بعدی 
تفسير نمونه ج : 6 ص : 37
آنها در دره اى از كوه محاصره هستند و تنها در موسم حج و عمره ماه رجب آزادى مى يابند ، و وارد جمعيت مى شوند ولى من به تو توصيه مى كنم به سخنان او گوش مده و يك كلمه با او حرف مزن كه او ساحر غريبى است .
- و اين در ايامى بود كه مسلمانان در شعب ابى طالب محاصره بودند .
اسعد رو به عتبه كرد و گفت پس چه كنم ؟ محرم شده ام و بر من لازم است كه طواف خانه كعبه كنم ، تو به من مى گوئى به او نزديك نشوم ؟ ! عتبه گفت : مقدارى پنبه در گوشهاى خود قرار بده تا سخنان او را نشنوى ! اسعد وارد مسجدالحرام شد ، در حالى كه هر دو گوش خود را با پنبه سخت بسته بود ، و مشغول طواف خانه كعبه شد در حالى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با جمعى از بنى هاشم در حجر اسماعيل در كنار خانه كعبه نشسته بودند .
او نگاهى به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرد و به سرعت گذشت ، در دور دوم طواف با خود گفت : هيچكس احمقتر از من نيست ! ، آيا مى شود يك چنين داستان مهمى در مكه بر سر زبانها باشد و من از آن خبرى نگيرم و قوم خود را در جريان نگذارم ؟ ! ، به دنبال اين فكر ، دست كرد پنبه ها را از گوش بيرون آورد و به دور افكند و در جلو پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) قرار گرفت و پرسيد به چه چيز ما را دعوت مى كنى ؟ پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : به شهادت به يگانگى خدا و اينكه من فرستاده اويم و شما را به اين كارها دعوت مى كنم و سپس آيات سه گانه ، فوق كه مشتمل بر دستورات دهگانه بود تلاوت كرد .
هنگامى كه اسعد اين سخنان پر معنى و روحپرور را كه با نهاد و جانش آشنا بود شنيد ، به كلى منقلب شد و فرياد زد اشهد ان لا اله الا الله و انك رسول الله .
اى رسولخدا پدر و مادرم فداى تو باد ، من اهل يثربم ، از طايفه خزرجم ، ارتباط ما با برادرانمان از طايفه اوس بر اثر جنگهاى طولانى گسسته ، شايد خداوند
تفسير نمونه ج : 6 ص : 38
به كمك تو اين پيوند گسسته را برقرار سازد .
اى پيامبر ! ما وصف ترا از طايفه يهود شنيده بوديم و همواره ما را از ظهور تو بشارت مى دادند و ما اميدواريم كه شهر ما هجرتگاه تو گردد ، زيرا يهود از كتب آسمانى خود چنين به ما خبر دادند ، شكر مى كنم كه خدا مرا به سوى تو فرستاد ، به خدا سوگند جز براى بستن پيمان جنگى بر ضد دشمنان به مكه نيامده بودم ، ولى خداوند مرا به پيروزى بزرگترى نائل كرد .
سپس رفيق او ذكوان نيز مسلمان شد و هر دو از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تقاضا كردند مبلغى همراه آنها به مدينه بفرستد تا به مردم تعليم قرآن دهد و به اسلام دعوت نمايد و آتش جنگها خاموش گردد ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مصعب بن عمير را همراه آنها به مدينه فرستاد و از آن زمان پايه هاى اسلام در مدينه گذاشته شد و چهره مدينه دگرگون گشت .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 39
ثُمَّ ءَاتَيْنَا مُوسى الْكِتَب تَمَاماً عَلى الَّذِى أَحْسنَ وَ تَفْصِيلاً لِّكلِّ شىْء وَ هُدًى وَ رَحْمَةً لَّعَلَّهُم بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ(154) وَ هَذَا كِتَبٌ أَنزَلْنَهُ مُبَارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ وَ اتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ(155) أَن تَقُولُوا إِنَّمَا أُنزِلَ الْكِتَب عَلى طائفَتَينِ مِن قَبْلِنَا وَ إِن كُنَّا عَن دِرَاستهِمْ لَغَفِلِينَ(156) أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنَّا أُنزِلَ عَلَيْنَا الْكِتَب لَكُنَّا أَهْدَى مِنهُمْ فَقَدْ جَاءَكم بَيِّنَةٌ مِّن رَّبِّكمْ وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ فَمَنْ أَظلَمُ مِمَّن كَذَّب بِئَايَتِ اللَّهِ وَ صدَف عَنهَا سنَجْزِى الَّذِينَ يَصدِفُونَ عَنْ ءَايَتِنَا سوءَ الْعَذَابِ بِمَا كانُوا يَصدِفُونَ(157)
ترجمه :
154 - سپس به موسى كتاب ( آسمانى ) داديم ، ( نعمت خود را ) بر آنها كه نيكوكار بودند تكميل كرديم ، و همه چيز را ( كه مورد نياز آنها بود در آن ) روشن ساختيم ، كتابى كه مايه هدايت و رحمت بود ، تا به لقاى پروردگارشان ( به روز رستاخيز ) ايمان بياورند .
155 - و اين كتابى است پر بركت كه ما ( بر تو ) نازل كرديم ، از آن پيروى نمائيد و پرهيزگارى پيشه كنيد تا مورد رحمت قرار گيريد .
156 - ( ما اين كتاب را با اينهمه امتيازات نازل كرديم ) تا نگوئيد كتاب آسمانى تنها بر دو طايفه پيش از ما ( بر يهود و نصارى ) نازل شده بود و ما از بحث و بررسى آنها بيخبر بوديم .
157 - يا نگوئيد اگر كتاب آسمانى بر ما نازل مى شد از آنها هدايت يافته تر بوديم ، اينك آيات و دلايل روشن از جانب پروردگارتان براى شما آمد و همچنين هدايت
تفسير نمونه ج : 6 ص : 40
و رحمت او ، با اينحال چه كسى ستمكارتر از آنها كه آيات خدا را تكذيب كردند و از آن روى گردانيدند يافت مى شود ، اما بزودى كسانى را كه از آيات ما روى گردانيدند به خاطر همين اغراض بى دليلشان مجازات شديد خواهيم كرد .

تفسير : پاسخ قاطع به بهانه جويان :
در آيات قبل ، سخن از ده حكم اساسى و اصولى اسلام در ميان بود ، كه در حقيقت زير بناى بسيارى از احكام اسلامى محسوب مى شود ، و از تعبيراتى مانند : ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه ( اين راه مستقيم من است ، از آن پيروى كنيد ) و مانند آن برمى آيد كه اين احكام ، مخصوص آئين و مذهب معينى نبوده ، بويژه اينكه تمام آنها از اصولى است كه عقل به روشنى ، آنها را تصديق و تاييد مى كند ، و به اين ترتيب مضمون آيات گذشته بيان احكامى است كه نه تنها در اسلام بلكه در تمام اديان بوده است .
به دنبال آن در اين آيات ، مى گويد : سپس به موسى ، كتاب آسمانى داديم و نعمت خود را بر افراد نيكوكار و آنها كه تسليم فرمان ما و پيرو حق بودند كامل ساختيم ( ثم آتينا موسى الكتاب تماما على الذى احسن ) .
از آنچه گفتيم معنى كلمه ثم كه در لغت عرب معمولا براى عطف با تاخير مى باشد روشن مى گردد ، و معنى آيه چنين خواهد بود ، نخست به انبياى پيشين ، اين فرمانهاى همگانى و عمومى را ابلاغ كرديم ، سپس به موسى كتاب آسمانى داديم ، و اين برنامه ها و تمامى برنامه هاى لازم را در آن شرح داديم .
به اين ترتيب نيازى به توجيهات مختلف و احيانا ضعيف كه بعضى از مفسران گفته اند نخواهيم داشت .
ضمنا اين نكته نيز روشن شد كه الذى احسن اشاره به تمام كسانى است
تفسير نمونه ج : 6 ص : 41
كه نيكوكارند و آماده پذيرش حق و قبول فرمان خدا .
و در آن هر چيز كه مورد نياز بود ، و در مسير تكامل انسان اثر داشت ، بازگو كرده ( و تفصيلا لكل شىء ) .
و نيز اين كتاب ، كه بر موسى نازل شد ، مايه هدايت و رحمت بود ( و هدى و رحمة ) .
تمام اين برنامه ها به خاطر آن بود كه در روز رستاخيز و لقاى پروردگار ايمان بياورند ، و با ايمان به معاد ، افكار و گفتار و رفتارشان پاك شود ( لعلهم بلقاء ربهم يؤمنون ) .
ممكن است گفته شود اگر آئين موسى كامل بوده ( آنچنان كه كلمه تماما از آن حكايت دارد ) آئين مسيح و سپس آئين اسلام ، چه ضرورتى داشته است ؟ ! ولى بايد توجه داشت كه : هر آئينى براى زمان خود ، آئين جامع و كاملى است ، و محال است آئين ناقص از طرف خدا ، نازل گردد ، ولى همين آئين كه براى يكزمان كامل بود ، ممكن است براى زمانهاى بعد ، ناتمام و نارسا باشد ، همانطور كه يك برنامه جامع و كامل براى دوره دبستان ، نسبت به دوره دبيرستان نارسا است ، و سر فرستادن پيامبران مختلف با كتب آسمانى متعدد ، تا به آخرين پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و آخرين دستور منتهى گردد ، نيز همين است ، البته هنگامى كه بشر آمادگى براى دستور نهائى پيدا كرد و دستور نهائى صادر شد ، ديگر نيازى به آئين جديد نيست و درست همانند افراد فارغ التحصيل كه مى توانند بر اساس معلومات خود به پيشرفتهاى علمى از طريق مطالعه پيش بروند ، پيروان چنين مذهبى نياز به آئين جديد نخواهند داشت و تحرك كافى را از همان آئين نهائى خواهند گرفت .
و نيز از اين آيه استفاده مى شود كه مسائل مربوط به قيامت در تورات اصلى به حد كافى بوده است ، و اگر مى بينيم در توراتهاى كنونى ، و كتابهاى وابسته
تفسير نمونه ج : 6 ص : 42
به آن جز در موارد نادرى اشاره به معاد و رستاخيز نشده است ، به نظر مى رسد كه بيشتر به خاطر تحريف يهود و دنياپرستانى بوده كه مايل بوده اند درباره قيامت كمتر سخن بگويند و كمتر سخن بشنوند .
البته در توراتهاى كنونى اشارات مختصرى به مساله قيامت شده است ، ولى به اندازه اى كم است كه بعضى مى خواهند بگويند يهود ، اصولا به رستاخيز معتقد نيست ولى اين سخن به مبالغه شبيه تر است تا به يك واقعيت .
ضمنا بايد توجه داشت همانطور كه در جلد اول تفسير نمونه ( صفحه 156 ) خاطر نشان ساختيم : منظور از ملاقات پروردگار كه در آيات قرآن آمده ، ملاقات حسى و رؤيت با چشم نيست ، بلكه يكنوع شهود باطنى و ملاقات روحانى است كه بر اثر تكامل انسان در رستاخيز صورت مى گيرد ، و يا مشاهده پاداشها و كيفرهاى او در جهان ديگر است .
در آيه بعد ، اشاره به نزول قرآن و تعليمات آن كرده و بحث آيه گذشته را تكميل مى نمايد و مى گويد : اين كتابى است كه ما نازل كرده ايم ، كتابى است با عظمت و پر بركت و سرچشمه انواع خيرات و نيكيها ( و هذا كتاب انزلناه مبارك ) و چون چنين است به طور كامل از آن پيروى كنيد ، و پرهيزگارى پيشه نمائيد و از مخالفت با آن بپرهيزيد شايد مشمول رحمت خدا گرديد ( فاتبعوه و اتقوا لعلكم ترحمون ) در آيه بعد ، تمام راههاى فرار و بهانه جوئيها را به روى مشركان بسته ، نخست به آنها مى گويد : ما اين كتاب آسمانى را با اين امتيازات نازل كرديم تا نگوئيد كه تنها بر دو طايفه پيشين ( يهود و نصارى ) كتاب آسمانى نازل شده ، و
تفسير نمونه ج : 6 ص : 43
ما از بحث و بررسى و مطالعه آنها غافل بوده ايم ، و اگر از فرمان تو سرپيچى كرديم به خاطر اين بوده است كه فرمان تو در دست ديگران بود و به دست ما نرسيد ( ان تقولوا انما انزل الكتاب على طائفتين من قبلنا و ان كنا عن دراستهم لغافلين ) در آيه بعد همان بهانه به صورت دامنه دارتر و آميخته با ادعا و غرور بيشتر از آنها نقل شده است ، و آن اينكه ، اگر قرآن بر آنها نازل نمى شد ، ممكن بود ادعا كنند ما بقدرى براى انجام فرمان الهى آمادگى داشتيم كه هيچ ملتى به اندازه ما آمادگى نداشت : و اگر كتاب آسمانى بر ما نازل مى شد ، ما از همه آنها پذيراتر و هدايت يافته تر بوديم ( او تقولوا لو انا انزل علينا الكتاب لكنا اهدى منهم ) در حقيقت ، آيه قبل ، منعكس كننده اين بهانه بود كه اگر ما به راه نيامده ايم بر اثر بى خبرى از كتب آسمانى بوده و اين بى خبرى معلول آن بوده است كه اين كتب بر ديگران نازل گرديده ، اما اين آيه منعكس كننده حس خود برتربينى آنها و ادعاى بى اساسى است كه در مورد امتياز نژاد عرب بر ديگران داشته اند .
نظير همين معنى در سوره فاطر آيه 42 از قول مشركان به صورت يك مساله قاطع نه به عنوان يك قضيه شرطيه نقل شده است ، آنجا كه مى گويد : مشركان با نهايت تاكيد قسم ياد كردند كه اگر پيامبرى به سوى آنها بيايد از تمام امتها هدايت يافته تر خواهند بود .
و به هر حال قرآن در برابر اين ادعاها مى گويد : خداوند تمام راههاى
تفسير نمونه ج : 6 ص : 44
بهانه جوئى را بر شما بسته است زيرا آيات و دلائل روشن از طرف پروردگار براى شما آمد ، آميخته با هدايت الهى و رحمت پروردگار ( فقد جائكم بينة من ربكم و هدى و رحمة ) .
جالب اينكه به جاى تعبير به كتاب آسمانى ، تعبير به بينه شده است ، اشاره به اينكه اين كتاب آسمانى از هر نظر روشن و روشنگر و آميخته با دلائل قاطع است .
با اين حال آيا كسى ستمكارتر از آنها كه تكذيب آيات خدا مى كنند و از آن اعراض مى نمايند پيدا مى شود ؟ ( فمن اظلم ممن كذب بايات الله و صدف عنها ) صدف از ماده صدف ( بر وزن حذف ) به معنى اعراض كردن شديد و بدون تفكر از چيزى است ، اشاره به اينكه آنها نه تنها از آيات خدا روى گردانيدند بلكه با شدت از آن فاصله گرفتند ، بدون اينكه درباره آن كمترين فكر و انديشه اى به كار برند .
گاهى اين كلمه به معنى جلوگيرى كردن و ممانعت ديگران نيز آمده است .
در پايان آيه ، مجازات دردناك اين گونه افراد لجوج و بى فكرى كه مطالعه نكرده حقايق را به شدت انكار مى كنند و از آن مى گريزند حتى سد راه ديگران مى شوند ، در يك جمله كوتاه و رسا بيان كرده مى گويد : به زودى كسانى را كه از آيات ما روى مى گردانند ، گرفتار مجازاتهاى شديد خواهيم كرد ، و اين به خاطر همان اعراض بى رويه و بى دليل آنها است ( سنجزى الذين يصدفون عن آياتنا سوء العذاب بما كانوا يصدفون ) سوء العذاب اگر چه به معنى مجازات بد است ، ولى چون مجازات بد ، مجازاتى است كه در نوع خود شديد و فوق العاده دردناك باشد ، بسيارى از مفسران آن را به مجازات شديد تفسير كرده اند .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 45
تكرار جمله يصدفون در هنگام بيان كيفر اينگونه اشخاص ، به خاطر روشن ساختن اين حقيقت است كه تمام گرفتاريها و بدبختيهاى آنان از اينجا سرچشمه مى گيرد كه بدون فكر و مطالعه از حقايق ، روى گردان مى شوند ، و اگر حد اقل به عنوان يك شخص جستجوگر و در حال شك به خود اجازه مطالعه مى دادند هيچگاه گرفتار چنين عواقب دردناكى نمى شدند .
هَلْ يَنظرُونَ إِلا أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلَئكَةُ أَوْ يَأْتىَ رَبُّك أَوْ يَأْتىَ بَعْض ءَايَتِ رَبِّك يَوْمَ يَأْتى بَعْض ءَايَتِ رَبِّك لا يَنفَعُ نَفْساً إِيمَنهَا لَمْ تَكُنْ ءَامَنَت مِن قَبْلُ أَوْ كَسبَت فى إِيمَنهَا خَيراً قُلِ انتَظِرُوا إِنَّا مُنتَظِرُونَ(158)
ترجمه :
158 - آيا جز اين انتظار دارند كه فرشتگان مرگ به سراغشان بيايند ، يا خداوند ( خودش ) به سوى آنها بيايد ( چه انتظار محالى ؟ ! ) يا پاره اى از آيات پروردگار ( و نشانه هاى رستاخيز ) اما آن روز كه اين آيات و نشانه ها تحقق پذيرد ايمان آوردن افرادى كه قبلا ايمان نياورده اند و يا عمل نيكى انجام نداده اند سودى به حالشان نخواهد داشت ، بگو ( اكنون كه شما چنين انتظارات غلطى داريد ) انتظار بكشيد ما هم انتظار ( كيفر شما را ) مى كشيم !
تفسير :

انتظارات بيجا و محال !
در آيات گذشته اين حقيقت بيان شد كه ما حجت را بر مشركان تمام كرديم و كتاب آسمانى يعنى قرآن را براى هدايت همگان فرستاديم تا هيچگونه بهانه اى براى توجيه مخالفتهاى خود نداشته باشند .
اين آيه مى گويد : اما اين افراد لجوج به اندازه اى در كار خود سرسختند ،
تفسير نمونه ج : 6 ص : 46
كه اين برنامه روشن نيز در آنها تاثير نمى كند ، گويا انتظار نابودى خويش ، يا از ميان رفتن آخرين فرصت ، و يا انتظار امور محالى را مى كشند .
نخست مى گويد : آنها جز اين انتظار ندارند كه فرشتگان مرگ به سراغشان بيايند ! ( هل ينظرون الا ان تاتيهم الملائكة ) يا اينكه پروردگارت به سراغ آنها بيايد و او را ببينند ، و ايمان بياورند ! ! ( او ياتى ربك ) در حقيقت آنها انتظار امر محالى را مى كشند ، نه اينكه آمدن خداوند يا مشاهده او امكان پذير باشد ، و اين درست به آن مى ماند ، كه به شخص قاتل لجوجى كه پس از ارائه مدارك كافى ، باز منكر جرم خود مى باشد ، بگوئيم اگر اينهمه مدارك را قبول ندارى لابد انتظار دارى شخص مقتول زنده شود و در دادگاه حضور يابد و شهادت بدهد كه تو او را كشته اى ! سپس مى گويد : يا اينكه بعضى از آيات و نشانه هاى پروردگار كه در آستانه رستاخيز و پايان جهان ، واقع مى شود ، و به دنبال آن درهاى توبه بسته خواهد شد ، انجام گيرد ( او ياتى بعض آيات ربك ) .
بنابراين تعبير به آيات ربك اگر چه به صورت كلى و سربسته ذكر شده اما مى تواند به قرينه جمله هاى بعد كه تفسير آن خواهد آمد ، به معنى نشانه - هاى رستاخيز بوده باشد ، مانند زلزله هاى وحشتناك ، و بى فروغ شدن خورشيد و ماه و ستارگان و امثال اينها .
و يا اينكه منظور از آن درخواستهاى نامعقولى بوده است كه آنها از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) داشتند ، از جمله اينكه مى گفتند ايمان نمى آوريم مگر اينكه سنگهاى آسمانى بر سر ما ببارد و يا بيابان خشك و سوزان حجاز پر از چشمه ها و نخلستانها شود ! .
و به دنبال آن اضافه مى كند : آن روز كه چنين آيات صورت پذيرد ، ايمان
تفسير نمونه ج : 6 ص : 47
آوردن افراد بى ايمان و آنها كه عمل نيكى انجام نداده اند ، پذيرفته نخواهد شد و درهاى توبه به روى آنان بسته مى شود ، زيرا توبه و ايمان در آن هنگام ، صورت اجبارى و اضطرارى به خود مى گيرد ، و ارزش ايمان و توبه اختيارى را نخواهد داشت ( يوم ياتى بعض آيات ربك لا ينفع نفسا ايمانها لم تكن آمنت من قبل او كسبت فى ايمانها خيرا ) .
از آنچه گفتيم روشن شد كه جمله او كسبت فى ايمانها خيرا به اين معنى است كه در آن روز نه تنها ايمان آوردن سودى نخواهد داشت ، بلكه آنها هم كه ايمان آورده اند ولى عمل صالحى انجام نداده اند در آن روز انجام عمل صالح به حال آنها ، نفعى ندارد ، چه اينكه اوضاع و احوال طورى است كه هر كسى بى اختيار دست از كارهاى خلاف بر مى دارد و به سوى عمل صالح اجبارا روى مى آورد .
در پايان آيه با لحنى تهديدآميز به اين افراد لجوج مى گويد : اكنون كه شما چنين انتظارى را داريد در انتظار خويش بمانيد ، ما هم در انتظار ( كيفر دردناك شما ) خواهيم بود ( قل انتظروا انا منتظرون ) .

ايمان بدون عمل سودى ندارد .
از نكات جالبى كه از آيه فوق استفاده مى شود اين است كه راه نجات را در ايمان ، آن هم ايمانى كه در پرتو آن اكتساب خيرى شود و اعمال نيك انجام گيرد ، معرفى مى كند .
ممكن است اين سئوال پيش آيد كه آيا ايمان به تنهائى كافى نيست هر چند خالى از تمام اعمال نيك باشد ؟ در پاسخ مى گوئيم : درست است كه افراد با ايمان ممكن است لغزشهائى داشته باشند و مرتكب گناهانى شوند و از گناهان خود نيز پشيمان گردند ، و به اصلاح خويش پردازند ، ولى كسى كه هيچگونه عمل نيكى در تمام عمرش انجام نداده و فرصت كافى داشته است ، بلكه به عكس هر گونه گناه و زشتكارى از او سر
تفسير نمونه ج : 6 ص : 48
زده ، بسيار بعيد به نظر مى رسد كه اهل نجات باشد و ايمان او به تنهائى مفيد واقع شود ، زيرا اصولا نمى توان باور كرد كسى ايمان به مكتبى داشته باشد ولى در تمام عمرش ، حتى يكبار ، به برنامه هاى آن مكتب عمل نكند ، بلكه به عكس همه دستورات آن را زير پا بگذارد ، اين خود دليل روشنى بر عدم ايمان او است ، و به اين ترتيب ايمان بايد حد اقل با قسمتى از اعمال نيك همراه باشد ، تا معلوم شود ايمانى وجود دارد .
إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً لَّست مِنهُمْ فى شىْء إِنَّمَا أَمْرُهُمْ إِلى اللَّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُم بمَا كانُوا يَفْعَلُونَ(159) مَن جَاءَ بِالحَْسنَةِ فَلَهُ عَشرُ أَمْثَالِهَا وَ مَن جَاءَ بِالسيِّئَةِ فَلا يجْزَى إِلا مِثْلَهَا وَ هُمْ لا يُظلَمُونَ(160)
ترجمه :
159 - كسانى كه آئين خود را پراكنده ساختند و به دسته جات گوناگون ( و مذاهب مختلف ) تقسيم شدند هيچگونه ارتباطى با آنها ندارى ، كار آنها واگذار به خدا است پس خدا آنها را از آنچه انجام مى دادند با خبر مى كند .
160 - هر كس كار نيكى بياورد ده برابر آن پاداش خواهد داشت و هر كس كار بدى بياورد جز به مقدار آن كيفر نخواهد ديد و ستمى بر آنها نخواهد شد .

تفسير : بيگانگى از نفاق افكنان
در تعقيب دستورات دهگانه اى كه در آيات قبل گذشت و در آخر آن فرمان به پيروى از صراط مستقيم خدا و مبارزه با هر گونه نفاق و اختلاف داده شده بود ، اين آيه در حقيقت تاكيد و تفسير و توضيحى روى همين مطلب است .
نخست مى فرمايد : آنها كه آئين و مذهب خود را پراكنده كردند و به
تفسير نمونه ج : 6 ص : 49
دسته هاى مختلف تقسيم شدند ، در هيچ چيز با آنها ارتباط ندارى و آنها نيز هيچگونه ارتباطى با مكتب تو ندارند زيرا مكتب تو مكتب توحيد و صراط مستقيم است و صراط مستقيم و راه راست همواره يكى بيش نيست ( ان الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا لست منهم فى شىء ) .
سپس به عنوان تهديد و توبيخ اينگونه افراد تفرقه انداز ، مى گويد : كار اينها واگذار به خدا است ، و آنها را از اعمالشان آگاه خواهد ساخت ( انما امرهم الى الله ثم ينبئهم بما كانوا يفعلون ) .

در اينجا توجه به دو نكته لازم است :

1 - هدف آيه چه اشخاصى هستند ؟
جمعى از مفسران معتقدند كه آيه درباره يهود و نصارى نازل شده است كه به دسته جات مختلف و پراكنده تقسيم شدند ، و در برابر يكديگر صف بندى كردند .
ولى عقيده بعضى ديگر اين است كه آيه اشاره به تفرقه اندازان اين امت است كه بر اثر تعصبها و روح تفوق طلبى و عشق به رياست ، سرچشمه تفرقه و نفاق ، در ميان مردم مسلمان مى شوند .
ولى محتواى آيه يك حكم عمومى و همگانى درباره تمام افراد تفرقه انداز است ، كه با ايجاد انواع بدعتها ، ميان بندگان خدا ، بذر نفاق و اختلاف مى پاشند اعم از آنها كه در امتهاى پيشين بودند ، يا آنها كه در اين امتند .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 50
و اگر مشاهده مى كنيم كه در روايات اهلبيت و همچنين اهل تسنن نقل شده است كه اين آيه اشاره به گمراهان و تفرقه اندازان و بدعت گزاران اين امت است ، در حقيقت از قبيل بيان مصداق ، مى باشد زيرا اگر اين مصداق بيان نمى شد ، ممكن بود عده اى تصور كنند كه منظور از آن منحصرا ديگران هستند و به اصطلاح ضمير را به ديگران برگردانند و خود را تبرئه كنند ! .
در روايتى از امام باقر (عليه السلام) كه در تفسير على بن ابراهيم در ذيل اين آيه نقل شده چنين مى خوانيم : فارقوا امير المؤمنين عليه السلام و صاروا احزابا : يعنى آيه اشاره به كسانى است كه از امير مؤمنان جدا شدند و به دسته جات مختلف تقسيم گرديدند .
رواياتى كه در زمينه افتراق و پراكندگى اين امت - به عنوان پيش بينى - از پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده ، نيز اين حقيقت را تاييد مى كند .

زشتى تفرقه و نفاق
اين آيه بار ديگر ، اين حقيقت را كه اسلام آئين وحدت و يگانگى است و از هر گونه نفاق و تفرقه و پراكندگى بيزار است با تاكيد تمام بازگو مى كند و به پيامبر مى گويد برنامه و كار تو هيچگونه شباهتى با افراد تفرقه انداز ندارد ، خداوند منتقم قهار از آنان انتقام خواهد گرفت ، و عاقبت شوم اعمالشان را به آنها نشان مى دهد .
توحيد نه تنها يكى از اصول اسلام است بلكه تمام اصول و فروع اسلام و همه برنامه هاى آن بر محور توحيد دور مى زند ، توحيد روحى است در كالبد همه تعليمات اسلام ، توحيد جانى است كه در پيكر اسلام دميده شده است .
اما با نهايت تاسف آئينى كه سر تا پاى آن را وحدت و يگانگى تشكيل مى دهد ، امروز آنچنان دستخوش تفرقه نفاق افكنان شده است كه چهره اصلى خود
تفسير نمونه ج : 6 ص : 51
را به كلى از دست داده ، هر روز نغمه شومى همانند صداى جغدى كه در ويرانه مى خواند از گوشه اى بلند مى شود ، و شخصى ماجراجو يا مبتلا به بيمارى روانى و يا كج سليقه اى پرچم مخالفت با يكى از برنامه هاى اسلامى بلند مى كند و جمعى از افراد ابله و نادان را گرد خود جمع مى نمايد ، و منشا اختلاف تازه اى مى شود .
نقش بى اطلاعى و جهل جمعى از توده مردم در اين نفاق افكنى ، همانند نقش بيدارى و آگاهى دشمنان ، بسيار مؤثر است .
گاهى مسائلى را كه قرنها موضوع بحث آن گذشته است ، از نو علم مى كنند و جار و جنجال ابلهانه اى پيرامون آن راه مى اندازند تا افكار مردم را به خود مشغول سازند ، اما همانطور كه آيه فوق مى گويد ، اسلام از آنها بيگانه است و آنها نيز از اسلام بيگانه اند و سرانجام برنامه هاى نفاق افكنى شكست خواهد خورد .

حملات نارواى نويسنده المنار به شيعه
نويسنده تفسير المنار كه بدبينى فوق العاده اى نسبت به شيعه دارد و به همان نسبت از عقائد شيعه و تاريخ آنها بى خبر است ، در ذيل اين آيه زير ماسك دعوت به سوى اتحاد فصلى در زمينه شيعه ، صحبت كرده و آنها را به عنوان تفرقه افكنان و مخالفان اسلام و كسانى كه زير نقاب مذهب به فعاليتهاى سياسى ضد اسلامى پرداخته اند ، متهم ساخته است ! ، گويا وجود كلمه شيعا در آيه فوق كه هيچگونه ارتباطى با مساله تشيع و شيعه ندارد او را به ياد اين مطالب واهى انداخته است ! .
نوشته هاى او بهترين پاسخ براى گفته هاى او و روشنترين شاهد براى عدم اطلاع او از تاريخ و عقايد شيعه است زيرا :
1 - ميان شيعه و عبد الله سبا يهودى كه اصل وجود او از نظر تاريخ مشكوك است و به فرض وجود ، كمترين نقشى در تاريخ تشيع و كتب شيعه ندارد پيوند قائل شده و از سوى ديگر ميان شيعه و باطنيه حتى ميان شيعه و فرقه
تفسير نمونه ج : 6 ص : 52
ضاله كه از بزرگترين دشمنان شيعه هستند ارتباط قائل شده است ، در حالى كه مختصر آگاهى از تاريخ شيعه نشان مى دهد كه اينها سخنان موهومى بيش نيست بلكه افترا و تهمت است و از همه عجيبتر ، جمعيت غلات را ( آنها كه در حق على (عليه السلام) غلو كردند و او را به خدائى پذيرفتند ) كه در فقه شيعه به عنوان يكى از دسته هائى كه كفر آنها قطعى و مسلم است ، شناخته شده اند ، به شيعه پيوند داده ، و شيعيان را متهم به عبادت اهلبيت و امثال آن كرده است ! .
مسلما اگر نويسنده المنار تحت تاثير پيش داوريهاى نادرست و تعصبهاى ناروا نبود ، و به خود اجازه مى داد كه عقائد شيعه را از خود شيعه بشنود و در كتابهاى خود شيعه بخواند نه در كتب دشمنان آنها ، به خوبى مى دانست كه اين نسبتها نه تنها دروغ و افترا است ، بلكه مضحك و خنده آور است .
و از همه عجيبتر اينكه پيدايش شيعه را به ايرانيان نسبت داده اند در حالى كه قرنها پيش از آنكه ايرانى ها شيعه باشند ، تشيع در عراق و حجاز و مصر بوده است و مدارك تاريخى گواه زنده اين حقيقت است .
2 - گناه شيعه اين است كه به گفته قطعى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه در معتبرترين منابع اهل تسنن نيز آمده است عمل كرده ، آنجا كه فرمود : من در ميان شما دو چيز گرانمايه به يادگارى مى گذارم كه اگر به آنها متمسك شويد هيچگاه گمراه نخواهيد شد ، كتاب خدا و عترتم .
گناه شيعه اين است كه اهلبيت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را كه از همه آگاهتر به مكتب و آئين او بودند ، پناهگاه خود در مشكلات اسلامى قرار داده ، و حقايق اسلام را
تفسير نمونه ج : 6 ص : 53
از آنها گرفته است .
گناه شيعه اين است كه به پيروى از منطق و عقل ، و الهام از قرآن و سنت ، باب اجتهاد را مفتوح مى داند ، و به فقه اسلام تحرك مى بخشد و مى گويد : چه دليلى دارد كه فهم قرآن و سنت را منحصر به چهار نفر كنيم ، و همه مجبور باشند از آنها پيروى كنند ؟ ! مگر خطابات قرآن و سنت متوجه عموم افراد با ايمان در همه قرون و و اعصار نيست ؟ و مگر صحابه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در فهم قرآن و سنت ، از افراد معينى پيروى مى كردند ؟ پس چرا اسلام را در چهار ديوارى خشك و كهنه اى به نام مذاهب چهارگانه حنفى و مالكى و حنبلى و شافعى محصور سازيم ؟ ! گناه شيعه اين است كه مى گويد : ياران پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مانند همه افراد ديگر بايد با مقياس ايمان و عملشان مورد بررسى قرار گيرند ، آنها كه عملشان مطابق كتاب و سنت است خوب ، و آنها كه در عصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و يا بعد از او بر خلاف كتاب و سنت عمل كردند ، بايد طرد شوند ، و نام صحابه بودن نبايد سپرى براى جنايتكاران شود و افرادى مانند معاويه كه تمام ضوابط اسلامى را زير پا گذاشت و بر امام وقت ، كه همه امت اسلامى امامت او را ، حد اقل ، در آن زمان قبول دارند ، خروج كرد ، و آنهمه خونهاى بى گناهان را ريخت ، نبايد تقديس شوند ، همچنين پاره اى از صحابه جيره خوار كه جزء دار و دسته او بودند .
آرى شيعه چنين گناهانى را دارد و به آن معترف است ، ولى آيا هيچ جمعيتى را مظلومتر از شيعه سراغ داريد كه نقطه هاى درخشان و افتخار زندگى و تاريخ او را نقطه هاى ضعف نشان دهند ؟ و يكدنيا دروغ و تهمت به او ببندند و حتى اجازه ندهند عقائد صحيح خود را در ميان عموم مسلمانان پخش كند ، بلكه هميشه عقائد او را از دشمنان او بگيرند نه از خود او ؟ !
تفسير نمونه ج : 6 ص : 54
آيا اگر جمعيتى به دستور پيامبرش عمل كند در حالى كه ديگران عمل نكنند تفرقه انداز و نفاق افكن محسوب مى شود ؟ آيا اينها را بايد از راهى كه مى روند باز داشت تا اتحاد برقرار شود ؟ يا آنها را كه از بى راهه مى روند ؟ !
3 - تاريخ علوم اسلامى نشان مى دهد كه در غالب اين علوم شيعه پيشقدم بودند تا آنجا كه شيعه را به عنوان پديد آورندگان علوم اسلام مى شناسد .
كتابهائى كه علماى شيعه در رشته تفسير و تاريخ و حديث و فقه و اصول و رجال و فلسفه اسلامى نوشته اند چيزى نيست كه بتوان آنها را پنهان ساخت و در تمام كتابخانه هاى آزاد موجود است ( البته به استثناى اكثر كتابخانه هاى اهل تسنن كه معمولا اجازه ورود اين كتابها را به كتابخانه هاى خود نمى دهند در حالى كه ما اجازه ورود كتابهاى آنها را از قرنها قبل به كتابخانه هاى خود داده ايم ! ) و گواه زنده اين مدعا است .
آيا آنها كه اينهمه كتاب براى عظمت اسلام و پيشبرد تعليمات اسلام نوشته - اند ، دشمنان اسلام بودند ؟ آيا دشمنى سراغ داريد كه اينهمه دوستى و محبت كند ؟ آيا كسى جز يك عاشق مخلص نسبت به قرآن و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى تواند منشا اينهمه خدمت باشد ؟ در پايان سخن بايد بگوئيم اگر مى خواهيد نفاق و تفرقه برچيده شود بيائيد بجاى تهمت به يكديگر ، همديگر را آنچنانكه هستيم بشناسيم ، زيرا اين گونه نسبتهاى ناروا نه تنها به وحدت اسلام كمك نمى كند ، بلكه ضربه محكمى بر
تفسير نمونه ج : 6 ص : 55
پايه هاى وحدت اسلامى مى زند .

پاداش بيشتر ، مجازات كمتر
در آيه بعد ، اشاره به رحمت و پاداش وسيع خداوند كه در انتظار افراد نيكوكار است ، كرده و تهديدهاى آيه گذشته را با اين تشويقها تكميل مى كند و مى گويد : هر كسى كار نيكى انجام داد ، ده برابر به او پاداش داده مى شود ( من جاء بالحسنة فله عشر امثالها ) و هر كس كار بدى انجام دهد ، جز به همان مقدار ، كيفر داده نمى شود ( و من جاء بالسيئة فلا يجزى الا مثلها ) .
و براى تاكيد اين جمله را نيز اضافه مى كند كه به آنها هيچگونه ستمى نخواهد شد و تنها به مقدار عملشان كيفر مى بينند ( و هم لا يظلمون ) .
در اينكه منظور از حسنة و سيئة در آيه فوق چيست ؟ و آيا خصوص توحيد و شرك است ، يا معنى وسيعتر دارند ؟ ميان مفسران گفتگو است ، ولى ظاهر آيه هر گونه كار نيك و فكر نيك و عقيده نيك و يا بد را شامل مى شود ، زيرا هيچگونه دليلى بر محدود كردن معنى حسنة و سيئة نيست .

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :

1 - منظور از جاء به
آنچنانكه از مفهوم جمله ، استفاده مى شود ، آن است كه كار نيك يا بد را همراه خود بياورد ، يعنى به هنگام ورود در دادگاه عدل الهى ، انسان نمى تواند دست خالى و تنها باشد ، يا عقيده و عمل نيكى با خود دارد و يا عقيده و اعمال سوئى ، اينها همواره با او هستند و از او جدا نمى شوند و در زندگانى ابدى ، قرين و همدم او خواهند بود .
در آيات ديگر قرآن نيز اين تعبير به همين معنى به كار رفته است ، در آيه
تفسير نمونه ج : 6 ص : 56
33 سوره ق ، مى خوانيم من خشى الرحمان بالغيب و جاء بقلب منيب .
بهشت براى آنها است كه خدا را از طريق ايمان به غيب بشناسند و از او بترسند ، و قلب توبه كار و مملو از احساس مسئوليت با خود در عرصه محشر بياورند .
2 - در آيه فوق مى خوانيم ، پاداش حسنه ده برابر است ، در حالى كه در بعضى ديگر از آيات قرآن تنها به عنوان اضعافا كثيره ( چندين برابر ) اكتفا شده ( مانند آيه 245 سوره بقره ) و در بعضى ديگر از آيات ، پاداش پاره اى از اعمال مانند انفاق را به هفتصد برابر بلكه بيشتر مى رساند ، ( آيه 261 سوره بقره ) و در بعضى ديگر اجر و پاداش بى حساب ذكر كرده و مى گويد : انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب آنها كه استقامت بورزند پاداشى بى حساب خواهند داشت ( زمر آيه 10 ) .
روشن است كه اين آيات هيچگونه اختلافى با هم ندارند ، در حقيقت حد اقل پاداشى كه به نيكوكاران داده مى شود ، ده برابر است و همينطور به نسبت اهميت عمل ، و درجه اخلاص آن و كوششها و تلاشهائى كه در راه آن انجام شده است ، بيشتر مى شود ، تا به جائى كه هر حد و مرزى را درهم مى شكند و جز خدا حد آن را نمى داند .
مثلا انفاق كه فوق العاده در اسلام اهميت دارد پاداشش از حد معمول پاداش عمل نيك كه ده برابر است ، فراتر رفته و به اضعاف كثيره يا هفتصد برابر و بيشتر رسيده است و در مورد استقامت كه ريشه تمام موفقيتها و سعادتها و خوشبختيها است و هيچ عقيده و عمل نيكى بدون آن پابرجا نخواهد بود ، پاداش بى حساب ذكر شده است .
از اينجا روشن مى شود كه اگر در روايات ، پاداشهائى بيش از ده برابر براى بعضى از اعمال نيك ذكر شده نيز هيچگونه منافاتى با آيه فوق ندارد .
و همچنين اگر در آيه 84 سوره قصص مى خوانيم من جاء بالحسنة فله خير منها
تفسير نمونه ج : 6 ص : 57
كسى كه عمل نيكى انجام دهد پاداشى بهتر از اين خواهد داشت مخالفتى با آيه فوق ندارد تا احتمال نسخ در آن برود ، زيرا بهتر بودن معنى وسيعى دارد كه با ده برابر كاملا سازگار است .
3 - ممكن است بعضى تصور كنند كه واجب شدن شصت روز به عنوان كفاره در مقابل خوردن يك روز روزه ماه مبارك رمضان ، و مجازاتهاى ديگرى در دنيا و آخرت از اين قبيل با آيه فوق كه مى گويد : در برابر كار بد فقط به اندازه آن كيفر داده خواهد شد سازگار نيست .
ولى با توجه به يك نكته پاسخ اين ايراد نيز روشن مى شود و آن اينكه : منظور از مساوات ميان گناه و كيفر .
مساوات عددى نيست ، بلكه كيفيت عمل را نيز بايد در نظر گرفت ، خوردن يك روز روزه ماه رمضان با آنهمه اهميتى كه دارد مجازاتش تنها يك روز كفاره نيست بلكه بايد آنقدر روزه بگيرد كه به اندازه احترام آن يك روز ماه مبارك بشود .
به همين دليل در بعضى از روايات مى خوانيم كه كيفر گناهان در ماه رمضان بيش از ساير ايام است همانطور كه پاداش اعمال نيك در آن ايام بيشتر است تا آنجا كه مثلا يك ختم قرآن در اين ماه برابر با هفتاد ختم قرآن در ماههاى ديگر است .
4 - نكته جالب ديگر اينكه : آيه فوق نهايت لطف و مرحمت پروردگار را در مورد انسان مجسم مى كند ، چه كسى را سراغ داريد كه تمام ابزار كار را در اختيار انسان بگذارد ، و همه گونه آگاهى نيز به او بدهد ، رهبران معصومى براى هدايت و راهنمائى او بفرستد ، تا با استفاده از نيروى خداداد و رهبرى فرستادگانش كار نيكى انجام دهد ، و تازه در برابر كار او ده برابر پاداش تعيين نمايد ، اما براى لغزشها و خطاهايش تنها يك جرم قائل شود تازه راه عذر خواهى و توبه و رسيدن به عفو و بخشش را نيز به روى او بگشايد .
ابو ذر مى گويد : صادق مصدق ( يعنى پيامبر ) فرمود : ان الله تعالى
تفسير نمونه ج : 6 ص : 58
قال الحسنة عشرا و ازيد و السيئة واحدة او اغفر فالويل لمن غلبت آحاده اعشاره : خداوند مى فرمايد : كارهاى نيك و حسنات را ده برابر ، پاداش مى دهم يا بيشتر ، و سيئات را تنها يك برابر كيفر مى دهم و يا مى بخشم ، واى به حال آن كس كه آحادش بر عشراتش پيشى گيرد ( يعنى گناهانش از طاعاتش افزون شود ) .
قُلْ إِنَّنى هَدَاخ رَبى إِلى صرَط مُّستَقِيم دِيناً قِيَماً مِّلَّةَ إِبْرَهِيمَ حَنِيفاً وَ مَا كانَ مِنَ الْمُشرِكِينَ(161) قُلْ إِنَّ صلاتى وَ نُسكِى وَ محْيَاى وَ مَمَاتى للَّهِ رَب الْعَلَمِينَ(162) لا شرِيك لَهُ وَ بِذَلِك أُمِرْت وَ أَنَا أَوَّلُ المُْسلِمِينَ(163)
ترجمه :
161 - بگو : پروردگارم مرا به راه راست هدايت كرده ، آئينى پا بر جا و ضامن سعادت دين و دنيا ، آئين ابراهيم همان كسى كه از آئينهاى خرافى محيط خود روى گردانيد و از مشركان نبود .
162 - بگو : نماز و تمام عبادات من و زندگى و مرگ من ، همه براى خداوند پروردگار جهانيان است .
163 - شريكى براى او نيست ، و به همين دستور يافته ام ، و من نخستين مسلمانم !
تفسير :

اين است راه مستقيم من
اين چند آيه و آيات ديگرى كه بعد از آن مى خوانيم و سوره انعام با آن
تفسير نمونه ج : 6 ص : 59
پايان مى پذيرد در حقيقت خلاصه اى است از بحثهاى اين سوره كه در زمينه مبارزه با شرك و بت پرستى بيان شده و تكميل و توضيح بيشترى روى آنها است ، در حقيقت اين سوره با دعوت به توحيد و مبارزه با شرك شروع و با همان بحث نيز خاتمه مى يابد .
نخست در برابر عقائد و ادعاهاى دور از منطق مشركان و بت پرستان ، خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه بگو پروردگار من مرا به راه راست كه نزديكترين راهها است هدايت كرده است ( اين راه راست همان جاده توحيد و يكتاپرستى و درهم كوبيدن آئين شرك و بت پرستى است ) ( قل اننى هدانى ربى الى صراط مستقيم ) .
جالب توجه اينكه : اين آيه و تعداد زيادى از آيات قبل و بعد با جمله قل : بگو شروع مى شود ، و شايد هيچ سوره اى در قرآن ، اين اندازه ، اين جمله در آن تكرار نشده باشد ، و اين در حقيقت درگيرى شديد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را در اين سوره با منطق مشركان منعكس مى كند .
و نيز راه هر گونه بهانه را بر آنها مى بندد زيرا تكرار كلمه قل نشانه اين است كه تمام اين گفتگوها به فرمان خدا و به تعبير ديگر عين منطق پروردگار است ، نه نظرات شخص پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) .
روشن است ذكر كلمه قل در اين آيات و مانند آنها در متن قرآن ، براى حفظ اصالت قرآن و نقل عين كلماتى است كه بر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) وحى شده و به تعبير ديگر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) هيچگونه تغييرى در الفاظى كه بر او وحى مى شد نمى داد و حتى كلمه قل را كه خطاب پروردگار به او است ، عينا ذكر مى كرد .
سپس اين صراط مستقيم را در اين آيه و دو آيه بعد توضيح مى دهد : نخست مى گويد : آئينى است مستقيم در نهايت راستى و درستى ، ابدى
تفسير نمونه ج : 6 ص : 60
و جاويدان و قائم به امور دين و دنيا و جسم و جان ( دينا قيما ) .
و از آنجا كه عربها علاقه خاصى به ابراهيم نشان مى دادند و حتى آئين خود را به عنوان آئين ابراهيم معرفى مى كردند ، اضافه مى كند كه آئين واقعى ابراهيم همين است كه من به سوى آن دعوت مى كنم نه آنچه شما به او بسته ايد ( ملة ابراهيم ) .
همان ابراهيم كه از آئين خرافى زمان و محيط ، اعراض كرد ، و به حق يعنى آئين يكتاپرستى روى آورد ( حنيفا ) .
حنيف به معنى شخص يا چيزى است كه تمايل به سوئى پيدا كند ، ولى در اصطلاح قرآن به كسى گفته مى شود كه از آئين باطل زمان خود روى گرداند و به آئين حق توجه كند .
اين تعبير گويا پاسخى است به گفتار مشركان كه مخالفت پيامبر را با آئين بت پرستى كه آئين نياكان عرب بود ، نكوهش مى كردند ، پيامبر در پاسخ آنها مى گويد : اين سنت شكنى و پشت پا زدن به عقائد خرافى محيط ، تنها كار من نيست ، ابراهيم كه مورد احترام همه ما است نيز چنين كرد .
سپس براى تاكيد مى افزايد كه او هيچگاه از مشركان و بت پرستان نبود ( و ما كان من المشركين ) .
بلكه او قهرمان بت شكن و مبارز پويا و پى گير با آئين شرك بود .
تكرار جمله حنيفا و ما كان من المشركين در چند مورد از آيات قرآن با ذكر كلمه مسلما يا بدون آن براى تاكيد روى همين مساله است كه ساحت مقدس ابراهيم كه عرب جاهلى به او افتخار مى كرد از اين عقائد و اعمال غلط
تفسير نمونه ج : 6 ص : 61
پاك بود .
در آيه بعد اشاره به اين مى كند كه بگو نه تنها از نظر عقيده من موحد و يكتاپرستم بلكه از نظر عمل ، هر كار نيكى كه مى كنم ، نماز من و تمام عبادات من و حتى مرگ و حيات من همه براى پروردگار جهانيان است براى او زنده ام ، به خاطر او مى ميرم و در راه او هر چه دارم فدا مى كنم ، تمام هدف من و تمام عشق من و تمام هستى من او است ( قل ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين ) .
نسك در اصل به معنى عبادت است و لذا به شخص عبادت كننده ناسك گفته مى شود ، ولى اين كلمه بيشتر درباره اعمال حج به كار مى رود ، و مى گويند : مناسك حج ، بعضى احتمال داده اند كه نسك در اينجا به معنى قربانى بوده باشد ، ولى ظاهر اين است كه هر گونه عبادتى را شامل مى شود ، در واقع نخست اشاره به نماز ( صلوة ) به عنوان مهمترين عبادت شده ، بعد همه عبادات را به طور كلى بيان كرده است ، يعنى هم نماز من و هم تمام عباداتم و حتى زندگى و مرگم ، همه براى او است .
در آيه بعد براى تاكيد و ابطال هر گونه شرك و بت پرستى ، اضافه مى كند : پروردگارى كه هيچ شريك و شبيهى براى او نيست ( لا شريك له ) .
سرانجام مى فرمايد : و به اين موضوع ، من دستور يافته ام و من اولين مسلمانم ( و بذلك امرت و انا اول المسلمين ) .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 62
چگونه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
اولين مسلمان بود در آيه فوق پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به عنوان اولين مسلمان ذكر شده است ، و در اين باره در ميان مفسران گفتگو است ، زيرا مى دانيم اگر منظور از اسلام معنى وسيع اين كلمه بوده باشد تمام اديان آسمانى را شامل مى شود و به همين دليل اين كلمه ( مسلم ) بر پيامبران ديگر نيز اطلاق شده است ، درباره نوح (عليه السلام) مى خوانيم : و امرت ان اكون من المسلمين مامورم كه از مسلمانان باشم ( يونس - 72 ) و درباره ابراهيم خليل (عليه السلام) و فرزندش اسماعيل نيز مى خوانيم : ربنا و اجعلنا مسلمين لك : خداوندا ما را براى خودت مسلمان قرار ده ( بقره - 128 ) و درباره يوسف (عليه السلام) آمده است توفنى مسلما : مرا مسلمان بميران ( يوسف - 101 ) و همچنين پيامبران ديگر .
البته مسلم به معنى كسى است كه در برابر فرمان خدا تسليم است و اين معنى درباره همه پيامبران الهى و امتهاى مؤمن آنها صدق مى كند ، با اين حال ، اولين مسلمان بودن پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) يا از نظر كيفيت و اهميت اسلام او است ، زيرا درجه تسليم و اسلام او بالاتر از همگان بود و يا اولين فرد از اين امت بود كه آئين قرآن و اسلام را پذيرفت .
در بعضى از روايات نيز وارد شده است : كه منظور نخستين كسى است كه در عالم ارواح به دعوت پروردگار و سؤال او در زمينه الوهيتش پاسخ مثبت داد .
در هر حال آيات فوق روشنگر روح اسلام و حقيقت تعليمات قرآن است ، دعوت به صراط مستقيم ، دعوت به آئين خالص ابراهيم بت شكن ، و دعوت به نفى هر گونه شرك و دوگانگى و چندگانگى ، اين از نظر عقيده و ايمان .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 63
و اما از نظر عمل ، دعوت به اخلاص و خلوص نيت و همه چيز را براى خدا بجا آوردن است ، براى او زنده بودن و در راه او جان دادن ، و همه چيز را براى او خواستن ، به او دلبستن و از غير او گسستن ، به او عشق ورزيدن و از غير او بيزارى جستن است .
چقدر فاصله است ميان اين دعوت صريح اسلام و ميان اعمال جمعى از مسلمان نماها كه چيزى جز تظاهر و خودنمائى نمى فهمند و نمى دانند ، و در هر مورد به ظاهر مى انديشند ، و نسبت به باطن و مغز ، بى اعتنا هستند ، و به همين دليل ، حيات و زندگى و اجتماع و جمعيت و افتخار و آزادى آنها نيز ، چيزى جز پوستهاى بى مغز نيست ! .
قُلْ أَ غَيرَ اللَّهِ أَبْغِى رَبًّا وَ هُوَ رَب كلِّ شىْء وَ لا تَكْسِب كلُّ نَفْس إِلا عَلَيهَا وَ لا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ثُمَّ إِلى رَبِّكم مَّرْجِعُكمْ فَيُنَبِّئُكم بِمَا كُنتُمْ فِيهِ تخْتَلِفُونَ(164)
ترجمه :
164 - بگو آيا غير خدا ، پروردگارى بطلبم در حالى كه او پروردگار همه چيز است ، و هيچكس جز براى خود عملى انجام نمى دهد و هيچ گنهكارى گناه ديگرى را متحمل نمى شود سپس بازگشت شما به سوى پروردگارتان است و شما را به آنچه در آن اختلاف داشتيد خبر خواهد داد .

تفسير :
تاكيدهاى پى درپى و استدلالات گوناگون كه در اين سوره در زمينه
تفسير نمونه ج : 6 ص : 64
توحيد و مبارزه با شرك شده است چقدر حائز اهميت است .
در اين آيه از طريق ديگرى منطق مشركان را مورد انتقاد قرار مى دهد و مى گويد به آنها بگو و از آنها بپرس آيا سزاوار است غير از خداوند يگانه را پروردگار خود بدانم ، در حالى كه او مالك و مربى و پروردگار همه چيز است و حكم و فرمان او در تمام ذرات اين جهان جارى است ؟ ! ( قل ا غير الله ابغى ربا و هو رب كل شىء ) .
سپس به جمعى از مشركان كوتاه فكر كه خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) رسيدند و گفتند : اتبعنا و علينا وزرك ان كان خطا ! : تو از آئين ما پيروى كن ، اگر بر خطا باشد ، گناه تو به گردن ما پاسخ مى گويد : هيچكسى جز براى خود عملى انجام نمى دهد و هيچ گنهكارى بار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد ( و لا تكسب كل نفس الا عليها و لا تزر وازرة وزر اخرى ) .
و سرانجام ، همه شما به سوى خدا باز مى گرديد ، و شما را به آنچه در آن اختلاف داشتيد ، آگاه مى سازد ( ثم الى ربكم مرجعكم فينبئكم بما كنتم فيه تختلفون ) .

در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد :

1 - گاهى بار گناه دگران را بر دوش مى كشيم !
گاهى ممكن است توهم شود كه آيه فوق كه دو اصل مسلم منطقى را كه در تمام اديان وجود داشته است بيان مى كند ( يعنى هيچكس جز براى خود عملى انجام نمى دهد و هيچ گنهكارى بار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد ) با پاره اى از آيات ديگر قرآن و بعضى از روايات تطبيق نمى كند ، زيرا مثلا در سوره نحل
تفسير نمونه ج : 6 ص : 65
آيه 25 مى خوانيم : ليحملوا أوزارهم كاملة يوم القيامة و من اوزار الذين يضلونهم بغير علم آنها در روز رستاخيز بار سنگين گناهان خويش را بايد بر دوش بكشند ، و همچنين بار گناهان كسانى را كه با بى خبرى و جهل خود گمراه ساختند .
اگر هيچكس بار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد ، چگونه اين گمراه كنندگان بار گناهان گمراه شدگان را نيز بر دوش مى كشند ؟ احاديث مربوط به سنت حسنه و سنت سيئه كه از طرق شيعه و اهل تسنن وارد شده است ، و مضمون آنها اين است : اگر كسى سنت خوبى بر جاى نهد پاداش تمام كسانى را كه به آن عمل مى كنند خواهد داشت ( بدون آنكه از پاداش خود آنها كاسته شود ) و همچنين كسى كه سنت بدى را بر جاى نهد گناه كسانى كه به آن عمل كنند ، براى او نوشته مى شود ( بى آنكه از گناهان آنها چيزى كاسته گردد ) قال رسول الله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) من سن سنة حسنة كان له اجر من عمل بها من غير ان ينقص من اجورهم شىء و من سن سنة سيئة كان عليه وزر من عمل بها من غير ان ينقص من اوزارهم شىء ) نيز با مفهوم آيه مورد بحث سازگار نيست .
ولى پاسخ اين ايراد روشن است ، زيرا آيه مورد بحث مى گويد : بى جهت و بدون ارتباط ، گناه كسى را بر ديگرى نمى نويسند ، ولى آيات و رواياتى كه اشاره شد مى گويد اگر انسان بنيانگزار عمل نيك و بد ديگرى باشد ، و به اصطلاح از طريق تسبيب در انجام آن عمل دخالت داشته باشد ، در نتائج آن شريك خواهد بود و در حقيقت عمل خود او محسوب مى شود ، زيرا پايه و اساس آن ، به دست وى گذارده شده است .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 66
2 - آيا اعمال نيك ديگران براى ما مفيد است ؟
توهم ديگرى كه از آيه مورد بحث ممكن است بشود ، اين است كه آيه مى گويد عمل هر كس تنها بدرد خود او مى خورد بنابراين كارهاى خيرى كه به عنوان نيابت يا هديه كردن ثواب براى اموات و مردگان و حتى گاهى براى افراد زنده انجام مى گيرد ، نمى تواند مفيد به حال آنها بوده باشد ، در حالى كه در روايات فراوانى كه از طرق شيعه و اهل تسنن از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) يا امامان اهلبيت (عليهم السلام) به ما رسيده مى خوانيم كه اين گونه اعمال گاهى مفيد و سودمند است ، نه تنها عمل فرزند براى پدر و مادر بلكه براى ديگران نيز هم نتيجه بخش است .
به علاوه مى دانيم پاداش اعمال بستگى به اثراتى دارد كه از انجام كار خير در روح و جان انسان به جاى مى ماند و در تكامل و ترقى او مؤثر است ، اما كسى كه هيچ كار نيكى انجام نداده و حتى در مقدمات آن نيز دخالت نداشته است چگونه ممكن است آن اثر روحى و معنوى را پيدا كند ؟ بعضى اين ايراد را بسيار با آب و تاب تعقيب مى كنند ، و نه تنها افراد عادى بلكه پاره اى از نويسندگان و مفسران مانند نويسنده المنار نيز تحت تاثير آن قرار گرفته تا آنجا كه بسيارى از احاديث و روايات مسلم را به دست فراموشى سپرده اند ، ولى با توجه به دو نكته پاسخ اين گونه ايرادها روشن مى گردد .
1 - درست است كه عمل هر كس باعث تكامل خود اوست ، و فلسفه ها و نتائج و آثار واقعى اعمال نيك تنها عائد انجام دهنده آن عمل مى شود ، همانطور كه ورزش و تعليم و تربيت هر كس باعث تقويت و تكامل جسم و جان خود او است .
ولى هنگامى كه كسى براى ديگرى عمل نيكى انجام مى دهد ، حتما به خاطر امتياز و صفت نيكى است كه در او بوده ، يا مربى خوبى بوده و يا شاگرد
تفسير نمونه ج : 6 ص : 67
خوبى ، يا دوست باصفائى بوده و يا همسايه باوفا ، و يا عالم خدمتگزار و يا مؤمن با حقيقتى بوده است و به هر حال حد اقل نقطه روشنى در زندگى او وجود داشته كه همان يك نقطه ، جلب توجه ديگران را كرده و سبب شده كه اعمال خيرى براى او انجام دهند ، بنابراين او در واقع نتيجه همان امتياز و صفت برجسته و نقطه درخشان زندگى خود را مى گيرد ، و به اين ترتيب معمولا انجام عمل خير ديگران براى او نيز پرتوى از عمل يا نيت خير خود او است .
2 - پاداشهائى كه خداوند به افراد مى دهد بر دو گونه است : پاداشهائى كه متناسب وضع تكامل روحى و شايستگى افراد است يعنى به خاطر انجام اعمال نيك ، روح و جان آنها آنقدر اوج مى گيرد و ترقى مى كند كه شايستگى زندگى در عوالم بهتر و بالاتر را پيدا مى كنند ، و با بال و پرى كه از عقيده و اعمال نيك فراهم ساخته اند بر اوج آسمان سعادت پرواز مى نمايند ، مسلما اينگونه آثار مخصوص شخص عمل كننده است و قابل واگذارى به ديگرى نيست .
ولى از آنجا كه هر كار نيكى اطاعت فرمان خدا است ، و شخص مطيع و فرمانبردار در برابر اطاعتى كه كرده استحقاق پاداشى دارد ، مى تواند اين پاداش را به ميل خود به ديگرى هديه كند .
درست مثل اينكه استادى در يك رشته مهم و سازنده علمى در دانشگاه تدريس ميكند ، شك نيست كه او با تدريس خود دو گونه نتيجه مى گيرد ، هم در پرتو تدريس ، در جنبه هاى علمى كاملتر و قويتر مى شود ، و هم حقوقى دريافت مى كند ، نتيجه اول را بدون شك نمى تواند به ديگرى اهداء كند و مخصوص خود اوست اما نتيجه دوم را مى تواند به افراد مورد علاقه اش هديه كند .
هديه كردن ثواب اعمال در مورد اموات و گاهى در مورد زندگان نيز همين گونه است و به اين ترتيب هر گونه ابهام از احاديثى كه در اين زمينه وارد
تفسير نمونه ج : 6 ص : 68
شده مرتفع مى گردد .
ولى بايد توجه داشت كه پاداشهائى كه از اين طريق به افراد مى رسد ، نمى تواند تمام سعادت آنها را تامين كند ، بلكه آثار كمترى خواهند داشت ، و پايه اصلى نجات انسان همان ايمان و عمل خود اوست .
وَ هُوَ الَّذِى جَعَلَكمْ خَلَئف الأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضكُمْ فَوْقَ بَعْض دَرَجَت لِّيَبْلُوَكُمْ فى مَا ءَاتَاشْ إِنَّ رَبَّك سرِيعُ الْعِقَابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَّحِيمُ(165)
ترجمه :
165 - و او كسى است كه شما را جانشينان ( و نمايندگان خود ) در زمين قرار داد ، و بعضى را بر بعض ديگر ، درجاتى ، برترى داد تا شما را به آنچه در اختيارتان قرار داده بيازمايد ، مسلما پروردگار تو سريع الحساب ، و آمرزنده مهربان است ( به حساب آنها كه از بوته امتحان نادرست در آيند زود مى رسد ، و نسبت به آنها كه در مسير حق گام بر مى دارند مهربان مى باشد ) .

تفسير :
در اين آيه كه آخرين آيه سوره انعام است به اهميت مقام انسان و موقعيت او در جهان هستى اشاره مى كند تا بحثهاى گذشته در زمينه تقويت پايه هاى توحيد و مبارزه با شرك ، تكميل گردد ، يعنى انسان ارزش خود را به عنوان برترين موجود در جهان آفرينش بشناسد تا در برابر سنگ و چوب و بتهاى گوناگون ديگر سجده نكند و اسير آنها نگردد ، بلكه بر آنها امير باشد و حكومت كند .
لذا در جمله نخست مى فرمايد : او كسى است كه شما را جانشينان ( و نمايندگان خود ) در روى زمين قرار داد ( و هو الذى جعلكم خلائف
تفسير نمونه ج : 6 ص : 69
الارض .
انسانى كه نماينده خدا در روى زمين است ، و تمام منابع اين جهان در اختيار او گذارده شده ، و فرمان فرمانروائيش بر تمام اين موجودات از طرف پروردگار صادر شده است ، نبايد آنچنان خود را سقوط دهد كه از جمادى هم پست تر گردد و در برابر آن سجده كند .
سپس اشاره به اختلاف استعدادها و تفاوت و مواهب جسمانى و روحى مردم و هدف از اين اختلاف و تفاوت كرده ، مى گويد : و بعضى از شما را بر بعض ديگر درجاتى برترى داد تا به وسيله اين مواهب و امكانات كه در اختيارتان قرار داده است شما را بيازمايد ( و رفع بعضكم فوق بعض درجات ليبلوكم فى ما آتاكم ) .
و در پايان آيه ضمن اشاره به آزادى انسان در انتخاب راه خوشبختى و بدبختى نتيجه اين آزمايشها را چنين بيان مى كند : پروردگار تو ( در برابر آنها ) كه از بوته اين آزمايشها سيه روى بيرون مى آيند سريع العقاب و در برابر آنها كه در صدد اصلاح و جبران اشتباهات خويش بر آيند آمرزنده و مهربان است ( ان ربك سريع العقاب و انه لغفور رحيم ) .

تفاوت در ميان انسانها و اصل عدالت
شك نيست كه در ميان افراد بشر يك سلسله تفاوتهاى مصنوعى وجود دارد
تفسير نمونه ج : 6 ص : 70
كه نتيجه مظالم و ستمگرى بعضى از انسانها نسبت به بعض ديگر است ، مثلا جمعى مالك ثروتهاى بى حسابند ، و جمعى بر خاك سياه نشسته اند ، جمعى بر اثر فراهم نبودن وسائل تحصيل ، جاهل و بى سواد مانده اند و جمع ديگرى با فراهم شدن همه گونه امكانات به عاليترين مدارج علمى رسيده اند ، عده اى به خاطر كمبود تغذيه و فقدان وسائل بهداشتى ، عليل و بيمارند ، در حالى كه عده ديگرى بر اثر فراهم بودن همه گونه امكانات ، در نهايت سلامت به سرمى برند .
اينگونه اختلافها : ثروت و فقر ، علم و جهل ، و سلامت و بيمارى ، غالبا زائيده استعمار و استثمار و اشكال مختلف بردگى و ظلمهاى آشكار و پنهان است .
مسلما اينها را به حساب دستگاه آفرينش نمى توان گذارد ، و دليلى ندارد كه از وجود اينگونه اختلافات بى دليل دفاع كنيم .
ولى در عين حال نمى توان انكار كرد كه هر قدر اصول عدالت در جامعه انسانى نيز رعايت شود باز همه انسانها از نظر استعداد و هوش و فكر و انواع ذوقها و سليقه ها و حتى از نظر ساختمان جسمانى يكسان نخواهند بود .
ولى آيا وجود اين گونه اختلافات مخالف با اصل عدالت است يا به عكس عدالت به معنى واقعى ، يعنى هر چيز را به جاى خود قرار دادن ايجاب مى كند كه همه يكسان نباشند .
اگر همه افراد جامعه اسلامى مانند پارچه يا ظروفى كه از يك كارخانه بيرون مى آيد ، يك شكل ، يكنواخت با استعداد مساوى و همانند بودند ، جامعه انسانى يك جامعه مرده ، بى روح ، خالى از تحرك و فاقد تكامل بود .
درست به اندام يك گياه نگاه كنيد ، ريشه هاى محكم و خشن ، با ساقه هاى ظريفتر اما نسبتا محكم ، و شاخه هائى لطيفتر و بالاخره برگها و شكوفه ها و گلبرگهائى كه هر كدام از ديگرى ظريفتر است دست به دست هم داده و يك بوته گل زيبا را
تفسير نمونه ج : 6 ص : 71
ساخته اند ، و سلولهاى هر يك به تفاوت ماموريتهايشان كاملا مختلف و استعدادهايشان به تناسب وظائفشان متفاوت است .
عين اين موضوع در جهان انسانيت ديده مى شود ، افراد انسان رويهمرفته نيز يك درخت بزرگ و بارور را تشكيل مى دهند كه هر دسته بلكه هر فردى رسالت خاصى در اين پيكر بزرگ بر عهده دارد ، و متناسب آن ساختمان مخصوص به خود ، و اين است كه قرآن مى گويد اين تفاوتها وسيله آزمايش شما است زيرا همانطور كه سابقا هم گفتيم آزمايش در مورد برنامه هاى الهى به معنى تربيت و پرورش است ، و به اين ترتيب پاسخ هر گونه ايرادى كه بر اثر برداشت نادرست از مفهوم آيه عنوان مى شود روشن خواهد گرديد .

خلافت انسان در روى زمين
نكته جالب ديگر اينكه : قرآن كرارا انسان را به عنوان خليفه و نماينده خدا در روى زمين معرفى كرده است ، اين تعبير ضمن روشن ساختن مقام بشر ، اين حقيقت را نيز بيان مى كند كه اموال و ثروتها و استعدادها و تمام مواهبى كه خدا به انسان داده ، در حقيقت مالك اصليش او است ، و انسان تنها نماينده و مجاز و ماذون از طرف او مى باشد و بديهى است كه هر نماينده اى در تصرفات خود استقلال ندارد بلكه بايد تصرفاتش در حدود اجازه و اذن صاحب اصلى باشد .
و از اينجا روشن مى شود كه مثلا در مساله مالكيت ، اسلام هم از اردوگاه كمونيسم فاصله مى گيرد و هم از اردوگاه كاپيتاليسم و سرمايه دارى ، زيرا دسته اول مالكيت را مخصوص اجتماع ، و دسته دوم در اختيار فرد مى داند ، اما اسلام مى گويد : مالكيت نه براى فرد است و نه براى اجتماع ، بلكه در واقع براى خدا است و انسانها وكيل و نماينده اويند و به همين دليل اسلام ، هم در طرز درآمد افراد ، نظارت مى كند ، و هم در چگونگى مصرف ، و براى هر دو قيود و شروطى
تفسير نمونه ج : 6 ص : 72
قائل شده است كه اقتصاد اسلامى را به عنوان يك مكتب مشخص در برابر مكاتب ديگر قرار مى دهد .
پايان سوره انعام
تفسير نمونه ج : 6 ص : 73
سوره اعراف اين سوره از سوره هاى مكى است بجز آيه و اسئلهم عن القريه - تا - بما كان يفسقون كه در مدينه نازل شده است . عدد آيات اين سوره 206 آيه و به عقيده بعضى 205 آيه است .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 74
دورنمائى از مباحث اين سوره
همانطور كه مى دانيم بيشتر سوره هاى قرآن ( 80 تا 90 سوره ) در مكه نازل شده است ، و با توجه به وضع محيط مكه ، و چگونگى حال مسلمانان در آن 13 سال ، و همچنين با مطالعه تاريخ اسلام بعد از هجرت ، كاملا روشن مى شود كه چرا لحن سوره هاى مكى با مدنى فرق دارد .
در سوره هاى مكى غالبا بحث از مبدء و معاد ، اثبات توحيد و دادگاه رستاخيز ، و مبارزه با شرك و بت پرستى ، و تثبيت مقام و موقعيت انسان در جهان آفرينش به ميان آمده است ، زيرا دوران مكه دوران سازندگى مسلمانان از نظر عقيده و تقويت مبانى ايمان به عنوان زيربناى يك نهضت ريشه دار بود .
در دوران مكه پيغمبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) وظيفه داشت ، افكار خرافى بت پرستى را از مغزها بشويد ، و به جاى آن روح توحيد و خداپرستى و احساس مسؤليت قرار دهد .
انسانهائى را كه در دوران بت پرستى ، تحقير شده و شكست خورده بودند ، به عظمت مقام و موقعيت خويش آشنا سازد ، و در نتيجه از آن ملت پست و زبون و خرافى و منفى ، مردمى با شخصيت ، با اراده ، با ايمان و مثبت بسازد ، و دليل پيشرفت سريع و برق آساى اسلام در مدينه نيز همين زير بناى محكم بود كه در دوران مكه به دست پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و در پرتو آيات قرآن ساخته شده بود .
آيات سوره هاى مكى نيز همه متناسب با همين هدف خاص است .
اما دوران مدينه ، دوران تشكيل حكومت اسلامى ، دوران جهاد در برابر دشمنان ، دوران ساختن يك جامعه سالم بر اساس ارزشهاى انسانى و عدالت