بعدی 
تفسير نمونه ج : 6 ص : 75
اجتماعى بود .
لذا سوره هاى مدنى در بسيارى از آياتش به جزئيات مسائل حقوقى ، اخلاقى ، اقتصادى ، جزائى و ساير نيازمنديهاى فردى و اجتماعى مى پردازد .
اگر مسلمانان امروز نيز بخواهند عظمت ديرين خود را تجديد كنند ، بايد همين برنامه را عينا اجرا كنند ، و اين دو دوران را بطور كامل طى نمايند ، و تا آن زيربناى عقيده اى محكم بنا نشود ، مسائل روبنائى ، استقامت و استحكامى نخواهد داشت .
به هر حال چون سوره اعراف از سوره هاى مكى است ، تمام مشخصات يك سوره مكى در آن منعكس است ، لذا مى بينيم : در آغاز اشاره كوتاه و محكمى به مساله مبدء و معاد كرده .
سپس براى احياى شخصيت انسان ، داستان آفرينش آدم را با اهميت فراوان شرح مى دهد .
بعد پيمانهائى را كه خدا از فرزندان آدم در مسير هدايت و صلاح گرفته يك يك بر مى شمرد .
سپس براى نشان دادن شكست و ناكامى اقوامى كه از مسير توحيد و عدالت و پرهيزگارى منحرف مى شوند ، و هم براى نشان دادن پيروزى مومنان راستين ، سرگذشت بسيارى از اقوام پيشين و انبياى گذشته مانند نوح و لوط و شعيب را بيان كرده و با سرگذشت مشروح بنى اسرائيل و مبارزه موسى با فرعون پايان مى دهد .
در آخر سوره بار ديگر به مساله مبدء و معاد باز مى گردد و انجام و آغاز را بدينوسيله تكميل مى كند .

اهميت اين سوره
در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه فرمود : هر كس سوره اعراف را در هر ماه بخواند در روز قيامت ، از كسانى خواهد بود كه نه ترسى
تفسير نمونه ج : 6 ص : 76
بر آنها است و نه غمى دارند ( من الذين لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ) و اگر در هر جمعه بخواند ، در روز قيامت از كسانى مى باشد كه بدون حساب به بهشت مى رود و نيز فرمود : در اين سوره آيات محكمه اى است ، قرائت و تلاوت و قيام به آنها را فراموش نكنيد ، زيرا اينها روز رستاخيز در پيشگاه خدا براى كسانى كه آنها را خوانده اند گواهى مى دهند ! نكته اى كه از روايت فوق به خوبى استفاده مى شود ، اين است كه رواياتى كه درباره فضيلت سوره ها آمده است به اين معنى نيست كه تنها قرائت اين سوره ها داراى آنهمه نتائج و ثمرات بزرگ است ، بلكه آنچه به اين خواندن ارزش نهائى مى بخشد همان ايمان به مفاد آنها و سپس عمل كردن بر طبق آن است .
و لذا در روايت فوق مى خوانيم قرائتها و تلاوتها و القيام بها ، و نيز در همين روايت مى خوانيم كه فرمود : كسى كه اين سوره را بخواند ، در قيامت مصداق الذين لا خوف عليهم و لا هم يحزنون است و اين در حقيقت اشاره لطيفى به آيه 35 همين سوره است كه مى فرمايد : فمن اتقى و اصلح فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون : آنها كه تقوا پيشه كنند و ( خويش و جامعه را ) اصلاح نمايند ، نه ترسى خواهند داشت و نه غمى .
همانگونه كه ملاحظه مى كنيد ، اين مقام مخصوص كسانى است كه تقوا داشته باشند و در مسير اصلاح گام بردارند ، به علاوه اصولا قرآن كتاب عقيده و عمل است ، و قرائت و تلاوت مقدمه اى بر اين موضوع محسوب مى شود .
راغب در كتاب مفردات ، در ذيل ماده تلاوت مى گويد مراد از يتلونه حق تلاوته اين است كه با علم و عمل از آيات قرآن ، پيروى مى كنند يعنى تلاوت مفهومى بالاتر از مفهوم قرائت دارد و با يك نوع تدبر و تفكر و عمل همراه است .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 77
سورة الأعراف
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ المص(1) كِتَبٌ أُنزِلَ إِلَيْك فَلا يَكُن فى صدْرِك حَرَجٌ مِّنْهُ لِتُنذِرَ بِهِ وَ ذِكْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ(2) اتَّبِعُوا مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم مِّن رَّبِّكمْ وَ لا تَتَّبِعُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ قَلِيلاً مَّا تَذَكَّرُونَ(3)
ترجمه :
1 - المص .
2 - اين كتابى است كه بر تو نازل شده و نبايد از ناحيه آن ناراحتى در سينه داشته باشى ، و هدف آن است كه بوسيله آن ( همگان را از عواقب بد عقايد و اعمال نا - درستشان ) بيم دهى و تذكرى است براى مومنان .
3 - ( بنابراين ) از چيزى كه از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده پيروى كنيد و از سرپرستان و معبودهاى ديگر جز او پيروى نكنيد ، اما كمتر متذكر مى شويد .

تفسير :
در آغاز اين سوره بار ديگر به حروف مقطعه برخورد مى كنيم كه در اينجا چهار حرف الف ، لام ، ميم و صاد است .
در مورد تفسير اين حروف ، در آغاز سوره البقره و همچنين آل عمران بحثهاى مشروحى داشتيم ، در اينجا به يكى ديگر از تفسيرهائى كه در اين زمينه جلب توجه مى كند براى تكميل بحث اشاره مى كنيم و آن اينكه : ممكن است ،
تفسير نمونه ج : 6 ص : 78
يكى از اهداف اين حروف ، جلب توجه شنوندگان ، و دعوت آنها به سكوت و استماع بوده باشد ، زيرا ذكر اين حروف در آغاز سخن ، مطلب عجيب و نوظهورى در نظر عرب بود ، و حس كنجكاوى او را برمى انگيخت ، و در نتيجه به دنباله آن نيز گوش فرا مى داد و اتفاقا غالب سوره هائى كه با حروف مقطعه شروع مى شود سوره هائى است كه در مكه نازل شده است و مى دانيم در آنجا مسلمانان در اقليت بودند و دشمنان لجوج و سرسخت ، حتى حاضر نبودند ، به سخنان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) گوش فرا دهند - سهل است - گاهى آنچنان سر و صدا و غوغا به راه مى انداختند ، كه صداى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در ميان آنها گم مى شد ، كه در بعضى از آيات قرآن ( مانند آيه 26 سوره فصلت ) اشاره به اين مطلب شده است .
و نيز در بعضى از روايات كه از طرق اهلبيت (عليهم السلام) آمده مى خوانيم كه اين حروف رموز و اشاراتى است به نامهاى خداوند ، مثلا المص در سوره مورد بحث اشاره به انا الله المقتدر الصادق مى باشد .
يعنى من خداوند تواناى راستگو هستم و به اين ترتيب هر يك از حروف چهارگانه شكل اختصارى يكى از نامهاى خدا است .
موضوع جانشين ساختن اشكال اختصارى به جاى اشكال مفصل كلمات از قديم رائج بوده ، اگر چه در عصر و زمان ما به صورت بسيار گسترده ترى مورد بهره - بردارى قرار گرفته است و بسيارى از عبارات طولانى و اسامى مؤسسات يا انجمنها را در يك كلمه كوتاه خلاصه مى كنند .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه اين تفسيرهاى مختلف براى حروف مقطعه هيچگونه منافاتى با يكديگر ندارند ، و ممكن است در آن واحد تمام اين تفسيرها به عنوان بطون مختلف قرآن ، اراده شود .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 79
در آيه بعد ، مى فرمايد : اين كتابى است كه بر تو نازل شده است ، و نبايد از ناحيه آن هيچگونه نگرانى و ناراحتى به خود راه دهى ( كتاب انزل اليك فلا يكن فى صدرك حرج منه ) .
حرج در لغت به معنى گرفتگى ، تنگى و هر گونه ناراحتى است ، و در اصل به معنى مركز اجتماع درختان درهم پيچيده است ، سپس توسعه يافته و به هر نوع گرفتگى و ضيق اطلاق شده است .
جمله فوق به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دلدارى مى دهد ، كه چون اين آيات از ناحيه خدا است ، نبايد هيچگونه نگرانى به خود راه دهد ، نه نگرانى از ناحيه بار سنگين رسالتى كه بر دوش گرفته ، و نه نگرانى از جهت عكس العملى كه دشمنان لجوج و سرسخت در برابر آن نشان خواهند داد ، و نه نگرانى از ناحيه نتيجه و برداشتى كه از تبليغ اين رسالت انتظار مى رود .
با توجه به اينكه سوره از سوره هاى مكى است ، مشكلاتى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بر سر راه داشت كاملا قابل درك است ، گرچه ما امروز به زحمت مى توانيم تمام جزئيات زندگانى پيامبر و يارانش را در محيط مكه و در آغاز اسلام در فكر خود مجسم سازيم ، ولى با در نظر گرفتن اين حقيقت كه او مى بايست يك جهش انقلابى در تمام زمينه ها در آن محيط فوق العاده عقب افتاده آنهم در مدتى كوتاه به وجود آورد ، ابعاد مشكلاتى را كه در پيش داشت ، مى توان اجمالا درك كرد .
بنابراين جاى اين دارد كه خداوند به او دلدارى دهد كه نگران نباشد و به نتيجه كار خود كاملا اميدوار باشد .
و در جمله بعد اضافه مى كند كه هدف از نزول اين كتاب انذار و بيم دادن مردم از عواقب شوم افكار و اعمالشان است ، و همچنين تذكر و يادآورى براى مؤمنان
تفسير نمونه ج : 6 ص : 80
راستين ( لتنذر به و ذكرى للمؤمنين ) .
و اينكه مى بينيم در اين جمله انذار به عنوان يك فرمان عمومى آمده و تذكر به مؤمنان تخصيص داده شده است ، به خاطر اين است كه دعوت به سوى حق و مبارزه با انحرافات بايد به صورت همگانى انجام گيرد ، ولى پيدا است كه تنها ايمان آورندگان ، از اين دعوت سود مى برند ، همانها كه زمينه هاى مستعد و آماده براى پذيرش حق دارند ، و آنها كه لجاج را از خود دور ساخته و در برابر حقايق تسليمند ، عين اين تعبير نيز در آغاز سوره البقره گذشت آنجا كه مى فرمايد : ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين : اين كتاب ترديدى در آن نيست و مايه هدايت پرهيزگاران است ( براى توضيح بيشتر به جلد اول تفسير نمونه صفحه 39 مراجعه فرمائيد ) .
سپس روى سخن را به عموم مردم كرده و مى گويد : از آنچه از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده است ، پيروى كنيد ( اتبعوا ما انزل اليكم من ربكم ) و به اين ترتيب ، سخن از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و ماموريت و رسالت او شروع مى شود و به وظيفه مردم منتهى مى گردد .
و براى تاكيد اضافه مى كند : از فرمان غير خداوند پيروى نكنيد و از انتخاب ولى و سرپرستى جز او خوددارى نمائيد ( و لا تتبعوا من دونه اولياء ) .
اما چون آنها كه به تمام معنى در برابر حق تسليمند و از تذكرات ، متذكر
تفسير نمونه ج : 6 ص : 81
مى گردند كمند ، در پايان آيه مى گويد : كمتر متذكر مى شويد ( قليلا ما تذكرون ) .
از اين آيه ضمنا استفاده مى شود كه انسان بر سر دو راهى است ، يا پذيرش ولايت و رهبرى خداوند ، و يا داخل شدن در ( ولايت ) ديگران ، اگر مسير اول را قبول كند ، ( ولى ) او تنها خدا است ، اما اگر تحت ولايت ديگران قرار گيرد ، هر روز بايد بار كسى را بر دوش گيرد و ارباب تازه اى انتخاب كند ، كلمه اولياء كه جمع ولى است ، اشاره به همين معنى است .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 82
وَ كَم مِّن قَرْيَة أَهْلَكْنَهَا فَجَاءَهَا بَأْسنَا بَيَتاً أَوْ هُمْ قَائلُونَ(4) فَمَا كانَ دَعْوَاهُمْ إِذْ جَاءَهُم بَأْسنَا إِلا أَن قَالُوا إِنَّا كُنَّا ظلِمِينَ(5)
ترجمه :
4 - چه بسيار شهرها و آباديها كه آنها را ( بر اثر گناه فراوان ) هلاك كرديم ، و عذاب ما شبهنگام يا در روز هنگامى كه استراحت كرده بودند به سراغشان آمد .
5 - و در آن موقع كه عذاب ما به سراغ آنها آمد سخنى نداشتند جز اينكه گفتند ما ظالم بوديم ( ولى اين اعتراف به گناه ديگر دير شده بود و به حالشان سودى نداشت ) .

تفسير : اقوامى كه نابود شدند
اين دو آيه ، اشاره اى به عواقب دردناك مخالفت با دستوراتى است كه در آيات قبل بيان شد ، و هم در واقع فهرستى است ، اجمالى در سرگذشت اقوام متعددى همچون قوم نوح و فرعون و عاد و ثمود و لوط كه بعدا خواهد آمد .
قرآن در اينجا به آنهائى كه از تعليمات انبياء سرپيچى مى كنند و به جاى اصلاح خويش و ديگران بذر فساد مى پاشند ، شديدا اخطار مى كند كه نگاهى به زندگانى اقوام پيشين بيفكنيد و ببينيد چقدر از شهرها و آباديها را ويران كرديم و مردم فاسد آنها را به نابودى كشانيديم ( و كم من قرية اهلكناها ) .
سپس چگونگى هلاكت آنها را چنين تشريح مى كند كه عذاب دردناك ما ، در دل شب ، در ساعاتى كه در آرامش فرو رفته بودند ، يا در وسط روز ، به هنگامى كه پس از فعاليتهاى روزانه به استراحت پرداخته بودند به سراغ آنها آمد ( فجائها باسنا بياتا او هم قائلون ) .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 83
در آيه بعد سخن را چنين ادامه مى دهد : آنها به هنگامى كه در گرداب بلا گرفتار مى شدند و طوفان مجازات زندگيشان را درهم مى كوبيد ، از مركب غرور و نخوت پياده شده فرياد مى زدند : ما ستمگر بوديم و اعتراف مى كردند كه ظلم و ستمهايشان دامانشان را گرفته است ( فما كان دعواهم اذ جائهم باسنا الا ان قالوا انا كنا ظالمين ) .

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد :
1 - قريه در اصل از ماده قرى ( بر وزن نهى ) به معنى جمع شدن آمده ، و چون قريه مركز اجتماع افراد بشر است ، اين نام بر آن اطلاق شده است ، از اينجا روشن مى شود كه قريه تنها به معنى روستا نيست ، بلكه هر گونه آبادى و مركز اجتماع انسانها را اعم از روستا و شهر شامل مى شود ، و در بسيارى از آيات قرآن نيز اين كلمه به شهر يا هر گونه آبادى اعم از شهر و روستا اطلاق شده است .
قائلون اسم فاعل از ماده قيلولة به معنى خواب نيمروز و يا به معنى استراحت در نيمروز است ، و در اصل به معنى راحتى است ، و لذا پس گرفتن جنسى كه فروخته شده اقاله ناميده مى شود ، زيرا طرف را از نگرانى راحت مى كند .
و بيات به معنى شبانه و شبهنگام است .
2 - اين كه در آيات فوق مى خوانيم كه مجازات پروردگار در دل شب يا به هنگام استراحت نيمروز ، دامان آنها را مى گرفت ، براى اين بوده است كه طعم تلخ كيفر را بيشتر بچشند ، و آرامش و آسايش آنها به كلى درهم ريخته شود ، همانطور كه آرامش و آسايش ديگران را به هم ريخته بودند ! ، و به اين ترتيب كيفرشان متناسب گناهشان است .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 84
3 - اين موضوع نيز به خوبى از آيه استفاده مى شود كه عموم اقوام مجرم و گنهكار هنگامى كه گرفتار چنگال مجازات مى شدند و پرده هاى غفلت و غرور از مقابل چشمانشان كنار مى رفت ، همگى به گناه خود اعتراف مى كردند ، ولى اعترافى كه سودى به حال آنها نداشت ، زيرا يكنوع اعتراف اجبارى و اضطرارى بود كه حتى مغرورترين افراد خود را از آن ناگزير مى بينند ، و به تعبير ديگر اين بيدارى يكنوع بيدارى كاذب و زودگذر و بى اثر است كه كمترين نشانه اى از انقلاب روحى در آن نيست و به همين دليل هيچگونه نتيجه اى براى آنها نخواهد داشت ، البته اگر اين واقعيت را در حال اختيار اظهار مى داشتند دليل بر انقلاب روحى آنها و مايه نجاتشان بود .
4 - از بحثهائى كه در ميان مفسران در آيه فوق ، مطرح شده ، اين است كه چرا قرآن نخست مى گويد اهلكناها ( ما آنها را هلاك كرديم ) بعد با كلمه فاء تفريع كه معمولا براى ترتيب زمانى است مى گويد : فجائها باسنا بياتا ( بعد از آن مجازات ما شبهنگام به سراغ آنان آمد ) در حالى كه چنين كيفرى قبل از هلاكت بوده ، نه بعد از هلاكت .
ولى بايد توجه داشت كه گاهى جمله بعد از فاء شرح و تفصيل جمله قبل است ، نه بيان حادثه ديگرى ، در اينجا نيز نخست موضوع هلاكت را بطور اجمال يادآور شده ، سپس به شرح آن مى پردازد و مى گويد : به هنگام شب و يا در حال استراحت نيمروز مجازات ما دامن آنها را گرفت و هنگامى كه خود را در آستانه نابودى ديدند ، به ظلم و ستم خويش اعتراف كردند نظير اين موضوع در ادبيات عرب كم نيست .
5 - اين گونه آيات نبايد به عنوان شرح ماجراى گذشتگان تلقى شود ، و تنها مربوط به زمان ماضى و اقوام پيشين فرض گردد ، اينها اخطارهاى كوبنده اى
تفسير نمونه ج : 6 ص : 85
است براى امروز و براى فردا ، براى ما و براى همه اقوام آينده ، زيرا در سنت و قانون الهى تبعيض مفهوم ندارد .
هم اكنون ، انسان صنعتى با تمام قدرتى كه پيدا كرده است ، در مقابل يك زلزله ، يك طوفان ، يك باران شديد و مانند اينها به همان اندازه ضعيف و ناتوان است كه انسان هاى قبل از تاريخ ناتوان بودند ، بنابراين همان عواقب شوم و دردناكى كه ستمكاران اقوام گذشته و انسان هاى مست غرور و شهوت و افراد سركش و آلوده پيدا كردند ، از انسانهاى امروز دور نيست ، بلكه قدرت عجيب انسان امروز خود مى تواند بزرگترين بلاى او بشود ، و او را به دامان جنگهائى بكشاند كه محصولش نابودى نسل او است ، آيا نبايد از اين حوادث پند گيرد و بيدار شود ؟ !
تفسير نمونه ج : 6 ص : 86
فَلَنَسئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسئَلَنَّ الْمُرْسلِينَ(6) فَلَنَقُصنَّ عَلَيهِم بِعِلْم وَ مَا كُنَّا غَائبِينَ(7) وَ الْوَزْنُ يَوْمَئذ الْحَقُّ فَمَن ثَقُلَت مَوَزِينُهُ فَأُولَئك هُمُ الْمُفْلِحُونَ(8) وَ مَنْ خَفَّت مَوَزِينُهُ فَأُولَئك الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسهُم بِمَا كانُوا بِئَايَتِنَا يَظلِمُونَ(9)
ترجمه :
6 - بطور قطع از كسانى كه پيامبران را به سوى آنها فرستاديم سؤال خواهيم كرد و از پيامبران ( نيز ) سؤال مى كنيم .
7 - و مسلما ( اعمال همه را مو به مو ) از روى علم ( وسيع خود ) براى آنان شرح خواهيم داد و ما ( اصولا ) غائب نبوديم ( بلكه همه جا حاضر و ناظر بوديم ) .
8 - و وزن كردن ( اعمال و سنجش ارزش آنها ) در آن روز حق است ، كسانى كه ميزانهاى ( عمل ) آنها سنگين است رستگارانند .
9 - و كسانى كه ميزانهاى ( عمل ) آنها سبك است افرادى هستند كه سرمايه وجود خود را به خاطر ظلم و ستمى كه به آيات ما مى كردند از دست داده اند .

تفسير :

بازپرسى عمومى
در آيات گذشته اشاره اى به شناسائى خدا و نزول قرآن مجيد بود ، اما آيات مورد بحث كه سخن از معاد مى گويد ، در واقع مكملى است براى آيات گذشته ، به علاوه در آيه قبل سخن از مجازات دنيوى ستمكاران در ميان بود ، در
تفسير نمونه ج : 6 ص : 87
اين آيات بحث از مجازات اخروى آنها مى شود و به اين ترتيب پيوندى روشن دارند .
نخست به عنوان يك قانون عمومى مى فرمايد : از تمام كسانى كه پيامبران به سوى آنها فرستاده شدند ، به طور قطع در روز قيامت سؤال مى كنيم ( فلنسئلن الذين ارسل اليهم ) .
نه تنها از آنها سؤال مى كنيم از پيامبرانشان نيز مى پرسيم كه رسالت خويش را چگونه انجام دادند ( و لنسئلن المرسلين ) .
بنابراين ، هم رهبران مسؤلند و هم پيروان ، هم پيشوايان و هم تابعان ، منتها چگونگى مسئوليتهاى اين دو گروه متفاوت است .
حديثى كه از امير مؤمنان على (عليه السلام) در اين زمينه نقل شده ، نيز اين معنى را تاييد مى كند ، آنجا كه مى فرمايد : فيقام الرسل فيسئلون عن تاديه الرسالات التى حملوها الى اممهم فاخبروا انهم قد ادوا ذلك الى اممهم ... پيامبران را نگه مى دارند و از آنها سؤال مى كنند كه آيا رسالت خويش را به امتها رساندند يا نه ؟ آنها پاسخ مى گويند كه اين وظيفه را انجام داده اند .
در روايت ديگرى كه در تفسير على بن ابراهيم نقل شده نيز به اين معنى تصريح شده است .
در آيه بعد براى اينكه كسى تصور نكند كه سؤال از امتها و پيامبرانشان دليل بر اين است كه چيزى از علم خدا مخفى مى ماند ، با قاطعيت و صراحت و تاكيد آميخته با قسم مى گويد : ما با علم و دانش خويش تمام اعمالشان را براى آنها شرح مى دهيم ، زيرا ما هرگز از آنها غائب نبوديم ، همه جا با آنها بوديم و در هر حال همراهشان ( فلنقصن عليهم بعلم و ما كنا غائبين ) .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 88
فلنقصن كه از ماده قصه گرفته شده است ، در اصل به معنى پشت سر هم قرار گرفتن است ، و چون در شرح يك ماجرا ، مطالب پشت سرهم ، پياده مى - شود ، به آن قصه مى گويند ، و همچنين مجازاتى كه پشت سر جنايت انجام مى گردد ، قصاص گفته مى شود و نيز به قيچى مقص ( بر وزن پسر ) مى - گويند ، چون موها را پشت سرهم قطع مى كند ، و نيز جستجوى در باره چيزى را قص ( بر وزن مس ) مى گويند ، زيرا شخص جستجوگر حوادث را پشت سرهم تعقيب و دنبال مى كند از آنجا كه در آيه چهار نوع تاكيد در اين زمينه ديده مى شود ( لام قسم ، و نون تاكيد ، و كلمه علم كه به صورت نكره ذكر شده و منظور از آن بيان عظمت است ، و جمله ما كنا غائبين هيچگاه غائب نبوده ايم ) استفاده مى شود كه منظور آن است كه ما تمام جزئيات كار آنها را مو به مو و پشت سرهم برايشان تشريح مى كنيم تا بدانند ، كوچكترين نيت يا عملى از علم ما پنهان نمى ماند .

سؤال براى چيست ؟
نخستين بحثى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه ما مى دانيم خدا همه چيز را مى داند و اصولا در همه جا حاضر و ناظر است با اينحال چه نيازى به سؤال دارد كه انبياء و امتها را عموما و بدون استثناء مورد بازپرسى قرار دهد ؟ ! .
جواب اين پرسش روشن است ، زيرا اگر سؤال براى استعلام و درك واقعيت چيزى باشد ، در مورد كسى كه عالم است معنى ندارد ولى اگر منظور توجه دادن خود شخص و اتمام حجت به او و امثال آن بوده باشد ، هيچ مانعى ندارد ، درست مثل اينكه ما به شخص فراموشكارى خدمتهاى زياد كرده ايم ، و او به جاى
تفسير نمونه ج : 6 ص : 89
خدمت مرتكب خيانتهائى شده و همه اين مسائل پيش ما روشن است ، او را مورد بازپرسى قرار داده و مى گوئيم آيا ما اينهمه به تو خدمت نكرديم ؟ و آيا تو حق اين خدمات را ادا كردى ؟ ! اين سؤال براى كسب علم نيست بلكه براى تفهيم طرف است ، و يا اينكه براى ابراز قدردانى از يك فرد خدمتگزار و تقدير و تشويق از او مى پرسيم در اين سفر ماموريتى كه داشتى چه كارها انجام دادى ؟ با اينكه از جزئيات آن قبلا آگاه شده ايم .

آيات سؤال در قرآن
ممكن است تصور شود ، آيات مورد بحث كه با صراحت و تاكيد و قسم مى گويد از همه در روز قيامت سؤال مى كنيم ، با بعضى ديگر از آيات قرآن منافات دارد ، مثلا در سوره الرحمن مى خوانيم فيومئذ لا يسئل عن ذنبه انس و لا جان ... يعرف المجرمون بسيماهم ... : در آن روز از هيچكس نه انس و نه جن ، سؤالى نمى شود ... بلكه افراد گناهكار از سيمايشان شناخته مى شوند و همچنين آيات ديگر كه سؤال را نفى مى كند با آيه مورد بحث كه سؤال را اثبات مى كند چگونه سازگار است ؟ ولى دقت در اين آيات هر گونه ابهامى را برطرف مى سازد ، زيرا از مجموعه آيات مربوط به سؤال و جواب در روز قيامت چنين استفاده مى شود ، كه مردم در آن روز ، مراحل مختلفى را مى پيمايند ، در پاره اى از مراحل هيچگونه سؤال و پرسشى از آنها نمى شود ، حتى مهر بر دهان آنها مى گذارند و تنها اعضاى پيكرشان كه آثار اعمال را در خود حفظ كرده اند ، به عنوان يك گواه گويا و انكارناپذير ، چگونگى اعمالشان را بازگو مى كنند .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 90
در مرحله بعد ، مهر از زبان آنها برداشته مى شود ، و به سخن مى آيند و از آنها پرسش مى شود ، آنها نيز با مشاهده روشن شدن حقايق در پرتو گواهى اعضا ، به اعمال خود اعتراف مى كنند ، درست همانند مجرمى كه با مشاهده آثار عينى جرم چاره اى جز اعتراف نمى بيند .
بعضى از مفسران نيز در تفسير اين آيات احتمال داده اند كه آيات نفى كننده سؤال اشاره به سؤال و جواب زبانى است ، و آيات اثبات كننده سؤال اشاره به سؤالاتى است كه از اعضاى بدن مى شود و آنها به زبانحال - همانند رنگ رخسار انسان كه خبر از سر درون او مى دهد - حقايق را بازگو مى كنند .
و در هر صورت اختلافى در ميان اين دو دسته آيات نيست .
در آيه بعد براى تكميل بحث رستاخيز ، اشاره به مساله سنجش اعمال مى كند كه نظير آن در سوره هاى ديگر قرآن از جمله در سوره مؤمنون آيه 102 و 103 و سوره قارعه آيه 6 و 8 آمده است .
نخست مى گويد : مساله توزين اعمال در آن روز حق است ( و الوزن يومئذ الحق ) .

ترازوى سنجش اعمال در قيامت چيست ؟
درباره چگونگى توزين اعمال در روز رستاخيز ، بحث فراوانى در ميان مفسران و متكلمان شده است ، و از آنجا كه بعضى چنين تصور كرده اند ، وزن
تفسير نمونه ج : 6 ص : 91
و ترازو ، در آن جهان ، همانند وزن و ترازو در اين جهان است ، و از طرفى اعمال انسان سنگينى و وزنى ندارد كه بتوان آن را با ترازو سنجيد ، ناچار شده اند ، از طريق تجسم اعمال ، و يا اينكه خود اشخاص را به جاى اعمالشان در آن روز وزن مى كنند ، مشكل را حل نمايند ، و حتى عبارتى از عبيد بن عمير نقل شده است كه مى گويد : يؤتى بالرجل الطويل العظيم فلا يزن جناح بعوضة : يعنى در آن روز ، افراد بزرگ جثه اى را مى آورند كه در ترازوى سنجش باندازه بال مگسى وزن ندارند ! اشاره به اينكه ظاهرا آدمهاى با شخصيتى بودند و در باطن هيچ ! .
ولى اگر مساله مقايسه زندگى آن جهان را با زندگى دنيا كنار بگذاريم و توجه داشته باشيم كه همه چيز در آنجا با اينجا متفاوت است ، درست همانند تفاوتى كه ميان زندگى جنين در عالم رحم ، با زندگى انسان در اين دنيا وجود دارد ، و نيز توجه داشته باشيم كه در فهم معانى الفاظ ، نبايد هميشه ، به دنبال مصداقهاى موجود و معين برويم ، بلكه مفاهيم را از نظر نتيجه بررسى كنيم ، مساله وزن در روز رستاخيز كاملا حل خواهد شد .
توضيح اينكه در گذشته هنگامى كه مثلا نام چراغ برده مى شد ، ظرفى به نظر مى رسيد كه مقدارى ماده روغنى در آن ريخته شده بود و فتيله اى در ميان آن نصب گرديده و احتمالا حبابى نيز روى آن براى تنظيم هوا قرار داده شده بود ، در حالى كه امروز از كلمه چراغ چيز ديگرى مى فهميم ، دستگاهى كه نه ظرفى براى روغن دارد ، و نه فتيله اى ، و نه حبابى براى تنظيم هوا ، اما آنچه چراغ امروز را با ديروز پيوند مى دهد ، همان هدف و نتيجه آن است ، يعنى وسيله اى كه تاريكى را از ميان مى برد .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 92
در مساله ميزان نيز چنين است و در همين جهان مى بينيم كه با گذشت زمان ترازوها چه اندازه دگرگون شده اند ، و حتى لفظ ميزان به وسائل ديگر سنجش نيز گفته ميشود ، مانند ميزان الحراره ( وسيله سنجش گرما ) ميزان - الهوا ( وسيله سنجش هوا ) و مانند آن .
بنابراين ، آنچه مسلم است اين است كه در روز رستاخيز اعمال انسان با وسيله خاصى سنجيده مى شود نه با ترازوهائى همانند ترازوهاى دنيا ، و چه بسا آن وسيله همان وجود انبياء و امامان و افراد صالح بوده باشد ، و در رواياتى كه از طرق اهلبيت (عليهم السلام) به ما رسيده اين مطلب به خوبى ديده مى شود .
در بحار الانوار از امام صادق (عليه السلام) در پاسخ سؤال از تفسير آيه و نضع الموازين القسط چنين ميخوانيم : و الموازين الانبياء و الاوصياء و من الخلق من يدخل الجنة بغير حساب ! : ميزان سنجش در آن روز پيامبران و اوصياى آنها هستند و از مردم كسانى مى باشند كه بدون حساب وارد بهشت مى شوند ! ( يعنى كسانى كه در پرونده اعمال آنها نقطه تاريكى وجود ندارد ) .
و در روايت ديگرى چنين نقل شده است : ان امير المؤمنين و الائمة من ذريته هم الموازين : يعنى امير مؤمنان و امامان از فرزندان او ترازوهاى سنجش اند .
و در يكى از زيارات مطلقه امير مؤمنان على (عليه السلام) مى خوانيم : السلام على ميزان الاعمال : سلام بر ميزان سنجش اعمال ! در واقع مردان و زنان نمونه جهان ، مقياسهاى سنجش اعمال انسانها هستند و هر كس به آن اندازه كه به آنها شباهت دارد ، وزن دارد ، و آنها كه از ايشان بيگانه اند ، كم وزن يا بىوزنند .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 93
حتى در اين جهان نيز دوستان خدا مقياس سنجشند ، ولى از آنجا كه بسيارى از حقايق در اين عالم در پرده ابهام مى ماند و در روز قيامت كه به مقتضاى و برزوا لله الواحد القهار ( ابراهيم - 48 ) روز بروز و ظهور است اين واقعيت ها آشكار مى گردد .
و از اينجا روشن مى شود كه چرا موازين جمع بسته شده است ، زيرا اولياى حق كه ترازوهاى سنجشند ، متعددند .
اين احتمال نيز وجود دارد كه هر كدام از آنها در صفتى ممتاز بوده اند ، بنابراين هر يك ميزان سنجش يكى از صفات و اعمال آدمى هستند و چون اعمال و صفات انسانها مختلف است ، الگوها و ترازوهاى سنجش نيز بايد مختلف باشد .
و نيز از اينجا روشن مى شود كه آنچه در بعضى از روايات مانند روايتى از امام صادق (عليه السلام) وارد شده كه پرسيدند ما معنى الميزان قال العدل : معنى ميزان چيست ؟ فرمود عدل است منافاتى با آنچه گفتيم ندارد ، زيرا دوستان خداوند و مردان و زنان نمونه جهان ، مظهر عدل مى باشند ، عدل از نظر فكر و عدل از نظر عقيده و عدل از نظر صفات و اعمال ( دقت كنيد ) .
در جمله بعد مى فرمايد : آنها كه ميزانهاى سنجششان سنگين است رستگارانند و آنها كه ميزانهاى سنجششان سبك است كسانى هستند كه سرمايه وجود خود را به خاطر ظلم و ستمى كه در برابر آيات ما داشتند از دست داده اند ( فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون و من خفت موازينه فاولئك الذين خسروا انفسهم بما كانوا باياتنا يظلمون ) .
بديهى است منظور از سبكى و سنگينى ميزان اعمال ، سبكى و سنگينى خود ميزان نيست بلكه ارزش و وزن چيزهائى است كه با ميزان سنجيده مى شود .
ضمنا تعبير خسروا انفسهم ( سرمايه وجود خود را از دست دادند ) اشاره
تفسير نمونه ج : 6 ص : 94
لطيفى به اين واقعيت است كه اين گونه اشخاص گرفتار بزرگترين زيان و خسران مى شوند ، زيرا گاهى انسان زيان مى كند و تنها مال يا مقام خود را از دست مى - دهد ، ولى گاهى زيان مى كند و اصل وجود هستى او به هدر مى رود ، بدون اينكه سرمايه اى در برابر آن بدست آورده باشد ، و اين بزرگترين زيان است .
تعبير به ظلم به آيات كه در آخر آيه ذكر شده اشاره به اين است كه اينگونه اشخاص نه تنها به خود ستم مى كنند ، بلكه به برنامه هاى هدايت الهى نيز ستم كرده اند ، زيرا اين برنامه ها مى بايست وسيله هدايت و نجات گردد ، و اگر به آن بى اعتنائى شد و اين اثر از آنها بدست نيامد ، به آنها ستم شده است .
در بعضى از روايات آمده است كه منظور از آيات در اينجا ، پيشوايان بزرگ دين و ائمه هدى هستند ، البته همانطور كه بارها گفته ايم ، معنى اينگونه تفسيرها منحصر ساختن مفهوم آيه در آنها نيست ، بلكه آنها مصداق روشن آيات الهى هستند .
جمعى از مفسران ظلم به آيه را به معنى كفر و انكار آن گرفته اند ، و البته اين معنى از مفهوم ظلم دور نيست ، و در بعضى ديگر از آيات قرآن نيز ظلم به همين معنى آمده است .
وَ لَقَدْ مَكَّنَّكمْ فى الأَرْضِ وَ جَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَيِش قَلِيلاً مَّا تَشكُرُونَ(10)
ترجمه :
10 - و ما تسلط و مالكيت و حكومت بر زمين را براى شما قرار داديم و انواع وسايل زندگى را براى شما فراهم ساختيم اما كمتر شكرگزارى مى كنيد ( و اينهمه موهبت را بجا مصرف نمى نمائيد ) .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 95
تفسير : مقام با عظمت انسان در جهان هستى
به دنبال آياتى كه اشاره به مبدء و معاد در آنها شده بود در اين آيه و آيات بعد ، انسان و عظمت و اهميت مقام او و چگونگى آفرينش اين نوع و افتخاراتى كه خداوند به او داده ، و پيمانهائى كه در برابر اينهمه نعمت از او گرفته است ، مورد بحث قرار مى گيرد ، تا از اين راه پايه هاى تربيت و تكامل او محكمتر گردد .
نخست در يك آيه ، همه اين مطالب را به گونه خلاصه ذكر كرده سپس در آيات بعد بطور مشروح آورده است .
در آغاز مى گويد : ما مالكيت و حكومت ، و تسلط شما را بر زمين ، مقرر داشتيم ( و لقد مكناكم فى الارض ) .
و انواع وسائل زندگى را براى شما در آن قرار داديم ( و جعلنا لكم فيها معايش ) .
اما با اين حال كمتر شكر اين همه نعمت و موهبت را بجاى مى آوريد ( قليلا ما تشكرون ) .
تمكين ، تنها به اين معنا نيست كه شخصى را در محلى جاى دهند ، بلكه به اين معنى است كه تمام وسائل كار را در اختيار او بگذارند ، به او قدرت و توانائى بخشند ، ابزار كار را فراهم كنند و موانع را برطرف سازند ، به مجموع اينها كلمه تمكين اطلاق مى شود ، درباره يوسف در قرآن مجيد مى خوانيم : و كذلك مكنا ليوسف فى الارض : اين چنين يوسف را در سرزمين مصر تمكين بخشيديم ( و همه گونه قدرت در اختيار او قرار داديم ) .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 96
اين آيه مانند بعضى ديگر از آيات قرآن ، پس از ذكر نعمتهاى پروردگار ، مردم را دعوت به شكرگزارى مى كند ، و ناسپاسى آنها را نكوهش مى نمايد .
بديهى است ، زنده كردن حس شكرگزارى و قدردانى در مردم در برابر نعمتهاى خدا تنها براى اين است كه طبق فرمان فطرت در برابر بخشنده نعمت ، خضوع كنند ، او را بشناسند و فرمانش را به جان و دل بپذيرند و به اين وسيله هدايت و تربيت شوند ، نه اينكه شكرگزارى كمترين اثرى در مقام با عظمت پروردگار داشته باشد ، بلكه اثر آن همانند آثار همه عبادتها و فرمانهاى او عايد خود انسان مى شود .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 97
وَ لَقَدْ خَلَقْنَكمْ ثُمَّ صوَّرْنَكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلَئكَةِ اسجُدُوا لاَدَمَ فَسجَدُوا إِلا إِبْلِيس لَمْ يَكُن مِّنَ السجِدِينَ(11) قَالَ مَا مَنَعَك أَلا تَسجُدَ إِذْ أَمَرْتُك قَالَ أَنَا خَيرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنى مِن نَّار وَ خَلَقْتَهُ مِن طِين(12) قَالَ فَاهْبِط مِنهَا فَمَا يَكُونُ لَك أَن تَتَكَبَّرَ فِيهَا فَاخْرُجْ إِنَّك مِنَ الصغِرِينَ(13) قَالَ أَنظِرْنى إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ(14) قَالَ إِنَّك مِنَ الْمُنظرِينَ(15) قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنى لأَقْعُدَنَّ لهَُمْ صرَطك الْمُستَقِيمَ(16) ثُمَّ لاَتِيَنَّهُم مِّن بَينِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمَنهِمْ وَ عَن شمَائلِهِمْ وَ لا تجِدُ أَكْثَرَهُمْ شكِرِينَ(17) قَالَ اخْرُجْ مِنهَا مَذْءُوماً مَّدْحُوراً لَّمَن تَبِعَك مِنهُمْ لأَمْلأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكُمْ أَجْمَعِينَ(18)
ترجمه :
11 - ما شما را آفريديم سپس صورت بندى كرديم سپس به فرشتگان گفتيم براى آدم خضوع كنيد آنها سجده كردند جز ابليس كه از سجده كنندگان نبود .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 98
12 - ( خداوند به او ) فرمود : چه چيز تو را مانع شد كه سجده كنى در آن هنگام كه به تو فرمان دادم ؟ گفت : من از او بهترم ، مرا از آتش آفريده اى و او را از خاك !
13 - گفت : از آن ( مقام و مرتبه ات ) فرود آى ! تو حق ندارى در آن ( مقام و رتبه ) تكبر بورزى بيرون رو كه تو از افراد پست و كوچكى !
14 - ( شيطان ) گفت : مرا تا روز رستاخيز مهلت ده ( و زنده بگذار ) .
15 - فرمود : تو از مهلت داده شدگانى !
16 - گفت : اكنون كه مرا گمراه ساختى من بر سر راه مستقيم تو براى آنها كمين مى كنم .
17 - سپس از پيش رو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ آنها ، به سراغ آنها مى روم و اكثر آنها را شكرگزار نخواهى يافت .
18 - فرمود : از آن ( مقام ) با ننگ و عار و خوارى بيرون رو ، و سوگند ياد مى كنم كه هر كس از آنها از تو پيروى كند جهنم را از شما همگى پر مى كنم !
تفسير :

ماجراى سركشى و عصيان ابليس
در هفت سوره از سوره هاى قرآن اشاره به آفرينش انسان و چگونگى خلقت او شده است و همانطور كه در آيه پيش اشاره كرديم ، ذكر اين موضوع براى بيان شخصيت انسان و مقام و رتبه او در ميان موجودات جهان ، و احياى حس شكرگزارى در وجود او است .
در اين سوره ها با تعبيرات مختلف ، آفرينش انسان از خاك و سجود فرشتگان براى او ، و سركشى شيطان و سپس موضع گيريش در برابر نوع انسان آمده است .
در نخستين آيه مورد بحث ، خداوند مى گويد : ما شما را آفريديم ، و سپس صورت بندى كرديم ، بعد از آن به فرشتگان ( و از جمله ابليس كه در صف آنها قرار داشت اگر چه جزء آنها نبود ) فرمان داديم ، براى آدم جد نخستين شما
تفسير نمونه ج : 6 ص : 99
سجده كنند ( و لقد خلقناكم ثم صورناكم ثم قلنا للملائكة اسجدوا لادم ) .
همگى اين فرمان را به جان و دل پذيرفتند و براى آدم سجده كردند ، مگر ابليس كه از سجده كنندگان نبود ( فسجدوا الا ابليس لم يكن من الساجدين ) .
اينكه در آيه فوق ، خلقت قبل از صورت بندى بيان شده ، ممكن است اشاره به اين باشد كه نخست ماده اصلى انسان را آفريديم و بعد ، به آن صورت انسانى بخشيديم .
ضمنا همانطور كه در ذيل آيه 34 سوره بقره گفته ايم : سجده فرشتگان براى آدم به معنى سجده پرستش نبوده است ، زيرا پرستش مخصوص خدا است ، بلكه سجده در اينجا به معنى خضوع و تواضع است ( يعنى در برابر عظمت آدم خضوع كردند ) و يا به معنى سجده براى خداوندى است كه چنين مخلوق موزون و با عظمتى آفريده است .
و نيز همانگونه در ذيل آن آيه گفته ايم ، ابليس از فرشتگان نبود ، بلكه طبق تصريح آيات قرآن ، از قسم ديگرى از مخلوقات بنام جن بوده است ( براى توضيح بيشتر به تفسير نمونه جلد اول صفحه 126 مراجعه كنيد ) .
در آيه بعد مى گويد : خداوند ابليس را به خاطر سركشى و طغيانگرى مؤاخذه كرد ، و گفت چه چيز سبب شد كه در برابر آدم سجده نكنى و فرمان مرا ناديده بگيرى ( قال ما منعك ان لا تسجد اذ امرتك ) .
او در پاسخ به يك عذر ناموجه متوسل گرديد و گفت : من از او بهترم ، به دليل اينكه مرا از آتش آفريده اى و او را از خاك و گل ! ( قال انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين ) .
گويا چنين مى پنداشت كه آتش برتر از خاك است ، و اين يكى از
تفسير نمونه ج : 6 ص : 100
بزرگترين اشتباهات ابليس بود ، شايد هم اشتباه نمى كرد و آگاهانه دروغ مى گفت زيرا مى دانيم خاك سرچشمه انواع بركات و منبع تمام مواد حياتى و مهمترين وسيله براى ادامه زندگى موجودات زنده است ، در حالى كه آتش چنين نيست .
درست است كه آتش يكى از شرايط تجزيه و تركيب موجودات جهان است ، ولى نقش اصلى را همان مواد موجود در خاك دارند و آتش تنها وسيله اى براى تكميل آنها محسوب مى شود .
و نيز درست است كه كره زمين در آغاز كه از خورشيد جدا شد ، به صورت گوى آتشينى بود كه تدريجا سرد شد ، ولى بايد توجه داشت زمين مادام كه سوزان و شعلهور بود ، مطلقا موجودات زنده اى نداشت از آن زمان حيات و زندگى در اين كره پيدا شد ، كه خاك و گل جاى آتش را گرفت .
به علاوه هر آتشى در روى زمين پيدا شود ، از موادى سرچشمه مى گيرد كه از خاك بدست آمده است ، خاك سرچشمه پرورش درختان و درختان سرچشمه پيدايش آتش مى باشند ، حتى مواد نفتى يا چربى هائى كه قابل احتراقند نيز بازگشت به خاك يا حيواناتى كه از مواد نباتى تغذيه دارند ، مى كنند .
از همه اينها گذشته امتياز آدم در اين نبود كه از خاك است ، بلكه امتياز اصلى او همان روح انسانيت و مقام خلافت و نمايندگى پروردگار بوده است ، بنابراين به فرض كه ماده نخستين شيطان از او برتر باشد ، دليل بر اين نمى شود كه در برابر آفرينش آدم با آن روح و عظمت خداداد و مقام نمايندگى پروردگار ، سجده و خضوع نكند ، و ظاهر اين است كه شيطان همه اين مطالب را مى دانست تنها تكبر و خودپسندى جلو او را گرفت و همه اينها بهانه بود .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 101
نخستين قياس ، قياس شيطان بود
در روايات متعددى كه از طرق اهلبيت (عليهم السلام) به ما رسيده قياس كردن احكام و حقايق دينى به شدت محكوم شده است و در اين اخبار مى خوانيم نخستين كسى كه قياس كرد ، شيطان بود ، امام صادق (عليه السلام) به ابو حنيفه فرمود : لا تقس فان اول من قاس ابليس : قياس مكن كه نخستين قياس كننده شيطان بود .
در منابع اهل تسنن مانند تفسير المنار و تفسير طبرى از ابن عباس و ابن سيرين و حسن بصرى نيز اين مطلب نقل شده است .
منظور از قياس اين است كه موضوعى را به موضوع ديگر كه از بعضى جهات با آن شباهت دارد مقايسه كنيم ، و همان حكمى كه درباره موضوع اول است ، درباره موضوع دوم نيز اجرا شود ، بدون اينكه فلسفه و اسرار حكم اول را كاملا بدانيم ، مثل اينكه مى دانيم بول انسان محكوم به نجاست و ناپاكى است و بايد از آن پرهيز كرد ، سپس عرق انسان را هم با آن مقايسه كنيم و بگوئيم چون اين دو در پاره اى از جهات و اجزاى تركيبى با هم شباهت دارند ، هر دو ناپاك و نجس هستند ، در حالى كه اگر چه در پاره اى از جهات با هم شباهت دارند ، ولى از جهاتى هم متفاوتند ، يكى رقيقتر و ديگرى غليظتر ، پرهيز از يكى كار ساده اى است و پرهيز از ديگرى بسيار مشكل و طاقت فرسا ، به علاوه تمام فلسفه هاى حكم اول بر ما روشن نيست ، و اين يك مقايسه تخمينى بيش نمى باشد .
به همين جهت پيشوايان ما با الهام از كلام پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) قياس را شديدا
تفسير نمونه ج : 6 ص : 102
محكوم كرده و باطل شمرده اند ، زيرا گشوده شدن باب قياس سبب مى شود كه هر كس با مطالعه محدود و فكر كوتاه خود ، به مجرد اينكه دو موضوع را از پاره اى جهات ، مساوى دانست ، حكم يكى را در باره ديگرى اجرا كند ، و به اين ترتيب هرج و مرجى از نظر قوانين و احكام دينى به وجود آيد .
ممنوع بودن قياس از نظر حكم خرد منحصر به قوانين دينى نيست ، پزشكان هم اكيدا توصيه مى كنند كه هرگز نسخه بيمارى را به بيمار ديگر ندهيد ، هر چند بيمارى آنها از نظر شما شبيه باشند ، فلسفه آن روشن است ، زيرا دو بيمار ممكن است در نظر ما با هم شباهت داشته باشند ، ولى با اين حال از جهات فراوانى ، مثلا از نظر ميزان تحمل نسبت به دارو ، و گروه خونى و مثلا ميزان قند و اوره و چربى خون تفاوت ميان اين دو بوده باشد كه افراد عادى هرگز نمى توانند آنها را تشخيص بدهند ، بلكه تشخيص آن منحصرا بوسيله پزشكان ماهر امكان دارد ، اگر بدون در نظر گرفتن اين خصوصيات ، داروى يكى را به ديگرى بدهيم ممكن است نه تنها مفيد نباشد بلكه گاهى سرچشمه خطرات جبران ناپذيرى گردد .
احكام الهى از اين هم دقيقتر و باريكتر است و به همين دليل در روايات داريم اگر احكام خدا با قياس سنجيده شود ، دين خدا از بين خواهد رفت ، يا فساد آن بيشتر از صلاح آن است .
به علاوه پناه بردن به قياس براى كشف احكام الهى نشانه نارسائى مذهب است ، زيرا هنگامى كه براى هر موضوع در مذهب ، حكمى وارد شده باشد ديگر نيازى به قياس نيست ، به همين جهت شيعه چون تمام نيازمنديها را از نظر حكم مذهبى از مكتب اهلبيت (عليهم السلام) كه وارثان مكتب پيامبرند (صلى الله عليهوآلهوسلّم) گرفته ، نيازى نمى بيند كه دست به سوى قياس دراز كند ، ولى فقهاى اهل تسنن چون
تفسير نمونه ج : 6 ص : 103
مكتب اهلبيت (عليهم السلام) را كه طبق فرمان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بعد از قرآن بايد پناهگاه مسلمانان بوده باشد به دست فراموشى سپرده اند و در احكام اسلامى گرفتار كمبود مدرك گرديده اند ، چاره اى جز اين نمى بينند كه دست به سوى قياس دراز كنند .
و اما در مورد شيطان كه در روايات مى خوانيم او نخستين كسى بود كه قياس كرد ، نكته اش اين است كه او آفرينش خود را از نظر مادى با آفرينش آدم ، مقايسه نمود و برترى آتش را در پاره اى از جهات ، بر خاك دليل بر برترى همه جانبه گرفت ، بدون اينكه به ساير امتيازات خاك و از آن بالاتر به امتيازات روحانى و معنوى آدم توجه كند ، و به اصطلاح از طريق قياس اولويت ، اما قياسى كه بر پايه تخمين و گمان و مطالعه سطحى و نامحدودش قرار داشت ، حكم به برترى خود بر آدم نمايد ، و حتى فرمان خدا را به خاطر همين قياس باطل زير پا بگذارد ! جالب اينكه در بعضى از روايات كه از امام صادق (عليه السلام) در كتب شيعه و اهل تسنن هر دو نقل شده است مى خوانيم : من قاس امر الدين برأيه قرنه الله تعالى يوم القيامة بابليس : كسى كه امر دين را با قياس بسنجد ، خداوند در روز قيامت او را با ابليس ، قرين خواهد كرد .
كوتاه سخن اينكه : مقايسه موضوعى بر موضوعى ديگر بدون آگاهى از تمام اسرار آن نمى تواند دليل بر اتحاد حكم آنها شود ، و اگر پاى قياس به مسائل مذهبى كشيده شود ، ضابطه اى براى احكام باقى نمى ماند ، زيرا ممكن است ، يك نفر موضوعى را طورى قياس كند و حكم تحريم آن را صادر نمايد و ديگرى
تفسير نمونه ج : 6 ص : 104
آن را با موضوع ديگر قياس كرده و حلال بشمرد ! تنها موضوعى كه مى توان به عنوان استثناء در اينجا روى آن تكيه كرد ، اين است كه خود قانونگزار يا مثلا خود طبيب ، دليل و فلسفه حكم خود را بيان كند كه در اين صورت مى توان هر كجا كه آن دليل و فلسفه موجود است ، حكم را جارى ساخت ، و اصطلاحا آن را قياس منصوص العلة مى گويند ، مثلا اگر طبيب به بيمار بگويد بايد از فلان ميوه پرهيز كنى ، زيرا ترش است ، بيمار مى فهمد كه ترشى براى او ضرر دارد و بايد از آن پرهيز كند هر چند در غير آن ميوه باشد ، همچنين اگر در قرآن يا سنت ، تصريح شود كه از شراب بپرهيزيد زيرا مسكر است ، از آن مى فهميم كه هر مايع مسكرى ( اگر چه شراب نباشد ) حرام است ، اين گونه قياس ممنوع نيست چون دليل آن ذكر شده و قطعى است ، تنها در موردى ممنوع است كه ما فلسفه و دليل حكم را به طور قطع از تمام جهات ندانيم .
البته بحث قياس ، بحثى است بسيار پردامنه ، كه آنچه در بالا گفته شد ، تنها فشرده اى از آن بود ، براى توضيح بيشتر به كتب اصول فقه و كتب اخبار ، باب قياس مراجعه فرمائيد ، و ما اين بحث را در اينجا با ذكر حديث زير به پايان مى رسانيم : در كتاب علل الشرايع چنين نقل شده كه ابو حنيفه وارد بر امام صادق (عليه السلام) شد امام به او فرمود به من خبر داده اند كه تو در احكام خدا قياس مى كنى ، ابو حنيفه گفت : آرى چنين است من قياس مى كنم ، امام (عليه السلام) گفت : اين كار را ديگر تكرار نكن ، زيرا نخستين كسى كه قياس كرد ابليس بود ، آنجا كه گفت : خلقتنى من نار و خلقته من طين ، او آتش و گل را با هم
تفسير نمونه ج : 6 ص : 105
مقايسه كرد ، در حالى اگر نورانيت و روحانيت آدم را با نورانيت آتش مقايسه مى كرد ، تفاوت ميان آن دو را در مى يافت ، و برترى يكى را بر ديگرى تشخيص مى داد .

پاسخ يك سئوال
در اينجا يك سؤال باقى مى ماند ، و آن اينكه چگونه شيطان ، با خدا سخن گفت ، مگر وحى بر او نازل مى شده است ؟ پاسخ اين سؤال اين است كه گفتگوى خدا ، هميشه جنبه وحى ندارد ، بلكه وحى عبارت از پيام رسالت و نبوت است ، و هيچ مانعى ندارد كه خداوند با شخص ديگرى نه به عنوان وحى و رسالت ، بلكه از طريق الهام درونى ، يا به وسيله بعضى از فرشتگان سخن بگويد ، خواه اين شخص از صالحان و پاكان باشد ، همانند مريم و مادر موسى يا از ناصالحان باشد مانند شيطان ! - اكنون به تفسير بقيه آيات باز مى گرديم : از آنجا كه امتناع شيطان از سجده كردن ، براى آدم (عليه السلام) يك امتناع ساده و معمولى نبود و نه يك گناه عادى محسوب مى شد ، بلكه يك سركشى و تمرد آميخته به اعتراض و انكار مقام پروردگار بود ، زيرا اينكه مى گويد : من از او بهترم در واقع به اين معنى است كه فرمان تو در مورد سجده بر آدم ، بر خلاف حكمت و عدالت است ، و موجب مقدم داشتن مرجوح بر راجح ! به اين جهت ، مخالفت او سر از كفر و انكار علم و حكمت خدا در آورد و به همين جهت ، مى بايست تمام مقامها و موقعيت هاى خويش را در درگاه الهى از دست بدهد ، به همين سبب
تفسير نمونه ج : 6 ص : 106
خداوند او را از آن مقام برجسته و موقعيتى كه در صفوف فرشتگان پيدا كرده بود بيرون كرد و به او فرمود : از اين مقام و مرتبه ، فرود آى ( قال فاهبط منها ) .
در مورد ضمير منها جمعى از مفسران معتقدند كه به آسمان يا بهشت بر مى گردد ، و بعضى به مقام و درجه باز گردانده اند كه از نظر نتيجه ، چندان تفاوتى با هم ندارند .
سپس سرچشمه اين سقوط و تنزل را با اين جمله ، براى او شرح مى دهد كه تو حق ندارى در اين مقام و مرتبه ، راه تكبر ، پيش گيرى ( فما يكون لك ان تتكبر فيها ) .
و باز به عنوان تاكيد بيشتر ، اضافه مى فرمايد : بيرون رو كه از افراد پست و ذليل هستى ( يعنى نه تنها با اين عمل بزرگ نشدى ، بلكه به عكس به خوارى و پستى گرائيدى ) ( فاخرج انك من الصاغرين ) .
از اين جمله به خوبى روشن مى شود كه تمام بدبختى شيطان ، مولود تكبر او بود ، اين خود برتربينى او ، كه خود را در مقامى بيش از آنچه شايسته آن بود قرار داد ، سبب شد كه نه تنها بر آدم سجده نكند ، بلكه علم و حكمت خدا را انكار نمايد و به فرمان او خرده گيرد ، و سرانجام تمام مقام و حيثيت خود را از دست بدهد ، و به جاى بزرگى ، پستى و ذلت را براى خويش بخرد ، يعنى نه تنها به هدف نرسيد ، بلكه درست در جهت عكس آن قرار گرفت .
در نهج البلاغه در خطبه قاصعه از امير مؤمنان على (عليه السلام) به هنگام نكوهش كبر و خود برتربينى چنين مى خوانيم : فاعتبروا بما كان من فعل الله بابليس اذا حبط عمله الطويل و جهده الجهيد ، و كان قد عبد الله ستة آلاف ... عن كبر ساعة واحدة فمن ذا بعد ابليس يسلم على الله بمثل معصيته ؟ ! كلا ما كان الله سبحانه ليدخل الجنة بشرا بامر اخرج به منها ملكا ان حكمه فى اهل السماء و اهل الارض لواحد : پند و عبرت گيريد به آنچه خداوند با ابليس
تفسير نمونه ج : 6 ص : 107
رفتار كرد ، در آن هنگام كه اعمال و عبادات طولانى و تلاش و كوششهاى او را كه شش هزار سال بندگى خدا كرده بود ... به خاطر ساعتى تكبر ورزيدن بر باد داد ، با اينحال چه كسى بعد از ابليس مى تواند از كيفر خدا در برابر انجام همان معصيت مصون بماند ؟ نه ، هرگز ، ممكن نيست خداوند ، انسانى را به بهشت بفرستد ، در برابر كارى كه به خاطر آن فرشته اى را از بهشت رانده است حكم خداوند در باره اهل آسمان و زمين يكى است .
در حديثى نيز از امام على بن الحسين (عليهماالسلام) چنين نقل شده كه فرمود : گناهان شعب و سرچشمه هائى دارد ، اولين سرچشمه گناه و معصيت پروردگار ، تكبر است كه گناه ابليس بود و به خاطر آن از انجام فرمان خدا امتناع كرد و تكبر ورزيد و از كافران شد و سپس حرص بود كه سرچشمه گناه ( و ترك اولى ) از ناحيه آدم و حوا شد ... سپس حسد بود كه سرچشمه گناه فرزندش ( قابيل ) گرديد و نسبت به برادرش ( هابيل ) حسد ورزيد و او را به قتل رسانيد .
از امام صادق (عليه السلام) نيز نقل شده كه فرمود : اصول الكفر ثلاثة الحرص و الاستكبار و الحسد فاما الحرص فان آدم حين نهى عن الشجرة ، حمله الحرص على ان اكل منها و اما الاستكبار فابليس حيث امر بالسجود لادم فابى و اما الحسد فابنا آدم حيث قتل احدهما صاحبه .
اصول و ريشه هاى كفر و عصيان ، سه چيز است ، حرص و تكبر و حسد ، اما حرص سبب شد كه آدم از درخت ممنوع بخورد ، و اما تكبر سبب شد كه ابليس از فرمان خدا سرپيچى كند ، و اما حسد ، سبب شد كه يكى از فرزندان آدم ديگرى را به قتل رساند ! .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 108
اما داستان شيطان به همينجا پايان نيافت ، او به هنگامى كه خود را مطرود دستگاه خداوند ديد ، طغيان و لجاجت را بيشتر كرد و به جاى توبه و بازگشت به سوى خدا و اعتراف به اشتباه ، تنها چيزى كه از خدا تقاضا كرد اين بود كه گفت : خدايا ! مرا تا پايان دنيا مهلت ده ، و زنده بگذار ( قال انظرنى الى يوم يبعثون ) .
اين تقاضاى او به اجابت رسيد و خداوند فرمود : به تو مهلت داده خواهد شد ( قال انك من المنظرين ) گرچه در اين آيات تصريح نشده است كه چه اندازه از تقاضاى شيطان پذيرفته گرديد ، ولى در آيه 38 سوره حجر مى خوانيم كه به او گفته شد انك من المنظرين الى يوم الوقت المعلوم : به تو تا روز معينى مهلت داده خواهد شد يعنى تمام تقاضاى او به اجابت نرسيد ، بلكه به مقدارى كه خداوند مى خواست انجام شد ( در باره معنى الى يوم الوقت المعلوم ذيل آيه 38 سوره حجر به خواست خدا بحث خواهيم كرد ) .
ولى او نمى خواست براى جبران گذشته زنده بماند و عمر طولانى كند ، بلكه هدف خود را از اين عمر طولانى چنين بيان كرد : اكنون كه مرا گمراه ساختى ! بر سر راه مستقيم تو كمين مى كنم و آنها را از راه بدر مى برم ( قال فبما اغويتنى لاقعدن لهم صراطك المستقيم ) تا همانطور كه من گمراه شدم ، آنها نيز به گمراهى بيفتند ! .

نخستين پايه گذار مكتب جبر شيطان بود !
از آيه فوق بر مى آيد كه شيطان براى تبرئه خويش ، نسبت جبر به خداوند داد ، و گفت : چون تو مرا گمراه ساختى ، من نيز در گمراهى نسل آدم كوشش
تفسير نمونه ج : 6 ص : 109
خواهيم كرد .
گرچه بعضى از مفسران ، اصرار دارند كه جمله فبما اغويتنى را طورى تفسير كنند كه مفهوم آن جبر نباشد ، ولى ظاهرا هيچ موجبى براى اين اصرار نيست ، زيرا ظاهر جمله معنى جبر را مى رساند و از شيطان هم ، هيچ بعيد به نظر نمى رسد كه چنين سخنى را بگويد .
گواه بر اين سخن ، حديثى است كه از امير مؤمنان على (عليه السلام) نقل شده كه به هنگام مراجعت از صفين ، پير مردى از قضا و قدر سؤال كرد و حضرت در پاسخ فرمود : آنچه انجام داديم همه قضا و قدر الهى بوده ، پير مرد چنين پنداشت كه منظور همان مساله جبر است ، حضرت با شدت تمام ، او را از اين پندار باطل باز داشت و ضمن سخنان مفصلى به او فرمود : تلك مقالة اخوان عبدة الاوثان و خصماء الرحمان و حزب الشيطان : اين گفتار بت پرستان و دشمنان خدا و حزب شيطان است سپس قضا و قدر را به معنى قضا و قدر تشريعى يعنى فرمانها و تكاليف پروردگار تفسير فرمود .
و از اينجا روشن مى شود نخستين كسى كه دم از مكتب جبر زد شيطان بود .
سپس شيطان ، براى تاييد و تكميل گفتار خود ، اضافه كرد كه نه تنها بر سر راه آنها كمين مى كنم بلكه از پيش رو ، و از پشت سر ، و از طرف راست ، و از طرف چپ از چهار طرف ، به سراغ آنها مى روم ، و اكثر آنها را شكرگزار نخواهى يافت ( ثم لاتينهم من بين ايديهم و من خلفهم و عن ايمانهم و عن شمائلهم و لا تجد اكثرهم شاكرين ) .
ممكن است تعبير بالا ، كنايه از اين باشد كه شيطان ، انسان را محاصره مى كند و سعى دارد به هر وسيله اى كه ممكن است براى وسوسه و گمراهى او
تفسير نمونه ج : 6 ص : 110
بكوشد ، و اين تعبير در كلمات روزمره نيز ديده مى شود ، كه مى گوئيم فلانكس از چهار طرف گرفتار قرض يا بيمارى يا دشمن شده است .
و اينكه سمت بالا و پائين ذكر نشده به خاطر آن است كه انسان معمولا در چهار سمت ، حركت و فعاليت دارد .
اما در روايتى كه از امام باقر (عليه السلام) نقل شده ، تفسير عميقترى براى اين چهار جهت ديده مى شود ، آنجا كه مى فرمايد : منظور از آمدن شيطان به سراغ انسان از پيش رو اين است كه آخرت و جهانى را كه در پيش دارد در نظر او سبك و ساده جلوه مى دهد ، و منظور از پشت سر اين است كه آنها را به گرد - آورى اموال و تجمع ثروت و بخل از پرداخت حقوق واجب به خاطر فرزندان و وارثان دعوت مى كند ، و منظور از طرف راست اين است كه امور معنوى را به وسيله شبهات و ايجاد شك و ترديد ، ضايع مى سازد ، و منظور از طرف چپ اين است كه لذات مادى و شهوات را در نظر آنها جلوه مى دهد .
در آخرين آيه مورد بحث بار ديگر فرمان بيرون رفتن ابليس از حريم قرب خدا و مقام و منزلت بالا صادر مى شود ، با اين تفاوت كه در اينجا حكم طرد او به صورت تحقيرآميزتر و شديدتر صادر شده است و شايد به خاطر لجاجتى بود كه شيطان در مورد اصرار در وسوسه افراد انسان به خرج داد ، يعنى در آغاز تنها گناه او سركشى از اطاعت فرمان خدا بود و به همين جهت فرمان خروج او صادر شد ، اما بعدا گناه بزرگ ديگرى بر گناه خود افزود و آن تصميم گمراه ساختن دگران بود ، به او فرمود : از اين مقام با بدترين ننگ و عار بيرون رو و با خوارى و ذلت فرود آى ! ( قال اخرج منها مذئوما مدحورا ) .

تفسير نمونه ج : 6 ص : 111
و سوگند ياد مى كنم كه هر كس از تو پيروى كند ، جهنم را از تو و آنها پر سازم ( لمن تبعك منهم لاملئن جهنم منكم اجمعين ) .

فلسفه آفرينش و مهلت دادن به شيطان
در اين گونه بحثها معمولا سؤالات مختلفى به ذهن مى آيد كه از همه مهمتر اين دو سؤال است .
1 - خداوند چرا شيطان را آفريد ؟ با اينكه مى دانست سرچشمه وسوسه ها و گمراهيها مى شود ؟ .
2 - بعد از آنكه شيطان مرتكب چنان گناه بزرگى شد ، چرا خداوند تقاضاى او را مبنى بر ادامه حيات او پذيرفت ؟ .
درباره سؤال اول در جلد اول تفسير نمونه پاسخ گفتيم ، كه اولا خلقت شيطان از آغاز ، خلقت پاك و بى عيبى بود و به همين دليل ، ساليان دراز در صف مقربان درگاه خدا و فرشتگان بزرگش جاى گرفته بود ، اگر چه از نظر آفرينش جزء آنها نبود ، سپس با سوء استفاده از آزادى خود ، بناى طغيان و سركشى گذاشت و رانده درگاه خداوند گرديد و لقب شيطان را به خود اختصاص داد .
ثانيا - وجود شيطان براى پويندگان راه حق نه تنها زيانبخش نيست ، بلكه رمز تكامل نيز محسوب مى شود ، زيرا وجود يك دشمن قوى در مقابل انسان ، باعث پرورش و ورزيدگى او مى گردد ، و اصولا هميشه تكاملها در ميان تضادها به وجود مى آيد ، و هيچ موجودى راه كمال را نمى پويد مگر اينكه در مقابل ضد نيرومندى قرار گيرد .
نتيجه اينكه شيطان گرچه به حكم آزادى اراده در برابر اعمال خلاف خود مسؤل است ، ولى وسوسه هاى او ، زيانى براى بندگان خدا و آنهائى كه مى خواهند در راه حق گام بردارند نخواهد داشت ، بلكه به طور غير مستقيم براى آنها ثمربخش خواهد بود .