بعدی

تفسير نمونه ج : 3 ص : 2
لَن تَنَالُوا الْبرَّ حَتى تُنفِقُوا مِمَّا تحِبُّونَ وَ مَا تُنفِقُوا مِن شىْء فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ(92)
ترجمه :
92 - هرگز به ( حقيقت ) نيكو كارى نمى رسيد مگر اينكه از آنچه دوست مى داريد ( در راه خدا ) انفاق كنيد ، و آنچه انفاق مى كنيد خداوند از آن با خبر است .

تفسير :

يك نشانه ايمان
لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون واژه بر در اصل به معنى وسعت است ، و لذا صحراهاى وسيع را بر ( بفتح ب ) مى گويند ، و به همين جهت به كارهاى نيك كه نتيجه آن گسترده است و به - ديگران مى رسد بر ( بكسر ب ) گفته مى شود ، و تفاوت ميان بر و خير از نظر لغت عرب اين است كه بر نيكوكارى توأم با توجه و از روى قصد و اختيار است ، ولى خير به هر نوع نيكى كه به ديگرى بشود اگر چه بدون توجه باشد ، اطلاق مى گردد .
آيه فوق مى گويد : شما هرگز بحقيقت بر و نيكى نمى رسيد مگر اينكه از آنچه دوست مى داريد در راه خدا انفاق كنيد .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 3
در اين كه مقصود در اينجا از كلمه بر چيست ؟ مفسران گفتگوى بسيار دارند ، بعضى آن را به معنى بهشت ، و بعضى به معنى پرهيز كارى و تقوى ، و بعضى به معنى پاداش نيك گرفته اند ، ولى آنچه از آيات قرآن استفاده مى شود اين است كه بر معنى وسيعى دارد و به تمام نيكيها اعم از ايمان و اعمال پاك گفته مى شود ، چنانكه از آيه 177 سوره بقره استفاده مى شود كه ايمان به خدا ، و روز جزا ، و پيامبران ، و كمك به نيازمندان ، و نماز و روزه ، و وفاى به عهد ، و استقامت در برابر مشكلات و حوادث همه از شعب بر محسوب مى شوند .
بنابر اين رسيدن به مقام نيكوكاران واقعى ، شرايط زيادى دارد كه يكى از آنها انفاق كردن از اموالى است كه مورد علاقه انسان است ، زيرا عشق و علاقه واقعى به خدا ، و احترام به اصول انسانيت و اخلاق ، آنگاه روشن مى شود كه انسان بر سر دو راهى قرار گيرد ، در يك طرف مال و ثروت يا مقام و منصبى قرار داشته باشد كه مورد علاقه شديد او است ، و در طرف مقابل خدا و حقيقت و عواطف انسانيت و نيكو كارى ، اگر از اولى بخاطر دومى صرف نظر كرد معلوم مى شود كه در عشق و علاقه خود صادق است ، و اگر تنها در اين راه از موضوعات جزئى حاضر بود صرف نظر كند ، معلوم مى شود عشق و علاقه معنوى او نيز بهمان پايه است و اين مقياسى است براى سنجش ايمان و شخصيت .

نفوذ آيات قرآن در دلهاى مسلمانان
نفوذ آيات قرآن در دلهاى مسلمانان بقدرى سريع و عميق بود كه بلافاصله بعد از نزول آيات اثر آن ظاهر مى گشت ، بعنوان نمونه در مورد آيه فوق در تواريخ و تفاسير اسلامى چنين مى خوانيم :
1 - يكى از ياران پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بنام ابو طلحه انصارى در مدينه نخلستان و باغى داشت بسيار مصفا و زيبا ، كه همه در مدينه از آن سخن مى گفتند ، در آن چشمه آب صافى بود كه هر موقع پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به آن باغ مى رفت از آن آب ميل مى كرد و وضو مى ساخت ، و علاوه بر همه اينها آن باغ درآمد خوبى براى ابو طلحه
تفسير نمونه ج : 3 ص : 4
داشت ، پس از نزول آيه فوق به خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمد و عرض كرد : مى دانى كه محبوب ترين اموال من همين باغ است ، و من مى خواهم آن را در راه خدا انفاق كنم تا ذخيره اى براى رستاخيز من باشد ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : بخ بخ ذلك مال رابح لك : آفرين بر تو ، آفرين بر تو ، اين ثروتى است كه براى تو سودمند خواهد بود ، سپس فرمود : من صلاح مى دانم كه آن را به خويشاوندان نيازمند خود بدهى ، ابو طلحه دستور پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را عمل كرد و آن را در ميان بستگان خود تقسيم كرد .
2 - روزى مهمانى بر ابو ذر وارد شد ، او كه زندگى ساده اى داشت از مهمان معذرت خواست كه من بر اثر گرفتارى نمى توانم شخصا از تو پذيرايى كنم ، من چند شتر در فلان نقطه دارم ، قبول زحمت كن بهترين آنها را بياور ( تا براى تو قربانى كنم ) ميهمان رفت و شتر لاغرى با خود آورد ، ابو ذر به او گفت به من خيانت كردى ، چرا چنين شترى آوردى ؟ او در جواب گفت : من فكر كردم روزى به شترهاى ديگر نيازمند خواهى شد ، ابو ذر گفت : روز نياز من زمانى است كه از اين جهان چشم مى بندم ( چه بهتر كه براى آن روز ذخيره كنم ) خداوند مى فرمايد : لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون .
3 - زبيده همسر هارون الرشيد قرآنى بسيار گران قيمت داشت كه آن را با زر و زيور و جواهرات تزيين كرده بود و علاقه فراوانى به آن داشت ، يك روز هنگامى كه از همان قرآن تلاوت مى كرد به آيه لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون رسيد ، با خواندن آيه در فكر فرو رفت و با خود گفت هيچ چيز مثل اين قرآن نزد من محبوب نيست و بايد آن را در راه خدا انفاق كنم ، كسى را به دنبال جواهرفروشان فرستاد و تزيينات و جواهرات آنرا بفروخت و بهاى آن را در بيابانهاى حجاز براى تهيه آب مورد نياز باديه نشينان مصرف كرد كه مى گويند : امروز هم بقاياى آن چاهها وجود دارد و به نام او ناميده مى شود .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 5
و ما تنفقوا من شىء فان الله به عليم در پايان آيه براى جلب توجه انفاق كنندگان مى فرمايد : آنچه در راه خدا انفاق مى كنيد كم يا زياد از اموال مورد علاقه يا غير مورد علاقه ، خداوند از همه آنها آگاه است و بنابر اين هرگز گم نخواهد شد و نيز چگونگى آن بر او مخفى نخواهد ماند .
* كلُّ الطعَامِ كانَ حِلاًّ لِّبَنى إِسرءِيلَ إِلا مَا حَرَّمَ إِسرءِيلُ عَلى نَفْسِهِ مِن قَبْلِ أَن تُنزَّلَ التَّوْرَاةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن كُنتُمْ صدِقِينَ(93) فَمَنِ افْترَى عَلى اللَّهِ الكَذِب مِن بَعْدِ ذَلِك فَأُولَئك هُمُ الظلِمُونَ(94) قُلْ صدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْرَهِيمَ حَنِيفاً وَ مَا كانَ مِنَ المُْشرِكِينَ(95)
ترجمه :
93 - همه غذاها ( ى پاك ) بر بنى اسرائيل حلال بود جز آنچه اسرائيل ( يعقوب ) پيش از نزول تورات بر خود تحريم كرده بود ( مانند گوشت شتر كه براى او ضرر داشت ) بگو اگر راست مى گوئيد تورات را بياوريد و بخوانيد ( اين نسبتهائى كه به - پيامبران پيشين ميدهيد حتى در تورات تحريف شده شما نيست ) .
94 - بنابر اين آنها كه بعد از اين به خدا دروغ مى بندند ستمگرند ( و از روى علم و عمد چنين مى كنند ) .
95 - بگو خدا راست گفته ( و اينها در آئين پاك ابراهيم نبوده ) بنابر اين از آئين ابراهيم پيروى كنيد كه به حق گرايش داشت و از مشركان نبود .

شان نزول :
از روايات و نقل مفسران استفاده مى شود كه يهود ، دو ايراد ديگر در گفتگوهاى خود به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كردند ، نخست اين كه چگونه پيامبر اسلام گوشت و شير شتر را حلال مى داند با اين كه در آئين ابراهيم (عليه السلام) حرام بوده ، و به همين دليل يهود هم به پيروى از ابراهيم آنها را بر خود حرام مى دانند ، نه تنها ابراهيم بلكه نوح هم
تفسير نمونه ج : 3 ص : 6
اينها را تحريم كرده بود با اين حال چگونه كسى كه آنها را حرام نمى داند دم از آئين ابراهيم مى زند ؟ ! ديگر اين كه چگونه پيامبر اسلام خود را وفادار به آئين پيامبران بزرگ خدا مخصوصا ابراهيم (عليه السلام) مى داند در حالى كه تمام پيامبرانى كه از دودمان اسحاق فرزند ابراهيم بودند بيت المقدس را محترم مى شمردند ، و بسوى آن نماز مى - خواندند ، ولى پيامبر اسلام از آن قبله روى گردانده و كعبه را قبله گاه خود انتخاب كرده است ؟ ! آيات فوق به ايراد اول پاسخ گفته و دروغ آنها را روشن مى سازد ، و آيات آينده به ايراد دوم پاسخ مى گويد .

تفسير :
كل الطعام كان حلا لبنى اسرائيل الا ما حرم اسرائيل على نفسه من قبل ان تنزل التوراة : اين آيه با صراحت تمام تهمتهاى يهود را در مورد تحريم پاره اى از غذاهاى پاك ( مانند شير و گوشت شتر ) رد مى كند و مى گويد : در آغاز ، تمام اين غذاها براى بنى اسرائيل حلال بود ، مگر آنچه اسرائيل ( اسرائيل نام ديگر يعقوب است ) بر خود تحريم كرده بود .
در باره اين كه يعقوب چه نوع غذائى را بر خود تحريم كرده بود ؟ و علت آن تحريم چه بود ؟ توضيحى در آيه ذكر نشده است ، ولى از روايات اسلامى برمى آيد كه هنگامى كه يعقوب گوشت شتر مى خورد بيمارى عرق النسا بر او شدت مى گرفت .
و لذا تصميم گرفت كه از خوردن آن براى هميشه خوددارى كند ، پيروان
تفسير نمونه ج : 3 ص : 7
او هم در اين قسمت به او اقتدا كردند ، و تدريجا امر بر بعضى مشتبه شد ، و تصور كردند اين يك تحريم الهى است ، و آن را بعنوان يك دستور دينى بخدا نسبت دادند .
قرآن در آيه بالا علت اشتباه آنها را تشريح مى كند و روشن مى سازد كه نسبت دادن اين موضوع بخدا يك تهمت است .
بنابر اين قبل از نزول تورات هيچ يك از غذاهاى پاكيزه بر بنى اسرائيل حرام نبوده كه با جمله من قبل ان تنزل التوراة در آيه فوق به آن اشاره شده است ، اگر چه بعد از نزول تورات و آمدن موسى بن عمران بر اثر ظلم و ستم يهود پاره اى از غذاهاى پاكيزه به عنوان مجازات ، بر آنها تحريم شد .
قل فاتوا بالتوراة فاتلوها ان كنتم صادقين خداوند در اين جمله به پيامبرش دستور مى دهد كه از يهود دعوت كند همان تورات موجود نزد آنها را بياورند و آن را بخواند تا معلوم شود كه ادعاى آنها در مورد تحريم غذاها نادرست است ، ولى آنها حاضر به انجام اين كار نشدند چون مى دانستند در تورات چنين چيزى وجود ندارد .
فمن افترى على الله الكذب من بعد ذلك فاولئك هم الظالمون اكنون كه آنها حاضر به آوردن تورات نشدند و افترا بستن آنها بر خدا مسلم شد بايد بدانند كسانى كه بر خدا دروغ مى بندند ستمگرند ، هم بر خود ستم مى كنند كه خويش را گرفتار مجازات و كيفر الهى مى سازند ، و هم به ديگران كه آنها را با دروغ و نيرنگ از راه راست منحرف مى سازند .

تورات كنونى و تحريم پاره اى از گوشتها :
در تورات كنونى در سفر لاويان فصل يازدهم ضمن بيان گوشتهاى حرام و حلال چنين مى خوانيم : از نوشخوار كنندگان و سم چاكان اينها را نخوريد ، شتر را با وجودى كه نوشخوار مى كند اما تمام سم چاك نيست آن براى شما ناپاك است .
از جمله هاى فوق استفاده مى شود كه يهود گوشت شتر و ساير سم چاكان را
تفسير نمونه ج : 3 ص : 8
حرام مى دانستند ، ولى هيچگونه دلالتى بر تحريم آنها در آئين ابراهيم و نوح ندارد ممكن است اين قسمت از آنها باشد كه بعنوان مجازات بر يهود تحريم شده بود .
قل صدق الله فاتبعوا ملة ابراهيم حنيفا و ما كان من المشركين اكنون كه مى بينيد من در دعوت خود صادق و راستگويم ، پس از آئين من كه همان آئين پاك و بى آلايش ابراهيم است پيروى نمائيد زيرا او حنيف بود يعنى از اديان باطل متمايل بحق شده بود و در دستورات او حتى در مورد غذاهاى پاك يك حكم انحرافى و تحريم بى دليل وجود نداشت .
او هرگز از مشركان نبود و اين كه مشركان عرب خود را بر آئين او مى دانند كاملا بى معنى است ، بت پرست كجا و بت شكن كجا ؟ قابل توجه اين كه در قرآن كرارا روى اين جمله تكيه شده است كه ابراهيم از مشركان نبود .
زيرا همانطور كه قبلا هم اشاره كرديم بت پرستان جاهليت مدعى بودند كه بر آئين ابراهيم هستند و آنقدر در اين ادعا پيش رفته بودند كه ديگران ، آنها را حنفا ( پيروان ابراهيم ) ! معرفى مى كردند ، لذا قرآن مكرر اين موضوع را نفى مى كند .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 9
إِنَّ أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَ هُدًى لِّلْعَلَمِينَ(96) فِيهِ ءَايَت بَيِّنَتٌ مَّقَامُ إِبْرَهِيمَ وَ مَن دَخَلَهُ كانَ ءَامِناً وَ للَّهِ عَلى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ استَطاعَ إِلَيْهِ سبِيلاً وَ مَن كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنىُّ عَنِ الْعَلَمِينَ(97)
ترجمة :
96 - نخستين خانه اى كه براى مردم ( و نيايش خداوند ) قرار داده شد در سرزمين مكه است كه پر بركت و مايه هدايت جهانيان است .
97 - در آن نشانه هاى روشن است ( از جمله ) مقام ابراهيم ، و هر كس داخل آن شود در امان خواهد بود و براى خدا بر مردم است كه آهنگ خانه ( او ) كنند ، آنها كه توانائى رفتن به سوى آن دارند ، و هر كس كفر بورزد ( و حج را ترك كند به خود زيان رسانيده ) خداوند از همه جهانيان بى نياز است .

تفسير :

نخستين خانه مردم
ان اول بيت وضع للناس للذى ببكة مباركا همانطور كه در ذيل آيات سابق گفتيم يهود به پيامبر اسلام دو ايراد داشتند كه پاسخ نخستين ايرادشان در آيات سابق آمد ، و پاسخ دومين ايراد كه در باره فضيلت بيت المقدس و برترى آن بر كعبه بود در اين آيات آمده است .
در آيه فوق قرآن مى گويد اگر كعبه بعنوان قبله مسلمانان انتخاب شده است ، جاى تعجب نيست ، زيرا اين نخستين خانه توحيد است ، و باسابقه ترين معبدى است كه در روى زمين وجود دارد ، هيچ مركزى پيش از آن مركز نيايش و پرستش پروردگار نبوده ، خانه اى است كه براى مردم و بسود جامعه بشريت در نقطه اى كه مركز اجتماع و محلى پربركت است ساخته شده است .
تاريخ و منابع اسلامى هم به ما مى گويد كه خانه كعبه بدست آدم (عليه السلام) ساخته
تفسير نمونه ج : 3 ص : 10
شد و سپس در طوفان نوح آسيب ديد و به وسيله ابراهيم خليل تجديد بنا شد .
بنابر اين انتخاب پرسابقه ترين خانه توحيد براى قبله از هر نقطه ديگرى شايسته تر است .
جالب توجه اينكه در اين آيه خانه كعبه كه نام ديگرش بيت الله هست بعنوان خانه مردم معرفى شده ، و اين تعبير بيان كننده اين حقيقت است كه آنچه بنام خدا و براى خدا است بايد در خدمت مردم و بندگان او باشد ، و آنچه در خدمت مردم و بندگان خدا است براى خدا محسوب مى شود .
ضمنا از اين آيه اهميت سابقه داشتن در مسيرهاى الهى و سازنده ، روشن مى شود ، و لذا در آيه فوق نخستين فضيلتى كه براى خانه كعبه ذكر شده همان سابقه ممتد و طولانى آن است و از اينجا پاسخ ايرادى كه در مورد احترام حجر الاسود مى شود نيز روشن مى گردد ، زيرا عده اى مى گويند يك قطعه سنگ چه ارزش و اهميتى دارد كه همه سال ميليونها مردم براى استلام آن ( دست گذاشتن بر آن ) بر يكديگر پيشى گيرند و بعنوان يك مستحب مؤكد در برنامه زائران خانه خدا گنجانيده شود ؟ ولى توجه به تاريخچه اين سنگ مخصوص نشان مى دهد كه امتيازى در آن است كه در هيچ سنگ ديگرى در جهان نميتوان پيدا كرد و آن اين كه پرسابقه ترين چيزى است كه بعنوان مصالح ساختمان ، در يك مركز عبادت و پرستش خداوند ، بكار رفته ، زيرا مى دانيم تمام معابد روى زمين و حتى كعبه كه نخستين پرستشگاه است بارها تجديد بنا شده و مصالحى كه در ساختمان آنها بكار رفته ، تغيير يافته است تنها همين قطعه سنگ است كه با مرور هزاران سال هنوز بعنوان مصالح ثابت در اين معبد پر سابقه پا بر جا مانده است ، بنابر اين اهميت آن در واقع همان سابقه داشتن در مسير خدا و خدمت به مردم است .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 11
بعلاوه اين سنگ تاريخ خاموشى از نسلهاى فراوان مؤمنان در قرون و اعصار مختلف است ، اين سنگ زنده كننده خاطره استلام انبياى بزرگ و بندگان خاص خدا است كه در كنار آن به نيايش پروردگار برخاستند .
موضوع ديگرى كه توجه به آن در اينجا لازم است اين است كه آيه فوق مى گويد : اين نخستين خانه اى بوده است كه براى مردم ساخته شده است ، روشن است كه منظور نخستين خانه عبادت و پرستش است ، بنابر اين هيچ مانعى ندارد كه قبل از آن خانه هاى مسكونى ديگر در روى زمين وجود داشته است ، و اين تعبير پاسخ روشنى است به آنها ( مانند نويسنده تفسير المنار ) كه مى گويند خانه كعبه نخستين بار بدست ابراهيم ساخته شد و ساخته شدن آن را بدست آدم در رديف افسانه ها قلمداد مى كنند .
در حالى كه بطور مسلم قبل از ابراهيم معبد و پرستشگاه در جهان وجود داشته و انبياى پيشين همچون نوح از آن استفاده مى كردند بنابر اين چگونه ممكن است خانه كعبه كه نخستين معبد جهان است به دست ابراهيم ساخته شده باشد .

منظور از بكه چيست ؟
بكه در اصل از ماده بك ( بر وزن فك ) به معنى ازدحام و اجتماع است ، و اين كه به خانه كعبه ، يا زمينى كه خانه كعبه در آن ساخته شده است بكه گفته اند به خاطر ازدحام و اجتماع مردم در آنجا است و بعيد نيست كه اين اسم از آغاز روى آن نبوده و پس از رسميت يافتن براى عبادت روى آن گذاشته شده باشد .
در روايتى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه مكه نام مجموع شهر است و بكه نام محلى است كه خانه كعبه در آنجا بنا شده است .
بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه بكه همان مكه بوده باشد كه م در آن تبديل به ب شده است نظير لازم و لازب كه هر دو در لغت عرب به - يك معنى است .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 12
براى نامگذارى خانه كعبه و محل آن به بكه وجه ديگرى نيز گفته اند و آن اين كه ماده مزبور به معنى از بين بردن نخوت و غرور آمده است ، و چون در اين مركز بزرگ ، همه تبعيضات برچيده مى شود و گردنكشان و مغروران همانند مردم عادى بايد به نيايش برخيزند و غرور آنها به اين وسيله درهم شكسته ميشود به آن بكه گفته شده .

توسعه مسجد الحرام
از زمان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به بعد هر قدر مسلمانان فزونى مى يافتند و طبعا زائران خانه خدا بيشتر مى شدند ، مسجد الحرام از طرف خلفاى وقت توسعه داده مى شد .
در تفسير عياشى نقل شده كه در زمان منصور ، خليفه عباسى ، بر اثر كثرت حجاج مى خواستند مسجد الحرام را بار ديگر توسعه دهند ، منصور مردمى را كه در اطراف مسجد خانه داشتند طلبيد ، تا خانه آنها را خريدارى كند ، ولى آنها به هيچ قيمتى حاضر به فروش نشدند ، منصور در بن بست سختى قرار گرفته بود ( زيرا از يك طرف نمى خواست با اعمال زور خانه هاى آنها را خراب كند چون انعكاس خوبى نداشت و از طرف ديگر آنها هم حاضر به واگذارى خانه خود نبودند ) در اين باره از امام صادق (عليه السلام) سؤال كرد ، امام فرمود غمناك مباش در اين باره دليل روشنى است كه مى توانى با آن استدلال كنى ، پرسيد كدام دليل ؟ فرمود : به - كتاب خدا ، پرسيد به كجاى كلام الهى ؟ فرمود : به اين آيه : ان اول بيت وضع للناس للذى ببكة مباركا زيرا خداوند مى گويد : نخستين خانه اى كه براى مردمان ساخته شد ، خانه كعبه بود بنابر اين اگر آنها پيش از بناى كعبه خانه ساخته بودند اطراف خانه كعبه مال آنها بود ، ولى اگر خانه كعبه مقدم بوده ، اين حريم ( تا آنجا كه مورد نياز زائران خانه خداست ) متعلق به كعبه است ! .
منصور دستور داد آنها را حاضر ساختند و به همين سخن در برابر آنها استدلال كرد آنان در پاسخ فرو ماندند و گفتند : هر طور مايل باشى موافق خواهيم بود .
باز در همان تفسير نقل شده كه نظير اين حادثه در زمان مهدى عباسى
تفسير نمونه ج : 3 ص : 13
تكرار شد ، مهدى از فقهاى وقت سؤال كرد همه گفتند : اگر مالكان خانه ها راضى نباشند ملك غصبى را نمى توان داخل مسجد الحرام كرد ، على بن يقطين اجازه خواست تا اين مسئله را از موسى بن جعفر (عليه السلام) سؤال كند ، مهدى به والى مدينه نوشت تا حل اين مشكل را از امام موسى بن جعفر (عليه السلام) بخواهد حضرت فرمود : بنويس بسم الله الرحمن الرحيم اگر خانه كعبه اول بنا شده و مردم سپس در كنار آن فرود آمده اند فضاى اطراف آن متعلق به خانه كعبه است ، و اگر سكونت مردم در آنجا مقدم بر خانه كعبه بوده آنها سزاوارترند .
چون پاسخ به مهدى عباسى رسيد بقدرى خوشحال شد كه نامه را گرفت و بوسيد ، سپس دستور داد خانه ها را خراب كردند ، صاحبان خانه بخدمت امام - موسى بن جعفر (عليه السلام) رفتند و تقاضا كردند نامه اى در اين باب به مهدى بنويسد تا قيمت خانه هاى آنها را رد كند .
حضرت در نامه نوشت : چيزى به آنان عطا كن .
او هم آنها را راضى كرد .
اين دو روايت استدلال لطيفى در بر دارد كه با موازين متداول حقوقى نيز كاملا قابل تطبيق است ، و آن اينكه معبدى همچون خانه كعبه به هنگامى كه در زمين بكرى ساخته شود تا شعاع احتياجات خود نسبت به آن زمين اولويت دارد ، البته تا آن روز كه اين احتياج جنبه ضرورت پيدا نكرده ديگران هم مى توانند از حريم آن استفاده كنند ، اما آن روز كه نياز مبرم پيدا شد از حق اولويت نخستين مى توان استفاده كرد .

امتيازات خانه كعبه :
در اين دو آيه براى كعبه علاوه بر امتياز نخستين پرستشگاه بودن چهار امتياز ديگر ذكر شده است :
تفسير نمونه ج : 3 ص : 14
1 - مباركا
مبارك به معنى پر بركت و پر فايده است ، و كعبه از اين جهت مبارك است كه هم از نظر معنوى و هم از نظر مادى در يكى از پربركت ترين سرزمينهاى جهان است ، بركات معنوى اين سرزمين و جذبه هاى الهى و تحرك و جنبش و وحدتى كه در پرتو آن مخصوصا در مراسم حج به وجود مى آيد بر هيچكس پوشيده نيست ، و اگر تنها به جنبه هاى صورى مراسم حج اكتفاء نشود و روح و فلسفه آن زنده گردد آنگاه بركت واقعى آن آشكارتر خواهد بود .
از نظر مادى با اينكه سرزمين خشك و بى آب و علفى است و به هيچ وجه از نظر طبيعى مناسب شرائط زندگى نيست اين شهر در طول تاريخ همواره يكى از شهرهاى آباد و پر تحرك و يك مركز آماده براى زندگى و حتى براى تجارت بوده است .

2 - هدى للعالمين
كعبه مايه هدايت جهانيان است و مردم از نقاط دور و نزديك ، صفحات خشكى و دريا را زير پا ميگذارند و به اين عبادتگاه بزرگ جلب مى شوند و در مراسم با شكوه حج كه از زمان ابراهيم همچنان رائج بوده شركت مى كنند ، حتى عرب جاهلى نيز كعبه را گرامى مى داشت ، و مراسم حج را به عنوان اينكه آئين ابراهيم است با اينكه با خرافات آميخته شده بود انجام مى داد ، و در پرتو همان مراسم ناقص خود تا حدود زيادى از كارهاى نادرست خود موقتا دست برميداشت و به اين ترتيب همگان حتى بت پرستان از هدايت اين خانه بزرگ بهره مند مى شدند ، جاذبه معنوى اين سرزمين و اين خانه مقدس چنان است كه همه را بى اختيار تحت تاثير خود قرار مى دهد .

3 - فيه آيات بينات مقام ابراهيم
در اين خانه نشانه هاى روشنى از خدا پرستى و توحيد و معنويت به چشم مى خورد ، و دوام و بقاى آن در طول تاريخ در برابر دشمنان نيرومندى كه قصد
تفسير نمونه ج : 3 ص : 15
نابود ساختن آن را داشتند يكى از اين نشانه ها است ، آثارى كه از پيامبر بزرگى همچون ابراهيم (عليه السلام) در كنار آن باقى مانده مانند زمزم ، صفا ، مروه ، ركن حطيم حجر الاسود ، حجر اسماعيل كه هر كدام تاريخ مجسمى از قرون و اعصار گذشته است و روشنگر خاطره هاى عظيم و جاويدان مى باشد ، از ديگر نشانه ها است .
از ميان اين نشانه هاى روشن ، مقام ابراهيم به خصوص ذكر شده ، زيرا محلى است كه در آن ابراهيم ايستاد ، به خاطر بناى كعبه ، و يا به خاطر انجام مراسم حج و يا براى دعوت عمومى مردم براى انجام اين مراسم بزرگ ، و در هر حال از مهمترين آيات مزبور است و خاطرات بى نظيرى از فداكاريها ، اخلاصها ، و اجتماعها را زنده مى كند .
در اين كه منظور از مقام ابراهيم خصوص آن نقطه اى است كه هم اكنون سنگ مخصوصى كه اثر پاى ابراهيم بر آن نمايان است در آنجا است ، يا منظور از آن تمام حرم مكه و يا تمام مواقف حج است ، در ميان مفسران گفتگو است ولى در روايتى كه از امام صادق (عليه السلام) در كتاب كافى نقل شده اشاره به همان احتمال اول شده است .

4 - و من دخله كان آمنا
ابراهيم (عليه السلام) بعد از بناى خانه كعبه امنيت شهر مكه را از خداوند درخواست نمود و گفت : رب اجعل هذا بلدا آمنا ( ابراهيم - 35 ) : خداوندا اين سرزمين را سرزمين امن و امانى قرار بده خدا دعاى ابراهيم را اجابت كرد و آن را يك مركز امن قرار داد كه هم مايه آرامش روح و امنيت اجتماع مردمى است كه به آن
تفسير نمونه ج : 3 ص : 16
مى آيند و از آن الهام مى گيرند و هم از نظر قوانين مذهبى ، امنيت آن آنچنان محترم شمرده شده كه هر گونه جنگ و مبارزه در آن ممنوع است .
مخصوصا در اسلام كعبه بعنوان يك مامن و پناهگاه شناخته شده ، و حتى حيوانات اين سرزمين از هر نظر بايد در امنيت باشند و كسى مزاحم آنها نشود ، افراد انسانى كه به آن پناه مى برند نيز در امان هستند حتى اگر قاتل و جانى باشند نمى توان متعرض آنها شد ، ولى براى اين كه اين احترام خاص خانه كعبه مورد سوء استفاده قرار نگيرد ، و حق مظلومان پايمال نگردد اگر افراد جنايت كار و مجرمى به - آن پناهنده شوند دستور داده شده آنها را از نظر آب و غذا در مضيقه قرار دهند ، تا مجبور گردند آنجا را ترك گويند ، و آنها را به كيفر برسانند .
و لله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا در اين جمله دستور انجام حج به همه مردم داده شده است و از آن تعبير به - يك بدهى و دين الهى شده است كه بر ذمه عموم مردم مى باشد زيرا فرموده است و لله على الناس براى خدا بر مردم است ... .
واژه حج در اصل به معنى قصد است و به همين جهت به جاده و راه محجة ( بر وزن مودة ) گفته مى شود ، زيرا انسان را به مقصد مى رساند ، و به دليل و برهان حجت مى گويند ، زيرا مقصود را در بحث روشن مى سازد ، و اما اين كه اين مراسم مخصوص را حج ناميده اند براى اين است كه به هنگام حركت براى شركت در اين مراسم قصد زيارت خانه خدا مى كنند و به همين دليل در آيه فوق اضافه به - بيت ( خانه كعبه ) شده است .
همانطور كه سابقا اشاره كرده ايم مراسم زيارت خانه كعبه نخستين بار در زمان ابراهيم رسميت يافت ، و سپس بصورت يك سنت حتى در زمان عرب جاهلى ادامه يافت ، و در اسلام به صورت كاملتر و خالى از هر گونه خرافه دوران جاهلى تشريع
تفسير نمونه ج : 3 ص : 17
گرديد البته از نهج البلاغه ( خطبه قاصعه ) و بعضى از روايات بخوبى استفاده مى - شود كه فريضه حج از زمان آدم (عليه السلام) تشريع شده بود ، ولى رسميت يافتن آن بيشتر مربوط به زمان ابراهيم (عليه السلام) است ) .
حج بر هر انسانى كه توانائى داشته باشد در عمر فقط يكبار واجب مى شود و از آيه فوق نيز بيش از اين استفاده نمى گردد زيرا حكم مطلق است و با يكبار انجام دادن امتثال حاصل مى شود .
تنها شرطى كه در آيه براى وجوب حج ذكر شده مسئله استطاعت است كه با تعبير من استطاع اليه سبيلا ( كسى كه توانائى راه پيمائى بسوى خانه كعبه داشته باشد ) بيان شده .
البته در روايات اسلامى و كتب فقهى ، استطاعت ، به معنى داشتن زاد و توشه ، و مركب ، و توانائى جسمى ، و باز بودن راه ، و توانائى بر اداره زندگى به - هنگام بازگشت از حج تفسير شده است ، ولى در حقيقت همه اينها در آيه فوق مندرج است ، زيرا استطاعت در اصل به معنى توانائى است كه شامل تمام اين امور مى شود .
ضمنا از آيه فوق استفاده مى شود كه اين قانون مانند ساير قوانين اسلامى اختصاص به مسلمانان ندارد بلكه همه موظفند آن را انجام بدهند و با قاعده معروف الكفار مكلفون بالفروع كما انهم مكلفون بالاصول ( كافران همانطور كه به اصول دين موظفند به انجام فروع نيز مكلف مى باشند ) آيه فوق و مانند آن تاييد مى شود ، گرچه شرط صحيح بودن اين گونه اعمال و عبادات اين است كه نخست اسلام را بپذيرند و سپس آنها را انجام بدهند ولى بايد توجه داشت كه عدم قبول
تفسير نمونه ج : 3 ص : 18
اسلام ، مسؤوليت آنها را در برابر اينگونه وظائف از بين نمى برد .
در باره اهميت اين مراسم بزرگ ، و فلسفه حج ، و آثار فردى و اجتماعى آن در ذيل آيه 196 تا 203 در سوره بقره مشروحا بحث شد .

اهميت حج
و من كفر فان الله غنى عن العالمين در پايان آيه ، براى تاكيد و بيان اهميت مسئله حج ، مى فرمايد : كسانى كه كفران كنند و اين دستور الهى را ناديده بگيرند و به مخالفت برخيزند در حقيقت به خود زيان مى رسانند ، زيرا خداوند از همه جهانيان بى نياز است .
واژه كفر در اصل به معنى پوشانيدن است و از نظر اصطلاح دينى معنى وسيعى دارد و هر گونه مخالفتى را با حق ، چه در مرحله اصولى ، و چه در مرحله دستورات فرعى باشد ، شامل مى شود ، و اگر مشاهده مى كنيم كه كفر غالبا در مخالفت با اصول استعمال مى شود دليل بر اين نيست كه منحصرا بهمان معنى بوده باشد ، به همين دليل در آيه بالا در مورد ترك حج بكار رفته است ، و لذا در روايتى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه ( كفر ) را در آيه به معنى ترك تفسير فرموده است .
و به عبارت ديگر كفر و فاصله گرفتن از حق - همانند ايمان و توجه بحق - مراحل و درجاتى دارد كه هر كدام براى خود داراى احكام مخصوصى است ، و با توجه به اين حقيقت بسيارى از مشكلات كه در معنى آيات و روايات مربوط به كفر و ايمان پيش مى آيد ، حل مى شود ، بنابر اين اگر در مورد رباخواران در ( سوره بقره - 275 ) و همچنين در مورد ساحران ( بقره - 102 ) تعبير به كفر شده است به همين منظور است .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 19
در هر حال از آيه فوق دو مطلب استفاده مى شود : نخست اهميت فوق العاده حج است كه از ترك آن تعبير به كفر شده است ، مرحوم صدوق در كتاب من لا يحضر از پيامبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل مى كند كه : به - على (عليه السلام) فرمود : يا على تارك الحج و هو مستطيع كافر يقول الله تبارك و تعالى و لله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان الله غنى عن العالمين ، يا على ! من سوف الحج حتى يموت بعثه الله يوم القيمة يهوديا او نصرانيا : اى على كسى كه حج را ترك كند با اين كه توانائى دارد كافر محسوب مى شود ، زيرا خداوند مى فرمايد : بر مردمى كه استطاعت دارند بسوى خانه خدا بروند لازم است حج بجا بياورند و كسى كه كفر بورزد ( آن را ترك كند ) بخود زيان رسانيده است ، و خداوند از آنان بى نياز است ، اى على كسى كه حج را به تاخير بياندازد تا اين كه از دنيا برود خداوند او را در قيامت يهودى يا نصرانى محشور مى كند .
ديگر اينكه : انجام اين فريضه مهم الهى مانند همه فرائض و برنامه هاى دينى بسود مردم و براى تربيت آنها است و هيچگونه تاثيرى براى خداوند كه از همگان بى نياز است نخواهد داشت .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 20
قُلْ يَأَهْلَ الْكِتَبِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِئَايَتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ شهِيدٌ عَلى مَا تَعْمَلُونَ(98) قُلْ يَأَهْلَ الْكِتَبِ لِمَ تَصدُّونَ عَن سبِيلِ اللَّهِ مَنْ ءَامَنَ تَبْغُونهَا عِوَجاً وَ أَنتُمْ شهَدَاءُ وَ مَا اللَّهُ بِغَفِل عَمَّا تَعْمَلُونَ(99) يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِن تُطِيعُوا فَرِيقاً مِّنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَب يَرُدُّوكُم بَعْدَ إِيمَنِكُمْ كَفِرِينَ(100) وَ كَيْف تَكْفُرُونَ وَ أَنتُمْ تُتْلى عَلَيْكُمْ ءَايَت اللَّهِ وَ فِيكمْ رَسولُهُ وَ مَن يَعْتَصِم بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِى إِلى صرَط مُّستَقِيم(101)
ترجمه :
98 - بگو اى اهل كتاب ! چرا به آيات خدا كفر مىورزيد با آنكه خدا گواه بر اعمال شماست .
99 - بگو اى اهل كتاب ! چرا افرادى را كه ايمان آورده اند از راه خدا باز ميداريد و ميخواهيد اين راه را كج سازيد در حالى كه شما ( به درستى اين راه ) گواه هستيد و خداوند از آنچه انجام ميدهيد غافل نيست .
100 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر از جمعى از اهل كتاب ( كه كارشان نفاق افكنى و شعلهور ساختن آتش كينه و عداوت در ميان شماست ) اطاعت كنيد شما را پس از ايمان به كفر بازمى گردانند .
101 - و چگونه ممكن است شما كافر شويد با اينكه ( در دامان وحى قرار گرفته ايد ) و آيات خدا بر شما خوانده مى شود و پيامبر او در ميان شماست ، ( بنابر اين به خدا تمسك جوئيد ) و هر كس به خدا تمسك جويد به راه مستقيم هدايت شده است .

شان نزول :
از مجموع آنچه در كتب شيعه و اهل تسنن در باره شان نزول اين آيات نقل شده چنين استفاده مى شود كه يكى از يهوديان به نام شاس بن قيس كه پير - مردى تاريك دل و در كفر و عناد كم نظير بود روزى از كنار مجمع مسلمانان مى گذشت ،
تفسير نمونه ج : 3 ص : 21
ديد جمعى از طايفه اوس و خزرج كه سالها با هم جنگهاى خونينى داشتند ، در نهايت صفا و صميميت گرد هم نشسته ، مجلس انسى بوجود آورده اند ، و آتش اختلافات شديدى كه در جاهليت در ميان آنها شعلهور بود به كلى خاموش شده است .
او از ديدن اين صحنه بسيار ناراحت شد و با خود گفت اگر اينها تحت رهبرى محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از همين راه پيش روند موجوديت يهود به كلى در خطر است ، در اين حال نقشه اى بنظر او رسيد ، و يكى از جوانان يهودى را دستور داد كه به جمع آنها بپيوندد ، و حوادث خونين بغاث ( محلى كه جنگ شديد اوس و خزرج در آن نقطه واقع شد ) به ياد آنها بياورد ، و آن حوادث را پيش چشم آنها مجسم سازد .
اتفاقا اين نقشه كه با مهارت وسيله آن جوان يهودى پياده شد ، مؤثر واقع گرديد و جمعى از مسلمانان از شنيدن اين جريان به گفتگو پرداختند ، و حتى بعضى از افراد طايفه اوس و خزرج يكديگر را به تجديد آن صحنه ها تهديد كردند ، چيزى نمانده بود كه آتش خاموش شده ديرين بار ديگر شعلهور گردد .
خبر به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) رسيد ، فورا با جمعى از مهاجرين به سراغ آنها آمد ، و با اندرزهاى مؤثر و سخنان تكان دهنده خود آنها را بيدار ساخت .
جمعيت چون سخنان آرام بخش پيامبر را شنيدند از تصميم خود برگشتند ، و سلاحها را بر زمين گذاشته ، دست در گردن هم افكنده ، بشدت گريه كردند ، و دانستند اين از نقشه هاى دشمنان اسلام بوده است ، و صلح و صفا و آشتى بار ديگر كينه هائى را كه ميخواست زنده شود شستشو داد .
در اين هنگام چهار آيه فوق نازل شد كه در دو آيه نخست ، يهوديان اغوا كننده را نكوهش مى كند ، و در دو آيه بعد به مسلمانان هشدار مى دهد .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 22
تفسير : نفاق افكنان
قل يا اهل الكتاب لم تكفرون بايات الله و الله شهيد على ما تعملون : در اين آيه روى سخن به اهل كتاب كه منظور در اينجا يهود است مى باشد ، و خداوند به پيغمبرش فرمان مى دهد كه با زبان ملامت و سرزنش از آنها بپرسد انگيزه آنها در كفر ورزيدن به آيات خدا چيست ؟ در حاليكه مى دانند خداوند از اعمال آنان آگاه است .
منظور از آيات خدا در اينجا يا آياتى است كه در تورات در باره نشانه هاى پيامبر اسلام وارد شده بود ، و يا مجموعه آيات و معجزاتى است كه به پيامبر اسلام نازل گرديد و حكايت از حقانيت او مى كرد .
قل يا اهل الكتاب لم تصدون عن سبيل الله من آمن تبغونها عوجا و انتم شهداء : سپس آنها را ملامت مى كند كه اگر خود شما حاضر به پذيرفتن حق نيستيد چه اصرارى داريد كه ديگران را نيز از راه خدا منحرف سازيد ، و راه مستقيم الهى را در نظر آنها كج و نادرست جلوه دهيد ؟ در حالى كه شما بايد نخستين دسته اى باشيد كه اين منادى الهى را لبيك گوئيد ، زيرا بشارات ظهور اين پيامبر قبلا در كتب شما داده شده و شما گواه بر آنيد ( و انتم شهداء ) .
بنابر اين چرا با سمپاشيها و وسوسه ها و القاى شبهات و روشن ساختن آتش كينه هاى فراموش شده ، مردم را از راه مستقيم الهى دور مى سازيد ، و علاوه بر انحراف خود بار سنگين مسئوليت انحراف ديگران را نيز بر دوش مى كشيد ؟ ! چرا ؟ و ما الله بغافل عما تعملون : در پايان آيه آنها را تهديد مى كند كه خدا هرگز از اعمال شما غافل نيست .
شايد تعبير به عدم غفلت خداوند در اينجا بخاطر اين باشد ، كه : يهود
تفسير نمونه ج : 3 ص : 23
براى پيشبرد مقاصد شوم خود غالبا دست به نقشه هاى مخفيانه و توطئه هاى پنهانى مى زدند ، كه در افراد غافل و بى اطلاع زود مؤثر واقع مى شد ، و لذا مى فرمايد : اگر بعضى از مردم بخاطر غفلت تحت تاثير توطئه هاى شوم شما قرار گيرند ، خداوندى كه از اسرار نهان و آشكار آنها آگاه است ، غافل نخواهد بود ، و مجازات او در انتظار شما است ! .
يا ايها الذين آمنوا ان تطيعوا فريقا من الذين اوتوا الكتاب يردوكم بعد ايمانكم كافرين .
سپس روى سخن را به مسلمانان اغفال شده كرده ، به آنها هشدار مى دهد كه اگر تحت تاثير سخنان مسموم دشمن واقع شوند ، و به آنها اجازه دهند كه در ميان افرادشان نفوذ كنند ، و به وسوسه هاى آنها ترتيب اثر دهند ، چيزى نخواهد گذشت كه رشته ايمان را به كلى خواهند گسست و به سوى كفر بازمى گردند ، زيرا دشمن ، نخست مى كوشد آتش عداوت را در ميان آنها شعلهور سازد و آنها را به جان هم بيفكند و مسلما به اين مقدار قناعت نخواهد كرد ، و به وسوسه هاى خود همچنان ادامه مى دهد تا به كلى آنها را از اسلام بيگانه سازد .
از آنچه گفته شد ، روشن مى شود كه منظور از بازگشت به كفر كه در آيه فوق به آن اشاره شده ، كفر حقيقى و بيگانگى مطلق از اسلام است و نيز ممكن است منظور از كفر همان عداوتها و دشمنى هاى دوران جاهليت باشد ، كه آن خود يكى از شعبه ها و نشانه هاى كفر محسوب مى شود ، چه اينكه ايمان سرچشمه محبت و برادرى است ، و كفر سرچشمه پراكندگى و عداوت است .
و كيف تكفرون و انتم تتلى عليكم آيات الله و فيكم رسوله : بعد به صورت تعجب از مؤمنان سؤال مى كند : چگونه ممكن است شما راه كفر پيش گيريد ، در حاليكه هم پيامبر در ميان شما است ، و هم آيات الهى ، مرتبا
تفسير نمونه ج : 3 ص : 24
بر شما خوانده مى شود ، و دانه هاى باران احيا كننده وحى بر قلب شما فرو مى ريزد .
اين جمله در حقيقت اشاره به اين است ، كه اگر ديگران گمراه شوند ، زياد جاى تعجب نيست ، تعجب در اين است كه افرادى كه پيامبر را در ميان خود مى بينند ، و دائما با عالم وحى در تماس هستند چگونه ممكن است گمراه گردند ، و مسلما اگر چنين اشخاصى گمراه شوند ، مقصر اصلى خود آنها هستند و مجازاتشان بسيار دردناك خواهد بود .
و من يعتصم بالله فقد هدى الى صراط مستقيم : در پايان اين آيات به مسلمانان توصيه مى كند ، كه براى نجات خود از وسوسه هاى دشمنان ، و براى هدايت يافتن به صراط مستقيم ، دست به دامن لطف پروردگار بزنند ، و به ذات پاك او و آيات قرآن مجيد متمسك شوند ، و به آنها صريحا مى گويد : كه هر كس به خدا تمسك جويد به راه راست هدايت خواهد شد .
از نكته هائى كه در اين آيات جلب توجه مى كند اين است كه در دو آيه اول كه روى سخن در آن به يهود است به صورت خطاب بالواسطه است ، زيرا به پيامبر دستور مى دهد كه اين مطالب را به آنها بگويد ، لذا با كلمه قل ( بگو ) شروع شده است ، اما در دو آيه اخير كه روى سخن به مؤمنان است ، خطاب بدون واسطه صورت گرفته ، و بدون كلمه قل شروع شده است ، و اين نشانه نهايت لطف و توجه خاص خداوند به بندگان با ايمان است .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 25
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَ لا تمُوتُنَّ إِلا وَ أَنتُم مُّسلِمُونَ(102) وَ اعْتَصِمُوا بحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَت اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّف بَينَ قُلُوبِكُمْ فَأَصبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً وَ كُنتُمْ عَلى شفَا حُفْرَة مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنهَا كَذَلِك يُبَينُ اللَّهُ لَكُمْ ءَايَتِهِ لَعَلَّكمْ تهْتَدُونَ(103)
ترجمه :
102 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! آنچنان كه حق تقوى و پرهيزكارى است از خدا بپرهيزيد ، و از دنيا نرويد مگر اينكه مسلمان باشيد ( بايد گوهر ايمان را تا پايان عمر حفظ كنيد ) .
103 - و همگى به ريسمان خدا ( قرآن و اسلام و هر گونه وسيله ارتباط ديگر ) چنگ زنيد و پراكنده نشويد ، و نعمت ( بزرگ ) خدا را بر خود بياد آريد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد و او در ميان دلهاى شما الفت ايجاد كرد ، و به بركت نعمت او برادر شديد ، و شما بر لب حفره اى از آتش بوديد ، خدا شما را از آنجا برگرفت ( و نجات داد ) اين چنين خداوند آيات خود را براى شما آشكار مى سازد شايد هدايت شويد .

شان نزول
مى دانيم كه در دوران جاهليت دو قبيله بزرگ در مدينه به نام اوس و خزرج وجود داشتند كه بيش از يكصد سال ! جنگ و خون ريزى و اختلاف در ميان آن دو جريان داشت ، و هر چند وقت ناگهان به جان يكديگر مى افتادند و خسارات جانى و مالى فراوانى بيكديگر وارد مى كردند .
يكى از موفقيتهاى بزرگ پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) پس از هجرت به مدينه ، اين بود كه بوسيله اسلام صلح و صفا در ميان آن دو ايجاد كرد ، و با اتحاد آنها جبهه نيرومندى در مدينه بوجود آمد .
اما از آنجا كه ريشه هاى اختلاف فوق العاده زياد و نيرومند ، و اتحاد تازه
تفسير نمونه ج : 3 ص : 26
و جوان بود گاه بيگاه ، بر اثر عواملى ، اختلافات فراموش شده شعلهور مى شد ، كه بزودى در پرتو تعليمات اسلام و تدبير پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) خاموش مى گشت .
در آيات پيش نمونه اى از بروز اختلافات را بر اثر تحريكات دشمنان دانا مشاهده كرديم ، ولى اين آيات اشاره به نوع ديگرى از اين اختلافات است كه بر اثر دوستان نادان و تعصبهاى جاهلانه به وجود آمد .
مى گويند روزى دو نفر از قبيله اوس و خزرج به نام ثعلبة بن غنم و اسعد بن زراره در برابر يكديگر قرار گرفتند ، و هر كدام افتخاراتى را كه بعد از اسلام نصيب قبيله او شده بود برمى شمرد ، ثعلبه گفت : خزيمة بن ثابت ( ذو الشهادتين ) و حنظله ( غسيل الملائكه ) كه هر كدام از افتخارات مسلمانانند ، از ما هستند ، و همچنين عاصم بن ثابت ، و سعد بن معاذ از ما مى باشند .
در برابر او اسعد بن زراره كه از طايفه خزرج بود گفت : چهار نفر از قبيله ما در راه نشر و تعليم قرآن خدمت بزرگى انجام دادند : ابى بن كعب ، و معاذ بن جبل ، و زيد بن ثابت ، و ابو زيد ، به علاوه سعد بن عباده رئيس و خطيب مردم مدينه از ما است .
كم كم كار بجاى باريك كشيد ، و قبيله دو طرف از جريان آگاه شدند ، و دست به اسلحه كرده ، در برابر يكديگر قرار گرفتند ، بيم آن مى رفت كه بار ديگر آتش جنگ بين آنها شعلهور گردد و زمين از خون آنها رنگين شود ! خبر به پيامبر رسيد ، حضرت فورا به محل حادثه آمد ، و با بيان و تدبير خاص خود به آن وضع خطرناك پايان داد ، و صلح و صفا را در ميان آنها بر قرار نمود .
آيات فوق در اينجا نازل گرديد و بصورت يك حكم عمومى همه مسلمانان را با بيان مؤثر و مؤكدى دعوت به اتحاد نمود .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 27
تفسير :

دعوت به تقوى
يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله حق تقاته : در اين آيه نخست دعوت به تقوى شده است تا مقدمه اى براى دعوت به سوى اتحاد باشد ، در حقيقت دعوت به اتحاد بدون استمداد از يك ريشه اخلاقى و عقيده اى بى اثر و يا بسيار كم اثر است ، به همين دليل در اين آيه كوشش شده است تا عوامل ايجاد كننده اختلاف و پراكندگى در پرتو ايمان و تقوى تضعيف گردند ، لذا افراد با ايمان را مخاطب ساخته و مى گويد همگى از خدا بپرهيزيد و حق تقوى و پرهيزگارى را انجام دهيد .
در اينكه منظور از حق تقوى چيست ؟ در ميان مفسران سخن بسيار است اما شك نيست كه حق تقوى آخرين و عاليترين درجه پرهيزگارى است ، كه پرهيز از هر گونه گناه و عصيان و تعدى و انحراف از حق را شامل مى گردد ، و لذا در تفسير در المنثور از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و در تفسير عياشى و معانى الاخبار از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه در تفسير حق تقوى فرمودند ان يطاع فلا يعصى و يذكر فلا ينسى ( و يشكر فلا يكفر ) يعنى حق تقوى و پرهيزگارى اين است كه پيوسته اطاعت فرمان او كنى ، و هيچگاه معصيت ننمائى ، همواره به ياد او باشى ، و او را فراموش نكنى ، و در برابر نعمتهاى او شكرگذار باشى و كفران نعمت او ننمائى .
بديهى است انجام اين دستور همانند همه دستورات الهى بستگى به ميزان توانائى انسان دارد بنابر اين آيه فوق با آيه 16 سوره تغابن كه مى گويد فاتقوا الله ما استطعتم تا آنجا كه توانائى داريد پرهيزگارى پيشه كنيد هيچگونه منافاتى ندارد و گفتگو در باره تضاد اين دو آيه و نسخ يكى بوسيله ديگرى به كلى بى اساس است .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 28
البته آيه دوم در حقيقت بيان قيد و به اصطلاح تخصيص در آيه اول است و آنرا مقيد به مقدار توانائى انسان مى كند و از آنجا كه ظاهرا در ميان قدما گاهى كلمه نسخ بر تخصيص اطلاق مى شده ممكن است منظور كسانى كه آيه دوم را ناسخ آيه اول دانسته اند همان تخصيص بوده باشد .
و لا تموتن الا و انتم مسلمون : اين جمله در حقيقت هشدارى است به طايفه اوس و خزرج و همه مسلمانان جهان كه به هوش باشند ، تنها اسلام آوردن كافى نيست ، مهم آن است كه ايمان و اسلام خود را تا واپسين ساعات عمر حفظ كنند ، و با روشن ساختن آتش هاى خاموش شده كينه هاى دوران جاهلى و پيروى از تعصب هاى نا بخردانه ، ايمان و اعمال پاك خود را بر باد ندهند ، تا عاقبت و پايان كار آنها به بدبختى نگرايد ، لذا با تاكيد مى فرمايد : مراقب باشيد كه از دنيا جز با ايمان و اسلام بيرون نرويد .

دعوت به سوى اتحاد
و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا : در اين آيه بحث نهائى كه همان مسئله اتحاد و مبارزه با هر گونه تفرقه باشد مطرح شده و مى فرمايد : همگى به ريسمان الهى چنگ بزنيد ، و از هم پراكنده نشويد .
در باره اينكه منظور از حبل الله ( ريسمان الهى ) چيست ؟ مفسران احتمالات مختلفى ذكر كرده اند ، بعضى مى گويند منظور از آن قرآن است ، و بعضى مى گويند اسلام ، و بعضى ديگر گفته اند منظور خاندان پيامبر و ائمه معصومين هستند .
در رواياتى كه از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و ائمه اهل بيت نقل شده نيز همين تعبيرات گوناگون ديده مى شود ، مثلا در تفسير در المنثور از پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و در كتاب معانى الاخبار از امام سجاد (عليه السلام) نقل شده كه فرمودند : حبل الله قرآن
تفسير نمونه ج : 3 ص : 29
است ، و در تفسير عياشى از امام باقر (عليه السلام) كه فرمود : ريسمان الهى آل محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى باشند ، كه مردم مامور به تمسك به آن هستند .
ولى نه اين احاديث و نه آن تفسيرها ، هيچ كدام با يكديگر اختلاف ندارند ، زيرا منظور از ريسمان الهى هر گونه وسيله ارتباط با ذات پاك خداوند است ، خواه اين وسيله ، اسلام باشد ، يا قرآن ، يا پيامبر و اهل بيت او ، و به عبارت ديگر تمام آنچه گفته شد ، در مفهوم وسيع ارتباط با خدا كه از معنى حبل الله استفاده مى شود ، جمع است .
تعبير به حبل الله براى چيست ؟ نكته جالب اينكه تعبير از اين امور به حبل الله در واقع اشاره به يك حقيقت است ، كه انسان در شرائط عادى و بدون داشتن مربى و راهنما ، در قعر دره طبيعت ، و چاه تاريك غرائز سركش ، و جهل و نادانى باقى خواهد ماند .
و براى نجات از اين دره و برآمدن از اين چاه نياز به رشته و ريسمان محكمى دارد كه به آن چنگ بزند و بيرون آيد ، اين رشته محكم همان ارتباط با خدا از طريق قرآن و آورنده قرآن و جانشينان واقعى او مى باشد ، كه مردم را از سطوح پائين و پست بالا برده و به آسمان تكامل معنوى و مادى مى رسانند .

دشمنان ديروز و برادران امروز
و اذكروا نعمة الله عليكم اذ كنتم اعداء فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا سپس قرآن بنعمت بزرگ اتحاد و برادرى اشاره كرده و مسلمانان را بتفكر در وضع اندوهبار گذشته ، و مقايسه آن پراكندگى با اين وحدت دعوت مى كند ، و مى گويد : فراموش نكنيد كه در گذشته چگونه با هم دشمن بوديد ولى خداوند در پرتو اسلام و ايمان دلهاى شما را به هم مربوط ساخت ، و شما دشمنان ديروز ، برادران امروز شديد و جالب توجه اينكه كلمه نعمت را دو بار در اين
تفسير نمونه ج : 3 ص : 30
جمله تكرار كرده و به اين طريق اهميت موهبت اتفاق و برادرى را گوش زد مى كند .
نكته ديگر اينكه مسئله تاليف قلوب مؤمنان را به خود نسبت داده ، مى گويد : خدا در ميان دلهاى شما الفت ايجاد كرد و با اين تعبير ، اشاره به يك معجزه اجتماعى اسلام شده ، زيرا اگر سابقه دشمنى و عداوت پيشين عرب را درست دقت كنيم كه چگونه كينه هاى ريشه دار در طول سالهاى متمادى در دلهاى آنها انباشته شده بود ، و چگونه يك موضوع جزئى و ساده كافى بود آتش جنگ خونينى در ميان آنها بيفروزد مخصوصا با توجه به اينكه مردم نادان و بى سواد و نيمه وحشى معمولا افرادى لجوج و انعطاف ناپذيرند ، و به آسانى حاضر به فراموش كردن كوچكترين مسائل گذشته نيستند ، در اين صورت اهميت اين معجزه بزرگ اجتماعى اسلام آشكار مى شود ، و ثابت مى گردد كه از طرق عادى و معمولى امكان پذير نبود كه در طى چند سال ، از چنان ملت پراكنده و كينه توز و نادان و بى خبر ، ملتى واحد و متحد و برادر بسازند .

اعتراف مورخان و دانشمندان
اهميت موضوع فوق ( وحدت و برادرى در ميان قبائل كينه توز عرب ) از نظر دانشمندان و مورخان حتى دانشمندان و مورخان غير مسلمان مخفى نمانده و همگى با اعجاب فراوان از آن ياد كرده اند ، به عنوان نمونه : جان ديون پورت دانشمند معروف انگليسى مى نويسد : ... محمد يك نفر عرب ساده ، قبائل پراكنده كوچك و برهنه و گرسنه كشور خودش را مبدل به - يك جامعه فشرده و با انضباط نمود و در ميان ملل روى زمين آنها را با صفات و اخلاق تازه اى معرفى كرد ، و در كمتر از سى سال ، اين طرز و روش امپراطور قسطنطنيه را مغلوب كرد ، و سلاطين ايران را از بين برد .
سوريه و بين النهرين و
تفسير نمونه ج : 3 ص : 31
مصر را تسخير كرد و دامنه فتوحاتش را از اقيانوس اطلس تا كرانه درياى خزر و تا رود سيحون بسط داد .
توماس كارل مى گويد : خداوند عرب را بوسيله اسلام از تاريكيها بسوى روشنائيها هدايت فرمود ، از ملت خموش و راكدى كه نه صدائى از آن مى آمد و نه حركتى محسوس بود ، ملتى بوجود آورد كه از گمنامى بسوى شهرت ، از سستى بسوى بيدارى ، از پستى بسوى فراز ، و از عجز و ناتوانى بسوى نيرومندى سوق داده شده ، نورشان از چهار سوى جهان مى تابيد .
از اعلان اسلام يك قرن بيشتر نگذشته بود كه مسلمانان يك پا در هندوستان و پاى ديگرى در اندلس نهادند و بالاخره در همين مدت كوتاه اسلام بر نصف دنيا نورافشانى ميكرد .
دكتر گوستاولوبون باين حقيقت اين چنين اعتراف كرده است : ... تا زمان اين حادثه حيرت انگيز يعنى اسلام كه دفعتا نژاد عرب را بلباس جهانگيرى و خلاق معانى بما نشان داد ، هيچيك از قسمتهاى عربستان نه جزء تاريخ تمدن شمرده مى شد و نه از حيث علم يا مذهب نشانى از آن بود .
نهرو دانشمند و سياستمدار فقيد هندى در اين باره مى نويسد : ... سرگذشت عرب و داستان اينكه چگونه بسرعت در آسيا و اروپا و افريقا توسعه يافتند و فرهنگ و تمدن عالى و بزرگى را بوجود آوردند يكى از شگفتيهاى تاريخ بشرى مى باشد ، نيرو و فكر تازه اى كه عربها را بيدار ساخت و ايشان را از اعتماد بنفس و قدرت سرشار ساخت اسلام بود ...
تفسير نمونه ج : 3 ص : 32
و كنتم على شفا حفرة من النار فانقذكم منها : شفا در اصل لغت به كناره چاه و يا خندق و مانند آن گويند ، و شايد اطلاق شفه بر لب نيز بهمين مناسبت باشد ، و همچنين استعمال اين كلمه در بهبودى از بيمارى نيز بخاطر آن است كه انسان در كناره سلامت و تندرستى قرار مى گيرد .
در جمله بالا خداوند مى گويد : شما در گذشته در لبه گودالى از آتش بوديد كه هر آن ممكن بود در آن سقوط كنيد و همه چيز شما خاكستر گردد ! ، اما خداوند شما را نجات داد و از اين پرتگاه بنقطه امن و امانى كه همان نقطه برادرى و محبت بود رهنمون ساخت .
در اينكه منظور از نار در آيه آتش دوزخ است يا آتش هاى اين جهان در ميان مفسران گفتگو شده است ، ولى با توجه به مجموع آيه چنين بنظر ميرسد كه نار كنايه از جنگها و نزاعهائى بوده كه هر لحظه در دوران جاهليت به بهانه اى در ميان اعراب شعلهور مى شد ، قرآن مجيد باين جمله اوضاع خطرناك عصر جاهليت را منعكس مى سازد كه هر لحظه خطر جنگ و خونريزى آنها را تهديد مى كرد و خداوند در پرتو نور اسلام آنها را از آن وضع نجات داد و مسلما با نجات يافتن از وضع خطرناك گذشته از آتش سوزان دوزخ نيز نجات يافتند .
كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تهتدون : در پايان آيه براى تاكيد بيشتر مى گويد : خداوند اين چنين آيات خود را روشن مى سازد تا هدايت شويد .
بنابر اين هدف نهائى هدايت و نجات شما است و چون پاى منافع و سرنوشت شما در ميان است بايد به آنچه گفته شد اهميت فراوان دهيد .

نقش اتحاد در بقاى ملتها
با تمام گفتگوهائى كه در باره اثر اعجاز آميز اتحاد در پيشرفت اهداف
تفسير نمونه ج : 3 ص : 33
اجتماعى و سربلندى اجتماعات گفته شده است ، مى توان گفت هنوز اثر واقعى آن شناخته نشده است .
امروز سدهاى عظيمى در نقاط مختلف جهان برپا شده كه مبدء توليد بزرگترين نيروهاى صنعتى است و سرزمينهاى وسيعى را زير پوشش آبيارى و روشنائى خود قرار داده است ، اگر درست فكر كنيم مى بينيم اين قدرت عظيم چيزى جز نتيجه بهم پيوستن قدرتهاى نا چيز دانه هاى باران نيست و آنگاه به اهميت اتحاد و كوشش هاى دسته جمعى انسانها واقف مى شويم .
در احاديث فراوانى كه از پيامبر و پيشوايان بزرگ اسلام به ما رسيده بلزوم و اهميت اين موضوع با عبارات مختلفى اشاره شده است : در يك مورد پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى فرمايد : المؤمن للمؤمن كالبنيان يشيد بعضه بعضا : افراد با ايمان نسبت بيكديگر همانند اجزاى يك ساختمانند كه هر جزئى از آن جزء ديگر را محكم نگاه مى دارد .
و نيز فرمود : المؤمنون كالنفس الواحدة : مؤمنان همچون يك روحند .
و نيز ميفرمايد : مثل المؤمنين فى توادهم و تراحمهم كمثل الجسد الواحد اذا اشتكى بعضه تداعى سائره بالسهر و الحمى : مثل افراد با ايمان در دوستى و نيكى بيكديگر همچون اعضاى يك پيكر است كه چون بعضى از آن رنجور شود و به درد آيد اعضاى ديگر را قرار و آرامش نخواهد بود .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 34
وَ لْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلى الخَْيرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالمَْعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أُولَئك هُمُ الْمُفْلِحُونَ(104) وَ لا تَكُونُوا كالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْبَيِّنَت وَ أُولَئك لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ(105)
ترجمه :
104 - بايد از ميان شما جمعى دعوت به نيكى كنند و امر به معروف و نهى از منكر نمايند و آنها رستگارانند .
105 - و مانند كسانى نباشيد كه پراكنده شدند و اختلاف كردند ( آنهم ) پس از آنكه نشانه هاى روشن ( پروردگار ) به آنان رسيد ، و آنها عذاب عظيمى دارند .

تفسير

دعوت به حق و مبارزه با فساد
و لتكن منكم امة يدعون الى الخير و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون .
امت در اصل از ماده ام به معنى هر چيزى است كه اشياء ديگرى به آن بضميمه گردد و به همين جهت امت به جماعتى كه جنبه وحدتى در ميان آنها باشد گفته مى شود خواه وحدت از نظر زمان يا از نظر مكان و يا از نظر هدف و مرام باشد ، بنابر اين به اشخاص متفرق و پراكنده امت گفته نمى شود .
به دنبال آيات پيشين كه مسئله اخوت و اتحاد را توصيف ميكرد در اين آيه اشاره به مسئله امر به معروف و نهى از منكر شده كه در حقيقت بمنزله
تفسير نمونه ج : 3 ص : 35
يك پوشش اجتماعى براى محافظت جمعيت است ، زيرا اگر مسئله امر به معروف و نهى از منكر در ميان نباشد عوامل مختلفى كه دشمن بقاى وحدت اجتماعى هستند ، همچون موريانه از درون ، ريشه هاى اجتماع را مى خورند ، و آنرا از هم متلاشى ميسازند ، بنابر اين حفظ وحدت اجتماعى بدون نظارت عمومى ممكن نيست ! .
در آيه فوق دستور داده شده كه همواره در ميان مسلمانان بايد امتى باشند كه اين دو وظيفه بزرگ اجتماعى را انجام دهند : مردم را به نيكى ها دعوت كنند ، و از بدى ها باز دارند .
و در پايان آيه تصريح مى كند كه فلاح و رستگارى تنها از اين راه ممكن است .

سؤال
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه ظاهر منكم امة اين است كه اين امت بعضى از جمعيت مسلمانان را تشكيل مى دهد ، نه همه آنها را ، و به اين ترتيب وظيفه امر به معروف و نهى از منكر جنبه عمومى نخواهد داشت ، بلكه وظيفه طايفه خاصى است ، اگر چه انتخاب و تربيت اين جمعيت ، وظيفه همه مردم است ، و به عبارت ديگر اين دو وظيفه واجب كفائى است نه عينى ، با اينكه از ديگر آيات قرآن بر مى آيد كه اين دو وظيفه جنبه عمومى دارد ، و به عبارت ديگر واجب عينى است نه واجب كفائى ، مثلا در چند آيه بعد از اين آيه مى خوانيم : كنتم خير امة اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنكر شما بهترين امتى بوديد كه بسود مردم مبعوث شديد ، چه اينكه امر به معروف و نهى از منكر مى كنيد و در سوره العصر مى فرمايد : همه مردم در زيانند جز آنان كه ايمان و عمل صالح دارند و دعوت به حق و توصيه به صبر و استقامت مى كنند طبق اين آيات و مانند آنها اين دو وظيفه اختصاص به دسته معينى ندارد .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 36
پاسخ
دقت در مجموع اين آيات پاسخ سؤال را روشن مى سازد ، زيرا چنين استفاده مى شود كه امر به معروف و نهى از منكر دو مرحله دارد : يكى مرحله فردى كه هر كس موظف است به تنهائى ناظر اعمال ديگران باشد ، و ديگرى مرحله دسته جمعى كه امتى موظفند براى پايان دادن به نابسامانيهاى اجتماع دست به - دست هم بدهند و با يكديگر تشريك مساعى كنند .
قسمت اول وظيفه عموم مردم است ، و چون جنبه فردى دارد طبعا شعاع آن محدود بتوانائى فرد است ، اما قسمت دوم شكل واجب كفائى بخود مى گيرد و چون جنبه دسته جمعى دارد و شعاع قدرت آن وسيع و طبعا از شئون حكومت اسلامى محسوب مى شود .
اين دو شكل از مبارزه با فساد و دعوت به سوى حق ، از شاهكارهاى قوانين اسلامى محسوب مى گردد ، و مسئله تقسيم كار را در سازمان حكومت اسلامى و لزوم تشكيل يك گروه نظارت بر وضع اجتماعى و سازمانهاى حكومت مشخص مى سازد .
سابق بر اين در ممالك اسلامى ( و امروز در پاره اى از كشورهاى اسلامى ، مانند حجاز ) با الهام از آيه فوق تشكيلاتى مخصوص مبارزه با فساد و دعوت به - انجام مسئوليت هاى اجتماعى به نام اداره حسبه و ماموران آن به نام محتسب و يا آمرين بمعروف وجود داشته است كه مامور بودند با همكارى يكديگر با هر گونه فساد و زشت كارى در ميان مردم ، و يا هر گونه ظلم و فساد در دستگاه حكومت مبارزه كنند ، و هم چنين مردم را به كارهاى نيك و پسنديده تشويق نمايند .
بنابر اين وجود اين جمعيت با آن قدرت وسيع ، هيچگونه منافاتى با عمومى بودن وظيفه امر بمعروف و نهى از منكر در شعاع فرد و با قدرت محدود ندارد .

تفسير نمونه ج : 3 ص : 37
از آنجا كه اين بحث از مباحث مهم قرآن مجيد است ، و در آيات فراوانى به آن اشاره شده ، لازم است نكاتى را در اينجا يادآور شويم :
1 - معروف و منكر چيست ؟
معروف در لغت به معنى شناخته شده ( از ماده عرف ) و منكر به معنى ناشناس ( از ماده انكار ) است .
و به اين ترتيب كارهاى نيك ، امورى شناخته شده ، و كارهاى زشت و ناپسند ، امورى ناشناس معرفى شده اند .
چه اينكه فطرت پاك انسانى با دسته اول آشنا و با دوم نا آشنا است !
2 - آيا امر به معروف يك وظيفه عقلى است يا تعبدى ؟
جمعى از دانشمندان اسلامى معتقدند كه وجوب اين دو وظيفه تنها با دليل نقلى ثابت شده ، و عقل فرمان نمى دهد كه انسان ديگرى را از كار بدى كه زيانش تنها متوجه خود او است باز دارد .
ولى با توجه به پيوندهاى اجتماعى و اينكه هيچ كار بدى در اجتماع انسانى در نقطه خاصى محدود نمى شود ، بلكه هر چه باشد همانند آتشى ممكن است به نقاط ديگر سرايت كند ، عقلى بودن اين دو وظيفه مشخص مى شود .
به عبارت ديگر : در اجتماع چيزى به عنوان ضرر فردى وجود ندارد ، و هر زيان فردى امكان اين را دارد كه به صورت يك زيان اجتماعى درآيد ، و به - همين دليل منطق و عقل به افراد اجتماع اجازه مى دهد كه در پاك نگه داشتن محيط زيست خود از هر گونه تلاش و كوششى خود دارى نكنند .
اتفاقا در بعضى از احاديث به اين موضوع اشاره شده است .
از پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين نقل شده كه فرمود : يك فرد گنهكار ، در ميان مردم همانند كسى است كه با جمعى سوار كشتى شود ، و به هنگامى كه در وسط دريا قرار گيرد تبرى