اى عزيز! بدان كه انسان را در هر يك از عوالم اربعه صورتى است و وجهى . عوالم
اربعه عبارت است از: عالم معانى كه عالم اسماء و صفات است ، و عالم ارواح كه عالم
حقايق نيز مى گويند، و عالم مثال و عالم شهادت ، و اين كه انسان گريه اش روز كمتر
است . و شب گريه و زاريش بيشتر است وجهش آن است كه روز نظرش به محسوسات مى
افتد مشغول از آن عوالم مى شود.
اى عزيز! صدور هر حقيقتى از حقايق كونيه از اسمى مخصوص است از اسماء الهيه ، چنان
چه به تفصيل بيايد ان شاء الله تعالى . و چون آن حقيقت كه عبارت از سر وجودى است .
در مراتب اربعه يعنى عوالم متقدمه معانى و روحانى و مثالى و عنصرى سارى شد از هر
مرتبه اى كمالى ديگر او را حاصل است كه پيش از عبور او به اين مراتب آن
كمال نداشت ، چنان كه آب از چند مرتبه كه گذشت و در درخت
گل ، گل شد و بعد از آن باز با آلت قرع و انبيق (673) گلاب همان آب است كه بود
به زيادتى خواص ديگر مثل عطر و تفريح و تقويت قلب و زيادتى
عقل به استعمال آن . پس آن سر وجودى نيز به سبب اكتساب كمالات از مراتب مذكوره او را
قوت اتصاف و تخلق به جميع اوصاف و اخلاق ربانى ممكن است ، پس رجوع او نه بدان
جا بود كه صدور آن بود. اگر مرجع عين مصدر باشد آمدن چه فايده دهد؟ و چون در آمدن
چندين فوايد ديگر چون كمالاتى كه او را از مراتب
حاصل شده است زياد شد و او را استعداد تخلقوا باخلاق الله دست بهم داد با آن كه منشا
حقيقت او يك اسم بود، پس مرجع عين مصدر نباشد.
اى عزيز! آدمى تا از مرتبه بهايم و از مرتبه شياطين نگذرد بلكه تا از مرتبه ملائكه
نيز نگذرد به مرتبه انسانى نرسد، و چون به مرتبه انسانى رسيد تا استعداد
حاصل نكند به روح اضافى (674) زنده نشود. و استعداد آن است كه از اوصاف ذميمه و
اخلاق ناپسنديده ، دل را كه منظر حق است پاك كند و به اخلاق پسنديده و اوصاف حميده
آراسته گرداند، آن گاه مستعد قبول روح اضافى شود. عبدى طهرت منظر الخلائق سنين .
هل طهرت منظرى ساعة ؟!(675)
...بنده من ! سالها منظر خلايق را (كه بدن توست ) پاكيزه ساختى ، آيا ساعتى نيز منظر
مرا (كه دل توست ) پاكيزه نمودى ؟
آيينه شو جمال پرى طلعتان طلب
|
جاروب كن تو خانه و پس ميهمان طلب
|
اى عزيز!
پاك كن دو چشم را از موى عيب
|
تا ببينى باغ و سروستان غيب
|
هركرا هست از هوسها جان پاك
|
زود بيند حضرت (و) ايوان پاك (676)
|
لانه لايقع الموانسة بين العبد و بين ربه حتى يقع الوحشة بينه و بين خلقه .
....زيرا انس و الفت ميان بنده و پروردگارش صورت نبندد تا اين كه نخست ميان او و
خلق خدا وحشت و رميدگى صورت گيرد.
و فى عدة الداعى : اوحى الله الى موسى عليه السلام : الفقير من ليس له
مثلى كفيل ، و المريض من ليس مثلى طبيب ، و الغريب من ليس له مثلى مونس . (677)
و در عدة الداعى آمده است كه خداى متعال
به موسى عليه السلام وحى فرستاد كه : فقير كسى است كه كفيلى چون من ندارد،
مريض كسى است كه طبيبى چون من ندارد، و غريب كسى است كه مونسى چون من ندارد.
گفت موسى را به وحى دل خدا
|
كاى گزيده دوست مى دارم ترا
|
گفت چه بود بازگوى اى ذوالكرم
|
گفت چون طفلى به پيش والده
|
وقت قهرش دست هم بر وى زده
|
مادرش گر سيلى اى بر وى زند
|
هم به مادر آيد و بر وى تند
|
خود نداند غير از او ديار هست
|
هم از او مخمور هم از اوست مست (678)
|
چه خوش مى گويد شيخ عبدالله بليانى : خدا بين باش ، و اگر خدا بين نمى توانى
باشى خود بين مباش ، كه چون خود بين نباشى خدا بين باشى . لا
يصل العبد الى الحق حتى يهرب من الخلق و من نفسه .
....بنده به خدا نمى رسد تا اين كه از خلق و از خودش بگريزد.
اى عزيز قدر خود بدان ، و خود را دردست شيطان زبون و
ذليل مگردان .
قال تعالى : يا مختار اعرف قدرك ، وانما خلقت الاكوان لاجلك ،
اقبل على فانى اليك مقبل . متى تطلبنى ؟ انا عندك ، لا ضرر يلحقنا من معاصيك انما المراد
صيانتك ، و لا نفع ينالنا من طاعتك انما المقصود ربحك ، فدبر امرك .
خداى متعال فرموده : اى برگزيده ، قدر خويش بدان ، تمام عالم وجود را به خاطر تو
آفريدم ، به من روى آر كه من به تو روى آورنده ام . تا كى مرا مى طلبى ؟ من نزد توام
، از ناحيه گناهانت زيانى متوجه ما نمى شود، و تنها منظور (از نهى تو از گناهان ) حفظ
و نگهدارى توست ؛ و نيز سودى از جانب طاعت تو به ما نمى رسد، و تنها منظور (از امر
به طاعات ) سود بردن توست ، پس در كار خويش بينديش (و آن را به نحو احسان
تدبير كن ).
راه دور است اى پسر هوشيار باش
|
خواب با گور افكن و بيدار باش
|
جهد كن تا اندرين راه دراز
|
تو به يك ذره نمانى بسته باز
|
در جهان باشى چو بومان بينوا
|
اين ده ويرانه با جغدان گذار
|
كن به قاف قرب چون عنقا گذار
|
با گدايان كم نشين شاهى طلب
|
از فلك چون هست قدر تو فزون
|
پس چرا در دست شيطانى زبون
|
اين دو روزه عمر را فرصت شمار
|
هان شمو از دوست غافل زينهار
|
و باز جناب رئوف منان از طريق عنايتى كه با اين مشت خاك بى باك دارد مى فرمايد:
يا مطلقا وصالنا راجع ، و يا محلفا على هجرنا كفر، انما ابعدنا ابليس لانه لم
يسجد لك ، فوا عجبا كيف صالحته و هجرتنا! و يحك ، لك من القدر ما لم تعرفه ليلة
القدر.
....اى كه پيوند با ما را رها كرده اى ، بازگرد. اى كه بر دورى از ما سوگند خورده اى
. كفاره اين سوگند بده . ما شيطان را بدين
دليل از خود دور ساختيم كه به تو سجده نكرد، شگفتا! كه چگونه با او در ساخته اى و
از ما دورى جسته اى ! واى بر تو، تو را قدر و پايه اى است كه شب قدر بدان آگاه نيست
.
اى عزيز! مراد از وصال ، قرب آن جناب است ، و قرب را معانى بسيار است .
قرب به حسب مرتبه و كمال است ، پس هرگاه سالك نقصى و حجابى را از خود دور كند
فياض عالى الاطلاق كمالى از كمالات بر او فايض مى گرداند و او را فى الجمله
نزديكى معنوى بهم مى رسد. و آخوند ملا محمد باقر (ره ) در
اول عين الحياة گفته است كه : مراتب اين قرب غير متناهى است . و بعد از
آن گفته است : معنى ديگر قرب به حسب تذكر و محبت و مصاحبت معنوى است ، چنان چه
اگر كسى در مشرق باشد و دوستى از او در مغرب باشد و پيوسته اين دوست در ذكر
محبوب خود باشد، به حسب قرب معنوى به او نزديكتر است از بيگانه يا دشمنى كه در
پهلوى او نشسته باشد. و ظاهر است كه از كثرت عبادت و ذكر، اين معنى به
حصول مى آيد.(679)
خوشا دردى كه درمانش تو باشى
|
خوشا راهى كه پايانش تو باشى
|
خوشا چشمى كه رخسار تو بيند
|
خوشا جانى كه جانانش تو باشى
|
همه شادى و عشرت باشد اى دوست
|
در آن خانه كه مهمانش تو باشى
|
مشو غافل از آن عاشق كه دايم
|
همه پيدا و پنهانش تو باشى
|
به بوى آن كه درمانش تو باشى (680)
|
اى عزيز! از جهت حصول اين نعمت عظمى و وصول به درجه عليا كه قرب به حضرت اله
و انس به جناب مولى و انقطاع از ما سواى اله باشد، در قنوت نمازهاى فريضه و نافله
مداومت به اين ادعيه بنما كه ان شاء الله قرب به حضرت اله از بركت اين ادعيه دست
بهم مى دهد.
اول قنوتى است كه در فردوس العارفين از حضرت
رسول صلى الله عليه و آله نقل نموده است : اللهم ارزقنى حبك ، و حب ما تحبه ، و حب من
يحبك ، و العمل الذى يبلغنى الى حبك ، و اجعل حبك احب الاشياء الى .(681)
خداوندا، دوستى خودت ، و دوستى آن چه دوست مى دارى ، و دوستى كسى كه تو را دوست
مى دارد، و عملى كه مرا به دوستى تو مى رساند روزيم فرما، و دوستى خودت را
محبوبترين چيزها نزد من قرار ده .
دوم از جناب سرور اولياء عليه السلام مروى است : اللهم نور ظاهرى بطاعتك و
باطنى بمحبتك ، و قلبى بمعرفتك ، و روحى بمشاهدتك ، و سرى
باستقلال اتصال حضرتك ، يا ذا الجلال و الاكرام . اللهم
اجعل قلبى نورا، وسمعى نورا، و بصرى نورا، و لسانى نورا، ويدى نورا، و رجلى
نورا، و جميع جوارحى نورا، يا نور الانوار. اللهم ارنا الاشياء كما هى . اللهم كن وجهنى
فى كل وجه ، و مقصدى فى كل قصد، و غايتى فى
كل سعى ، و ملجاى و ملاذى فى كل شدة وهم ، و وكيلى فى
كل امر، و تولنى تولى عناية و محبة فى كل
حال .
خداوندا، ظاهرم را به طاعتت ، باطنم را به محبتت ، قلبم را به معرفتت ، روحم را به
مشاهده ات ، و سرم را با استقلال اتصال به حضرتت نورانى ساز، اى صاحب
جلال و كرامت ، خداوندا، دلم را نور، گوشم را نور، چشمم را نور زبانم را نور، دستهايم
را نور، پاهايم را نور قرار ده . اى نور نورها. خداوندا، اشياء را آن گونه كه هستند به
ما بنما. خداوندا، در هر توجهى تو وجهه من ، و در هر قصدى تو مقصد من ، و در هر
كوششى تو هدف من ، و در هر سختى و اندوهى تو ملجا و پناه من ، و در هر كار تو
وكيل من باش ؛ و در هر حالى با نظر عنايت و محبت مرا سرپرستى كن .