بعدی

تفسير نمونه ج : 27 ص : 3
( 90 ) سوره بلد اين سوره در مكه نازل شده و داراى بيست آيه است

تفسير نمونه ج : 27 ص : 4
محتوى و فضيلت سوره بلد
اين سوره در عين كوتاهى حقايق بزرگى را در بردارد .
1 - در قسمت اول اين سوره بعد از ذكر سوگندهاى پرمعنائى اشاره به اين حقيقت شده كه زندگى انسان در عالم دنيا همواره توأم با مشكلات و رنج است ، تا از يكسو خود را براى رفتن به جنگ مشكلات آماده سازد ، و از سوى ديگر انتظار آرامش و آسودگى مطلق را در اين جهان از سر بيرون كند ، آرامش مطلق تنها در زندگى آخرت امكان پذير است و بس .
2 - در بخش ديگرى از اين سوره قسمتى از مهمترين نعمتهاى الهى را بر انسان مى شمرد ، و سپس به ناسپاسى او در مقابل اين نعمتها اشاره مى كند .
3 - در آخرين بخش اين سوره مردم را به دو گروه : اصحاب الميمنة و اصحاب المشئمة تقسيم كرده ، و گوشه اى از صفات اعمال گروه اول ( مؤمنان صالح ) و سپس سرنوشت آنها را بيان مى كند ، و بعد به نقطه مقابل آنها يعنى كافران و مجرمان و سرنوشت آنها مى پردازد .
تعبير آيات سوره بسيار قاطع و كوبنده ، جمله بنديها كوتاه و پرطنين ، و الفاظ بسيار مؤثر و گويا است ، و شكل آيات و محتوا نشان مى دهد كه اين سوره از سوره هاى مكى است .
در فضيلت تلاوت اين سوره از پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده كه فرمود : من قرأها اعطاه الله الامن من غضبه يوم القيامة : كسى كه سوره بلد را بخواند خداوند او را از خشم خود در قيامت در امان مى دارد .

تفسير نمونه ج : 27 ص : 5
و در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : كسى كه در نماز واجب سوره لا اقسم بهذا البلد را بخواند ، در دنيا از صالحان شناخته خواهد شد ، و در آخرت از كسانى شناخته مى شود كه در درگاه خداوند مقام و منزلتى دارد ، و از دوستان پيامبران و شهدا و صالحين خواهد بود .

تفسير نمونه ج : 27 ص : 6
سورة البلد
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ لا أُقْسِمُ بهَذَا الْبَلَدِ(1) وَ أَنت حِلُّ بهَذَا الْبَلَدِ(2) وَ وَالِد وَ مَا وَلَدَ(3) لَقَدْ خَلَقْنَا الانسنَ فى كَبَد(4) أَ يحْسب أَن لَّن يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ(5) يَقُولُ أَهْلَكْت مَالاً لُّبَداً(6) أَ يحْسب أَن لَّمْ يَرَهُ أَحَدٌ(7)
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - قسم به اين شهر مقدس ( مكه ) .
2 - شهرى كه تو ساكن آن هستى !
تفسير نمونه ج : 27 ص : 7
3 - و قسم به پدر و فرزندش ( ابراهيم خليل و اسماعيل ذبيح ) .
4 - كه ما انسان را در رنج آفريديم ( و زندگى او مملو از رنجها است ) .
5 - آيا او گمان مى كند كه هيچكس قادر نيست بر او دست يابد ؟ !
6 - مى گويد : مال زيادى را ( در كارهاى خير ) تلف كرده ام !
7 - آيا گمان مى كند هيچكس او را نديده ( و نمى بيند ) ؟
تفسير : سوگند به اين شهر مقدس
سنت قرآن در بسيارى از موارد بر اين است كه بيان حقايق بسيار مهم را با سوگند شروع مى كند ، سوگندهائى كه خود نيز سبب حركت انديشه و فكر و عقل انسان است ، سوگندهائى كه ارتباط خاصى با همان مطلب مورد نظر دارد .
در اينجا نيز براى بيان اين واقعيت كه زندگى انسان در دنيا توأم با درد و رنج است از سوگند تازه اى شروع مى كند و مى فرمايد : قسم به اين شهر مقدس شهر مكه ( لا اقسم بهذا البلد ) .
شهرى كه تو ساكن آن هستى ( و انت حل بهذا البلد ) .
گرچه در اين آيات نام مكه صريحا نيامده است ، ولى با توجه به مكى بودن سوره از يكسو ، و اهميت فوق العاده اين شهر مقدس از سوى ديگر ، پيدا است كه منظور همان مكه است ، و اجماع مفسران نيز بر همين است .
البته شرافت و عظمت سرزمين مكه ايجاب مى كند خداوند به آن سوگند
تفسير نمونه ج : 27 ص : 8
ياد نمايد ، چرا كه نخستين مركز توحيد و عبادت پروردگار در اينجا ساخته شده ، و انبياى بزرگ گرد اين خانه طواف كرده اند ، ولى جمله و انت حل بهذا البلد مطلب تازه اى در بر دارد ، مى گويد اين شهر به خاطر وجود پر فيض و پر بركت تو چنان عظمتى به خود گرفته كه شايسته اين سوگند شده است .
و حقيقت همين است كه ارزش سرزمينها به ارزش انسانهاى مقيم در آن است ، مبادا كفار مكه تصور كنند اگر قرآن به اين سرزمين قسم ياد مى كند براى وطن آنها و يا كانون بتهايشان اهميت قائل شده است ، نه چنين نيست ، تنها ارزش اين شهر ( گذشته از سوابق تاريخى خاص آن ) به خاطر وجود ذيجود بنده خاص خدا محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است .
اى كعبه را ز يمن قدوم تو صد شرف وى مرده را از مقدم پاك تو صد صفا بطحا ز نور طلعت تو يافته فروغ يثرب ز خاك تو با رونق و نوا در اينجا تفسير ديگرى نيز وجود دارد و آن اينكه من به اين شهر مقدس سوگند ياد نمى كنم در حالى كه احترام تو را هتك كرده اند ، و جان و مال و عرضت را حلال و مباح شمرده اند .
و اين توبيخ و سرزنش شديدى است نسبت به كفار قريش كه آنها خود را خادمان ، و حافظان حرم مكه مى پنداشتند ، و براى اين سرزمين آنچنان احترامى قائل بودند كه حتى اگر قاتل پدرشان در آنجا ديده مى شد در امان بود ، حتى مى گويند كسانى كه از پوست درختان مكه بر مى گرفتند و به خود مى بستند به خاطر آن در امان بودند .
ولى با اين حال چرا تمام اين آداب و سنن در مورد پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) زير پا گذارده شد ؟ ! چرا هر گونه اذيت و آزار نسبت به او و يارانش روا مى داشتند ، و حتى خونشان را مباح مى شمردند ؟ !
تفسير نمونه ج : 27 ص : 9
اين تفسير در حديثى از امام صادق (عليه السلام) نيز نقل شده است .
سپس مى افزايد : و قسم به پدر و فرزندش ( و والد و ما ولد ) .
در اينكه منظور از اين پدر و فرزند كيست ؟ تفسيرهاى متعددى ذكر كرده اند : نخست اينكه : منظور از والد ابراهيم خليل و از ولد اسماعيل ذبيح است و با توجه به اينكه در آيه قبل به شهر مكه سوگند ياد شده و مى دانيم ابراهيم و فرزندش بنيانگذار كعبه و شهر مكه بودند اين تفسير بسيار مناسب به نظر مى رسد بخصوص اينكه عرب جاهلى نيز براى حضرت ابراهيم و فرزندش اهميت فوق العاده اى قائل بود ، و به آنها افتخار مى كرد و بسيارى از آنها نسب خود را به آن دو مى رساندند .
ديگر اينكه : منظور آدم و فرزندانش مى باشد .
سوم اينكه : منظور آدم و پيامبرانى هستند كه از دودمان او برخاسته اند .
و چهارم اينكه : منظور سوگند به هر پدر و فرزندى است ، چرا كه مساله تولد و بقاء نسل انسانى در طول ادوار مختلف ، از شگفت انگيزترين بدايع خلقت است ، و خداوند مخصوصا به آن سوگند ياد كرده است .
جمع ميان اين چهار تفسير نيز بعيد نيست هر چند تفسير اول از همه مناسبتر به نظر مى رسد .
سپس به چيزى مى پردازد كه هدف نهائى اين سوگندها است ، مى فرمايد مسلما ما انسان را در رنج آفريديم ( لقد خلقنا الانسان فى كبد ) .

تفسير نمونه ج : 27 ص : 10
كبد به گفته طبرسى در مجمع البيان در اصل به معنى شدت است ، و لذا هنگامى كه شير غليظ شود تكبد اللبن مى گويند .
ولى به گفته راغب در مفردات كبد ( بر وزن حسد ) به معنى دردى است كه عارض كبد انسان ( جگر سياه ) مى شود و سپس به هر گونه مشقت و رنج اطلاق شده است .
ريشه اين لغت هر چه باشد مفهوم فعلى آن همان رنج و ناراحتى است .
آرى انسان از آغاز زندگى حتى از آن لحظه اى كه نطفه او در قرارگاه رحم واقع مى شود ، مراحل زيادى از مشكلات و درد و رنجها را طى مى كند تا متولد شود ، و بعد از تولد در دوران طفوليت ، و سپس جوانى ، و از همه مشكلتر دوران پيرى ، مواجه به انواع مشقتها و رنجها است ، و اين است طبيعت زندگى دنيا ، و انتظار غير آن داشتن اشتباه است اشتباه ، و به گفته شاعر عرب : طبعت على كدر و انت تريدها صفوا عن الاكدار و الاقذار ؟ و مكلف الايام ضد طباعها متطلب فى الماء جدوة نار ! طبيعت جهان بر كدورت است و تو مى خواهى از هر گونه كدورت و ناپاكى پاك باشد ؟ هر كس دوران جهان را بر ضد طبيعتش بطلبد همچون كسى است كه در ميان امواج آب شعله آتش جستجو مى كند ! نگاهى به زندگى انبياء و اولياء الله نيز نشان مى دهد كه زندگى اين گلهاى سرسبد آفرينش نيز با انواع ناملائمات و درد و رنجها قرين بود ، هنگامى كه دنيا براى آنها چنين باشد ، وضع براى ديگران روشن است .
و اگر افراد يا جوامعى را مى بينيم كه به ظاهر درد و رنجى ندارند يا بر - اثر مطالعات سطحى ما است ، و لذا وقتى نزديكتر مى شويم به عمق درد و رنجهاى
تفسير نمونه ج : 27 ص : 11
همين صاحبان زندگى مرفه آشنا مى گرديم ، و يا اينكه براى مدتى محدود و زمانى استثنائى است كه قانون كلى جهان را بر هم نمى زند .
سپس مى افزايد : آيا اين انسان گمان مى كند كه هيچكس قادر نيست بر او دست بيابد ؟ ( ا يحسب ان لن يقدر عليه احد ) .
اشاره به اينكه آميختگى زندگى انسان با آنهمه درد و رنج دليل بر اين است كه او قدرتى ندارد .
ولى او بر مركب غرور سوار است ، و هر كار خلاف و گناه و جرم و تجاوزى را مرتكب مى شود گوئى خود را در امن و امان مى بيند ، و از قلمرو مجازات الهى بر كنار تصور مى كند ، هنگامى كه به قدرت مى رسد تمام احكام الهى را زير پا مى گذارد ، و مطلقا خدا را بنده نيست ، آيا به راستى چنين مى پندارد كه از چنگال مجازات پروردگار رهائى مى يابد ، چه اشتباه بزرگى ! اين احتمال نيز داده شده كه منظور ثروتمندانى هستند كه مى پنداشتند احدى توانائى ندارد ثروت آنها را بگيرد .
و نيز گفته شده منظور كسانى هستند كه معتقد بودند احدى آنها را در برابر اعمالشان بازخواست نمى كنند .
ولى آيه مفهوم جامعى دارد كه ممكن است همه اين تفسيرها را شامل شود .
بعضى گفته اند : آيه فوق اشاره به مردى از قبيله جمح كه ابو الاسد ناميده مى شد ، او بقدرى نيرومند بود كه روى يك قطعه چرم مى نشست ده نفر مى خواستند آن را از زير پاى او بكشند نمى توانستند ، چرم پاره پاره مى شد و او
تفسير نمونه ج : 27 ص : 12
از جا تكان نمى خورد ! .
ولى نظر داشتن آيه به چنين فرد يا افراد مغرورى مانع از عموميت مفهوم آن نيست .
سپس در ادامه همين سخن مى افزايد : او مى گويد من مال زيادى را تباه كردم ( يقول اهلكت مالا لبدا ) .
اشاره به كسانى است كه وقتى به آنها پيشنهاد صرف مال در كار خيرى مى كردند از روى غرور و نخوت مى گفتند : ما بسيار در اين راهها صرف كرده ايم در حالى كه چيزى براى خدا انفاق نكرده بودند ، و اگر اموالى به اين و آن داده بودند براى تظاهر و ريا كارى و اغراض شخصى بوده است .
بعضى نيز گفته اند : آيه اشاره است به كسانى كه اموال زيادى در دشمنى با اسلام و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و توطئه هاى ضد اسلامى صرف كرده بودند ، و به آن افتخار مى كردند ، همانگونه كه در حديثى آمده است كه در روز جنگ خندق هنگامى كه على (عليه السلام) اسلام را به عمرو بن عبد ود عرضه نمود ، او در پاسخ گفت : فاين ما انفقت فيكم مالا لبدا : پس آنهمه اموالى كه بر ضد شما مصرف كردم چه مى شود ؟ ! .
بعضى نيز گفته اند : آيه ناظر به بعضى از سران قريش مانند حارث بن عامر است كه مرتكب گناهى شده بود راه نجات را از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سؤال كرد حضرت دستور كفاره به او داد .
او گفت : اموال من از آن روز كه وارد دين اسلام شدم در كفارات و نفقات نابود شد ! .

تفسير نمونه ج : 27 ص : 13
جمع ميان هر سه تفسير نيز بى مانع است ، هر چند تفسير اول تناسب بيشترى با آيه بعد دارد .
تعبير به اهلكت اشاره به اين است كه اموال او در حقيقت نابود شده و بهره اى عائدش نمى شود .
لبد ( بر وزن لغت ) به معنى شىء متراكم و انبوه است و در اينجا به معنى مال فراوان است .
سپس مى افزايد : آيا گمان مى كند كه هيچكس او را نديده و نمى بيند ؟ ! ( ا يحسب ان لم يره احد ) .
او از اين حقيقت غافل است كه خداوند نه فقط ظواهر اعمال او را در خلوت و جمع مى بيند ، بلكه از اعماق قلب و روح او نيز آگاه است ، و از نيات او با خبر ، مگر ممكن است خدائى كه وجود بى انتهايش به همه چيز احاطه دارد چيزى را نبيند و نداند ؟ ! اين غافلان بيخبرند كه بر اثر جهل و ناآگاهى خود را از مراقبت دائمى پروردگار بر كنار مى پندارند .
آرى خدا مى داند اين اموال را از كجا به دست آورده ؟ و در چه راهى مصرف كرده است ؟ ! در حديثى از ابن عباس نقل شده است كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : لا تزول قدما العبد حتى يسال عن اربعة : عن عمره فيما افناه ؟ و عن ماله من اين جمعه ، و فيما ذا انفقه ؟ و عن عمله ما ذا عمل به ؟ و عن حبنا اهل البيت : در قيامت هيچ بنده اى قدم از قدم بر نمى دارد تا از چهار چيز سؤال شود :
تفسير نمونه ج : 27 ص : 14
از عمرش كه در چه راهى آن را فانى كرده ؟ و از مالش كه از كجا جمع آورى نموده ، و در چه راه مصرف كرده است ؟ و از عملش كه چه كارى انجام داده ؟ و از محبت ما اهل بيت ! .
كوتاه سخن اينكه چگونه انسان مغرور مى شود و ادعاى قدرت مى كند در حالى كه زندگى او با درد و رنج عجين است ، اگر مالى دارد به شبى است ، و اگر جانى دارد به تبى است ! وانگهى چگونه ادعا مى كند كه من اموال فراوانى در راه خدا انفاق كرده ام ، در حالى كه او از نيتش آگاه است ، هم كيفيت تحصيل آن اموال نامشروع را مى داند و هم چگونگى صرف كردن رياكارانه و مغرضانه آن را .

تفسير نمونه ج : 27 ص : 15
أَ لَمْ نجْعَل لَّهُ عَيْنَينِ(8) وَ لِساناً وَ شفَتَينِ(9) وَ هَدَيْنَهُ النَّجْدَيْنِ(10)
ترجمه :
8 - آيا براى او ( انسان ) دو چشم قرار نداديم ؟
9 - و يك زبان و دو لب ؟
10 - و او را به خير و شرش هدايت نموديم .

تفسير : نعمت چشم و زبان ، و هدايت
در تعقيب آيات گذشته كه سخن از غرور و غفلت انسانهاى طغيانگر مى گفت در آيات مورد بحث بخشى از مهمترين نعمت هاى مادى و معنوى الهى را بر اين انسان مى شمرد ، تا از يكسو غرور و غفلت او را بشكند ، و از سوى ديگر وادار به تفكر در خالق اين نعمتها كند ، و با تحريك حس شكرگزارى در درون جانش او را به سوى معرفت خالق سوق دهد .
نخست مى فرمايد : آيا ما براى اين انسان دو چشم قرار نداديم ؟ ! ( ا لم نجعل له عينين ) .
و يك زبان و دو لب ؟ ! ( و لسانا و شفتين ) .

تفسير نمونه ج : 27 ص : 16
و او را به خير و شرش آگاه كرديم ، و هدايت نموديم ( و هديناه النجدين ) .
به اين ترتيب در اين چند جمله كوتاه به سه نعمت مهم مادى و يك نعمت بزرگ معنوى كه همه از عظيمترين نعمتهاى الهى است اشاره نموده است : نعمت چشمها ، و زبان ، و لبها ، از يكسو ، و نعمت هدايت و معرفت خير و شر از سوى ديگر .
( توجه داشته باشيد نجد در اصل به معنى مكان مرتفع است در مقابل تهامه كه به سرزمينهاى پست گفته مى شود ، يا به تعبير ديگر بلند بوم و پست بوم است ، و در اينجا كنايه از خير و شر و مسير سعادت و شقاوت است ) .
در اهميت نعمتهاى فوق همين بس كه : چشم مهمترين وسيله ارتباط انسان با جهان خارج است ، شگفتيهاى چشم به اندازه اى است كه به راستى انسان را به خضوع در مقابل خالق آن وا - مى دارد ، طبقات هفتگانه چشم كه به نامهاى صلبيه ( قرنيه ) مشيميه ، عنبيه ، جلديه ، زلاليه ، زجاجيه ، و شبكيه ناميده شده ، هر كدام ساختمان عجيب و ظريف و شگفت انگيزى دارد كه قوانين فيزيكى و شيميائى مربوط به نور و آئنه ها به دقيقترين وجهى در آنها رعايت شده به طورى كه پيشرفته ترين دوربينهاى دقيق عكاسى در برابر آن موجود بى ارزشى است ، و به راستى اگر در تمام دنيا جز انسان ، و در تمام وجود انسان جز چشم ، چيز ديگرى نبود ، مطالعه شگفتى هايش براى شناخت علم و قدرت عظيم پروردگار كافى بود .

تفسير نمونه ج : 27 ص : 17
و اما زبان مهمترين وسيله ارتباط انسان با انسانهاى ديگر و نقل و مبادله اطلاعات و معلومات از قومى به قوم ديگر ، و از نسلى به نسل ديگر است ، و اگر اين وسيله ارتباطى نبود هرگز انسان نمى توانست تا اين حد در علم و دانش و تمدن مادى و مسائل معنوى ترقى كند .
و اما لبها اولا نقش مؤثرى در تكلم دارند ، چرا كه بسيارى از مقاطع حروف به وسيله لبها ادا مى شود ، و از اين گذشته لبها كمك زيادى به جويدن غذا ، و حفظ رطوبت دهان ، و نوشيدن آب مى كند و اگر نبودند مساله خوردن و آشاميدن انسان ، و حتى منظره چهره او بر اثر جريان آب دهان به بيرون ، و عدم قدرت بر اداء بسيارى از حروف وضع اسف انگيزى داشت .
و از آنجا كه درك حقايق در درجه اول با چشم و زبان است .
و به دنبال اينها به مساله وجود عقل و هدايت عقلانى ، و فطرى اشاره مى كند ، و حتى تعبير آيه ، هدايت تشريعى كه به وسيله انبياء و اولياء انجام مى گيرد شامل مى شود .
آرى او هم ديده بينا و آفتاب را در اختيار انسان گذارده ، و هم راه و چاه را به او نشان داده ، تا آدمى نگاه كند پيش پاى خويش .
اما با اينهمه چراغ فروزان كه فرا راه او قرار داده است اگر از بيراهه مى رود بايد گفت بگذار تا بيفتد و بيند سزاى خويش ! جمله و هديناه النجدين ما او را از راه خير و شر آگاه كرديم علاوه بر اينكه مساله اختيار و آزادى اراده انسان را بيان مى كند ، با توجه به اينكه نجد مكان مرتفع است اشاره به اين است كه پيمودن راه خير خالى از مشكلات و زحمت و رنج نيست ، همانگونه كه بالا رفتن از زمينهاى مرتفع مشكلاتى دارد ، حتى پيمودن راه شر نيز مشكلاتى دارد ، چه بهتر كه انسان با سعى و تلاشش راه خير را برگزيند .

تفسير نمونه ج : 27 ص : 18
اما در عين حال انتخاب راه با خود انسان است ، او است كه مى تواند چشم و زبان را در مسير حلال يا حرام به گردش درآورد ، و از دو جاده خير و شر هر كدام را بخواهد برگزيند .
و لذا در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : خداوند متعال به فرزندان آدم مى گويد : يا بن آدم ! ان نازعك لسانك فيما حرمت عليك فقد اعنتك عليه بطبقتين فاطبق ، و ان نازعك بصرك الى بعض ما حرمت عليك فقد اعنتك عليه بطبقتين فاطبق ... : اى فرزند آدم ! اگر زبانت خواست تو را وادار به حرام كند من دو لب را براى جلوگيرى از آن در اختيار تو قرار داده ام ، لب را فروبند ، و اگر چشمت بخواهد تو را به سوى حرام ببرد من پلكها را در اختيار تو قرار داده ام ، آنها را فرو بند ! ... .
و به اين ترتيب خداوند وسائل كنترل اين نعمتهاى بزرگ نيز در اختيار بشر قرار داده و اين يكى ديگر از الطاف بزرگ او است .
جالب اينكه آيات فوق در مورد زبان اشاره به لبها شده ، اما در مورد چشمها اشاره به پلكها نشده است ، و اين ظاهرا به دو علت است يكى اينكه نقش لبها براى سخن گفتن و غذا خوردن و ساير جهات به مراتب بيش از پلكها در مورد چشم است ، و ديگر اينكه كنترل زبان از كنترل چشم به مراتب مهم تر و سرنوشت سازتر است .

نكته ها :

1 - شگفتيهاى چشم
چشم را معمولا به يك دستگاه دوربين عكاسى تشبيه مى كنند كه با عدسى
تفسير نمونه ج : 27 ص : 19
بسيار ظريف خود از صحنه هاى مختلف عكسبردارى مى كند ، عكسهائى كه به جاى فيلم روى شبكيه چشم منعكس مى شود ، و از آنجا به وسيله اعصاب بينائى به مغز منتقل مى گردد .
اين دستگاه عكسبردارى فوق العاده ظريف و دقيق ، در شبانه روز ممكن است هزاران هزار عكس از صحنه هاى مختلف بردارد ، ولى از جهات زيادى قابل مقايسه حتى با پيشرفته ترين دستگاههاى عكسبردارى و فيلمبردارى نيست ، زيرا :
1 - دريچه تنظيم نور ( ديافراگم ) در اين دستگاه كه همان مردمك چشم است به طور خودكار در برابر نور تغيير شكل داده در مقابل نور قوى تنگ تر و در مقابل نور ضعيف گشادتر مى شود در حالى كه دستگاههاى عكاسى را بايد به وسيله اشخاص تنظيم كرد .
2 - عدسى چشم بر خلاف تمام عدسيهائى كه در دوربينهاى عكاسى دنيا به كار رفته دائما تغيير شكل مى دهد ، به طورى كه گاه قطر آن 5 1 ميليمتر است و گاه تا 8 ميليمتر مى رسد ! تا آماده عكسبردارى از صحنه هاى دور و نزديك شود ، و اين كار به وسيله عضلاتى كه اطراف عدسى را گرفته اند ، و آن را مى كشند يا رها مى كنند انجام مى شود ، بطورى كه يك عدسى چشم به تنهائى كار صدها عدسى را انجام مى دهد !
3 - اين دستگاه عكاسى در چهار جهت مختلف حركت مى كند ، و مى تواند به كمك عضلات چشم به هر طرف حركت كرده و فيلمبردارى كند .
4 - نكته مهم ديگر اينجا است كه در دوربينهاى عكاسى بايد فيلمها را عوض كنند ، و يك حلقه فيلم كه تمام شد بايد حلقه ديگرى جاى آن بگذارند ، اما چشمهاى انسان در تمام طول عمر فيلمبردارى مى كند ، بى آنكه چيزى از آن عوض شود ، اين به خاطر آن است كه در قسمت شبكيه چشم كه تصويرها
تفسير نمونه ج : 27 ص : 20
روى آن منعكس مى شود دو رقم سلول وجود دارد ، سلولهاى مخروطى و استوانه اى كه داراى ماده بسيار حساسى در برابر نور است ، و با كمترين تابش نور تجزيه مى شود و امواجى به وجود مى آورد كه به مغز منتقل مى شود ، و بعد اثر آن زائل مى شود ، و شبكيه مجددا آماده فيلمبردارى جديد خواهد شد .
5 - دوربينهاى عكاسى از موادى بسيار محكم ساخته شده است ، ولى دستگاه عكاسى چشم به قدرى ظريف و لطيف است كه با مختصر چيزى خراش مى يابد و به همين جهت در محفظه محكم استخوانى قرار گرفته اما در عين ظرافت بسيار از آهن و فولاد پر دوامتر است .
6 - مساله تنظيم نور براى فيلمبرداران و عكاسان مساله بسيار مهمى است و براى اينكه تصويرها روشن باشد گاهى لازم است چندين ساعت مشغول تنظيم نور و مقدمات آن باشند در حالى كه چشم در هر شرائطى از نور قوى و متوسط و ضعيف حتى در تاريكى به شرط آنكه نور بسيار كمى در آنجا باشد عكسبردارى مى كند ، و اين از عجائب چشم است .
7 - گاهى ما از روشنائى به تاريكى مى رويم ، و يا لامپهاى برق دفعتا خاموش مى شود در آن لحظه مطلقا چيزى را نمى بينيم ، ولى با گذشتن چند لحظه چشم ما به طور خودكار وضع خود را با آن نور ضعيف تطبيق مى دهد ، بطورى كه وقتى به اطراف خود نگاه مى كنيم تدريجا اشياء زيادى را مى بينيم و مى گوئيم چشم ما با تاريكى عادت كرد ، و اين تعبير عادت كه با زبان ساده ادا مى شود نتيجه مكانيسم بسيار پيچيده اى است كه در چشم قرار دارد ، و مى تواند خود را در زمان بسيار كوتاهى با شرائط جديد تطبيق دهد .
عكس اين معنى به هنگامى كه از تاريكى به روشنائى منتقل مى شويم نيز صادق است ، كه در آغاز ، چشم ما تحمل نور قوى را ندارد ولى بعد از چند لحظه خود را با آن تطبيق مى دهد و به اصطلاح عادت مى كند ، اين امور هرگز
تفسير نمونه ج : 27 ص : 21
در دستگاههاى فيلمبردارى وجود ندارد .
8 - دستگاههاى فيلمبردارى از فضاى محدودى مى توانند فيلم تهيه كنند در حالى كه چشم انسان تمام نيم دايره افق را كه در مقابل او قرار داد مى بيند و به تعبير ديگر ما تقريبا 180 درجه دائره اطراف خود را مى بينيم در حالى كه هيچ دستگاه عكاسى چنين نيست .
9 - از مطالب عجيب و جالب اينكه دو چشم انسان كه هر كدام دستگاه مستقلى است چنان تنظيم شده كه عكسهاى حاصل از آنها درست روى يك نقطه مى افتد بطورى كه اگر كمى اين تنظيم به هم بخورد انسان با دو چشمش جسم واحد را دو جسم مى بيند ! همانگونه كه در اشخاص احول ( دو بين ) اين معنى مشاهده مى شود .
10 - نكته جالب ديگر اينكه تمام صحنه هائى كه چشم از آن عكسبردارى مى كند به طور وارونه روى شبكيه چشم مى افتد ، در حالى كه ما هيچ چيز را وارونه نمى بينيم ، اين بخاطر عادت كردن چشم ، و حفظ نسبت اشياء با يكديگر مى باشد .
11 - سطح چشم بايد دائما مرطوب باشد به طورى كه اگر چند ساعتى خشك شود ضربه شديدى بر آن وارد مى گردد ، اين رطوبت دائمى از غده هاى اشك تامين مى شود ، كه از يكسو وارد چشم شده ، و از رگهاى بسيار باريك و ظريفى كه در گوشه چشمان قرار دارد بيرون مى رود ، و به بينى ها منتقل مى شود ، و بينى را نيز مرطوب مى كند .
اگر غده هاى اشك بخشكد چشم به خطر مى افتد و حركت پلكها غير ممكن مى شود ، و اگر بيش از حد فعاليت كند دائما اشك بر صورت جارى مى شود يا اگر راه باريك فاضل آب چشم بسته شود بايد دائما دستمالى به دست داشته باشيم آبهاى زيادى را از صورت خشك كنيم و چه دردسر بزرگى است .

تفسير نمونه ج : 27 ص : 22
12 - تركيب اشك ( آب چشم ) تركيب پيچيده اى است ، و از بيش از ده عنصر تشكيل مى يابد كه در مجموع بهترين و مناسبترين مايع براى نگهدارى چشم است .
كوتاه سخن اينكه عجائب چشم بقدرى زياد است كه بايد روزها نشست و در باره آن سخن گفت ، و كتابها نوشت ، و با تمام اينها ماده اصلى آن را كه مى نگريم تقريبا يك تكه پيه بيشتر نيست ! امير مؤمنان على (عليه السلام) در آن سخن پرمايه اش مى فرمايد : اعجبوا لهذا الانسان ينظر بشحم ، و يتكلم بلحم ، و يسمع بعظم ، و يتنفس من خرم ! : شگفتا از اين انسان كه با يك قطعه پيه مى بيند ، و با قطعه گوشتى سخن مى گويد ، و با استخوانى مى شنود ، و از شكافى نفس مى كشد ! ( و اين كارهاى بزرگ حياتى را با اين وسائل كوچك انجام مى دهد ) .

2 - شگفتيهاى زبان
زبان نيز به نوبه خود از اعضاء بسيار شگفت انگيز بدن انسان است ، و وظائف سنگينى بر عهده دارد ، علاوه بر اينكه كمك مؤثرى به بلع غذا مى كند ، در جويدن نيز نقش مهمى دارد ، مرتبا لقمه غذا را به زير چكش دندانها هل مى دهد ! اما اين كار را بقدرى ماهرانه انجام مى دهد كه خود را از ضربات دندان دور نگه مى دارد ، در حالى كه دائما كنار آن و چسبيده به آن است ! گاه ندرتا هنگام جويدن غذا زبان خود را جويده ايم ، و فرياد ما بلند شده ، و فهميده ايم كه اگر آن مهارت در زبان نبود چه به سر ما مى آمد ؟ در ضمن بعد از خوردن غذا فضاى دهن و دندانها را رفتوروب و تميز مى كند .

تفسير نمونه ج : 27 ص : 23
و از اين كارها مهمتر مساله سخن گفتن است كه با حركات سريع و منظم و پى در پى و حركت كردن در جهات ششگانه انجام مى گيرد .
جالب اينكه خداوند براى حرف زدن و تكلم وسيله اى در اختيار انسانها قرار داده كه بسيار سهل و آسان و در دسترس همه است ، نه خستگى مى آورد ، و نه ملالى حاصل مى شود ، و نه هزينه اى دارد .
و از آن عجيبتر مساله استعداد تكلم در انسان است كه در روح آدمى به وديعت گذارده ، و انسان مى تواند جمله بنديهاى زيادى را در بى نهايت شكل مختلف براى تعبير از مقاصد فوق العاده متنوع خود انجام دهد .
و باز از آن مهمتر استعداد وضع لغات مختلفى است كه با مطالعه هزاران زبان كه در دنيا موجود است اهميت آن آشكار مى شود راستى العظمة لله الواحد القهار ! .

3 - هدايت به نجدين
نجد چنانكه گفتيم به معنى بلندى يا سرزمين بلند است ، و در اينجا منظور راه خير و راه شر است .
در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم كه فرمود : يا ايها الناس ! هما نجدان : نجد الخير و نجد الشر ، فما جعل نجد الشر احب اليكم من نجد الخير : اى مردم ! دو سرزمين مرتفع وجود دارد : سرزمين خير ، و سرزمين شر ، و هرگز سرزمين شر نزد شما محبوبتر از سرزمين خير قرار داده نشده است .
بدون شك تكليف و مسؤوليت بدون شناخت و آگاهى ممكن نيست ، و خداوند طبق آيه فوق اين آگاهى را در اختيار انسانها قرار داده است .

تفسير نمونه ج : 27 ص : 24
اين آگاهى از سه طريق انجام مى گيرد : از طريق ادراكات عقلى و استدلال ، و از طريق فطرت و وجدان بدون نياز به استدلال ، و از طريق وحى و تعليمات انبيا و اوصياء ، و آنچه را مورد نياز بشر در پيمودن مسير تكامل است خداوند به يكى از اين سه طريق يا در بسيارى از موارد با هر سه طريق به او تعليم كرده است .
قابل توجه اينكه در اين حديث تصريح شده كه پيمودن يكى از اين دو راه بر طبع آدمى آسانتر از ديگرى نيست ، و اين در حقيقت تصور عمومى را كه انسان تمايل بيشترى به شرور دارد و پيمودن راه شر براى او آسانتر است نفى مى كند .
و به راستى اگر تربيتها غلط و محيطهاى فاسد نباشد ، عشق و علاقه انسان به نيكيها بسيار زياد است ، و شايد تعبير به نجد ( سرزمين مرتفع ) در مورد نيكيها به خاطر همين است زيرا زمينهاى مرتفع هواى بهتر و جالبترى دارند و در مورد شرور از باب تغليب است .
بعضى نيز گفته اند اين تعبير اشاره به ظهور و بروز و آشكار بودن راه خير و شر است ، همانگونه كه يك سرزمين مرتفع كاملا نمايان است .

تفسير نمونه ج : 27 ص : 25
فَلا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ(11) وَ مَا أَدْرَاك مَا الْعَقَبَةُ(12) فَك رَقَبَة(13) أَوْ إِطعَمٌ فى يَوْم ذِى مَسغَبَة(14) يَتِيماً ذَا مَقْرَبَة(15) أَوْ مِسكِيناً ذَا مَترَبَة(16) ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ تَوَاصوْا بِالصبرِ وَ تَوَاصوْا بِالْمَرْحَمَةِ(17) أُولَئك أَصحَب المَْيْمَنَةِ(18) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِئَايَتِنَا هُمْ أَصحَب الْمَشئَمَةِ(19) عَلَيهِمْ نَارٌ مُّؤْصدَةُ(20)

تفسير نمونه ج : 27 ص : 26
ترجمه :
11 - ولى او ( انسان ناسپاس ) از آن گردنه مهم بالا نرفت !
12 - و تو نمى دانى آن گردنه چيست ؟
13 - آزاد كردن برده است !
14 - يا اطعام كردن در روز گرسنگى .
15 - يتيمى از خويشاوندان را .
16 - يا مستمندى به خاك افتاده را .
17 - سپس از كسانى بوده باشد كه ايمان آورده ، و يكديگر را به شكيبائى و رحمت توصيه مى كنند .
18 - آنها اصحاب اليمين هستند ( و نامه اعمالشان را به دست راستشان مى دهند ) .
19 - و كسانى كه آيات ما را انكار كرده اند افرادى شومند و نامه اعمالشان به دست چپشان داده مى شود .
20 - بر آنها آتشى است فرو بسته ( كه راه فرارى از آن نيست ) .

تفسير : گردنه صعب العبور !
به دنبال ذكر نعمتهاى بزرگى كه در آيات قبل آمده بود در آيات مورد بحث بندگان ناسپاس را مورد ملامت و سرزنش قرار مى دهد كه چگونه با داشتن آنهمه وسائل سعادت راه نجات را نپيموده اند ، نخست مى فرمايد : اين انسان ناسپاس از آن گردنه بزرگ بالا نرفت ( فلا اقتحم العقبة ) .

تفسير نمونه ج : 27 ص : 27
در اينكه منظور از عقبه در اينجا چيست آيات بعد آن را تفسير مى كند .
مى فرمايد : تو نمى دانى آن گردنه چيست ؟ ( و ما ادريك ما العقبة ) .
آزاد كردن برده است ( فك رقبة ) .
يا اطعام كردن در روز گرسنگى ( او اطعام فى يوم ذى مسغبة ) .
يتيمى از خويشاوندان را ( يتيما ذا مقربة ) .
يا مستمندى به خاك افتاده را ( او مسكينا ذا متربة ) .
به اين ترتيب اين گردنه صعب العبور را كه انسانهاى ناسپاس هرگز خود را براى گذشتن از آن آماده نكرده اند ، مجموعه اى است از اعمال خير كه عمدتا بر محور خدمت به خلق و كمك به ضعيفان و ناتوانها دور مى زند ، و نيز مجموعه اى از عقائد صحيح و خالص است كه در آيات بعد به آن اشاره شده .
و به راستى گذشتن از اين گردنه با توجه به علاقه شديدى كه غالب مردم به مال و ثروت دارند كار آسانى نيست .
اسلام و ايمان با ادعا و گفتار حاصل نمى شود ، بلكه در برابر هر فرد مسلمان و مؤمن گردنه هاى صعب العبورى است كه بايد از آنها ، يكى بعد از ديگرى .

تفسير نمونه ج : 27 ص : 28
بحول و قوه الهى ، و با استمداد از روح ايمان و اخلاص بگذرد .
بعضى عقبه را در اينجا به معنى هواى نفس تفسير كرده اند كه جهاد با آن را پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) طبق حديث معروف جهاد اكبر ناميد .
البته با توجه به اينكه خود آيات ، عقبه را در اينجا تفسير كرده ، بايد مراد از اين تفسير چنين باشد كه گردنه اصلى گردنه هواى نفس است ، و اما آزاد كردن بردگان ، و اطعام مسكينان مصداقهاى روشنى از مبارزه با آن محسوب مى شود .
بعضى ديگر از مفسران گفته اند منظور از اين عقبه گردنه صعب العبورى است در قيامت ، همانطور كه در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمده است : ان امامكم عقبة كؤدا لا يجوزها المثقلون ، و انا اريد ان اخفف عنكم لتلك العقبة ! : پيش روى شما گردنه صعب العبورى است كه سنگين باران از آن نمى گذرند ، و من مى خواهم بار شما را براى عبور از اين گردنه سبك كنم ! البته اين حديث كه از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده به عنوان تفسير آيه مورد بحث نيست ، ولى مفسران از آن چنين برداشتى كرده اند ، و اين برداشت با توجه به تفسيرى كه صريحا در خود آيات آمده مناسب به نظر نمى رسد ، مگر اينكه منظور اين باشد كه گردنه هاى صعب العبور قيامت تجسمى است از طاعات سخت و سنگين اين جهان و گذشتن از آنها فرع بر گذشتن از اينها است ( دقت كنيد ) .
قابل توجه در اينجا تعبير به اقتحم از ماده اقتحام است كه در اصل به معنى ورود در كار سخت و خوفناك است ( مفردات راغب ) يا دخول و گذشتن از چيزى با شدت و مشقت است ( تفسير كشاف ) و اين نشان مى دهد كه گذشتن از اين گردنه كار آسانى نيست ، و تاكيدى است بر آنچه در آغاز سوره آمده كه
تفسير نمونه ج : 27 ص : 29
فرمود ما انسان را در درد و رنج آفريديم هم زندگى او توأم با رنج است و هم اطاعت فرمان پروردگار توأم با مشكلات مى باشد .
در سخنى از امير مؤمنان على (عليه السلام) مى خوانيم : ان الجنة حفت بالمكاره و ان النار حفت بالشهوات : بهشت در ميان ناملائمات پيچيده شده و دوزخ در لابلاى شهوات .
در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت :
1 - منظور از فك رقبة ظاهرا همان آزاد كردن بردگان و بندگان است .
در حديثى آمده است كه مردى اعرابى خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمده و عرض كرد اى رسول خدا ! عملى به من تعليم كن كه مرا داخل بهشت كند ، فرمود : ان كنت اقصرت الخطبه لقد عرضت المسالة : اگر چه سخن كوتاهى گفتى ، اما مطلب بزرگى سؤال كردى ( يا اينكه گرچه سخن كوتاهى گفتى اما مقصود خود را به خوبى بيان كردى ) سپس افزود : اعتق النسمة و فك الرقبة : بردگان را آزاد كن و گردنها را ( از طوق بردگى ) بگشا .
راوى سؤال مى كند مگر اين دو يكى نيست ؟ فرمود : نه ، منظورم از اول اين است كه مستقلا برده اى را آزاد كنى ، و در دوم اينكه كمك به پرداخت قيمت آن نما تا آزاد شود .
سپس افزود : و الفىء على ذى الرحم الظالم ، فان لم يكن ذلك فاطعم الجائع ، واسق الظمان ، و امر بالمعروف ، و انه عن المنكر ، فان لم تطق ذلك فكف لسانك الا من الخير : نسبت به خويشاوندانى كه به تو ستم كرده و از تو بريده اند باز گرد ( و به آنها نيكى كن ) و اگر چنين كارى ممكن نشود
تفسير نمونه ج : 27 ص : 30
گرسنگان را سير و تشنگان را سيراب كن ، امر به معروف و نهى از منكر نما ، و اگر توانائى بر اين كار نيز ندارى ( لا اقل ) زبان خود را جز از نيكى بازدار .
2 - بعضى از مفسران فك رقبه را به معنى آزاد كردن گردن خويش از زير بار گناهان از طريق توبه ، يا آزاد كردن خويش از عذاب الهى از طريق تحمل طاعات دانسته اند ، ولى با توجه به آياتى كه بعد از آن آمده و نسبت به يتيم و مسكين توصيه مى كند ظاهرا منظور همان آزاد كردن بردگان است .
3 - مسغبة از ماده سغب ( بر وزن غضب ) به معنى گرسنگى است بنابر اين يوم ذى مسغبة به معنى روز گرسنگى است گرچه هميشه گرسنگان در جوامع بشرى بوده اند ولى اين تعبير تاكيدى است بر اطعام گرسنگان در ايام قحطى و خشكسالى و مانند آن .
براى اهميت اين موضوع ، و الا اطعام گرسنگان هميشه از افضل اعمال بوده و هست .
در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : من اشبع جائعا فى يوم سغب ادخله الله يوم القيامة من باب من ابواب الجنة لا يدخلها الا من فعل مثل ما فعل : كسى كه گرسنه اى را در ايام قحطى سير كند خدا او را در قيامت از درى از درهاى بهشت وارد مى سازد كه هيچ شخص ديگر از آن وارد نمى شود ، جز كسى كه عملى همانند عمل او انجام داده باشد .
4 - مقربة به معنى قرابت و خويشاوندى است ، و تاكيد روى يتيمان خويشاوند نيز به خاطر ملاحظه اولويتها است ، و گرنه همه يتيمان را بايد اطعام و نوازش نمود ، اين نشان مى دهد كه خويشاوندان در مورد يتيمان فاميل خود مسؤوليت سنگين ترى دارند .
از اين گذشته سوء استفاده هائى كه مخصوصا در آن عصر در اين زمينه نسبت
تفسير نمونه ج : 27 ص : 31
به اموال يتيمان خويشاوند مى شده ، ايجاب مى كرده است كه هشدار خاصى در مورد اين گردنه صعب العبور داده شود .
ابو الفتوح رازى معتقد است كه مقربه از ماده قرابت نيست بلكه از ماده قرب است و اشاره به يتيمانى است كه از شدت گرسنگى گوئى پهلوهايشان به هم چسبيده است ولى اين تفسير بسيار بعيد به نظر مى رسد .
5 - متربة مصدر ميمى از ماده ترب ( بر وزن طرب ) در اصل از تراب به معنى خاك گرفته شده ، و به كسى مى گويند كه بر اثر شدت فقر خاك نشين شده ، باز در اينجا تاكيد روى اينگونه مسكينها به خاطر اولويت آنها است و الا اطعام همه مسكينان از اعمال حسنه است .
در حديثى آمده است : امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) هنگامى كه مى خواست غذا بخورد دستور مى فرمود سينى بزرگى كنار سفره بگذارند ، و از هر غذائى كه در سفره بود از بهترين آنها بر مى داشت و در آن سينى مى گذاشت ، سپس دستور مى داد آنها را براى نيازمندان ببرند ، بعد اين آيه را تلاوت مى فرمود : فلا اقتحم العقبة ... سپس مى افزود ، خداوند متعال مى دانست كه همه قادر بر آزاد كردن بردگان نيستند راه ديگرى نيز به سوى بهشتش قرار داد ! .
در آيه بعد در ادامه تفسيرى كه براى اين گردنه صعب العبور بيان فرموده مى افزايد : سپس از كسانى بوده باشد كه ايمان آورده ، و يكديگر را به صبر و استقامت و ترحم و عطوفت توصيه مى كنند ( ثم كان من الذين آمنوا و تواصوا بالصبر و تواصوا بالمرحمة ) .
به اين ترتيب كسانى از اين گردنه سخت عبور مى كنند كه هم داراى ايمان
تفسير نمونه ج : 27 ص : 32
هستند و هم اخلاق والائى همچون دعوت به صبر و عواطف انسانى دارند ، و هم اعمال صالحى همچون آزاد كردن بردگان و اطعام يتيمان و مسكينان انجام داده اند .
يا به تعبير ديگر در سه ميدان ايمان و اخلاق و عمل گام بگذارند و سر بلند و سرافراز بيرون آيند ، اينها هستند كه مى توانند از آن گردنه صعب العبور بگذرند .
تعبير به ثم ( بعد ) هميشه به معنى تاخير زمانى نيست ، تا لازمه اين سخن آن باشد كه اول اطعام و انفاق كنند ، و بعد ايمان آورند ، بلكه در اينگونه موارد - همانگونه كه جمعى از مفسران تصريح كرده اند براى بيان برترى مقامى است ، چرا كه مسلما رتبه ايمان ، و توصيه به صبر و مرحمت ، بالاتر از كمك به نيازمندان است ، بلكه اعمال صالح از آن ايمان و اخلاق سرچشمه مى گيرد و ريشه همه آنها را بايد در اعتقادات و خلقيات عالى جستجو كرد .
بعضى نيز احتمال داده اند كه ثم در اينجا به معنى تاخير زمانى است ، چرا كه اعمال خير گاه سرچشمه گرايش به ايمان مى شود ، و مخصوصا در تحكيم مبانى اخلاق مؤثر است ، چرا كه خلق و خوى انسان نخست به صورت فعل است ، و بعد به صورت حالت و سپس عادت و بعد از آن به صورت ملكه در مى آيد .
تعبير به تواصوا كه مفهومش سفارش كردن به يكديگر است ، نكته مهمى در بر دارد ، و آن اينكه : مسائلى همچون صبر و استقامت در طريق اطاعت پروردگار ، و مبارزه با هواى نفس ، و همچنين تقويت اصل محبت و رحمت ، نبايد به صورت فردى در جامعه باشد ، بلكه بايد به صورت يك جريان عمومى در كل جامعه درآيد ، و همه افراد يكديگر را به رعايت و حفظ اين اصول توصيه كنند تا از اين طريق پيوندهاى اجتماعى نيز محكمتر شود .

تفسير نمونه ج : 27 ص : 33
بعضى گفته اند : صبر در اينجا اشاره به شكيبائى در اطاعت فرمان خدا و اهتمام به اوامر او است ، و مرحمت اشاره به محبت نسبت به خلق خدا است و مى دانيم اساس دين را ارتباط با خالق و خلق تشكيل مى دهد ، و به هر حال صبر و استقامت ريشه اصلى هر گونه اطاعت و بندگى و ترك گناه و عصيان است .
و در پايان اين اوصاف ، مقام صاحبان آن را چنين بيان مى كند : آنها اصحاب اليمين هستند ( اولئك اصحاب الميمنة ) .
و نامه اعمالشان به نشانه مقبول بودن در درگاه پروردگار به دست راستشان داده مى شود .
اين احتمال نيز داده شده كه ميمنة از ماده يمن و بركت است يعنى آنها صاحبان بركتند كه وجودشان هم براى خودشان بركت دارد ، و هم براى جامعه .
سپس به نقطه مقابل اين گروه ، يعنى آنها كه نتوانستند از اين گردنه صعب العبور بگذرند ، پرداخته ، مى فرمايد : كسانى كه به آيات ما كافر شدند افرادى شوم هستند كه نامه اعمالشان به دست چپشان داده مى شود ( و الذين كفروا باياتنا هم اصحاب المشئمة ) .
و اين نشانه آن است كه دستشان از حسنات تهى ، و نامه اعمالشان از سيئات سياه است .
مشئمة از ماده شوم نقطه مقابل ميمنة از ماده يمن است ، يعنى اين گروه كافر افرادى شوم و ناميمونند كه هم سبب بدبختى خودشانند ، و هم بدبختى جامعه ، ولى از آنجا كه شوم بودن و خجسته بودن در قيامت به آن شناخته مى شود كه نامه اعمال افراد در دست چپ ، يا در دست راست آنها باشد بعضى اين
تفسير نمونه ج : 27 ص : 34
تفسير را براى آن پذيرفته اند ، به خصوص اينكه ماده شوم در لغت به معنى گرايش به چپ نيز آمده است .
و در آخرين آيه اين سوره اشاره كوتاه و پر معنائى به مجازات گروه اخير كرده مى فرمايد : بر فراز آنها آتشى است فروبسته ! كه راه فرارى از آن نيست ( عليهم نار مؤصدة ) .
مؤصدة از ماده ايصاد به معنى بستن در و محكم كردن آن است ، ناگفته پيدا است انسان در اطاقى كه هواى آن كمى گرم است مى خواهد درها را باز كند ، نسيمى بوزد و گرمى هوا را تعديل كند ، حال بايد فكر كرد در كوره سوزان دوزخ هنگامى كه تمام درها بسته شود چه حالى پيدا خواهد شد ؟ ! خداوندا ! ما را از چنين عذاب جانگدازى در پناه لطفت حفظ كن .
پروردگارا ! گذشتن از عقبه هائى كه در پيش داريم جز به توفيق تو ميسر نيست توفيقت را از ما دريغ مفرما .
بار الها ! ما را در صف اصحاب الميمنه جاى ده ، و با نيكان و ابرار محشور نما .
آمين يا رب العالمين پايان سوره بلد
تفسير نمونه ج : 27 ص : 35
( 91 ) سوره الشمس اين سوره در مكه نازل شده و 15 آيه دارد

تفسير نمونه ج : 27 ص : 36
محتوى و فضيلت سوره الشمس
اين سوره كه در حقيقت سوره تهذيب نفس و تطهير قلوب از ناپاكيها و ناخالصيها است ، بر محور همين معنى دور مى زند ، منتها در آغاز سوره به يازده موضوع مهم از عالم خلقت و ذات پاك خداوند براى اثبات اين معنى كه فلاح و رستگارى در گرو تهذيب نفس است قسم ياد شده ، و بيشترين سوگندهاى قرآن را به طور جمعى در خود جاى داده است .
و در پايان سوره به ذكر نمونه اى از اقوام متمرد و گردنكش كه به خاطر ترك تهذيب نفس در شقاوت ابدى فرو رفتند ، و خداوند آنها را به مجازات شديدى گرفتار كرد ، يعنى قوم ثمود مى پردازد ، و با اشاره كوتاهى به سرنوشت آنها سوره را پايان مى دهد .
در حقيقت اين سوره كوتاه يكى از مهمترين مسائل سرنوشت ساز زندگى بشر را بازگو مى كند ، و نظام ارزشى اسلام را در مورد انسانها مشخص مى سازد .
در فضيلت تلاوت اين سوره همين بس كه در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمده است : من قرأها فكانما تصدق بكل شىء طلعت عليه الشمس و القمر ! : هر كس آن را بخواند گوئى به تعداد تمام اشيائى كه خورشيد و ماه بر آنها مى تابد در راه خدا صدقه داده است ! .
و مسلما اين فضيلت بزرگ از آن كسى است كه محتواى بزرگ اين سوره كوچك را در جان خود پياده كند ، و تهذيب نفس را وظيفه قطعى خود بداند .

تفسير نمونه ج : 27 ص : 37
سورة الشمس
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَ الشمْسِ وَ ضحَاهَا(1) وَ الْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا(2) وَ النهَارِ إِذَا جَلَّاهَا(3) وَ الَّيْلِ إِذَا يَغْشاهَا(4) وَ السمَاءِ وَ مَا بَنَاهَا(5) وَ الأَرْضِ وَ مَا طحَاهَا(6) وَ نَفْس وَ مَا سوَّاهَا(7) فَأَلهَْمَهَا فجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا(8) قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا(9) وَ قَدْ خَاب مَن دَساهَا(10)

تفسير نمونه ج : 27 ص : 38
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - به خورشيد و گسترش نور آن سوگند !
2 - و به ماه در آن هنگام كه بعد از آن در آيد
3 - و به روز هنگامى كه صفحه زمين را روشن سازد
4 - و قسم به شب آن هنگام كه صفحه زمين را بپوشاند
5 - و قسم به آسمان و كسى كه آسمان را بنا كرده .
6 - و قسم به زمين و كسى كه آن را گسترانيده .
7 - و سوگند به نفس آدمى و آنكس كه آن را منظم ساخته ،
8 - سپس فجور و تقوا ( شر و خير ) را به او الهام كرده است
9 - كه هر كس نفس خود را تزكيه كرده ، رستگار شده
10 - و آنكس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخته ، نوميد و محروم گشته است .

تفسير : رستگارى بدون تهذيب نفس ممكن نيست
سوگندهاى پى در پى و مهمى كه در آغاز اين سوره آمده ، به يك حساب يازده سوگند و به حساب ديگر هفت سوگند است ، و بيشترين تعداد سوگندهاى قرآن را در خود جاى داده ، و به خوبى نشان مى دهد كه مطلب مهمى در اينجا مطرح است ، مطلبى به عظمت آسمانها و زمين و خورشيد و ماه ، مطلبى سرنوشت ساز و حيات بخش .
نخست بايد به شرح و تفسير اين سوگندها بپردازيم ، و بعد به بررسى آن مطلب بر اهميت كه اينهمه آوازه ها از او است .

تفسير نمونه ج : 27 ص : 39
نخست مى فرمايد : به خورشيد و گسترش نور آن سوگند ( و الشمس و ضحاها ) .
همانگونه كه قبلا نيز گفته ايم سوگندهاى قرآن عموما دو مقصد را تعقيب مى كند : نخست اهميت مطلبى كه سوگند به خاطر آن ياد شده ، و ديگر اهميت خود اين امور كه مورد سوگند است ، چرا كه سوگند هميشه به موضوعات مهم ياد مى شود ، به همين دليل اين سوگندها فكر و انديشه انسان را به كار مى اندازد تا در باره اين موضوعات مهم عالم خلقت بينديشد ، و از آنها راهى به سوى خدا بگشايد .
خورشيد مهمترين و سازنده ترين نقش را در زندگى انسان و تمام موجودات زنده زمينى دارد ، زيرا علاوه بر اينكه منبع نور و حرارت است و اين دو از عوامل اصلى زندگى انسان به شمار مى رود ، منابع ديگر حياتى نيز از آن مايه مى گيرند ، وزش بادها ، نزول بارانها ، پرورش گياهان ، حركت رودخانه ها و آبشارها ، و حتى پديد آمدن منابع انرژى زا ، همچون نفت و ذغال سنگ ، هر كدام اگر درست دقت كنيم به صورتى با نور آفتاب ارتباط دارد بطورى كه اگر روزى اين چراغ حياتبخش خاموش گردد تاريكى و سكوت و مرگ همه جا را فرا خواهد گرفت .
ضحى در اصل به معنى گسترش نور آفتاب است و اين در هنگامى است كه خورشيد از افق بالا بيايد و نور آن همه جا را فرا گيرد ، سپس به آنموقع از روز نيز ضحى اطلاق شده است .
تكيه بر خصوص ضحى به خاطر اهميت آن است ، چرا كه موقع سلطه نور آفتاب بر زمين است .

تفسير نمونه ج : 27 ص : 40
سپس به سومين سوگند پرداخته مى گويد : قسم به ماه در آن هنگام كه پشت سر خورشيد در آيد ( و القمر اذا تلاها ) .
اين تعبير - چنانكه جمعى از مفسران نيز گفته اند - در حقيقت اشاره به ماه در موقع بدر كامل يعنى شب چهارده است ، زيرا ماه در شب چهاردهم تقريبا مقارن غروب آفتاب سر از افق مشرق بر مى دارد ، و چهره پر فروغ خود را ظاهر كرده و سلطه خويش را بر پهنه آسمان تثبيت مى كند ، و چون از هر زمان جالبتر و پر شكوه تر است به آن سوگند ياد شده است .
اين احتمال را نيز داده اند كه تعبير فوق اشاره به تبعيت دائمى ماه از خورشيد ، و اكتساب نور از آن منبع باشد ، ولى در اين صورت جمله اذا تلاها قيد توضيحى مى شود .
بعضى احتمالات ديگر نيز در تفسير آيه داده اند كه شايان توجه نيست لذا از ذكر آن خوددارى مى شود .
و در چهارمين سوگند ، مى افزايد : و به روز هنگامى كه صفحه زمين را روشن سازد سوگند ( و النهار اذا جلاها ) .
جلاها از ماده تجلية به معنى اظهار و ابراز است .
در اينكه ضمير در جلاها به چه چيز باز مى گردد ؟ در ميان مفسران گفتگو است ، بسيارى آن را به زمين يا دنيا بر مى گردانند ( چنانكه در بالا گفتيم ) درست است كه در آيات گذشته سخنى از زمين در ميان نبوده ، ولى از قرينه مقام روشن مى شود .
بعضى نيز معتقدند كه ضمير به خورشيد بر مى گردد ، يعنى قسم به روز هنگامى كه خورشيد را ظاهر مى كند ، درست است كه در حقيقت خورشيد