(723) و غير ذلك مما سياتى ، الدال على انهما من نور واحد و من حقيقة واحدة ؛ و كذلك قول على عليه السلام : انا النقطة تحت الباء، و انا الاول و انا الاخر، و انا الظاهر و انا الباطن ، و انا وجه الله ، و انا جنب الله ، الى آخر ما سياتى فى خطبة البيان (724) و غيرها. لان كل ذلك يدل على ان حقيقته و حقيقة النبى صلى الله عليه وآله واحدة ، و هذا هو المطلوب من هذا البحث .
و اين كلامى قاطع و برهانى ساطع است بر ختميت على عليه السلام نسبت به ولايت مطلقه ، چرا كه مقرر است كه حقيقت محمديه را دو اعتبار است : اعتبار ظاهر و اعتبار باطن ، و باطن تعلق دارد به ولى خاتم كه نزديكترين مردم به اوست و يكى از نيكيهاى او به شمار مى رود، زيرا غير على عليه السلام از چنان قربى برخوردار نبود و اين خصوصيت را نداشت ، به ويژه كه اشاراتى دال بر اين مطلب نيز از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شده است مثل : من و على از يك نوريم و من و على از يك درختيم و ساير مردم از درختان مختلف و از اين گونه تعابير كه به زودى خواهد آمد كه دلالت دارد بر آن كه آن دو بزرگوار از يك نور و يك حقيقت اند، و همان طور سخن خود على عليه السلام است كه : من نقطه زير باء (بسم الله ) مى باشم و من اول ، من آخر، من ظاهر، من باطن ، من وجه خدا و من جنب خدايم ... تا آخر كه در خطبه بيان و ساير خطبه ها بيان فرموده و به زودى مى آيد. زيرا تمام اين بيانات دلالت دارد بر آن كه حقيقت آن حضرت و حقيقت پيامبر صلى الله عليه وآله يكى است ، و مطلوب از اين بحث همين است .
و فى معرض هذا البحث عن كل واحد من الائمة عليهم السلام ورد مثل هذا الكلام ، كقولهم عليهم السلام : نحن حجة الله و (نحن ) باب الله ، و نحن لسان الله ، و نحن وجه الله ، و نحن عين الله فى خلقه ، و نحن ولاة امر الله فى عباده ،(725) و نحن خزنة علم الله ، و عيبة وحى الله ،(726) و اهل دين الله ، و علينا نزل كتاب الله ، و بنا عبدالله ، و لولانا ما عرف الله ، و نحن ورثة نبى الله .(727)
و در اين بحث در مورد ساير امامان عليهم السلام نيز نظير اين گونه سخنان وارد شده است مانند: ما حجت خدا، باب خدا، زبان خدا، وجه خدا، چشم خدا در ميان خلق او، واليان امر خدا در ميان بندگانش ، خزانه داران علم خدا، گنجينه وحى خدا، واهل دين خدا هستيم ، و كتاب خدا بر ما نازل شده و خدا به سبب ما پرستش گرديده است ، و اگر ما نبوديم خدا شناخته نمى شد، و ما وارثان پيامبر خداييم .
وفى المجلى قال على عليه السلام : ختم النبى صلى الله عليه وآله : مائة الف نبى و اربعة الاف و عشرين الف نبى ، و ختمت انا مائة الف وصى و اربعة (آلاف ) و عشرين الف وصى .(728)
بيان : و لا يذهب عليك ان الوصى مستلزم للولى و لا عكس .

و در كتاب مجلى على عليه السلام فرموده است : پيامبر صلى الله عليه وآله صد وبيست و چهار هزار نبى را، و من صدو بيست و چهار هزار وصى را ختم نموده ايم .
بيان : فراموشت نشود كه وصى مستلزم ولى نيزهست ، اما ولى مستلزم وصى نمى باشد.
وفى العيون عن الرضا، عن ابيه ، عن جده ، عن على بن ابى طالب عليهم السلام قال : قال رسول الله صلى الله عليه وآله : يا على ما ما سالت ربى شيئا الا سالت لك مثله ، غير انه قال تعالى : لا نبوة بعدك ، انت خاتم النبيين ، و على خاتم الوصيين .(729)
و در عيون از حضرت رضا، از پدرش ، از جدش ، از اميرمومنان عليهم السلام روايت كرده است كه : رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: اى على ، من از پروردگارم چيزى نخواستم جز اين كه مثل آن را نيز براى تو درخواست نمودم ، جز اين كه خداى متعال فرمود: پيامبرى پس از تو نيست ، تو خاتم پيامبرانى ، و على خاتم اوصيا است .
و فى مجالس الصدوق و ابن الشيخ ، عن جابر، عن رسول الله صلى الله عليه وآله فى حديث قال فى جملة منه : فختم بى النبوة و بعلى عليه السلام الوصية .(730)
و در مجالس صدوق و ابن شيخ از جابر، از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت كرده اند كه : در ضمن حديثى فرمود: پس پيامبرى را به من ختم نمود و وصيت را به على عليه السلام .
وفى الكافى عن سالم الحناط قال : قلت لابى جعفر عليه السلام : اخبرنى عن قول الله عز و جل : نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين بلسان عربى مبين ، قال : هى الولاية لامير المومنين عليه السلام .(731)
و در كافى از سالم حناط روايت است كه گفت : به امام باقر عليه السلام عرضه داشتم : مرا خبر ده از معناى اين آيه : روح الامين آن را بر قلب تو فرود آورد تا از هشدار دهندگان باشى ، و آن به زبان روشن عربى است ، فرمود: آن ولايت اميرمومنان عليه السلام است .
بيان : و لايخفى ان هذه الولاية هى الولاية العامة لكل نبى و امته بل كل ملك فى كل زمان . و تصديق ذلك ما فى الكافى قال : سالت اباالحسن عليه السلام عن قوله تعالى : فاذن موذن بينهم ان لعنة الله على الظالمين ، الذين يصدون ...، قال : الموذن اميرالمومنين عليه السلام .(732)
بيان : و مخفى نماند كه اين ولايت همان ولايت عامه اى است براى هر پيامبرى و امت او بلكه براى هر پادشاهى در هر زمانى است . و تصديق آن روايتى است كه در كافى آورده است كه (راوى ) گويد: از ابوالحسن (امام رضا) عليه السلام ازمعناى اين آيه پرسيدم : پس موذنى در ميان آنان ندا درداد كه : لعنت خدا بر ظالمان ، آنان كه باز مى دارند.... فرمود: آن موذن اميرمومنان عليه السلام است .
و ما فى الكافى عن ابى الصباح الكنانى ، عن ابى جعفر عليه السلام : قال : سمعته يقول : و الله ان فى السماء لسبعين صفا من الملائكة ، لواجتمع اهل الارض كلهم يحصون عدد كل صف منهم ما احصوهم ، و انهم ليدينون بولايتنا.(733)
و روايتى است كه در كافى از ابى الصباح كتانى روايت كرده است كه گفت : از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: سوگند به خدا، در آسمان هفتاد صف از فرشتگان هستند كه اگر همه اهل زمين جمع شوند نمى توانند تعداد آنان را به شمار آورند و آنان همگى به ولايت ما معتقدند.
وفى الكافى عن ابى الحسن عليه السلام قال : ولاية على عليه السلام مكتوبة فى جميع صحف الانبياء عليهم السلام ، و لم يبعث الله رسولا الا بنبوة محمد صلى الله عليه وآله و وصية على عليه السلام .(734)
و در كافى از ابوالحسن (امام رضا عليه السلام ) روايت كرده است كه فرمود: ولايت على عليه السلام در تمام كتابهاى انبيا نوشته است ، و خداوند پيامبرى را مبعوث نفرموده جز به نبوت محمد صلى الله عليه وآله و وصايت على عليه السلام .
و فى تاويل الايات عن ابى جعفر الباقر عليه السلام فى قوله تعالى : و وصى بها ابراهيم بنيه و يعقوب يا بنى ان الله اصطفى لكم الدين فلا تموتن الا و انتم مسلمون بولاية على عليه السلام .
و در تاويل الايات از امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه در تفسير اين آيه شريفه : و ابراهيم فرزندان خود را و نيز يعقوب به آن وصيت كردند كه اى فرزندانم ، خداوند دين را براى شما برگزيد، پس نميريد مگر در حالى كه مسلمان باشيد فرمود: يعنى اسلام و اعتقاد به ولايت على عليه السلام .
وفى الكافى عن ابى الحسن الرضا عليه السلام قال : ولاية على عليه السلام مكتوبة فى صحف الانبياء، و لم يبعث الله نبيا الا بنبوة محمد صلى الله عليه وآله و وصية على عليه السلام .(735)
و در كافى همان روايت امام رضا عليه السلام را نقل نموده با تبديل لفظ رسولا به نبيا.
و الصبغة فى قوله تعالى : صبغة الله هى الولاية على ما رواه فى تاويل الايات عن الكافى باسناده عن ابى عبدالله عليه السلام انه قال : صبغ المومنون بالولاية فى الميثاق .(736)
و واژه صبغه (رنگ ) كه در آيه صبغة الله آمده همان ولايت است بنا بر روايتى كه در تاويل الايات از كافى نقل نموده كه وى با سند خود از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: مومنان در عالم ميثاق (عالم ذر) به رنگ ولايت رنگين شده اند.
وفى الكافى باسناده عن بريد العجلى قال : سالت اباعبدالله عليه السلام عن قول الله عز و جل : و كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا، قال : نحن الامة الوسط، و نحن شهداء الله على خلقه و حجته فى ارضه .(737)
و در كافى با سند خود از بريد عجلى روايت كرده است كه گفت : از امام صادق عليه السلام درباره اين آيه : و اينچنين شما را امت ميانه قرار داديم تا گواه بر مردم بوده باشيد و رسول نيز گواه شما باشد پرسيدم : فرمود: ما امت وسط هستيم ، و ما گواهان خدا بر خلقش و حجت او در زمينش مى باشيم .
وفى شواهد التنزيل عن سلمة بن قيس ،(738) عن على عليه السلام : ان الله تعالى ايانا عنى بقوله : لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا. فرسول الله صلى الله عليه وآله شاهد علينا، و نحن شهداء الله على خلقه و حجته فى ارضه .(739)
و در شواهد التنزيل از سلمة (سليم ) بن قيس ، از على عليه السلام روايت كرده است كه خداى متعال ما را قصد نموده است در آيه : تا شما گواهان خدا بر مردم باشيد و رسول نيز گواه بر شما باشد، پس رسول خدا صلى الله عليه واله شاهد بر ماست ، و ما گواهان خدا بر خلق او و حجت او در زمينش مى باشيم .
وفى تاويل الايات فى تفسير قوله تعالى : يا ايها الناس ادخلوا فى السلم كافة ، عن الحسن بن ابى الحسن الديلمى (ره ) باسناده عن ابى جعفر عليه السلام : يا ايها الذين آمنوا ادخلوا فى السلم كافة . قال عليه السلام : السلم ولاية على بن ابيطالب و ولاية اولاده عليهم السلام : و روى بهذا المعنى خبرين آخرين .(740)
و در تاويل الايات در تفسير اين آيه : اى مردم ، همگى در سلم داخل شويد از حسن به ابى الحسن ديلمى (ره ) با سند خود از امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: سلم ، ولايت على بن ابيطالب و ولايت اولاد او عليهم السلام است . و دو خبر ديگر به همين معنى روايت كرده است .
وفى هذا الكتاب عن الحسن بن ابى الحسن الديلمى فى كتابه عن ابى عبدالله عليه السلام : و اذ اخذ الله ميثاق النبيين لما اتيتكم من كتاب و حكمة ثم جاءكم رسول مصدق لما معكم لتومنن به يعنى رسول الله صلى الله عليه وآله و لتنصرنه يعنى وصيه اميرالمومنين عليه السلام . و لم يبعث الله نبيا و لا رسولا الا و اخذ عليه الميثاق لمحمد صلى الله عليه واله بالنبوة ، و لعلى عليه السلام بالامامة .(741)
و دراين كتاب از حسن بن ابى الحسن ديلمى در كتاب خود از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود (در تفسير آيه ): و آن گاه كه خداوند ميثاق پيامبران را گرفت كه چون كتاب و حكمت را به شما دادم سپس رسولى به نزد شما آمد كه تصديق كننده آن چه با شماست (كتابهاى آسمانى ) مى باشد حتما بايد به او ايمان آوريد يعنى به رسول خدا صلى الله عليه واله و حتما او را يارى دهيد يعنى جانشين او اميرمومنان عليه السلام را. و خداوند پيامبر و رسولى را نفرستاد جز آن كه از او پيمان گرفت براى محمد صلى الله عليه وآله به نبوت ، و براى على عليه السلام به امامت .
ثم روى عن كتاب الوحدة (742) عن ابى جعفر الباقر عليه السلام قال : قال اميرالمومنين عليه السلام : ان الله تبارك و تعالى احد واحد، و تفرد فى وحدانيته ، ثم تكلم بكلمة فصارت نورا، ثم خلق من ذلك النور محمدا صلى الله عليه و آله . و خلقنى و ذريتى ، ثم تكلم بكلمة فصارت روحا، فاسكنها الله فى ذلك النور، و اسكنه فى ابداننا، فنحن روح الله و كلمته ، وبنا احتجب عن خلقه ، فمازلنا فى اظلة خضراء - حيث لا شمس و لا قمر و لا ليل و لا نهار و لا عين تطرف - نعبده و نقدسه و نسبحه قبل ان يخلق خلقه ، و اخذ ميثاق النبيين بالايمان و النصرة لنا، و ذلك قوله تعالى : و اذ اخذ الله ميثاق النبيين لما آتيتكم من كتاب و حكمة ثم جاءكم رسول مصدق لما معكم لتومنن به يعنى محمدا صلى الله عليه واله و لتنصرون وصيه ، فقد آمنوا بمحمد صلى الله عليه واله و لم ينصروا وصيه ، و سينصرونه جميعا.
سپس از كتاب الوحدة (الواحدة ) از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه امير مومنان عليه السلام فرمود: خداى متعال يكتا و يگانه است و در يكتايى خود يگانه است ، سپس كلمه اى گفت كه نور شد، سپس از آن نور محمد صلى الله عليه وآله را آفريد، و من و ذريه مرا آفريد، سپس كلمه اى گفت كه روح گرديد، پس آن را در آن نور ساكن گردانيد و آن (نور) را در بدنهاى ما ساكن ساخت پس ما روح و كلمه اوييم ، و به واسطه ما از خلق خود در حجاب است ، پس ‍ پيوسته ما در سايه هايى سبز رنگ بوديم - آن جا كه نه خورشيد و ماه و شب و روزى بود و نه چشمى كه به حركت آيد - او را مى پرستيديم و تقديس و تسبيح مى كرديم پيش از آن كه خلق خود را بيافريند، و از پيامبران پيمان گرفت تا به ما ايمان آورده و ما را يارى دهند، و اين همان قول خداى متعال است كه : و آن گاه كه خداوند از پيامبران پيمان گرفت كه چون كتاب و حكمت را به شما دادم سپس پيامبرى به نزد شما آمد كه تصديق كننده آن چه با شماست (كتابهاى آسمانى ) مى باشد حتما به او ايمان آوريد يعنى به محمد صلى الله عليه واله و حتما يارى دهيد يعنى جانشين او را، پس آنان به محمد صلى الله عليه وآله ايمان آوردند ولى (هنوز) جانشين او را يارى نكرده اند، و به زودى همگى او را يارى خواهند نمود.
و ان الله تعالى اخذ ميثاقى مع ميثاق محمد صلى الله عليه وآله بالنصرة بعضنا لبعض ، فقد نصرت محمدا صلى الله عليه وآله ، و جاهدت بين يديه ، و قتلت عدوه ، و وفيت الله بما اخذ على من الميثاق و العهد و النصرة لمحمد صلى الله عليه و آله و لم ينصرنى احد من انبيائه و رسله ، و (ذلك ) لما قبضهم الله تعالى اليه و سوف ينصرونى - الحديث .(743)
و همانا خداى متعال پيمان مرا همراه با پيمان محمد صلى الله عليه وآله گرفت كه يكديگر را يارى دهيم ؛ من محمد صلى الله عليه و آله را يارى نمودم ، در برابر او به جهاد پرداختم ، دشمن را كشتم و به پيمان و عهدى كه خدا درباره يارى محمد صلى الله عليه وآله از من گرفته بود وفا كردم ، ولى هيچ يك از پيامبران و رسولان الهى مرا يارى نكرده اند، و چون خداوند همه را به سوى خود قبض نموده است به زودى (در رجعت ) مرا يارى خواهند نمود....
و روى فى تاويل الايات عن الكافى فى تفسير قوله تعالى : و لو انهم اقاموا التوراة و الانجيل و ما انزل اليهم من ربهم - الاية . (عن ابى جعفر عليه السلام فى قوله عز و جل : و لو انهم اقاموا التوراه و الانجيل و ما انزل اليهم من ربهم قال : الولاية ).(744) و فى الكافى عن ابى عبدالله عليه السلام قال : ولايتنا ولاية الله ، لم يبعث الله نبيا الا بها.(745)
و در تاويل الايات از كافى در تفسير آيه : و اگر آنان تورات و انجيل و آن چه را كه از سوى پروردگارشان نازل شده برپا مى داشتند....، از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود: آن ولايت است .
و در كافى از امام صادق عليه السلام روايت است كه فرمود: ولايت ما ولايت خداست ، كه خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نفرموده است مگر به آن .
و فى تاويل الايات فى تفسير: فاذكروا آلاء الله لعلكم تفلحون ، عن الكافى عن ابى عبدالله عليه السلام : و اذكروا آلاء الله ، قال : او تدرى ما آلاء الله ؟ قلت : لا، قال : هى اعظم نعماء الله على خلقه و هى ولايتنا.(746)
و در تاويل الايات در تفسير آيه و نعمت هاى خدا را ياد آوريد، باشد كه رستگار شويد، از كافى از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه : فرمود: آيا مى دانى نعمت خدا چيست ؟ راوى گويد: گفتم : نه ، فرمود: آن بزرگترين نعمت هاى خدا بر خلق اوست و آن ولايت ماست .
و عن طريق العامة نقله عن ابن مردويه عن رجاله مرفوعا الى الامام محمد الباقر عليه السلام انه قال : قوله تعالى : يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم ، قال : الى ولاية على بن ابى طالب عليه السلام .(747) صدق ابن رسول الله صلى الله عليه وآله لانه لا شك ان حياة القلب بولايته ، و موته بعدمه .
و از طريق عامه از ابن مردويه از رجال خود به سند مرفوع از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود: آيه اى كسانى كه ايمان آورده ايد اجابت كنيد خدا و رسول را آن گاه كه شما را به آن چه مايه حيات شماست فرا مى خوانند فرمود: يعنى به ولايت على بن ابى طالب عليه السلام . آرى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله راست فرمود: زيرا شك نيست كه حيات دل به ولايت اوست ، و مرگ دل به عدم آن است .
روى ابو الجارود عن محمد بن على الباقر عليهما السلام : قوله تعالى : يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله - الاية ، نزلت فى ولاية اميرالمومنين عليه السلام . (748)
ابوالجارود از امام باقر عليه السلام در تفسير آيه فوق روايت كرده است كه فرمود: درباره اميرمومنان عليه السلام نازل شده است .
و فى تاويل الايات فى تفسير قوله تعالى : و اتقوا فتنة لا تصيبن الذين ظلموا منكم خاصة ، عن كتاب نهج الايمان قال : ذكر ابوعبدالله محمد بن على السراج فى كتابه فى تاويل هذه الاية حديثا يرفعه باسناده الى عبد الله بن مسعود قال : قال : رسول الله صلى الله عليه و آله : يا ابن مسعود انه قد نزلت فى على عليه السلام آية : و اتقوا فتنة - الاية ، و انا مستودعها، فكن لما اقول واعيا و عنى موديا: من ظلم عليا مجلسى هذا كان كمن جحد نبوتى و نبوة الانبياء من قبلى ، فقال الراوى لابن مسعود: اسمعت هذا من رسول الله صلى الله عليه وآله ؟ قال : نعم ، فقلت له : فكنت من الظالمين ! قال : لاجرم حلت بى عقوبة على ان لم استاذن امامى كما استاذنه جندب و سلمان و عمار، و انا استغفر الله و اتوب اليه .(749)
و در تاويل الايات در تفسير آيه : و بپرهيزيد از فتنه اى كه تنها دامنگير ظالمان از شما نمى شود.... از كتاب نهج الايمان نقل كرده است كه گويد: ابوعبدالله محمد بن على سراج در كتاب خود در تاويل اين آيه حديثى را به سند مرفوع از عبدالله بن مسعود روايت كرده است كه گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى پسر مسعود، آيه و بپرهيزيد.... درباره على عليه السلام نازل شده است و من آن را به نزد تو به امانت مى نهم ، پس آن چه را ميگويم به خوبى فراگير و از قول من به ديگران برسان : هر كس به على عليه السلام در مورد اين جايگاه من (خلافت ) ستم كند چون كسى است كه نبوت من و نبوت تمام انبياى پيش از مرا انكار نموده است . راوى به ابن مسعود گفت : آيا اين سخن را از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدى ؟ گفت : آرى ، گفتم : پس تو از ظالمان بوده اى ! گفت : ناگزير مستحق كيفرى شده ام ، چرا كه مانند جندب و سلمان و عمار از امام خود اذن نگرفتم ، و حال از خدا آمرزش مى طلبم و توبه مى نمايم .
و فى تاويل الايات عن شواهد التنزيل للحاكم ، عن ابى عباس قال : لما نزلت هذه الاية : و اتقوا فتنة - الاية ، قال النبى صلى الله عليه وآله : من ظلم عليا بعهدى هذا بعد وفاتى فكانما جحد نبوتى و نبوة الانبياء من قبلى .(750)
و از شواهد التنزيل حاكم از ابن عباس روايت كرده كه گفت : چون آيه و بپرهيزيد... نازل شد، رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: هر كس به على عليه السلام پس از من در مورد اين عهدم ستم كند گويا نبوت من و نبوت انبياى پيش از مرا انكار نموده است .
اقول : لا ريب فيما قاله صلى الله عليه و آله ، لان ولاية على بن ابى طالب عليه السلام مع كل نبى من الانبياء، فمن انكره فقد انكر ولاية كل نبى . و النبوة بدون الولاية غير معقول .
مولف : ترديدى در سخن حضرتش نيست ، زيرا ولايت على بن ابى طالب عليه السلام با هر يك از انبيا بوده است ، پس ‍ هر كه آن را انكار كند نبوت هر پيامبرى را انكار نموده است . و نبوت بدون ولايت نامعقول است .
وفى تاويل الايات فى تفسير قوله تعالى : و بشر الذين امنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم ، عن الكافى باسناده عن ابى عبدالله عليه السلام فى قول الله عز و جل : و بشر الذين آمنوا - الاية ، قال : ولاية اميرالمومنين عليه السلام .(751)
و در تفسير آيه : و بشارت ده كسانى را كه ايمان آورده اند كه آنان را گامى استوار در نزد پروردگارشان هست از كافى با سندش از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه مراد ولايت اميرمومنان عليه السلام است .
وفى تاويل الايات فى تفسير قوله تعالى : و الله يدعوا الى دار السلام و يهدى من يشاء الى صراط مستقيم ، عن كتاب نخب المناقب لعبد الله بن الحسين بن جبير(752) باسناده الى عبدالله بن عباس و زيد بن على عليه السلام فى قوله تعالى : و الله يدعو الى دار السلام يعنى به الجنة و يهدى من يشاء الى صراط مستقيم قال : يعنى ولاية على بن ابى طالب عليه السلام . (753)
و در تفسير آيه و خداوند به دارالسلام دعوت مى كند و هر كه را خواهد به راه راست هدايت مى نمايد از كتاب نخب المناقب عبدالله بن حسين بن جبير به سندش از عبدالله بن عباس و زيد بن على عليه السلام روايت كرده است كه مراد از دار السلام بهشت است ، و مراد از راه راست ولايت على بن ابى طالب عليه السلام مى باشد.
وفى تاويل الايات فى تفسير قوله تعالى : انما انت منذر و لكل قوم هاد عن الحاكم باسناده عن ابى بريدة الاسلمى قال : دعا رسول الله صلى الله عليه و آله بطهور وعنده على بن ابى طالب عليه السلام ، فاخذ رسول الله صلى الله عليه و آله بيد على عليه السلام بعد ما تطهر، فالصقها بصدره ، قال : انما انت منذر يعنى نفسه ، ثم ردها الى صدر على عليه السلام ثم قال : و لكل قوم هاد، ثم قال : انك منار الاعلام (754) و غاية الهدى و امير القرى ، اشهد على ذلك انك كذلك . (755)
و در تفسير آيه : جز اين نيست كه تو هشدار دهنده اى و هر قومى را هدايت كننده اى است از حاكم با سندش از ابى بريده اسلمى روايت كرده است كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله آب وضو طلبيد و على عليه السلام هم نزد آن حضرت بود، رسول خدا صلى الله عليه وآله پس از وضو دست على عليه السلام را گرفت و به سينه خود چسبانيد و فرمود: همان تو هشدار دهنده اى يعنى خودش ، سپس آن را به سينه على عليه السلام گذاشت و فرمود: و هر قومى را هدايت كننده اى است سپس فرمود: همانا تو منار نشانه ها (يا منار مردم ) و سرمنزل هدايت و امير قريه هايى ، من گواهى مى دهم كه تو اين گونه اى .
وفى تاويل الايات فى تفسير قوله تعالى : و لقد صرفنا للناس فى هذا القرآن من كل مثل فابى اكثر الناس الا كفورا، عن الكافى عن ابى جعفر عليه السلام قال : نزل جبرئيل عليه السلام بهذه الاية هكذا: فابى اكثر الناس بولاية على عليه السلام الا كفورا. و نقل بمعناه خيرا آخر عن محمد بن العباس عنه عليه السلام .(756)
و در تفسير آيه : همانا براى مردم در اين قرآن هر گونه مثلى را به كار گرفته ايم ، پس بيشتر مردم جز كفر نياوردند از كافى از امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: جبرئيل اين آيه را اين گونه فرود آورده : پس بيشتر مردم به ولايت على عليه السلام جز كفر نياوردند. و خبر ديگرى به همين معنى از محمد بن عباس از آن حضرت عليه السلام نقل كرده است .
وفى تاويل الايات ذكر اخبارا مستفيضة فى تفسير قوله تعالى : و اجعل لى لسان صدق عليا. عن اكمال الدين و عن كتاب محمد بن العباس و عن غيرهما: ان لسان الصدق هو على بن ابى طالب عليه السلام . (757)
و اخبار مستفيضه اى را در تفسير آيه و براى من زبانى راست والا قرار ده از اكمال الدين و كتاب محمد بن عباس و غير آن ها نقل كرده است كه زبان راست على عليه السلام است .
و فى تاويل الايات فى تفسير قوله تعالى : اولئك الذين انعم الله عليهم من النبيين من ذرية آدم و ممن حملنا مع نوح و من ذرية ابراهيم و اسرائيل و ممن هدينا و اجتبينا اذا تتلى عليهم آيات الرحمن خروا سجدا و بكيا، عن ابى جعفر عليه السلام قال : كان على بن الحسين عليهما السلام يسجد فى سورة مريم و يقول : ممن هدينا و اجتبينا اذا تتلى عليهم آيات الرحمن خروا سجدا و بكيا: نحن عنينا بذلك و نحن اهل الصفوة ، و نحن اهل الحبوة .(758)
و در تفسير آيه : آنان كسانى هستند كه خداوند بر آنان نعمت بخشيده است از پيامبران از اولاد آدم و از كسانى كه با نوح (در كشتى ) سوار كرديم و از اولاد ابراهيم و اسرائيل و از كسانى كه هدايت كرديم و برگزيديم ، چون آيات خداى رحمن بر آنان خوانده شود به سجده افتاده و گريه مى كنند از امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: على بن الحسين عليهماالسلام به هنگام خواندن (اين آيه در) سوره مريم سجده مى كرد و مى فرمود: مراد از آنان كه هدايت شده و برگزيده گشته اند... ما هستيم ، و ما اهل برگزيدگى و ما اهل عطيه (الهى ) مى باشيم .
و يروى عن ابى الحسن موسى عليه السلام فى تفسير هذه الاية : نحن ذرية ابراهيم ، و نحن المحمولون مع نوح عليه السلام ، و نحن صفوة الله .(759)
و از امام كاظم عليه السلام روايت است كه در تفسير اين آيه فرمود: مائيم اولاد ابراهيم ، و ماييم آن حمل شدگان (و سوارشوندگان بر كشتى ) با نوح ، و ماييم برگزيدگان خدا.
و فى تاويل الايات عن المفيد باسناده عن ابى جعفر عليه السلام قال : اخذ الله الميثاق على النبيين فقال : الست بربكم ؟ قالوا: بلى و ان هذا محمد صلى الله عليه واله رسولى ؟ و ان عليا اميرالمومنين ؟ قالوا: بلى . فثبت لهم النبوة . ثم اخذ الميثاق على اولى العزم انى ربكم ، و محمد صلى الله عليه وآله رسولى ، و على اميرالمومنين و الاوصياء عليهم السلام من بعده ولاة امرى و خزان علمى ، و ان المهدى عليه السلام انتصر به لدينى و اظهر به دولتى ، و انتقم به من اعدائى ، و اعبد به طوعا و كرها، قالوا: اقررنا يا ربنا و شهدنا، و لم يجحد آدم عليه السلام و لم يقر، فثبتت العزيمة لهولاء الخمسة فى المهدى ، و لم يكن لآدم عزيمة على الاقرار.(760)
و از مفيد با سندش از امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: خداوند از پيامبران پيمان گرفت و فرمود: آيا من پروردگار شما نيستم ؟ گفتند: چرا، و آيا اين محمد صلى الله عليه واله پيامبر من ، و على اميرمومنان نيست ؟ گفتند: چرا؟ پس نبوت براى آنان ثابت شد. سپس از اولى العزم پيمان گرفت كه من پروردگار شما و محمد صلى الله عليه وآله پيامبر من ، و على اميرمومنان ، و اوصياى پس از او واليان امر من و خزينه داران علم من اند، و مهدى عليه السلام كسى است كه به واسطه او دينم را يارى دهم ، و دولتم را بدو آشكار كنم ، و با وى از دشمنانم انتقام گيرم ، وبه سبب او خواه و ناخواه پرستيده مى شوم ، گفتند: اى پروردگار ما! اقرار كرديم و گواهى داديم ، و آدم عليه السلام نه انكار كرد و نه اقرار نمود، پس عزيمت (و تصميم ) براى آن پنج تن درباره مهدى عليه السلام ثابت گشت ، و براى آدم عزيمتى بر اقرار كردن نبود.
و روى ايضا عنه عن ابى عبدالله عليه السلام فى قول الله عز و جل : و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا، قال عليه السلام : يعنى به ولاية اميرالمومنين عليه السلام .(761)
و نيز از او (ابن ماهيار) از امام صادق عليه السلام در تفسير آيه : و هركس از ياد من اعراض كند، پس همانا او را معيشتى سخت خواهد بود روايت كرده است كه فرمود: مرا از ياد خدا ولايت اميرمومنان عليه السلام است .
وفى تاويل الايات فى تفسير قوله تعالى : فطرة الله التى فطر الناس عليها، ذكر اخبارا ثلاثة انهاولاية اميرالمومنين عليه السلام ، و فى بعضها التوحيد و النبوة و الولاية .(762)
و در تفسير آيه : فطرت خدايى است ، همان فطرتى كه مردم را بر اساس آن آفريده است سه خبر نقل كرده است كه مراد از آن ولايت اميرمومنان عليه السلام است ، و دربعضى از روايات آمده كه مراد، توحيد و نبوت و ولايت است .
وفى تاويل الايات فى تفسير قوله تعالى : انا عرضنا الامانة - الاية ، قال عليه السلام : يعنى بها ولاية على بن ابى طالب عليه السلام .(763) و فى الكافى عن ابى عمار فى تفسير قوله تعالى : انا عرضنا الامانة - الخ ، قال عليه السلام : هى الولاية لامير المومنين عليه السلام .(764)
و در تفسير آيه : ما امانت را عرضه كرديم ... از آن حضرت روايت كرده كه فرمود: مراد (از امامت ) ولايت على بن ابى طالب عليه السلام است . و در كافى از ابن عمار روايت كرده كه امام عليه السلام در تفسير همين آيه فرمود: آن ولايت اميرمومنان عليه السلام است .
وفى تاويل الايات فى تفسير قوله تعالى : قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا لله مثنى و فرادى ، روى اخبارا ثلاثة ان الواحدة هى ولاية اميرالمومنين عليه السلام ، و مثنى طاعة رسول الله صلى الله عليه واله و طاعة اميرالمومنين عليه السلام ، و فرادى طاعة ذريته عليهم السلام .(765)
و در تفسير آيه : بگو تنها شما را به يك مطلب پند مى دهم كه دو تا دو تا و تك تك براى خدا قيام كنيد سه خبر روايت كرده است كه واحدة ولايت اميرمومنان عليه السلام است ، و مثنى طاعت رسول خدا صلى الله عليه و آله و اميرمومنان عليه السلام ، و فرادى طاعت (هر يك از) اولاد اوست عليهم السلام .
وفى تاويل الايات عن ابى عبدالله عليه السلام : لقد حق القول على اكثرهم فهم لايومنون ممن لا يقر بولاية اميرالمومنين عليه السلام .(766)
و در تفسير آيه : همانا قول (كلمه عذاب ) بر بيشتر آنان محقق و ثابت شد، پس آنان ايمان نمى آورند از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: مراد كسانى هستند كه اقرار به ولايت اميرمومنان عليه السلام ننموده اند.
وفى تاويل الايات فى تفسير قوله تعالى : وقفوهم انهم مسوولون ، روى اخبارا كثيرة انه يسال عنهم عن ولاية اميرالمومنين عليه السلام ، منها رواه الشيخ الطوسى رحمه الله فى مصباح الانوار (767) باسناده عن انس بن مالك قال : قال رسول الله صلى الله عليه و آله : اذا كان يوم القيامة جمع الله الاولين و الاخرين فى صعيد واحد، و نصب الصراط على شفير جهنم ، فلم يجز عليه الا من كانت معه براة على بن ابى طالب عليه السلام .(768)
و در تفسير آيه : ايشان را متوقف كنيد كه آنان مورد بازپرسى قرار خواهند گرفت روايات زيادى را روايت كرده است كه آنان از ولايت اميرمومنان عليه السلام مورد سوال واقع مى شوند. از جمله روايتى است كه شيخ طوسى (ره ) در مصباح الانوار باسند خود از انس بن مالك روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: چون روز قيامت شود خداوند اولين و آخرين را در سرزمين واحدى جمع كند، و صراط بر لبه دوزخ نصب گردد، پس هيچ كس ‍ بر آن عبور نكند جز آن كه با او براتى از على بن ابى طالب عليه السلام باشد.
و ذكر ايضا فى هذا الكتاب باسناده عن عبدالله بن عباس قال : قال رسول الله صلى الله عليه وآله : اذا كان يوم القيامد اقف انا و على عليه السلام على الصراط، بيد كل واحد منا سيف ، فلا يمر احد من خلق الله الا سالناه من ولاية على عليه السلام ، فمن معه شى ء منها نجا وفاز و الا ضربنا عنقه و القيناه فى النار. ثم تلا: وقفوهم انهم مسوولون . (769)
و نيز با سندش از ابن عباس روايت كرده كه رسول خدا صلى الله عليه واله فرمود: چون روز قيامت شود من و على بر صراط مى ايستيم ، به دست هر كدام ما شمشيرى است ، پس هيچ يك از خلق خدا عبور نكند جز اين كه از ولايت على عليه السلام از او مى پرسيم ، پس هر كه بهره اى آن داشته باشد نجات يافته و رستگار گردد، و الا گردنش را مى زنيم و او را در آتش مى افكنيم . سپس اين آيه راتلاوت فرمود: و ايشان را متوقف سازيد كه آنان مورد بازخواست قرار خواهند گرفت .
و هذه الاخبار تدل على ان ولاية اميرالمومنين عليه السلام : مفترضة على الخلق اجمعين . و اذا كان الامر كذلك فهو افضل خلق الله بعد النبى المصطفى صلى الله عليه و آله .
و اين اخبار دلالت دارند كه ولايت اميرمومنان عليه السلام بر تمام آفريدگان واجب است ، و چون چنين است پس او برترين خلق خدا پس از پيامبر صلى الله عليه و آله مى باشد.
و ذكر فى تفسير قوله تعالى : و انه لذكر لك و لقومك و سوف تسالون ، اخبارا مستفيضة : و سوف تسالون عن ولاية على بن ابى طالب عليه السلام .(770)
و در تفسير آيه : همانا آن ذكرى براى تو و قوم توست و به زودى مورد سوال واقع مى شويد اخبار مستفيضه اى را نقل كرده است كه به زودى از ولايت على بن ابى طالب عليه السلام مورد سوال قرار خواهيد گرفت .
و روى الشيخ الطوسى رحمه الله فى اماليه باسناده عن ابيه ،(771) عن رسول الله صلى الله عليه و آله انه قال : ما قبض ‍ الله نبيه (772) حتى امره ان يوصى الى افضل عترته من عصبته ، و امرنى ان اوصى ، فقلت : الى من يا رب ؟ فقال : اوص يا محمد الى ابن عمك على بن ابى طالب عليه السلام ، فانى قد اثبتته فى الكتب السابقة و كتبت فيها انه وصيك ، و على ذلك اخذت ميثاق الخلايق و مواثيق انبيائى و رسلى ، اخذت مواثيقهم لى بالربوبية ، و لك بالنبوة ، و لعلى بن ابى طالب بالولاية .(773)
و شيخ طوسى (ره ) در امالى خود با سندش از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده است كه : خداوند هيچ يك از پيامبرانش را قبض روح ننمود تا اين كه او را فرمان داد تا به برترين فرد عترت از خويشان خود وصيت نمايد، و به من نيز فرمان داد تا وصيت كنم ، عرض كردم : پروردگارا! به چه كسى ؟ فرمود: اى محمد، به پسر عمويت على بن ابى طالب عليه السلام وصيت نما، زيرا نام او را در كتابهاى آسمانى پيشين ثبت كرده ام و در آن ها نوشته ام كه او وصى توست ، و بر اين مطلب از آفريدگان و انبيا و رسل خود پيمان گرفته ام ؛ از آنان براى خودم به ربوبيت و براى تو به نبوت و براى على بن ابى طالب به ولايت پيمان گرفته ام .
وفى الكافى عن ابى عبدالله عليه السلام : ما من نبى جاء قط الا بمعرفتنا و تفضيلنا على من سوانا.(774)
و در كافى از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه : هيچ پيامبرى نيامده جز با معرفت ما و برترى دادن ما برديگران .
و فى الكافى عن ابى جعفر عليه السلام : قال ان الله عز و جل نصب عليا عليه السلام علما بينه و بين خلقه ، فمن عرفه كان مومنا، و من انكره كان كافرا، و من جهله كان ضالا، و من نصب معه شيئا كان مشركا، و من جاء بولايته دخل الجنة . (775)
و از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه : همانا خداى متعال على عليه السلام را نشانى ميان خود و آفريدگانش ‍ منصوب نموده است ، پس هر كه او را شناسد مومن است ، و هر كه او را انكار كند كافر است ، و هر كه به (مقام ) او جاهل باشد گمراه است ، و هر كه چيزى را با او گمارد مشرك است ، و هر كه (در قيامت ) با ولايت او بيايد داخل بهشت شود.
وفى العيون عن مولانا اميرالمومنين عليه السلام انه مر فى طريق فسايره خيبرى فمرا بواد قد سال ، و ركب الخيبرى مرطه و عبر على الماء، ثم نادى الى اميرالمومنين عليه السلام : يا هذا لو عرفت كما عرفت لجزت كما جزت ،قال اميرالمومنين عليه السلام : مكانك ، ثم اومى بيده الى الماء فجمد، و مر اليه .(776) فلما راى الخيبرى ذاك انكب على قدميه و قال : يا فتى ، ما قلت حتى حولت الماء حجرا؟ فقال له اميرالمومنين عليه السلام : فما قلت انت حتى عبرت على الماء؟ فقال الخيبرى : دعوت الله باسمه الاعظم ، فقال اميرالمومنين عليه السلام : و ما هو؟ قال : سالته باسم وصى محمد صلى الله عليه و آله الاعظم ، فقال له اميرالمومنين عليه السلام : انا وصى محمد صلى الله عليه و آله ، فقال الخيبرى : انه لحق ، ثم اسلم .(777)
و در عيون از مولايمان امير مومنان عليه السلام روايت كرده است كه حضرتش در راهى مى رفت و مردى از اهل خيبر با وى همراه شد، عبورشان به رودى افتاد كه آب فراوانى داشت ، آن مرد خيبرى بر عبايش نشست و از آب عبور كرد، سپس اميرمومنان عليه السلام را صدا زد و گفت : اى مرد اگر تو نيز مانند من شناخت داشتى مانند من عبور مى كردى . اميرمومنان عليه السلام فرمود: در جاى خود باش ، سپس با دست مبارك به آب اشاره كرد، آب منجمد شد و حضرت از آن گذشت . آن مرد خيبرى چون ديد بر قدمهاى حضرت افتاد و گفت : اى جوان ، چه گفتى كه آب را به سنگ تبديل كردى ؟ حضرت فرمود: تو چه گفتى كه بر آب گذشتى ؟ گفت : خدا را به اسم اعظم او خواندم ، فرمود: آن اسم كدام است ؟ گفت از خدا به اسم وصى اعظم محمد صلى الله عليه و آله درخواست نمودم ، فرمود: من وصى محمد صلى الله عليه و آله هستم ، آن مرد گفت : راستى كه آن حق است ، سپس مسلمان شد.
و فى العيون عن الرضا عليه السلام فى جملة حديث قال : قال رسول الله صلى الله عليه و آله ، عن جبرئيل ، عن ميكائيل ، عن اسرافيل ، عن الله تعالى : على وجهى الذى من توجه اليه لم اصرف وجهى عنه ، و حجتى فى السماوات و الارضين على جميع من فيهن من خلقى ، لا اقبل عمل عامل منهم الا بالاقرار بولايته مع نبوة احمد صلى الله عليه و آله رسولى ، و هو يدى المبسوطة على عبادى ، و هو النعمة التى انعمت بها على من احبه من عبادى .(778)
و در عيون از حضرت رضا عليه السلام در ضمن حديثى روايت كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از جبرئيل ، از ميكائيل ، از اسرافيل ، از قول خداى متعال فرمود: على وجه من است كه هر كه به او توجه كندروى خود را از او نگردانم ، و حجت من است در آسمان ها و زمين ها بر تمام مخلوقاتى كه در آن هاست ، عمل هيچ عاملى از آن ها را جز با اقرار به ولايت او همراه با اقرار به نبوت احمد صلى الله عليه و آله كه فرستاده من است نمى پذيرم ، و او دست گشاده من بر بندگانم است ، و او نعمتى است كه آن را به هر يك از بندگانم كه دوستش دارم ارزانى مى دارم .
و فى تاويل الايات عن الشيخ الطوسى رحمه الله ،(779) و فى شرح الصحيفة عن الصادق عليه السلام قال : اذا كان يوم القيامة جمع الله الخلايق للحساب ، فاول من يدعى له نوح ، فيقال له : هل بلغت ؟ فيقول : نعم ، فيقال : من يشهد لك ؟ فيقول : محمد بن عبدالله صلى الله عليه وآله . قال : فيخرج نوح عليه السلام يتخطى رقاب الناس حتى يجى ء الى محمد صلى الله عليه وآله و هو على كثيب من مسك و معه على عليه السلام ، و هو قول الله عز و جل : فلما راوه زلفة سيئت وجوه الذين كفروا(780) فيقول نوح لمحمد صلى الله عليه وآله : يا محمد ان الله تبارك و تعالى سالنى هل بلغت ؟ فقلت : نعم ، فقال : من يشهد بذلك ؟ فقلت : محمد، فيقول : يا جعفر (و) يا حمزة اذهبا و اشهد له انه قد بلغ : فقال ابوعبدالله عليه السلام : جعفر و حمزة هما الشاهدان للانبياء عليهم السلام بما بلغوا. فقلت : جعلت فداك فعلى اين هو؟ فقال : هو اعظم من ذلك . (781)
و سياتى الاخبار فى ذلك مضافا على ما ذكر.

و در تاويل الايات از شيخ طوسى (ره ) و در شرح صحيفه از امام صادق عليه السلام روايت است كه : چون روز قيامت شود خداوند آفريدگان را براى حساب گرد آورد، نخستين كسى كه خوانده شود نوح است ، كه به او گفته شود: آيا تبليغ كردى ؟ گويد: آرى ، گفته شود: شاهدت كيست ؟ گويد: محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله . نوح عليه السلام از جمعيت بيرون شده بر گردن مردم قدم نهد تا نزد محمد صلى الله عليه و آله آيد و آن حضرت بر تلى از مشك قرار دارد و على عليه السلام هم با اوست ، و اين همان قول خداى متعال است كه : چون آن (وعده الهى على عليه السلام ) را نزديك ببيند چهره كسانى كه كافر شدند زشت و سياه مى گردد، پس نوح به محمد صلى الله عليه وآله گويد: اى محمد، خداى متعال از من پرسيد كه آيا تبليغ كردى ؟ عرضه داشتم : آرى ، فرمود: شاهدت كيست ؟ گفتم : محمد. حضرت رسول صلى الله عليه و آله جعفر (بن ابى طالب ) و حمزه (عموى خود) را صدا مى زند و مى فرمايد: برويد و براى نوح گواهى دهيد كه تبليغ نموده است . سپس امام صادق عليه السلام فرمود: جعفر و حمزه شاهد تبليغ انبيا عليهم السلام مى باشند. (راوى گويد:) عرض كردم : فدايت شوم . پس على كجاست ؟ فرمود: (شان ) او بالاتر از اين است .
به زودى اخبار ديگرى مضافا بر آن چه ذكر شد در اين زمينه خواهد آمد.

next page

fehrest page

back page