بعدی 
تفسير نمونه ج : 8 ص : 34
نرسيدند ، و اعمالشان به خاطر بى ريشه بودن تحت تاثير عامل نفاق همگى حبط و نابود شد ، شما كه در سطحى پائين تر از آنها از نظر قدرت و توانائى قرار داريد به طريق اولى به چنان سرنوشت شومى گرفتار خواهيد شد .
بعد روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده ، به عنوان استفهام انكارى چنين مى گويد : آيا اين گروه منافق از سرنوشت امتهاى پيشين ، قوم نوح ، و عاد ، و ثمود ، و قوم ابراهيم ، و اصحاب مدين ( قوم شعيب ) و شهرهاى ويران شده قوم لوط با خبر نشدند ( ا لم ياتهم نبا الذين من قبلهم قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهيم و اصحاب مدين و المؤتفكات ) .
اين اقوام كه روزگارى بخشهاى مهمى از جهان را در اختيار داشتند ، هر كدام بر اثر تبهكارى و طغيان و سركشى ، و فرار از حق و عدالت ، و پرداختن به انواع ظلم و بيدادگرى و فساد ، به نوعى گرفتار كيفر الهى گشتند .
قوم نوح با امواج كوبنده طوفان و غرقاب ، و قوم عاد ( قوم هود ) به وسيله بادهاى تند و وحشتزا ، و قوم ثمود ( قوم صالح ) با زلزله هاى ويرانگر ، و قوم ابراهيم با سلب انواع نعمتها ، و اصحاب مدين ( قوم شعيب ) به وسيله ابر آتشبار ، و قوم لوط با زير و رو شدن شهرهاى آنان همگى نابود شدند .
تنها جسمهاى بيجان ، و استخوانهاى پوسيده در زير خاك ، و يا در ميان امواج آب ، از آنان باقى ماند .
اينها ماجراهاى تكان دهنده اى است كه مطالعه و بررسى آن هر انسانى را كه كمترين احساس در قلب او باشد تكان مى دهد .
هر چند خداوند آنها را هيچگاه از لطف خود محروم نساخت ، و پيامبرانشان
تفسير نمونه ج : 8 ص : 35
را با دلائل روشن براى هدايت آنان فرستاد ( اتتهم رسلهم بالبينات ) .
ولى آنها به هيچيك از مواعظ و اندرزهاى اين مردان الهى گوش فرا ندادند و براى زحمات طاقت فرسايشان در راه روشنگرى خلق خدا ارجى ننهادند .
بنا بر اين هرگز خداوند به آنها ستم نكرد ، اين خودشان بودند كه به - خويشتن ستم روا داشتند ! ( فما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون ) .
وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَت بَعْضهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْض يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَ يُقِيمُونَ الصلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ يُطِيعُونَ اللَّهَ وَ رَسولَهُ أُولَئك سيرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ(71) وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَتِ جَنَّت تجْرِى مِن تحْتِهَا الأَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا وَ مَسكِنَ طيِّبَةً فى جَنَّتِ عَدْن وَ رِضوَنٌ مِّنَ اللَّهِ أَكبرُ ذَلِك هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ(72)
ترجمه :
71 - مردان و زنان با ايمان ولى ( و يار و ياور ) يكديگرند ، امر به معروف و نهى از منكر مى كنند ، و نماز را بر پا مى دارند ، و زكات را مى پردازند ، و خدا و رسولش را اطاعت مى نمايند ، خداوند به زودى آنها را مورد رحمت خويش قرار مى دهد خداوند توانا و حكيم است .
72 - خداوند به مردان و زنان با ايمان باغهائى از بهشت وعده داده كه نهرها از زير ( درختان ) آنها جارى هستند ، جاودانه در آن خواهند ماند ، و مسكن هاى پاكيزه اى در بهشتهاى عدن ( نصيب آنها ساخته ) و رضا ( و خشنودى ) خدا ( از همه اينها ) برتر است ! ، و پيروزى بزرگ همين است .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 36
تفسير : نشانه هاى مؤمنان راستين
در آيات گذشته علائم و جهات مشترك مردان و زنان منافق مطرح گرديد كه در پنج قسمت خلاصه مى شد : امر به منكر نهى از معروف امساك و بخل فراموش كردن خدا و مخالفت فرمان پروردگار .
در آيات مورد بحث علائم و نشانه هاى مردان و زنان با ايمان بيان شده است ، كه آنهم در پنج قسمت خلاصه مى شود و درست نقطه مقابل يكايك صفات منافقان است .
آيه از اينجا شروع مى شود كه مى فرمايد : مردان و زنان با ايمان دوست و ولى و يار و ياور يكديگرند ( و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض ) .
جالب اينكه در باره منافقان كلمه اولياء ذكر نشده بود ، بلكه جمله بعضهم من بعض كه دليل بر وحدت هدف و هماهنگى صفات و كردار است ، به چشم مى خورد ، اشاره به اينكه منافقان هر چند در صف واحدى قرار دارند و گروههاى مختلفشان در مشخصات و برنامه ها شريكند ، روح مودت و ولايت در ميان آنها وجود ندارد ! و هر گاه منافع شخصى آنان به خطر بيفتد حتى به دوستان خود خيانت خواهند كرد ، به همين دليل در آيه 14 سوره حشر ميخوانيم : تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى : آنها را متحد فكر ميكنى در حالى كه دلهايشان پراكنده است .
پس از بيان اين اصل كلى به شرح جزئيات صفات مؤمنان مى پردازد :
1 - نخست مى گويد : آنها مردم را به نيكيها دعوت مى كنند ( يامرون بالمعروف ) .
2 - مردم را از زشتيها و بديها و منكرات باز مى دارند ( و ينهون عن المنكر ) .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 37
3 - آنها به عكس منافقان كه خدا را فراموش كرده بودند نماز را بر پا مى دارند و به ياد خدا هستند و با ياد و ذكر او ، دل را روشن ، و عقل را بيدار و آگاه مى دارند ( و يقيمون الصلوة ) .
4 - آنها بر خلاف منافقان كه افرادى ممسك و بخيل هستند بخشى از اموال خويش را در راه خدا ، و حمايت خلق خدا ، و به بازسازى جامعه ، انفاق مى نمايند و زكوة اموال خويش را مى پردازند ( و يؤتون الزكوة ) .
5 - منافقان فاسقند و سركش ، و خارج از تحت فرمان حق ، اما مؤمنان اطاعت فرمان خدا و پيامبر او مى كنند ( و يطيعون الله و رسوله ) .
در پايان اين آيه اشاره به نخستين امتياز مؤمنان از نظر نتيجه و پاداش كرده ، مى گويد : خداوند آنها را به زودى مشمول رحمت خويش مى گرداند ( اولئك سيرحمهم الله ) .
كلمه رحمت كه در اينجا ذكر شده مفهومى بسيار وسيع دارد كه هر گونه خير و بركت و سعادتى را در اين جهان و جهان ديگر ، در برمى گيرد ، و اين جمله در حقيقت نقطه مقابل حال منافقان است كه خداوند آنها را لعنت كرده ، و از رحمت خود دور ساخته است .
شك نيست كه وعده رحمت به مؤمنان از طرف خداوند ، از هر نظر قطعى و اطمينان بخش است ، زيرا او هم قدرت دارد ، و هم حكيم است ، نه بدون علت وعده مى دهد ، و نه هنگاميكه وعده داد ، از انجام آن عاجز مى ماند .
( ان الله عزيز حكيم ) .
آيه بعد قسمتى از اين رحمت واسعه الهى را كه شامل حال افراد با ايمان مى شود و در دو جنبه مادى و معنوى شرح مى دهد .
نخست مى فرمايد : خداوند به مردان و زنان با ايمان باغهائى از بهشت
تفسير نمونه ج : 8 ص : 38
وعده داده است كه از زير درختهاى آن نهرها جريان دارد ( وعد الله المؤمنين و المؤمنات جنات تجرى من تحتها الانهار ) .
از ويژگيهاى اين نعمت بزرگ اين است كه زوال و فنا و جدائى در آن راه ندارد ، و آنان جاودانه در آن مى مانند ( خالدين فيها ) .
ديگر از مواهب الهى به آنها اين است كه خداوند مسكن هاى پاكيزه و منزلگاههاى مرفه در قلب بهشت عدن در اختيار آنها مى گذارد ( و مساكن طيبة فى جنات عدن ) .
عدن در لغت به معنى اقامت و بقاء در يك مكان است ، و لذا به معدن كه جايگاه بقاى مواد خاصى است اين كلمه اطلاق مى شود ، بنا بر اين مفهوم عدن با خلود شباهت دارد ، ولى از آنجا كه در جمله قبل به مساله خلود اشاره شده ، چنين استفاده مى شود كه جنات عدن محل خاصى از بهشت پروردگار است كه بر ساير باغهاى بهشت امتياز دارد .
در احاديث اسلامى و كلمات مفسران اين امتياز به اشكال مختلف بيان شده است در حديثى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين مى خوانيم كه فرمود : عدن دار الله التى لم ترها عين و لم يخطر على قلب بشر ، لا يسكنها غير ثلاثة النبيين و الصديقين و الشهداء : عدن آن خانه پروردگار است كه هيچ چشمى آن را نديده ، و به فكر كسى خطور نكرده و تنها سه گروه در آن ساكن مى شوند : پيامبران ، صديقان ( آنها كه پيامبران را تصديق كردند و از آنها حمايت كردند ) و شهيدان .
در كتاب خصال از رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين نقل شده : من سره ان يحيا حياتى و يموت مماتى و يسكن جنتى التى واعدنى الله ربى ، جنات عدن ... فليوال على بن ابى طالب عليه السلام و ذريته عليهم السلام من بعده : كسى كه دوست دارد حياتش همچون من ، و مرگش نيز همانند من بوده
تفسير نمونه ج : 8 ص : 39
باشد ، و در بهشتى كه خداوند به من وعده داده در جنات عدن ساكن شود ، بايد على بن ابى طالب (عليه السلام) و فرزندان بعد از او را دوست دارد .
از اين حديث روشن مى شود كه جنات عدن باغهائى است از بهشت كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و جمعى از خاصان پيروان او در آنها مستقر خواهند شد .
اين مضمون در حديث ديگرى از على (عليه السلام) نيز نقل شده كه جنات عدن جايگاه پيامبر اسلام است .
سپس اشاره به نعمت و پاداش معنوى آنها كرده مى فرمايد : رضايت و خشنودى خدا كه نصيب اين مؤمنان راستين مى شود از همه برتر و بزرگتر است ( و رضوان من الله اكبر ) .
هيچكس نمى تواند آن لذت معنوى و احساس روحانى را كه به يك انسان به خاطر توجه رضايت و خشنودى خدا از او ، دست مى دهد ، توصيف كند ، و به گفته بعضى از مفسران حتى گوشه اى از اين لذت روحانى از تمام بهشت ، و نعمتها و مواهب گوناگون و رنگارنگ و بى پايانش ، برتر و بالاتر است .
البته ما هيچيك از نعمتهاى جهان ديگر را نمى توانيم در اين قفس دنيا و زندگانى محدودش ، در فكر خود ترسيم كنيم ، تا چه رسد به اين نعمت بزرگ روحانى و معنوى .
البته ترسيم ضعيفى از تفاوتهاى معنوى و مادى را در اين دنيا مى توانيم در فكر خود مجسم كنيم مثلا لذتى كه از ديدار يك دوست مهربان و بسيار صميمى بعد از فراق و جدائى ، به ما دست مى دهد ، و يا احساس روحانى خاصى كه از درك يك مسئله پيچيده علمى كه ماهها يا سالها به دنبال آن بوده ايم براى ما حاصل مى شود و يا جذبه روحانى نشاطانگيزى كه در حالت يك عبادت خالص ، و مناجات آميخته با حضور قلب ، به ما دست مى دهد ، با لذت هيچ غذا و طعام و مانند آن از لذتهاى
تفسير نمونه ج : 8 ص : 40
مادى قابل مقايسه نيست .
در اينجا نيز روشن مى شود كه مى گويند : قرآن به هنگام شرح پاداش مؤمنان و نيكوكاران تنها روى نعمتهاى مادى تكيه كرده ، و از جذبه هاى معنوى در آن خبرى نيست ، در اشتباهند ، زيرا در جمله بالا رضايت خدا كه مخصوصا با لفظ نكره بيان شده اشاره به گوشه اى از خشنودى خداست ، از همه نعمتهاى مادى بهشت برتر شمرده شده و اين نشان مى دهد كه تا چه حد آن پاداش معنوى پر ارزش و گرانبهاست .
البته دليل اين برترى نيز روشن است زيرا روح در واقع به مانند گوهر است ، و جسم همچون صدف ، روح فرمانده است و جسم فرمانبر ، تكامل روح هدف نهائى است ، و تكامل جسم وسيله است ، بهمين دليل تمام شعاعهاى روح از جسم وسيعتر و دامنه دارتر مى باشد ، و لذتهاى روحى نيز قابل مقايسه با لذات جسمانى نيست ، همانگونه كه آلام روحى بمراتب دردناكتر از آلام جسمانى است .
و در پايان آيه اشاره به تمام اين نعمتهاى مادى و معنوى كرده مى گويد : اين پيروزى بزرگى است ( ذلك هو الفوز العظيم ) .
يَأَيهَا النَّبىُّ جَهِدِ الْكفَّارَ وَ الْمُنَفِقِينَ وَ اغْلُظ عَلَيهِمْ وَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْس الْمَصِيرُ(73)
ترجمه :
73 - اى پيامبر ! با كافران و منافقان جهاد كن ، و بر آنها سخت گير ، جايگاهشان جهنم است و چه بد سرنوشتى دارند
تفسير نمونه ج : 8 ص : 41
تفسير : پيكار با كفار و منافقان
سر انجام در اين آيه دستور به شدت عمل در برابر كفار و منافقان داده و مى گويد : اى پيامبر ! با كافران و منافقان جهاد كن ( يا ايها النبى جاهد الكفار و المنافقين ) .
و در برابر آنها روش سخت و خشنى در پيشگير ( و اغلظ عليهم ) .
اين مجازات آنها در دنياست ، و در آخرت جايگاهشان دوزخ است كه بدترين سرنوشت و جايگاه است ( و ماواهم جهنم و بئس المصير ) .
البته طرز جهاد در برابر كفار روشن است ، و آن جهاد همه جانبه ، و مخصوصا جهاد مسلحانه است ، ولى در طرز جهاد با منافقان بحث است ، زيرا مسلما پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با منافقان جهاد مسلحانه نداشت ، چه اينكه منافق كسى است كه ظاهرا در صفوف مسلمين قرار دارد و بحكم ظاهر محكوم به تمام آثار اسلام است .
هر چند در باطن كارشكنى مى كند ، چه بسا افرادى كه مى دانيم ايمان واقعى ندارند ، ولى بخاطر اظهار اسلام نمى توانيم رفتار يك نامسلمان با آنها كنيم .
لذا همانگونه كه از روايات اسلامى و گفتار مفسران استفاده مى شود بايد گفت : منظور از جهاد با منافقان انواع و اشكال ديگر مبارزه غير از مبارزه مسلحانه است ، مانند مذمت و توبيخ و تهديد و رسوا ساختن آنها ، و شايد جمله و اغلظ عليهم اشاره به همين معنى باشد .
البته اين احتمال در تفسير آيه وجود دارد كه منافقان مادام كه وضعشان آشكار ، و اسرار درونشان بر ملا نشده ، داراى احكام اسلامند ، اما هنگامى كه وضعشان مشخص شد به حكم كفار حربى خواهند بود ، و در اين حال نبرد مسلحانه نيز با آنها مجاز است .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 42
ولى چيزى كه اين احتمال را تضعيف مى كند ، اينست كه در اين حالت اطلاق كلمه منافق بر آنها صحيح نيست ، بلكه در صف كفار حربى قرار خواهند گرفت ، زيرا همانطور كه گفتيم منافق كسى است كه ظاهرش اسلام و باطنش كفر باشد .
يحْلِفُونَ بِاللَّهِ مَا قَالُوا وَ لَقَدْ قَالُوا كلِمَةَ الْكُفْرِ وَ كفَرُوا بَعْدَ إِسلَمِهِمْ وَ هَمُّوا بِمَا لَمْ يَنَالُوا وَ مَا نَقَمُوا إِلا أَنْ أَغْنَاهُمُ اللَّهُ وَ رَسولُهُ مِن فَضلِهِ فَإِن يَتُوبُوا يَك خَيراً لهَُّمْ وَ إِن يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبهُمُ اللَّهُ عَذَاباً أَلِيماً فى الدُّنْيَا وَ الاَخِرَةِ وَ مَا لهَُمْ فى الأَرْضِ مِن وَلىّ وَ لا نَصِير(74)
ترجمه :
74 - به خدا سوگند مى خورند كه ( سخنان زننده در غياب پيامبر ) نگفته اند ، در حالى كه قطعا سخنان كفر آميز گفته اند ، و پس از اسلام كافر شده اند ، و تصميم ( به كار خطرناكى ) گرفتند كه به آن نرسيدند ، آنها فقط از اين انتقام مى گيرند كه خداوند و رسولش آنان را به فضل ( و كرم ) خود بى نياز ساختند ! ( با اين حال ) اگر توبه كنند براى آنها بهتر است ، و اگر روى گردانند خداوند آنها را در دنيا و آخرت به مجازات دردناكى كيفر خواهد داد و در سراسر روى زمين نه ولى و حامى دارند و نه ياورى !
شان نزول :
درباره شان نزول اين آيه روايات مختلفى نقل شده كه همه آنها نشان
تفسير نمونه ج : 8 ص : 43
مى دهد بعضى از منافقان ، مطالب زننده اى در باره اسلام و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) گفته بودند و پس از فاش شدن اسرارشان سوگند دروغ ياد كردند كه چيزى نگفته اند و همچنين توطئه اى بر ضد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چيده بودند كه خنثى گرديد .
از جمله اينكه از منافقان بنام جلاس در ايام غزوه تبوك پس از شنيدن بعضى از خطبه هاى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) شديدا آن را انكار كرد و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را تكذيب نمود ، و پس از بازگشت به مدينه شخصى بنام عامر بن قيس كه اين جريان را شنيده بود ، خدمت پيامبر آمد و سخنان جلاس را بازگو كرد ولى هنگامى كه خود او نزد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمد موضوع را انكار نمود ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به هر دو دستور داد در مسجد در كنار منبر سوگند ياد كنند كه دروغ نمى گويند هر دو سوگند ياد كردند ، ولى عامر عرض كرد : خداوندا ! آيه اى بر پيامبرت نازل كن و آن كس كه راستگو است معرفى فرما ! پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مؤمنان آمين گفتند .
جبريل نازل شد و آيه فوق را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ابلاغ كرد ، هنگامى كه به جمله فان يتوبوا يك خيرا لهم رسيد جلاس گفت : اى رسولخدا ، پروردگار به من پيشنهاد توبه كرده است و من از گناه خود پشيمانم و توبه مى كنم ، پيامبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) توبه او را پذيرفت .
و نيز همانگونه كه در سابق اشاره كرديم نقل كرده اند كه گروهى از منافقان تصميم داشتند بهنگام بازگشت از جنگ تبوك ، در يكى از گردنه هاى ميان راه شتر پيامبر را رم دهند ، تا حضرت از بالاى كوه به دره پرت شود ، ولى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در پرتو وحى الهى از اين ماجرا آگاه شد ، و نقشه شوم آنها را نقش بر آب كرد ، مهار ناقه را به دست عمار سپرد و حذيفه هم از پشت سر ناقه را مى راند ، تا مركب كاملا در كنترل باشد ، حتى به مردم دستور داد از راه ديگر بروند تا منافقان نتوانند در لابلاى مردم پنهان شوند و نقشه خود را عملى كنند ، و هنگامى كه در آن تاريكى شب صداى آمدن عده اى را پشت سر خود در آن گردنه شنيد ،
تفسير نمونه ج : 8 ص : 44
به بعضى از همراهان دستور داد كه فورا آنها را باز گردانند ، آنها كه حدود دوازده ، يا پانزده نفر بودند و قسمتى از صورت خود را پوشانيده بودند هنگامى كه وضع را براى اجراى نقشه خود نامساعد ديدند متوارى شدند ، ولى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آنها را شناخت و نامهايشان را يك بيك براى بعضى از يارانش برشمرد .
ولى چنانكه خواهيم ديد آيه اشاره به دو برنامه از منافقان مى كند يكى گفتار نابجائى از آنها ، و ديگرى توطئه اى كه خنثى شد و به اين ترتيب به نظر مى رسد كه هر دو شان نزول تؤاما صحيح باشند .

تفسير : توطئه خطرناك
پيوند اين آيه با آيات گذشته كاملا روشن است ، زيرا همه سخن از منافقان مى گويند ، منتهى در اين آيه پرده از روى يكى ديگر از اعمال آنان برداشته شده و آن اينكه : هنگامى كه مى بينند اسرارشان فاش شده واقعيات را انكار مى كنند و حتى براى اثبات گفتار خود به قسمهاى دروغين متوسل مى شوند .
نخست مى گويد منافقان سوگند ياد مى كنند كه چنان مطالبى را درباره پيامبر نگفته اند ( يحلفون بالله ما قالوا ) در حالى كه اينها به طور مسلم سخنان كفر آميزى گفته اند ( و لقد قالوا كلمة الكفر ) .
و به اين جهت پس از قبول و اظهار اسلام راه كفر را پيش گرفته اند ( و كفروا بعد اسلامهم ) .
البته آنان از آغاز مسلمان نبودند كه كافر شوند بلكه تنها اظهار اسلام مى كردند ، بنا بر اين همين اسلام ظاهرى و صورى را نيز با اظهار كفر در هم شكستند .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 45
و از آن بالاتر آنها تصميم خطرناكى داشتند كه به آن نرسيدند ( و هموا بما لم ينالوا ) .
اين تصميم ممكن است اشاره به همان داستان توطئه براى نابودى پيامبر در ليلة العقبة بوده باشد كه شرح آن در شان نزول گذشت ، و يا اشاره به تمام كارها و فعاليتهائى است كه براى به هم ريختن سازمان جامعه اسلامى ، و توليد فساد و نفاق و شكاف ، انجام مى دادند ، كه هرگز به هدف نهائى منتهى نشد .
قابل توجه اينكه هوشيارى مسلمين در حوادث مختلف سبب مى شد كه منافقان و نقشه هاى آنها شناخته شوند ، مسلمانان همواره در كمين آنها بودند تا اگر سخنى از آنها بشنوند ، براى پيشگيرى و اقدام لازم ، به پيامبر گزارش دهند ، اين بيدارى و اقدام به موقع و به دنبال آن نزول آيات ، و تصديق خداوند ، موجب رسوائى منافقان و خنثى شدن توطئه هاى آنها مى شد .
در جمله بعد براى اينكه زشتى و وقاحت فعاليتهاى منافقان و نمك نشناسى آنها كاملا آشكار شود اضافه مى كند : آنها در واقع خلافى از پيامبر نديده بودند و هيچ لطمه اى از ناحيه اسلام بر آنان وارد نشده بود ، بلكه به عكس در پرتو حكومت اسلام به انواع نعمتهاى مادى و معنوى رسيده بودند ، بنا بر اين آنها در حقيقت انتقام نعمتهائى را مى كشيدند كه خداوند و پيامبر با فضل و كرم خود تا سرحد استغنا به آنها داده بودند ( و ما نقموا الا ان اغناهم الله و رسوله من فضله ) .
شك نيست كه بى نياز ساختن و رفع احتياجاتشان در پرتو فضل پروردگار و خدمات پيامبر چيزى نبود كه بخواهد انتقام آن را بگيرند ، بلكه جاى حقشناسى و سپاسگزارى داشت ، اما اين حق ناشناسان زشت سيرت خدمت و نعمت را با جنايت پاسخ گفتند .
و اين تعبير زيبا و رسائى است كه در بسيارى از گفته ها و نوشته ها
تفسير نمونه ج : 8 ص : 46
به كار مى رود ، مثل اينكه به كسى كه سالها به او خدمت كرده ايم و بعد به ما خيانت مى كند ، مى گوئيم : گناه ما فقط اين بود كه به تو پناه داديم و از تو دفاع كرديم و حد اكثر محبت را نموديم .
سپس آنچنان كه سيره قرآن است راه بازگشت را به روى آنان گشوده ، مى گويد : اگر آنان توبه كنند براى آنها بهتر است ( فان يتوبوا يك خيرا لهم ) .
و اين نشانه واقع بينى اسلام و اهتمام به امر تربيت ، و مبارزه با هر گونه سختگيرى و شدت عمل نابجا است ، كه حتى راه آشتى و توبه را به روى منافقانى كه توطئه براى نابودى پيامبر كردند و سخنان كفر آميز و توهينهاى زننده داشتند باز گذارده ، بلكه از آنها دعوت به توبه مى كند .
اين در حقيقت چهره واقعى اسلام است ، ولى چقدر بى انصافند آن كسانى كه اسلام را با چنين چهره اى ، دين فشار و خشونت معرفى كرده اند .
آيا در دنياى امروز هيچ حكومتى هر چند طرفدار نهايت نرمش بوده باشد در برابر توطئه گرانى كه بر ضد او نقشه كشيده اند حاضر به چنين انعطاف و محبتى مى باشد ؟ و همانطور كه در شان نزول خوانديم يكى از مجريان اصلى اين برنامه هاى نفاق انگيز با شنيدن اين سخن توبه كرد و پيامبر هم توبه او را پذيرفت .
در عين حال براى اينكه آنها اين نرمش را دليل بر ضعف نگيرند ، به آنها هشدار مى دهد كه اگر به روش خود ادامه دهند ، و از توبه روى برگردانند ، خداوند در دنيا و آخرت آنان را به مجازات دردناكى كيفر خواهد داد ( و ان لم يتولوا يعذبهم الله عذابا اليما فى الدنيا و الاخرة ) .
و اگر مى پندارند كسى در برابر مجازات الهى ممكن است به كمك آنان بشتابد سخت در اشتباهند ، زيرا آنها در سراسر روى زمين نه ولى و سرپرستى خواهند داشت و نه يار و ياورى ( و ما لهم فى الارض من ولى و لا نصير ) .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 47
البته مجازاتهاى آنها در آخرت روشن است ، اما عذابهاى دنياى آنها همان رسوائى و بى آبروئى و خوارى و بدبختى و مانند آن است .
* وَ مِنهُم مَّنْ عَهَدَ اللَّهَ لَئنْ ءَاتَانَا مِن فَضلِهِ لَنَصدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصلِحِينَ(75) فَلَمَّا ءَاتَاهُم مِّن فَضلِهِ بخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوا وَّ هُم مُّعْرِضونَ(76) فَأَعْقَبهُمْ نِفَاقاً فى قُلُوبهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُوا اللَّهَ مَا وَعَدُوهُ وَ بِمَا كانُوا يَكْذِبُونَ(77) أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوَاهُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ عَلَّمُ الْغُيُوبِ(78)
ترجمه :
75 - از آنها كسانى هستند كه با خدا پيمان بسته اند كه اگر خداوند ما را از فضل خود روزى كند قطعا صدقه خواهيم داد و از شاكران خواهيم بود .
76 - اما هنگامى كه از فضل خود به آنها بخشيد بخل ورزيدند ، و سرپيچى كردند ، و روى گردان شدند .
77 - اين عمل ( روح ) نفاق را در دلهايشان تا روزى كه خدا را ملاقات كنند بر قرار ساخت ، اين بخاطر آن است كه از پيمان الهى تخلف جستند و دروغ گفتند .
78 - آيا نمى دانستند كه خداوند اسرار و سخنان در گوشى آنها را مى داند ، و خداوند از همه غيوب ( و پنهانيها ) آگاه است .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 48
شان نزول :
در ميان مفسران معروف است كه اين آيات در باره يكى از انصار به نام ثعلبة بن حاطب نازل شده است ، او كه مرد فقيرى بود و مرتب به مسجد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى آمد اصرار داشت كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دعا كند تا خداوند مال فراوانى به او بدهد ! ، پيغمبر به او فرمود : قليل تؤدى شكره خير من كثير لا تطيقه مقدار كمى كه حقش را بتوانى ادا كنى ، بهتر از مقدار زيادى است كه توانائى اداء حقش را نداشته باشى آيا بهتر نيست كه توبه پيامبر خدا تاسى جوئى و به زندگى ساده اى بسازى ، ولى ثعلبه دست بردار نبود ، و سرانجام به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) عرض كرد به خدائى كه ترا به حق فرستاده سوگند ياد مى كنم ، اگر خداوند ثروتى به من عنايت كند تمام حقوق آنرا مى پردازم ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) براى او دعا كرد .
چيزى نگذشت كه طبق روايتى پسر عموى ثروتمندى داشت از دنيا رفت و ثروت سرشارى به او رسيد ، و طبق روايت ديگرى گوسفندى خريد و بزودى زاد ولد كرد ، آنچنان كه نگاهدارى آنها در مدينه ممكن نبود ، ناچار به آباديهاى اطراف مدينه روى آورد و آنچنان مشغول و سر گرم زندگى مادى شد كه در جماعت و حتى نماز جمعه نيز شركت نمى كرد .
پس از مدتى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مامور جمع آورى زكات را نزد او فرستاد ، تا زكات اموال او را بگيرد ، ولى اين مرد كم ظرفيت و تازه به نوا رسيده و بخيل ، از پرداخت حق الهى خوددارى كرد ، نه تنها خوددارى كرد ، بلكه به اصل تشريع اين حكم نيز اعتراض نمود و گفت : اين حكم برادر جزيه است يعنى ما مسلمان شده ايم كه از پرداخت جزيه معاف باشيم و با پرداخت زكات ، چه فرقى ميان ما و غير مسلمانان باقى مى ماند ؟ !
تفسير نمونه ج : 8 ص : 49
در حالى كه او نه مفهوم جزيه را فهميده بود ، و نه مفهوم زكات را ، و يا فهميده بود اما دنيا پرستى اجازه بيان حقيقت و اظهار حق به او نميداد ، بهر حال هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سخن او را شنيد فرمود : يا ويح ثعلبه ! يا ويح ثعلبه ! واى بر ثعلبه اى واى بر ثعلبه ! و در اين هنگام آيات فوق نازل شد .
شان نزولهاى ديگرى نيز براى آيات فوق نقل شده كه كم و بيش با داستان ثعلبه مشابه است ، و از مجموع شان نزولهاى فوق ، و مضمون آيات ، چنين استفاده مى شود كه شخص يا اشخاص مزبور در آغاز در صف منافقان نبودند ، ولى به خاطر همين گونه اعمال به آنها پيوستند .

تفسير : منافقان كم ظرفيتند
اين آيات ، در حقيقت روى يكى ديگر از صفات زشت منافقان انگشت مى گذارد و آن اينكه : به هنگام ضعف و ناتوانى و فقر و پريشانى ، چنان دم از ايمان مى زنند كه هيچكس باور نمى كند آنها روزى در صف منافقان قرار گيرند ، و حتى شايد آنهائى را كه داراى امكانات وسيع هستند مذمت مى كنند كه چرا از امكاناتشان به نفع مردم محروم استفاده نمى كنند ؟ اما همينكه خودشان به نوائى برسند چنان دست و پاى خود را گم كرده و غرق دنيا پرستى مى شوند كه همه عهد و پيمانهاى خويشرا با خدا به دست فراموشى مى سپارند ، گويا به كلى تغيير شخصيت داده ، و درك و ديد ديگرى پيدا مى كنند ، و همين كم ظرفيتى كه نتيجه اش دنيا پرستى و بخل و امساك و خود خواهى است روح نفاق را چنان در آنان متمركز مى سازد كه راه بازگشت را به روى آنان مى بندد ! در آيه نخست مى گويد : بعضى از منافقان كسانى هستند كه با خدا پيمان
تفسير نمونه ج : 8 ص : 50
بسته اند كه اگر از فضل و كرم خود به ما مرحمت كند قطعا به نيازمندان كمك مى كنيم و از نيكوكاران خواهيم بود .
( و منهم من عاهد الله لئن آتانا من فضله لنصدقن و لنكونن من الصالحين ) .
ولى اين سخن را تنها زمانى مى گفتند كه دستشان از همه چيز تهى بود و به هنگامى كه خداوند از فضل و رحمتش سرمايه هائى به آنان داد ، بخل ورزيدند و سرپيچى كردند و روگردان شدند ( فلما آتاهم من فضله بخلوا به و تولوا و هم معرضون ) .
اين عمل و اين پيمان شكنى و بخل نتيجه اش اين شد كه روح نفاق بطور مستمر و پايدار در دل آنان ريشه كند و تا روز قيامت و هنگامى كه خدا را ملاقات مى كنند ادامه يابد ( فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه ) اين به خاطر آن است كه از عهدى كه با خدا بستند تخلف كردند ، و به خاطر آن است كه مرتبا دروغ مى گفتند ( بما اخلفوا الله ما وعدوه و بما كانوا يكذبون ) .
سرانجام آنها را با اين جمله مورد سرزنش و توبيخ قرار مى دهد كه آيا آنها نمى دانند خداوند اسرار درون آنها را مى داند ، و سخنان آهسته و در گوشى آنان را مى شنود ، و خداوند از همه غيوب و پنهانيها با خبر است ؟ ! ( ا لم يعلموا ان الله يعلم سرهم و نجواهم و ان الله علام الغيوب ) .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 51
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :
1 - از جمله فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم به خوبى استفاده مى شود كه بسيارى از گناهان و صفات زشت ، و حتى كفر و نفاق ، علت و معلول يكديگرند ، زيرا جمله فوق با صراحت مى گويد : بخل و پيمان شكنى آنها سبب شد كه نفاق در دلهايشان ريشه دواند ، و همين گونه است گناهان و كارهاى خلاف ديگر ، و لذا در بعضى از عبارات مى خوانيم كه گاهى گناهان بزرگ سبب مى شود كه انسان بى ايمان از دنيا برود .
2 - منظور از يوم يلقونه كه ضمير آن به خداوند برمى گردد همان روز رستاخيز است ، زيرا تعبير لقاء الله و مانند آن در قرآن معمولا درباره قيامت آمده است ، درست است كه با مرگ ، دوران عمل پايان مى يابد ، و پرونده كار نيك و بد بسته مى شود ، ولى آثار آنها همچنان در روح انسان تا قيامت بر قرار خواهد ماند .
البته اين احتمال را هم داده اند كه ضمير يلقونه به بخل باز گردد ، يعنى تا آن زمانى كه نتيجه و كيفر بخل خويش را دريابند .
همچنين احتمال داده شده است كه منظور از ملاقات پروردگار لحظه مرگ باشد .
ولى همه اينها خلاف ظاهر آيه است ، و ظاهر همان است كه گفتيم .
( در باره اينكه منظور از ملاقات پروردگار چيست ؟ در ذيل آيه 46 سوره بقره ( جلد اول صفحه 156 ) بحثى داريم به آن مراجعه فرمائيد ) .
3 - از آيات فوق نيز استفاده مى شود كه پيمان شكنى و دروغ از صفات منافقان است و آنها هستند كه پيمان خود را كه با تاكيدات فراوان با خدا
تفسير نمونه ج : 8 ص : 52
بسته اند زير پا مى گذارند ، و حتى به پروردگار خويش دروغ مى گويند ، حديث معروفى كه از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده نيز اين حقيقت را تاكيد مى كند كه فرمود : للمنافق ثلاث علامات ، اذا حدث كذب ، و اذا وعد اخلف ، و اذا ائتمن خان ! : منافق سه نشانه دارد : به هنگام سخن گفتن دروغ مى گويد ، و به هنگامى كه وعده مى دهد تخلف مى كند ، و هر گاه امانتى به او بسپارند ، در آن خيانت مى نمايد .
جالب اينكه در داستان فوق ( داستان ثعلبه ) هر سه نشانه وجود دارد ، او هم دروغ گفت و هم پيمان شكنى كرد ، و هم در اموالى كه خداوند به عنوان امانت خويش به او سپرده بود خيانت نمود ! حديث فوق به صورت مؤكدترى از امام صادق (عليه السلام) از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در كتاب كافى آمده است ، آنجا كه مى فرمايد : ثلاث من كن فيه كان منافقا و ان صام و صلى و زعم انه مسلم من اذا ائتمن خان ، و اذا حدث كذب ، و اذا وعد اخلف ! : سه چيز است در هر كس باشد منافق است ، هر چند روزه بگيرد و نماز بخواند ، و خود را مسلمان بداند : كسى كه در امانت خيانت كند ، و در سخن دروغ گويد ، و به هنگام وعده تخلف جويد .
البته ممكن است به ندرت گناهان فوق از افراد با ايمان صادر شود و سپس توبه كنند ، ولى استمرار آن نشانه روح نفاق و منافق گرى است .
4 - اين نكته نيز لازم به تذكر است كه آنچه در آيات فوق خوانديم يك بحث تاريخى و مربوط به زمان گذشته نبود ، بلكه بيان يك واقعيت اخلاقى و اجتماعى است كه در هر عصر و زمان ، و در هر جامعه اى ، بدون استثناء ، نمونه هاى فراوانى دارد .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 53
اگر به اطراف خود نگاه كنيم ( و حتى شايد اگر به خودمان بنگريم ! ) نمونه اى از اعمال ثعلبة بن حاطب و طرز تفكر او را ، در چهره هاى مختلف ، مى يابيم ، چه بسيارند كسانى كه در شرائط عادى يا به هنگامى كه تنگدستند ، در صف مؤمنان داغ و قرص و محكم قرار دارند ، در همه جلسات مذهبى حاضرند ، پاى هر پرچم اصلاحى سينه مى زنند ، با هر منادى حق و عدالت هم صدا هستند ، و براى كارهاى نيك گريبان چاك مى كنند ، و در برابر هر فسادى فرياد مى كشند .
ولى به هنگامى كه به اصطلاح ، درى به تخته مى خورد ، به نوائى مى رسند پست و مقامى پيدا مى كنند ، و سرى در ميان سرها در مى آورند ، يك مرتبه تغيير چهره و بالاتر از آن تغيير ماهيت مى دهند ، آن شور و عشق سوزان نسبت به خدا و دين در آنها فروكش مى كند ، ديگر در جلسات سازنده خبرى از آنان نيست ، در هيچ برنامه اصلاحى حضور ندارند ، نه براى حق گريبان چاك مى كنند و نه ديگر در برابر باطل فرياد مى كشند ! قبلا كه محلى از اعراب نداشتند و موقعيتى در اجتماع ، هزار گونه عهد و پيمان با خدا و خلق خدا بسته بودند ، كه اگر روزى امكاناتى پيدا كنند ، چنين و چنان خواهند كرد ، و حتى هزار گونه ايراد و انتقاد به متمكنان وظيفه نشناس داشتند ، اما آن روز كه وضعشان دگرگون شد تمام عهد و پيمانها را بدست فراموشى سپردند ، و همه ايرادها و انتقادها همچون برف در تابستان آب شد .
آرى اين كم ظرفيتى يكى از نشانه هاى بارز منافقان است ، مگر نفاق چيزى جز دو چهره بودن و يا دوگانگى شخصيت هست ؟ تاريخچه زندگى اينگونه افراد بارزترين نمونه دوگانگى شخصيت است ، اصولا انسان با ظرفيت دو شخصيتى نمى شود .
شك نيست نفاق همچون ايمان داراى مراحل مختلف است .
بعضى آنچنان
تفسير نمونه ج : 8 ص : 54
اين خوى پليد در روحشان رسوخ كرده كه در قلبشان اثرى از ايمان به خدا باقى نمانده ، هر چند خود را در صف مومنان جا زده اند ! .
ولى گروهى ديگر با اينكه داراى ايمان ضعيفى هستند ، و واقعا مسلمانند ، اعمالى را مرتكب مى شوند كه متناسب وضع منافقان است ، و رنگى از دوگانگى شخصيت دارد ، آنكس كه پيوسته دروغ مى گويد ولى ظاهرش صدق و راستى است ، آيا دو چهره و منافق نيست ؟ كسى كه ظاهرا امين است و به همين دليل مورد اعتماد مردم مى باشد كه امانتهاى خود را به او مى سپارند ، اما در واقع در آنها خيانت مى كند ، آيا گرفتار دوگانگى شخصيت نمى باشد ؟ همچنين آيا آنها كه عهد و پيمان مى بندند ولى هرگز پايبند به آن نيستند عملشان عمل منافقان محسوب نمى شود ؟ ! اتفاقا يكى از بزرگترين بلاهاى اجتماعى و عوامل عقب ماندگى وجود همين گونه منافقان در جوامع انسانى است ، و اگر چشم بر هم نگذاريم و به خودمان دروغ نگوئيم چه بسيار مى توانيم از اين منافقان ثعلبه صفت در اطراف خود و در جوامع اسلامى بشمريم ، و عجب اينكه با اينهمه عيب و ننگ و دور افتادگى از روح تعليمات اسلام باز گناه عقب افتادگى خود را به گردن اسلام مى گذاريم !
تفسير نمونه ج : 8 ص : 55
الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فى الصدَقَتِ وَ الَّذِينَ لا يجِدُونَ إِلا جُهْدَهُمْ فَيَسخَرُونَ مِنهُمْ سخِرَ اللَّهُ مِنهُمْ وَ لهَُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ(79) استَغْفِرْ لهَُمْ أَوْ لا تَستَغْفِرْ لهَُمْ إِن تَستَغْفِرْ لهَُمْ سبْعِينَ مَرَّةً فَلَن يَغْفِرَ اللَّهُ لهَُمْ ذَلِك بِأَنهُمْ كفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسولِهِ وَ اللَّهُ لا يهْدِى الْقَوْمَ الْفَسِقِينَ(80)
ترجمه :
79 - كسانى كه از صدقات مؤمنان اطاعت كار عيبجوئى مى كنند ، و آنهائى را كه دسترسى جز به مقدار ( ناچيز ) توانائيشان ندارند مسخره مى نمايند ، خدا آنها را مسخره مى كند ( كيفر استهزا كنندگان را به آنها مى دهد ) و براى آنان عذاب دردناكى است .
80 - چه براى آنها استغفار كنى و چه نكنى ، ( حتى ) اگر هفتاد بار براى آنها استغفار كنى هرگز خداوند آنها را نمى آمرزد ، چرا كه آنها خدا و پيامبرش را انكار كردند ، و خداوند جمعيت فاسقان را هدايت نمى كند .

شان نزول :
روايات متعددى در شان نزول اين آيات در كتب تفسير و حديث نقل شده ، كه از مجموع آنها چنين استفاده مى شود كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تصميم داشت لشكر اسلام را براى مقابله با دشمن ( احتمالا براى جنگ تبوك ) آماده سازد ، و نياز به گرفتن كمك از مردم داشت ، هنگامى كه نظر خود را اظهار فرمود ، كسانى كه توانائى داشتند مقدار قابل ملاحظه اى به عنوان زكات يا كمك بلا عوض به ارتش اسلام خدمت كردند .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 56
ولى بعضى از كارگران كم درآمد مسلمان مانند ابو عقيل انصارى يا سالم بن عمير انصارى با تحمل كار اضافى و كشيدن آب در شب و تهيه دو من خرما كه يك من آن را براى خانواده خويش ذخيره كرد و يك من ديگر را خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آورد ، كمك ظاهرا ناچيزى به اين برنامه بزرگ اسلامى نمود .
ولى منافقان عيبجو به هر يك از اين دو گروه ايراد مى گرفتند : كسانى را كه زياد پرداخته بودند ، به عنوان رياكار معرفى مى كردند ، و كسانى را كه مقدار ظاهرا ناچيزى كمك نموده بودند به باد ، مسخره و استهزاء مى گرفتند كه آيا لشكر اسلام نياز به چنين كمكى دارد ؟ آيات فوق نازل شد و شديدا آنها را تهديد كرد و از عذاب خداوند بيم داد ! .

تفسير : كار شكنى منافقان .
در اين آيات اشاره به يكى ديگر از صفات عمومى منافقان شده است كه آنها افرادى لجوج ، بهانه جو ، و ايرادگير ، و كارشكن هستند ، هر كار مثبتى را ، با وصله هاى نا مناسبى تحقير كرده ، و بد جلوه مى دهند .
تا هم مردم را در انجام كارهاى نيك دلسرد سازند ، و هم تخم بدبينى و سوء ظن را در افكار بپاشند ، و به اين وسيله چرخهاى فعاليتهاى مفيد و سازنده در اجتماع از كار بيفتد .
قرآن مجيد شديدا اين روش غير انسانى آنها را نكوهش مى كند ، و مسلمانان را از آن آگاه مى سازد ، تا تحت تاثير اينگونه القائات سوء قرار نگيرند و هم منافقان بدانند كه حناى آنان در جامعه اسلامى رنگى ندارد !
تفسير نمونه ج : 8 ص : 57
نخست مى فرمايد : آنها كه به افراد نيكوكار مؤمنين در پرداختن صدقات و كمكهاى صادقانه ، عيب مى گيرند ، و مخصوصا آنها كه افراد با ايمان تنگدست را كه دسترسى جز به كمكهاى مختصر ندارند ، مسخره مى كنند ، خداوند آنان را مسخره مى كند ، و عذاب دردناك در انتظار آنها است ! ( الذين يلمزون المطوعين من المؤمنين فى الصدقات و الذين لا يجدون الا جهدهم فيسخرون منهم سخر الله منهم و لهم عذاب اليم ) .
يلمزون از ماده لمز ( بر وزن طنز ) به معنى عيبجوئى و مطوعين از ماده طوع ( بر وزن موج ) به معنى اطاعت است ، ولى معمولا اين كلمه به افراد نيكوكار و آنهائى كه علاوه بر واجبات به مستحبات نيز عمل مى كنند اطلاق مى شود .
از آيه فوق استفاده مى شود كه منافقان از گروهى عيبجوئى مى كردند ، و گروهى را مسخره مى نمودند ، روشن است ، سخريه در باره كسانى بوده كه تنها قادر به كمك مختصرى به ارتش اسلام بودند ، و لابد عيبجوئى مربوط به كسانى بوده كه به عكس آنها كمكهاى فراوانى داشتند ، دومى را به عنوان رياكارى و اولى را به عنوان كم كارى تخطئه مى نمودند .
در آيه بعد تاكيد بيشترى روى مجازات اين گروه از منافقان نموده و آخرين تهديد را ذكر مى كند به اين ترتيب كه روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نموده مى گويد : چه براى آنها استغفار كنى و چه نكنى ، حتى اگر هفتاد بار براى آنها از خداوند طلب آمرزش نمائى هرگز خدا آنها را نمى بخشد ( استغفر لهم او لا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم ) چرا كه آنها خدا و پيامبرش را انكار كردند و راه كفر پيش گرفتند
تفسير نمونه ج : 8 ص : 58
و همين كفر آنها را به دره نفاق و آثار شوم آن افكند ( ذلك بانهم كفروا بالله و رسوله ) .
و روشن است هدايت خدا شامل حال كسانى مى شود كه در طريق حق طلبى گام برمى دارند و جوياى حقيقتند ، ولى خداوند افراد فاسق و گنهكار و منافق را هدايت نمى كند ( و الله لا يهدى القوم الفاسقين ،
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :

1 - اهميت به كيفيت كار است نه كميت -
اين حقيقت به خوبى از آيات قرآن بدست مى آيد كه اسلام در هيچ موردى روى كثرت مقدار عمل تكيه نكرده ، بلكه همه جا اهميت به كيفيت عمل داده است ، و براى اخلاص و نيت پاك ، ارزش فوق العاده اى قائل شده كه آيات فوق نمونه اى از اين منطق قرآن است .
همانگونه كه ديديم براى عمل مختصر كارگر مسلمانى كه شبى را تا صبح نخوابيده ، و با قلبى پر از عشق به خدا ، و اخلاص و احساس مسئوليت در برابر مشكلات جامعه اسلامى ، كار كرده و توانسته است با اين بيدار خوابى يك من خرما به سپاه اسلام در لحظات حساس كمك كند ، فوق العاده اهميت قائل شده ، و كسانى را كه اينگونه اعمال ظاهرا كوچك و واقعا بزرگ را تحقير مى كنند ، شديدا توبيخ و تهديد مى كند ، و مى گويد مجازات دردناك در انتظار آنها است .
از اين موضوع اين حقيقت نيز روشن مى شود كه در يك جامعه سالم اسلامى به هنگام بروز مشكلات ، همه بايد احساس مسئوليت كنند ، نبايد چشمها تنها به متمكنان دوخته شود ، چرا كه اسلام متعلق به همه است ، و همه بايد در حفظ آن از جان و دل بكوشند .
مهم اين است كه هر كس از مقدار توانائى خود دريغ ندارد ، سخن از بسيار
تفسير نمونه ج : 8 ص : 59
و كم نيست ، سخن از احساس مسئوليت و اخلاص است ، قابل توجه اينكه در حديثى مى خوانيم كه از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سؤال شد : اى الصدقة افضل : كدام صدقه و كمك از همه برتر است پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : جهد المقل يعنى مقدار توانائى افراد كم در آمد !
2 - صفتى كه در آيات فوق در باره منافقان عصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) خوانديم - مانند ساير صفات آنان - اختصاصى به آن گروه و آن زمان ندارد ، بلكه از صفات زشت همه منافقان در هر عصر و زمان است ، آنها با روح بدبينى خاصى كه دارند ، سعى مى كنند هر كار مثبتى را با وصله هاى ناجور از اثر بيندازند ، سعى مى كنند هر نيكوكارى را به نوعى دلسرد كنند ، و حتى با سخريه و استهزاء و كم اهميت جلوه دادن خدمات بى آلايش افراد كم درآمد ، شخصيت آنها را در هم بشكنند و تحقير كنند ، تا همه فعاليتهاى مثبت در جامعه خاموش گردد و آنها به هدفهاى شومشان نائل گردند .
ولى مسلمانان آگاه و بيدار ، در هر عصر و زمان ، بايد كاملا متوجه اين نقشه شوم منافقان باشند ، و درست بر عكس آن گام بردارند ، يعنى از خدمتگزاران جامعه تشويق به عمل آورند ، و براى خدمات ظاهرا كوچك توام با اخلاص ، ارج فراوان قائل شوند ، تا كوچك و بزرگ به كار خود دلگرم و علاقمند گردند و نيز بايد همگان را از اين نقشه ويرانگر منافقان آگاه سازند تا دلسرد نشوند .
3 - جمله سخر الله منهم ( خداوند آنها را مسخره مى كند ) به اين معنى نيست كه خداوند اعمالى همانند آنان انجام مى دهد ، بلكه همانگونه كه مفسران گفته اند : منظور اين است كه مجازات استهزا كنندگانرا به آنها خواهد داد ، و يا آنچنان با آنها رفتار مى كند كه همچون استهزاشدگان تحقير شوند ! .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 60
4 - شك نيست كه عدد سبعين ( هفتاد ) در آيات فوق براى تكثير است نه براى تعداد ، به عبارت ديگر مفهوم آيه اين است كه هر قدر براى آنها استغفار كنى خداوند آنانرا نمى بخشد ، درست مانند اينكه كسى به ديگرى مى گويد : اگر صد بار هم اصرار كنى قبول نخواهم كرد ، مفهوم اين سخن آن نيست كه اگر يكصد و يكبار اصرار كنى مى پذيرم ، بلكه منظور اين است كه مطلقا نخواهم پذيرفت .
اين گونه تعبير در حقيقت براى تاكيد مطلب است ، و لذا در سوره منافقان آيه 6 همين موضوع به عنوان نفى مطلق ذكر شده است آنجا كه مى فرمايد : سواء عليهم استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم لن يغفر الله لهم : تفاوت نمى كند چه براى آنها طلب آمرزش كنى يا نكنى خدا آنها را نخواهد بخشيد شاهد ديگر اين سخن ، علتى است كه در ذيل آيه ذكر شده و آن اينكه آنها به خدا و پيامبرش كافر شده اند و خدا فاسقانرا هدايت نمى كند روشن است كه براى اينگونه افراد هيچ مقدار استغفار سبب نجات نخواهد شد .
ولى عجب اينكه در روايات متعددى كه از طرق اهل تسنن نقل شده مى خوانيم پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بعد از نزول آيه فوق چنين فرمود : لازيدن فى الاستغفار لهم على سبعين مرة ! رجاء منه ان يغفر الله لهم ، فنزلت : سواء عليهم استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم لن يغفر الله لهم : به خدا سوگند بيش از هفتاد بار براى آنها استغفار مى كنم به اين اميد كه خداوند آنها را بيامرزد ، در اين هنگام آيه ( سوره منافقان ) نازل شد كه خداوند در آن مى فرمايد : تفاوت نمى كند چه براى آنها استغفار كنى و چه نكنى ، هرگز خدا آنها را نمى آمرزد .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 61
مفهوم روايات فوق اين است كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از عدد هفتاد در آيه مورد بحث تعداد فهميده است و لذا فرموده من بيش از هفتاد بار براى آنها استغفار مى كنم ، در حالى كه همانطور كه گفتيم آيه مورد بحث مخصوصا با توجه به علتى كه در ذيل آن آمده به روشنى به ما مى فهماند كه عدد هفتاد براى تكثير است و كنايه از نفى مطلق توام با تاكيد مى باشد .
بنا بر اين روايات فوق چون مخالف با قرآن است ابدا قابل قبول نيست بخصوص كه اسناد آنها از نظر ما نيز معتبر نمى باشد .
تنها توجيهى كه مى توان براى روايات فوق كرد ( هر چند خلاف ظاهر است ) اين است كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) قبل از نزول آيات فوق اين جمله را مى فرموده ، و هنگامى كه آيات فوق نازل شد ، از استغفار براى آنها صرف نظر فرمود .
روايت ديگرى نيز در اين باره نقل شده كه ممكن است ريشه اصلى روايات فوق باشد كه به هنگام نقل به معنى دگرگون شده است ، و آن اينكه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : لو علمت انه لو زدت على السبعين مرة غفر لهم لفعلت يعنى اگر مى دانستم كه هر گاه بيش از هفتاد بار براى آنها استغفار كنم خداوند آنانرا مى بخشد چنين مى كردم .
مفهوم اين سخن ( مخصوصا با توجه به كلمه لو كه براى امتناع مى باشد ) اين است كه مى دانم خدا آنها را نمى بخشد ، ولى بقدرى قلبم از عشق به هدايت بندگان خدا و نجاتشان آكنده است ، كه اگر فرضا بيش از هفتاد بار استغفار باعث نجاتشان مى شد چنين مى كردم .
به هر حال مفهوم آيات فوق روشن است ، و هر حديثى بر خلاف آنها باشد يا بايد آنرا توجيه كرد و يا كنار گذاشت .

تفسير نمونه ج : 8 ص : 62
فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلَف رَسولِ اللَّهِ وَ كَرِهُوا أَن يجَهِدُوا بِأَمْوَلهِِمْ وَ أَنفُسِهِمْ فى سبِيلِ اللَّهِ وَ قَالُوا لا تَنفِرُوا فى الحَْرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشدُّ حَرًّا لَّوْ كانُوا يَفْقَهُونَ(81) فَلْيَضحَكُوا قَلِيلاً وَ لْيَبْكُوا كَثِيراً جَزَاءَ بِمَا كانُوا يَكْسِبُونَ(82) فَإِن رَّجَعَك اللَّهُ إِلى طائفَة مِّنهُمْ فَاستَئْذَنُوك لِلْخُرُوج فَقُل لَّن تخْرُجُوا مَعِىَ أَبَداً وَ لَن تُقَتِلُوا مَعِىَ عَدُواًّ إِنَّكمْ رَضِيتُم بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّة فَاقْعُدُوا مَعَ الخَْلِفِينَ(83)
ترجمه :
81 - تخلف جويان ( از جنگ تبوك ) از مخالفت با رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) خوشحال شدند و كراهت داشتند كه با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كنند و ( به يكديگر و به مومنان ) گفتند در اين گرما حركت ( به سوى ميدان ) نكنيد ، به آنها بگو آتش دوزخ از اين هم گرمتر است اگر بفهمند !
82 - آنها بايد كمتر بخندند و بسيار بگريند ، اين جزاى كارهائى است كه انجام مى دادند .
83 - هر گاه خداوند تو را به سوى گروهى از آنان بازگرداند و از تو اجازه خروج ( به سوى ميدان جهاد ) بخواهند ، بگو هيچگاه با من خروج نخواهيد كرد و هرگز همراه من با دشمنى نخواهيد جنگيد ، چرا شما نخستين بار به كناره گيرى راضى شديد ، اكنون نيز با متخلفان بمانيد !
تفسير : باز هم كار شكنى منافقان
در اين آيات نيز سخن همچنان پيرامون معرفى منافقان ، وسيله اعمال و
تفسير نمونه ج : 8 ص : 63
رفتار و افكار آنها است ، تا مسلمانان به روشنى اين گروه را بشناسند و تحت تاثير نقشه هاى شوم آنان قرار نگيرند .
نخست مى فرمايد آنها كه در ( تبوك ) از شركت در جهاد تخلف جستند ، و با عذرهاى واهى در خانه هاى خود نشستند ، و به گمان خود سلامت را بر خطرات ميدان جنگ ترجيح دادند ، از اين عملى كه بر ضد رسولخدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مرتكب شدند ، خوشحالند ( فرح المخلفون بمقعدهم خلاف رسول الله ) .
و از اينكه در راه خدا با مال و جان خود جهاد كنند و به افتخارات بزرگ مجاهدان نائل گردند گراهت داشتند ( و كرهوا ان يجاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل الله ) .
آنها به تخلف خودشان از شركت در ميدان جهاد قناعت نكردند ، بلكه با وسوسه هاى شيطانى كوشش داشتند ، ديگران را نيز دلسرد يا منصرف سازند و به آنها گفتند : در اين گرماى سوزان تابستان به سوى ميدان نبرد حركت نكنيد ( و قالوا لا تنفروا فى الحر ) .
در حقيقت آنها مى خواستند هم اراده مسلمانان را تضعيف كنند ، و هم شريكهاى بيشترى براى جرمشان فراهم سازند .
سپس قرآن روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده و با لحن قاطع و كوبنده اى به آنها چنين پاسخ مى گويد : به آنها بگو آتش سوزان دوزخ از اين هم گرمتر و سوزانتر است اگر بفهمند ! ( قل نار جهنم اشد حرا لو كانوا يفقهون ) ولى افسوس كه بر اثر ضعف ايمان ، و عدم درك كافى ، توجه ندارند كه چه آتش سوزانى در انتظار آنها است ، آتشى كه يك جرقه كوچكش از آتشهاى دنيا سوزنده تر است .
دو آيه بعد اشاره به اين مى كند كه آنها به گمان اينكه پيروزى بدست
تفسير نمونه ج : 8 ص : 64
آورده اند و با تخلف از جهاد و دلسرد كردن بعضى از مجاهدان به هدفى رسيده اند ، قهقهه سر مى دهند و بسيار مى خندند ، همانگونه كه همه منافقان در هر عصر و زمان چنينند .
ولى قرآن به آنها اخطار مى كند كه بايد كم بخندند و بسيار بگريند ( فليضحكوا قليلا و ليبكوا كثيرا ) .
گريه براى آينده تاريكى كه در پيش دارند ، گريه براى مجازاتهاى دردناكى كه در انتظار آنها است ، گريه به خاطر اينكه همه پلهاى بازگشت را پشت سر خود ويران ساخته اند ، و بالاخره گريه براى اينكه اينهمه استعداد و سرمايه عمر را از دست داده و رسوائى و تيره روزى و بدبختى براى خود خريده اند .
و در آخر آيه مى فرمايد : اين جزاى اعمالى است كه آنها انجام مى دادند ( جزاء بما كانوا يكسبون ) .
از آنچه گفتيم روشن شد كه منظور اين است اين گروه بايد در اين جهان كم بخندند و بيشتر گريه كنند ، زيرا مجازاتهاى دردناكى در پيش دارند كه اگر از آن آگاه شوند بسيار گريه خواهند كرد و كمتر مى خندند .
ولى گروهى از مفسران احتمال ديگرى در معنى اين جمله داده اند و آن اينكه : اينها هر قدر بخندند با توجه به عمر كوتاه دنيا خنده آنان كم خواهد بود ، و در آخرت آنقدر بايد گريه كنند كه گريه هاى دنيا در برابر آن ناچيز است .
ولى تفسير اول با ظاهر آيه و تعبيرات مشابه آن كه در گفته ها و نوشته ها مى آيد سازگارتر است ، بخصوص اينكه لازمه تفسير دوم اين است كه صيغه امر به معنى اخبار بوده باشد و اين بر خلاف ظاهر است .
حديث معروفى كه بسيارى از مفسران از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل كرده اند كه
تفسير نمونه ج : 8 ص : 65
فرمود : لو تعلمون ما اعلم لضحكتم قليلا و لبكيتم كثيرا : اگر آنچه را من ( از كيفرهاى هولناك قيامت ) مى دانم شما هم مى دانستيد ، كم مى خنديديد و بسيار گريه مى كرديد نيز شاهد معنى اول است ( دقت كنيد ) .
در آخرين آيه مورد بحث اشاره به يكى ديگر از روشهاى حساب شده و خطرناك منافقان مى كند و آن اينكه آنها به هنگامى كه كار خلافى را آشكارا انجام مى دهند براى تبرئه خود ظاهرا در مقام جبران برمى آيند و با اين نوسانها و اعمال ضد و نقيض ، چهره اصلى خود را پنهان مى دارند .
آيه مى گويد : هر گاه خداوند ترا به سوى گروهى از اينها بازگرداند و از تو اجازه بخواهند كه در ميدان جهاد ديگرى شركت كنند ، به آنها بگو هيچگاه با من در هيچ ميدان جهادى شركت نخواهيد كرد ، و هرگز همراه من با دشمنى نخواهيد جنگيد ! ( فان رجعك الله الى طائفه منهم فاستاذنوك للخروج فقل لن تخرجوا معى ابدا و لن تقاتلوا معى عدوا ) .
يعنى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بايد آنها را براى هميشه مايوس كند ، و روشن سازد كه به اصطلاح حنايشان ديگر رنگى نخواهد داشت و كسى فريبشان را نخواهد خورد ، و اين گونه دامها را چه بهتر كه برچينند و به جاى ديگرى ببرند كه در اينجا كسى ديگر به دامشان نخواهد افتاد ! .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه جمله طائفه منهم ( گروهى از ايشان ) نشان مى دهد كه همه آنان حاضر نبودند از اين طريق وارد شوند و پيشنهاد شركت در جهاد ديگرى را عرضه بدارند ، شايد به خاطر اينكه بعضى بقدرى رسوا و شرمنده بودند كه حتى حاضر به حضور در محضر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و چنين پيشنهادى نمى شدند .
سپس دليل عدم قبول پيشنهاد آنها را چنين بيان مى كند : شما براى
تفسير نمونه ج : 8 ص : 66
نخستين بار راضى شديد كه از ميدان جهاد كناره گيرى كنيد و در خانه ها بنشينيد ، هم اكنون نيز به متخلفان بپيونديد ، و با آنها در خانه ها بنشينيد ( انكم رضيتم بالقعود اول مرة فاقعدوا مع الخالفين ) .

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :
1 - شك نيست كه اگر اين گروه از منافقان ، پس از تخلف ، پشيمان مى شدند و توبه مى كردند ، و سپس براى شستشوى گناه سابق خود پيشنهاد در ميدانهاى جهاد ديگر داشتند ، خدا از آنها مى پذيرفت ، و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دست رد به سينه آنها نمى گذارد ، بنا بر اين معلوم مى شود كه اين پيشنهاد نيز يكنوع شيطنت و كار منافقانه بوده است ، و به اصطلاح تاكتيكى بوده براى استتار چهره زشت خود و ادامه به اعمال سابق .
2 - كلمه خالف به معنى متخلف است ، و اشاره به كسانى است كه در ميدان جهاد ، با عذر و يا بدون عذر ، شركت نداشتند .
بعضى نيز گفته اند كه خالف به معنى مخالف است ، اشاره به اينكه شما هم برويد و با گروه مخالفان همصدا شويد ، و اين كلمه را به معنى فاسد نيز تفسير كرده اند ، چه اينكه خلوف به معنى فساد و خالف به معنى فاسد در لغت آمده است .
اين احتمال نيز وجود دارد كه همه معانى بالا از اين كلمه در آيه فوق اراده شده باشد چرا كه گروه منافقان و دوستان آنان داراى تمام اين صفات رذيله بوده اند .
3 - باز تذكر اين موضوع را لازم مى دانيم كه مسلمانان عصر ما نيز در