بعدی

تفسير نمونه ج : 4 ص : 2
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا خُذُوا حِذْرَكمْ فَانفِرُوا ثُبَات أَوِ انفِرُوا جَمِيعاً(71)
ترجمه :
71 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد آمادگى خود را ( در برابر دشمن ) حفظ كنيد و در دسته هاى متعدد يا به صورت دسته واحد ( طبق شرايط موجود ) به سوى دشمن حركت نمائيد .

تفسير : آماده باش دائمى
حذر بر وزن خضر به معنى بيدارى و آماده باش و مراقبت در برابر خطر است و گاهى به معنى وسيله اى كه بكمك آن با خطر مبارزه مى شود نيز آمده است .
ثبات جمع ثبة بر وزن گنه به معنى دسته جات پراكنده است و در اصل از ماده ثبى به معنى جمع گرفته شده .
در آيه فوق قرآن خطاب به عموم مسلمانان كرده و دو دستور مهم ، براى حفظ موجوديت اجتماعشان به آنها ميدهد .
نخست مى گويد : اى كسانى كه ايمان آورده ايد با كمال دقت مراقب دشمن باشيد مبادا غافلگير شويد و از ناحيه آنها خطرى به شما برسد .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 3
( يا ايها الذين آمنوا خذوا حذركم ) سپس دستور مى دهد كه براى مقابله با دشمن از روشها و تاكتيكهاى مختلف استفاده كنيد و در دسته هاى متعدد يا به صورت اجتماع ، براى دفع دشمن حركت كنيد .
( فانفروا ثبات او انفروا جميعا ) .
آنجا كه لازم است در دسته هاى مختلف و پراكنده حركت كنيد از اين طريق وارد شويد و آنجا كه ايجاب مى كند همگى به صورت يك ارتش بهم پيوسته به ميدان دشمن بشتابيد ، اجتماع را فراموش نكنيد .
بعضى از مفسران حذر را در آيه فوق تنها به معنى اسلحه تفسير كرده اند ، در حاليكه حذر معنى وسيعى دارد و مخصوص اسلحه نيست به علاوه در آيه 102 همين سوره دليل روشنى است كه حذر با اسلحه تفاوت دارد آنجا كه مى فرمايد : ... ان تضعوا اسلحتكم و خذوا حذركم .
مانعى ندارد كه به هنگام ضرورت ، در موقع نماز در ميدان جنگ سلاح خود را به زمين بگذاريد ، ولى حذر يعنى مراقبت و آماده باش را از دست ندهيد ! اين آيه دستور جامع و همه جانبه اى به تمام مسلمانان ، در همه قرون و اعصار ، مى دهد كه براى حفظ امنيت خود و دفاع از مرزهاى خويش ، دائما مراقب باشند ، و يكنوع آماده باش مادى و معنوى به طور دائم بر اجتماع آنها حكومت كند .
جالب اينكه معنى حذر بقدرى وسيع است كه هر گونه وسيله مادى و معنوى را در بر مى گيرد ، از جمله اينكه مسلمانان بايد در هر زمان از موقعيت دشمن ، و نوع سلاح ، و روشهاى جنگى ، و ميزان آمادگى ، و تعداد اسلحه و كارائى آنها با خبر باشند ، زيرا تمام اين موضوعات در پيش گيرى از خطر
تفسير نمونه ج : 4 ص : 4
دشمن و حاصل شدن مفهوم حذر مؤثر است .
و از طرف ديگر براى دفاع از خويشتن نيز هر گونه آمادگى از نظر روانى و معنوى ، و از نظر بسيج منابع فرهنگى ، اقتصادى و انسانى ، و همچنين استفاده از كاملترين نوع سلاح زمان و طرز بكار گرفتن آن را فراهم سازند .
مسلما اگر مسلمانان همين يك آيه را در زندگى خود پياده كرده بودند در طول تاريخ پر ماجراى خويش هرگز گرفتار شكست و ناكامى نمى شدند .
و همانطور كه آيه فوق اشاره مى كند نبايد در استفاده كردن از روشهاى مختلف مبارزه جمود به خرج داد ، بلكه بايد با توجه به مقتضيات زمان و مكان ، و چگونگى موقعيت دشمن اقدام نمايند ، آنجا كه وضع دشمن طورى است كه بايد در دسته جات مختلف به سوى او بروند از اين روش استفاده كنند و هر كدام برنامه مخصوص به خود در مقابله با او داشته باشند ، و آنجا كه ايجاب مى كند همه با برنامه واحد ، تهاجم را شروع كنند در يك صف به ايستند .
از اينجا روشن مى شود اينكه بعضى از افراد اصرار دارند كه مسلمانان در مبارزات اجتماعى خود همه روش واحدى را انتخاب كنند و هيچگونه تفاوتى در تاكتيكها نداشته باشند علاوه بر اينكه با منطق و تجربه ، سازگار نيست با روح تعليمات اسلام نيز موافق نمى باشد .
و شايد آيه فوق اشاره اى به اين معنى نيز در بر داشته باشد كه مسئله مهم پيشبرد اهداف واقعى است ، خواه موقعيت ايجاب كند كه همه از يك روش استفاده كنند و يا از روشهاى گوناگون .
ضمنا از كلمه جميعا استفاده مى شود كه براى مقابله با دشمن همه مسلمانان بدون استثناء بايد شركت جويند و اين حكم اختصاص به دسته معينى ندارد .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 5
وَ إِنَّ مِنكمْ لَمَن لَّيُبَطئنَّ فَإِنْ أَصبَتْكم مُّصِيبَةٌ قَالَ قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلىَّ إِذْ لَمْ أَكُن مَّعَهُمْ شهِيداً(72) وَ لَئنْ أَصبَكُمْ فَضلٌ مِّنَ اللَّهِ لَيَقُولَنَّ كَأَن لَّمْ تَكُن بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يَلَيْتَنى كُنت مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً(73)
ترجمه :
72 - در ميان شما افرادى ( منافق ) هستند كه هم خودشان سستند و هم ديگران را سست مى نمايند .
اگر مصيبتى به شما برسد مى گويند : خدا به ما نعمت داد كه با مجاهدان نبوديم تا شاهد ( آن مصيبت ) باشيم !
73 - و اگر غنيمتى به شما برسد ، درست مثل اينكه هرگز ميان شما و آنها مودت و دوستى نبوده ، مى گويند : اى كاش ما هم با آنها بوديم و به رستگارى و پيروزى بزرگى نائل مى شديم !
تفسير :
به دنبال فرمان عمومى جهاد و آماده باش در برابر دشمن كه در آيه سابق بيان شد در اين آيه اشاره به حال جمعى از منافقان كرده مى فرمايد : اين افراد دو چهره كه در ميان شما هستند با اصرار مى كوشند از شركت در صفوف مجاهدان راه خدا خوددارى كنند .
( و ان منكم لمن ليبطئن ) .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 6
ولى هنگامى كه مجاهدان از ميدان جنگ باز مى گردند و يا اخبار ميدان جنگ به آنها مى رسد ، در صورتى كه شكست و يا شهادتى نصيب آنها شده باشد ، اينها با خوشحالى مى گويند چه نعمت بزرگى خداوند به ما داد كه همراه آنها نبوديم تا شاهد چنان صحنه هاى دلخراشى بشويم .
( فان اصابتكم مصيبة قال قد انعم الله على اذ لم اكن معهم شهيدا ) ولى اگر با خبر شوند كه مؤمنان واقعى پيروز شده اند ، و طبعا به غنائمى دست يافته اند ، اينها همانند افراد بيگانه اى كه گويا هيچ ارتباطى در ميان آنها و مؤمنان برقرار نبوده از روى تاسف و حسرت مى گويند : اى كاش ما هم با مجاهدان بوديم و سهم بزرگى عائد ما مى شد ! ( و لئن اصابكم فضل من الله ليقولن كان لم تكن بينكم و بينه مودة يا ليتنى كنت معهم فافوز فوزا عظيما ) .
گرچه در آيه فوق سخنى از غنيمت به ميان نيامده ولى روشن است كسى كه شهادت در راه خدا را يك نوع بلا مى شمرد ، و عدم درك شهادت را يك نعمت الهى مى پندارد ، پيروزى و فوز عظيم و رستگارى بزرگ از نظر او چيزى جز پيروزى مادى و غنائم جنگى نخواهد بود .
اين افراد دو چهره كه متاسفانه در هر اجتماعى بوده و هستند در برابر پيروزى و شكستهاى مؤمنان واقعى فورا قيافه خود را عوض مى كنند ، هرگز در غمها با آنها شريك نيستند و در مشكلات و گرفتارى ها همكارى نمى كنند ، ولى انتظار دارند در پيروزى هاى آنان سهم بزرگى داشته باشند و همانند مؤمنان و مجاهدان واقعى امتيازاتى پيدا كنند .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 7
* فَلْيُقَتِلْ فى سبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يَشرُونَ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا بِالاَخِرَةِ وَ مَن يُقَتِلْ فى سبِيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِب فَسوْف نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً(74)
ترجمه :
74 - آنها كه زندگى دنيا را به آخرت فروخته اند بايد در راه خدا پيكار كنند ، و آن كس كه در راه خدا پيكار كند و كشته شود يا پيروز گردد پاداش بزرگى به او خواهيم داد .

تفسير : آماده ساختن مؤمنان براى جهاد
به دنبال بحثى كه در آيات قبل درباره خوددارى منافقان از شركت در صفوف مجاهدان بود ، در اين آيه و چند آيه ديگر كه به دنبال آن مى آيد افراد با ايمان با منطق مؤثر و هيجان انگيزى دعوت به جهاد در راه خدا شده اند ، و با توجه به اينكه اين آيات در زمانى نازل شد كه دشمنان گوناگونى از داخل و خارج ، اسلام را تهديد مى كردند ، اهميت اين آيات در پرورش روح جهاد در مسلمانان روشنتر مى گردد .
در آغاز آيه مى فرمايد : آنهائى بايد در راه خدا پيكار كنند كه آماده اند زندگى پست جهان ماده را با زندگى ابدى و جاويدان سراى ديگر مبادله نمايند .
( فليقاتل فى سبيل الله الذين يشرون الحياة الدنيا بالاخرة ) يعنى تنها كسانى مى توانند جزء مجاهدان واقعى باشند كه آماده چنين معامله اى گردند ، و به راستى دريافته باشند كه زندگى جهان ماده آن چنان كه از كلمه دنيا ( به معنى پست تر و پائين تر ) بر مى آيد در برابر مرگ افتخار آميز در مسير زندگى جاويدان اهميتى ندارد ، ولى آنها كه حيات مادى را اصيل و
تفسير نمونه ج : 4 ص : 8
گرانبها و بالاتر از اهداف مقدس الهى و انسانى ميدانند هيچگاه مجاهدان خوبى نخواهند بود .
سپس در ذيل آيه مى فرمايد : سرنوشت چنين مجاهدانى كاملا روشن است ، زيرا از دو حال خارج نيست يا شهيد مى شوند و يا دشمن را در هم مى كوبند و بر او پيروز مى گردند ، در هر صورت پاداش بزرگى به آنها خواهيم داد .
( و من يقاتل فى سبيل الله فيقتل او يغلب فسوف نؤتيه اجرا عظيما ) مسلما چنين سربازانى شكست در قاموسشان وجود ندارد و در هر دو صورت خود را پيروز مى بينند ، چنين روحيه اى به تنهائى كافى است كه وسائل پيروزى آنها را بر دشمن فراهم سازد ، تاريخ نيز گواهى مى دهد كه يكى از عوامل پيروزى سريع مسلمانان بر دشمنانى كه از نظر تعداد و تجهيزات و آمادگى رزمى ، به مراتب بر آنها برترى داشتند ، همين روحيه شكست ناپذيرى آنها بوده است .
حتى دانشمندان بيگانه اى كه درباره اسلام و پيروزى هاى سريع مسلمين ، در زمان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و بعد از آن ، بحث كرده اند ، اين منطق را يكى از عوامل مؤثر پيشرفت آنها دانسته اند .
يكى از مورخان معروف غرب در كتاب خود چنين مى گويد : مسلمانان از بركت مذهب جديد و مواهبى كه در آخرت به آنها وعده داده شده بود اصلا از مرگ نمى ترسيدند و دوام و اصالتى براى اين زندگى ( منهاى جهان ديگر ) قائل نبودند و لذا از آن در راه هدف و عقيده چشم مى پوشيدند .
قابل توجه اينكه در آيه فوق همانند بسيارى ديگر از آيات قرآن ، جهادى مقدس شمرده شده است كه فى سبيل الله ، در راه خدا و نجات بندگان خدا
تفسير نمونه ج : 4 ص : 9
و زنده كردن اصول حق و عدالت و پاكى و تقوى باشد ، نه جنگهائى كه به خاطر توسعه طلبى ، تعصب ، توحش ، استعمار و استثمار صورت گيرد .
وَ مَا لَكمْ لا تُقَتِلُونَ فى سبِيلِ اللَّهِ وَ الْمُستَضعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدَنِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظالِمِ أَهْلُهَا وَ اجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنك وَلِيًّا وَ اجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنك نَصِيراً(75)
ترجمه :
75 - چرا در راه خدا و در راه مردان و زنان و كودكانى كه ( به دست ستمگران ) تضعيف شده اند پيكار نمى كنيد ؟ ، همان افراد ( ستمديده اى ) كه مى گويند خدايا ما را از اين شهر ( مكه ) كه اهلش ستمگرند بيرون ببر و براى ما از طرف خود سرپرست قرار بده .
و از براى ما از طرف خود يار و ياورى تعيين فرما .

تفسير : استمداد از عواطف انسانى
در آيه گذشته از مؤمنان دعوت به جهاد شده ، ولى روى ايمان به خدا و رستاخيز .
و استدلال سود و زيان تكيه شده است ، اما اين آيه دعوت به سوى جهاد بر اساس تحريك عواطف انسانى مى كند و مى گويد : چرا شما در راه خدا و در راه مردان و زنان و كودكان مظلوم و بى دفاعى كه در چنگال ستمگران گرفتار شده اند مبارزه نمى كنيد آيا عواطف انسانى شما اجازه مى دهد كه خاموش باشيد و اين صحنه هاى رقت بار را تماشا كنيد .
( و ما لكم لا تقاتلون فى سبيل الله و المستضعفين من الرجال و النساء
تفسير نمونه ج : 4 ص : 10
و الولدان ) : سپس براى شعلهور ساختن عواطف انسانى مؤمنان مى گويد : اين مستضعفان همانها هستند كه در محيطهائى خفقان بار گرفتار شده و اميد آنها از همه جا بريده است ، لذا دست به دعا برداشته و از خداى خود مى خواهند كه از آن محيط ظلم و ستم بيرون روند .
( الذين يقولون ربنا اخرجنا من هذه القرية الظالم اهلها ) .
و نيز از خداى خود تقاضا مى كنند كه ولى و سرپرستى براى حمايت آنها بفرستد .
( و اجعل لنا من لدنك وليا ) .
و يار و ياورى براى نجات آنها برانگيزد .
( و اجعل لنا من لدنك نصيرا ) .
در حقيقت آيه فوق اشاره به اين است كه خداوند دعاى آنها را مستجاب كرده و اين رسالت بزرگ انسانى را بر عهده شما گذاشته ، شما ولى و نصيرى هستيد كه از طرف خداوند براى حمايت و نجات آنها تعيين شده ايد بنا بر اين نبايد اين فرصت بزرگ و موقعيت عالى را به آسانى از دست دهيد .
ضمنا از اين آيه چند نكته ديگر استفاده مى شود :
1 - جهاد اسلامى همانطور كه قبلا هم اشاره شد براى بدست آوردن مال و مقام و يا منابع طبيعى و مواد خام كشورهاى ديگر نيست ، براى تحصيل بازار مصرف ، و يا تحميل عقيده و سياست نمى باشد ، بلكه تنها براى نشر اصول فضيلت و ايمان و دفاع از ستم ديدگان و زنان و مردان بال و پرشكسته و كودكان محروم و ستم ديده است و به اين ترتيب جهاد دو هدف جامع دارد كه در آيه فوق به آن اشاره شده يكى هدف الهى و ديگرى هدف انسانى و اين دو در حقيقت از يكديگر جدا نيستند و به يك واقعيت باز مى گردند .
2 - از نظر اسلام محيطى قابل زيست است كه بتوان در آن آزادانه به
تفسير نمونه ج : 4 ص : 11
عقيده صحيح خود عمل نمود ، اما محيطى كه خفقان آن را فرا گرفته و حتى انسان آزاد نيست بگويد مسلمانم ، قابل زيست نمى باشد ، و افراد با ايمان آرزو مى كنند كه از چنين محيطى خارج شوند ، زيرا چنين محيطى مركز فعاليت ستمگران است .
قابل توجه اينكه مكه هم شهر بسيار مقدس و هم وطن اصلى مهاجران بود در عين حال وضع خفقان بار آن سبب شد كه از خداى خود بخواهند از آنجا بيرون روند .
3 - در ذيل آيه فوق چنين مى خوانيم مسلمانانى كه در چنگال دشمن گرفتار بوده اند براى نجات خويش نخست تقاضاى ولى از جانب خداوند كرده اند و سپس نصير براى نجات از چنگال ظالمان قبل از هر چيز وجود رهبر و سرپرست لايق و دلسوز لازم است و سپس يار و ياور و نفرات كافى ، بنا بر اين وجود يار و ياور هر چند فراوان باشد بدون استفاده از يك رهبرى صحيح بى نتيجه است .
4 - افراد با ايمان همه چيز را از خدا مى خواهند و دست نياز به سوى غير او دراز نمى كنند و حتى اگر تقاضاى ولى و ياور مى نمايند از او مى خواهند .
الَّذِينَ ءَامَنُوا يُقَتِلُونَ فى سبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يُقَتِلُونَ فى سبِيلِ الطغُوتِ فَقَتِلُوا أَوْلِيَاءَ الشيْطنِ إِنَّ كَيْدَ الشيْطنِ كانَ ضعِيفاً(76)
ترجمه :
76 - آنها كه ايمان دارند در راه خدا پيكار مى كنند و آنها كه كافرند در راه طاغوت ( و افراد طغيانگر ) پس شما با ياران شيطان پيكار كنيد ( و از آنها نهراسيد ) زيرا نقشه شيطان ( همانند قدرتش ) ضعيف است .

تفسير :
سپس در اين آيه براى تشجيع مجاهدان و ترغيب آنها به مبارزه با دشمن
تفسير نمونه ج : 4 ص : 12
و مشخص ساختن صفوف و اهداف مجاهدان ، چنين مى فرمايد : افراد با ايمان در راه خدا و آنچه به سود بندگان خدا است پيكار مى كنند ، ولى افراد بى ايمان در راه طاغوت يعنى قدرتهاى ويرانگر .
( الذين آمنوا يقاتلون فى سبيل الله و الذين كفروا يقاتلون فى سبيل الطاغوت ) .
يعنى در هر حال زندگى خالى از مبارزه نيست منتها جمعى در مسير حق و جمعى در مسير باطل و شيطان پيكار دارند .
و به دنبال آن مى گويد : با ياران شيطان پيكار كنيد و از آنها وحشت نداشته باشيد .
( فقاتلوا اولياء الشيطان ) .
طاغوت و قدرتهاى طغيانگر و ظالم هر چند به ظاهر بزرگ و قوى جلوه كنند ، اما از درون ، زبون و ناتوانند ، از ظاهر مجهز و آراسته آنها نهراسيد ، زيرا درون آنها خالى است و نقشه هاى آنها همانند قدرتهايشان سست و ضعيف است ، چون متكى به نيروى لا يزال الهى نيست .
بلكه متكى به نيروهاى شيطانى مى باشد .
( ان كيد الشيطان كان ضعيفا ) دليل اين ضعف و ناتوانى روشن است ، زيرا از يك سو افراد با ايمان در مسير اهداف و حقايقى گام بر مى دارند كه با قانون آفرينش هماهنگ و هم صدا است و رنگ ابدى و جاودانى دارد آنها در راه آزاد ساختن انسانها و از بين بردن مظاهر ظلم و ستم پيكار مى كنند ، در حالى كه طرفداران طاغوت در مسير استعمار و استثمار بشر و شهوات زودگذرى كه اثر آن ويرانى اجتماع و بر خلاف قانون آفرينش است تلاش و كوشش مى نمايند و از سوى ديگر افراد با ايمان به اتكاى نيروهاى معنوى آرامشى دارند كه پيروزى آنها را تضمين مى كند و به آنها قوت مى بخشد در حالى كه افراد بى ايمان تكيه گاه محكمى ندارند .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 13
قابل توجه اينكه در اين آيه ارتباط كامل طاغوت با شيطان بيان شده كه چگونه طاغوت از نيروهاى مختلف اهريمنى مدد مى گيرد ، تا آنجا كه مى گويد ياران طاغوت همان ياران شيطانند ، در آيه 27 سوره اعراف نيز همين مضمون آمده است .
( انا جعلنا الشياطين اولياء للذين لا يؤمنون ) : ما شياطين را سرپرست افراد بى ايمان قرار داديم .
أَ لَمْ تَرَ إِلى الَّذِينَ قِيلَ لهَُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقِيمُوا الصلَوةَ وَ ءَاتُوا الزَّكَوةَ فَلَمَّا كُتِب عَلَيهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِيقٌ مِّنهُمْ يخْشوْنَ النَّاس كَخَشيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشدَّ خَشيَةً وَ قَالُوا رَبَّنَا لِمَ كَتَبْت عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْ لا أَخَّرْتَنَا إِلى أَجَل قَرِيب قُلْ مَتَعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَ الاَخِرَةُ خَيرٌ لِّمَنِ اتَّقَى وَ لا تُظلَمُونَ فَتِيلاً(77)
ترجمه :
77 - آيا نديدى كسانى را كه ( در مكه ) به آنها گفته شد ( فعلا ) دست از جهاد بداريد و نماز را برپا كنيد و زكات بپردازيد ، ( اما آنها از اين دستور ناراحت بودند ) ولى هنگامى كه ( در مدينه ) فرمان جهاد به آنها داده شد جمعى از آنان از مردم مى ترسيدند همانگونه كه از خدا مى ترسند ، بلكه بيشتر و گفتند پروردگارا چرا جهاد را بر ما مقرر داشتى ؟ چرا اين فرمان را كمى تاخير نينداختى ؟ به آنها بگو سرمايه زندگى دنيا ناچيز است و سراى آخرت براى كسى كه پرهيزكار باشد بهتر است و كوچكترين ستمى به شما نخواهد شد .

شان نزول :
جمعى از مفسران مانند مفسر بزرگ شيخ طوسى نويسنده تبيان و نويسندگان تفسير قرطبى و المنار از ابن عباس چنين نقل كرده اند كه
تفسير نمونه ج : 4 ص : 14
جمعى از مسلمانان هنگامى كه در مكه بودند ، و تحت فشار و آزار شديد مشركان قرار داشتند ، خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) رسيدند و گفتند : ما قبل از اسلام عزيز و محترم بوديم ، اما پس از اسلام وضع ما دگرگون شد ، آن عزت و احترام را از دست داديم ، و همواره مورد آزار دشمنان قرار داريم ، اگر اجازه دهيد با دشمن مى جنگيم تا عزت خود را بازيابيم آن روز پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : من فعلا مامور به مبارزه نيستم - ولى هنگامى كه مسلمانان به مدينه آمدند و زمينه آماده براى مبارزه مسلحانه شد و دستور جهاد نازل گرديد بعضى از آن افراد داغ و آتشين از شركت در ميدان جهاد مسامحه مى كردند ، و از آن جوش و حرارت خبرى نبود ، آيه فوق نازل شد و به عنوان تشجيع مسلمانان و ملامت از افراد مسامحه كار حقايقى را بيان نمود .

تفسير : آنها كه مرد سخنند
قرآن در اينجا مى گويد : راستى شگفت انگيز است حال جمعيتى كه در يك موقعيت نامناسب با حرارت و شور عجيبى تقاضا مى كردند كه به آنها اجازه جهاد داده شود ، و به آنها دستور داده شد كه فعلا خوددارى كنيد و به خود سازى و انجام نماز و تقويت نفرات خود و اداى زكات بپردازيد ، اما هنگامى كه زمينه از هر جهت آماده شد و دستور جهاد نازل گرديد ، ترس و وحشت يكباره وجود آنها را فرا گرفت ، و زبان به اعتراض در برابر اين دستور گشودند ( ا لم تر الى الذين قيل لهم كفوا ايديكم و اقيموا الصلوة و آتوا الزكوة فلما كتب عليهم القتال اذا فريق منهم يخشون الناس كخشية الله او اشد خشية ) .
آنها در اعتراض خود صريحا مى گفتند ، خدايا به اين زودى دستور
تفسير نمونه ج : 4 ص : 15
جهاد را نازل كردى ؟ چه خوب بود اين دستور مدتى به تاخير مى افتاد ! و يا اينكه اين رسالت به عهده نسلهاى آينده واگذار مى شد ! .
( و قالوا ربنا لم كتبت علينا القتال لو لا اخرتنا الى اجل قريب ) .
قرآن به اين گونه افراد دو جواب مى دهد : نخست جوابى است كه لابلاى عبارت : يخشون الناس كخشية الله او اشد خشية .
گذشت يعنى آنها به جاى اينكه از خداى قادر قاهر بترسند از بشر ضعيف و ناتوان وحشت دارند ، بلكه وحشتشان از چنين بشرى بيش از خدا است ! ديگر اينكه به چنين افراد بايد گفته شود به فرض اينكه با ترك جهاد چند روزى آرام زندگى كنيد ، بالاخره اين زندگى فانى و بى ارزش است ، ولى جهان ابدى براى پرهيزكاران باارزشتر است ، به خصوص اينكه پاداش خود را بطور كامل خواهند يافت و كمترين ستمى به آنها نمى شود .
( قل متاع الدنيا قليل و الاخرة خير لمن اتقى و لا تظلمون فتيلا ) در تفسير اين آيه بايد به چند نكته توجه داشت :
1 - نخستين سؤالى كه پيش مى آيد اين است كه چرا از ميان تمام دستور هاى اسلامى تنها مسئله نماز و زكات ذكر شده است ، در حالى كه دستورهاى اسلام منحصر به اينها نيست .
پاسخ سؤال اين است كه نماز رمز پيوند با خدا و زكات رمز پيوند با خلق خدا است ، بنا بر اين منظور اين است كه به مسلمانان دستور داده شد با برقرارى پيوند محكم با خداوند و پيوند محكم با بندگان خدا ، جسم و
تفسير نمونه ج : 4 ص : 16
جان خود و اجتماع خويش را آماده براى جهاد كنند ، و به اصطلاح خود سازى نمايند ، و مسلما هر گونه جهادى بدون آمادگى هاى روحى و جسمى افراد و بدون پيوندهاى محكم اجتماعى محكوم به شكست خواهد بود ، مسلمان در پرتو نماز و نيايش با خدا ايمان خود را محكم و روحيه خويش را پرورش مى دهد و آماده هر گونه فداكارى و از خودگذشتگى مى شود ، و بوسيله زكات شكافهاى اجتماعى پر مى گردد ، و از نظر تهيه نفرات آزموده و ابزار جنگى كه زكات يك پشتوانه اقتصادى براى تهيه آنها مى باشد بهبود مى يابد ، و به هنگام صدور فرمان جهاد آمادگى كافى براى مبارزه با دشمن خواهند داشت .
2 - ميدانيم كه قانون زكات در مدينه نازل شد و در مكه زكات بر مسلمانان واجب نشده بود ، با اين حال چگونه مى تواند آيه فوق اشاره به وضع مسلمانان در مكه بوده باشد ؟ مرحوم شيخ طوسى در تفسير تبيان در پاسخ اين سؤال مى گويد كه منظور از زكات در آيه فوق ( زكاة مستحب ) بوده كه در مكه وجود داشته است ، يعنى قرآن ، مسلمانان را ( حتى در مكه ) تشويق به كمكهاى مالى به مستمندان و سر و سامان دادن بوضع تازه مسلمانها مى نمود .
3 - آيه فوق ضمنا اشاره به حقيقت مهمى مى كند و آن اينكه مسلمانان در مكه برنامه اى داشتند ، و در مدينه برنامه اى ديگر ، دوران سيزده ساله مكه دوران سازندگى انسانى مسلمانان بود و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كوشيد با تعليمات پى درپى و شبانه روزى خود از همان عناصر بت پرست و خرافى عصر جاهليت ، آنچنان انسانهائى بسازد كه در برابر بزرگترين حوادث زندگى ، از هيچگونه مقاومت و فداكارى مضايقه نكنند ، اگر دوران مكه وجود نداشت هيچگاه آن پيروزى هاى چشمگير و پياپى در مدينه نصيب مسلمانان نمى شد .
دوران مكه دوران دانشگاه و ورزيدگى و آمادگى مسلمانان بود و به همين دليل حدود نود سوره از يكصد و چهارده سوره قرآن در مكه نازل شد كه بيشتر
تفسير نمونه ج : 4 ص : 17
جنبه عقيده اى و مكتبى داشت ، ولى دوران مدينه دوران تشكيل حكومت و پايه ريزى يك اجتماع سالم بود ، و به همين دليل نه جهاد در مكه واجب بود و نه زكات ، زيرا جهاد از وظائف حكومت اسلامى است همانطور كه تشكيل بيت المال نيز از شئون حكومت مى باشد .
أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِككُّمُ الْمَوْت وَ لَوْ كُنتُمْ فى بُرُوج مُّشيَّدَة وَ إِن تُصِبْهُمْ حَسنَةٌ يَقُولُوا هَذِهِ مِنْ عِندِ اللَّهِ وَ إِن تُصِبْهُمْ سيِّئَةٌ يَقُولُوا هَذِهِ مِنْ عِندِك قُلْ كلُّ مِّنْ عِندِ اللَّهِ فَمَا لِ هَؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً(78) مَا أَصابَك مِنْ حَسنَة فَمِنَ اللَّهِ وَ مَا أَصابَك مِن سيِّئَة فَمِن نَّفْسِك وَ أَرْسلْنَك لِلنَّاسِ رَسولاً وَ كَفَى بِاللَّهِ شهِيداً(79)
ترجمه :
78 - هر كجا باشيد مرگ شما را مى گيرد اگر چه در برجهاى محكم باشيد ، و اگر به آنها ( منافقان ) حسنة ( و پيروزى ) برسد مى گويند از ناحيه خدا است و اگر سيئة ( و شكستى ) برسد مى گويند از ناحيه تو است بگو همه اينها از ناحيه خدا است پس چرا اين جمعيت حاضر نيستند حقايق را درك كنند .
79 - آنچه از نيكيها به تو مى رسد از ناحيه خدا است و آنچه از بدى به تو مى رسد از ناحيه خود تو است و ما تو را بعنوان رسول براى مردم فرستاديم و گواهى خدا در اين باره كافى است .

تفسير :
با توجه به آيات قبل و آيات بعد چنين استفاده مى شود كه اين دو آيه نيز مربوط به جمعيتى از منافقان است كه در صفوف مسلمانان جاى گرفته بودند ، همانطور كه در آيات قبل خوانديم ، آنها از شركت در ميدان جهاد وحشت داشتند و هنگامى كه دستور جهاد صادر گرديد ناراحت شدند ، قرآن
تفسير نمونه ج : 4 ص : 18
به آنها در برابر اين طرز تفكر دو پاسخ مى گويد : پاسخ اول همان بود كه در آخر آيه قبل گذشت .
قل متاع الدنيا قليل و الاخرة خير لمن اتقى : بگو زندگى دنيا زودگذر است و پاداشهاى جهان ديگر براى پرهيزكاران بهتر .
پاسخ دوم همان است كه در آيه مورد بحث مى خوانيم و آن اينكه فرار از مرگ چه سودى مى تواند براى شما داشته باشد ، در حالى كه در هر كجا باشيد مرگ به دنبال شما مى شتابد و بالاخره روزى شما را در كام خود فرو خواهد برد حتى اگر در برجهاى محكم باشيد پس چه بهتر كه اين مرگ حتمى و اجتناب ناپذير در يك مسير سازنده و صحيح همچون جهاد صورت گيرد ، نه بيهوده و بى اثر .
( اينما تكونوا يدرككم الموت و لو كنتم فى بروج مشيدة ) جالب توجه اينكه در آيات متعددى از قرآن مجيد همانند آيه 99 سوره حجر و آيه 48 مدثر از مرگ تعبير به يقين شده است ، اشاره به اينكه هر قوم و جمعيتى ، هر عقيده اى داشته باشند و هر چيز را بتوانند انكار كنند ، اين واقعيت را نمى توانند منكر شوند كه زندگى بالاخره پايانى دارد ، و از آنجا كه افراد انسان به خاطر عشق به حيات ، و يا به گمان اينكه مرگ را با فنا و نابودى مطلق مساوى مى دانند همواره از نام آن و مظاهر آن گريزانند اين آيات هشدارى به آنها مى دهد و در آيه مورد بحث با تعبير ( يدرككم ) به آنها گوشزد مى كند كه فرار كردن از اين واقعيت قطعى عالم هستى بيهوده است ، زيرا معنى ماده يدرككم اين است كه كسى از چيزى فرار كند و آن به دنبالش بدود .
در آيه 8 سوره جمعه نيز اين حقيقت به صورت آشكارترى بيان شده : قل ان الموت الذى تفرون منه فانه ملاقيكم :
تفسير نمونه ج : 4 ص : 19
بگو مرگى كه از آن فرار مى كنيد بالاخره به شما مى رسد .
آيا با توجه به اين واقعيت عاقلانه است كه انسان خود را از صحنه جهاد و نيل به افتخار شهادت كنار بكشد و در خانه در ميان بستر بميرد ؟ به فرض كه با عدم شركت در جهاد چند روز بيشترى عمر كند و مكررات را تكرار نمايد و از پاداشهاى مجاهدان راه خدا بى بهره شود ، به عقل و منطق نزديك است ؟ ! اصولا مرگ يك واقعيت بزرگ است و بايد براى استقبال از مرگ توام با افتخار آماده شد .
نكته ديگرى كه بايد به آن توجه داشت اين است كه آيه فوق مى گويد : هيچ چيز حتى برجهاى محكم ( بروج مشيدة ) نمى تواند جلو مرگ را بگيرد ، سر آن نيز روشن است ، زيرا مرگ بر خلاف آنچه تصور مى كنند از بيرون وجود انسان نفوذ نمى كند بلكه معمولا از درون انسان سرچشمه مى گيرد ، چون استعدادهاى دستگاههاى مختلف بدن خواه و ناخواه محدود است ، و روزى به پايان مى رسد ، البته مرگهاى غير طبيعى از بيرون به سراغ انسان مى آيند ، ولى مرگ طبيعى از درون ، و لذا برجهاى محكم و قلعه هاى استوار نيز نمى تواند اثرى روى آن داشته باشد .
درست است كه قلعه هاى محكم گاهى جلو مرگهاى غير طبيعى را مى گيرند ولى بالاخره چه سود ؟ مرگ را به طور كلى نمى توانند از بين ببرند ، چند روز ديگر مرگ طبيعى به سراغ آدمى خواهد آمد .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 20
سرچشمه پيروزيها و شكستها :
قرآن در ذيل همين آيه بيكى ديگر از سخنان بى اساس و پندارهاى باطل منافقان اشاره كرده مى گويد : آنها هر گاه به پيروزى برسند و نيكيها و حسناتى به دست آورند مى گويند از طرف خدا است يعنى ما شايسته آن بوده ايم كه خدا چنين مواهبى را به ما داده .
( و ان تصبهم حسنة يقولوا هذه من عند الله ) ولى هنگامى كه شكستى دامنگير آنها شود و يا در ميدان جنگ آسيبى ببينند مى گويند : اينها بر اثر سوء تدبير پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و عدم كفايت نقشه هاى نظامى او بوده است و مثلا شكست جنگ احد را معلول همين موضوع مى پنداشتند .
( و ان تصبهم سيئة يقولوا هذه من عندك ) بعضى از مفسران احتمال داده اند كه آيه فوق درباره يهود است ، و منظور از حسنة و سيئة همه حوادث خوب و حوادث بد است ، زيرا يهود به هنگام ظهور پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) حوادث خوب زندگانى خود را به خدا نسبت مى دادند و حوادث بد را از قدم پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى پنداشتند ، ولى ارتباط آيه با آيات قبل و بعد كه درباره منافقان است نشان مى دهد كه اين آيه بيشتر مربوط به آنها است .
در هر حال قرآن به آنها پاسخ مى گويد كه از نظر يك موحد و خداپرست تيزبين همه اين حوادث و پيروزيها و شكستها از ناحيه خدا است كه بر طبق لياقتها و ارزشهاى وجودى مردم به آنها داده مى شود ( قل كل من عند الله ) .
و در پايان آيه به عنوان اعتراض به عدم تفكر و تعمق آنها در موضوعات مختلف زندگى مى گويد : پس چرا اينها حاضر نيستند حقايق را درك كنند .
( فمال هولاء القوم لا يكادون يفقهون حديثا ) .
سپس در آيه بعد چنين مى فرمايد : تمام نيكيها و پيروزى ها و حسناتى
تفسير نمونه ج : 4 ص : 21
كه به تو مى رسد از ناحيه خدا است و اگر آنچه از بديها و ناراحتيها و شكستها دامنگير تو مى شود از ناحيه خود تو است ! ( ما اصابك من حسنة فمن الله و ما اصابك من سيئة فمن نفسك ) .
و در پايان آيه به آنها كه شكستها و ناكامى هاى خود را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نسبت مى دادند و به اصطلاح اثر قدم پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى دانستند پاسخ مى گويد كه ما تو را فرستاده خود به سوى مردم قرار داديم و خداوند گواه بر اين مطلب است و گواهى او كافى است آيا ممكن است فرستاده خدا سبب شكست و ناكامى و بدى براى مردم باشد .
( و ارسلناك للناس رسولا و كفى بالله شهيدا ) .

پاسخ به يك سؤال مهم
مطالعه اين دو آيه كه در قرآن پشت سر هم قرار گرفته است سؤالى را در ذهن ترسيم مى كند كه چرا در آيه اول ، همه نيكيها و بديها ( حسنات و سيئات ) به خدا نسبت داده شده ، در حالى كه آيه دوم فقط نيكيها را به خدا نسبت مى دهد و بديها و سيئات را به مردم ؟ ! قطعا در اينجا نكته اى نهفته است و گرنه چگونه ممكن است دو آيه پشت سر همديگر اختلاف به اين روشنى داشته باشد ؟ با مطالعه و دقت در مضمون دو آيه به چند نكته برخورد مى كنيم كه هر كدام مى تواند پاسخ جداگانه اى به اين سؤال بوده باشد :
1 - اگر سيئات و بديها را تجزيه و تحليل كنيم داراى دو جنبه هستند يكى جنبه مثبت ، ديگرى جنبه منفى ، و همين جنبه منفى آن است كه قيافه سيئه به آن مى دهد و به شكل زيان نسبى در مى آورد .
براى مثال : انسانى كه بوسيله سلاح گرم يا سرد بى گناهى را به قتل مى رساند مسلما
تفسير نمونه ج : 4 ص : 22
مرتكب سيئه اى شده است ، اكنون عوامل وجود اين كار بد را بررسى مى كنيم در ميان اين عوامل قدرت انسان ، فكر انسان ، قدرت يك اسلحه سرد يا گرم ، نشانه گيرى صحيح ، استفاده از فرصت مناسب ، تاثير و قدرت گلوله ديده مى شود كه تمام اينها جنبه هاى مثبت قضيه است ، زيرا همه آنها مى توانند مفيد و سودمند واقع شوند و اگر در مورد خود به كار گرفته شوند مشكلات بزرگى را حل مى كنند ، تنها جنبه منفى قضيه آن است كه تمام اين قدرتها و نيروها در غير مورد خود بكار گرفته شده است مثلا به جاى اينكه به وسيله آنها دفع خطر حيوان درنده و يا يك قاتل جانى و خطرناك شده باشد در مورد انسان بى گناهى به كار رفته است ، همين جنبه منفى اخير است كه آن را به صورت سيئة در مى آورد ، و الا نه قدرت نشانه گيرى انسان چيز بدى است و نه نيروى باروت و نفوذ گلوله ، همه اينها منابع قدرتند و در مورد خود قابل استفاده فراوان .
بنا بر اين اگر ملاحظه مى كنيم در آيه اول تمام حسنات و سيئات به خداوند نسبت داده شده است به خاطر آن است كه تمام منابع قدرت حتى قدرتهائى كه از آن سوء استفاده مى شود ، از ناحيه خدا است و سرچشمه قسمتهاى سازنده و مثبت او است ، و اگر در آيه دوم سيئات به مردم نسبت داده شده است اشاره به همان جنبه هاى منفى قضيه و سوء استفاده از مواهب و قدرتهاى خدادادى است ، و اين درست به آن مى ماند كه پدرى سرمايه اى به فرزند خود براى ساختن خانه خوبى بدهد ، ولى او آن را در راه مواد مخدر و فساد و تبهكارى و يا دائر كردن خانه و مركز فساد به كار اندازد ، شكى نيست كه او از نظر اصل سرمايه مديون پدر است ولى از نظر سوء استفاده ، مستند به خود او است .
2 - ممكن است آيه شريفه اشاره به مسئله الامر بين الامرين بوده باشد كه در بحث جبر و تفويض به آن اشاره شده است و خلاصه آن اين است كه همه حوادث جهان حتى اعمال و افعال ما خواه حسنه باشد يا سيئه ، خوب باشد يا بد از يك نظر مربوط به خدا است زيرا او است كه به ما قدرت داده و
تفسير نمونه ج : 4 ص : 23
اختيار و آزادى اراده بخشيده است ، بنا بر اين آنچه ما اختيار مى كنيم و با آزادى اراده انتخاب مى نمائيم بر خلاف خواست خدا نيست ، ولى در عين حال اعمال ما به ما نسبت دارد و از وجود ما سرچشمه مى گيرد زيرا عامل تعيين كننده عمل ، اراده و اختيار ما است ، و به همين دليل ما در برابر اعمالمان مسئوليم ، و استناد اعمال ما به خدا آنچنان كه اشاره شد از ما سلب مسئوليت نمى كند و موجب عقيده جبر نيست .
بنا بر اين آنجا كه مى فرمايد : حسنات و سيئات از خدا است ، اشاره مى كند به همان فاعليت خداوند نسبت به همه چيز ، و آنجا كه مى فرمايد : سيئات از شما است ، اشاره به فاعليت ما و مسئله اراده و اختيار ما مى كند و در واقع مجموع دو آيه ، مسئله امر بين الامرين را ثابت مى كند ( دقت كنيد ) .
3 - تفسير ديگرى كه براى اين دو آيه وجود دارد و در اخبار اهلبيت (عليهم السلام) نيز به آن اشاره شده است اين است كه : منظور از سيئات ، كيفرهاى اعمال و مجازات و عقوبات معاصى است ، شكى نيست كه اين كيفرها از ناحيه خداوند است ، ولى چون نتيجه اعمال و افعال بندگان مى باشد از اين جهت گاهى به بندگان نسبت داده مى شود و گاهى به خداوند ، و هر دو صحيح است ، مثلا صحيح است گفته شود قاضى دست دزد را قطع مى كند ، و نيز صحيح است كه گفته شود اين خود دزد است كه دست خود را قطع مى نمايد ! .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 24
مَّن يُطِع الرَّسولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَن تَوَلى فَمَا أَرْسلْنَك عَلَيْهِمْ حَفِيظاً(80) وَ يَقُولُونَ طاعَةٌ فَإِذَا بَرَزُوا مِنْ عِندِك بَيَّت طائفَةٌ مِّنهُمْ غَيرَ الَّذِى تَقُولُ وَ اللَّهُ يَكْتُب مَا يُبَيِّتُونَ فَأَعْرِض عَنهُمْ وَ تَوَكلْ عَلى اللَّهِ وَ كَفَى بِاللَّهِ وَكِيلاً(81)
ترجمه :
80 - كسى كه از پيامبر اطاعت كند اطاعت خدا كرده و كسى كه سرباز زند تو در برابر او مسئول نيستى .
81 - آنها در حضور تو مى گويند فرمانبرداريم اما هنگامى كه از نزد تو بيرون مى روند جمعى از آنها جلسات سرى شبانه بر ضد گفته هاى تو تشكيل مى دهند ، خداوند آنچه را در اين جلسات مى گويند مى نويسد ، اعتنائى به آنها مكن ( و از نقشه هاى آنها وحشت نداشته باش ) و توكل بر خدا كن و كافى است كه او يار و مدافع تو باشد .

تفسير : سنت پيامبر همچون وحى الهى است
در اين آيه موقعيت رسول (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در برابر مردم و حسنات و سيئات آنان ، بيان شده است ، نخست مى فرمايد : هر كس اطاعت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كند اطاعت خدا كرده است .
( من يطع الرسول فقد اطاع الله ) .
بنا بر اين اطاعت خدا از اطاعت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نمى تواند جدا باشد ، زيرا پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) هيچ گامى بر خلاف خواست خداوند بر نمى دارد ، سخنان و كردار و رفتار او همه مطابق فرمان خدا است .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 25
سپس مى فرمايد : اگر كسانى سرپيچى كنند و با دستورات تو به مخالفت برخيزند مسئوليتى در برابر اعمال آنها ندارى و موظف نيستى كه به حكم اجبار آنها را از هر خلافكارى باز دارى ، وظيفه تو تبليغ رسالت و امر بمعروف و نهى از منكر و راهنمائى افراد گمراه و بى خبر است .
( و من تولى فما ارسلناك عليهم حفيظا ) بايد توجه داشت كه حفيظ از نظر اينكه صفت مشبهه است و معنى ثبات و دوام را مى رساند با حافظ كه اسم فاعل است تفاوت دارد بنابراين حفيظ به معنى كسى است كه به طور مداوم مراقب حفظ چيزى مى باشد ، در نتيجه مفهوم آيه چنين مى شود مسئوليت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مسئوليت رهبرى و هدايت و دعوت به سوى حق و مبارزه با فساد است ولى اگر افرادى اصرار در پيمودن راه خلاف داشته باشند ، نه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در مقابل انحرافهاى آنها مسئوليتى دارد كه در همه جا حاضر و ناظر باشد ، و جلو هر گونه گناه و معصيتى را با زور و اجبار بگيرد ، نه او از طرق عادى قدرت بر چنين چيزى را مى تواند داشته باشد .
بنا بر اين در حوادثى مانند جنگ احد كه شايد آيه ناظر به آن هم باشد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) وظيفه داشته است كه از نظر فنون جنگى حد اكثر دقت و مراقبت را در طرح نقشه جنگ و حفاظت مسلمانان از شر دشمن به خرج دهد ، و مسلما اطاعت از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در اين دستورات اطاعت خدا بوده ، ولى اگر كسانى دستور پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را زير پا گذاشتند و به همان دليل گرفتار شكست شدند ، مسئوليت آن متوجه خود آنها است نه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) .
بايد توجه داشت كه اين آيه يكى از روشنترين آيات قرآن است كه دليل بر حجيت سنت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و قبول احاديث او مى باشد ، بنا بر اين كسى نمى تواند بگويد قرآن را قبول دارم ولى حديث و سنت پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را قبول ندارم ، زيرا آيه فوق صريحا مى گويد : اطاعت از حديث و سنت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اطاعت
تفسير نمونه ج : 4 ص : 26
فرمان خدا است .
و هنگامى كه مى بينيم پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) طبق حديث ثقلين كه در منابع معروف اسلامى اعم از منابع اهل تسنن و شيعه آمده است ، صريحا احاديث اهلبيت (عليهم السلام) را سند و حجت شمرده است استفاده مى كنيم كه اطاعت از فرمان اهل بيت نيز از اطاعت فرمان خدا جدا نيست ، و كسى نمى تواند بگويد من قرآن را مى پذيرم ولى احاديث اهلبيت (عليهم السلام) را نمى پذيرم ، زيرا اين سخن بر ضد آيه فوق و آيات مشابه آن است .
و لذا در روايات متعددى كه در تفسير برهان در ذيل آيه وارد شده آمده است مى خوانيم : خداوند طبق آيه فوق حق امر و نهى به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) خود داده و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيز چنين حقى را به على (عليه السلام) و ائمه اهلبيت (عليهم السلام) داده است ، بنا بر اين مردم موظفند كه از امر و نهى آنها سرباز نزنند زيرا امر و نهى آنها همواره از طرف خدا است نه از خودشان سپس در آيه دوم اشاره به وضع جمعى از منافقان و يا افراد ضعيف الايمان كرده و مى گويد : آنها به هنگامى كه در صف مسلمانان در كنار پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) قرار ميگيرند براى حفظ منافع و يا دفع ضرر از خويش با ديگران هم صدا شده و اظهار اطاعت فرمان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى كنند ، و مى گويند با جان و دل حاضريم از او پيروى كنيم ( و يقولون طاعة ) .
اما هنگامى كه مردم از خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) خارج شدند ، آن دسته از منافقان و افراد ضعيف الايمان گفته ها و پيمانهاى خويش را به دست فراموشى مى سپارند و در جلسات شبانه تصميمهائى بر ضد سخنان پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى گيرند .
( فاذا برزوا من عندك بيت طائفة منهم غير الذى تقول ) .
از اين جمله استفاده مى شود كه منافقان در زمان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بيكار نمى نشستند
تفسير نمونه ج : 4 ص : 27
و با اجتماعات شبانه خود و مشورت با يكديگر نقشه هائى براى كار شكنى در برنامه هاى پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) طرح مى نمودند .
ولى خداوند به پيغمبرش دستور مى دهد كه از آنها روى بگرداند و از نقشه هاى آنها وحشت نكند و هيچگاه آنها را تكيه گاه در برنامه هاى خود قرار ندهد ، تنها بر خدا تكيه كند خدائى كه بهترين يار و مددكار و مدافع است .
( فاعرض عنهم و توكل على الله و كفى بالله و كيلا ) .
أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِندِ غَيرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَفاً كثِيراً(82)
ترجمه :
82 - آيا درباره قرآن نمى انديشند كه اگر از ناحيه غير خدا بود اختلافات فراوانى در آن مى يافتند .

تفسير : سند زنده اى بر اعجاز قرآن
به دنبال نكوهشهائى كه در آيات قبل از منافقان به عمل آمد ، در اينجا به آنها و همه كسانى كه در حقانيت قرآن مجيد شك و ترديد دارند اشاره كرده مى فرمايد : آيا آنها در باره وضع خاص اين قرآن انديشه نمى كنند و نتايج آن را بررسى نمى نمايند اين قرآن اگر از ناحيه غير خدا نازل شده بود حتما تناقضها و اختلافهاى فراوانى در آن مى يافتند ، اكنون كه در آن هيچگونه اختلاف و تناقض نيست بايد بدانند كه از طرف خداوند نازل شده است .
( ا فلا يتدبرون القرآن و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا ) .
تدبر در اصل از ماده دبر ( بر وزن ابر ) به معنى پشت سر و عاقبت
تفسير نمونه ج : 4 ص : 28
چيزى است ، بنا بر اين تدبر يعنى بررسى نتائج و عواقب و پشت و روى چيزى مى باشد ، و تفاوت آن با تفكر ، اين است كه تفكر مربوط به بررسى علل و خصوصيات يك موجود است ، اما تدبر مربوط به بررسى عواقب و نتائج آن است ، از آيه فوق چند مطلب استفاده مى شود :
1 - مردم موظفند كه درباره اصول دين و مسائلى همانند صدق دعوى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و حقانيت قرآن مطالعه و بررسى كنند و از تقليد و قضاوتهاى كور كورانه بپرهيزند .
2 - قرآن - بر خلاف آنچه بعضى مى پندارند - براى همه قابل درك و فهم است زيرا اگر قابل درك و فهم نبود دستور به تدبر در آن داده نمى شد .
3 - يكى از دلائل حقانيت قرآن و اينكه از طرف خدا نازل شده اين است كه در سراسر آن تضاد و اختلاف نيست براى روشن شدن اين حقيقت به توضيح زير توجه فرمائيد .
روحيات هر انسانى دائما در تغيير است قانون تكامل در شرائط عادى در صورتى كه وضع استثنائى بوجود نيايد انسان و روحيات افكار او را هم در بر مى گيرد و دائما با گذشت روز و ماه و سال ، زبان و فكر و سخنان انسانها را دگرگون ميسازد ، اگر با دقت نگاه كنيم هرگز نوشته هاى يكنفر نويسنده يكسان نيست بلكه آغاز و انجام يك كتاب نيز تفاوت دارد ، مخصوصا اگر كسى در كوران حوادث بزرگ قرار گرفته باشد حوادثى كه پايه يك انقلاب فكرى و اجتماعى و عقيده اى همه جانبه را پى ريزى كند او هر قدر بخواهد سخنان خود را يكسان و يكنواخت و عطف به سابق تحويل دهد قادر نيست ، بخصوص اگر او درس نخوانده و پرورش يافته يك محيط كاملا عقب افتاده اى باشد .
اما قرآن كه در مدت 23 سال بر طبق احتياجات و نيازمنديهاى تربيتى مردم در شرائط و ظروف كاملا مختلف نازل شده ، كتابى است كه درباره موضوعات كاملا متنوع سخن مى گويد و مانند كتابهاى معمولى كه تنها يك
تفسير نمونه ج : 4 ص : 29
بحث اجتماعى يا سياسى يا فلسفى يا حقوقى يا تاريخى را تعقيب مى كند نيست ، بلكه گاهى در باره توحيد و اسرار آفرينش ، و زمانى درباره احكام و قوانين و آداب و سنن ، وقت ديگر درباره امتهاى پيشين و سرگذشت تكان دهنده آنان ، و زمانى درباره مواعظ و نصايح و عبادات و رابطه بندگان با خدا سخن مى گويد ، و بگفته دكتر گوستاولبون قرآن كتاب آسمانى مسلمانان منحصر به تعاليم و دستورهاى مذهبى تنها نيست بلكه دستورهاى سياسى و اجتماعى مسلمانان نيز در آن درج است .
چنين كتاب با اين مشخصات عادتا ممكن نيست خالى از تضاد و تناقض و مختلف گوئى و نوسانهاى زياد باشد ، اما هنگاميكه مى بينيم باتمام اين جهات همه آيات آن هماهنگ ، خالى از هر گونه تضاد و اختلاف و ناموزونى است ، بخوبى مى توانيم حدس بزنيم كه اين كتاب زائيده افكار انسانها نيست بلكه از ناحيه خداوند است چنانكه خود قرآن اين حقيقت را در آيه فوق بيان كرده است .
وَ إِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِّنَ الأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلى الرَّسولِ وَ إِلى أُولى الأَمْرِ مِنهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَستَنبِطونَهُ مِنهُمْ وَ لَوْ لا فَضلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لاتَّبَعْتُمُ الشيْطنَ إِلا قَلِيلاً(83)
ترجمه :
83 - و هنگامى كه خبرى از پيروزى و شكست به آنها برسد ، ( بدون تحقيق ) آنرا شايع مى سازند ، و اگر آنرا به پيامبر و پيشوايان ( كه قدرت تشخيص كافى دارند ) ارجاع كنند ، از ريشه هاى مسائل آگاه خواهند شد و اگر فضل و رحمت خدا نبود همگى ، جز عده كمى ، از شيطان پيروى مى كرديد .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 30
تفسير :

پخش شايعات
در اين آيه به يكى ديگر از اعمال نادرست منافقان و يا افراد ضعيف الايمان اشاره كرده مى فرمايد : آنها كسانى هستند كه هنگامى كه اخبارى مربوط به پيروزى و يا شكست مسلمانان به آنان برسد ، بدون تحقيق ، آن را همه جا پخش مى كنند و بسيار مى شود كه اين اخبار ، بى اساس بوده و از طرف دشمنان به منظورهاى خاصى جعل شده و اشاعه آن به زيان مسلمانان تمام مى گردد .
( و اذا جائهم امر من الامن او الخوف اذاعوا به ) در حالى كه وظيفه دارند اينگونه اخبار را قبل از هر كس با رهبران و پيشوايانشان در ميان بگذارند و از اطلاعات وسيع و فكر عميق آنها استفاده كنند و بدون جهت نه مسلمانان را گرفتار عواقب غرور ناشى از پيروزيهائى خيالى كنند ، و نه روحيه آنها را به خاطر شايعات دروغين مربوط به شكست تضعيف نمايند .
( و لو ردوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم ) .
يستنبطونه در اصل از ماده نبط ( بر وزن فقط ) است و به معنى نخستين آبى است كه از چاه مى كشند و از ريشه هاى زمين استخراج مى گردد ، و به همين جهت استفاده كردن هر حقيقتى از دلائل و شواهد مختلف و استخراج كردن آن از مدارك موجود ، استنباط ناميده مى شود ، خواه در مسائل فقهى باشد يا در مسائل فلسفى و سياسى و علمى .
منظور از اولى الامر ( صاحبان فرمان ) در اينجا كسانى هستند كه قدرت
تفسير نمونه ج : 4 ص : 31
تشخيص و احاطه كافى به مسائل مختلف دارند ، و مى توانند حقايق را از شايعات بى اساس و مطالب راستين را از نادرست براى مردم روشن سازند ، كه در درجه اول پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و ائمه اهلبيت (عليهم السلام) جانشينان او و در درجه بعد دانشمندانى هستند كه در اين گونه مسائل صاحبنظرند .
چنانكه در تفسير نور الثقلين از امام باقر (عليه السلام) در ذيل اين آيه نقل شده كه فرمود : هم الائمه يعنى منظور از اين آيه ائمه اهلبيتند .
و به اين مضمون روايات ديگرى نيز نقل شده است .
ممكن است به اينگونه روايات ايراد كنند ، كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در زمان نزول آيه بوده است ، ولى امامان اهلبيت ، مخصوصا با منصب امامت ، وجود نداشتند ، پاسخ اين ايراد روشن است زيرا اين آيه مخصوص به زمان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيست بلكه يك قانون كلى براى تمام قرون و اعصار در برابر شايعاتى كه دشمنان يا مسلمانان نادان در ميان مسلمانان پخش مى كنند بيان مى دارد .

زيانهاى شايعه سازى و نشر شايعات
از بلاهاى بزرگى كه دامنگير جوامع مختلف مى شود و روح اجتماعى و تفاهم و همكارى را در ميان آنها مى كشد ، مسئله شايعه سازى و نشر شايعات است ، بطورى كه گاه يك نفر منافق مطلب نادرستى جعل مى كند و آن را به چند نفر مى گويد ، و افرادى بدون تحقيق در نشر آن مى كوشند ، و شايد شاخ و برگهائى هم از خودشان به آن مى افزايند ، و بر اثر آن مقدار قابل توجهى از نيرو و فكر و وقت مردم را مشغول ساخته و اضطراب و نگرانى در مردم ايجاد مى كنند ، بسيار مى شود كه شايعات اعتماد عمومى را متزلزل مى سازد و افراد جامعه را در انجام كارهاى لازم سست و مردد مى نمايد .
گرچه اجتماعاتى كه در فشار و خفقان قرار دارند گاهى شايعه سازى و
تفسير نمونه ج : 4 ص : 32
نشر شايعات را به عنوان يكنوع مبارزه و يا انتقامجوئى تعقيب مى كنند ولى براى اجتماعات سالم نشر شايعات زيانهاى فراوانى به بار مى آورد و اگر اين شايعات پيرامون افراد لايق و مثبت و مفيد باشد ، آنها را در خدمات خود دلسرد مى نمايد ، و گاهى حيثيت چندين ساله آنها را بر باد مى دهد و مردم را از فوائد وجود آنان محروم مى سازد .
به همين دليل اسلام صريحا هم با شايعه سازى مبارزه كرده و جعل و دروغ و تهمت را ممنوع مى شمارد و هم با نشر شايعات ، و آيه فوق نمونه اى از آن است .
سپس در پايان آيه اشاره به اين حقيقت مى كند كه اگر فضل و رحمت الهى شامل حال شما نمى شد و بوسيله راهنمائيهاى پروردگار از چنگال اينگونه شايعات و عواقب وخيم آن نجات نمى يافتيد ، بسيارى از شما در راههاى شيطانى گام مى نهاديد و تنها عده كمى بودند كه مى توانستند خود را از پيروى شيطان بر كنار دارند .
( و لو لا فضل الله عليكم و رحمته لاتبعتم الشيطان ) يعنى تنها پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و صاحبنظران و دانشمندان موشكاف و باريك بينند كه مى توانند خود را از وساوس شايعات و شايعه سازان بركنار دارند ، و اما اكثريت اجتماع اگر از رهبرى صحيحى محروم بمانند گرفتار عواقب دردناك شايعه سازى ها و نشر شايعات خواهند شد .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 33
فَقَتِلْ فى سبِيلِ اللَّهِ لا تُكلَّف إِلا نَفْسك وَ حَرِّضِ المُْؤْمِنِينَ عَسى اللَّهُ أَن يَكُف بَأْس الَّذِينَ كَفَرُوا وَ اللَّهُ أَشدُّ بَأْساً وَ أَشدُّ تَنكِيلاً(84)
ترجمه :
84 - در راه خدا پيكار كن ، تنها مسئول وظيفه خود هستى ، و مومنان را ( بر اين كار ) تشويق نما ، اميد است خداوند از قدرت كافران جلوگيرى كند ( حتى اگر تنها خودت به ميدان بروى ) و خداوند قدرتش بيشتر و مجازاتش دردناكتر است .

شان نزول :
در تفسير مجمع البيان و قرطبى و روح المعانى درباره شان نزول آيه چنين آمده است : هنگامى كه ابو سفيان و لشكر قريش پيروزمندانه از ميدان احد بازگشتند ابو سفيان با پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) قرار گذاشت كه در موسم بدر صغرى ( يعنى بازارى كه در ماه ذى القعده در سرزمين بدر تشكيل مى شد ) بار ديگر رو برو شوند ، هنگامى كه موعد مقرر فرا رسيد ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مسلمانان را دعوت به حركت به محل مزبور كرد ، ولى جمعى از مسلمانان كه خاطره تلخ شكست احد را فراموش نكرده بودند شديدا از حركت خوددارى مى نمودند ، آيه فوق نازل شد و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مسلمانان را مجددا دعوت به حركت كرد ، در اين موقع تنها هفتاد نفر در ركاب پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در محل مزبور حاضر شدند ، ولى ابو سفيان ( بر اثر وحشتى كه از روبرو شدن با سپاه اسلام داشت از حضور در آنجا خوددارى كرد و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با همراهان سالم به مدينه بازگشتند .

تفسير نمونه ج : 4 ص : 34
تفسير :

هر كس مسئول وظيفه خويش است
به دنبال آيات مربوط به جهاد ، دستور فوق العاده اى در اين آيه به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) داده شده است كه او موظف است به تنهائى در برابر دشمن بايستد ، حتى اگر هيچكس همراه او گام به ميدان نگذارد ! زيرا او تنها مسئول وظيفه خويش است ، و در برابر ساير مردم تكليفى جز تشويق و دعوت به جهاد ندارد .
( فقاتل فى سبيل الله لا تكلف الا نفسك و حرض المؤمنين ) در حقيقت آيه يك دستور مهم اجتماعى را مخصوصا درباره رهبران در بر دارد ، و آن اينكه آنها بايد آنقدر در كار خود مصمم و ثابت قدم و قاطع باشند كه حتى اگر هيچكس دعوت آنها را لبيك نگويد ، دست از تعقيب هدف مقدس خويش بر ندارد و در عين دعوت ديگران به انجام وظيفه ، برنامه هاى خود را منوط به اجابت ديگران نشمرند ، و هيچ رهبرى تا چنين آمادگى نداشته باشد قادر به انجام رهبرى و پيشبرد اهداف خود نيست مخصوصا رهبران الهى كه تكيه گاه اصلى آنها خدا است خدائى كه سرچشمه تمام نيروها و قدرتها است .
و لذا به دنبال اين دستور مى فرمايد : اميد است خداوند با كوششها و تلاشهاى تو حتى اگر تنها بوده باشى ، قدرت و نيروى دشمنان را در هم بشكند ، زيرا قدرت او ما فوق قدرتها و مجازات او مافوق مجازاتها است .
( عسى الله ان يكف باس الذين كفروا و الله اشد باسا و اشد تنكيلا )
تفسير نمونه ج : 4 ص : 35
معنى عسى و لعل در كلام خدا
كلمه عسى در لغت عرب به معنى شايد و آميخته با معنى ترديد است و لعل به معنى اميدوارى و انتظار در مورد امورى است كه اطمينان به وجود آن در آينده نمى باشد ولى احتمال وجود دارد .
اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه بكار بردن اينگونه كلمات در لابلاى سخنان انسانها كاملا طبيعى است ، زيرا انسان از همه مسائل آگاه نيست ، بعلاوه قدرت او محدود است و قادر به انجام هر چه مى خواهد نمى باشد ، اما خداوندى كه از گذشته و آينده و حال كاملا با خبر است و قدرت بر انجام آنچه مى خواهد دارد ، به كار بردن اينگونه كلمات كه دليل بر جهل و يا عدم قدرت است درباره او چگونه تصور مى شود .
به همين جهت بسيارى از دانشمندان معتقدند كه اينگونه كلمات ، هنگامى كه در كلام خداوند بكار رود ، معنى اصلى خود را از دست مى دهد ، و معانى جديدى پيدا مى كند ، مثلا عسى به معنى وعده و لعل به معنى طلب است .