بعدی 

تفسير نمونه ج : 27 ص : 81
سپس به گروهى كه وارد اين آتش بر افروخته و سوزان مى شوند اشاره كرده مى فرمايد : كسى جز بدبخت ترين مردم وارد آن نمى شود ( لا يصلها الا الاشقى ) .
و در توصيف اشقى مى فرمايد : همان كسى كه آيات خدا را تكذيب كرد و به آن پشت نمود ( الذى كذب و تولى ) .
بنابر اين معيار خوشبختى و بدبختى همان كفر و ايمان است با پيامدهاى عملى كه اين دو دارد ، و به راستى كسى كه آن همه نشانه هاى هدايت و امكانات براى ايمان و تقوى را ناديده بگيرد مصداق روشن اشقى و بدبخت ترين مردم است .
در جمله الذى كذب و تولى ممكن است تكذيب اشاره به كفر و تولى اشاره به ترك اعمال صالح بوده باشد ، چرا كه لازمه كفر همين است .
و نيز ممكن است هر دو اشاره به ترك ايمان باشد به اين ترتيب كه اول پيامبر خدا را تكذيب مى كند ، و بعد پشت كرده براى هميشه از او دور مى شود .
بسيارى از مفسران در اينجا اشكالى را مطرح كرده ، و به پاسخ آن پرداخته اند ، و آن اينكه : آيات فوق نشان مى دهد كه آتش دوزخ مخصوص كفار است ، و اين مخالف چيزى است كه از آيات ديگر قرآن و مجموعه روايات اسلامى استفاده مى شود كه مؤمنان گنهكار نيز سهمى از آتش دوزخ دارند ، و لذا بعضى از گروههاى منحرف كه معتقدند با وجود ايمان هيچ گناهى ضرر نمى زند به اين آيات براى مقصود خود استدلال كرده اند ( اين گروه مرجئه نام دارند ) .
در پاسخ به و نكته بايد توجه كرد : نخست اينكه منظور از ورود در آتش در اينجا همان خلود است و مى دانيم خلود مخصوص كفار مى باشد ، قرينه اين سخن آياتى است كه نشان مى دهد غير كفار نيز وارد دوزخ مى شوند .

تفسير نمونه ج : 27 ص : 82
ديگر اينكه آيات فوق و آيات بعد كه مى گويد : بركنارى از آتش دوزخ مخصوص اتقى است ( باتقوى ترين مردم ) يعنى در مجموع مى خواهد فقط حال دو گروه را بيان كند : گروه بى ايمان بخيل ، و گروه مؤمنان سخاوتمند و بسيار با تقوى ، از اين دو گروه فقط دسته اول وارد جهنم مى شوند و دسته دوم وارد بهشت ، و به اين ترتيب اصلا از گروه سوم يعنى مؤمنان گنهكار سخنى به ميان نيامده است .
به تعبير ديگر حصر در اينجا حصر اضافى است ، گوئى بهشت فقط براى گروه دوم و جهنم تنها براى گروه اول آفريده شده است با اين بيان پاسخ اشكال ديگرى كه در ارتباط با تضاد آيات مورد بحث ، و آيات آينده كه نجات را مخصوص اتقى مى كند نيز روشن مى شود .
سپس سخن از گروهى مى گويد كه از اين آتش شعلهور سوزان بركنارند ، مى فرمايد : به زودى باتقواترين مردم از اين آتش سوزان دور داشته مى شود ( و سيجنبها الاتقى ) .
همان كسى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كند ، و منظورش جلب رضاى خدا ، و تزكيه نفس و پاكى اموال مى باشد ( الذى يؤتى ماله يتزكى ) .
تعبير به يتزكى در حقيقت اشاره به قصد قربت و نيت خالص است خواه اين جمله به معنى كسب نمو معنوى و روحانى باشد ، يا به دست آوردن پاكى اموال ، چون تزكية هم به معنى نمو دادن آمده و هم پاك كردن در آيه 103 توبه نيز مى خوانيم : خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها وصل عليهم ان صلاتك سكن لهم : از اموال آنها زكاتى بگير تا به وسيله آن آنها را پاك سازى و پرورش دهى و ( هنگام گرفتن زكات ) به آنها دعا كن كه دعاى تو مايه آرامش آنها است .

تفسير نمونه ج : 27 ص : 83
سپس براى تاكيد بر مساله خلوص نيت آنها در انفاقهائى كه دارند ، مى افزايد : هيچكس را نزد او حق نعمتى نيست تا به وسيله اين انفاق جزا داده شود ( و ما لاحد عنده من نعمة تجزى ) .
بلكه تنها هدفش جلب رضاى پروردگار بزرگ او است ( الا ابتغاء وجه ربه الاعلى ) .
و به تعبير ديگر : بسيارى از انفاقها در ميان مردم پاسخى است به انفاق مشابهى كه از ناحيه طرف مقابل قبلا شده است ، البته حقشناسى و پاسخ احسان به احسان كار خوبى است ، ولى حسابش از انفاقهاى خالصانه پرهيزگاران جدا است ، آيات فوق مى گويد : انفاق مؤمنان پرهيزگار به ديگران نه از روى ريا است و نه به خاطر جوابگوئى خدمات سابق آنها است ، بلكه انگيزه آن تنها و تنها جلب رضاى خداوند است ، و همين است كه به آن انفاقها ارزش فوق العاده اى مى دهد .
تعبير به وجه در اينجا به معنى ذات است ، و منظور رضايت و خشنودى ذات پاك او است .
تعبير به ربه الاعلى نشان مى دهد كه اين انفاق با معرفت كامل صورت مى گيرد ، و در حالى است كه هم به ربوبيت پروردگار آشنا است و هم از مقام اعلاى او با خبر است .
در ضمن اين استثناء هر گونه نيتهاى انحرافى را نيز نفى مى كند ، مانند انفاق كردن براى خوشنامى و جلب توجه مردم و كسب موقعيت اجتماعى و مانند آن ، زيرا مفهوم آن منحصر ساختن انگيزه انفاقهاى آنها در جلب خشنودى
تفسير نمونه ج : 27 ص : 84
پروردگار است .
و سرانجام در آخرين آيه اين سوره به ذكر پاداش عظيم و بى نظير اين گروه پرداخته و در يك جمله كوتاه ، مى گويد : و چنين شخصى به زودى راضى و خشنود مى شود ( و لسوف يرضى ) .
آرى همانگونه كه او براى رضاى خدا كار مى كرد خدا نيز او را راضى مى سازد ، رضايتى مطلق و بى قيد و شرط ، رضايتى گسترده و نامحدود ، رضايتى پر معنى كه تمام نعمتها در آن جمع است رضايتى كه حتى تصورش امروز براى ما غير ممكن است و چه نعمتى از اين برتر و بالاتر تصور مى شود .
آرى پروردگار اعلى ، پاداش و جزاى او نيز اعلى است ، و چيزى برتر از رضايت و خشنودى مطلق بندگان تصور نمى شود .
بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه ضمير در يرضى به خداوند باز مى گردد ، يعنى به زودى خداوند از اين گروه راضى مى شود كه آن نيز موهبتى است عظيم و بى نظير كه خداوند بزرگ و پروردگار اعلى از چنين بنده اى راضى و خشنود شود ، آن هم رضايتى مطلق و بى قيد و شرط ، و مسلما به دنبال اين رضاى الهى ، رضا و خشنودى آن بنده با ايمان با تقوا است كه اين دو لازم و ملزوم يكديگرند ، همانگونه كه در آيه 8 بينه مى خوانيم رضى الله
تفسير نمونه ج : 27 ص : 85
عنهم و رضوا عنه و يا در آيه 28 فجر آمده است راضية مرضية ولى تفسير اول مناسبتر است .

نكته :

سخنى در باره شان نزول سوره الليل
فخر رازى مى گويد : مفسران اهل سنت عموما معتقدند كه منظور از اتقى در سيجنبها الاتقى ابو بكر است ، و شيعه عموما اين حديث را انكار مى كنند و مى گويند در حق على بن ابيطالب (عليه السلام) نازل شده است .
سپس او در يك تحليل مخصوص به خود چنين مى گويد : امت اسلامى ( اعم از اهل سنت و شيعه ) اتفاق بر اين دارند كه برترين مردم بعد از رسول الله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) يا ابو بكر بوده ، و يا على ، و اين آيه را نمى توان بر على تطبيق كرد ، زيرا قرآن در باره اين فرد اتقى مى گويد و ما لاحد عنده من نعمة تجزى : هيچكس نزد او حق و نعمتى ندارد كه پاداش داده شود و اين صفت بر على (عليه السلام) تطبيق نمى كند ، چرا كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بر او حق نعمت داشت ! ولى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نه تنها بر ابو بكر حق نعمت مادى نداشت بلكه به عكس او انفاق بر رسول الله مى كرد و حق نعمت داشت ! نتيجه اين مى شود كه مصداق اتقى ابو بكر است و چون اتقى به معنى پرهيزكارترين مردم است افضليت او ثابت مى شود ! .
گرچه مايل نيستيم در مباحث اين تفسير زياد در اين گونه مسائل وارد
تفسير نمونه ج : 27 ص : 86
شويم ، ولى اصرار بعضى از مفسران بر اثبات پيشداوريهاى خود به وسيله آيات قرآن تا آنجا كه حتى تعبيراتى مى كنند كه مناسب مقام شامخ پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نمى باشد باعث مى شود كه چند نكته را در اينجا يادآور شويم .
اولا - اينكه فخر رازى مى گويد : اجماع اهل سنت بر اين است كه اين آيه در باره ابو بكر نازل شده بر خلاف چيزى است كه بعضى از مفسران معروف اهل سنت صريحا آورده اند ، از جمله قرطبى در تفسيرش در روايتى از ابن عباس نقل مى كند كه تمام اين سوره ( سوره الليل ) در باره ابو - الدحداح نازل شده است ( كه داستانش را در آغاز سوره آورده ايم ) مخصوصا به آيه و سيجنبها الاتقى كه مى رسد باز مى گويد منظور ابو الدحداح است ، هر چند از اكثر مفسران نقل كرده كه در باره ابو بكر نازل شده ، اما خودش اين نظر را نپذيرفته است .
ثانيا - اينكه گفته است اتفاق شيعه بر اين است كه اين آيه در باره على (عليه السلام) نازل شده درست نيست ، چرا كه بسيارى از مفسران شيعه همان داستان ابو - الدحداح را ذكر كرده و پذيرفته اند آرى در بعضى از روايات از امام صادق نقل شده كه منظور از اتقى پيروان و شيعيان او است ، و منظور از الذى يؤتى ماله يتزكى امير مؤمنان على (عليه السلام) است ولى ظاهر اين است كه اينها جنبه شان نزول ندارد بلكه از قبيل تطبيق بر مصداق روشن و بارز است .
ثالثا - بدون شك اتقى در آيه فوق به معنى باتقواترين مردم نيست بلكه مفهوم آن همان متقى بودن است ، شاهد گوياى اين سخن اين است كه اشقى در مقابل آن به معنى بدترين مردم نيست ، بلكه منظور كفارى است كه از انفاق بخل مىورزيدند ، بعلاوه اين آيه زمانى نازل شده كه پيغمبر اكرم
تفسير نمونه ج : 27 ص : 87
(صلى الله عليهوآلهوسلّم) در حيات بود آيا مى توان ابو بكر را حتى بر پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مقدم داشت ، چرا براى اثبات پيشداوريها و ذهنيات خود تعبيرى كنيم كه حتى به مقام شامخ پيغمبر لطمه زند .
و اگر گفته شود حساب پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) جدا است ، مى گوئيم پس چرا در آيه و ما لاحد عنده من نعمة تجزى حساب پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) جدا نشد ، و براى اينكه على (عليه السلام) را از مورد آيه خارج كنيم بگوئيم چون مشمول نعمتهاى مادى پيغمبر بوده نمى تواند داخل در آيه باشد .
رابعا - چه كسى است كه در زندگيش مورد محبت احدى واقع نشده ، و هيچكس براى او هديه اى و ضيافتى نكرده است ، آيا واقعا چنين بوده است كه ابو بكر در تمام عمرش نه به ضيافت كسى رفت ، و نه هديه اى از كسى پذيرفت ، و نه هيچ خدمت مادى ديگرى را ، آيا اين باوركردنى است ؟ نتيجه اينكه منظور از آيه و ما لاحد عنده من نعمة تجزى اين نيست كه هيچكس بر آنها حق نعمت ندارد بلكه انفاق كردن آنها به خاطر حق نعمت نيست .
يعنى اگر آنها به كسى انفاقى مى كنند تنها براى خدا است نه به خاطر خدمتى كه بخواهند آن را پاداش دهند .
خامسا - آيات اين سوره نشان مى دهد كه اين سوره در يك ماجراى دو قطبى نازل شده يكى در قطب اتقى بوده است ، و ديگرى در قطب اشقى هر گاه شان نزول آن را داستان ابو الدحداح بدانيم مساله حل است ، اما اگر بگوئيم منظور ابو بكر بود مشكل اشقى باقى مى ماند كه منظور از آن چه كسى است ؟ ! .
شيعه اصرارى ندارد كه خصوص اين آيه در مورد على (عليه السلام) است آيات در شان او بسيار زياد است ولى اگر بر على (عليه السلام) تطبيق شود مشكل اشقى در آن حل است چرا كه در ذيل آيه 12 سوره شمس ( اذا انبعث اشقاها ) روايات
تفسير نمونه ج : 27 ص : 88
زيادى از طرق اهل سنت نقل شده است كه منظور از اشقى قاتل على بن ابى طالب (عليه السلام) است ( اين روايات را چنانكه گفتيم حاكم حسكانى در شواهد التنزيل جمع كرده است ) .
كوتاه سخن اينكه گفتار فخر رازى و تحليل او در باره اين آيه بسيار ضعيف و مشتمل بر اشتباهات فراوان است و لذا حتى بعضى از مفسران معروف اهل سنت مانند آلوسى در روح المعانى اين تحليل را نپسنديده و بر آن خرده گرفته است آنجا كه مى گويد : و استدل بذلك الامام على انه ( ابو بكر ) افضل الامة و ذكر ان فى الايات ما يايى قول الشيعه انها فى على و أطال الكلام فى ذلك و آتى بما لا يخلو عن قيل و قال : فخر رازى به اين آيه استدلال كرده است كه ابو بكر افضل امت است و اضافه كرده كه در آيات بعضى قرائن است كه با قول شيعه سازگار نيست ، و در اينجا سخن را طولانى كرده و مطالبى گفته كه خالى از قيل و قال ( و اشكال ) نيست .
فراموش نبايد كرد كه خود آلوسى نيز نسبة مرد متعصبى است با اين حال تحليل فخر رازى را در اين آيه نپسنديده است .

2 - فضيلت انفاق فى سبيل الله
انفاق و بخشش در راه خدا و كمك مالى به افراد محروم و مخصوصا آبرومند ، توأم با خلوص نيت از امورى است كه در آيات قرآن مجيد مكرر بر مكرر روى آن تكيه شده ، و از نشانه هاى ايمان ذكر شده است .
روايات اسلامى نيز مملو از تاكيد در اين باره است تا آنجا كه نشان مى دهد در فرهنگ اسلام انفاق مالى به شرط اينكه انگيزه اى جز رضاى
تفسير نمونه ج : 27 ص : 89
پروردگار نداشته باشد و از هر گونه رياكارى و منت و آزار خالى باشد از بهترين اعمال است .
اين بحث را با ذكر چند حديث پر معنى تكميل مى كنيم .
1 - در روايتى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم : ان احب الاعمال الى الله ادخال السرور على المؤمن ، شبعة مسلم او قضاء دينه : محبوبترين اعمال نزد خدا اين است كه قلب مؤمن نيازمندى را مسرور كند ، به اينكه او را سير كرده ، يا بدهى او را ادا كند .
2 - در حديثى از رسول الله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمده است : من الايمان حسن الخلق ، و اطعام الطعام ، و اراقة الدماء : از ايمان حسن خلق و اطعام طعام و ريختن خون ( قربانى كردن در راه خدا ) است .
3 - در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) آمده است كه فرمود : ما ارى شيئا يعدل زيارة المؤمن الا اطعامه ، و حق على الله ان يطعم من اطعم مؤمنا من طعام الجنة : من چيزى را معادل ديدار مؤمن نمى بينم ، جز اطعام كردن او ، و هر كس مؤمنى را اطعام كند بر خدا است كه او را از طعام جنت اطعام نمايد .
4 - در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمده است كه مردى مهار مركب حضرت را گرفت و عرض كرد اى رسول خدا ! اى الاعمال افضل ؟ چه عملى از همه اعمال برتر است ؟ فرمود : اطعام الطعام ، و اطياب الكلام : غذا دادن به مردم و خوش زبان بودن .

تفسير نمونه ج : 27 ص : 90
5 - و سرانجام در حديثى از رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : من عال اهل بيت من المسلمين يومهم و ليلتهم غفر الله ذنوبه : كسى كه خانواده اى از مسلمين را يك شبانه روز پذيرائى كند خداوند گناهانش را مى بخشد .
خداوندا ! به همه ما توفيق ده تا در اين خير بزرگ گام نهيم .
پروردگارا ! بر اخلاص نيت ما در همه اعمال بيفزاى .
بارالها ! از تو مى خواهيم كه ما را آن چنان مشمول نعمت و رحمتت سازى كه هم تو از ما خشنود باشى و هم ما خشنود و راضى شويم .
آمين يا رب العالمين پايان سوره الليل
تفسير نمونه ج : 27 ص : 91
( 93 ) سوره ضحى اين سوره در مكه نازل شده و 11 آيه دارد

تفسير نمونه ج : 27 ص : 92
محتوى و فضيلت سوره الضحى
اين سوره كه از سوره هاى مكى است ، و طبق بعضى از روايات وقتى نازل شد كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بر اثر تاخير و انقطاع موقت وحى ناراحت بود ، و زبان دشمنان نيز باز شده بود ، سوره نازل شد و همچون باران رحمتى بر قلب پاك پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نشست ، و تاب و توان تازه اى به او بخشيد و زبان بدگويان را قطع كرد .
اين سوره با دو سوگند آغاز مى شود ، سپس به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بشارت مى دهد كه خدا هرگز تو را رها نساخته است .
بعد به او نويد مى دهد كه خداوند آنقدر به او عطا مى كند كه خشنود شود .
و در آخرين مرحله ، گذشته زندگانى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را در نظر او مجسم مى سازد كه خداوند چگونه او را هميشه مشمول انواع رحمت خود قرار داده ، و در سخت ترين لحظات زندگى حمايتش نموده است .
و لذا در آخرين آيات به او دستور مى دهد كه ( به شكرانه اين نعمتهاى بزرگ الهى ) با يتيمان و مستمندان مهربانى كند و نعمت خدا را بازگو نمايد در فضيلت اين سوره همين بس كه در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده است من قرأها كان ممن يرضاه الله ، و لمحمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ان يشفع له و له عشر حسنات بعدد كل يتيم وسائل ! : هر كس آن را تلاوت كند از كسانى خواهد بود كه خدا از آنها راضى مى شود و شايسته است كه محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) براى او شفاعت كند و به عدد هر يتيم و مسكين سؤال كننده ده حسنه براى او خواهد بود .
و اينهمه فضيلت از آن كسى است كه آنرا بخواند و در عمل پياده كند .

تفسير نمونه ج : 27 ص : 93
قابل توجه اينكه مطابق روايات متعددى ، اين سوره و سوره آينده ( سوره ا لم نشرح ) يك سوره است ، و لذا براى اينكه در هر ركعت بعد از سوره حمد بايد يك سوره كامل خوانده شود اين دو سوره را بايد با هم خواند ( نظير اين معنى در باره سوره هاى فيل و لايلاف نيز گفته شده است ) .
و اگر درست در محتواى اين دو سوره دقت كنيم مى بينيم پيوند مطالب آنها بقدرى زياد است كه حتما يكى ادامه ديگرى مى باشد ، هر چند ميان آن دو بسم الله فاصله شده است .
در اينكه آيا اين دو سوره از هر نظر يكى است ؟ يا در خصوص نماز بايد در حكم يك سوره حساب شود ؟ گفتگوئى است كه بايد شرح آن را در كتب فقهى ( بحث قرائت نماز ) مطالعه كرد ، ولى به هر حال اجماع علماء بر اين است كه در قرائت نماز نمى توان به يكى از اين دو قناعت نمود .

تفسير نمونه ج : 27 ص : 94
سورة الضحى
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَ الضحَى(1) وَ الَّيْلِ إِذَا سجَى(2) مَا وَدَّعَك رَبُّك وَ مَا قَلى(3) وَ لَلاَخِرَةُ خَيرٌ لَّك مِنَ الأُولى(4) وَ لَسوْف يُعْطِيك رَبُّك فَترْضى(5)
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - قسم به روز در آن هنگام كه آفتاب بر آيد ( و همه جا را فرا گيرد ) .
2 - و سوگند به شب در آن هنگام كه آرام گيرد .
3 - كه خداوند هرگز تو را وانگذاشته ، و مورد خشم قرار نداده است .
4 - و مسلما آخرت براى تو از دنيا بهتر است .
5 - و به زودى پروردگارت آن قدر به تو عطا مى كند كه خشنود شوى .

تفسير نمونه ج : 27 ص : 95
شان نزول :
در باره شان نزول اين سوره روايات زيادى نقل شده كه از همه روشنتر روايت زير است .
ابن عباس مى گويد : پانزده روز گذشت ، و وحى بر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نازل نشد ، مشركان گفتند : پروردگار محمد ، او را رها كرده ، و دشمن داشته ، اگر راست مى گويد ماموريت او از سوى خدا است ، بايد وحى به طور مرتب بر او نازل مى شد ، در اينجا سوره فوق نازل گشت ( و به سخنان آنها پاسخ گفت ) .
قابل توجه اينكه طبق حديثى وقتى اين سوره نازل شد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به جبرئيل فرمود : دير كردى در حالى كه سخت به تو مشتاق بودم ، جبرئيل گفت و انا كنت اشد اليك شوقا : من به تو مشتاق تر بودم ، ولى من بنده مامورم و جز به فرمان پروردگار نازل نمى شوم ! در حديث ديگرى آمده است كه جماعتى از يهود خدمت رسول الله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) رسيدند ، و از داستان ذى القرنين و اصحاب كهف و آفرينش روح سؤال كردند ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود فردا به شما خبر خواهم داد ، و ان شاء الله نگفت ، و همين سبب شد كه وحى الهى ايامى از او قطع شود و زبان دشمنان به شماتت باز گشت ، و از اين جهت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) غمگين شد سوره نازل شد تا مايه تسلى خاطر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) گردد ( ولى اين شان نزول بعيد به نظر مى رسد چرا كه تماس يهود با پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و اينگونه سؤالات معمولا در مدينه بود نه در مكه ) .
در بعضى از روايات نيز آمده است جمعى از مسلمانان عرض كردند : اى رسول خدا ! چرا وحى بر شما نازل نمى شود ؟ فرمود : و كيف ينزل على
تفسير نمونه ج : 27 ص : 96
الوحى و انتم لا تنقون براجمكم و لا تقلمون اظفاركم : چگونه وحى بر من نازل شود در حالى كه شما مفاصل انگشتان خود را پاكيزه نمى كنيد ، و ناخنهاى خود را نمى گيريد ! ؟ .
در اينكه مدت انقطاع وحى چقدر بود ؟ روايات مختلف است ، بعضى دوازده روز ، بعضى پانزده ، بعضى نوزده ، بعضى بيست و پنج ، و حتى بعضى چهل روز نقل كرده اند .
و در روايتى نيز فقط دو سه شبانه روز نقل شده است .

تفسير : آن قدر به تو مى بخشد كه خشنود شوى !
در آغاز اين سوره نيز با دو سوگند روبرو مى شويم : سوگند به نور و سوگند به ظلمت مى فرمايد : قسم به روز در آن هنگام كه آفتاب بر آيد و همه جا را فرا گيرد ( و الضحى ) .
و سوگند به شب در آن زمان كه آرام گيرد و همه جا را در آرامش فرو برد ( و الليل اذا سجى ) .
ضحى به معنى اوائل روز است آن موقعى كه خورشيد در آسمان بالا بيايد و نور آن بر همه جا مسلط شود ، و اين در حقيقت بهترين موقع روز است ، و به تعبير بعضى در حكم فصل جوانى است ، در تابستان هوا هنوز گرم نشده ، و در
تفسير نمونه ج : 27 ص : 97
زمستان سرماى هوا شكسته شده است ، و روح و جان انسان در اين موقع آماده هر گونه فعاليت است .
سجى از ماده سجو ( بر وزن سرد ، و بر وزن غلو ) در اصل به معنى سكون و آرامش است ، و به معنى پوشاندن و تاريك شدن نيز آمده است و لذا هنگامى كه ميت در كفن مى پيچند مسجى به او گفته مى شود ، ولى در اينجا همان معنى اصلى را مى بخشد كه سكون و آرامش است ، به همين جهت شبهائى كه باد نمىوزد ليلة ساجية ( شب آرام ) مى گويند و به درياى خالى از طوفان و امواج خروشان بحر ساج ( درياى آرام ) گفته مى شود .
در هر حال آنچه در شب مهم است همان آرامشى است كه بر آن حكمفرما است ، و طبعا اعصاب و روح انسان را در آرامش فرو مى برد ، و براى تلاش و كوشش فردا و فرداها آماده مى سازد ، و از اين نظر نعمت بسيار مهمى است كه شايسته است سوگند به آن ياد شود .
ميان اين دو قسم و محتواى آيه شباهت و رابطه نزديكى وجود دارد ، روز همچون نزول نور وحى بر قلب پاك پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است و شب همچون انقطاع موقت وحى كه آن نيز در بعضى از مقاطع لازم است .
و به دنبال اين دو سوگند بزرگ به نتيجه و جواب قسم پرداخته مى فرمايد : پروردگارت هرگز تو را ترك نگفته ، و هرگز مورد خشم قرار نداده است ( ما ودعك ربك و ما قلى ) .
ودع از ماده توديع به معنى ترك گفتن و وداع كردن است .
قلى از ماده قلا ( بر وزن صدا ) به معنى شدت بغض و عداوت است و از ماده قلو ( بر وزن سرو ) به معنى پرتاب كردن نيز آمده است .
راغب معتقد است كه اين هر دو به يك معنى باز مى گردد ، زيرا كسى
تفسير نمونه ج : 27 ص : 98
كه مورد عداوت انسان است گوئى قلب او را پرت مى كند و نمى پذيرد .
به هر حال اين تعبير دلدارى و تسلى خاطرى است براى شخص پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه بداند اگر گاهى در نزول وحى تاخير افتد روى مصالحى است كه خدا مى داند ، و هرگز دليل بر آن نيست كه طبق گفته دشمنان خداوند نسبت به او خشمگين شده باشد يا بخواهد او را ترك گويد ، او هميشه مشمول لطف و عنايات خاصه خدا است ، و همواره در كنف حمايت ويژه او است .
سپس اضافه مى كند : بى شك جهان آخرت براى تو از اين دنيا بهتر است ( و للاخرة خير لك من الاولى ) .
تو در اين جهان مشمول الطاف او هستى ، و در آخرت بيشتر و بهتر ، نه در كوتاه مدت مورد غضب پروردگار خواهى بود ، و نه در دراز مدت ، كوتاه سخن اينكه تو در دنيا و آخرت عزيزى ، در دنيا عزيز و در آخرت عزيزتر .
بعضى از مفسران آخرت و اولى را اشاره به آغاز و پايان عمر پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دانسته اند و گفته اند منظور اين است كه تو در آينده عمرت موفق تر و پيروزتر خواهى بود ، و اين اشاره به گسترش اسلام و پيروزيهاى مكرر مسلمين بر دشمنان ، و فتوحات آنها در غزوات ، و بارور شدن نهال توحيد ، و برچيده شدن آثار شرك و بت پرستى است .
جمع ميان اين دو تفسير نيز بى مانع است .

تفسير نمونه ج : 27 ص : 99
و در آخرين آيه مورد بحث برترين نويد را به او داده مى افزايد : به زودى پروردگارت آنقدر به تو عطا مى كند كه خشنود شوى ( و لسوف يعطيك ربك فترضى ) .
اين بالاترين اكرام و احترام پروردگار نسبت به بنده خاصش محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است كه مى فرمايد : آنقدر به تو مى بخشيم كه راضى شوى ، در دنيا بر دشمنان پيروز خواهى شد و آئين تو جهان گير خواهد گشت ، و در آخرت نيز مشمول بزرگترين مواهب خواهى بود .
بدون شك پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به عنوان خاتم انبياء و رهبر عالم بشريت خشنوديش تنها در نجات خويش نيست ، بلكه آن زمان راضى و خشنود مى شود كه شفاعتش در باره امتش نيز پذيرفته شود ، به همين دليل در روايات آمده است كه اين آيه اميدبخش ترين آيات قرآن مجيد و دليل بر پذيرش شفاعت آن حضرت است .
در حديثى از امام باقر (عليه السلام) از پدرش زين العابدين (عليه السلام) از عمويش محمد بن حنفيه از پدرش امير مؤمنان (عليه السلام) مى خوانيم : رسول الله فرمود : روز قيامت من در موقف شفاعت مى ايستم ، و آنقدر گنهكاران را شفاعت كنم كه خداوند گويد : ا رضيت يا محمد ؟ ! : آيا راضى شدى اى محمد ؟ ! من مى گويم : رضيت ، رضيت : راضى شدم ، راضى شدم ! سپس امير مؤمنان (عليه السلام) رو به جمعى از اهل كوفه كرده و افزود شما معتقديد اميدبخش ترين آيات قرآن آيه قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله است ( اى كسانى كه نسبت به خود زياده روى كرده ايد از رحمت خدا نوميد نشويد ) .
گفتند : آرى ما چنين مى گوئيم .
فرمود : ولى ما اهل بيت مى گوئيم اميدبخش ترين آيات قرآن آيه
تفسير نمونه ج : 27 ص : 100
و لسوف يعطيك ربك فترضى است .
ناگفته پيدا است كه شفاعت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) شرائطى دارد ، نه او براى هر كس شفاعت مى كند ، و نه هر گنهكارى مى تواند چنين انتظارى را داشته باشد ( مشروح اين بحث را در جلد اول ذيل آيه 48 سوره بقره مطالعه فرمائيد ) .
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : رسول خدا وارد خانه فاطمه (عليهاالسلام) شد در حالى كه لباس خشنى از پشم شتر در تن دخترش بود ، با يك دست آسيا مى كرد ، و با دست ديگر فرزندش را شير مى داد ، اشك در چشمان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ظاهر شد ، فرمود دخترم ! تلخى دنيا را در برابر شيرينى آخرت تحمل كن ، چرا كه خداوند بر من نازل كرده است كه آنقدر پروردگارت به تو مى بخشد كه راضى شوى ( و لسوف يعطيك ربك فترضى ) .

نكته : فلسفه انقطاع وحى
از مجموع آيات فوق به خوبى روشن مى شود كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) هر چه دارد از ناحيه خدا است حتى در نزول وحى از خود اختيارى ندارد ، هر زمان خدا بخواهد وحى قطع مى شود ، و هر زمان بخواهد برقرار مى گردد ، و شايد انقطاع وحى نيز به همين منظور بود تا پاسخى باشد به آنها كه از پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تقاضاى معجزات اقتراحى و بر طبق ميل خود داشتند ، يا به او پيشنهاد مى كردند كه فلان حكم يا فلان آيه را تغيير ده ، و او مى فرمود من در اين امور اختيارى از خود ندارم ( همان گونه كه در آيه 15 سوره يونس آمده است ) .

تفسير نمونه ج : 27 ص : 101
أَ لَمْ يجِدْك يَتِيماً فَئَاوَى(6) وَ وَجَدَك ضالاًّ فَهَدَى(7) وَ وَجَدَك عَائلاً فَأَغْنى(8) فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلا تَقْهَرْ(9) وَ أَمَّا السائلَ فَلا تَنهَرْ(10) وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّك فَحَدِّث(11)
ترجمه :
6 - آيا تو را يتيم نيافت و سپس پناه داد ؟
7 - و تو را گمشده يافت و هدايت كرد .
8 - و تو را فقير يافت و بى نياز نمود .
9 - حال كه چنين است يتيم را تحقير مكن .
10 - و سؤال كننده را از خود مران .
11 - و نعمتهاى پروردگارت را بازگو كن .

تفسير : به شكرانه اين همه نعمت كه خدا به تو داده ...
چنانكه گفتيم هدف در اين سوره تسلى و دلدارى پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و بيان
تفسير نمونه ج : 27 ص : 102
الطاف الهى نسبت به آن حضرت است ، لذا در ادامه آيات گذشته كه از اين معنى سخن مى گفت ، در آيات مورد بحث نخست به ذكر سه موهبت از مواهب خاص الهى به پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) پرداخته ، و سپس سه دستور مهم در همين رابطه به او مى دهد .
مى فرمايد : آيا خداوند تو را يتيم نيافت و سپس پناه داد ( ا لم يجدك يتيما فاوى ) .
در شكم مادر بودى كه پدرت عبد الله از دنيا رفت ، تو را در آغوش جدت عبد المطلب ( سيد مكه ) پرورش دادم .
شش ساله بودى كه مادرت از دنيا رفت ، و از اين نظر نيز تنها شدى ، اما عشق و محبت تو را در قلب عبد المطلب افزون ساختم .
هشت ساله بودى كه جدت عبد المطلب از دنيا رفت عمويت ابو طالب را به خدمت و حمايتت گماشتم ، تا تو را همچون جان شيرين در بر گيرد و محافظت كند .
آرى تو يتيم بودى و من به تو پناه دادم .
بعضى از مفسران معانى ديگرى براى اين آيه گفته اند كه با ظاهر آن سازگار نيست ، از جمله اينكه منظور از يتيم كسى است كه در شرافت و فضيلت مثل و مانند ندارد ، همانگونه كه گوهر بى نظير را در يتيم گويند ، بنابر اين معنى جمله چنين مى شود خداوند تو را در شرافت و فضل بى مانند يافت لذا تو را بر گزيد و مقام نبوت بخشيد .
ديگر اينكه : تو خود يك روز يتيم بودى ، ولى سرانجام پناهگاه يتيمان و رهبر انسانها شدى .
بدون شك معنى اول از هر جهت مناسبتر است و با ظاهر آيه هماهنگ تر .

تفسير نمونه ج : 27 ص : 103
بعد به ذكر نعمت دوم پرداخته مى فرمايد و تو را گمشده يافت و هدايت كرد ( و وجدك ضالا فهدى ) .
آرى تو هرگز از نبوت و رسالت آگاه نبودى ، و ما اين نور را در قلب تو افكنديم كه به وسيله آن انسانها را هدايت كنى چنانكه در جاى ديگر مى فرمايد : ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان و لكن جعلناه نورا نهدى به من نشاء من عبادنا : تو نه كتاب را مى دانستى و نه ايمان را ( از محتواى قرآن و اسلام قبل از نزول وحى آگاه نبودى ) ولى ما آن را نورى قرار داديم كه به وسيله آن هر كس از بندگانمان را بخواهيم هدايت مى كنيم ( شورى - 52 ) .
روشن است كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) قبل از رسيدن به مقام نبوت و رسالت فاقد اين فيض الهى بود ، خداوند دست او را گرفت و هدايت فرمود ، و به اين مقام نشاند ، چنانكه در آيه 3 سوره يوسف مى خوانيم : نحن نقص عليك احسن القصص بما او حينا اليك هذا القرآن و ان كنت من قبله لمن الغافلين : ما بهترين داستانها را براى تو از طريق وحى اين قرآن بازگو كرديم ، هر چند پيش از آن از غافلان بودى .
مسلما اگر هدايت الهى و امدادهاى غيبى دست پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را نمى گرفت .
او هرگز به سر منزل مقصود راه نمى يافت .
بنابر اين منظور از ضلالت در اينجا نفى ايمان و توحيد و پاكى و تقوى نيست ، بلكه به قرينه آياتى كه در بالا به آن اشاره شد نفى آگاهى از اسرار نبوت ، و قوانين اسلام ، و عدم آشنائى با اين حقايق بود ، همانگونه كه بسيارى از مفسران گفته اند ، ولى بعد از بعثت به كمك پروردگار بر همه اين امور واقف شد و هدايت يافت ( دقت كنيد ) .
در آيه 282 سوره بقره به هنگام ذكر فلسفه تعدد گواهان در مساله نوشتن سند وامها ، مى فرمايد : ان تضل احداهما فتذكر احداهما الاخرى :
تفسير نمونه ج : 27 ص : 104
اين به خاطر آن است كه اگر يكى از آن دو گمراه شود و فراموش كند ديگرى به او ياد آورى نمايد .
در اين آيه ضلالت فقط به معنى فراموشى آمده است به قرينه جمله فتذكر .
در اينجا تفسيرهاى متعدد ديگرى نيز براى آيه ذكر شده ، از جمله اينكه : منظور آن است كه تو بى نام و نشان بودى و خداوند آنقدر به تو از مواهب بى نظير عطا كرد كه همه جا شناخته شدى .
يا اينكه : تو چند بار در دوران طفوليتت گم شدى ( يكبار در دره هاى مكه ، آنگاه كه در حمايت عبد المطلب بودى ، بار ديگر زمانى كه مادر رضاعيت حليمه سعديه بعد از پايان دوران شير خوارى تو را به سوى مكه مى آورد تا به عبد المطلب دهد ، در راه گم شدى ، و مرتبه سوم در آن هنگام كه با عمويت ابو طالب در قافله اى كه به سوى شام مى رفت در يك شب تاريك و ظلمانى راه را گم كردى ) و خداوند در تمام اين موارد تو را هدايت كرد و به آغوش پر مهر جد يا عمويت رسانيد .
قابل توجه اينكه ضال از نظر لغت به دو معنى آمده : گمشده و گمراه مثلا گفته مى شود : الحكمة ضالة المؤمن : دانش گمشده انسان با ايمان است .
و به همين مناسبت به معنى مخفى و غائب نيز آمده ، و لذا در آيه 10 سجده مى خوانيم : منكران معاد مى گفتند : أ إذا ضللنا فى الارض أ ئنا لفى خلق جديد : هنگامى كه در زمين پنهان و غائب شديم در خلقت نوينى قرار خواهيم گرفت ؟ .
اگر ضال در آيه مورد بحث به معنى گمشده باشد مشكلى پيش نمى آيد ، و اگر به معنى گمراه باشد منظور نداشتن دسترسى به راه نبوت
تفسير نمونه ج : 27 ص : 105
و رسالت قبل از بعثت است ، و يا به تعبير ديگر پيامبر در ذات خود چيزى نداشت ، هر چه داشت از سوى خدا بود ، بنابر اين در هر دو صورت مشكلى پيش نمى آيد .
بعد به بيان سومين نعمت پرداخته ، مى فرمايد : خداوند تو را فقير يافت و غنى و بى نياز كرد ( و وجدك عائلا فاغنى ) .
توجه خديجه آن زن مخلص با وفا را به سوى تو جلب نمود تا ثروت سرشارش را در اختيار تو و اهداف بزرگت قرار دهد ، و بعد از ظهور اسلام غنائم فراوانى در جنگها نصيب تو كرد آن گونه كه براى رسيدن به اهداف بزرگت بى نياز شدى .
در روايتى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) مى خوانيم كه در تفسير اين آيات چنين فرمود : ا لم يجدك يتيما فاوى قال : فردا لا مثل لك فى المخلوقين ، فاوى الناس اليك ، و وجدك ضالا اى ضالة فى قوم لا يعرفون فضلك فهداهم اليك ، و وجدك عائلا تعول اقواما بالعلم فاغناهم بك : آيا تو را يتيم يعنى فردى بى نظير در ميان مخلوقات خود نيافت و سپس مردم را در پناه تو قرار داد ؟ و تو را گمشده و ناشناخته در ميان قومى يافت كه مقام فضل تو را نمى دانستند و خدا آنها را به سوى تو هدايت كرد ، تو را سرپرست اقوامى در علم و دانش قرار داد و آنها را به وسيله تو بى نياز ساخت .

تفسير نمونه ج : 27 ص : 106
البته اين حديث ناظر به بطون آيه است ، و گرنه ظاهر آيات همان است كه در بالا گفته شد .
مبادا تصور شود كه بيان اين امور كه در ظاهر آيه است از مقام شامخ پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى كاهد ، و يا توصيفى منفى از سوى پروردگار در باره او است ، بلكه اين در حقيقت بيان الطاف الهى و اكرام و احترام او نسبت به اين پيغمبر بزرگ است ، هنگامى كه محبوب ، سخن از الطافش نسبت به عاشق دلباخته مى گويد خود عين لطف و محبت است و دليل بر عنايت خاص او است ، و به همين دليل با شنيدن اين الفاظ از سوى محبوب روح تازه مى شود ، و جان او صفا مى يابد و قلبش غرق آرامش و سكينه مى شود .
در آيات بعد به عنوان نتيجه گيرى از آيات قبل ، سه دستور پر اهميت به پيغمبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى دهد كه هر چند مخاطب در آن شخص رسول الله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است ولى مسلما همگان را شامل مى شود ، نخست مى فرمايد : حال كه چنين است يتيم را تحقير مكن ( فاما اليتيم فلا تقهر ) .
تقهر از ماده قهر به گفته راغب در مفردات به معنى غلبه توأم با تحقير است ، ولى در هر يك از اين دو معنى نيز جداگانه استعمال مى شود ، و مناسب در اينجا همان تحقير است .
اين نشان مى دهد كه در مورد يتيمان مساله اطعام و انفاق گرچه مهم است ، ولى از آن مهمتر دلجوئى و نوازش و رفع كمبودهاى عاطفى است ، و لذا در حديث معروفى مى خوانيم كه رسول الله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : من مسح على رأس يتيم كان له بكل شعرة تمر على يده نور يوم القيامة : هر كس به عنوان نوازش دست بر سر يتيمى كشد به تعداد هر موئى كه دست او از آن مى گذرد در روز
تفسير نمونه ج : 27 ص : 107
قيامت نورى خواهد داشت .
گوئى خداوند به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى فرمايد : تو هم خود يتيم بودى و رنج يتيمى را كشيده اى ، اكنون از دل و جان مراقب يتيمان باش و روح تشنه آنها را با محبت سيراب كن .
و در آيه بعد به دومين دستور پرداخته ، مى فرمايد : و سؤال كننده را از خود مران ( و اما السائل فلا تنهر ) .
لا تنهر از ماده نهر به معنى راندن توأم با خشونت است ، و بعيد نيست ريشه آن با نهر به معنى نهر آب جارى يكى باشد چرا كه آن هم آب را با شدت مى راند ! در اينكه منظور از سائل در اينجا چه كسى است ؟ چند تفسير وجود دارد : نخست اينكه منظور كسانى است كه سؤالاتى در مسائل علمى و اعتقادى و دينى دارند ، به قرينه اينكه اين دستور تفريعى است بر آنچه در آيات قبل آمده و وجدك ضالا فهدى خداوند تو را گمشده يافت و هدايت كرد پس به شكرانه اين هدايت الهى تو نيز در هدايت نيازمندان كوشا باش ، و هيچ تقاضا كننده هدايتى را از خود مران .
ديگر اينكه منظور كسانى است كه داراى فقر مادى هستند ، و به سراغ تو مى آيند ، بايد آنچه در توان دارى به كار گيرى ، و آنها را مايوس نكنى ، و از خود نرانى .
سوم اينكه هم ناظر به فقر علمى است و هم فقر مادى ، دستور مى دهد كه به تقاضاى سائلان در هر قسمت پاسخ مثبت ده ، اين معنى هم تناسب با هدايت الهى نسبت به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دارد و هم سرپرستى از او در زمانى كه يتيم بود .

تفسير نمونه ج : 27 ص : 108
عجب اينكه بعضى از مفسران براى اثبات اينكه مقصود از سائل در اينجا تنها سؤال كننده از مسائل علمى است گفته اند كه تعبير سائل در قرآن مجيد هرگز به معنى تقاضا كننده مالى نيامده است .
در حالى كه مكرر در قرآن در اين معنى به كار رفته است ، چنانكه در آيه 19 ذاريات مى خوانيم : و فى اموالهم حق للسائل و المحروم : در اموال آنها حقى است براى سائل و محروم همين معنى در آيه 25 معارج و 177 بقره نيز آمده است .
و سرانجام در سومين و آخرين دستور مى فرمايد : و اما نعمتهاى پروردگارت را بازگو كن ( و اما بنعمة ربك فحدث ) .
بازگو كردن نعمت ، گاه با زبان است و تعبيراتى كه حاكى از نهايت شكر و سپاس باشد ، نه غرور و برترى جوئى ، و گاه با عمل است به اين ترتيب كه از آن انفاق و بخشش در راه خدا كند ، بخششى كه نشان دهد خداوند نعمت فراوانى به او عطا كرده است .
اين سنت افراد سخاوتمند و كريم است كه وقتى نعمتى به آنها روى آورد بازگو مى كنند و شكر خدا را بجا مى آورند ، و عملشان نيز تاييد و تاكيدى است بر اين حقيقت ، به عكس بخيلان دون همت كه دائما ناله مى كنند ، و اگر دنيا را نيز به آنها بدهى اصرار در پرده پوشى بر نعمتها دارند ، چهره آنها فقيرانه ، و سخنانشان آميخته با آه و زارى و عملشان نيز بيانگر فقر است ! اين در حالى است كه از پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده است كه فرمود : ان الله تعالى اذا انعم على عبد نعمة يحب ان يرى اثر النعمة عليه :
تفسير نمونه ج : 27 ص : 109
خداوند هنگامى كه نعمتى به بنده اى مى بخشد دوست دارد آثار نعمت را بر او ببيند .
بنابر اين حاصل معنى آيه چنين مى شود : به شكرانه اينكه فقير بودى خدا بى نيازت كرد ، تو هم آثار نعمت را آشكار كن ، و با گفتار و عمل اين موهبت الهى را بازگو نما .
ولى بعضى از مفسران گفته اند منظور از نعمت در اينجا تنها نعمتهاى معنوى از جمله نبوت يا قرآن مجيد است كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) موظف بود آنها را ابلاغ كند و اين است منظور از بازگو كردن نعمت .
اين احتمال نيز وجود دارد كه تمام نعمتهاى معنوى و مادى را شامل شود .
لذا در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود معنى آيه چنين است : حدث بما اعطاك الله ، و فضلك ، و رزقك ، و احسن اليك و هداك : آنچه را خدا به تو بخشيده و برترى داده و روزى عطا فرموده و نيكى به تو كرده و هدايت نموده همه را بازگو كن .
و بالاخره در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم به عنوان يك دستور كلى مى خوانيم : من اعطى خيرا فلم ير عليه ، سمى بغيض الله ، معاديا لنعم الله ! : هر كس خيرى به او رسد و آثارش بر او ديده نشود ، دشمن خدا شمرده مى شود ، و مخالف نعمتهاى او .
اين سخن را با حديث ديگرى از امير مؤمنان على (عليه السلام) پايان مى دهيم كه
تفسير نمونه ج : 27 ص : 110
فرمود : ان الله جميل يحب الجمال ، و يحب ان يرى اثر النعمة على عبده : خداوند زيبا است ، و زيبائى را دوست دارد ! و همچنين دوست دارد آثار نعمت را بر بنده خود ببيند .

نكته ها :

1 - رهبرى برخاسته از ميان درد و رنجها !
آيات بالا ضمن اينكه نعمتهاى خداوند را به پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) شرح مى دهد اين نكته را نيز منعكس مى كند كه او در آغاز كودكى يتيم بود ، و در شرائط سخت مادى زندگى مى كرد ، با درد و رنج قرين بود ، و از ميان رنجها برخاست و بايد چنين باشد .
يك رهبر الهى و انسانى بايد مرارتهاى زندگى را بچشد ، ناراحتيها را شخصا لمس كند ، و با تمام وجودش تلخيها را احساس كند ، تا بتواند ارزيابى صحيحى از قشرهاى محروم جامعه كند و از حال مردمى كه در درد و رنج غوطهورند با خبر باشد .
بايد در خردى پدر را از دست دهد تا از درد طفلان يتيمش با خبر باشد ، بايد روزها گرسنه بماند و شبها گرسنه بخوابد ، تا درد گرسنگان را با تمام وجودش درك كند .
لذا گاه كه يتيمى را مى ديد قطرات اشك از چشمان مباركش سرازير مى شد ، او را بر دامان مى نشاند و نوازش مى داد و همچون جان شيرين در بر - مى گرفت .
او بايد فقر فرهنگى جامعه را به خوبى درك كرده باشد ، تا كسانى را كه
تفسير نمونه ج : 27 ص : 111
براى كسب دانشى خدمتش مى رسند گرامى دارد ، و با آغوش باز آنها را پذيرا گردد .
نه تنها پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بلكه شايد همه انبياء پرورش يافتگان رنجها و محروميتها بودند ، و نه تنها انبياء كه همه رهبران راستين و موفق چنين بودند ، و بايد چنين باشند .
آنكس كه در ميان ناز و نعمت پرورش يافته ، در كاخهاى مجلل زندگى كرده ، و هر زمان هر چه مى خواسته در اختيارش بوده ، چگونه مى تواند درد محرومان را درك كند ، منظره خانه فقرا و كاشانه يتيمان را در نظر مجسم سازد و به كمك آنها بشتابد ؟ ! در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : ما بعث الله نبيا قط حتى يسترعيه الغنم يعلمه بذلك رعية الناس : خدا هرگز پيامبرى را مبعوث نكرد مگر اينكه او را به چوپانى گوسفندان گماشت تا از اين طريق چوپانى انسانها را به او بياموزد .
يعنى هم رنج كشيدند ، و هم صبر و تحمل در برابر موجودى كم شعور را تجربه كردند ، و هم در ميان كوه و صحرا و آغوش طبيعت درسهاى بزرگ توحيد و عرفان را آموختند .
در حديث ديگرى آمده است كه موسى بن عمران از خداى خود پرسيد : من به چه دليل به اين مقام رسيدم ؟ خطاب آمد آيا به خاطر مى آورى آن روز كه بچه گوسفندى از ميان گله تو فرار كرد ، به دنبال آن رفتى و آن را گرفتى ، و به او گفتى : حيوان ! چرا خود را خسته نمودى ؟ سپس بر دوش گرفتى و به گله گوسفندان باز گرداندى به اين دليل من تو را سرپرست خلق
تفسير نمونه ج : 27 ص : 112
كردم ( اين تحمل و حوصله عجيب تو در مقابل يك حيوان دليل بر قدرت عظيم روحى تو است و لذا شايسته آن مقام بزرگى ) .

2 - نوازش يتيمان
وجود كودكان يتيم كه پدر خود را در طفوليت از دست داده اند در هر اجتماعى اجتناب ناپذير است ، اين كودكان از جهات مختلفى بايد مورد حمايت قرار گيرند .
از نظر عاطفى داراى كمبودهائى هستند كه اگر خلاء وجود آنها از اين نظر پر نشود كودكانى ناسالم ، و در بسيارى از مواقع سنگدل و جانى و خطرناك بار مى آيند ، بعلاوه عواطف انسانى ايجاب مى كند كه آنها همچون ساير فرزندان جامعه مورد حمايت و توجه عموم باشند ، و از همه اينها گذشته مردم از آينده كودكان خود كه ممكن است در چنين شرائطى قرار گيرند مطمئن شوند .
يتيمان در بسيارى از موارد داراى اموالى هستند كه بايد با دقت و امانت براى آينده آنها حفظ شود ، و در بسيارى از موارد فاقد امكانات مالى هستند كه بايد از اين نظر نيز مورد توجه قرار گيرند بايد ديگران همچون پدران و مادرانى دلسوز رنج يتيمى را از روح آنها بيرون كنند ، و گرد و غبار تنهائى را از چهره آنها بزدايند .
لذا در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى بسيار روى اين مساله تكيه شده است كه هم بعد اخلاقى دارد و هم بعد اجتماعى و انسانى .
اين حديث از پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) معروف است كه فرمود : ان اليتيم اذا بكى اهتز لبكائه عرش الرحمن ! : هنگامى كه يتيم گريه مى كند عرش خدا به لرزه در مى آيد خداوند به فرشتگانش مى فرمايد : اى ملائكه من !
تفسير نمونه ج : 27 ص : 113
چه كسى اين يتيم را كه پدرش در خاك پنهان شده است به گريه در آورده ؟ ملائكه مى گويند : خدايا ! تو آگاهترى ، خداوند مى فرمايد : اى ملائكه من ! شما را گواه مى گيرم كه هر كس گريه او را خاموش ، و قلبش را خشنود كند ، من روز قيامت او را خشنود خواهم كرد .
از اين بالاتر حديث ديگرى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : اذا بكى اليتيم وقعت دموعه فى كف الرحمن : هر گاه يتيم گريه كند اشكهاى او در دست خداوند رحمن مى ريزد ! .
باز در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است كه فرمود : انا و كافل اليتيم كهاتين فى الجنة اذا اتقى الله عز و جل و أشار بالسبابة و الوسطى : من و سرپرست يتيم مانند اين دو در بهشت خواهيم بود - به شرط اينكه تقواى الهى را پيشه كند - سپس اشاره به انگشت سبابه و انگشت وسط نمود .
اهميت اين موضوع آن قدر زياد است كه امير مؤمنان على در وصيتنامه معروفش توجه به يتيمان را در كنار توجه به نماز و قرآن قرار داده ، مى فرمايد : الله الله فى الايتام فلا تغبوا افواههم و لا يضيعوا بحضرتكم : خدا را خدا را در باره يتيمان ، آنها را گاهى سير و گاهى گرسنه نگذاريد ، و نكند با حضور شما ضايع شوند .
در حديثى از يكى از ياران پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمده است كه مى گويد ما خدمت رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نشسته بوديم ، پسر بچه اى خدمتش آمد ، عرض كرد : كودكى يتيم هستم ، و خواهرى يتيم دارم ، و مادرى بيوه زن .
از آنچه خدا به تو اطعام
تفسير نمونه ج : 27 ص : 114
كرده به ما اطعام كن ، تا خداوند از آنچه نزد او است آنقدر به تو ببخشد كه خشنود شوى ! پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : چه زيبا گفتى اى پسر ! سپس رو به بلال كرده ، فرمود : برو از آنچه نزد ما است بياور ، بلال بيست و يك خرما با خود آورد پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : هفت دانه براى تو ، هفت دانه براى خواهرت ، و هفت دانه براى مادرت .
معاذ بن جبل برخاست دستى بر سر كودك يتيم كشيد گفت : خداوند يتيمى تو را جبران كند ، و تو را جانشين صالحى براى پدرت سازد ( كودك يتيم از فرزندان مهاجران بود ) .
پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) رو به معاذ كرد و فرمود : انگيزه تو براى اينكار چه بود ؟ عرض كرد : محبت و رحمت بود .
فرمود : هر كس از شما سرپرستى يتيمى را بر عهده گيرد ، و حق آن را ادا كند ، و دست بر سر يتيم كشد خداوند به عدد هر موئى حسنه اى براى او مى نويسد ، و به هر موئى سيئه اى از او محو مى كند ، و به هر موئى درجه اى به او مى بخشد .
البته در جوامع گسترده اى مانند جوامع امروز ، مسلمانان بايد به كارهاى فردى در اين زمينه قناعت نكنند بلكه بايد نيروهاى خود را متمركز كرده يتيمان را زير پوشش برنامه هاى حساب شده اقتصادى و فرهنگى و آموزشى قرار دهند ، و از آنها افرادى لايق براى جامعه اسلامى بسازند ، و اين امر مهم نياز به همكارى عمومى دارد .

تفسير نمونه ج : 27 ص : 115
3 - بازگو كردن نعمتها
دستورى كه در آيات فوق در اين زمينه آمده در صورتى كه به عنوان شكر و سپاس الهى ، و نه به عنوان افتخار برترى جوئى انجام گيرد ، علاوه بر اينكه انسان را در مقام عبوديت پروردگار تكامل مى بخشد و اثرات مثبت اجتماعى دارد در روح و جان خود انسان نيز اثر آرام بخشى مى گذارد .
يادآورى نعمتهاى خدا سبب مى شود كه انسان كمبودها را كمتر احساس كند ، از بيماريها شكوه نكند چرا كه بر سلامت اعضاء ديگر خود شكرگزار است ، بخاطر از دست دادن چيزى جزع و فزع ننمايد چرا كه بقيه امكانات خود را بازگو مى كند .
اينگونه افراد در سختيها و طوفانهاى زندگى گرفتار ياس و نوميدى و اضطراب و ناراحتى نمى شوند روحى آرام و قلبى مطمئن دارند و توان آنها در مبارزه با مشكلات زياد است .
خداوندا ! نعمتهايت بيش از آن است كه بتوان آنها را بازگو كرد ، آنها را از ما سلب مكن ، و به كرمت بيفزا .
پروردگارا ! ما در اين دنيا غرق احسان توئيم ، انتظار داريم در آن دنيا نيز چنين باشيم .
بارالها ! ما را توفيقى مرحمت كن كه هميشه پشتيبان محرومان و حافظ حقوق يتيمان باشيم .
آمين يا رب العالمين پايان سوره و الضحى
تفسير نمونه ج : 27 ص : 116
تفسير نمونه ج : 27 ص : 117
( 94 ) سوره ا لم نشرح اين سوره در مكه نازل شده و داراى 8 آيه است

تفسير نمونه ج : 27 ص : 118
محتوى و فضيلت سوره ا لم نشرح
معروف اين است كه اين سوره بعد از سوره و الضحى نازل شده است و محتواى آن نيز همين مطلب را تاييد مى كند چرا كه در اين سوره باز قسمتى از مواهب الهى بر پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) شمرده شده است در واقع سه نوع موهبت بزرگ در سوره و الضحى آمده بود و سه موهبت بزرگ در سوره ا لم نشرح آمده است مواهب گذشته بعضى مادى و بعضى معنوى بود اما مواهب سه گانه اين سوره همه جنبه معنوى دارد و عمده اين سوره بر سه محور دور مى زند : يكى بيان همين نعمتهاى سه گانه و ديگر بشارت به پيامبر از نظر بر طرف شدن مشكلات دعوت او در آينده و ديگر توجه به خداوند يگانه و تحريص و ترغيب به عبادت و نيايش .
و به همين دليل در روايات اهل بيت (عليهم السلام) چنانكه قبلا هم اشاره كرده ايم اين دو به منزله يك سوره شمرده شده است و لذا در قرائت نماز براى اينكه يك سوره كامل خوانده شود هر دو را با هم مى خوانند .
در ميان اهل سنت نيز بعضى طرفدار اين نظريه هستند چنانكه فخر رازى از طاووس و عمر بن عبد العزيز نقل كرده كه آنها نيز مى گفتند اين دو سوره سوره واحده است و در يك ركعت هر دو را تلاوت مى كردند و ميان اين دو بسم الله را حذف مى كردند ( ولى طبق فتاواى فقهاى ما بسم الله در هر دو بايد باشد و اينكه مرحوم طبرسى در مجمع البيان نقل كرده كه فقهاى ما بسم الله را حذف مى كنند درست به نظر نمى رسد ) .
عجب اينكه فخر رازى بعد از ذكر قول كسانى كه آنها را سوره واحده مى گويند ، مى گويد اين سخن درست نيست زيرا محتواى آن دو با هم فرق دارد
تفسير نمونه ج : 27 ص : 119
سوره و الضحى هنگامى نازل شد كه رسول خدا از ايذاء كفار ناراحت بود و در محنت و اندوه بسر مى برد در حالى كه دومى وقتى نازل شد كه پيغمبر خوشحال و شادمان بود اين دو چگونه با هم جمع مى شود .
ولى اين استدلال عجيبى است چرا كه هر دو سوره سخن از زندگى گذشته پيغمبر مى گويد و اين در حالى بود كه بسيارى از مشكلات را پشت سر نهاده و قلب پاك او غرق اميد و سرور بوده است هر دو سوره از مواهب الهى سخن مى گويد و گذشته سخت و پر محنت را يادآور مى شود تا مايه تسلى خاطر پيامبر و اميدوارى بيشتر و كاملتر گردد .
به هر حال پيوند نزديك محتواى اين دو سوره چيزى نيست كه قابل شك و ترديد باشد نظير همين معنى در سوره فيل و قريش نيز خواهد آمد انشاء الله در اينكه اين سوره ( ا لم نشرح ) در مكه نازل شده يا مدينه از بيانات فوق روشن مى شود كه در مكه نازل شده است ولى با توجه آيه و رفعنا لك ذكرك : ما نام تو را بلند كرديم بعضى معتقدند كه در مدينه نازل شده است در آن زمان كه آوازه اسلام و پيامبر همه جا را گرفته بود ولى انصاف اين است كه اين دليل قانع كننده نمى باشد زيرا پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با تمام مشكلاتى كه در مكه داشت بلند آوازه بود و در تمام محافل سخن از قيام و رسالت و دعوت او بود و به وسيله اجتماع سالانه حج اين آوازه به ساير مناطق حجاز مخصوصا مدينه رسيد .
در فضيلت تلاوت اين سوره در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم كه فرمود : من قرأها اعطى من الاجر كمن لقى محمدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مغتما ففرج عنه : هر كس اين سوره را بخواند پاداش كسى را دارد كه محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را غمگين ديده و اندوه را از قلب او زدوده است .

تفسير نمونه ج : 27 ص : 120
سورة الشرح
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ أَ لَمْ نَشرَحْ لَك صدْرَك(1) وَ وَضعْنَا عَنك وِزْرَك(2) الَّذِى أَنقَض ظهْرَك(3) وَ رَفَعْنَا لَك ذِكْرَك(4) فَإِنَّ مَعَ الْعُسرِ يُسراً(5) إِنَّ مَعَ الْعُسرِ يُسراً(6) فَإِذَا فَرَغْت فَانصب(7) وَ إِلى رَبِّك فَارْغَب(8)