بعدی

تفسير نمونه ج : 8 ص : 1
تفسير نمونه ج : 8 ص : 2
تفسير نمونه ج : 8 ص : 3
* إِنَّمَا الصدَقَت لِلْفُقَرَاءِ وَ الْمَسكِينِ وَ الْعَمِلِينَ عَلَيهَا وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبهُمْ وَ فى الرِّقَابِ وَ الْغَرِمِينَ وَ فى سبِيلِ اللَّهِ وَ ابْنِ السبِيلِ فَرِيضةً مِّنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكيمٌ(60)
ترجمه :
60 - زكات مخصوص فقراء و مساكين و كاركنانى است كه براى ( جمع آورى ) آن كار مى كنند ، و كسانى كه براى جلب محبتشان اقدام مى شود ، و براى ( آزادى ) بردگان ، و بدهكاران ، و در راه ( تقويت آئين ) خدا ، و واماندگان در راه ، اين يك فريضه ( مهم ) الهى است و خداوند دانا و حكيم است .

تفسير : مصارف زكات و ريزه كاريهاى آن
در تاريخ اسلام دو دوران مشخص ديده مى شود ، دوران مكه كه همت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مسلمانان در آن مصروف تعليم و تربيت نفرات و آموزش و تبليغ مى شد ، و دوران مدينه كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در آن دست به تشكيل حكومت اسلامى و پياده كردن و اجراى تعليمات اسلام ، از طريق اين حكومت صالح زد .
بدون شك يكى از ابتدائى و ضرورى ترين مساله ، به هنگام تشكيل حكومت تشكيل بيت المال است كه به وسيله آن نيازهاى اقتصادى حكومت بر آورده شود ، نيازهائى كه در هر حكومتى بدون استثناء وجود دارد .
به همين دليل يكى از نخستين كارهائى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در مدينه انجام داد تشكيل بيت المال بود كه يكى از منابع آنرا زكات تشكيل مى داد ، و طبق مشهور
تفسير نمونه ج : 8 ص : 4
اين حكم در سال دوم هجرت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تشريع شد .
البته همانگونه كه بعدا به خواست خدا اشاره خواهيم كرد ، حكم زكات قبلا در مكه نازل شده بود ، اما نه به صورت وجوب جمع آورى در بيت المال ، بلكه خود مردم اقدام به پرداخت آن مى كردند ، ولى در مدينه دستور جمع آورى و تمركز آن از ناحيه خداوند در آيه 103 توبه صادر گرديد .
آيه مورد بحث كه مسلما بعد از آيه وجوب اخذ زكات نازل شده ، ( هر چند در قرآن از آن ذكر گرديده است ) مصارف گوناگون زكات را بيان مى كند .
و جالب اينكه آيه ، با كلمه انما كه دليل بر انحصار است ، آغاز شده ، و اين نشان مى دهد كه بعضى از افراد خود خواه ، يا بى خبر ، انتظار داشتند بدون هيچگونه استحقاق ، سهمى از زكات دريافت دارند كه با كلمه انما دست رد به سينه همه آنها زده شده است .
در دو آيه قبل از اين آيه ، نيز اين معنى منعكس بود كه بعضى بر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) خرده مى گرفتند كه چرا سهمى از زكات را در اختيار آنها نمى گذارد و حتى در صورت محروم شدن از آن خشمگين مى شدند ، اما به هنگام برخوردارى ابراز رضايت مى كردند .
به هر حال آيه فوق به روشنى مصارف واقعى زكاترا بيان كرده ، و به تمام توقعات بيجا پايان مى دهد ، و آنرا در هشت مصرف خلاصه مى كند :
1 - فقراء نخست مى گويد : صدقات و زكات براى فقيران است ( انما الصدقات للفقراء ) .
2 - مساكين ( و المساكين ) .
در اينكه فقير و مسكين با هم چه تفاوتى دارند بحثى است كه در پايان تفسير آيه خواهد آمد .
3 - عاملان و جمع آورى كنندگان زكات ( و العاملين عليها ) .
اين گروه در حقيقت كارمندان و كاركنانى هستند كه براى جمع آورى
تفسير نمونه ج : 8 ص : 5
زكات و اداره بيت المال اسلام تلاش و كوشش مى كنند ، و آنچه به آنها داده مى شود در حقيقت به منزله مزد و اجرت آنها است ، و لذا فقر در اين گروه به هيچوجه شرط نيست .
4 - مؤلفة قلوبهم يعنى كسانى كه انگيزه معنوى نيرومندى براى پيشبرد اهداف اسلامى ندارند ، و با تشويق مالى مى توان تاليف قلب ، و جلب محبت آنان نمود ( و المؤلفة قلوبهم ) .
توضيح بيشتر درباره اين گروه بعدا خواهد آمد .
5 - آزاد ساختن بردگان ( و فى الرقاب ) .
يعنى سهمى از زكات ، تخصيص به مبارزه با بردگى ، و پايان دادن به اين موضوع ضد انسانى ، داده مى شود ، و همانگونه كه در جاى خود گفته ايم برنامه اسلام در مورد بردگان برنامه آزادى تدريجى است كه نتيجه نهائيش آزاد ساختن همه بردگان بدون روبرو شدن به واكنشهاى نامطلوب اجتماعى آن مى باشد ، و تخصيص سهمى از زكات ، به اين موضوع ، گوشه اى از اين برنامه را تشكيل مى دهد .
6 - اداء دين بدهكاران و آنها كه بدون جرم و تقصير زير بار بدهكارى مانده و از اداى آن عاجز شده اند ( و الغارمين ) .
7 - در راه خدا ( و فى سبيل الله ) .
همانگونه كه در پايان آيه اشاره خواهيم كرد منظور از آن تمام راههائى است كه به گسترش و تقويت آئين الهى منتهى شود ، اعم از مساله جهاد و تبليغ و مانند آن .
8 - واماندگان در راه ( و ابن السبيل ) .
يعنى مسافرانى كه بر اثر علتى در راه مانده ، و زاد و توشه و مركب كافى براى رسيدن به مقصد ندارند ، هر چند افراد فقير و بى بضاعتى نيستند ، ولى بر اثر
تفسير نمونه ج : 8 ص : 6
دزدزدگى ، يا بيمارى ، يا گم كردن اموال خود ، و يا علل ديگر ، به چنين وضعى افتاده اند ، اينگونه اشخاص را بايد از طريق زكات به مقدارى كه براى رسيدن به مقصد لازم است بى نياز ساخت .
در پايان آيه به عنوان تاكيد روى مصارف گذشته مى فرمايد : اين فريضه الهى است ( فريضة من الله ) .
و بدون شك اين فريضه ، حساب شده ، و كاملا دقيق ، و جامع مصلحت فرد و اجتماع است ، زيرا خداوند دانا و حكيم است ( و الله عليم حكيم ) .

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :

1 - فرق ميان فقير و مسكين
در ميان مفسران گفتگو است كه آيا فقير و مسكين ، مفهوم واحدى دارند و به عنوان تاكيد در آيه فوق ذكر شده اند ؟ و بنابراين مصارف زكات ، هفت مصرف مى شود ، و يا اينكه دو مفهوم مخالف دارند ؟ غالب مفسران و فقها احتمال دوم را پذيرفته اند ، ولى در ميان طرفداران اين عقيده ، نيز در تفسير اين دو كلمه ، گفتگوهاى زيادى است ، اما آنچه نزديكتر به نظر مى رسد اين است كه فقير به معنى كسى است كه در زندگى خود كمبود مالى دارد ، هر چند مشغول كسب و كارى باشد و هرگز از كسى سؤال نكند ، اما مسكين كسى است كه نيازش شديدتر است و دستش از كار كوتاه است ، و به همين جهت از اين و آن سؤال مى كند .
شاهد اين موضوع ، نخست ريشه لغت مسكين است كه از ماده سكون گرفته شده ، گويا چنين كسى بر اثر شدت فقر ، ساكن و زمينگير شده است .
ديگر اينكه ملاحظه موارد استعمال اين دو كلمه در قرآن معنى فوق را تاييد
تفسير نمونه ج : 8 ص : 7
مى كند ، از جمله در آيه 16 سوره بلد مى خوانيم : او مسكينا ذا متربة : يا مسكين خاك نشينى را اطعام كند و در آيه 8 سوره نساء مى خوانيم : و اذا حضر القسمة اولوا القربى و اليتامى و المساكين فارزقوهم : هر گاه خويشاوندان و يتيمان و مسكينان ، در موقع تقسيم ارث ، حضور يابند ، چيزى از آن به آنها ببخشيد از اين تعبير استفاده مى شود كه منظور از مساكين سائلانى است كه گاه در اين مواقع حضور مى يابند .
و در آيه 24 سوره قلم مى خوانيم ان لا يدخلنها اليوم عليكم مسكين : امروز هيچ مسكينى نبايد در محوطه زراعت شما حضور يابد ! كه اشاره به - سائلان است .
همچنين تعبير به اطعام مسكين يا طعام مسكين در آيات متعددى از قرآن نشان مى دهد كه مساكين افراد گرسنه اى هستند كه حتى نياز به يك وعده غذا دارند .
در حالى كه از پاره اى از موارد استعمال كلمه فقير در قرآن به خوبى استفاده مى شود كه افراد آبرومندى كه هرگز روى سؤال ندارند اما گرفتار كمبود مالى هستند ، در مفهوم اين كلمه واردند ، مانند آنچه در آيه 273 سوره بقره ديده مى شود للفقراء الذين احصروا فى سبيل الله لا يستطيعون ضربا فى الارض يحسبهم الجاهل اغنياء من التعفف : انفاق براى فقيرانى است كه در راه خدا گرفتار شده اند ، و آنچنان ظاهر خويش را حفظ مى كنند كه جاهل از شدت عفت نفس آنان ، چنين مى پندارد كه غنى و بى نيازند .
از همه اينها گذشته در روايتى كه محمد بن مسلم از امام صادق (عليه السلام) يا امام باقر (عليه السلام) نقل كرده مى خوانيم كه از آنحضرت درباره فقير و مسكين سؤال كردند ، فرمود : الفقير الذى لا يسئل و المسكين الذى هو اجهد منه الذى يسئل : فقير كسى است كه سؤال نمى كند ، و مسكين حالش از او سختتر است ،
تفسير نمونه ج : 8 ص : 8
و كسى است كه از مردم سؤال و تقاضا مى كند ( 1 ) .
همين مضمون در حديث ديگرى از ابو بصير از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است ، و هر دو صراحت در مفهوم فوق دارد .
البته پاره اى از قرائن گواهى بر خلاف آنچه در بالا گفتيم مى دهد ، ولى هر گاه مجموع قرائن موجود را در نظر بگيريم ، روشن مى شود كه حق همان است كه در بالا گفته شد .

2 - آيا لازم است زكات به هشت قسمت مساوى تقسيم شود ؟
بعضى از مفسران يا فقهاء عقيده دارند كه ظاهر آيه فوق اين است كه بايد زكات مال به هشت سهم مساوى تقسيم گردد ، و هر كدام در مصرف خود صرف شود ، مگر اينكه مقدار زكات بقدرى ناچيز باشد كه نتوان آنرا به هشت سهم قابل ملاحظه تقسيم كرد .
ولى اكثريت قاطع فقها بر اينند كه اصناف هشتگانه فوق مواردى است كه صرف زكات در آنها مجاز است ، و تقسيم كردن در آن واجب نيست .
سيره قطعى پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و امامان اهلبيت (عليهم السلام) و ياران آنها نيز اين معنى را تاييد مى كند ، به علاوه با توجه به اينكه زكات يك ماليات اسلامى است و حكومت اسلامى موظف است آنرا از مردم وصول كند ، و هدف از تشريع آن رفع نيازمنديهاى گوناگون جامعه اسلامى مى باشد ، طبعا چگونگى مصرف آن در اين مصارف هشتگانه بستگى به ضرورتهاى اجتماعى از يكسو ، و نظر حكومت اسلامى از سوى ديگر دارد .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 9
3 - در چه زمانى زكات واجب شد ؟
از آيات مختلف قرآن از جمله آيه 156 سوره اعراف ، و آيه 3 سوره نمل ، و آيه 4 سوره لقمان ، و آيه 7 سوره فصلت كه همه از سوره هاى مكى هستند ، چنين استفاده مى شود كه حكم وجوب زكات در مكه نازل شده است ، و مسلمانان موظف به انجام اين وظيفه اسلامى بوده اند ، ولى به هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به مدينه آمد و پايه حكومت اسلامى را گذارد و طبعا نياز به تشكيل بيت المال پيدا كرد ، از طرف خداوند ماموريت يافت كه زكات را از مردم شخصا بگيرد ( نه اينكه خودشان به ميل و نظر خود در مصارف آن صرف كنند ) .
آيه شريفه خذ من اموالهم صدقة ... ( سوره توبه 103 ) در اين هنگام نازل ، شد ، و مشهور اين است كه اين در سال دوم هجرت بود ، سپس مصارف زكات به طور دقيق در آيه مورد بحث كه آيه 60 سوره توبه است بيان گرديد ، و جاى تعجب نيست كه تشريع اخذ زكات در آيه 103 باشد و ذكر مصارف آن كه مى گويند در سال نهم هجرت نازل شده در آيه 60 ، زيرا مى دانيم آيات قرآن بر طبق تاريخ نزول جمع آورى نشده ، بلكه به فرمان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) هر كدام در مورد مناسب قرار داده شده است .

4 - منظور از مؤلفة قلوبهم چه اشخاصى هستند ؟
آنچه از تعبير مؤلفة قلوبهم فهميده مى شود آن است كه يكى از مصارف زكات كسانى هستند كه به خاطر ايجاد الفت و محبت به آنها زكات داده مى شود ، ولى آيا منظور از آن كفار و غير مسلمانانى است كه به خاطر استفاده از همكارى آنها در جهاد از طريق كمك مالى تشويق مى شوند ؟ يا مسلمانان ضعيف الايمان را نيز شامل مى گردد ؟
تفسير نمونه ج : 8 ص : 10
همانگونه كه در مباحث فقهى گفته ايم مفهوم آيه ، و همچنين پاره اى از روايات كه در اين زمينه وارد شده مفهوم وسيعى دارد ، و تمام كسانى را كه با تشويق مالى ، از آنها به نفع اسلام و مسلمين جلب محبت مى شود ، در بر مى گيرد ، و دليلى بر تخصيص آن به كفار نيست .

5 - نقش زكات در اسلام
با توجه به اينكه اسلام به صورت يك مكتب صرفا اخلاقى ، و يا فلسفى و اعتقادى ، ظهور نكرد ، بلكه به عنوان يك آئين جامع كه تمام نيازمنديهاى مادى و معنوى در آن پيش بينى شده ، پا به عرصه ظهور گذاشت ، و نيز با توجه به اينكه اسلام ، از همان عصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ، با تاسيس حكومت همراه بود ، و همچنين با توجه به اينكه اسلام توجه خاصى به حمايت از محرومان و مبارزه با فاصله طبقاتى دارد ، روشن مى شود كه نقش بيت المال ، و زكات كه يكى از منابع درآمد بيت المال است ، از مهمترين نقشها است .
شك نيست كه هر جامعه اى داراى افرادى از كار افتاده ، بيمار ، يتيمان بى سرپرست ، معلولين ، و امثال آنها ميباشد كه بايد مورد حمايت قرار گيرند .
و نيز براى حفظ موجوديت خود در برابر هجوم دشمن ، نياز به سربازان مجاهدى دارد كه هزينه آنها از طرف حكومت پرداخته مى شود ، همچنين كارمندان حكومت اسلامى ، دادرسان و قضات ، و نيز وسائل تبليغاتى و مراكز دينى ، هر كدام نيازمند به صرف هزينه اى است كه بدون يك پشتوانه مالى منظم ، و مطمئن ، سامان نمى پذيرد .
به همين دليل در اسلام مساله زكات كه در حقيقت يكنوع ماليات بر - درآمد و توليد و ماليات بر ثروت راكد محسوب مى شود ، از اهميت خاصى برخوردار است ، تا آنجا كه در رديف مهمترين عبادات قرار گرفته ، و در بسيارى
تفسير نمونه ج : 8 ص : 11
از موارد با نماز همراه ذكر شده ، و حتى شرط قبولى نماز شمرده شده است ! حتى در روايات اسلامى مى خوانيم كه اگر حكومت اسلامى از شخص ، يا اشخاصى ، مطالبه زكات كند ، و آنها در برابر حكومت ، ايستادگى كنند و سرباز زنند ، مرتد محسوب مى شوند ، و در صورتى كه اندرزها در مورد آنها سود ندهد ، توسل به نيروى نظامى ، در مقابل آنها جايز است ، داستان اصحاب رده ( همان گروهى كه بعد از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سر از پرداخت زكات باز زدند و خليفه وقت به مبارزه با آنها برخاست و حتى على (عليه السلام) اين مبارزه را امضاء كرد و شخصا يكى از پرچمداران در ميدان جنگ بود ) در تواريخ اسلام مشهور است .
در روايتى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : من منع قيراطا من الزكاة فليس هو بمومن ، و لا مسلم ، و لا كرامة ! : كسى كه يك قيراط از زكات را نپردازد نه مؤمن است و نه مسلمان و ارزشى ندارد .
جالب توجه اينكه از روايات استفاده ميشود كه حدود و مقدار زكات آن چنان دقيقا در اسلام تعيين شده ، كه اگر همه مسلمانان زكات اموال خويش را بطور صحيح و كامل بپردازند ، هيچ فردى فقير و محروم در سرتاسر كشور اسلامى باقى نخواهد ماند .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم و لو ان الناس ادوا زكاة اموالهم ما بقى مسلم فقيرا محتاجا ! ... و ان الناس ما افتقروا ، و لا احتاجوا ، و لا جاعوا ، و لا عروا ، الا بذنوب الاغنياء ! : اگر همه مردم زكات اموال خود را بپردازند مسلمانى فقير و نيازمند ، باقى نخواهد ماند ، و مردم فقير و محتاج و گرسنه و برهنه نمى شوند مگر به خاطر گناه ثروتمندان ! و نيز از روايات استفاده مى شود كه اداى زكات باعث حفظ اصل مالكيت و
تفسير نمونه ج : 8 ص : 12
تحكيم پايه هاى آنست ، بطورى كه اگر مردم اين اصل مهم اسلامى را فراموش كنند شكاف و فاصله ميان گروهها آنچنان مى شود كه اموال اغنياء نيز به خطر خواهد افتاد .
در حديثى از امام موسى بن جعفر (عليه السلام) مى خوانيم حصنوا اموالكم بالزكاة : اموال خود را بوسيله زكات حفظ كنيد .
همين مضمون از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و امير مومنان على (عليه السلام) نيز در احاديث ديگر نقل شده است .
براى اطلاع بيشتر از اين احاديث به ابواب يك و سه و چهار و پنج از ابواب زكات از جلد ششم وسائل مراجعه فرمائيد .
6 - آخرين نكته اى كه توجه به آن لازم است اين است كه در آيه مورد بحث در مورد چهار گروه كلمه لام ذكر شده ( انما الصدقات للفقراء و المساكين و العاملين عليها و المؤلفة قلوبهم ) و اين تعبير معمولا نشانه ملكيت است .
ولى در مورد چهار گروه ديگر كلمه فى آمده است ( و فى الرقاب و الغارمين و فى سبيل الله و ابن السبيل ) و اين تعبير معمولا براى بيان مصرف است .
در ميان مفسران در تفسير اين اختلاف تعبير گفتگو است ، بعضى معتقدند كه گروه چهارگانه اول ، مالك زكات ، مى شوند ، و گروه چهارگانه دوم ، مالك ، نخواهند شد ، و تنها جايز است زكات در مورد آنان مصرف گردد .
بعضى ديگر معتقدند كه اين اختلاف تعبير اشاره به نكته ديگرى است و
تفسير نمونه ج : 8 ص : 13
آن اينكه گروه چهارگانه دوم استحقاق بيشترى براى زكات دارند ، زيرا كلمه فى براى بيان ظرفيت است ، گويا اين گروه چهارگانه ظرف زكات مى باشند و زكات مظروف آنها است ، در حالى كه گروههاى نخستين چنين نيستند .
ولى ما در اينجا احتمال ديگرى را انتخاب كرده ايم و آن اينكه شش گروه فقراء ، مساكين ، عاملين عليها ، مؤلفة قلوبهم ، غارمين ، و ابن السبيل كه بدون فى ذكر شده اند يكسان مى باشند و عطف بر يكديگر و دو گروه ديگر كه فى الرقاب و فى سبيل الله است و با كلمه فى بيان گرديده ، وضع خاصى دارند ، شايد اين تفاوت تعبير از اين نظر باشد كه گروههاى ششگانه مى توانند مالك زكات شوند ، و مى توان زكات را به خود آنها پرداخت ( حتى بدهكاران و كسانى كه از اداى دين خود ناتوانند ، البته در صورتى كه اطمينان داشته باشيم آنرا در مورد اداى دين خود مصرف مى كنند ) .
ولى دو گروه مالك زكات نمى شوند ، و نمى توان به آنها پرداخت ، بلكه بايد در مورد آنها مصرف گردد ، مثلا بردگان را بايد از طريق زكات خريد و آزاد كرد ، روشن است كه آنها در اين صورت مالك زكات نمى شوند ، و همچنين مواردى كه تحت عنوان فى سبيل الله مندرج است ، از قبيل هزينه جهاد ، تهيه اسلحه و يا ساختن مسجد و مراكز دينى و مانند آنها هيچيك مالك زكات نيستند ، بلكه مصرف آنند .
و به هر حال اين تفاوت در تعبير نشان مى دهد كه تا چه اندازه تعبيرات قرآن حساب شده است .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 14
وَ مِنهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبىَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَير لَّكمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ رَحْمَةٌ لِّلَّذِينَ ءَامَنُوا مِنكمْ وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسولَ اللَّهِ لهَُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ(61)
ترجمه :
61 - از آنها كسانى هستند كه پيامبر را آزار مى دهند ، و مى گويند او خوش باور و گوشى است ! ، بگو خوش باور بودن او به نفع شماست ( ولى بدانيد ) او ايمان به خدا دارد و ( تنها ) تصديق مومنان مى كند ، و رحمت است براى كسانى از شما كه ايمان آورده اند ، و آنها كه فرستاده خدا را آزار مى دهند عذاب دردناكى دارند .

شان نزول : اين حسن است نه عيب !
براى آيه فوق شان نزولهائى ذكر شده كه بى شباهت به يكديگر نيست ، از جمله اينكه گفته اند : اين آيه درباره گروهى از منافقان نازل شده ، كه دور هم نشسته بودند و سخنان ناهنجار ، درباره پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى گفتند ، يكى از آنان گفت : اين كار را نكنيد ، زيرا ، مى ترسيم به گوش محمد برسد ، و او به ما بد بگويد ( و مردم را بر ضد ما بشوراند ) .
يكى از آنان كه نامش جلاس بود گفت : مهم نيست ، ما هر چه بخواهيم مى گوئيم ، و اگر به گوش او رسيد نزد وى مى رويم ، و انكار مى كنيم ، و او از ما مى پذيرد ، زيرا محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آدم خوشباور و دهن بينى است ، و هر كس هر چه بگويد قبول مى كند ، در اين هنگام آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت :
تفسير نمونه ج : 8 ص : 15
تفسير :
در اين آيه همانگونه كه از مضمون آن استفاده مى شود سخن از فرد يا افرادى در ميان است كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را با گفته هاى خود آزار مى دادند و مى گفتند او انسان خوش باور ، و دهن بينى است ( و منهم الذين يؤذون النبى و يقولون هو اذن ) .
اذن در اصل به معنى گوش است ، ولى به اشخاصى كه زياد به حرف مردم گوش مى دهند ، و به اصطلاح گوشى هستند نيز اين كلمه اطلاق مى شود .
آنها در حقيقت يكى از نقاط قوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را كه وجود آن در يك رهبر كاملا لازم است ، به عنوان نقطه ضعف نشان مى دادند و از اين واقعيت غافل بودند كه يك رهبر محبوب ، بايد نهايت لطف و محبت را نشان دهد ، و حتى الامكان عذرهاى مردم را بپذيرد ، و در مورد عيوب آنها پرده درى نكند ( مگر در آنجا كه اين كار موجب سوء استفاده شود ) .
لذا قرآن بلافاصله اضافه مى كند كه : به آنها بگو اگر پيامبر گوش به سخنان شما فرا مى دهد ، و عذرتان را مى پذيرد ، و به گمان شما يك آدم گوشى است اين به نفع شما است ! ( قل اذن خير لكم ) .
زيرا از اين طريق آبروى شما را حفظ كرده ، و شخصيتتان را خرد نمى كند عواطف شما را جريحه دار نمى سازد ، و براى حفظ محبت و اتحاد و وحدت شما از اين طريق كوشش مى كند ، در حالى كه اگر او فورا پرده ها را بالا مى زد ، و دروغگويان را رسوا مى كرد ، دردسر فراوانى براى شما فراهم مى آمد ، علاوه بر اينكه آبروى عده اى به سرعت از بين مى رفت ، راه بازگشت و توبه بر آنها بسته مى شد ، و افراد آلوده اى كه قابل هدايت بودند در صف بدكاران جاى مى گرفتند
تفسير نمونه ج : 8 ص : 16
و از اطراف پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دور مى شدند .
يك رهبر مهربان و دلسوز ، و در عين حال پخته و دانا ، بايد همه چيز را بفهمد ، ولى بايد بسيارى از آنها را به روى خود نياورد ، تا آنها كه شايسته تربيتند ، تربيت شوند و از مكتب او فرار نكنند و اسرار مردم از پرده برون نيفتد .
اين احتمال نيز در معنى آيه وجود دارد كه خداوند در پاسخ عيبجويان مى گويد : چنان نيست كه او گوش به همه سخنان فرا ، دهد ، بلكه او گوش به سخنانى مى دهد كه به سود و نفع شما است ، يعنى وحى الهى را مى شنود ، پيشنهاد مفيد را استماع مى كند و عذرخواهى افراد را در مواردى كه به نفع آنها و جامعه است مى پذيرد .
سپس براى اينكه عيبجويان از اين سخن سوء استفاده نكنند ، و آنرا دستاويز قرار ندهند ، چنين اضافه مى كند : او به خدا و فرمانهاى او ايمان دارد ، و به سخنان مؤمنان راستين گوش فرا مى دهد ، و آنرا مى پذيرد و به آن ترتيب اثر مى دهد ( يؤمن بالله و يؤمن للمؤمنين ) .
يعنى در واقع پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دو گونه برنامه دارد : يكى برنامه حفظ ظاهر و جلوگيرى از پرده درى ، و ديگرى در مرحله عمل ، در مرحله اول به سخنان همه گوش فرا مى دهد ، و ظاهرا انكار نمى كند ، ولى در مقام عمل تنها توجه او به فرمانهاى خدا و پيشنهادها و سخنان مؤمنان راستين است ، و يك رهبر واقع بين بايد چنين باشد ، و تامين منافع جامعه جز از اين راه ممكن نيست لذا بلافاصله
تفسير نمونه ج : 8 ص : 17
مى فرمايد : او رحمت براى مؤمنان شما است ( و رحمة للذين آمنوا منكم ) .
ممكن است در اينجا سؤال شود كه در پاره اى از آيات قرآن مى خوانيم پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) رحمة للعالمين است ( انبياء - 107 ) .
ولى آيه مورد بحث مى گويد : رحمت براى مؤمنان است ، آيا آن عموميت با اين تخصيص سازگار است ؟ ! اما با توجه به يك نكته ، پاسخ اين سؤال روشن مى شود ، و آن اينكه : رحمت ، درجات و مراتب دارد كه يكى از مراتب آن قابليت و استعداد است ، و مرتبه ديگر فعليت .
مثلا باران رحمت الهى است ، يعنى اين قابليت و شايستگى ، در تمام قطرات آن وجود دارد كه منشا خير و بركت و نمو و حيات باشد ، ولى مسلما ظهور و بروز آثار اين رحمت تنها در سرزمينهاى آماده و مستعد است ، بنابراين هم مى توانيم بگوئيم تمام قطره هاى باران ، رحمت است و هم صحيح است گفته شود اين قطرات در سرزمينهاى مستعد و آماده ، مايه رحمت است ، جمله اول اشاره به مرحله اقتضا و قابليت است ، و جمله دوم اشاره به مرحله وجود و فعليت .
در مورد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) او بالقوه براى همه جهانيان مايه رحمت است ، ولى بالفعل مخصوص مومنان مى باشد .
تنها چيزى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه نبايد آنها كه پيامبر ع را با اين سخنان خود ناراحت مى كنند و از او عيبجوئى مى نمايند ، تصور كنند كه بدون مجازات خواهند ماند ، درست است كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در برابر آنها وظيفه اى دارد كه با بزرگوارى و وسعت روح خود با آنان روبرو شود ، و از رسوا ساختنشان خود دارى كند ، ولى مفهوم اين سخن چنين نيست كه آنها در اين اعمال خود بدون كيفر خواهند ماند ، لذا در پايان آيه مى فرمايد : آنها كه رسولخدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را آزار مى رسانند عذابى دردناك دارند ( و الذين يؤذون رسول الله لهم
تفسير نمونه ج : 8 ص : 18
عذاب اليم ) .
يحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ لِيرْضوكمْ وَ اللَّهُ وَ رَسولُهُ أَحَقُّ أَن يُرْضوهُ إِن كانُوا مُؤْمِنِينَ(62) أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَن يحَادِدِ اللَّهَ وَ رَسولَهُ فَأَنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَلِداً فِيهَا ذَلِك الْخِزْى الْعَظِيمُ(63)
ترجمه :
62 - براى شما ، سوگند به خدا ياد مى كنند تا شما را راضى كنند ، در حالى كه شايسته تر اين است كه خدا و رسولش را راضى سازند ، اگر ( راست مى گويند و ) ايمان دارند .
63 - آيا نمى دانند هر كس با خدا و رسولش دشمنى كند ، براى او آتش دوزخ است كه جاودانه در آن مى ماند ، اين يك رسوائى بزرگ است !
شان نزول :
از گفتار بعضى از مفسران چنين استفاده مى شود كه در آيه فوق مكمل آيه گذشته است ، و طبعا در همان شان نزول نازل شده ، ولى جمعى ديگر از مفسران ، شان نزول ديگرى براى اين دو آيه نقل كرده اند و آن اينكه : هنگامى كه در نكوهش تخلف كنندگان از غزوه تبوك آياتى نازل شد يكى از منافقان گفت : به خدا سوگند اين گروه نيكان و اشراف ما هستند ، اگر آنچه را محمد در باره آنها مى گويد راست باشد ، اينها از چهارپايان هم بدترند ، يكى از مسلمانان اين سخن را شنيد و گفت : به خدا آنچه او مى گويد حق است ، و تو از چهارپا بدترى ! اين سخن به گوش پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) رسيد به دنبال آن مرد منافق فرستاد و از او پرسيد چرا چنين
تفسير نمونه ج : 8 ص : 19
گفتى ، او سوگند ياد كرد كه چنين سخنى نگفته است ، مرد مؤمنى كه با او طرف بود و اين سخن را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) گزارش داده بود گفت خداوندا خودت راستگو را تصديق ، و دروغگو را تكذيب فرما .
آيات فوق نازل شد و وضع آنها را مشخص ساخت .

تفسير : قيافه حق بجانب منافقان !
يكى از نشانه هاى منافقان و اعمال زشت و شوم آنها كه قرآن كرارا به آن اشاره كرده ، اين است كه آنها براى پوشاندن چهره خود بسيارى از خلافكاريهاى خود را انكار مى كردند و با توسل به سوگندهاى دروغين مى خواستند مردم را فريب داده و از خود راضى كنند .
در آيات فوق قرآن مجيد پرده از روى اين عمل زشت برداشته ، هم آنها را رسوا مى كند ، و هم مسلمانان را آگاه مى سازد كه تحت تاثير اينگونه سوگندهاى دروغين قرار نگيرند .
نخست مى گويد : آنها براى شما سوگند به خدا ياد مى كنند تا شما را راضى كنند ( يحلفون بالله لكم ليرضوكم ) .
روشن است كه هدف آنها از اين سوگندها ، بيان حقيقت نيست ، بلكه مى خواهند با فريب و نيرنگ چهره واقعيات را در نظرتان دگرگون جلوه دهند ، و به مقاصد خود برسند ، و گر نه اگر هدف آنها اين است كه واقعا مؤمنان راستين را از خود خشنود سازند ، لازمتر اين است كه خدا و پيامبرش را راضى كنند ، در حالى كه آنها با اعمالشان خدا و پيامبر را به شدت ناراضى كردند .
لذا قرآن مى گويد : اگر آنها راست مى گويند و ايمان دارند ، شايسته تر
تفسير نمونه ج : 8 ص : 20
اين است كه خدا و پيامبرش را راضى كنند ! ( و الله و رسوله احق ان يرضوه ان كانوا مؤمنين ) جالب توجه اينكه در جمله فوق چون سخن از خدا و پيامبر در ميان است و قاعدتا بايد ضمير به صورت تثنيه آورده شود ، ولى با اين حال ضمير مفرد به كار رفته است ( منظور ضمير يرضوه مى باشد ) اين تعبير در حقيقت اشاره به اين است كه رضايت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از رضايت خدا ، جدا نيست ، و او همان مى پسندد كه خدا مى پسندد ، و به تعبير ديگر اين اشاره به حقيقت توحيد افعالى است ، چرا كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در مقابل خدا از خود استقلالى ندارد ، و رضا و غضب او همه به خدا منتهى مى شود ، همه براى او و در راه او است .
در پاره اى از روايات نقل شده كه در عصر پيامبر مردى ضمن سخنان خود چنين گفت : من اطاع الله و رسوله فقد فاز ، و من عصاهما فقد غوى : كسى كه خدا و پيامبرش را اطاعت كند رستگار است ، و كسى كه اين دو را مخالفت كند گمراه و نارستگار است .
هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اين تعبير را شنيد كه او خدا و پيامبر را در يك رديف قرار داده و با ضمير تثنيه ذكر كرده ، ناراحت شد ، و فرمود : بئس الخطيب انت ، هلا قلت و من عصى الله و رسوله ؟ تو بد سخنگوئى هستى ! چرا نگفتى هر كس نافرمانى خدا و پيامبرش را كند ... ( بلكه با ضمير تثنيه آوردى و گفتى هر كه آن دو را مخالفت كند ) .
در آيه بعد اين گونه افراد منافق را شديدا تهديد مى كند ، و مى گويد : مگر نمى دانند كسى كه با خدا و رسولش دشمنى و مخالفت كند براى او آتش دوزخ است كه جاودانه در آن ميماند .
( ا لم يعلموا انه من يحادد الله و
تفسير نمونه ج : 8 ص : 21
رسوله فان له نار جهنم خالدا فيها ) .
سپس براى تاكيد اضافه مى كند اين رسوائى و ذلت بزرگى است ( ذلك الخزى العظيم ) .
يحادد از ماده محادة و از ريشه حد است كه به معنى طرف و نهايت چيزى مى باشد ، و از آنجا كه افراد دشمن و مخالف در طرف مقابل قرار مى گيرند ، اين ماده ( محادة ) به معنى عداوت و دشمنى نيز آمده است ، همانگونه كه در گفتگوهاى روزمره كلمه طرفيت را به معنى مخالفت و دشمنى به كار مى بريم .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 22
يحْذَرُ الْمُنَفِقُونَ أَن تُنزَّلَ عَلَيْهِمْ سورَةٌ تُنَبِّئُهُم بِمَا فى قُلُوبهِمْ قُلِ استهْزِءُوا إِنَّ اللَّهَ مخْرِجٌ مَّا تحْذَرُونَ(64) وَ لَئن سأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّمَا كنَّا نخُوض وَ نَلْعَب قُلْ أَ بِاللَّهِ وَ ءَايَتِهِ وَ رَسولِهِ كُنتُمْ تَستهْزِءُونَ(65) لا تَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتم بَعْدَ إِيمَنِكمْ إِن نَّعْف عَن طائفَة مِّنكُمْ نُعَذِّب طائفَةَ بِأَنهُمْ كانُوا مجْرِمِينَ(66)
ترجمه :
64 - منافقان از آن بيم دارند كه آيه اى بر ضد آنها نازل گردد و به آنها از اسرار درون قلبشان خبر دهد ، بگو : استهزا كنيد ، خداوند آنچه را از آن بيم داريد آشكار مى سازد ! .
65 - و اگر از آنها بپرسى ( چرا اين اعمال خلاف را انجام داديد ) مى گويند ما بازى و شوخى مى كرديم ، بگو آيا خدا ، و آيات او ، و پيامبرش را مسخره مى كنيد .
66 - ( بگو ) عذر خواهى نكنيد ( كه بيهوده است ، چرا كه ) شما پس از ايمان آوردن كافر شديد ، اگر گروهى از شما را ( به خاطر توبه ) مورد عفو قرار دهيم ، گروه ديگرى را عذاب خواهيم كرد ، زيرا آنها مجرم بودند .

شان نزول :
براى آيات فوق شان نزولهاى متعددى نقل شده كه همه مربوط به كارهاى منافقان پس از جنگ تبوك است .
از جمله اينكه : گروهى از منافقان در يك جلسه سرى ، براى قتل پيامبر توطئه كردند كه پس از مراجعت از جنگ تبوك در يكى از گردنه هاى سر راه
تفسير نمونه ج : 8 ص : 23
به صورت ناشناس كمين كرده ، شتر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را رم دهند ، و حضرت را بقتل برسانند .
خداوند پيامبرش را از اين نقشه آگاه ساخت ، و او دستور داد جمعى از مسلمانان مراقب باشند ، و آنها را متفرق سازند ، هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به آن عقبه ( گردنه ) رسيد ، عمار مهار مركب پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را در دست داشت ، و حذيفه از پشت سر آنرا مى راند در اين هنگام گروه منافقان كه گويا صورتهاى خود را پوشيده بودند فرا رسيدند ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به حذيفه فرمود : به صورت مركبهاى آنها بزن و آنها را دور كن ، حذيفه چنين كرد .
هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بدون خطر از عقبه گذشت به حذيفه فرمود : آنها را نشناختى ؟ عرض كرد نه ، هيچيك از آنها را نشناختم ، سپس رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نام همه آنها را براى او برشمرد ، حذيفه عرض كرد : حال كه چنين است چرا گروهى را نمى فرستى آنها را به قتل برسانند ؟ فرمود : دوست ندارم عرب بگويند هنگامى كه محمد بر يارانش پيروز شد به كشتن آنها پرداخت ! اين شان نزول از امام باقر (عليه السلام) نقل شده و در كتب متعددى از حديث و تفاسير نيز آمده است ، در شان نزول ديگرى مى خوانيم : كه گروهى از منافقان هنگامى كه موضع پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را در برابر دشمن در تبوك مشاهده كردند ، از روى تمسخر گفتند : اين مرد گمان مى كند كه قصرهاى شام و دژهاى نيرومند شاميان را تسخير خواهد كرد چنين چيزى محال است محال ، خداوند پيامبر خود را از اين واقعه آگاه ساخت ، و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور داد راه را بر اين گروه ببندند ، سپس آنها را صدا زد و ملامت كرد و فرمود : شما چنين و چنان گفتيد ، آنها عذر آوردند كه ما قصد و غرضى نداشتيم ، مزاح و شوخى مى كرديم و بر اين موضوع سوگند ياد كردند !
تفسير نمونه ج : 8 ص : 24
تفسير : برنامه خطرناك ديگرى از منافقان
در آيات گذشته ديديم كه چگونه منافقان نقاط قوت را نقطه ضعف مى پنداشتند و براى ايجاد تفرقه در ميان مسلمانان روى آن تبليغ مى كردند .
در آيات مورد بحث به قسمت ديگرى از برنامه ها و روشهاى آنها اشاره شده است .
از آيه نخست چنين استفاده مى شود كه خداوند براى دفع خطر منافقان از پيامبر ، گهگاه پرده از روى اسرار آنها برمى داشت ، و آنان را به جمعيت معرفى مى كرد ، تا مسلمانان به هوش باشند ، و به دام آنها گرفتار نشوند ، و آنها نيز متوجه موقعيت خويش شوند ، و دست و پاى خود را جمع كنند ، روى اين جهت غالبا آنان در يك حالت ترس و وحشت به سر مى بردند ، قرآن به اين وضع اشاره كرده ، مى گويد : منافقان مى ترسند كه بر ضد آنها سوره اى نازل شود ، و آنان را به آنچه در دل دارند آگاه سازد ( يحذر المنافقون ان تنزل عليهم سورة تنبئهم بما فى قلوبهم ) .
ولى عجيب اينكه بر اثر شدت لجاجت و دشمنى باز هم دست از استهزاء و تمسخر نسبت به كارهاى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى گويد به آنها بگو : هر چه مى خواهيد استهزاء و تمسخر نسبت به كارهاى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) برنمى داشتند ، لذا خداوند در پايان اين آيه به پيامبرش مى گويد به آنها بگو : هر چه مى خواهيد استهزاء كنيد ، اما بدانيد خدا آنچه را از آن بيم داريد آشكار مى سازد ، و شما را رسوا مى كند ! ( قل استهزءوا ان الله مخرج ما تحذرون ) .
البته جمله استهزءوا ( مسخره كنيد ) از قبيل امر براى تهديد است ، همانند
تفسير نمونه ج : 8 ص : 25
اينكه انسان به دشمنش مى گويد : هر قدر كارشكنى و اذيت و آزار در قدرت دارى بكن ، پاسخ آنها را يكجا خواهم داد اينگونه تعبيرات در مقام تهديد ذكر مى شود .
ضمنا بايد توجه داشت كه از آيه فوق استفاده مى شود كه منافقان در دل از حقانيت دعوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با خبر بودند ، و ارتباط او را با خدا به خوبى مى دانستند ، ولى با اينحال بر اثر لجاج و عناد و دشمنى با حق ، به جاى اينكه در برابر او تسليم باشند ، كارشكنى مى كردند ، به همين دليل قرآن مى گويد : منافقان از اين بيم داشتند كه آياتى بر ضد آنها نازل شود ، و مكنون خاطرشان را آشكار سازد .
توجه به اين نكته نيز لازم است كه جمله ينزل عليهم مفهومش اين نيست كه اين گونه آيات بر منافقان نازل مى شد ، بلكه منظور اين است كه درباره آنها و بر ضد آنها بوده ، هر چند بر شخص پيامبر نازل مى گرديد .
در آيه بعد به يكى ديگر از برنامه هاى منافقان اشاره كرده ، مى گويد : اگر از آنها بپرسى كه چرا چنين سخن نادرستى را گفته اند ، و يا چنين كار خلافى را انجام داده اند ، مى گويند : ما مزاح و شوخى مى كرديم و در واقع قصد و غرضى نداشتيم ! ( و لئن سئلتهم ليقولن انما كنا نخوض و نلعب ) در واقع اين راه فرار عجيبى بود كه توطئه ها را مى چيدند ، و سمپاشيها را مى كردند ، به اين قصد كه اگر رازشان آشكار نشد و هدف شومشان تحقق يافت ، به مقصود جدى خود رسيده باشند ، اما اگر پرده ها كنار رفت و رازشان فاش شد ،
تفسير نمونه ج : 8 ص : 26
خود را در زير نقاب مزاح و شوخى پنهان سازند ، و با اين عذر و بهانه از مجازات پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مردم فرار كنند .
منافقان امروز و منافقان هر زمان كه برنامه هاى يكنواختى دارند از اين روش بهره بردارى فراوان مى كنند ، حتى گاه مى شود جدى ترين مطالب را در لباس مزاحها و شوخى هاى ساده مطرح كنند ، اگر به هدفشان رسيدند چه بهتر ، و الا با عنوان كردن شوخى و مزاح از چنگال مجازات فرار مى كنند .
اما قرآن با تعبيرى قاطع و كوبنده ، به آنها پاسخ مى گويد ، و به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور مى دهد كه به آنها بگو : آيا خدا ، و آيات او ، و رسولش ، را مسخره مى كنيد و به شوخى مى گيريد ؟ ! ( قل ا بالله و آياته و رسوله كنتم تستهزئون ) يعنى آيا با همه چيز مى توان شوخى كرد ، حتى با خدا و پيامبر و آيات قرآن ؟ ! آيا اين امور كه از جدى ترين مسائل هستند شوخى پذيرند ؟ ! آيا مساله رم دادن شتر ، و سقوط پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از آن گردنه خطرناك ، چيزى است كه بتوان زير نقاب شوخى آنرا پوشاند ؟ و يا استهزاء و مسخره كردن آيات الهى ، و اخبار پيامبر از پيروزيهاى آينده مطلبى است كه به بازى گرفته شود ! .
همه اينها گواهى مى دهد كه آنان اهداف خطرناكى داشتند كه در زير اين پوششها قرار مى دادند .
سپس به پيامبر دستور مى دهد صريحا به اين منافقان بگو : دست از اين عذرهاى واهى و دروغين برداريد ( لا تعتذروا ) چرا كه شما بعد از ايمان راه كفر پيش گرفتيد ( قد كفرتم بعد ايمانكم ) اين تعبير نشان مى دهد كه گروه بالا از آغاز در صف منافقان نبودند ،
تفسير نمونه ج : 8 ص : 27
بلكه در صف مؤمنان ضعيف الايمان بودند و پس از ماجراى فوق راه كفر پيش گرفتند .
اين احتمال نيز در تفسير جمله فوق وجود دارد كه اين گروه پيش از اين هم در صف منافقان بودند ، ولى چون ظاهرا مرتكب خلافى نشده بودند پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مسلمانان وظيفه داشتند با آنها معامله افراد مؤمن كنند ، ولى هنگامى كه پس از ماجراى جنگ تبوك پرده كنار رفت ، و كفر و نفاق آنها بر ملا شد ، به آنها اخطار گرديد كه شما از اين پس در صف مؤمنان نخواهيد بود .
سر انجام ، آيه را با اين جمله پايان مى دهد كه اگر ما گروهى از شما را ببخشيم گروه ديگرى را به خاطر اينكه مجرم بودند ، مجازات خواهيم كرد ( ان نعف عن طائفة منكم نعذب طائفة بانهم كانوا مجرمين ) .
اينكه مى گويد گروهى را مجازات مى كنيم بخاطر جرم و گناهشان ، دليل بر آن است كه گروه مورد عفو افرادى هستند كه آثار جرم و گناه را با آب توبه از وجود خود شسته اند .
در آيات آينده مانند آيه 74 نيز قرينه اى بر اين مطلب وجود دارد .
روايات متعددى در ذيل اين آيه وارد شده كه حكايت از آن مى كند كه بعضى از اين منافقان كه وصف حالشان در آيات بالا آمده ، از كرده خود پشيمان شدند ، و توبه كردند ، ولى بعض ديگر همچنان بر روش خود باقى بودند ( براى توضيح بيشتر به تفسير نور الثقلين جلد 2 صفحه 239 مراجعه شود ) .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 28
اَلْمُنَفِقُونَ وَ الْمُنَفِقَت بَعْضهُم مِّن بَعْض يَأْمُرُونَ بِالْمُنكرِ وَ يَنهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَ يَقْبِضونَ أَيْدِيهُمْ نَسوا اللَّهَ فَنَسِيهُمْ إِنَّ الْمُنَفِقِينَ هُمُ الْفَسِقُونَ(67) وَعَدَ اللَّهُ الْمُنَفِقِينَ وَ الْمُنَفِقَتِ وَ الْكُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَلِدِينَ فِيهَا هِىَ حَسبُهُمْ وَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُّقِيمٌ(68) كالَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ كانُوا أَشدَّ مِنكُمْ قُوَّةً وَ أَكْثَرَ أَمْوَلاً وَ أَوْلَداً فَاستَمْتَعُوا بخَلَقِهِمْ فَاستَمْتَعْتُم بِخَلَقِكمْ كمَا استَمْتَعَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُم بخَلَقِهِمْ وَ خُضتُمْ كالَّذِى خَاضوا أُولَئك حَبِطت أَعْمَلُهُمْ فى الدُّنْيَا وَ الاَخِرَةِ وَ أُولَئك هُمُ الْخَسِرُونَ(69) أَ لَمْ يَأْتهِمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوح وَ عَاد وَ ثَمُودَ وَ قَوْمِ إِبْرَهِيمَ وَ أَصحَبِ مَدْيَنَ وَ الْمُؤْتَفِكتِ أَتَتْهُمْ رُسلُهُم بِالبَيِّنَتِ فَمَا كانَ اللَّهُ لِيَظلِمَهُمْ وَ لَكِن كانُوا أَنفُسهُمْ يَظلِمُونَ(70)
ترجمه :
67 - مردان منافق و زنان منافق همه از يك گروهند ، آنها امر به منكر ، و نهى از معروف ، مى كنند ، و دستهايشان را ( از انفاق و بخشش ) مى بندند ، خدا را فراموش كردند و خدا آنها را فراموش كرده ( رحمتش را از آنها قطع نموده ) منافقان
تفسير نمونه ج : 8 ص : 29
قطعا فاسقند .
68 - خداوند به مردان و زنان منافق و كفار وعده آتش دوزخ داده ، جاودانه در آن خواهند ماند ، همان براى آنها كافى است ، و خدا آنها را از رحمتش دور ساخته ، و عذاب هميشگى براى آنها است .
69 - ( شما منافقان ) همانند كسانى هستيد كه قبل از شما بودند ( و راه نفاق پوئيدند ) آنها از شما نيرومندتر و اموال و فرزندانشان فزونتر بود ، آنها از بهره خود ( در دنيا در راه هوسها و گناه ) استفاده كردند ، شما نيز از بهره خود ( در اين راه ) استفاده كرديد همان گونه كه آنها استفاده كردند شما ( در كفر و نفاق و استهزاى مومنان فرو رفتيد همانگونه كه آنها فرو رفتند ، ( ولى سر انجام ) اعمالشان در دنيا و آخرت نابود شد و آنها زيانكارانند .
70 - آيا خبر كسانى كه پيش از آنها بودند به آنان نرسيده ، قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهيم و اصحاب مدين ( قوم شعيب ) و شهرهاى زير و رو شده ( قوم لوط ) كه پيامبرانشان با دلائل روشن به سوى آنها آمدند ( ولى نپذيرفتند ) خداوند به آنها ستم نكرد اما خودشان بر خويشتن ستم مى كردند .

تفسير :

نشانه هاى منافقان .
در اين آيات نيز بحث همچنان درباره منافقان و رفتار و نشانه هاى آنها است .
اما در نخستين آيه مورد بحث اشاره به يك مطلب كلى مى كند و آن اينكه ممكن است روح نفاق به اشكال مختلف ظاهر شود ، و در چهره هاى متفاوت خودنمائى كند كه در ابتدا جلب توجه نكند ، مخصوصا خودنمائى روح نفاق در يك مرد با يك زن ممكن است متفاوت باشد ، اما نبايد فريب تغيير چهره هاى نفاق را در ميان منافقان خورد ، بلكه با دقت روشن مى شود كه همه در يك سلسله صفات كه قدر مشترك آنان محسوب مى شود شريكند ، لذا مى گويد
تفسير نمونه ج : 8 ص : 30
مردان منافق و زنان منافق همه از يك قماشند ( المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض ) .
سپس به ذكر پنج صفت از اوصاف آنان مى پردازد : اول و دوم ، : آنها مردم را به منكرات تشويق ، و از نيكيها باز مى دارند ( يامرون بالمنكر و ينهون عن المعروف ) .
يعنى درست بر عكس برنامه مؤمنان راستين كه دائما از طريق امر به معروف و نهى از منكر در اصلاح جامعه و پيراستن آن از آلودگى و فساد كوشش دارند ، منافقان دائما سعى مى كنند كه فساد همه جا را بگيرد ، و معروف و نيكى از جامعه برچيده شود ، تا بهتر بتوانند در چنان محيط آلوده اى به اهداف شومشان برسند .
سوم : آنها دست دهنده ندارند ، بلكه دستهايشان را مى بندند ، نه در راه خدا انفاق مى كنند ، نه به كمك محرومان مى شتابند ، و نه خويشاوند و آشنا از كمك مالى آنها بهره مى گيرند ( و يقبضون ايديهم ) .
روشن است آنها چون ايمان به آخرت و نتائج و پاداش انفاق ندارند ، در بذل اموال سخت بخيلند ، هر چند آنها براى رسيدن به اغراض شوم خود ، اموال فراوانى خرج مى كنند و يا به عنوان رياكارى بذل و بخششى دارند ، اما هرگز از روى اخلاص و براى خدا دست به چنين كارى نمى زنند .
چهارم - تمام اعمال و گفتار و رفتارشان نشان مى دهد كه آنها خدا را فراموش كرده اند و نيز وضع زندگى آنها نشان مى دهد كه خدا هم آنها را از بركات و توفيقات و مواهب خود فراموش نموده يعنى با آنها معامله فراموشى كرده است و آثار اين دو فراموشى در تمام زندگى آنان آشكار است ( نسوا الله فنسيهم ) .
بديهى است نسبت نسيان به خدا به معنى فراموشى واقعى نيست ، بلكه
تفسير نمونه ج : 8 ص : 31
كنايه از اين است كه با آنها معامله شخص فراموشكار مى كند ، يعنى هيچگونه سهمى از رحمت و توفيق خود براى آنها قائل نمى شود .
اين گونه تعبير حتى در سخنان روزمره نيز ديده مى شود كه مثلا مى گوئيم : چون تو وظيفه خود را فراموش كردى ، ما هم به هنگام پرداختن مزد و پاداش تو را فراموش خواهيم كرد ، يعنى مزد و پاداشى به تو نخواهيم داد .
اين معنى در روايات اهلبيت (عليهم السلام) نيز كرارا وارد شده است .
قابل توجه اينكه : موضوع نسيان پروردگار با فاء تفريع بر نسيان آنها عطف شده است ، يعنى فراموشكارى آنها نسبت به فرمان الهى و ذات پاك او اثرش اين است كه خدا هم آنها را از مواهب خويش محروم مى سازد و اين نتيجه عمل آنها است .
پنجم : اينكه منافقان فاسقند و بيرون از دائره اطاعت فرمان خدا ( ان المنافقين هم الفاسقون ) .
آنچه در آيه فوق درباره صفات مشترك منافقان گفته شد در هر عصر و زمانى ديده مى شود .
منافقان عصر ما با چهره هاى جديدى كه به خود گرفته اند ، در اصول فوق همانند منافقان قرون پيشين هستند ، هم تشويق به فساد مى كنند ، هم جلو كار نيك را مى گيرند ، هم بخيل و ممسكند ، و هم خدا را در تمام زندگانيشان فراموش كرده اند ، و هم قانون شكن و فاسقند .
و عجيب اينكه با تمام اين اوصاف ، مدعى ايمان به خدا و اعتقاد محكم و مبرم به مبانى دينى و اسلامى نيز هستند ! در آيه بعد ، مجازات شديد و دردناك آنها ، در اين جمله كوتاه بيان شده است : خداوند مردان و زنان منافق و همه كفار و افراد بى ايمان را وعده آتش جهنم داده ( وعد الله المنافقين و المنافقات و الكفار نار جهنم ) .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 32
همان آتش سوزانى كه جاودانه در آن خواهند ماند ( خالدين فيها ) و همين يك مجازات كه تمام انواع عذابها و كيفرها را در بر دارد براى آنها كافى است ( هى حسبهم ) .
و به تعبير ديگر آنها نياز به هيچ مجازات ديگرى ندارند ، زيرا در دوزخ همه نوع عذاب جسمانى و روحانى وجود دارد .
و در پايان آيه اضافه كند : خداوند آنها را از رحمت خود دور ساخته و عذاب هميشگى نصيبشان نموده است ( و لعنهم الله و لهم عذاب مقيم ) .
بلكه اين دورى از خداوند ، و بعد از پروردگار ، خود بزرگترين عذاب و دردناكترين كيفر براى آنها محسوب مى شود .

تكرار تاريخ و درس عبرت .
آيه بعد براى بيدار ساختن اين گروه از منافقان ، آينه تاريخ را پيش روى آنها مى گذارد ، و با مقايسه زندگى آنان با منافقان و گردنكشان پيشين ، عبرت انگيزترين درسها را به آنها مى دهد ، و مى گويد : شما همانند منافقان پيشين هستيد ، و همان مسير و برنامه و سرنوشت شوم را تعقيب مى كنيد ( كالذين من قبلكم ) .
همانها كه از نظر نيرو از شما قويتر ، و از نظر اموال و فرزندان از شما افزونتر بودند ( كانوا اشد منكم قوة و اكثر اموالا و اولادا ) .
آنها از نصيب و بهره خود در دنيا ، در طريق شهوات و آلودگى و گناه و فساد و تبهكارى ، بهره گرفتند ، شما منافقان اين امت نيز از نصيب و بهره خود همان گونه كه منافقان پيشين بهره گرفته بودند ، بهره بردارى كرديد ( فاستمتعوا بخلاقهم فاستمتعتم بخلاقكم كما استمتع الذين من قبلكم بخلاقهم ) خلاق در لغت به معنى نصيب و بهره است ، و چنانكه راغب در
تفسير نمونه ج : 8 ص : 33
مفردات گويد : از ريشه خلق گرفته شده است ( گويا به اين جهت كه انسان بهره هاى خود را متناسب خلق و خوى خود در اين جهان دريافت مى دارد ) .
سپس مى گويد : شما در كفر و نفاق و سخريه و استهزاء مؤمنان ، فرو رفتيد ، همانگونه كه آنها در اين امور فرو رفتند ( و خضتم كالذى خاضوا ) .
سرانجام پايان كار منافقان پيشين را براى هشدار به گروه منافقان معاصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و همه منافقان جهان ، با دو جمله بيان مى كند : نخست اينكه : آنها كسانى هستند كه همه اعمالشان در دنيا و آخرت بر باد رفته و مى رود ، و هيچ نتيجه مثبتى از آن عائدشان نمى گردد ( اولئك حبطت اعمالهم فى الدنيا و الاخرة ) .
ديگر اينكه آنها زيانكاران حقيقى ، و خسران يافتگان واقعى هستند ( و اولئك هم الخاسرون ) .
آنها ممكن است استفاده هاى موقت و محدودى از اعمال نفاق آميز خود ببرند ، ولى اگر درست بنگريم مى بينيم نه در زندگى اين دنيا از اين رهگذر طرفى مى بندند ، و نه در جهان ديگر بهره اى دارند ، همانگونه كه تاريخ اقوام پيشين اين واقعيت را روشن مى سازد كه چگونه نكبتهاى نفاق دامانشان را گرفت و آنها را به زوال و نابودى كشاند ، و عاقبت شوم و شرشان روشنگر سرنوشت آنها در جهان ديگر است .
هنگامى كه مى بينيم آنها با آنهمه امكانات ، و اموال و فرزندان ، به جائى