بعدی 
تفسير نمونه ج : 5 ص : 36
بى تناسب نيست و نشان مى دهد كه چگونه تثليث و توحيد نصارى غير قابل درك مى باشند ، نويسنده آن كتاب مى گويد : سه نفر به آئين مسيحيت در آمدند ، كشيش ، عقائد ضرورى مسيحيت از جمله عقيده تثليث را به آنها تعليم كرد .
روزى يكى از علاقمندان مسيحيت نزد كشيش آمد و از كسانى كه تازه به آئين مسيحيت در آمده بودند سؤال كرد ، كشيش با كمال خوشوقتى اشاره به آن سه نفر نمود ، او بلافاصله پرسيد : آيا از عقائد ضروريه ما چيزى ياد گرفته اند ، كشيش با شجاعت و تاكيد گفت : آرى سپس به عنوان نمونه يكى از آنها را صدا زد تا او را در حضور ميهمان بيازمايد ، كشيش گفت : درباره تثليث چه ميدانى ؟ او در جواب گفت : شما به من چنين ياد داديد كه خدايان سه گانه اند يكى در آسمان است و ديگرى در زمين از شكم مريم متولد شد و سومين نفر به صورت كبوترى بر خداى دوم در سن سى سالگى نازل گرديد ! كشيش عصبانى شد و او را بيرون كرد و گفت چيزى نمى فهمد ، و نفر دوم را صدا زد ، او در جواب اين سؤال در مورد تثليث ، گفت : شما به من چنين تعليم داديد كه خدايان سه بودند ، اما يكى از آنها بدار آويخته شد بنا بر اين اكنون دو خدا بيشتر نداريم ! خشم كشيش بيشتر شد و او را نيز بيرون كرد و سومى را كه باهوش تر و جدى تر در حفظ عقائد دينى بود ، صدا زد و همان مساله را از او پرسيد او با احترام گفت : پيشواى من ! آنچه را به من آموختيد كاملا حفظ كرده ام و از بركت مسيح به خوبى فهميده ام شما گفتيد : خداوند يگانه سه گانه است و خداوندان سه گانه يگانه اند ، يكى از آنها را بدار زدند و مرد و بنا بر اين همه مردند زيرا او با بقيه يگانه بود و به اين ترتيب الان هيچ خدائى وجود ندارد ! در آيه سوم از آنها دعوت مى كند كه از اين عقيده كفر آميز توبه كنند تا خداوند آنها را مشمول عفو و بخشش خود قرار دهد لذا مى گويد : آيا بعد از
تفسير نمونه ج : 5 ص : 37
اينهمه ، آنها بسوى خداى يگانه باز نمى گردند و از اين شرك و كفر طلب آمرزش نمى كنند با اينكه خداوند غفور و رحيم است ؟ ( ا فلا يتوبون الى الله و يستغفرونه و الله غفور رحيم ) .
مَّا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلا رَسولٌ قَدْ خَلَت مِن قَبْلِهِ الرُّسلُ وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كانَا يَأْكلانِ الطعَامَ انظرْ كيْف نُبَينُ لَهُمُ الاَيَتِ ثُمَّ انظرْ أَنى يُؤْفَكُونَ(75) قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لا يَمْلِك لَكمْ ضرًّا وَ لا نَفْعاً وَ اللَّهُ هُوَ السمِيعُ الْعَلِيمُ(76) قُلْ يَأَهْلَ الْكتَبِ لا تَغْلُوا فى دِينِكمْ غَيرَ الْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْم قَدْ ضلُّوا مِن قَبْلُ وَ أَضلُّوا كثِيراً وَ ضلُّوا عَن سوَاءِ السبِيلِ(77)
ترجمه :
75 - مسيح فرزند مريم فقط فرستاده ( خدا ) بود پيش از وى نيز فرستادگان ديگرى بودند مادرش نيز زن بسيار راستگوئى بود هر دو غذا مى خوردند ( با اين حال چگونه دعوى الوهيت مسيح و عبادت مادرش مريم مى كنيد ؟ ) بنگر چگونه نشانه ها را براى آنها آشكار مى سازيم سپس بنگر چگونه آنها از حق باز داشته مى شوند ؟
76 - بگو آيا جز خدا چيزى را مى پرستيد كه نه مالك زيان شماست و نه سود شما ، و خداوند شنوا و دانا است .
77 - بگو اى اهل كتاب در دين خود غلو ( و زياده روى ) نكنيد و غير از حق نگوئيد و از هوسهاى جمعيتى كه پيشتر از اين گمراه شدند و دگران را گمراه كردند و از راه راست منحرف گشتند پيروى ننمائيد .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 38
تفسير :
به دنبال بحثى كه در آيات گذشته درباره غلو مسيحيان درباره حضرت مسيح (عليه السلام) و اعتقاد به الوهيت او گذشت ، در اين آيات با دلائل روشنى در چند جمله كوتاه اين اعتقاد آنها را ابطال مى كند ، نخست مى گويد : چه تفاوتى در ميان مسيح و ساير پيامبران بود كه عقيده به الوهيت او پيدا كرده ايد ، مسيح بن مريم نيز فرستاده خدا بود و پيش از آن رسولان و فرستادگان ديگرى از طرف خدا آمدند ( ما المسيح ابن مريم الا رسول قد خلت من قبله الرسل ) .
اگر رسالت از ناحيه خدا دليل بر الوهيت و شرك است پس چرا درباره ساير پيامبران اين مطلب را قائل نمى شويد ؟ .
ولى مى دانيم كه مسيحيان منحرف هرگز قانع نيستند كه عيسى (عليه السلام) را يك فرستاده خدا بدانند بلكه عقيده عمومى آنها فعلا بر اين است كه او را فرزند خدا و به يك معنى خود خدا مى دانند كه براى بازخريد گناهان بشريت ( نه براى هدايت و رهبرى آنها ) آمده است و لذا به او لقب فادى ( فدا شونده در برابر گناهان بشر ) مى دهند .
سپس براى تاييد اين سخن مى گويد : مادر او ، زن بسيار راستگوئى بود ( و امه صديقه ) .
اشاره به اينكه اولا كسى كه داراى مادر است و در رحم زنى پرورش پيدا مى كند و اينهمه نياز دارد چگونه مى تواند خدا باشد ؟ و ثانيا اگر مادر او محترم است به خاطر اين است كه او هم در مسير رسالت مسيح (عليه السلام) با او هماهنگ بود و از رسالتش پشتيبانى مى كرد و به اين ترتيب بنده خاص خدا بود و نبايد او را همچون يك معبود همانطور كه در ميان مسيحيان رائج است كه در برابر مجسمه او تا سرحد پرستش خضوع مى كنند ، عبادت كرد .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 39
بعد به يكى ديگر از دلائل نفى ربوبيت مسيح (عليه السلام) اشاره كرده ، مى گويد : او و مادرش هر دو غذا مى خوردند ( كانا ياكلان الطعام ) .
كسى كه اين چنين نيازمند است كه اگر چند روز غذا به او نرسد قادر بر حركت نيست چگونه مى تواند خدا يا در رديف خدا باشد .
و در پايان آيه اشاره به روشنى اين دلائل از يك طرف و لجاجت و سرسختى و نادانى آنها در برابر اين دلائل آشكار از طرف ديگر كرده و مى گويد : بنگر چگونه دلائل را به روشنى براى آنها شرح مى دهيم و سپس بنگر چگونه اينها از قبول حق سرباز مى زنند ( انظر كيف نبين لهم الايات ثم انظر انى يؤفكون ) بنا بر اين تكرار انظر در اين دو جمله اشاره به اين است كه از يكسو در اين دلائل روشن بنگر كه براى توجه هر كس كافى است و از يكسو به عكس - العملهاى منفى و حيرت انگيز آنها بنگر كه براى هر كس تعجب آور است .
در آيه بعد براى تكميل استدلال گذشته مى گويد : شما مى دانيد كه مسيح (عليه السلام) خود سر تا پا نيازهاى بشرى داشت و مالك سود و زيان خويش هم نبود تا چه رسد به اينكه مالك سود و زيان شما باشد آيا چيزى را پرستش مى كنيد كه نه مالك زيان شما است ، نه مالك سود شما است ( قل ا تعبدون من دون الله ما لا يملك لكم ضرا و لا نفعا ) .
و به همين دليل بارها در دست دشمنان گرفتار شد و يا دوستانش گرفتار شدند و اگر لطف خدا شامل حال او نبود هيچ گامى نمى توانست بردارد .
و در پايان به آنها اخطار مى كند كه گمان نكنيد خداوند سخنان نارواى شما را نمى شنود و يا از درون شما آگاه نيست خداوند هم شنوا است و هم دانا
تفسير نمونه ج : 5 ص : 40
( و الله هو السميع العليم ) جالب اينكه مساله بشر بودن مسيح و نيازهاى مادى و جسمانى او كه قرآن در اين آيات و آيات ديگر روى آن تكيه كرده است يكى از بزرگترين مشكلات براى مسيحيان مدعى خدائى او شده كه براى توجيه آن بسيار دست و پا مى كنند و گاهى ناچار مى شوند براى مسيح دو جنبه قائل شوند جنبه لاهوت و جنبه ناسوت ، از نظر لاهوت فرزند خدا و خود خداست و از نظر ناسوت جسم است و مخلوق خدا و امثال اين توجيهات كه بهترين نشانه ضعف و نادرستى منطق آنها است .
به اين نكته نيز بايد توجه كرد كه در آيه بجاى كلمه من ما به كار برده شده كه معمولا براى موجودات غير عاقل ذكر مى شود ، اين تعبير شايد به خاطر آن باشد كه ساير معبودها و بت ها از قبيل سنگ و چوب را در عموميت جمله داخل كند و بگويد : اگر پرستش مخلوقى جايز باشد بايد بت پرستى بت پرستان نيز مجاز شمرده شود زيرا در مخلوق بودن همه برابر و مساويند و در حقيقت ايمان به الوهيت مسيح (عليه السلام) يكنوع بت پرستى است نه خدا پرستى .
و در آيه بعد به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور مى دهد كه به دنبال روشن شدن اشتباه اهل كتاب در زمينه غلو درباره پيامبران الهى با استدلالات روشن از آنها دعوت كند كه از اين راه رسما باز گردند و مى گويد ، بگو اى اهل كتاب در دين خود ، غلو و تجاوز از حد نكنيد و غير از حق چيزى مگوئيد ( قل يا اهل الكتاب لا تغلوا فى دينكم غير الحق .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 41
البته غلو نصارى روشن است و اما در مورد غلو يهود كه خطاب يا اهل الكتاب شامل آنها نيز مى شود بعيد نيست كه اشاره به سخنى باشد كه درباره عزير مى گفتند و او را فرزند خدا مى دانستند .
و از آنجا كه سرچشمه غلو غالبا پيروى از هوا و هوس گمراهان است ، براى تكميل اين سخن مى گويد : از هوسهاى اقوامى كه پيش از شما گمراه شدند و بسيارى را نيز گمراه كردند و از راه مستقيم منحرف گشتند ، پيروى نكنيد ( و لا تتبعوا اهواء قوم قد ضلوا من قبل و اضلوا كثيرا و ضلوا عن سواء السبيل ) اين جمله در حقيقت اشاره به چيزى است كه در تاريخ مسيحيت نيز منعكس است كه مساله تثليث و غلو درباره مسيح (عليه السلام) در قرون نخستين مسيحيت در ميان آنها وجود نداشت بلكه هنگامى كه بت پرستان هندى و مانند آنها به آئين مسيح (عليه السلام) پيوستند ، چيزى از بقاياى آئين سابق را كه تثليث و شرك بود به مسيحيت افزودند و لذا مى بينيم كه ثالوث هندى ( ايمان به خدايان سه گانه برهما ، فيشنو ، سيفا ) از نظر تاريخى قبل از تثليث مسيحيت بوده است و در حقيقت اين انعكاسى از آن است ، در آيه 30 سوره توبه نيز پس از ذكر غلو يهود و نصارى درباره عزير و مسيح (عليه السلام) مى خوانيم يضاهئون قول الذين كفروا من قبل : گفتار آنها شبيه سخنان كافران پيشين است .
در اين عبارت دو بار جمله ضلوا درباره كفارى كه اهل كتاب ، غلو را از آنها اقتباس كردند تكرار شده است ، اين تكرار ممكن است به خاطر تاكيد بوده باشد و يا به خاطر اينكه آنها قبلا گمراه بودند و بعد كه با تبليغات خود ديگران را نيز گمراه كردند به گمراهى جديدى افتادند ، زيرا كسى كه سعى مى كند ديگران را هم به گمراهى بكشاند در حقيقت از همه كس گمراه تر است ، چرا كه نيروهاى خود را در مسير بدبختى خويش و ديگران تلف كرده و بار مسئوليت گناهان ديگران را نيز بر دوش كشيده است .
آيا كسى كه در جاده مستقيم قرار
تفسير نمونه ج : 5 ص : 42
گرفته هرگز حاضر مى شود كه علاوه بر بار گناه خويش بار گناه ديگران را نيز بر دوش بكشد .
لُعِنَ الَّذِينَ كفَرُوا مِن بَنى إِسرءِيلَ عَلى لِسانِ دَاوُدَ وَ عِيسى ابْنِ مَرْيَمَ ذَلِك بِمَا عَصوا وَّ كانُوا يَعْتَدُونَ(78) كانُوا لا يَتَنَاهَوْنَ عَن مُّنكر فَعَلُوهُ لَبِئْس مَا كانُوا يَفْعَلُونَ(79) تَرَى كثِيراً مِّنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كفَرُوا لَبِئْس مَا قَدَّمَت لهَُمْ أَنفُسهُمْ أَن سخِط اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فى الْعَذَابِ هُمْ خَلِدُونَ(80)
ترجمه :
78 - آنها كه از بنى اسرائيل كافر شدند بر زبان داود و عيسى بن مريم لعن ( و نفرين ) شدند ، اين بخاطر آن بود كه گناه مى كردند و تجاوز مى نمودند .
79 - آنها از اعمال زشتى كه انجام مى دادند يكديگر را نهى نمى كردند چه بدكارى انجام مى دادند .
80 - بسيارى از آنها را مى بينى كه كافران ( و بت پرستان ) را دوست مى دارند ( و با آنها طرح دوستى مى ريزند ) چه بد اعمالى از پيش براى ( معاد ) خود فرستادند كه نتيجه آن خشم خداوند بود و در عذاب ( الهى ) جاودانه خواهند ماند .

تفسير :
در اين آيات براى اينكه از تقليدهاى كوركورانه اهل كتاب از پيشينيانشان جلوگيرى كند اشاره به سرنوشت شوم آنها كرده و مى گويد : كافران از بنى اسرائيل بر زبان داود و عيسى بن مريم ، لعن شدند و اين دو پيامبر بزرگ از
تفسير نمونه ج : 5 ص : 43
خدا خواستند كه آنها را از رحمت خويش دور سازد ( لعن الذين كفروا من بنى اسرائيل على لسان داود و عيسى ابن مريم ) در اينكه چرا تنها نام اين دو پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) برده شده است مفسران احتمالاتى داده اند گاهى گفته مى شود ، علت آن اين است كه سرشناسترين پيامبران بعد از موسى (عليه السلام) اين دو پيامبر بودند ، و گاهى گفته مى شود كه بسيارى از اهل كتاب افتخار مى كردند كه فرزندان داودند ، قرآن با اين جمله اعلام مى كند كه داود از كسانى كه راه كفر و طغيان پيش گرفتند ، متنفر بود ، و بعضى گفته اند كه اين آيه اشاره به دو واقعه تاريخى است كه خشم اين دو پيامبر بزرگ را برانگيخت و جمعى از بنى اسرائيل را نفرين كردند ، داود در مورد ساكنان شهر ساحلى ايله كه به اصحاب سبت معروفند و سرگذشت آنها در سوره اعراف خواهد آمد ، و حضرت مسيح درباره جمعى از پيروان خود كه بعد از نزول مائده آسمانى باز هم راه انكار و مخالفت را پيش گرفتند لعن و نفرين نمود .
در هر حال آيه اشاره به اين است كه بودن جزء نژاد بنى اسرائيل و يا جزء اتباع مسيح ، مادام كه هماهنگى با برنامه هاى آنها نبوده باشد باعث نجات كسى نخواهد شد بلكه خود اين پيامبران از اينگونه افراد ابراز تنفر و انزجار كردند .
جمله آخر آيه نيز اين مطلب را تاكيد مى كند و مى گويد : اين اعلام تنفر و بيزارى بخاطر آن بود كه آنها گناهكار و متجاوز بودند ( ذلك بما عصوا و كانوا يعبدون ) به علاوه آنها بهيچوجه مسؤليت اجتماعى براى خود قائل نبودند ، و يكديگر را از كار خلاف نهى نمى كردند ، و حتى جمعى از نيكان آنها با سكوت و سازشكارى ، افراد گناهكار را عملا تشويق مى كردند ( كانوا لا يتناهون عن منكر فعلوه ) و به اين ترتيب برنامه اعمال آنها بسيار زشت و ناپسند بود ( لبئس ما كانوا يفعلون )
تفسير نمونه ج : 5 ص : 44
در تفسير اين آيه رواياتى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و ائمه اهل بيت (عليهم السلام) نقل شده كه بسيار آموزنده است .
در حديثى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم لتامرن بالمعروف و لتنهون عن المنكر و لتاخذن على يد السفيه و لتاطرنه على الحق اطرا ، او ليضربن الله قلوب بعضكم على بعض و يلعنكم كما لعنهم : حتما بايد امر به معروف و نهى از منكر كنيد و دست افراد نادان را بگيريد و به سوى حق دعوت نمائيد و الا خداوند قلوب شما را همانند يكديگر مى كند و شما را از رحمت خود دور مى سازد همانطور كه آنها را از رحمت خويش دور ساخت ! در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) در تفسير كانوا لا يتناهون عن منكر فعلوه چنين نقل شده است : اما انهم لم يكونوا يدخلون مداخلهم و لا يجلسون مجالسهم و لكن كانوا اذا لقوهم ضحكوا فى وجوههم و انسوا بهم : اين دسته كه خداوند از آنها مذمت كرده هرگز در كارها و مجالس گناهكاران شركت نداشتند ، بلكه فقط هنگامى كه آنها را ملاقات مى كردند ، در صورت آنان مى خنديدند و با آنها مانوس بودند .
و در آيه بعد به يكى ديگر از اعمال خلاف آنها اشاره كرده ، مى گويد : بسيارى از آنان را مى بينى كه طرح دوستى و محبت با كافران مى ريزند ( ترى كثيرا منهم يتولون الذين كفروا ) بديهى است كه دوستى آنها ساده نبود ، بلكه دوستى آميخته با انواع گناه و تشويق آنان به اعمال و افكار غلط بود ، و لذا در آخر آيه مى فرمايد : چه بد .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 45
اعمالى از پيش براى معاد خود فرستادند ، اعمالى كه نتيجه آن ، خشم و غضب الهى بود و در عذاب الهى جاودانه خواهند ماند ( لبئس ما قدمت لهم انفسهم ان سخط الله عليهم و فى العذاب هم خالدون ) درباره اينكه منظور از الذين كفروا در اين آيه چه اشخاصى هستند بعضى احتمال داده اند منظور مشركان مكه اند كه يهود با آنها طرح دوستى ريخته بودند ، و بعضى احتمال داده اند كه منظور جباران و ستمگرانى بوده اند كه يهود در اعصار گذشته طرح دوستى با آنها مى ريختند حديثى كه از امام باقر (عليه السلام) در اين زمينه نقل شده نيز اين معنى را تاييد مى كند آنجا كه مى فرمايد : يتولون الملوك الجبارين و يزينون لهم اهوائهم ليصيبوا من دنياهم : اين دسته كسانى بودند كه جباران را دوست مى داشتند و اعمال هوس آلود آنان را در نظرشان خوب جلوه مى دادند تا به آنها نزديك شوند و از دنياشان بهره گيرند ! هيچ مانعى ندارد كه آيه اشاره به هر دو معنى بلكه اعم از آنها باشد .
وَ لَوْ كانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ النَّبىِّ وَ مَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مَا اتخَذُوهُمْ أَوْلِيَاءَ وَ لَكِنَّ كثِيراً مِّنهُمْ فَسِقُونَ(81)
ترجمه :
81 - و اگر ايمان به خدا و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و آنچه بر او نازل شده مى آوردند ( هرگز ) آنها را بدوستى اختيار نمى كردند ، ولى بسيارى از آنها فاسقند .

تفسير :
در اين آيه راه نجات از اين برنامه غلط و نادرست را به آنها نشان مى دهد .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 46
كه اگر راستى ايمان به خدا و پيامبر و آنچه بر او نازل شده است مى داشتند هيچگاه تن به دوستى بيگانگان و دشمنان خدا در نمى دادند و آنان را به عنوان تكيه گاه خود انتخاب نمى كردند ( و لو كانوا يؤمنون بالله و النبى و ما انزل اليه ما اتخذوهم اولياء ) ولى متاسفانه در ميان آنها كسانى كه مطيع فرمان الهى باشند كمند و بسيارى از آنها از دايره فرمان خدا خارج شده ، راه فسق را پيش گرفته اند ( و لكن كثيرا منهم فاسقون ) روشن است كه منظور از النبى در اينجا پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است زيرا در قرآن مجيد در آيات مختلف اين كلمه به همين معنى به كار رفته است ، و اين موضوع در دهها آيه از قرآن ديده مى شود .
احتمال ديگرى در تفسير آيه نيز هست كه ضمير كانوا به مشركان و بت پرستان برگردد ، يعنى اگر اين مشركان كه مورد علاقه و اعتماد يهودند به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و قرآن ايمان مى آوردند ، هيچگاه يهود آنها را دوست خود انتخاب نمى كردند و اين نشانه روشن گمراهى و فسق آنها است زيرا با ادعاى پيروى از كتب آسمانى بت پرستان را تا زمانى كه مشركند به دوستى بر مى گزينند و همينكه به سوى خدا و كتب آسمانى آمدند از آنها فاصله مى گيرند ! ولى تفسير اول با ظاهر آيات سازگارتر است و طبق آن تمام ضمائر به يك مرجع ( يعنى يهود ) باز مى گردد .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 47
آغاز جزء هفتم قرآن
تفسير نمونه ج : 5 ص : 48
تفسير نمونه ج : 5 ص : 49
آغاز جزء هفتم .
* لَتَجِدَنَّ أَشدَّ النَّاسِ عَدَوَةً لِّلَّذِينَ ءَامَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَّوَدَّةً لِّلَّذِينَ ءَامَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصرَى ذَلِك بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسيسِينَ وَ رُهْبَاناً وَ أَنَّهُمْ لا يَستَكبرُونَ(82) وَ إِذَا سمِعُوا مَا أُنزِلَ إِلى الرَّسولِ تَرَى أَعْيُنَهُمْ تَفِيض مِنَ الدَّمْع مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنَا ءَامَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشهِدِينَ(83) وَ مَا لَنَا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ مَا جَاءَنَا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطمَعُ أَن يُدْخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ الْقَوْمِ الصلِحِينَ(84) فَأَثَبَهُمُ اللَّهُ بِمَا قَالُوا جَنَّت تجْرِى مِن تحْتِهَا الأَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا وَ ذَلِك جَزَاءُ الْمُحْسِنِينَ(85) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كذَّبُوا بِئَايَتِنَا أُولَئك أَصحَب الجَْحِيمِ(86)
ترجمه :
82 - بطور مسلم يهود و مشركان را دشمنترين مردم نسبت به مؤمنان خواهى يافت ، ولى
تفسير نمونه ج : 5 ص : 50
آنها را كه مى گويند مسيحى هستيم نزديكترين دوستان به مؤمنان مى يابى ، اين به خاطر آن است كه در ميان آنها افرادى دانشمند و تارك دنيا هستند و آنها ( در برابر حق ) تكبر نمىورزند .
83 - و هر زمان آياتى را كه بر پيامبر نازل شده بشنوند چشمهاى آنها را مى بينى كه ( از شوق ) اشك مى ريزد بخاطر حقيقتى را كه دريافته اند ، آنها مى گويند : پروردگارا ايمان آورديم ، ما را با گواهان ( و شاهدان حق ) بنويس .
84 - چرا ما ايمان به خدا و آنچه از حق به ما رسيده نياوريم در حالى كه آرزو داريم ما را در زمره جمعيت صالحان قرار دهد ؟ !
85 - خداوند آنها را به خاطر اين سخن باغهائى از بهشت پاداش داد كه از زير درختان آن نهرها جارى است ، جاودانه در آن خواهند ماند و اين جزاى نيكوكاران است .
86 - و كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند آنها اهل دوزخند .

شان نزول : نخستين مهاجران اسلام
بسيارى از مفسران از جمله طبرسى در مجمع البيان و فخر رازى و نويسنده المنار در تفسيرهاى خود از مفسران پيشين نقل كرده اند كه اين آيات درباره نجاشى زمامدار حبشه در عصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و ياران او نازل شده است و در حديثى كه در تفسير برهان نقل شده اين موضوع مشروحا آمده است .
آنچه از روايات اسلامى و تواريخ و گفتار مفسران در اين زمينه استفاده مى شود چنين است : در سالهاى نخستين بعثت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و دعوت عمومى او ، مسلمانان در اقليت شديدى قرار داشتند ، قريش به قبائل عرب توصيه كرده بود كه هر كدام ،
تفسير نمونه ج : 5 ص : 51
افراد وابسته خود را كه به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ايمان آورده است تحت فشار شديد قرار دهند و به اين ترتيب هر يك از مسلمانان از طرف قوم و قبيله خود سخت تحت فشار قرار داشت .
آن روز تعداد مسلمانان براى دست زدن به يك جهاد آزاديبخش كافى نبود ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) براى حفظ اين دسته كوچك ، و تهيه پايگاهى براى مسلمانان در بيرون حجاز ، به آنها دستور مهاجرت داد ، و حبشه را براى اين مقصد انتخاب فرمود و گفت : در آنجا زمامدار صالحى است كه از ستم و ستمگرى جلوگيرى مى كند ، شما آنجا برويد تا خداوند فرصت مناسبى در اختيار ما بگذارد .
منظور پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نجاشى بود ( نجاشى اسم عامى بود همانند كسرى كه به تمام سلاطين حبشه گفته مى شد ، اما اسم نجاشى معاصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اصحمه كه در زبان حبشى به معنى عطيه و بخشش است بود ) .
يازده مرد و چهار زن از مسلمانان عازم حبشه شدند و از طريق دريا با كرايه كردن كشتى كوچكى راه حبشه را پيش گرفتند ، و اين در ماه رجب سال پنجم بعثت بود ، و اين مهاجرت ، مهاجرت اول نام گرفت .
چيزى نگذشت كه جعفر بن ابو طالب و جمعى ديگر از مسلمانان به حبشه رفتند و هسته اصلى يك جمعيت متشكل اسلامى را كه از 82 نفر مرد و عده قابل ملاحظه اى زن و كودك تشكيل مى شد به وجود آوردند .
طرح اين مهاجرت براى بت پرستان سخت دردناك بود ، زيرا بخوبى مى ديدند چيزى نخواهد گذشت كه با يك جمعيت متشكل نيرومند از مسلمانان كه تدريجا اسلام را پذيرفته و به سرزمين امن و امان حبشه رفته اند روبرو خواهند شد ، براى بهم زدن اين موقعيت دست به كار شدند ، و دو نفر از جوانان باهوش و فعال و حيله گر و پشت هم انداز يعنى عمرو بن عاص و عمارة بن وليد را براى بهم زدن موقعيت مسلمانان حبشه انتخاب كردند و با هداياى فراوانى به حبشه فرستادند ،
تفسير نمونه ج : 5 ص : 52
اين دو نفر در كشتى شراب نوشيدند و بجان هم افتادند ولى بهر حال براى پياده كردن نقشه خود وارد سرزمين حبشه شدند ، و با مقدماتى به حضور نجاشى بار يافتند ، و قبلا با دادن هداياى گرانبهائى به اطرافيان نجاشى موافقت آنها را جلب كرده و قول تاييد و طرفدارى از آنان گرفته بودند .
عمرو عاص سخنان خود را از اينجا شروع كرد ، و با نجاشى چنين گفت : ما فرستادگان بزرگان مكه ايم تعدادى از جوانان سبك مغز در ميان ما پرچم مخالفت برافراشته اند و از آئين نياكان خود برگشته و به بدگوئى از خدايان ما پرداخته و آشوب و فتنه بپا كرده و در ميان مردم تخم نفاق پاشيده اند ، و از موقعيت سرزمين شما سوء استفاده كرده و به اينجا پناه آوردند ، ما از آن مى ترسيم كه در اينجا نيز دست به اخلال گرى زنند ، بهتر اين است كه آنها را به ما بسپاريد و به محل خود باز گردانيم ... اين را گفتند و هدايائى را كه با خود آورده بودند تقديم داشتند .
نجاشى گفت : تا من با نمايندگان اين پناهندگان به كشورم تماس نگيرم نمى توانم در اين زمينه سخن بگويم ، و از آنجا كه اين بحث يك بحث مذهبى است بايد از نمايندگان مذهبى نيز در جلسه اى در حضور شما دعوت شود .
روز ديگرى در يك جلسه مهم كه اطرافيان نجاشى و جمعى از دانشمندان مسيحى و جعفر بن ابى طالب به عنوان نمايندگى مسلمانان ، و نمايندگان قريش ، حضور داشتند ، نجاشى پس از استماع سخنان نمايندگان قريش رو به جعفر كرد و از او خواست كه نظر خود را در اين زمينه بيان كند .
جعفر پس از اداى احترام چنين گفت : نخست از اينها بپرسيد آيا ما جزء بردگان فرارى اين جمعيتيم ؟ ! عمرو گفت : نه شما آزاديد .
جعفر - و نيز سؤال كنيد آيا آنها دينى بر ذمه ما دارند كه آن را از ما
تفسير نمونه ج : 5 ص : 53
مى طلبند ؟ ! عمرو - نه ما هيچگونه مطالبه اى از شما نداريم .
جعفر - آيا خونى از شما ريخته ايم ؟ كه آنرا از ما مى طلبيد ؟ ! عمرو - نه چنين چيزى در كار نيست .
جعفر - پس از ما چه مى خواهيد كه اينهمه ما را شكنجه و آزار داديد و ما از سرزمين شما كه مركز ظلم و بيدادگرى بود بيرون آمديم ؟ ! سپس جعفر رو به نجاشى كرد و گفت : ما جمعى نادان بوديم ، بت پرستى مى كرديم ، گوشت مردار مى خورديم ، انواع كارهاى زشت و ننگين انجام مى داديم ، قطع رحم مى كرديم و نسبت به همسايگان خويش بدرفتارى داشتيم ، و نيرومندان ما ضعيفان را مى خوردند ! ولى خداوند پيامبرى در ميان ما مبعوث كرد كه به ما دستور داده است هر گونه شبيه و شريك را از خدا دور سازيم و فحشاء و منكرات و ظلم و ستم و قمار را ترك گوئيم ، به ما دستور داده نماز بخوانيم ، زكات بدهيم ، عدالت و احسان پيشه كنيم و بستگان خود را كمك نمائيم .
نجاشى گفت : عيساى مسيح نيز براى همين مبعوث شده بود ! سپس از جعفر پرسيد آيا چيزى از آياتى كه بر پيامبر شما نازل شده است حفظ دارى ؟ جعفر گفت : آرى و سپس شروع به خواندن سوره مريم كرد .
حسن انتخاب جعفر ، در مورد آيات تكان دهنده اين سوره كه مسيح و مادرش را از هر گونه تهمتهاى ناروا پاك مى سازد ، اثر عجيبى گذاشت تا آنجا كه قطره هاى اشك شوق ، از ديدگان دانشمندان مسيحى سرازير گشت ، و نجاشى صدا زد به خدا سوگند نشانه هاى حقيقت در اين آيات نمايان است ! هنگامى كه عمرو خواست در اينجا سخنى بگويد و تقاضاى سپردن
تفسير نمونه ج : 5 ص : 54
مسلمانان را بدست وى كند ، نجاشى دست بلند كرد ، و محكم بر صورت عمرو كوبيد و گفت : خاموش باش بخدا سوگند اگر بيش از اين سخنى در مذمت اين جمعيت بگوئى ترا مجازات خواهم كرد ! اين جمله را گفت و رو به مامورين كرد و صدا زد هداياى آنها را به آنان برگردانيد و آنها را از حبشه بيرون نمائيد ، و به جعفر و يارانش گفت آسوده خاطر در كشور من زندگى كنيد ! اين پيش آمد علاوه بر اثر تبليغى عميقى كه در زمينه شناساندن اسلام به جمعى از مردم حبشه داشت ، سبب شد كه مسلمانان مكه جدا روى اين پايگاه مطمئن حساب كنند ، و مسلمانان تازه وارد را براى آن روز كه قدرت كافى بيابند به آنجا روانه سازند .
سالها گذشت ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) هجرت كرد و كار اسلام بالا گرفت ، و عهدنامه حديبيه امضا شد و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) متوجه فتح خيبر گشت ، در آن روز كه مسلمانان از فرط شادى به خاطر در هم شكستن بزرگترين كانون خطر يهود در پوست نمى گنجيدند ، از دور شاهد حركت دستجمعى عده اى بسوى سپاه اسلام بودند ، چيزى نگذشت كه معلوم شد اين جمعيت همان مهاجران حبشه اند كه به آغوش وطن باز مى گردند در حالى كه قدرتهاى اهريمنى دشمنان در هم شكسته شده و نهال اسلام به قدر كافى ريشه دوانيده است .
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با مشاهده جعفر و مهاجران حبشه ، اين جمله تاريخى را فرمود : لا ادرى انا بفتح خيبر اسر ام بقدوم جعفر ؟ ! : نميدانم از پيروزى خيبر خوشحالتر باشم يا از بازگشت جعفر ؟ مى گويند علاوه بر مسلمانان ، هشت نفر از شاميان كه در ميان آنها يك راهب مسيحى بود و تمايل شديد به اسلام پيدا كرده بودند ، خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) رسيدند و پس از شنيدن آيات سوره يس بگريه افتادند و مسلمان شدند و گفتند چقدر اين آيات به تعليمات راستين مسيح شباهت دارد .
و طبق روايتى كه در تفسير المنار از سعيد بن جبير نقل شده نجاشى سى نفر
تفسير نمونه ج : 5 ص : 55
از بهترين ياران خود را به عنوان اظهار علاقه به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و آئين اسلام به مدينه فرستاد ، و همانها بودند كه با شنيدن آيات سوره يس گريستند و اسلام را پذيرفتند ، آيات فوق نازل شد و از اين مؤمنان تجليل كرد .
( اين شان نزول منافات با آن ندارد كه سوره مائده در اواخر عمر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نازل شده باشد ، زيرا اين سخن مربوط به اكثريت آيات سوره است ، هيچ مانعى ندارد كه بعضى از آيات در حوادث قبل نازل شده باشد و بدستور پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به مناسبتهائى در اين سوره قرار گيرد ) .

تفسير : كينه توزى يهود و نرمش نصارى
در اين آيات مقايسه اى ميان يهوديان و مسيحيانى كه معاصر پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بوده اند شده است .
در نخستين آيه يهود و مشركان در يك صف قرار داده شده اند و مسيحيان در صف ديگر ، در آغاز مى گويد : سرسخترين دشمنان مومنان ، يهود و مشركان هستند ، و با محبت ترين آنها نسبت به مؤمنان مدعيان مسيحيتند ( لتجدن اشد الناس عداوة للذين آمنوا اليهود و الذين اشركوا و لتجدن اقربهم مودة للذين آمنوا الذين قالوا انا نصارى ) .
تاريخ اسلام بخوبى گواه اين حقيقت است ، زيرا در بسيارى از صحنه هاى نبردهاى ضد اسلامى ، يهود بطور مستقيم يا غير مستقيم دخالت داشتند و از هر گونه كار شكنى و دشمنى خود دارى نمى كردند ، افراد بسيار كمى از آنها به اسلام گرويدند ، در حالى كه در غزوات اسلامى ، كمتر مسلمانان را مواجه با مسيحيان مى بينيم و نيز افراد زيادى از آنها را مشاهده مى كنيم كه به صفوف مسلمين پيوستند .
سپس قرآن دليل اين تفاوت روحيه و خط مشى اجتماعى را طى چند جمله
تفسير نمونه ج : 5 ص : 56
بيان كرده ، مى گويد : مسيحيان معاصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) امتيازاتى داشتند كه در يهود نبود .
نخست اينكه : در ميان آنها جمعى دانشمند بودند كه به اندازه دانشمندان دنياپرست يهود در كتمان حقيقت كوشش نداشتند ( ذلك بان منهم قسيسين ) و نيز در ميان آنها جمعى تاريك دنيا بودند كه درست در نقطه مقابل حريصان يهود گام برمى داشتند ، هر چند گرفتار انحرافاتى بودند ولى باز در سطحى بالاتر از يهود قرار داشتند ( و رهبانا ) .
بسيارى از آنها در برابر پذيرش حق خاضع بودند و تكبرى از خود نشان نمى دادند ، در حالى كه اكثريت يهود به خاطر اينكه خود را نژاد برتر مى دانستند ، از قبول آئين اسلام كه از نژاد يهود برنخاسته بود سر باز مى زدند ( و انهم لا يستكبرون ) .
به علاوه جمعى از آنان ( همانند همراهان جعفر و جمعى از مسيحيان حبشه ) هنگامى كه آيات قرآن را مى شنيدند ، اشك شوق از ديدگانشان بخاطر دست يافتن به حق سرازير مى شد ( و اذا سمعوا ما انزل الى الرسول ترى اعينهم تفيض من الدمع مما عرفوا من الحق ) .
و با صراحت و شهامت و بى نظرى صدا مى زدند : پروردگارا ! ما ايمان آورديم ، ما را از گواهان حق و همراهان محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و ياران او قرار ده ( يقولون ربنا آمنا فاكتبنا مع الشاهدين ) .
آنها بقدرى تحت تاثير آيات تكان دهنده اين كتاب آسمانى قرار مى گرفتند كه مى گفتند : چگونه ممكن است ما به خداوند يگانه و حقايقى كه از طرف او آمده است ايمان نياوريم در حالى كه انتظار داريم ما را در زمره جمعيت صالحان قرار دهد .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 57
( و ما لنا لا نؤمن بالله و ما جائنا من الحق و نطمع ان يدخلنا ربنا مع القوم الصالحين ) .
البته همانطور كه در بالا اشاره كرديم ، اين مقايسه بيشتر درباره يهود و مسيحيان معاصر پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است ، زيرا يهود با اينكه داراى كتاب آسمانى بودند ، بخاطر دلبستگى بيش از اندازه به ماديات ، در صف مشركانى قرار گرفته بودند كه از نظر مذهبى با آنها هيچ وجه اشتراكى نداشتند ، در حالى كه در ابتدا ، يهوديان مبشران اسلام محسوب مى شدند و انحرافاتى همانند تثليث و غلو مسيحيت را نداشتند ، اما دنيا پرستى شديد آنها را به كلى از حق بيگانه كرد ، در حالى كه مسيحيان آن عصر چنين نبودند .
ولى تاريخ گذشته و معاصر به ما مى گويد : مسيحيان قرون بعد درباره اسلام و مسلمين ، مرتكب جناياتى شدند كه دست كمى از يهود نداشت .
جنگهاى طولانى و خونين صليبى در گذشته و تحريكات فراوانى كه امروز از ناحيه استعمار كشورهاى مسيحى بر ضد اسلام و مسلمين مى شود چيزى نيست كه بر كسى پنهان باشد ، بنابر اين نبايد آيات فوق را به عنوان يك قانون كلى در باره همه مسيحيان دانست جمله هاى اذا سمعوا ما انزل الى الرسول ... و ما بعد آن ، گواه بر اين است كه اين آيات درباره جمعى از مسيحيان معاصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نازل شده است .
در دو آيه بعد به سرنوشت اين دو طايفه و پاداش و كيفر آنها اشاره شد ، نخست مى گويد : آنها كه در برابر افراد با ايمان ، محبت نشان دادند ، و در مقابل آيات الهى سر تسليم فرود آوردند ، و با صراحت ايمان خود را اظهار داشتند ، خداوند در برابر اين به آنها باغهاى بهشت را پاداش مى دهد كه از زير درختان آن نهرها جارى است و جاودانه در آن مى مانند و اين است جزاى نيكوكاران
تفسير نمونه ج : 5 ص : 58
( فاثابهم الله بما قالوا جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها و ذالك جزاء المحسنين ) و در مقابل ، آنها كه راه دشمنى را پيمودند و كافر شدند و آيات خدا را تكذيب كردند اهل دوزخند ( و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب الجحيم ) .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 59
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تحَرِّمُوا طيِّبَتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يحِب الْمُعْتَدِينَ(87) وَ كلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلَلاً طيِّباً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِى أَنتُم بِهِ مُؤْمِنُونَ(88) لا يُؤَاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فى أَيْمَنِكُمْ وَ لَكِن يُؤَاخِذُكم بِمَا عَقَّدتُّمُ الأَيْمَنَ فَكَفَّرَتُهُ إِطعَامُ عَشرَةِ مَسكِينَ مِنْ أَوْسطِ مَا تُطعِمُونَ أَهْلِيكُمْ أَوْ كِسوَتُهُمْ أَوْ تحْرِيرُ رَقَبَة فَمَن لَّمْ يجِدْ فَصِيَامُ ثَلَثَةِ أَيَّام ذَلِك كَفَّرَةُ أَيْمَنِكُمْ إِذَا حَلَفْتُمْ وَ احْفَظوا أَيْمَنَكُمْ كَذَلِك يُبَينُ اللَّهُ لَكُمْ ءَايَتِهِ لَعَلَّكمْ تَشكُرُونَ(89)
ترجمه :
87 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد چيزهاى پاكيزه را كه خداوند براى شما حلال كرده بر خود حرام نكنيد ، و از حد تجاوز ننمائيد ، زيرا خداوند متجاوزان را دوست نمى دارد .
88 - و از نعمتهاى حلال و پاكيزه اى كه خداوند به شما روزى داده بخوريد و از ( مخالفت ) خداوندى كه به او ايمان داريد بپرهيزيد .
89 - خداوند شما را به خاطر سوگندهاى بيهوده ( و خالى از اراده ) مواخذه نمى كند ولى در برابر سوگندهائى كه ( از روى اراده ) محكم كرده ايد مواخذه مى كند ، كفاره اين گونه قسمها اطعام ده نفر مستمند ، از غذاهاى معمولى است كه به خانواده خود مى دهيد ، يا لباس پوشانيدن بر آن ده نفر و يا آزاد كردن يك برده ، و كسى كه هيچكدام از اينها را نبايد سه روز روزه مى گيرد ، اين كفاره سوگندهاى شماست به هنگامى كه سوگند ياد مى كنيد ( و مخالفت مى نمائيد ) و سوگندهاى خود را حفظ كنيد و نشكنيد ، اين چنين خداوند آيات خود را براى شما بيان مى كند تا شكر او را بجا آوريد .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 60
شان نزول از حد تجاوز نكنيد !
در مورد نزول آيات فوق روايات متعددى نقل شده است ، از جمله اينكه : روزى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) درباره رستاخيز و وضع مردم در آن دادگاه بزرگ الهى بياناتى فرمود ، اين بيانات مردم را تكان داد و جمعى گريستند به دنبال آن جمعى از ياران پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تصميم گرفتند ، پاره اى از لذائذ و راحتيها را بر خود تحريم كرده و به جاى آن به عبادت پردازند ، امير مؤمنان على (عليه السلام) سوگند ياد كرد كه شبها كمتر بخوابد و مشغول عبادت باشد ، بلال سوگند ياد كرد كه همه روز روزه باشد ، عثمان بن مظعون قسم ياد كرد كه آميزش جنسى را با همسر خويش ترك گويد و به عبادت پردازد .
روزى همسر عثمان بن مظعون نزد عايشه آمد ، او زن جوان و صاحب جمالى بود ، عايشه از وضع او متعجب شد و گفت : چرا به خودت نمى رسى ، و زينت نمى كنى ؟ ! در پاسخ گفت : براى چه كسى زينت كنم ؟ همسرم مدتى است كه مرا ترك گفته و رهبانيت پيش گرفته است ، اين سخن به گوش پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) رسيد ، فرمان داد همه مسلمانان به مسجد آيند ، هنگامى كه مردم در مسجد اجتماع كردند ، بالاى منبر قرار گرفت ، پس از حمد و ثناى پروردگار گفت : چرا بعضى از شما چيزهاى پاكيزه را بر خود حرام كرده ايد ؟ من سنت خود را براى شما بازگو مى كنم هر كس از آن روى گرداند از من نيست ، من قسمتى از شب را مى خوابم و با همسرانم آميزش دارم و همه روزها را روزه نمى گيرم .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 61
آگاه باشيد من هرگز به شما دستور نمى دهم كه مانند كشيشان مسيحى و رهبانها ترك دنيا گوئيد زيرا اين گونه مسائل و همچنين ديرنشينى در آئين من نيست ، رهبانيت امت من در جهاد است ( اگر مى خواهيد ترك دنيا گوئيد چه بهتر كه در راه سازنده اى همچون جهاد باشد ... ) بر خود سخت نگيريد زيرا جمعى از پيشينيان شما بر اثر سخت گرفتن بر خود هلاك شدند .
آنها كه سوگند ياد كرده بودند اين امور را ترك كنند ، برخاستند و گفتند : اى پيامبر ! ما در اين راه سوگند ياد كرده ايم وظيفه ما در برابر سوگندمان چيست ؟ آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
لازم به تذكر است كه بعضى سوگندهاى فوق مانند سوگندى كه از عثمان بن مظعون نقل شده چون منافات با حق همسرش داشته است مشروع نبوده ، ولى در مورد سوگند على (عليه السلام) درباره بيدار ماندن شب و اشتغال به عبادت ، امر مباح و مجازى بوده است اگر چه از آيات استفاده مى شود كه اولى و بهتر اين بود كه چنين كارى به طور مستمر ادامه پيدا نكند و اين موضوع هيچگونه منافاتى با مقام عصمت على (عليه السلام) ندارد چنانكه نظير آن را در باره پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيز در سوره تحريم آيه يك مى خوانيم يا ايها النبى لم تحرم ما احل الله لك تبتغى مرضاة ازواجك : اى پيغمبر ! چرا پاره اى از امورى كه بر تو حلال است به خاطر رضايت همسرانت بر خود حرام مى كنى ؟
تفسير : سوگند و كفاره سوگند
در اين آيه و آيات بعد يك سلسله احكام مهم اسلامى مطرح شده است ، بعضى براى نخستين بار ، و قسمت مهمى نيز به عنوان تاكيد و توضيح احكامى كه قبلا در .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 62
آيات ديگر قرآن بيان شده است ، زيرا همانطور كه گفتيم اين سوره در اواخر عمر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نازل گرديد و مى بايست در آن در باره احكام مختلف اسلامى تاكيد بيشترى بشود .
در آيه نخست ، اشاره به تحريم قسمتى از مواهب الهى وسيله بعضى از مسلمين شده ، و آنها را از تكرار اين كار نهى مى كند ، و مى گويد : اى كسانى كه ايمان آورده ايد طيبات و امور پاكيزه اى را كه خداوند براى شما حلال كرده بر خود حرام مكنيد ، ( يا ايها الذين آمنوا لا تحرموا طيبات ما احل الله لكم ) ذكر اين حكم علاوه بر ملاحظه شان نزول ممكن است اشاره به اين باشد كه اگر در آيات گذشته مدح و تمجيدى از جمعى از دانشمندان و رهبانان مسيحى شد به خاطر انعطاف و تسليم آنها در برابر حق بود ، نه به خاطر برنامه ترك دنيا و تحريم طيبات ، و مسلمانان نمى توانند در اين قسمت از آنها اقتباس كنند با بيان اين حكم ، اسلام صريحا بيگانگى خود را از مساله رهبانيت و ترك دنيا آنچنان كه مسيحيان و مرتاضان دارند اعلام داشته است ، شرح بيشتر درباره اين موضوع را در ذيل آيه 27 سوره حديد و رهبانية ابتدعوها مطالعه خواهيد فرمود .
سپس براى تاكيد اين موضوع مى گويد : از حد و مرزها فراتر نرويد ، زيرا خداوند تجاوز كنندگان را دوست ندارد ( و لا تعتدوا ان الله لا يحب المعتدين ) .
در آيه بعد مجددا روى مطلب تاكيد كرده ، منتها در آيه گذشته نهى از تحريم بود و در اين آيه امر به بهره گرفتن مشروع از مواهب الهى كرده مى فرمايد : از آنچه خداوند به شما روزى داده است حلال و پاكيزه بخوريد ( و كلوا مما رزقكم الله حلالا طيبا ) .
تنها شرط آن اين است كه رعايت اعتدال و تقوا و پرهيزگارى در بهره گيرى .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 63
از اين مواهب را فراموش نكنيد ، لذا مى گويد : ( و اتقوا الله الذى انتم به مؤمنون ) يعنى ايمان شما به خدا ايجاب مى كند كه همه دستورات او را محترم بشمريد ، هم بهره گرفتن و هم رعايت اعتدال و تقوى .
در تفسير اين جمله احتمال ديگرى نيز هست ، كه منظور از امر به تقوا اين است كه تحريم مباحات و طيبات با درجه عالى و كامل تقوا متناسب نيست ، تقوا ايجاب مى كند كه انسان از حد اعتدال در هيچ طرف خارج نشود .
در آيه بعد درباره سوگندهائى كه در زمينه تحريم حلال و غير آن خورده مى شود ، به طور كلى بحث كرده و قسم ها را به دو قسمت تقسيم مى كند : نخست مى گويد : خداوند شما را در برابر قسمهاى لغو مؤاخذه و مجازات نمى كند ( لا يؤاخذكم الله باللغو فى ايمانكم ) .
همانطور كه در تفسير آيه 225 سوره بقره كه در آن نيز پيرامون عدم مجازات در مقابل قسم هاى لغو بحث شده بود گفتيم : منظور از سوگند لغو چنانكه مفسران و فقهاء گفته اند ، سوگندهائى است كه داراى هدف مشخص نيست و از روى اراده و تصميم سر نمى زند ، بلكه بدون توجه به عنوان تكيه سخن و الله و بالله يا اينكه لا و الله و بلى و الله مى گويند و يا در حال شدت هيجان يا غضب بدون اراده و تصميم گفته مى شود .
بعضى گفته اند اگر انسان به چيزى يقين داشته باشد و بر اساس آن سوگند ياد كند سپس معلوم شود كه اشتباه كرده است ، آن نيز جزء قسم لغو است ، مثل اينكه كسى بر اثر سعايت افراد سخن چنين يقين به انحراف همسر خود پيدا كند و سوگند به طلاق او ياد نمايد ، بعدا معلوم شود دروغ بوده است ، اين سوگند اعتبار ندارد .
اين را نيز مى دانيم كه علاوه بر لزوم قصد و اراده و تصميم در سوگندهاى جدى لازم است كه محتواى قسم نيز كار نامشروع و يا مكروهى نباشد ، بنابر اين اگر انسان در حال اختيار از روى اراده و تصميم سوگند ياد كند كه عمل حرام يا مكروهى
تفسير نمونه ج : 5 ص : 64
را انجام دهد آن قسم نيز بى ارزش است ، و وفاى به آن لازم نيست - احتمال دارد كه مفهوم لغو در آيه فوق مفهوم وسيعى باشد و حتى اين گونه قسم را نيز شامل شود - قسم دوم از سوگندها ، سوگندهائى است كه از روى اراده و تصميم و به طور جدى ياد مى شود ، در باره اين نوع قسمها ، قرآن در آيه فوق چنين مى گويد : خداوند شما را در برابر چنين سوگندهائى كه گره آنرا محكم كرده ايد مؤاخذه مى كند و شما را موظف به عمل كردن به آن مى سازد ( و لكن يؤاخذ كم بما عقدتم الايمان ) كلمه عقد همانطور كه در آغاز سوره مائده گفتيم در اصل به معنى جمع كردن اطراف يك چيز محكم است و به همين جهت گره زدن دو سر طناب را عقد مى گويند ، و گاهى به همين مناسبت در امور معنوى نيز بكار مى رود و هر گونه پيمان محكمى را عقد نيز مى گويند ، در آيه فوق منظور از عقد ايمان ( بستن سوگندها ) همان تصميم جدى بر كارى است كه بر طبق سوگند انجام مى گيرد .
البته جدى بودن سوگند بتنهائى براى صحت آن كافى نيست بلكه همانطور كه در بالا اشاره شد بايد محتواى سوگند لااقل يك امر مباح بوده باشد و بايد دانست كه سوگند جز بنام خدا معتبر نيست .
بنا بر اين اگر كسى بنام خدا سوگند ياد كند كه عمل نيك يا لااقل عمل مباحى را انجام دهد ، واجب است به سوگند خود عمل كند و اگر آن را شكست كفاره دارد .
و كفاره قسم همان است كه در ذيل آيه مورد بحث بيان شده : كفاره چنين سوگندى يكى از سه چيز است : نخست اطعام ده نفر مسكين ( فكفارته اطعام عشرة مساكين ) منتها براى اينكه بعضى از اطلاق اين حكم چنين استفاده نكنند كه مى توان از هر نوع غذاى
تفسير نمونه ج : 5 ص : 65
پست و كم ارزشى براى كفاره استفاده كرد ، تصريح مى كند كه اين غذا بايد لااقل يك غذاى حد وسط بوده باشد كه معمولا در خانواده خود از آن تغذيه مى كنيد ( من اوسط ما تطعمون اهليكم ) .
البته ظاهر اين تعبير ، حد متوسط از نظر كيفيت است ولى ممكن است هم اشاره به كيفيت و هم مقدار و كميت بوده باشد ، چنانكه در روايتى از امام صادق (عليه السلام) حد وسط در كيفيت و در روايتى از امام باقر (عليه السلام) حد وسط در كميت نقل شده كه مفهوم آنها بازگشت به حد وسط در هر دو قسمت مى كند .
ناگفته پيدا است كه مساله حد وسط در دو قسمت به اختلاف شهرها و آباديها و زمانها متفاوت خواهد بود .
اين احتمال نيز در تفسير آيه داده شده است كه اوسط به معنى خوب و عالى است ، زيرا يكى از معانى اوسط عالى است ، چنانكه در آيه 28 سوره قلم مى خوانيم : قال اوسطهم ا لم اقل لكم لو لا تسبحون ( بهترين آنها چنين گفت : آيا به شما نگفتم چرا تسبيح خدا نمى گوئيد ) دوم - پوشاندن لباس بر ده نفر نيازمند ( او كسوتهم ) البته ظاهر آيه اين است كه لباسى بوده باشد كه بطور معمول تن را بپوشاند و لذا در بعضى از روايات مى خوانيم كه امام صادق (عليه السلام) فرمود منظور از كسوة در آيه فوق دو قطعه لباس است ( پيراهن و شلوار ) و اگر در بعضى از روايات مانند روايتى كه از امام باقر (عليه السلام) نقل شده مى خوانيم كه به يك جامه نيز مى توان قناعت كرد ، شايد بخاطر آن باشد كه پيراهنهاى بلند عربى بتنهائى مى تواند همه بدن را بپوشاند - البته در مورد زنان تنها يك پيراهن هر چند بلند باشد كافى نيست بلكه روسرى براى پوشاندن سر و گردن نيز لازم است ، زيرا حد اقل لباس مورد نياز يك زن كمتر از اين نيست - و با اين حال بعيد نيست كه لباسى كه به عنوان .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 66
كفاره داده مى شود بر حسب فصول و مكانها و زمانها تفاوت پيدا كند .
در اينكه آيا از نظر كيفيت حد اقل كافى است و يا در اينجا نيز بايد حد وسط مراعات شود در ميان مفسران دو نظر وجود دارد : نخست اينكه به مقتضاى اطلاق آيه هر گونه لباس كافى است و ديگر اينكه با توجه به قيدى كه در اطعام بود در اينجا نيز بايد رعايت حد وسط گردد ، ولى البته احتمال اول باطلاق آيه سازگارتر است .
سوم - آزاد كردن يك برده ( او تحرير رقبة ) .
در اينكه آيا برده اى كه آزاد مى شود بايد ايمان و اسلام داشته باشد يا آزاد كردن هر گونه برده كافى است در ميان فقهاء گفتگو است و توضيح آن را بايد در كتب فقهى خواند ، اگر چه ظاهر آيه مطلق است .
و اين خود مى رساند كه اسلام براى آزاد ساختن بردگان از وسائل گوناگون استفاده كرده است ، و در عصر و زمانى همچون زمان ما كه ظاهرا برده اى وجود ندارد ، بايد يكى از دو كفاره ديگر را انتخاب نمود .
شك نيست كه اين سه موضوع از نظر قيمت بسيار متفاوت است ، و شايد اين تفاوت بخاطر آن است كه هر كس آزاد باشد و بتواند به اندازه توانائى خود يكى را انتخاب كند .
اما ممكن است كسانى باشند كه قدرت بر هيچيك از اينها نداشته باشند و لذا بعد از بيان اين دستور مى فرمايد : آنهائى كه دسترسى به هيچيك ندارند بايد سه روز روزه بگيرند ( فمن لم يجد فصيام ثلاثة ايام ) .
بنابر اين گرفتن سه روز روزه منحصرا مربوط به كسانى است كه قدرت بر انجام يكى از سه موضوع فوق را نداشته باشند .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 67
سپس براى تاكيد مى گويد : كفاره سوگندهاى شما اين است كه گفته شد ( ذلك كفارة ايمانكم اذا حلفتم ) .
ولى براى اينكه كسى تصور نكند با دادن كفاره ، شكستن سوگندهاى صحيح حرام نيست مى گويد : سوگندهاى خود را حفظ كنيد ( و احفظوا ايمانكم ) .
و به تعبير ديگر عمل به سوگند وجوب تكليفى دارد و شكستن آن حرام است ، اما پس از شكستن بايد كفاره داد .
و در پايان آيه مى فرمايد : اين چنين خداوند آياتش را براى شما بيان مى كند ، تا شكر او را بگزاريد و در برابر اين احكام و دستوراتى كه ضامن سعادت و سلامت فرد و اجتماع است ، او را سپاس گوئيد ( كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تشكرون ) .

تفسير نمونه ج : 5 ص : 68
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِنَّمَا الخَْمْرُ وَ الْمَيْسرُ وَ الأَنصاب وَ الأَزْلَمُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشيْطنِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ(90) إِنَّمَا يُرِيدُ الشيْطنُ أَن يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فى الخَْمْرِ وَ الْمَيْسرِ وَ يَصدَّكُمْ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصلَوةِ فَهَلْ أَنتُم مُّنتهُونَ(91) وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسولَ وَ احْذَرُوا فَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا عَلى رَسولِنَا الْبَلَغُ الْمُبِينُ(92)
ترجمه :
90 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد شراب و قمار و بتها و از لام ( كه يكنوع بخت آزمائى بوده ) پليدند و از عمل شيطانند از آنها دورى كنيد تا رستگار شويد .
91 - شيطان مى خواهد در ميان شما بوسيله شراب و قمار عداوت ايجاد كند ، و شما را از ذكر خدا و از نماز باز دارد آيا ( با اينهمه زيان و فساد و با اين نهى اكيد ) خوددارى خواهيد كرد ؟ !
92 - و اطاعت خدا و اطاعت پيامبر كنيد و ( از مخالفت فرمان او ) بترسيد ، و اگر روى برگردانيد ( و مخالفت نمائيد مستحق مجازات خواهيد بود ) و بدانيد بر پيامبر ما جز ابلاغ آشكار چيز ديگرى نيست ( و اين وظيفه را در برابر شما انجام داده است ) .

شان نزول :
در تفاسير شيعه و اهل تسنن شان نزولهاى مختلفى درباره آيه نخست ذكر