بعدی 

تفسير نمونه ج : 7 ص : 78
هجرت كنندگان و آنها كه هجرت نكرده اند .
مبارزه و در گيرى با منافقان و راه شناخت آنها و بالاخره يك سلسله مسائل اخلاقى و اجتماعى سازنده ديگر .
به همين دليل جاى تعجب نيست كه در پاره اى از روايات كه در فضيلت تلاوت اين سوره وارد شده ، مانند روايتى كه از امام صادق (عليه السلام) به ما رسيده مى خوانيم كه فرمود : من قرء الانفال و برائة فى كل شهر لم يدخله نفاق ابدا و كان من شيعة امير المؤمنين (عليه السلام) حقا و ياكل يوم القيامة من موائد الجنة معهم حتى يفرغ الناس من الحساب .
كسى كه سوره انفال و برائت را در هر ماه بخواند ، هرگز روح نفاق در وجود او وارد نخواهد شد و از پيروان حقيقى امير مؤمنان على (عليه السلام) خواهد بود و در روز رستاخيز از مائده هاى بهشتى با آنها بهره مى گيرد ، تا مردم از حساب خويش فارغ شوند .
زيرا همانطور كه سابقا هم اشاره شد فضائل سوره هاى قرآن و پاداش هاى بزرگى كه به تلاوت كنندگان وعده داده شده تنها در پرتو خواندن الفاظ آن به دست نمى آيد بلكه خواندن مقدمه اى است براى انديشه ، و انديشه وسيله اى است براى فهم ، و فهم مقدمه اى است براى عمل ، و از آنجا كه در سوره انفال و برائت صفات منافقان و همچنين مؤمنان راستين تشريح شده آنها كه آن را بخوانند و در زندگى خود پياده كنند هيچگاه گرفتار روح نفاق نخواهند شد و همچنين از آنجا كه در اين دو سوره به صفات مجاهدان راستين و گوشه اى از فداكارى هاى سرور مجاهدان على (عليه السلام) اشاره شده آنها كه محتويات اين دو سوره را درك و اجرا نمايند از شيعيان راستين امير مؤمنان (عليه السلام) خواهند بود .

تفسير نمونه ج : 7 ص : 79
سورة الأنفال
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ يَسئَلُونَك عَنِ الأَنفَالِ قُلِ الأَنفَالُ للَّهِ وَ الرَّسولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصلِحُوا ذَات بَيْنِكمْ وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسولَهُ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ(1)
ترجمه :
1 - از تو در باره انفال ( غنائم و هر گونه مال بدون مالك مشخص ) سؤال مى كنند بگو : انفال مخصوص خدا و پيامبر است ، پس از ( مخالفت فرمان ) خدا بپرهيزيد و ميان برادرانى را كه با هم ستيزه دارند آشتى دهيد و اطاعت خدا و پيامبرش را كنيد اگر ايمان داريد .

شان نزول :
از ابن عباس چنين نقل شده كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در روز جنگ بدر براى تشويق جنگجويان اسلام جوائزى براى آنها تعيين كرد و مثلا فرمود كسى كه فلان فرد دشمن را اسير كند و نزد من آورد چنين پاداشى را به او خواهم داد ، اين تشويق ( علاوه بر روح ايمان و جهاد كه در وجود آنها شعلهور بود ) سبب شد كه سربازان جوان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در يك مسابقه افتخار آميز با سرعت به سوى هدف بشتابند ، ولى پير مردان و افراد سالخورده در زير پرچم ها توقف كردند ، هنگامى كه جنگ بدر پايان پذيرفت ، جوانان براى گرفتن پاداشتهاى افتخارآميز خود به خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) شتافتند ، اما پير مردان به آنها گفتند كه ما نيز سهمى داريم ، زيرا ما تكيه گاه و مايه دلگرمى شما بوديم و اگر كار بر شما سخت مى شد و عقب نشينى مى كرديد ، حتما به سوى ما مى آمديد ، در اين موقع ميان
تفسير نمونه ج : 7 ص : 80
دو نفر از انصار مشاجره لفظى پيدا شد و راجع به غنائم جنگ با يكديگر گفتگو كردند ، آيه فوق نازل شد و صريحا غنائم را متعلق به پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) معرفى كرد كه هر گونه بخواهد با آن رفتار كند ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) هم آنرا به طور مساوى در ميان همه جنگجويان تقسيم كرد ، و دستور داد كه ميان برادران دينى صلح و اصلاح شود .

تفسير
همانگونه كه در شان نزول خوانديم آيه فوق پس از جنگ بدر نازل شده و پيرامون غنائم جنگى صحبت مى كند و به صورت قانون كلى ، يك حكم وسيع اسلامى را بيان مى دارد ، خطاب به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده و مى گويد : از تو در باره انفال سؤال مى كنند ( يسئلونك عن الانفال ) .
بگو انفال مخصوص خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله است ( قل الانفال لله و الرسول ) .
بنابر اين تقوا را پيشه كنيد و در ميان خود اصلاح كنيد و برادرانى را كه با هم ستيزه كرده اند آشتى دهيد ( فاتقوا الله و اصلحوا ذات بينكم ) .
و اطاعت خدا و پيامبرش كنيد ، اگر ايمان داريد ( و اطيعوا الله و رسوله ان كنتم مؤمنين ) .
يعنى تنها ايمان با سخن نيست ، بلكه جلوه گاه ايمان ، اطاعت بى قيد و شرط در همه مسائل زندگى از فرمان خدا و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است ، نه تنها در غنائم جنگى در همه چيز بايد گوش به فرمان و تسليم اوامر آنها باشيد .

تفسير نمونه ج : 7 ص : 81
انفال چيست ؟
انفال در اصل از ماده نفل ( بر وزن نفع ) به معنى زيادى است ، و اين كه به نمازهاى مستحب نافله گفته مى شود چون اضافه بر واجبات است ، و همچنين اگر نوه را نافله مى گويند به خاطر اين است كه بر فرزندان افزوده مى شود ، نوفل به كسى گفته مى شود كه بخشش زياد داشته باشد .
و اگر به غنائم جنگى نيز انفال گفته شده است ، يا به جهت اين است كه يك سلسله اموال اضافى است كه بدون صاحب مى ماند و به دست جنگجويان مى افتد در حالى كه مالك خاصى براى آن وجود ندارد ، و يا به اين جهت است كه جنگجويان براى پيروزى بر دشمن مى جنگند ، نه براى غنيمت ، بنابر اين غنيمت يك موضوع اضافى است كه به دست آنها مى افتد .

در اينجا به سه نكته مهم بايد توجه داشت :
1 - گرچه آيه فوق در زمينه غنائم جنگى وارد شده است ، ولى مفهوم آن يك حكم كلى و عمومى است ، و تمام اموال اضافى يعنى آنچه مالك خصوصى ندارد را شامل مى شود ، به همين دليل در رواياتى كه از طريق اهلبيت (عليهم السلام) به ما رسيده مى بينيم كه مفهوم وسيعى براى انفال بيان شده است ، در روايات معتبر از امام باقر و امام صادق (عليه السلام) چنين مى خوانيم : انها ما اخذ من دار الحرب من غير قتال كالذى انجلى عنها اهلها و هو المسمى فيئا و ميراث من لا وارث له ، و قطائع الملوك اذا لم تكن مغصوبة و الاجام ، و بطون الاوديه ، و الموات ، فانها لله و لرسوله و بعده لمن قام مقامه يصرفه حيث يشاء من مصالحه و مصالح عياله : انفال اموالى است كه از دار الحرب بدون جنگ گرفته مى شود و همچنين
تفسير نمونه ج : 7 ص : 82
سرزمينى كه اهلش آنرا ترك كرده و از آن هجرت مى كنند - و آن فيىء ناميده مى شود - و ميراث كسى كه وارثى نداشته باشد ، و سرزمين و اموالى كه پادشاهان به اين و آن مى بخشيدند - در صورتى كه صاحب آن شناخته نشود - و بيشه زارها و جنگل ها و دره ها و سرزمين هاى موات كه همه اين ها از آن خدا و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و بعد از او براى كسى است كه قائم مقام او است ، و او آن را در هر راه كه مصلحت خويش و مصلحت مردمى كه تحت تكفل او هستند ببيند ، مصرف خواهد كرد .
گرچه همه غنائم جنگى در حديث بالا نيامده است ، ولى در حديث ديگرى كه از امام صادق (عليه السلام) نقل شده مى خوانيم : ان غنائم بدر كانت للنبى خاصة فقسمها بينهم تفضلا منه : غنائم بدر مخصوص پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بود و او به عنوان بخشش آنها را در ميان جنگجويان تقسيم كرد .
از آنچه گفته شد چنين نتيجه مى گيريم كه مفهوم اصلى انفال نه تنها غنائم جنگى بلكه همه اموالى را كه مالك خصوصى ندارد شامل مى شود و تمام اين اموال متعلق به خدا و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و قائم مقام او است ، و به تعبير ديگر متعلق به حكومت اسلامى است و در مسير منافع عموم مسلمين مصرف مى گردد .
منتها در مورد غنائم جنگى و اموال منقولى كه با پيكار به دست سربازان مى افتد ، قانون اسلام - چنانكه در همين سوره شرح خواهيم داد - بر اين قرار گرفته كه چهار پنجم آنرا به عنوان تشويق و جبران گوشه اى از زحمات جنگجويان به آنها داده شود ، و تنها يك پنجم از آن به عنوان خمس در مصارفى كه ذيل آيه 41 اشاره خواهد شد مصرف گردد ، و به اين ترتيب غنائم نيز در مفهوم عمومى انفال مندرج است و در اصل ، ملك حكومت اسلامى است و بخشيدن چهار پنجم آن به جنگجويان به عنوان عطيه و تفضل است ( دقت كنيد ) .

تفسير نمونه ج : 7 ص : 83
2 - ممكن است تصور شود كه آيه فوق ( بنابر اين كه غنائم جنگى را نيز شامل شود ) با آيه چهل و يكم همين سوره كه مى گويد : تنها يك پنجم غنائم ( خمس آنها ) متعلق به خدا و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و ساير مصارف است منافات دارد زيرا مفهوم آن اين است كه چهار پنجم باقيمانده به جنگجويان متعلق است .
ولى با توجه به آنچه در بالا گفته شد ، روشن مى شود كه غنائم جنگى در اصل همه متعلق به خدا و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است ، و اين يكنوع بخشش و تفضل مى باشد كه چهار پنجم آنرا در اختيار جنگجويان مى گذارند و به تعبير ديگر حكومت اسلامى چهار پنجم حق خود را از غنائم منقول در مورد مجاهدين مصرف مى كند و به اين ترتيب هيچگونه منافاتى باقى نمى ماند .
و از اينجا نيز روشن مى شود كه آيه خمس - آنچنانكه بعضى از مفسران پنداشته اند - آيه انفال را نسخ نمى كند ، بلكه هر دو به قوت خود باقى هستند .
3 - همانگونه كه در شان نزول خوانديم در ميان بعضى از مسلمانان مشاجره اى در مورد غنائم جنگى واقع شد و براى قطع اين مشاجره نخست ريشه آن كه مساله غنيمت بود زده شد و به طور دربست در اختيار پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) قرار گرفت ، سپس دستور اصلاح ميان مسلمانان و افرادى كه با هم مشاجره كردند ، به ديگران داد .
اصولا اصلاح ذات البين و ايجاد تفاهم و زدودن كدورتها و دشمنيها و تبديل آن به صميميت و دوستى ، يكى از مهمترين برنامه هاى اسلامى است .
ذات به معنى خلقت و بنيه و اساس چيزى است ، و بين به معنى حالت ارتباطى و پيوند ميان دو شخص يا دو چيز است ، بنابر اين اصلاح ذات البين به معنى اصلاح اساس ارتباطات و تقويت و تحكيم پيوندها و از ميان بردن عوامل و اسباب تفرقه و نفاق است .
در تعليمات اسلامى به اندازه اى به اين موضوع اهميت داده شده كه به عنوان
تفسير نمونه ج : 7 ص : 84
يكى از برترين عبادات معرفى گرديده است ، امير مؤمنان على (عليه السلام) در آخرين وصايايش به هنگامى كه در بستر شهادت بود به فرزندانش فرمود : انى سمعت جدكما رسول الله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) يقول : اصلاح ذات البين افضل من عامة الصلوة و الصيام : من از جد شما پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) شنيدم كه مى فرمود اصلاح رابطه ميان مردم از انواع نماز و روزه مستحب هم برتر است در كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام) چنين نقل شده كه فرمود : صدقة يحبها الله اصلاح بين الناس اذا تفاسدوا و تقارب بينهم اذا تباعدوا عطيه و بخششى را كه خداوند دوست دارد اصلاح بين مردم است هنگامى كه به فساد گرايند و نزديك ساختن آنها به يكديگر است به هنگامى كه از هم دور شوند .
و نيز در همان كتاب از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه به مفضل ( يكى از ياران امام ) فرمود : اذا رأيت بين اثنين من شيعتنا منازعة فافتدها من مالى هنگامى كه ميان دو نفر از پيروان ما مشاجره اى ببينى ( كه مربوط به امور مالى است ) از مال من غرامت بپرداز ( و آنها را با هم صلح ده ) .
و به همين دليل در يكى ديگر از روايات مى خوانيم كه مفضل روزى دو نفر از شيعيان را ديد كه در مورد ارث با هم نزاع دارند آنها را به منزل خود دعوت كرد ، و چهارصد درهم كه مورد اختلاف آنها بود به آنها پرداخت و غائله را ختم كرد ، سپس به آنها گفت : بدانيد كه اين از مال من نبود ، ولى امام صادق (عليه السلام) به من دستور داده است كه در اينگونه موارد با استفاده از سرمايه امام ، صلح و مصالحه در ميان ياران ايجاد كنم .
علت اينهمه تاكيد در زمينه مساله اجتماعى با كمى دقت روشن مى شود زيرا
تفسير نمونه ج : 7 ص : 85
عظمت و توانائى و قدرت و سربلندى يك ملت ، جز در سايه تفاهم و تعاون ممكن نيست ، اگر مشاجره ها ، اختلافات كوچك اصلاح نشود ، ريشه عداوت و دشمنى تدريجا در دلها نفوذ مى كند ، و يك ملت متحد را به جمعى پراكنده مبدل مى سازد ، جمعى آسيب پذير ، ضعيف و ناتوان و زبون در مقابل هر حادثه و هر دشمن ، و حتى ميان چنين جمعيتى بسيارى از مسائل اصولى اسلام همانند نماز و روزه و يا اصل موجوديت قرآن به خطر خواهد افتاد .
به همين دليل بعضى از مراحل اصلاح ذات البين شرعا واجب و حتى استفاده از امكانات بيت المال براى تحقق بخشيدن آن مجاز است و بعضى از مراحل آن كه با سرنوشت مسلمانان زياد تماس ندارد مستحب مؤكد است .
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَت قُلُوبهُمْ وَ إِذَا تُلِيَت عَلَيهِمْ ءَايَتُهُ زَادَتهُمْ إِيمَناً وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكلُونَ(2) الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصلَوةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَهُمْ يُنفِقُونَ(3) أُولَئك هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لهَُّمْ دَرَجَتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كرِيمٌ(4)
ترجمه :
2 - مؤمنان تنها كسانى هستند كه هر وقت نام خدا برده شود دلهاشان ترسان مى گردد ، و هنگامى كه آيات او بر آنها خوانده مى شود ايمانشان افزون مى گردد و تنها بر پروردگارشان توكل دارند .
3 - آنها كه نماز را بر پا مى دارند و از آنچه به آنها روزى داده ايم انفاق مى كنند .
4 - مؤمنان حقيقى آنها هستند ، براى آنان درجات ( فوق العاده اى ) نزد پروردگارشان است و براى آنها آمرزش و روزى بى نقص و عيب است .

تفسير نمونه ج : 7 ص : 86
تفسير : پنج صفت ويژه مؤمنان
در آيه گذشته به تناسب گفتگوئى كه در امر غنائم ميان بعضى از مسلمانان روى داده بود سخن از تقوا و پرهيزكارى و ايمان به ميان آمد ، براى تكميل اين موضوع در آيات مورد بحث صفات مومنان راستين و حقيقى در عباراتى كوتاه و پر معنى بيان شده است .
در اين آيات خداوند به پنج قسمت از صفات برجسته مؤمنان اشاره كرده كه سه قسمت آن ، جنبه روحانى و معنوى و باطنى دارد و دو قسمت آن جنبه علمى و خارجى ، سه قسمت اول عبارتند از احساس مسئوليت و تكامل ايمان و توكل و دو قسمت ديگر عبارتند از ارتباط با خدا و ارتباط و پيوند با خلق خدا .
نخست مى گويد : مؤمنان تنها كسانى هستند كه هر وقت نام خدا برده شود ، دلهاى آنها به خاطر احساس مسئوليت در پيشگاهش ترسان مى گردد ( انما المؤمنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم ) .
وجل همان حالت خوف و ترسى است كه به انسان دست مى دهد كه سرچشمه آن يكى از اين دو چيز است ، گاهى به خاطر درك مسئوليتها و احتمال عدم قيام به وظائف لازم در برابر خدا مى باشد ، و گاهى به خاطر درك عظمت مقام و توجه به وجود بى انتها و پر مهابت او است .
توضيح اينكه : گاه مى شود انسان به ديدن شخص بزرگى كه راستى از هر نظر شايسته عنوان عظمت است مى رود .
شخص ديدار كننده گاهى آنچنان تحت تاثير مقام پر عظمت او قرار مى گيرد ، كه احساس يكنوع وحشت در درون قلب خويش مى نمايد ، تا آنجا كه به هنگام سخن گفتن لكنت زبان پيدا مى كند
تفسير نمونه ج : 7 ص : 87
و حتى گاهى حرف خود را فراموش مى نمايد ، هر چند آن شخص بزرگ نهايت محبت و علاقه را به او و همه دارد ، و كار خلافى نيز از اين شخص سرنزده است ، اين نوع ترس ، بازتاب و عكس العمل درك عظمت است .
قرآن مجيد مى گويد : لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرأيته خاشعا متصدعا من خشية الله : اگر اين قرآن را بر كوه نازل مى كرديم ، خاشع و ترسان و از خوف خدا شكافته مى شد ( حشر - 21 ) و نيز مى خوانيم انما يخشى الله من عباده العلماء تنها بندگان عالم و آگاه از عظمت خدا ، از او مى ترسند ( فاطر - 28 ) .
و به اين ترتيب پيوندى ميان آگاهى و خوف ، همواره بر قرار است ، بنابر اين اشتباه است ، كه ما سرچشمه خوف و خشيت را تنها عدم انجام وظايف و مسئوليتها بدانيم .
سپس دومين صفت آنها را چنين بيان مى كند : آنها همواره در مسير تكامل پيش مى روند و لحظه اى آرام ندارند ، و هنگامى كه آيات خدا بر آنها خوانده شود بر ايمانشان افزوده مى شود ( و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا ) نمو و تكامل ، خاصيت همه موجودات زنده است ، موجود فاقد نمو و تكامل يا مرده است و يا در سراشيبى مرگ قرار گرفته ، مؤمنان راستين ، ايمانى زنده دارند ، كه نهالش با آبيارى از آيات خدا روز بروز نمو بيشتر و گلها و شكوفه ها و ميوه هاى تازه ترى پيدا مى كند ، آنها همچنان مردگان زنده نما در جا نمى زنند ، و در يك حال ركود و يكنواختى مرگبار نيستند ، هر روز كه نو مى شود فكر و ايمان و صفات آنها هم نو مى شود .
سومين صفت بارز آنها اين است كه تنها بر پروردگار خويش تكيه و توكل مى كنند ( و على ربهم يتوكلون ) .
افق فكر آنها آنچنان بلند است كه از تكيه كردن بر مخلوقات ضعيف و
تفسير نمونه ج : 7 ص : 88
ناتوان هر قدر هم به ظاهر عظمت داشته باشند ، ابا دارد ، آنها آب را از سرچشمه مى گيرند و هر چه مى خواهند و مى طلبند ، از اقيانوس بى كران عالم هستى ، از ذات پاك پروردگار مى خواهند ، روحشان بزرگ و سطح فكرشان بلند ، و تكيه - گاهشان تنها خدا است .
اشتباه نشود مفهوم توكل آنچنانكه بعضى از تحريف كنندگان پنداشته اند ، چشم پوشى از عالم اسباب و دست و روى دست گذاشتن و به گوشه اى نشستن نيست ، بلكه مفهومش خود سازى و بلند نظرى و عدم وابستگى به اين و آن و ژرف نگرى است ، استفاده از عالم اسباب جهان طبيعت و حيات ، عين توكل بر خدا است ، زيرا هر تاثيرى در اين اسباب است به خواست خدا و طبق اراده او است .
پس از ذكر اين سه قسمت ، از صفات روحانى و نفسانى مؤمنان راستين مى گويد : آنها در پرتو احساس مسئوليت و درك عظمت پروردگار و همچنين ايمان فزاينده و بلندنگرى توكل ، از نظر عمل داراى دو پيوند محكمند ، پيوند و رابطه نيرومندى با خدا و پيوند و رابطه نيرومندى با بندگان خدا آنها كسانى هستند كه نماز را ( كه مظهر رابطه با خداست ) بر پا مى دارند و از آنچه به آنها روزى داده ايم در راه بندگان خدا انفاق مى كنند ( الذين يقيمون الصلوة و مما رزقناهم ينفقون ) .
تعبير به اقامه نماز ( به جاى خواندن نماز ) اشاره به اين است كه نه تنها خودشان نماز مى خوانند بلكه كارى مى كنند كه اين رابطه محكم با پروردگار همچنان و در همه جا بر پا باشد ، و تعبير مما رزقناهم ( از آنچه به آنها روزى داده ايم ) تعبير وسيعى است كه تمام سرمايه هاى مادى و معنوى را در بر مى گيرد ، آنها نه تنها از اموالشان بلكه از علم و دانششان ، از هوش و فكرشان ، از موقعيت و نفوذشان و از تمام مواهبى كه در اختيار دارند در راه بندگان خدا مضايقه نمى كنند
تفسير نمونه ج : 7 ص : 89
در آخرين آيه مورد بحث ، موقعيت و مقام والا و پاداشهاى فراوان اينگونه مؤمنان راستين را بيان مى كند .
نخست مى گويد : مؤمنان حقيقى تنها آنها هستند ( اولئك هم المؤمنون حقا ) .
سپس سه پاداش مهم آنها را بيان مى كند : آنها درجات مهمى نزد پروردگارشان دارند ( لهم درجات عند ربهم ) .
درجاتى كه ميزان و مقدار آن تعيين نشده و همين ابهام دلالت بر فوق العادگى آن دارد .
به علاوه آنها مشمول مغفرت و رحمت و آمرزش او خواهند شد ( و مغفرة ) و روزيهاى كريم يعنى مواهب بزرگ و مستمر و هميشگى كه نقص و عيبى در آن راه ندارد و حد و حسابى براى آن نيست در انتظارشان مى باشد ( و رزق كريم ) براستى ما مسلمانان كه دم از اسلام مى زنيم و گاهى آنچنان خود را طلبكار از اسلام و قرآن مى دانيم كه از روى نادانى گناه عقب ماندگيها را به گردن اسلام و قرآن مى افكنيم ، آيا اگر ما تنها مضمون اين چند آيه را كه روشنگر صفات مؤمنين راستين است در زندگى خود پياده كنيم و ضعف و زبونى و وابستگى به اين و آن را در پناه ايمان و توكل از خود دور سازيم و هر روزى كه بر ما مى گذرد ، در مرحله تازه اى از ايمان و آگاهى گام بگذاريم و همواره در پرتو ايمان احساس مسئوليت در برابر آنچه در اجتماعمان مى گذرد داشته باشيم رابطه ما با خدا و خلق آنچنان قوى باشد كه از همه سرمايه هاى وجود خويش در پيشبرد اجتماع انفاق كنيم روزگارمان چنين خواهد بود كه امروز است ؟ ! ذكر اين موضوع نيز لازم است ، كه ايمان مراحلى دارد و درجاتى ، ممكن
تفسير نمونه ج : 7 ص : 90
است در پاره اى از مراحل به قدرى ضعيف باشد كه جلوه هاى عملى قابل ملاحظه اى از خود نشان ندهد ، و با بسيارى از آلودگيها نيز بسازد ، ولى يك ايمان راسخ و حقيقى و محكم محال است از جنبه هاى عملى و مثبت و سازنده خالى شود .
و اينكه بعضى ها عمل را جزء ايمان ندانسته اند تنها نظرشان به مرحله بسيار پائين ايمان بوده است .
كَمَا أَخْرَجَك رَبُّك مِن بَيْتِك بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكَرِهُونَ(5) يجَدِلُونَك فى الْحَقِّ بَعْدَ مَا تَبَينَ كَأَنَّمَا يُساقُونَ إِلى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنظرُونَ(6)
ترجمه :
5 - ( ناخشنودى پاره اى از شما از چگونگى تقسيم غنائم بدر ) همانند آن است كه خداوند تو را از خانه ات به حق بيرون فرستاد ( به سوى ميدان بدر ) در حالى كه جمعى از مؤمنان كراهت داشتند ( ولى سرانجامش پيروزى آشكار بود ) .
6 - آنها با اينكه مى دانستند اين فرمان خدا است باز با تو مجادله مى كردند ( و آنچنان ) ترس و وحشت آنها را فرا گرفته بود كه ) گوئى به سوى مرگ رانده مى شوند و ( آن را با چشم خود ) مى نگرند .

تفسير :
در آيه نخست از اين سوره خوانديم كه پاره اى از مسلمانان تازه كار از چگونگى تقسيم غنائم بدر تا حدى ناراضى بودند ، در آيات مورد بحث خداوند به آنها مى گويد : اين تازگى ندارد كه چيزى ناخوش آيند شما باشد در حالى كه صلاحتان در آن است ، همانگونه كه اصل جنگ بدر كه فعلا گفتگو بر سر غنائم آن است براى بعضى ناخوش آيند بود و ديديد سرانجام چه نتائج درخشانى براى مسلمانان در بر داشت .

تفسير نمونه ج : 7 ص : 91
بنابر اين نبايد با ديد محدود خود ، احكام الهى را ارزيابى كنيد ، بلكه بايد در برابر آنها سر تسليم فرود آريد و از نتائج نهائى بهره مند شويد .
در آيه نخست مى گويد : اين ناخشنودى پاره اى از افراد از طرز تقسيم غنائم بدر ، همانند آن است كه خداوند تو را از خانه و جايگاهت در مدينه به حق بيرون فرستاد در حالى كه بعضى از مؤمنان كراهت داشتند ( كما اخرجك ربك من بيتك بالحق و ان فريقا من المؤمنين لكارهون ) .
كلمه بالحق اشاره به اين است كه اين فرمان خروج ، طبق يك وحى الهى و دستور آسمانى صورت گرفت كه نتيجه اش وصول به حق براى جامعه اسلامى بود .
اين گروه ظاهر بين و كم حوصله در مسير راه به سوى بدر مرتبا با تو مجادله و گفتگو در اين فرمان حق داشتند ، و با اينكه اين واقعيت را دريافته بودند كه اين فرمان خدا است ، ولى باز دست از اعتراض خويش بر نمى داشتند ( يجادلونك فى الحق بعد ما تبين ) .
و آنچنان ترس و وحشت سراسر وجود آنها را فرا گرفته بود كه گوئى به سوى مرگ رانده مى شوند و مرگ و نابودى خويش را با چشم خود مى بينند ( كانما يساقون الى الموت و هم ينظرون ) .
ولى حوادث بعد نشان داد كه آنها چقدر گرفتار اشتباه و ترس و وحشت بى دليل بودند ، و اين جنگ چه پيروزيهاى درخشانى براى مسلمانان به بار آورد ، با ديدن چنين صحنه اى چرا بعد از جنگ بدر ، در مورد غنائم زبان به اعتراض مى گشايند .
ضمنا از تعبير فريقا من المؤمنين ( جمعى از مؤمنان ) روشن مى شود كه اولا اين مشاجره و گفتگو به خاطر روح نفاق و بى ايمانى نبود ، بلكه بر اثر
تفسير نمونه ج : 7 ص : 92
ضعف ايمان و نداشتن بينش كافى در مسائل اسلامى بود .
و ثانيا تنها عده محدودى اين چنين فكر مى كردند و اكثريت كه از مسلمانان مجاهد راستين بودند تسليم فرمان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و اوامر او بودند .
وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطائفَتَينِ أَنهَا لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيرَ ذَاتِ الشوْكةِ تَكُونُ لَكمْ وَ يُرِيدُ اللَّهُ أَن يحِقَّ الْحَقَّ بِكلِمَتِهِ وَ يَقْطعَ دَابِرَ الْكَفِرِينَ(7) لِيُحِقَّ الحَْقَّ وَ يُبْطِلَ الْبَطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ(8)
ترجمه :
7 - و ( به ياد بياوريد ) هنگامى را كه خداوند به شما وعده داد كه يكى از دو گروه ( كاروان تجارى قريش يا لشكر آنها ) براى شما خواهد بود اما شما دوست مى داشتيد كه كاروان براى شما باشد ( و بر آن پيروز شويد ) ولى خداوند مى خواهد حق را با كلمات خود تقويت و ريشه كافران را قطع كند ( لذا شما را با لشگر قريش درگير ساخت ) .
8 - تا حق تثبيت شود و باطل از ميان برود هر چند مجرمان كراهت داشته باشند .

غزوه بدر نخستين درگيرى مسلحانه اسلام و كفر
چون در آيات گذشته اشاره اى به جنگ بدر شد ، قرآن مجيد بحث را به جنگ بدر كشانده و فرازهاى حساسى از آنرا كه هر كدام يك دنيا آموزندگى در بر دارد در آيات مورد بحث و آيات آينده تشريح مى كند ، تا مسلمانان اين حقايق را كه در گذشته نزديك تجربه كرده بودند براى هميشه به خاطر بسپارند و در همه عمر از آن الهام بگيرند .
براى روشن شدن تفسير اين آيات و آيات آينده قبلا بايد فشرده اى از جريان اين جهان اسلامى كه نخستين در گيرى مسلحانه مسلمانان با دشمنان سرسخت و
تفسير نمونه ج : 7 ص : 93
خون آشام بود ، از نظر بگذرانيم ، تا ريزه كاريها و اشاراتى كه در اين آيات هست كاملا روشن گردد .
طبق آنچه تاريخ نويسان و محدثان و مفسران آورده اند ، غزوه بدر از اينجا آغاز شد كه ابو سفيان بزرگ مكه در رأس يك كاروان نسبتا مهم تجارتى كه از چهل نفر با 50 هزار دينار مال التجاره تشكيل مى شد از شام به سوى مدينه باز - مى گشت ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به ياران خود دستور داد آماده حركت شوند و به طرف اين كاروان بزرگ كه قسمت مهمى از سرمايه دشمن را با خود حمل مى كرد بشتابند و با مصادره كردن اين سرمايه ، ضربه سختى بر قدرت اقتصادى و در نتيجه بر قدرت نظامى دشمن وارد كنند .
پيامبر و يارانش حق داشتند دست به چنين حمله اى بزنند زيرا اولا با هجرت مسلمانان از مكه به مدينه بسيارى از اموالشان به دست مكيان افتاد و خسارت سنگينى به آنها وارد شد و آنها حق داشتند چنين خسارتى را جبران كنند ، از اين گذشته مردم مكه در طى 13 سال اقامت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مسلمين در آنجا كاملا نشان داده بودند كه از هيچگونه ضربه و صدمه به مسلمانان فروگذار نخواهند كرد و حتى آماده كشتن شخص پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيز شدند چنين دشمنى با هجرت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به مدينه بيكار نخواهد نشست ، و مسلما نيروى خود را براى ضربه قاطعترى بسيج خواهد كرد ، پس عقل و منطق ايجاب مى كند كه مسلمانان به عنوان يك اقدام پيشگيرانه با مصادره كردن سرمايه عظيم كاروان تجارتى آنها ضربه سختى بر آنان وارد سازند ، و هم بنيه اقتصادى و نظامى خود را براى دفاع از خويشتن در آينده قوى كنند ، و اين اقدامى است ، كه در همه برنامه هاى جنگى دنيا ، در امروز و گذشته بوده و هست ، و آنها كه بدون در نظر گرفتن اين جهات ، سعى دارند حركت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را به سوى قافله در شكل يكنوع غارتگرى منعكس سازند يا افراد بى اطلاعى هستند ، كه از ريشه هاى مسائل تاريخى اسلام بى خبرند ،
تفسير نمونه ج : 7 ص : 94
و يا مغرضانى كه سعى دارند واقعيتها را دگرگون جلوه دهند .
به هر حال ابو سفيان از يكسو بوسيله دوستان خود در مدينه از اين تصميم پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آگاه شد و از سوى ديگر چون موقعى كه اين كاروان براى آوردن مال التجارة به سوى شام مى رفت نيز مورد چنين تعرض احتمالى قرار گرفته بود ، قاصدى را به سرعت به مكه فرستاد ، تا جريان را به اطلاع اهل مكه برساند ، قاصد در حالى كه طبق توصيه ابو سفيان بينى شتر خود را دريده و گوش آنرا بريده و خون به طرز هيجان انگيزى از شتر مى ريخت و پيراهن خود را از دو طرف پاره كرده بود و وارونه سوار بر شتر نشسته بود تا توجه همه مردم را به سوى خود جلب كند ، وارد مكه شد ، و فرياد برآورد : اى مردم پيروزمند كاروان خود را دريابيد ، كاروان خود را دريابيد ، بشتابيد و عجله كنيد اما باور نمى كنم به موقع برسيد ، زيرا محمد و افرادى كه از دين شما خارج شده اند براى تعرض به كاروان از مدينه بيرون شتافتند ، در اين موقع خواب عجيب و وحشتناكى كه عاتكه فرزند عبد المطلب و عمه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ديده بود دهان به دهان مى گشت و بر هيجان مردم مى افزود .
جريان خواب اين بود كه او سه روز قبل در خواب ديده بود كه شخصى فرياد مى زند ، مردم به سوى قتلگاه خود بشتابيد و سپس اين منادى بر فراز كوه ابو قيس رفت و قطعه سنگ بزرگى را از بالا به حركت در آورد ، اين قطعه سنگ متلاشى شد و هر قسمتى از آن به يكى از خانه هاى قريش اصابت كرد ، و نيز از دره مكه سيلاب خون جارى شد .
هنگامى كه وحشت زده از خواب بيدار شد و به برادرش عباس خبر داد ، مردم در وحشت فرو رفتند ، اما هنگامى كه داستان اين خواب به گوش ابو جهل رسيد ، گفت : اين زن پيامبر دومى است كه در فرزندان عبد المطلب ظاهر شده ، قسم به بتهاى لات و عزى كه سه روز مهلت مى دهيم اگر اثرى از تعبير خواب
تفسير نمونه ج : 7 ص : 95
او ظاهر نشد ، نامه اى را در ميان خودمان امضا مى كنيم كه بنى هاشم دروغگوترين طوائف عربند ، ولى روز سوم كه از اين كار گذشت ، همان روزى بود كه فرياد قاصد ابو سفيان همه مكه را لرزان ساخت .
و از آنجا كه بسيارى از مردم مكه در اين كاروان سهمى داشتند مردم به سرعت بسيج شدند و حدود 950 نفر مرد جنگى كه جمعى از آنها بزرگان و سرشناسان مكه بودند با 700 شتر و 100 رأس اسب به حركت در آمدند ، و فرماندهى لشكر به عهده ابو جهل بود .
از سوى ديگر ابو سفيان براى اينكه خود را از تعرض مسلمانان مصون بدارد ، مسير خود را تغيير داد و به سرعت به سوى مكه گام بر مى داشت .
پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با 313 نفر كه تقريبا مجموع مسلمانان مبارز اسلام را در آن روز تشكيل مى دادند به نزديكى سرزمين بدر ، بين راه مكه و مدينه رسيده بود كه خبر حركت سپاه قريش به او رسيد .
در اين هنگام با ياران خود مشورت كرد كه آيا به تعقيب كاروان ابو سفيان و مصادره اموال كاروان بپردازد و يا براى مقابله با سپاه آماده شود جمعى مقابله با سپاه دشمن را ترجيح دادند ولى گروهى از اين كار اكراه داشتند ، و ترجيح مى دادند كه كاروان را تعقيب كنند ، دليل آنها هم اين بود كه ما به هنگام بيرون آمدن از مدينه به قصد مقابله با سپاه مكه نبوديم و آمادگى رزمى براى درگيرى با آنها نداريم در حالى كه آنها با پيش بينى قطعى و آمادگى كافى براى جنگ ، به سوى ما مى آيند .
اين دودلى و ترديد در اين گروه هنگامى افزايش يافت كه معلوم شد نفرات دشمن تقريبا بيش از سه برابر نفرات مسلمانان و تجهيزات آنها چندين برابر تجهيزات مسلمانان است ، ولى با همه اين حرفها پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نظر گروه اول را پسنديد ، و دستور داد آماده حمله به سپاه دشمن شوند ، هنگامى كه دو سپاه با هم
تفسير نمونه ج : 7 ص : 96
روبرو شدند ، دشمن نتوانست باور كند كه مسلمانان با آن نفرات و تجهيزات كم به ميدان آمده اند بلكه فكر مى كرد قسمت مهم سپاه اسلام در جائى مخفى شده اند تا به موقع حمله خود را به طور غافلگيرانه شروع كنند ، لذا شخصى را براى تحقيق فرستادند ، اما به زودى فهميدند كه جمعيت همانست كه ديده بودند .
از طرفى همانطور كه گفتيم جمعى از مسلمانان در وحشت و ترس فرو رفته بودند ، و اصرار داشتند كه مبارزه با اين گروه عظيم كه هيچگونه موازنه اى با آنها ندارد صلاح نيست ، ولى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با اين وعده الهى آنها را دلگرم ساخت و گفت : خداوند به من وعده داده كه بر يكى از دو گروه پيروز خواهيد شد ، يا بر كاروان قريش يا بر لشكرشان ، و وعده خداوند تخلف ناپذير است ، بخدا سوگند گويا محل كشته شدن ابو جهل و عده اى از سران قريش را با چشم خود مى بينم ، سپس به مسلمانان دستور داد كه در كنار چاه بدر فرود آيند ( بدر در اصل نام مردى از قبيله جهينه بود كه چاهى در آن سرزمين احداث كرد ، بعدا آن چاه و آن سرزمين به نام سرزمين بدر و چاه بدر ناميده شد ) .
در اين گير و دار ابو سفيان توانست خود را با قافله از منطقه خطر رهائى بخشد ، و از طريق ساحل دريا ( درياى احمر ) از بيراهه به سوى مكه با عجله بشتابد ، و به وسيله قاصدى به لشكر پيغام فرستاد كه خدا كاروان شما را رهائى بخشيد ، من فكر مى كنم مبارزه با محمد در اين شرائط لزوم ندارد چون دشمنانى دارد كه حساب او را خواهند رسيد ، ولى رئيس لشكر ابو جهل به اين پيشنهاد تن در نداد ، و به بتهاى بزرگ لات و عزى قسم ياد كرد كه ما نه تنها با آنها مبارزه مى كنيم بلكه تا داخل مدينه آنها را تعقيب خواهيم كرد و يا اسيرشان مى كنيم و به مكه مى آوريم تا صداى اين پيروزى به گوش تمام قبائل عرب برسد .
سرانجام لشكر قريش نيز وارد سرزمين بدر شد ، و غلامان خود را براى آوردن آب به سوى چاه فرستادند ، ياران پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آنها را گرفته و براى
تفسير نمونه ج : 7 ص : 97
بازجوئى به خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آوردند ، حضرت از آنها پرسيد شما كيستيد ؟ گفتند : غلامان قريشيم ، فرمود : تعداد لشكر چند نفر است ، گفتند اطلاعى از اين موضوع نداريم فرمود هر روز چند شتر براى غذا مى كشند ، گفتند نه تا ده شتر ، فرمود جمعيت آنها از نهصد تا هزار نفر است ( هر شتر خوراك يكصد مرد جنگى ) .
محيط ، محيط رعب آور و براستى وحشتناكى بود ، لشكر قريش كه با ساز و برگ جنگى فراوان و نيرو و غذاى كافى و حتى زنان خواننده و نوازنده براى تهييج يا سرگرمى لشكر قدم بميدان گذارده بودند ، خود را با حريفى روبروى مى ديدند كه باورشان نمى آمد ، با آن شرائط قدم به ميدان جنگ بگذارند .
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه مى ديد يارانش ممكن است ، از وحشت شب را به آرامى نخوابند ، و روز و فردا با جسم و روحى خسته در برابر دشمن قرار بگيرند ، طبق يك وعده الهى به آنها فرمود : غم مخوريد اگر نفراتتان كم است ، جمع عظيمى از فرشتگان آسمان به كمك شما خواهند شتافت و آنها را كاملا دلدارى داده به پيروزى نهائى كه وعده الهى بود مطمئن ساخت بطورى كه آنها شب را به آرامى خوابيدند .
مشكل ديگرى كه جنگجويان از آن وحشت داشتند ، وضع ميدان بدر بود كه از شنهاى نرم كه پاها در آن فرو مى رفت پوشيده بود ، در آن شب باران جالبى باريد ، هم توانستند با آب آن وضو بسازند ، خود را شستشو و صفا دهند و هم زمين زير پاى آنها سفت و محكم شد ، و عجب اينكه اين رگبار در سمت دشمن به طورى شديد بود كه آنها را ناراحت ساخت .
خبر تازه اى كه به وسيله گزارشگران مخفى كه از لشكر اسلام شبانه به كنار اردوگاه دشمن آمده بودند ، دريافت شد و به سرعت در ميان مسلمانان انعكاس يافت اين بود كه آنها گزارش دادند ، كه لشكر قريش با آنهمه امكانات ، سخت بيمناكند گوئى خداوند لشكرى از وحشت در سرزمين قلب آنها فرو ريخته است ،
تفسير نمونه ج : 7 ص : 98
فردا صبح لشكر كوچك اسلام با روحيه اى نيرومند در برابر دشمن صف كشيدند .
قبلا پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به آنها پيشنهاد صلح كرد تا عذر و بهانه اى باقى نماند و نماينده اى به ميان آنها فرستاد كه من دوست ندارم شما نخستين گروهى باشيد كه مورد حمله ما قرار مى گيريد ، بعضى از سران قريش مايل بودند اين دستى را كه به عنوان صلح به سوى آنها دراز شده بفشارند و صلح كنند ، ولى باز ابو جهل مانع شد .
سرانجام آتش جنگ شعلهور گرديد ، حمزه عموى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و على (عليه السلام) كه جوانترين افراد لشكر بودند و جمعى ديگر از جنگجويان شجاع اسلام در جنگهاى تن به تن كه سنت آن روز بود ، ضربات شديدى بر پيكر حريفان خود زدند و آنها را از پاى در آوردند ، روحيه دشمن باز ضعيفتر شد ، ابو جهل فرمان حمله عمومى صادر كرد ، و قبلا دستور داده بود آن دسته از اصحاب پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را كه از مدينه اند به قتل برسانند و مهاجرين مكه را اسير كنند و براى انجام يك سلسله از تبليغات به مكه آورند ، لحظات حساسى بود پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به مسلمانان دستور داده بود زياد به انبوه جمعيت نگاه نكنند و تنها به حريفان خود بنگرند و دندانها را روى هم فشار دهند و سخن كمتر بگويند و از خداوند مدد بخواهند و از فرمان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در همه حال سر نپيچند و به پيروزى نهائى اميدوار باشند ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دست به سوى آسمان برداشت و عرض كرد : يا رب ان تهلك هذه العصابة ، لم تعبد : اگر اين گروه كشته شوند كسى ترا پرستش نخواهد كرد .
باد به شدت به سوى لشكر قريش مىوزيد و مسلمانان پشت به باد به آنها حمله مى كردند ، استقامت و پايمردى و دلاوريهاى آنها قريش را در تنگنا قرار داده بود ، در نتيجه هفتاد نفر از سپاه دشمن كه ابو جهل در ميان آنها بود ، كشته شدند و در ميان خاك و خون غلطيدند و 70 نفر به دست مسلمانان اسير گشتند ولى مسلمانان تعداد كمى كشته بيشتر نداشتند ، و به اين ترتيب نخستين پيكار مسلحانه
تفسير نمونه ج : 7 ص : 99
مسلمانان با دشمن نيرومندشان با پيروزى غير منتظره اى پايان گرفت .

تفسير :
اكنون كه چگونگى غزوه بدر را به طور فشرده دانستيم به تفسير آيات سوره باز مى گرديم ، در نخستين آيه مورد بحث اشاره به وعده پيروزى اجمالى خداوند در جريان جنگ بدر شده ، و مى گويد : به ياد بياوريد هنگامى را كه خداوند به شما وعده داد كه يكى از دو گروه ( كاروان تجارى قريش يا لشكر آنها ) در اختيار شما قرار خواهد گرفت ( و اذ يعدكم الله احدى الطائفتين انها لكم ) اما شما براى پرهيز از دردسرهاى جنگ و تلفات و ناراحتيهاى ناشى از آن دوست مى داشتيد كاروان در اختيارتان قرار بگيرد ، نه لشكر قريش ( و تودون ان غير ذات الشوكة تكون لكم ) .
در روايات آمده است كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به آنها فرمود : احدى الطائفتين لكم اما العير و اما النفير كه عير به معنى كاروان و نفير به معنى لشكر است ولى همانطور كه در آيه ملاحظه مى كنيد به جاى لشكر ، ذات الشوكة و به جاى كاروان غير ذات الشوكة تعبير شده است .
اين تعبير ، نكته لطيفى در بر دارد ، زيرا شوكة كه به معنى قدرت و شدت است در اصل از شوك به معنى خار گرفته شده ، سپس به سر نيزه هاى سربازان و بعد از آن به هر گونه اسلحه ، شوكة گفته شده ، و از آنجا كه سلاح نشانه قدرت و شدت است به هر گونه قدرت و شدت نيز ، شوكة اطلاق مى شود .
بنابر اين ذات شوكة به معنى سربازان مسلح ، و غير ذات شوكة به
تفسير نمونه ج : 7 ص : 100
معنى كاروان غير مسلح است كه اگر مردان مسلحى هم در آن بوده ، مسلما قابل ملاحظه نبوده اند .
يعنى گروهى از شما روى حس راحت طلبى يا علاقه به منافع مادى ، ترجيح مى دادند كه با مال التجاره دشمن روبرو شوند ، نه با سربازان مسلح ، در حالى كه پايان جنگ نشان داد ، صلاح و مصلحت قطعى آنها در اين بود كه قدرت نظامى دشمن را درهم بكوبند ، تا راه براى پيروزيهاى بزرگ آينده هموار گردد .
لذا به دنبال آن مى گويد : خدا مى خواهد به اين وسيله حق را با كلمات خود تثبيت كند ، و آئين اسلام را تقويت نمايد و ريشه كافران را قطع كند ( و يريد الله ان يحق الحق بكلماته و يقطع دابر الكافرين ) بنابر اين ، اين يك درس بزرگ عبرت براى همه شما مسلمانان بود كه در حوادث مختلف ، دورنگر و آينده ساز باشيد ، نه كوته بين و تنها به فكر امروز ، هر چند دورنگرى و مال انديشى مشكلات فراوانى در بر داشته باشد و كوته بينى تؤام با آسايش و منافع مادى زودگذر ، زيرا پيروزى نخست يك پيروزى ريشه دار و همه جانبه است ، اما پيروزى دوم يك پيروزى سطحى و موقت است .
اين تنها درسى براى مسلمانان آن روز نبود ، بلكه مسلمانان امروز نيز بايد از اين تعليم آسمانى الهام بگيرند ، هرگز به خاطر مشكلات و ناراحتيها و زحمات طاقت فرسا از برنامه هاى اصولى چشم بپوشند و بسراغ برنامه هاى غير اصولى ولى ساده و كم زحمت نروند .
در آخرين آيه باز هم به طور آشكارتر پرده از روى مطلب بر مى دارد كه هدف اصلى اين برنامه ( درگيرى مسلمانان با لشكر دشمن در ميدان بدر ) اين بود
تفسير نمونه ج : 7 ص : 101
كه حق يعنى توحيد و اسلام و عدالت و آزادى بشر از چنگال خرافات و اسارتها و مظالم ، تثبيت و جاى گير شود و باطل يعنى شرك و كفر و بى ايمانى و ظلم و فساد ابطال گردد و از ميان برود ، هر چند مشركان مجرم و مجرمان مشرك مايل نباشند ( ليحق الحق و يبطل الباطل و لو كره المجرمون ) .
آيا اين آيه تاكيد همان مطلبى است كه در آيه پيش گفته شد همانطور كه در نظر ابتدائى به چشم مى خورد ؟ يا مطلب جديدى را در بر دارد ، بعضى از مفسران مانند فخر رازى در تفسير كبير و نويسنده المنار در تفسيرش چنين گفته اند كه حق در آيه قبل اشاره به پيروزى مسلمانان در جنگ بدر بود ، اما حق در آيه دوم اشاره به پيروزى اسلام و قرآن است كه نتيجه پيروزى نظامى در جنگ بدر بود ، و به اين ترتيب ، پيروزى نظامى در آن شرائط خاص مقدمه پيروزى هدف و مكتب بود .
اين احتمال نيز هست كه آيه قبل اشاره به اراده خدا ( اراده تشريعى كه در شكل فرمان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آشكار شد ) بوده باشد ، و آيه اخير اشاره به نتيجه اين حكم و فرمان ( دقت كنيد ) .

تفسير نمونه ج : 7 ص : 102
إِذْ تَستَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاستَجَاب لَكمْ أَنى مُمِدُّكُم بِأَلْف مِّنَ الْمَلَئكَةِ مُرْدِفِينَ(9) وَ مَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلا بُشرَى وَ لِتَطمَئنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَ مَا النَّصرُ إِلا مِنْ عِندِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ(10) إِذْ يُغَشيكُمُ النُّعَاس أَمَنَةً مِّنْهُ وَ يُنزِّلُ عَلَيْكُم مِّنَ السمَاءِ مَاءً لِّيُطهِّرَكُم بِهِ وَ يُذْهِب عَنكمْ رِجْزَ الشيْطنِ وَ لِيرْبِط عَلى قُلُوبِكمْ وَ يُثَبِّت بِهِ الأَقْدَامَ(11) إِذْ يُوحِى رَبُّك إِلى الْمَلَئكَةِ أَنى مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ ءَامَنُوا سأُلْقِى فى قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْب فَاضرِبُوا فَوْقَ الأَعْنَاقِ وَ اضرِبُوا مِنهُمْ كلَّ بَنَان(12) ذَلِك بِأَنَّهُمْ شاقُّوا اللَّهَ وَ رَسولَهُ وَ مَن يُشاقِقِ اللَّهَ وَ رَسولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شدِيدُ الْعِقَابِ(13) ذَلِكمْ فَذُوقُوهُ وَ أَنَّ لِلْكَفِرِينَ عَذَاب النَّارِ(14)
ترجمه :
9 - ( به خاطر بياوريد ) زمانى را ( كه از شدت ناراحتى در ميدان بدر ) از پروردگارتان تقاضاى كمك مى كرديد و او تقاضاى شما را پذيرفت ( و گفت ) من شما را با يك هزار از فرشتگان كه پشت سر هم فرود مى آيند يارى مى كنم .
10 - ولى خداوند اين را تنها براى شادى و اطمينان قلب شما قرار داد و گر نه پيروزى جز از طرف خدا نيست خداوند توانا و حكيم است .
11 - ( به خاطر بياوريد ) هنگامى را كه خواب سبكى كه مايه آرامش از ناحيه خدا بود شما را فرو گرفت و آبى از آسمان براى شما فرو فرستاد تا با آن شما را پاك و پليدى شيطان را از شما دور سازد و دلهاى شما را محكم و گامها را با آن ثابت دارد .
12 - ( به خاطر بياوريد ) موقعى را كه پروردگارت به فرشتگانى وحى كرد من با شما هستم كسانى را كه ايمان آورده اند ثابت قدم بداريد .
بزودى در دلهاى كافران ترس و وحشت مى افكنم ضربه ها را بر بالاتر از گردن ( بر سرهاى دشمنان ) فرود آريد و دست و پاى آنها را از كار بيندازيد .
13 - اين به خاطر آنست كه آنها با خدا و پيامبرش (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دشمنى ورزيدند و هر كس با
تفسير نمونه ج : 7 ص : 103
خدا و پيامبرش دشمنى كند ( كيفر شديدى مى بيند ) خداوند شديد العقاب است .
14 - اين ( مجازات دنيا ) را بچشيد و براى كافران مجازات آتش ( در جهان ديگر ) خواهد بود .

تفسير :

درسهاى آموزنده در ميدان بدر
اين آيات به قسمتهاى حساسى از جنگ بدر و نعمتهاى گوناگونى كه خداوند در اين صحنه خطرناك نصيب مسلمانان كرد اشاره مى كند ، تا حس اطاعت و شكرگزارى آنها را برانگيزد و راه را به سوى پيروزيها و پيشرفتهاى آينده در برابر آنها بگشايد .
نخست به يارى فرشتگان اشاره كرده مى گويد : به خاطر بياوريد زمانى را كه از شدت وحشت و اضطراب كه از كثرت نفرات دشمن و فزونى تجهيزات جنگى آنها براى شما پيش آمده بود ، به خدا پناه برديد و دست حاجت به سوى او دراز كرديد و از وى تقاضاى كمك نموديد ( و اذ تستغيثون ربكم ) .
در پاره اى از روايات آمده كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيز با مسلمانها در استغاثه و يارى طلبيدن از خداوند هم صدا بود ، دست خود را به سوى آسمان بلند كرده بود و عرضه مى داشت اللهم انجز لى ما وعدتنى اللهم ان تهلك هذه العصابة لا تعبد فى الارض : خداوندا وعده اى را كه به من داده اى تحقق بخشد ، پروردگارا اگر اين گروه مؤمنان نابود شوند پرستش تو از زمين بر چيده خواهد شد ، و آنقدر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به اين استغاثه و دعا ادامه داد كه عبا از دوشش بر زمين افتاد .
در اين هنگام خداوند تقاضاى شما را پذيرفت و فرمود : من شما را با يك هزار نفر از فرشتگان كه پشت سر هم فرود مى آيند ، كمك و يارى مى كنم ( فاستجاب لكم انى ممد كم بالف من الملائكة مردفين ) .
مردفين از ماده ارداف به معنى پشت سر هم قرار گرفتن است ،
تفسير نمونه ج : 7 ص : 104
بنابر اين مفهوم اين كلمه اين مى شود كه فرشتگان پشت سر يكديگر براى يارى مسلمانان فرود آمدند .
اين احتمال نيز در معنى آيه داده شده است كه منظور اين است كه اين گروه هزار نفرى گروههاى متعدد ديگرى را پشت سر داشتند و به اين ترتيب با آيه 124 سوره آل عمران كه مى گويد پيامبر به مؤمنان مى گفت : آيا كافى نيست كه خداوند شما را به سه هزار نفر از فرشتگان يارى كند تطبيق مى نمايد .
ولى ظاهر اين است كه عدد فرشتگان در بدر يكهزار نفر بوده است ، و مردفين صفت آن يكهزار نفر است ، و آيه سوره آل عمران وعده اى بوده است به مسلمانان كه حتى اگر لازم شود خداوند عدد بيشترى را به يارى شما مى فرستد .
سپس براى اينكه كسى خيال نكند پيروزى به دست فرشتگان و مانند آنها است ، مى گويد خداوند اين كار را فقط براى بشارت و اطمينان قلب شما قرار داد ( و ما جعله الله الا بشرى و لتطمئن به قلوبكم ) و گر نه پيروزى جز از ناحيه خداوند نيست و ما فوق همه اين اسباب ظاهرى و باطنى اراده و مشيت او است ( و ما النصر الا من عند الله ) زيرا خداوند آنچنان قادر و قوى است كه هيچكس نمى تواند در برابر اراده و ايستادگى كند و آنچنان حكيم و دانا است كه يارى خود را جز در مورد افراد شايسته قرار نخواهد داد ( ان الله عزيز حكيم )
آيا فرشتگان جنگيدند ؟
در ميان مفسران در اين زمينه گفتگوى بسيار شده است ، بعضى معتقدند كه فرشتگان رسما وارد صحنه نبرد شدند و با سلاحهاى مخصوص به خود به لشكر دشمن حمله كردند و عده اى از آنها را به خاك افكندند ، پاره اى از روايات را نيز در اين زمينه نقل كرده اند .

تفسير نمونه ج : 7 ص : 105
ولى قرائنى در دست است كه نشان مى دهد نظر گروه دوم كه مى گويند : فرشتگان تنها براى دلگرمى و تقويت روحيه مؤمنان نازل شدند ، به واقع نزديكتر است .
زيرا اولا : در آيه فوق خوانديم كه مى فرمود : اينها تمام براى اطمينان قلب شما بوده است كه با احساس اين پشت گرمى بهتر مبارزه كنيد ، نه اينكه آنها اقدام به جنگ كرده باشند .
ثانيا : اگر بنا شود فرشتگان ، شجاعانه سربازان دشمن را به خاك افكنده باشند چه فضيلتى براى مجاهدين بدر باقى خواهد ماند كه اينهمه در روايات از آنها سخن به ميان آمده است .
ثالثا : تعداد مقتولين بدر 70 نفر بودند كه قسمت مهمى از آنها با شمشير على (عليه السلام) به خاك افتادند و قسمت ديگرى به دست جنگجويان اسلام كه غالبا قاتلين آنها در تاريخ به نام ذكر شده اند ، بنابر اين چه باقى مى ماند براى فرشتگان و چه كسى را آنها به خاك انداختند .
سپس دومين نعمت خود را به مؤمنان يادآور مى شود و مى گويد به خاطر بياوريد هنگامى را كه خواب سبكى شما را فرو گرفت كه مايه آرامش و امنيت روح و جسم شما از ناحيه خداوند گرديد ( اذ يغشيكم النعاس امنة منه ) يغشى از ماده غشيان به معنى پوشاندن و احاطه كردن است ، گوئى خواب همچون پرده اى بر آنها افكنده شد و آنها را پوشاند .
نعاس به ابتداى خواب و يا خواب كم و سبك و آرام بخش گفته مى شود ، و شايد اشاره به اين است كه در عين استراحت آنچنان خواب عميقى بر شما مسلط نشد كه دشمن بتواند از موقعيت استفاده كرده و بر شما شبيخون بزند .
و به اين ترتيب مسلمانان در آن شب پر اضطرار ، از اين نعمت بزرگى كه
تفسير نمونه ج : 7 ص : 106
فرداى آن روز در ميدان مبارزه به آنها كمك فراوانى كرد بهره گرفتند .
سومين موهبتى را كه در آن ميدان به شما ارزانى داشت اين بود ، كه آبى از آسمان براى شما فرو فرستاد ( و ينزل عليكم من السماء ماء ) تا بوسيله آن شما را پاك و پاكيزه كند و پليدى شيطان را از شما دور سازد ( ليطهركم به و يذهب عنكم رجز الشيطان ) اين پليدى ممكن است وسوسه هاى شيطانى بوده و ممكن است پليدى جسمانى بر اثر جنابت بعضى در آن شب و يا هر دو ، و در هر حال اين آب حياتبخش كه در گودالهاى اطراف بدر جمع شده بود ، در حالى كه دشمن چاهها را در اختيار گرفته بود و مسلمانان نياز شديدى براى شستشو و رفع عطش به آن داشتند همه اين پليديها را شست و با خود برد .
به علاوه خدا مى خواست با اين نعمت دلهاى شما را محكم دارد ( و ليربط على قلوبكم ) و نيز مى خواست در آن شنزار كه پاى شما فرو مى رفت ، و لغزنده بود ، به وسيله ريزش باران گامهاى شما را محكم كند ( و يثبت به الاقدام ) اين احتمال نيز وجود دارد كه مراد از تثبيت اقدام تقويت روحيه و افزودن ميزان پايمردى و استقامت آنها در پرتو اين نعمت باشد و يا اشاره به هر دو قسمت بوده باشد .
ديگر از نعمتهاى پروردگار بر مجاهدان جنگ بدر ، ترس و وحشتى بود كه در دل دشمنان افكند و روحيه آنها را سخت متزلزل ساخت در اين باره مى فرمايد : به خاطر بياوريد هنگامى را كه پروردگار تو به فرشتگان وحى فرستاد ، من با شما هستم و شما افراد با ايمان را تقويت كنيد و ثابت قدم بداريد ( اذ يوحى ربك الى الملائكة انى معكم فثبتوا الذين آمنوا ) و به زودى در دلهاى كافران ترس و وحشت مى افكنم ، ( سالقى فى قلوب
تفسير نمونه ج : 7 ص : 107
الذين كفروا الرعب ) و اين راستى عجيب بود كه ارتش نيرومند قريش در برابر سپاه كوچك مسلمانان - طبق نقل تواريخ - آنچنان روحيه خود را باخته بود كه جمعى از درگير شدن با مسلمانان بسيار وحشت داشتند ، گاه پيش خود فكر مى كردند اينها افراد عادى نيستند بعضى مى گفتند مرگ را بر شترهاى خويش حمل كرده و از يثرب ( مدينه ) برايتان سوغات آورده اند .
شك نيست كه اين رعب افكنى در دل دشمن كه از عوامل مؤثر پيروزى بود بدون حساب نبود ، آن پايمردى مسلمانان ، آن نماز جماعت و شعارهاى گرم و داغشان ، آن اظهار وفادارى مؤمنان راستين و سخنانى همچون سخنان سعد بن معاذ كه به عنوان نمايندگى از طرف انصار به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) عرض كرد : پدر و مادرم به فدايت باد اى رسولخدا ما به تو ايمان آورده ايم و به نبوت تو گواهى داده ايم كه هر چه مى گوئى از طرف خدا است ، هر دستورى را مى خواهى بده و از اموال ما هر چه مى خواهى برگير ، به خدا سوگند اگر به ما فرمان دهى كه در اين دريا ( اشاره به درياى احمر كه در آن نزديكى بود ) فرو رويم فرو خواهيم رفت ، ما آرزو داريم خداوند به ما توفيق دهد خدمتى كنيم كه مايه روشنى چشم تو شود ، آرى اينگونه سخنان كه به هر حال در ميان دوست و دشمن پخش مى شد به اضافه آنچه قبلا از استقامت مردان و زنان مسلمان در مكه ديده بودند ، همگى دست به دست هم داد ، و وحشت براى دشمنان آفريد .
باد شديدى كه به سوى جبهه دشمن مىوزيد و رگبارى كه بر آنها فرود آمد ، و خاطره وحشتناك خواب عاتكه در مكه و مانند اينها عوامل ديگرى براى وحشت و اضطراب آنها بودند .
سپس فرمانى را كه در ميدان بدر به وسيله پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به مسلمانان داده بود ، به ياد آنها مى آورد ، و آن اين بود كه هنگام نبرد با مشركان از ضربه هاى
تفسير نمونه ج : 7 ص : 108
غير كارى بپرهيزيد و نيروى خود را در آن صرف نكنيد ، بلكه ضربه هاى كارى بر پيكر دشمن فرود آريد ضربه بر بالاتر از گردن ، بر مغزها و سرهاى آنها فرود آريد ( فاضربوا فوق الاعناق ) و دست و پاى آنها را از كار بيندازيد ( و ضربوا منهم كل بنان ) بنان جمع بنانه به معنى سر انگشت دست يا پا و يا خود انگشتان است ، و در آيه مورد بحث مى تواند كنايه از دست و پا بوده باشد و يا به معنى اصليش كه انگشتان است ، زيرا قطع شدن انگشتان و از كار افتادن آنها اگر در دست باشد قدرت حمل سلاح را از انسان مى گيرد ، و اگر در پا باشد ، قدرت حركت را .
اين احتمال نيز وجود دارد كه اگر دشمن مهاجم پياده باشد ، هدف را سر او قرار دهيد و اگر سواره باشد دست و پاى او .
همانطور كه در سابق هم اشاره كرديم بعضى اين جمله را خطاب به فرشتگان مى دانند ولى قرائن نشان مى دهد كه مخاطب در اين جمله مسلمانان هستند ، و اگر هم مخاطب فرشتگان باشند ممكن است هدف از ضربه زدن بر مغزها و دست و پا ايجاد رعب و وحشت در آنها باشد آنچنانكه دست و پايشان در كار بلغزد ، و سرها به زير آيد .
( البته اين تفسير بر خلاف ظاهر عبارت است و بايد به كمك قرائنى كه سابقا در باره جنگ نكردن ملائكه گفتيم اثبات شود ) بعد از همه گفتگوها براى اينكه كسى اين فرمانهاى شديد و دستورات قاطع و كوبنده را بر خلاف آئين جوانمردى و رحم و انصاف تصور نكند ، مى فرمايد : اينها استحقاق چنين چيزى را دارند زيرا آنان از در عداوت و دشمنى و عصيان و گردنكشى در برابر خدا و پيامبرش در آمدند ( ذلك بانهم شاقوا الله و رسوله ) شاقوا از ماده شقاق در اصل به معنى شكاف و جدائى است و از آنجا كه شخص مخالف و دشمن و عصيانگر ، صف خود را جدا مى كند به عمل او شقاق
تفسير نمونه ج : 7 ص : 109
گفته مى شود ، و هر كس از در مخالفت و دشمنى با خدا و پيامبرش در آيد ، گرفتار مجازات دردناك در دنيا و آخرت خواهد شد ، زيرا خداوند ( همانگونه كه رحمتش وسيع و بى انتها است ) مجازاتش شديد و دردناك است ( و من يشاقق الله و رسوله فان الله شديد العقاب ) سپس براى تاكيد اين موضوع مى گويد اين مجازات دنيا را بچشيد - مجازات ضربه هاى سخت در ميدان جنگ و كشته شدن و اسارت و شكست و ناكامى - و در انتظار مجازات سراى ديگر باشيد ، زيرا عذاب آتش در انتظار كافران است ( ذلكم فذوقوه و ان للكافرين عذاب النار )
تفسير نمونه ج : 7 ص : 110
يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الأَدْبَارَ(15) وَ مَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَئذ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفاً لِّقِتَال أَوْ مُتَحَيزاً إِلى فِئَة فَقَدْ بَاءَ بِغَضب مِّنَ اللَّهِ وَ مَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْس المَْصِيرُ(16) فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لَكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ مَا رَمَيْت إِذْ رَمَيْت وَ لَكِنَّ اللَّهَ رَمَى وَ لِيُبْلىَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاءً حَسناً إِنَّ اللَّهَ سمِيعٌ عَلِيمٌ(17) ذَلِكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكَفِرِينَ(18)
ترجمه :
15 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه با انبوه كافران در ميدان نبرد روبرو شويد به آنها پشت نكنيد .
16 - و هر كس در آن هنگام به آنها پشت كند - مگر در صورتى كه هدفش كناره گيرى از ميدان براى حمله مجدد و يا به قصد پيوستن به گروهى ( از مجاهدان ) بوده باشد - ( چنين كسى ) گرفتار غضب پروردگار خواهد شد و ماواى او جهنم و چه بد جايگاهى است .
17 - اين شما نبوديد كه آنها را كشتيد بلكه خداوند آنها را كشت و اين تو نبودى ( اى پيامبر كه خاك و ريگ به صورت آنها ) پاشيدى بلكه خدا پاشيد و خدا مى خواست مؤمنان را به اين وسيله به خوبى بيازمايد ، خداوند شنوا و دانا است .
18 - سرنوشت مؤمنان و كافران همان بود كه ديديد و خداوند نقشه هاى كافران را سست مى كند .

تفسير نمونه ج : 7 ص : 111
تفسير : فرار از جهاد ممنوع !
همانگونه كه در تفسير آيات گذشته اشاره شد بازگو كردن داستان جنگ بدر و نعمتهاى گوناگون خداوند بر مسلمانان نخستين در اين جريان بخاطر آن است كه از گذشته براى آينده درس بياموزند لذا در آيات مورد بحث روى سخن را به مؤمنان كرده و يك دستور كلى جنگى را به آنها توصيه و تاكيد مى كند و مى گويد اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه با كافران در ميدان جهاد روبرو شديد به آنها پشت مى كنيد و فرار اختيار ننمائيد ( يا ايها الذين امنوا اذا لقيتم الذين كفروا زحفا فلا تولوهم الادبار ) لقيتم از ماده لقاء به معنى اجتماع و روبرو شدن است ولى در بسيارى از موارد به معنى روبرو شدن در ميدان جنگ آمده است .
زحف در اصل به معناى حركت كردن به سوى چيزى است آنچنان كه پاها به سوى زمين كشيده شود ، همانند حركت كودك قبل از آنكه راه بيافتد و يا شتر به هنگام خستگى كه پاى خود را به روى زمين مى كشد سپس به حركت لشكر انبوه نيز گفته شده است زيرا از دور چنان به نظر مى رسد كه گوئى روى زمين مى لغزند و به پيش مى آيند .
در آيه فوق بكار بردن كلمه زحف اشاره به اين است كه هر چند دشمن از نظر نفرات و تجهيزات فراوان و شما در اقليت قرار داشته باشيد نبايد از ميدان مبارزه فرار كنيد همانگونه كه نفرات دشمن در ميدان بدر چند برابر شما بود و پايدارى به خرج داديد و سرانجام پيروز شديد .
اصولا فرار از جنگ يكى از بزرگترين گناهان در اسلام محسوب مى شود
تفسير نمونه ج : 7 ص : 112
منتهى با توجه به بعضى از آيات قرآن ، آن را مشروط به اين دانسته اند كه جمعيت دشمن حد اكثر دو برابر مسلمانان بوده باشد كه بحث آن به خواست خداوند در همين سوره ذيل آيه 65 و 66 خواهد آمد .
به همين جهت در آيه بعد مجازات دردناك فرار كنندگان از ميدان جهاد را با ذكر استثناهاى آن شرح مى دهد و مى فرمايد : كسانى كه به هنگام مبارزه با دشمن پشت به آنها كنند - مگر در صورتى كه هدف كناره گيرى از ميدان براى انتخاب يك روش جنگى بوده باشد و يا بقصد پيوستن به گروهى از مسلمانان و حمله مجدد - چنين كسى گرفتار غضب پروردگار خواهد شد ( و من يولهم يومئذ دبره الا متحرفا لقتال او متحيزا الى فئة فقد باء بغضب من الله ) .
همانگونه كه مشاهده مى كنيم در اين آيه دو صورت از مسئله فرار ، استثناء شده كه در ظاهر شكل فرار دارد اما در باطن شكل مبارزه و جهاد .
نخست صورتى است كه از آن تعبير به متحرفا لقتال شده متحرف از ماده تحرف به معناى كناره گيرى از وسط به اطراف و كناره هاست ، و منظور از اين جمله اين است كه جنگ جويان به عنوان يك تاكتيك جنگى از برابر دشمن بگريزند و به كنارى بروند كه او را به دنبال خود بكشانند و ناگهان ضربه غافل گيرانه را بر پيكر او وارد سازند و يا به صورت جنگ و گريز دشمن را خسته كنند كه جنگ گاهى حمله و گاهى عقب نشينى به عنوان حمله مجدد است و به قول عربها الحرب كر و فر شكل دوم آن است كه جنگجوئى خود را در ميدان تنها بيند و براى پيوستن به گروه جنگجويان عقب نشينى كند و پس از پيوستن به آنها حمله را آغاز نمايد .
بهر حال دستور تحريم فرار از ميدان نبايد به شكل خشكى تفسير شود
تفسير نمونه ج : 7 ص : 113
كه مانورها و تاكتيك هاى جنگى را از ميان ببرد همان مانورهائى كه سرچشمه بسيارى از پيروزيهاست .
و در پايان آيه مى فرمايد نه تنها فرار كنندگان گرفتار خشم خدا مى شوند بلكه جايگاه آنها دوزخ و چه بد جايگاهى است ( و ماويه جهنم و بئس المصير ) جمله باء از ماده بواء به معناى مراجعت و منزل گرفتن آمده ، ولى ريشه آن به معناى صاف و مسطح كردن يك محل و مكان است و از آنجا كه انسان به هنگام منزل گرفتن محل خود را صاف و مسطح مى كند اين كلمه به اين معنا آمده است ، همچنين چون انسان به منزلگاه خويش مراجعت مى كند به معناى بازگشت نيز آمده است و در آيه بالا اشاره به اين است كه آنها مشمول غضب مستمر و مداوم پروردگار مى شوند گوئى در خشم و غضب پروردگار منزل گرفته اند .
ماوى در اصل به معناى پناهگاه است و اينكه در آيه بالا مى خوانيم ماواى فرار كنندگان از جهاد جهنم است اشاره به اين است كه آنها با فرار مى خواهند پناهگاهى براى خود انتخاب كنند كه از هلاكت مصون بمانند ولى بعكس پناهگاه آنها جهنم مى شود نه تنها در جهان ديگر بلكه در اين جهان نيز در جهنمى سوزان از ذلت و بدبختى و شكست و محروميت ، پناه خواهند گرفت .
لذا در كتاب عيون الاخبار امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) در پاسخ يكى از دوستانش كه از فلسفه بسيارى از احكام سئوال مى كند در زمينه فلسفه تحريم فرار از جهاد مى نويسد : خداوند به اين دليل فرار از جهاد را تحريم كرده كه موجب وهن و سستى در دين و تحقير برنامه پيامبران و امامان و پيشوايان عادل مى گردد و نيز سبب مى شود كه آنها نتوانند بر دشمنان پيروز شوند و دشمن را به خاطر مخالفت با دعوت به توحيد پروردگار و اجراى عدالت و ترك ستمگرى و از ميان بردن فساد كيفر دهند ، بعلاوه سبب مى شود كه دشمنان در برابر مسلمانان جسور شوند و حتى مسلمانان بدست آنها اسير و مقتول گردند و سرانجام آئين
تفسير نمونه ج : 7 ص : 114
خداوند عز و جل بر چيده شود در ميان امتيازات فراوانى كه على (عليه السلام) داشت و گاهى خودش به عنوان سرمشق براى ديگران به آن اشاره مى كند همين مسئله عدم فرار از ميدان جهاد است آنجا كه مى فرمايد انى لم افر من الزحف قط و لم يبارزنى احد الا سقيت الارض من دمه ! : من هيچگاه از برابر انبوه دشمن فرار نكردم ( با اينكه در طول عمرم در ميدان هاى زياد شركت جستم ) و هيچ كس در ميدان جنگ با من روبرو نشد مگر اينكه زمين را از خونش سيراب كردم عجيب اين است كه جمعى از مفسران اهل تسنن اصرار بر اين دارند كه حكم آيه فوق مخصوص جنگ بدر بوده است و اين تهديد و تشديدى كه در زمينه فرار از جهاد در آن بيان شده مربوط به جنگجويان بدر است ، در حالى كه نه تنها دليلى در آيه بر اختصاص نيست بلكه مفهوم آيه يك مفهوم كلى در باره همه جنگجويان و همه مجاهدان است ، قرائن ديگر در آيات و روايات نيز اين موضوع را تاييد مى كند ( البته اين حكم اسلامى شرائطى دارد كه در آيات آينده از همين سوره بيان خواهد شد ) سپس براى اينكه مسلمانان از پيروزى بدر مغرور نشوند و تنها بر نيروى جسمانى خودشان تكيه نكنند بلكه همواره دل و جان خود را به ياد خدا و مددهاى او گرم و روشن نگاه دارند مى گويد : اين شما نبوديد كه دشمنان را در ميدان بدر كشتيد بلكه خداوند آنها را به قتل رساند ( فلم تقتلوهم و لكن الله قتلهم ) و تو اى پيامبر نيز خاك و ريگ در صورت آنها نپاشيدى بلكه خدا پاشيد