بعدی 
تفسير نمونه ج : 24 ص : 40
نيست و روايات و فتاواى فقها در اين باره هماهنگ است .
6 - اما هرگاه قضيه بر عكس باشد يعنى شوهر اسلام را بپذيرد و زن بر كفر باقى بماند ، در اينجا نيز رابطه زوجيت به هم مى خورد و نكاح فسخ مى شود ، چنانكه در ادامه همين آيه مى فرمايد : همسران كافره را در همسرى خود نگه نداريد ( و لا تمسكوا بعصم الكوافر ) .
عصم جمع عصمت در اصل به معنى منع و در اينجا - چنانكه گفته اند و قرائن گواهى مى دهد - به معنى نكاح و زوجيت است ( البته بعضى تصريح كرده اند كه منظور نكاح دائم است ، و تعبير به عصمت نيز مناسب همين معنى است چرا كه زن را از ازدواج با هر شخص ديگرى براى هميشه منع مى كند ) .
كوافر جمع كافرة به معنى زنان كافر است .
در اين كه آيا اين حكم مخصوص زنان مشرك است ، و يا اهل كتاب ، مانند زنان مسيحى و يهودى را نيز شامل مى شود ، در ميان فقهاء محل بحث است ، و روايات در اين زمينه مختلف است كه شرح آن را بايد در كتب فقه بررسى كرد ولى ظاهر آيه مطلق است و همه زنان كافر را شامل مى شود و شان نزول آن را محدود نمى كند اما مساله عده در اينجا به طريق اولى برقرار است ، چرا كه اگر فرزندى از آن زن متولد شود فرزندى است مسلمان زيرا پدرش مسلمان بوده .
7 - در آخرين حكم كه در آيه ذكر شده سخن از مهر زنانى است كه از اسلام جدا شوند و به اهل كفر بپيوندند ، مى فرمايد : هرگاه كسى از زنان شما از اسلام جدا گشت شما حق داريد مهرى را كه پرداخته ايد مطالبه كنيد ،
تفسير نمونه ج : 24 ص : 41
همانگونه كه آنها حق دارند مهر زنانشان را كه از آنها جدا شده و به اسلام پيوسته اند مطالبه كنند ( و سئلوا ما انفقتم و ليسئلوا ما انفقوا ) .
و اين مقتضاى عدالت و احترام به حقوق متقابل است .
و در پايان آيه به عنوان تاكيد بر آنچه گذشت مى فرمايد : اينها حكم الهى است كه در ميان شما حكم مى كند و خداوند دانا و حكيم است ( ذلكم حكم الله يحكم بينكم و الله عليم حكيم ) .
احكامى است كه همه از علم الهى سرچشمه گرفته ، و آميخته با حكمت است و حقوق همه افراد در آن در نظر گرفته شده ، و با اصل عدالت و قسط اسلامى كاملا هماهنگ است ، و توجه به اين حقيقت كه همه از سوى خدا است بزرگترين ضمانت اجرائى براى اين احكام محسوب مى شود .
در دومين و آخرين آيه مورد بحث در ادامه همين سخن مى فرمايد : اگر بعضى از همسران شما از دست شما رفتند ، اسلام را رها كرده به كفار پيوستند سپس شما در جنگى بر آنها پيروز شديد و غنائمى به دست آورديد ، به كسانى كه همسران خود را از دست داده اند همانند مهرى را كه پرداخته اند از غنائم بپردازيد ( و ان فاتكم شىء من ازواجكم الى الكفار فعاقبتم فاتوا الذين ذهبت ازواجهم مثل ما انفقوا ) .
طبق آيه گذشته مسلمانان مى توانستند مهر اينگونه زنان را از كفار بگيرند همانگونه كه آنها حق داشتند مهر همسرانشان را كه به اسلام پيوسته و به مدينه هجرت كرده اند از مسلمانان دريافت دارند .
ولى طبق بعضى از روايات در عين اينكه مسلمانان به اين حكم عادلانه عمل كردند مشركان مكه سر باز زدند ، لذا دستور داده شد براى عدم تضييع حق اين
تفسير نمونه ج : 24 ص : 42
افراد هرگاه غنائمى به دست آمد اول حق آنها را بپردازند سپس غنائم را تقسيم كنند .
اين احتمال نيز وجود دارد كه حكم فوق مربوط به اقوامى باشد كه مسلمانان با آنها پيمان نداشتند ، و طبعا حاضر نبودند مهر اينگونه زنان را به مسلمانان باز پس دهند ، جمع ميان هر دو معنى نيز ممكن است عاقبتم از ماده معاقبة در اصل از عقب ( بر وزن كدر ) به معنى پاشنه پا است ، و به همين مناسبت كلمه عقبى به معنى جزا و عقوبت به معنى كيفر كار خلاف آمده است ، و روى همين جهت معاقبة به معنى كيفر دادن و قصاص كردن به كار مى رود ، و گاه اين واژه ( معاقبة ) به معنى تناوب در امرى نيز استعمال شده ، زيرا افرادى كه متناوبا كارى را انجام مى دهند هر يك عقب سر ديگرى فرا مى رسند .
لذا عاقبتم در آيه فوق به معنى پيروز شدن مسلمانان بر كفار و كيفر و مجازات آنها و ضمنا گرفتن غنائم تفسير شده است و هم به معنى تناوب چرا كه يك روز نوبت كفار است و روز ديگرى نوبت به مسلمانان مى رسد و بر آنها غالب مى شوند .
اين احتمال نيز داده شده كه منظور از اين جمله رسيدن به عاقبت و پايان كار است ، و منظور از پايان كار در اينجا گرفتن غنائم جنگى است .
هر كدام از اين معانى كه باشد نتيجه يكى است ، فقط راههاى وصول به اين نتيجه متفاوت ذكر شده است ( دقت كنيد ) .
و در پايان آيه ، همه مسلمانان را به تقوى دعوت كرده ، مى فرمايد : از خدائى كه همه به او ايمان آورده ايد بپرهيزيد و راه مخالفت او را نپوئيد ( و اتقوا الله الذى انتم به مؤمنون ) .
دستور به تقوى در اينجا ممكن است به خاطر اين باشد كه معمولا در تشخيص
تفسير نمونه ج : 24 ص : 43
مقدار مهريه به گفته همسران اعتماد مى شود ، چون راهى براى اثبات آن جز گفته خود آنها وجود ندارد ، و امكان دارد وسوسه هاى شيطانى سبب شود كه بيش از مقدار واقعى ادعا كنند ، لذا آنها را توصيه به تقوى مى نمايد .
در تواريخ و روايات آمده است كه اين حكم اسلامى تنها شامل شش زن شد كه از همسران مسلمان خود بريدند و به كفار پيوستند و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مهر همه آنها را از غنائم جنگى به شوهرانشان بازگرداند .

نكته : عدالت حتى در باره دشمنان
دقت در آيات فوق و لطافت و ظرافت و نكته سخن خاصى كه در احكام مزبور به كار رفته نشان مى دهد كه اصل عدالت و قسط تا چه حد در تشريع احكام اسلامى مورد توجه بوده است كه حتى در مواقع بحرانى و طوفانى نيز تلاش مى شود ضرر و زيان به كسى حتى به كفار نرسد .
اين در حالى است كه معمول دنيا اين است كه در بحرانها همه مى گويند شرائط فوق العاده است و بايد به آن تن درداد ، و جاى احقاق حق نيست و هرگونه نابسامانى را بايد تحمل كرد ، قرآن مى گويد حتى در سختترين شرايط بايد تلاش كرد كه حقى بر باد نرود ، نه تنها از دوستان كه اگر دشمنان هم حقى داشته باشند بايد رعايت گردد .
اين گونه احكام اسلامى نوعى اعجاز ، و نشانه حقانيت دعوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است كه در چنان محيطى كه نه مال احترامى داشت و نه جان ارزشى ، تا اين حد در احقاق حقوق كوششى به خرج مى دهد .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 44
يَأَيهَا النَّبىُّ إِذَا جَاءَك الْمُؤْمِنَت يُبَايِعْنَك عَلى أَن لا يُشرِكْنَ بِاللَّهِ شيْئاً وَ لا يَسرِقْنَ وَ لا يَزْنِينَ وَ لا يَقْتُلْنَ أَوْلَدَهُنَّ وَ لا يَأْتِينَ بِبُهْتَن يَفْترِينَهُ بَينَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا يَعْصِينَك فى مَعْرُوف فَبَايِعْهُنَّ وَ استَغْفِرْ لهَُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(12)
ترجمه :
12 - اى پيامبر هنگامى كه زنان مؤمن نزد تو آيند و با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك قرار خدا ندهند دزدى نكنند ، آلوده زنا نشوند ، فرزندان خود را نكشند ، تهمت و افترائى پيش دست و پاى خود نياورند ، و در هيچ كار شايسته اى مخالفت فرمان تو نكنند ، با آنها بيعت كن ، و براى آنها از درگاه خداوند طلب آمرزش نما كه خدا آمرزنده و مهربان است .

تفسير : شرايط بيعت زنان
در تعقيب آيات گذشته كه احكام زنان مهاجر را بيان مى كرد در نخستين آيه مورد بحث حكم بيعت زنان را با پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) شرح مى دهد .
به طورى كه مفسران نوشته اند اين آيه روز فتح مكه نازل شد ، هنگامى
تفسير نمونه ج : 24 ص : 45
كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بر كوه صفا قرار گرفته بود از مردان بيعت گرفت ، زنان مكه كه ايمان آورده بودند براى بيعت خدمتش آمدند ، آيه فوق نازل شد و كيفيت بيعت با آنان را شرح داد .
روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده ، مى فرمايد : اى پيامبر ! هنگامى كه زنان مؤمن نزد تو آيند و با اين شرائط با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك خدا قرار ندهند ، دزدى نكنند ، آلوده زنا نشوند ، فرزندان خود را به قتل نرسانند ، و تهمت و افترائى پيش دست و پاى خود نياورند ، و در هيچ دستور شايسته اى نافرمانى تو نكنند ، با آنها بيعت كن و طلب آمرزش نما ، كه خداوند آمرزنده و مهربان است ( يا ايها النبى اذا جاءك المؤمنات يبايعنك على ان لا يشركن بالله شيئا و لا يسرقن و لا يزنين و لا يقتلن اولادهن و لا ياتين ببهتان يفترينه بين ايديهن و ارجلهن و لا يعصينك فى معروف فبايعهن و استغفر لهن الله ان الله غفور رحيم ) .
و به دنبال اين ماجرا پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از آنها بيعت گرفت .
در مورد چگونگى بيعت بعضى نوشته اند كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور داد ظرف آبى آوردند ، و دست خود را در آن ظرف آب گذارد و زنان هم دست خود را در طرف ديگر ظرف مى گذاردند ، و بعضى گفته اند پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از روى لباس با آنها بيعت مى كرد .
قابل توجه اين كه در آيه فوق شش شرط براى بيعت زنان ذكر شده كه آنها بايد همه را پذيرا شوند :
1 - ترك هرگونه شرك و بت پرستى - اين شرط اساس اسلام و ايمان است .
2 - ترك سرقت و شايد بيشتر ناظر به اموال شوهر باشد ، چرا كه وضع بد مالى آن زمان ، و سختگيرى مردان ، و پائين بودن سطح فرهنگ ، سبب مى شد كه زنان از اموال همسران خود سرقت كنند ، و احتمالا به بستگان خود دهند ،
تفسير نمونه ج : 24 ص : 46
داستان هند كه بعدا خواهد آمد ، نيز شاهد اين معنى است ، ولى به هر حال مفهوم آيه ، وسيع و گسترده است .
3 - ترك آلودگى به زنا ، چرا كه تاريخ مى گويد : در عصر جاهليت انحراف از جاده عفت بسيار زياد بود .
4 - عدم قتل اولاد كه به دو صورت انجام مى شد ، گاه به صورت سقط جنين بود و گاه به صورت وئاد ( زنده به گور كردن دختران و پسران ) !
5 - ترك بهتان و افترا - بعضى آن را چنين تفسير كرده اند كه فرزندان مشكوكى را از سر راه برمى داشتند ، و مدعى مى شدند كه اين فرزند از همسرشان است ( اين امر در غيبتهاى طولانى شوهر بيشتر امكان پذير بود ) .
بعضى نيز آن را اشاره به عمل شرم آورى دانسته اند كه باز از بقاياى عصر جاهلى بود كه يك زن خود را در اختيار چند مرد قرار مى داد ، و هنگامى كه فرزندى از او متولد مى شد ، به هر يك از آنها كه مايل بود ، فرزند را به او نسبت مى داد .
ولى با توجه به اينكه مساله زنا قبلا ذكر شده و ادامه چنين امرى در اسلام امكان پذير نبود ، اين تفسير بعيد به نظر مى رسد ، و تفسير اول مناسبتر است هر چند گستردگى مفهوم آيه هرگونه افتراء و بهتان را شامل مى شود .
تعبير بين ايديهن و ارجلهن ( پيش دست و پاهايشان ) ممكن است اشاره به همان فرزندان سرراهى باشد كه به هنگام شير دادن در دامان آنها قرار مى گرفت و طبعا پيش پا و دست آنها بود .
6 - نافرمانى نكردن در برابر دستورات سازنده پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اين حكم نيز گسترده است ، و تمام فرمانهاى پيامبر را شامل مى شود هر چند بعضى آن را اشاره به بعضى از اعمال زنان در جاهليت مانند نوحه گرى با صداى بلند بر مردگان و پاره كردن گريبان و خراشيدن صورت و مانند آن دانسته اند ولى منحصر به اينها نيست .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 47
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چرا بيعت با زنان مشروط به اين شرائط بود ، در حالى كه بيعت با مردان ، تنها بر اسلام و جهاد بود .
در پاسخ مى توان گفت : آنچه در مورد مردان در آن محيط از همه مهمتر بوده ، همان ايمان و جهاد بوده است ، و در مورد زنان ، چون جهاد ، مشروع نبود ، شرائط ديگرى ذكر شده كه مهمتر از همه بعد از توحيد امورى بوده كه زنان در آن جامعه گرفتار انحراف ، از آن بودند .

نكته ها :

1 - رابطه بيعت زنان با شخصيت اسلامى آنها
در تفسير سوره فتح ( ذيل آيه 18 ) بحث مشروحى پيرامون بيعت و شرائط و خصوصيات آن در اسلام داشتيم كه نياز به تكرار آن نمى بينيم ، آنچه يادآورى آن در اينجا لازم است ، مساله بيعت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با زنان است ، آنهم با شرائطى مفيد و سازنده كه در آيه فوق آمد .
اين مساله نشان مى دهد كه بر خلاف گفته بيخبران يا مغرضانى كه مى گويند اسلام براى نيمى از جامعه انسانى يعنى زنان ، ارزشى قائل نشده و آنها را به حساب نياورده است ، دقيقا آنها را در مهمترين مسائل به حساب آورده است ، از جمله مساله بيعت است كه يكبار در حديبيه ( در سال ششم هجرت ) و يكبار در فتح مكه انجام گرفت ، و آنها نيز دوش بدوش مردان در اين پيمان الهى وارد شدند ، و حتى شرائط بيشترى را نسبت به مردان پذيرا گشتند ، شرائطى كه هويت انسانى زن را زنده مى كرد ، و او را از اينكه تبديل به متاع بى ارزش يا وسيله اى
تفسير نمونه ج : 24 ص : 48
براى كامجوئى مردان بوالهوس گردد نجات مى داد .

2 - ماجراى بيعت هند همسر ابو سفيان
در جريان فتح مكه از جمله زنانى كه آمدند و با پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بيعت كردند هند همسر ابو سفيان بود ، زنى كه تاريخ اسلام ماجراهاى دردناكى از او به خاطر دارد ، از جمله ماجراى شهادت حمزه سيد الشهداء در ميدان احد با آن وضع غم انگيز است .
گرچه او سرانجام ناچار شد در برابر اسلام و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) زانو بزند و ظاهرا مسلمان شود ، ولى ماجراى بيعتش نشان مى دهد كه در واقع همچنان به عقائد سابقش وفادار بود ، و لذا جاى تعجب نيست كه دودمان بنى اميه و فرزندان او بعد از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنان جناياتى را مرتكب شوند كه سابقه نداشت .
به هر حال مفسران چنين نوشته اند كه هند نقابى بر صورت پوشيده بود ، و خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمد در حالى كه حضرت بر كوه صفا قرار داشت ، جمعى از زنان نيز با او بودند ، هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود من با شما زنان بيعت مى كنم كه چيزى را شريك خدا قرار ندهيد ، هند اعتراض كرد و گفت : تعهدى از ما مى گيرى كه از مردان نگرفتى ( زيرا در آن روز بيعت مردان تنها بر ايمان و جهاد بود ) .
پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بى آنكه اعتنائى به گفته او كند ادامه داد ، فرمود و سرقت هم نكنيد : هند گفت : ابو سفيان مرد ممسكى است و من از اموال او چيزهائى برداشته ام ، نمى دانم مرا حلال مى كند يا نه ، ابو سفيان حاضر بود و گفت آنچه را از اموال من در گذشته برداشته اى همه را حلال كردم ( اما در آينده مواظب باش ) !
تفسير نمونه ج : 24 ص : 49
اينجا بود كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) خنديد و هند را شناخت فرمود توئى هند ؟ عرض كرد : آرى اى پيامبر خدا ! گذشته را ببخش خدا تو را ببخشد ! .
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ادامه داد : و آلوده زنا نشويد .
هند از روى تعجب گفت : مگر زن آزاده هرگز چنين عملى انجام مى دهد ؟ ! بعضى از حاضران كه در جاهليت وضع او را مى دانستند از اين سخن خنديدند ، زيرا سابقه هند بر كسى مخفى نبود .
باز پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ادامه داد و فرمود : و فرزندان خود را به قتل نرسانيد .
هند گفت : ما در كودكى آنها را تربيت كرديم ، ولى هنگامى كه بزرگ شدند شما آنها را كشتيد ! و شما و آنها خود بهتر مى دانيد ( منظورش فرزندش حنظله بود كه روز بدر به دست على (عليه السلام) كشته شده بود ) .
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از اين سخن تبسم كرد ، و هنگامى كه به اين جمله رسيد كه فرمود : بهتان و تهمت روا مداريد هند افزود بهتان قبيح است ، و تو ما را جز به صلاح و خير و مكارم اخلاق دعوت نمى كنى .
و هنگامى كه فرمود : بايد در تمام كارهاى نيك فرمان مرا اطاعت كنيد هند افزود ما در اينجا ننشسته ايم كه در دل قصد نافرمانى تو داشته باشيم ( در حالى كه مسلما مطلب چنين نبود ولى طبق تعليمات اسلام پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) موظف بود اين اظهارات را بپذيرد ) .

3 - اطاعت در معروف
از نكته هاى جالبى كه از آيه فوق استفاده مى شود اين است كه اطاعت از
تفسير نمونه ج : 24 ص : 50
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را مقيد به معروف كرده ، با اينكه پيامبر معصوم است و هرگز امر به منكر نمى كند ، ولى اين تعبير ممكن است به عنوان الگوئى براى تمام اوامرى باشد كه از زمامداران اسلامى صادر مى شود اين اوامر در صورتى محترم و قابل اجرا است كه با تعليمات قرآن و اصول شريعت اسلام سازگار باشد و مصداق لا يعصينك فى معروف گردد .
و چه دورند كسانى كه اوامر زمامداران را واجب الاطاعه مى دانند هر چه باشد و از هر كس كه باشد ، چيزى كه نه با عقل سازگار است و نه با حكم شرع و قرآن .
امير مؤمنان على (عليه السلام) در نامه معروفى كه به مردم مصر در باره فرمانروائى مالك اشتر نوشت با تمام توصيفهاى والائى كه در مورد مالك فرمود ، در پايان چنين گفت : فاسمعوا له و اطيعوا امره فيما طابق الحق ، فانه سيف من سيوف الله : سخنش را بشنويد و فرمانش را اطاعت كنيد ، در آنچه مطابق حق است ، كه او شمشيرى از شمشيرهاى خدا است .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 51
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِب اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئسوا مِنَ الاَخِرَةِ كَمَا يَئس الْكُفَّارُ مِنْ أَصحَبِ الْقُبُورِ(13)
ترجمه :
13 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد با قومى كه خداوند آنها را مورد غضب قرار داده دوستى نكنيد ، آنها از آخرت مايوسند همانگونه كه كفار مدفون در قبرها مايوس مى باشند .

تفسير : با اين قوم مغضوب عليم طرح دوستى نريزيد .
چنانكه ديديم اين سوره با مساله قطع رابطه از دشمنان خدا آغاز شد و با همين امر نيز پايان مى گيرد ، و به تعبير ديگر پايان سوره بازگشتى است به آغاز آن ، مى فرمايد : اى كسانى كه ايمان آورده ايد با قومى كه خداوند آنها را مورد غضب قرار داده دوستى نكنيد ( يا ايها الذين آمنوا لا تتولوا قوما غضب الله عليهم ) .
شما نبايد آنها را به دوستى برگزينيد و اسرار خود را در اختيار آنها بگذاريد .
در اينكه قوم مغضوب عليهم چه اشخاصى هستند بعضى صريحا آنرا ناظر به يهود مى دانند چرا كه در آيات ديگر قرآن از آنها به اين عنوان ياد شده است ( چنانكه در آيه 90 بقره در مورد يهود مى خوانيم : فباءوا بغضب على غضب ) .
اين تفسير با شان نزولى كه براى آيه ذكر كرده اند نيز سازگار است چه اينكه گفته اند جمعى از فقراء مسلمين بودند كه اخبار مسلمانان را براى يهود
تفسير نمونه ج : 24 ص : 52
مى بردند و در مقابل آنها از ميوه هاى درختان خود به آنان هديه مى كردند ، آيه فوق نازل شد و آنها را نهى كرد .
ولى با اينهمه تعبيرات آيه مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه همه كفار و مشركين را شامل مى شود ، و تعبير به غضب در قرآن مجيد منحصر به يهود نيست ، بلكه در مورد منافقان نيز آمده است ( فتح - 6 ) و شان نزول نيز مفهوم آيه را محدود نمى كند .
بنابراين آنچه در آيه آمده هماهنگ با مطلب گسترده اى است كه در نخستين آيه سوره تحت عنوان دوستى با دشمنان خدا آمده است .
سپس به ذكر مطلبى مى پردازد كه در حكم دليل بر اين نهى است ، مى فرمايد : آنها به كلى از نجات در آخرت مايوسند همانگونه كه كافران مدفون در قبرها مايوس مى باشند ( قد يئسوا من الاخرة كما يئس الكفار من اصحاب القبور ) .
زيرا مردگان كفار در جهان برزخ نتائج كار خود را مى بينند و راه بازگشت براى جبران ندارند لذا به كلى مايوسند ، اين گروه از زندگان نيز به قدرى آلوده گناهند كه هرگز اميدى به نجات خويش ندارند ، درست همانند مردگان از كفار .
چنين افرادى مسلما افرادى خطرناك و غير قابل اعتمادند ، نه به قول آنها اعتمادى است ، و نه براى صداقت و صميميتشان اعتبارى ، آنها مايوس از رحمت
تفسير نمونه ج : 24 ص : 53
حقند و به همين دليل دست به هر جنايتى مى زنند ، با اين حال چگونه بر آنها اعتماد مى كنيد ، و طرح دوستى با آنان مى ريزيد ؟ ! خداوندا ! هرگز ما را از لطف بى پايانت محروم و مايوس مگردان .
پروردگارا ! چنان توفيقى رحمت فرما كه هميشه با دوستانت دوست و با دشمنانت دشمن و در طريق دوستيت ثابت قدم باشيم .
بارالها ! ما را به تاسى كردن به اولياء و انبياء گرامت موفق دار .
آمين يا رب العالمين 5 رمضان المبارك 1406 25 2 65
تفسير نمونه ج : 24 ص : 54
تفسير نمونه ج : 24 ص : 55
( 61 ) سوره صف اين سوره در مدينه نازل شده و داراى 14 آيه است

تفسير نمونه ج : 24 ص : 56
تفسير نمونه ج : 24 ص : 57
محتواى سوره صف
اين سوره در حقيقت بر دو محور اساسى دور مى زند : يكى برترى اسلام بر تمام آئينهاى آسمانى ، و تضمين بقاء و جاودانگى آن از سوى خداوند ، و ديگر لزوم جهاد در طريق حفظ و پيشرفت اين آئين .
اما در يك نظر تفصيلى مى توان آن را به هفت بخش تقسيم كرد .
1 - آغاز سوره كه از تسبيح خداوند عزيز و حكيم شروع مى شود و آمادگى پذيرش حقايق بعد را در قلوب ايجاد مى كند .
2 - دعوت به هماهنگى گفتار و كردار و پرهيز از سخنان بى عمل .
3 - دعوت به جهاد با عزم راسخ و اتحاد كامل .
4 - يادآورى از پيمان شكنى بنى اسرائيل و بشارت مسيح به ظهور اسلام .
5 - تضمين پيروزى اسلام بر همه اديان .
6 - دعوت مؤثر به سوى جهاد و ذكر پاداشهاى دنيوى و اخروى مجاهدان راه حق .
7 - اشاره فشرده اى به زندگى حواريين مسيح و الهام از آنها .
ولى محور اصلى همانطور كه گفتيم اسلام و جهاد است .
و انتخاب نام صف براى سوره به خاطر تعبيرى است در آيه چهارم اين سوره آمده است ، گاهى نيز به عنوان سوره عيسى و يا سوره حواريين ناميده شده است .
مشهور و معروف اين است كه اين سوره كلا در مدينه نازل شده ، وجود آيات جهاد در اين سوره نيز مؤيد همين معنى است ، زيرا مى دانيم جهاد هرگز
تفسير نمونه ج : 24 ص : 58
در مكه تشريع نشده بود .

فضيلت تلاوت سوره صف
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : من قرأ سورة عيسى كان عيسى مصليا عليه مستغفرا له ما دام فى الدنيا و هو يوم القيمة رفيقه : هر كس سوره عيسى ( سوره صف ) را بخواند حضرت مسيح بر او درود مى فرستد و تا در دنيا زنده است براى او استغفار مى كند و در قيامت رفيق او است .
در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم : من قرأ سورة الصف و اد من قرائتها فى فرائضه و نوافله صفه الله مع ملائكته و انبيائه المرسلين هر كس سوره صف را بخواند ، و در نمازهاى واجب و مستحب به آن ادامه دهد ، خداوند او را در صف فرشتگان و پيامبران مرسل قرار مى دهد .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 59
سورة الصف
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ سبَّحَ للَّهِ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الحَْكِيمُ(1) يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لا تَفْعَلُونَ(2) كبرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لا تَفْعَلُونَ(3) إِنَّ اللَّهَ يحِب الَّذِينَ يُقَتِلُونَ فى سبِيلِهِ صفًّا كَأَنَّهُم بُنْيَنٌ مَّرْصوصٌ(4)
ترجمه :
1 - آنچه در آسمانها و زمين است همه تسبيح خدا مى گويند و او قدرتمند و آگاه است .
2 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! چرا سخنى مى گوئيد كه عمل نمى كنيد ؟
3 - نزد خدا بسيار موجب خشم است كه سخنى بگوئيد كه عمل نمى كنيد ؟
4 - خداوند كسانى را دوست مى دارد كه در راه او پيكار مى كنند همچون بنائى آهنين .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 60
شان نزول :
مفسران براى آيه لم تقولون ما لا تفعلون ، شان نزولهاى متعددى ذكر كرده اند كه تفاوت زيادى با هم ندارد از جمله اينكه :
1 - جمعى از مؤمنان بودند كه مى گفتند : بعد از اين هر وقت با دشمن روبرو شويم پشت نخواهيم كرد ، و فرار نمى كنيم ، ولى به گفته خود وفا نكردند ، و در روز احد فرار نمودند ، تا آنجا كه پيشانى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و دندان مبارك او شكسته شد .
2 - هنگامى كه خداوند ثواب شهداى بدر را بيان كرد ، جمعى از صحابه گفتند : حال كه چنين است ما در جنگهاى آينده ، تمام نيروى خود را به كار خواهيم گرفت ، ولى در احد فرار كردند ، آيه فوق نازل شد و آنها را سرزنش نمود .
3 - جمعى از مؤمنان پيش از آنكه حكم جهاد نازل شود مى گفتند : اى كاش خداوند بهترين اعمال را به ما نشان مى داد تا عمل كنيم ، چيزى نگذشت كه خداوند به آنها خبر داد كه افضل اعمال ايمان خالص و جهاد است ، اما اين خبر آنها را خوش نيامد ، و تعلل ورزيدند ، آيه نازل شد و آنها را ملامت كرد .

تفسير : پيكارگرانى همچون سد فولادين !
آغاز اين سوره نيز از تسبيح خداوند است و به همين جهت آن را جزء سوره هاى مسبحات ( سوره هائى كه با تسبيح خدا شروع مى شود ) شمرده اند .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 61
مى فرمايد : آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است ، همه تسبيح خدا مى گويند ( سبح لله ما فى السماوات و ما فى الارض ) .
چرا تسبيح او نگويند و از هر عيب و نقصى منزهش نشمرند با اينكه او قادرى است شكست ناپذير ، و حكيمى است آگاه از همه چيز ( و هو العزيز الحكيم ) .
چنانكه قبلا نيز گفتيم اين سوره ، سوره ايمان و توحيد و معرفت است ، توجه به مساله تسبيح عمومى موجودات كه با زبان حال و قال صورت مى گيرد ، و نظام شگفت انگيز حاكم بر آنها كه بهترين دليل بر وجود خالق عزيز و حكيم است پايه هاى ايمان را در قلوب مستحكم مى سازد ، و راه را براى فرمان جهاد استوار مى كند .
سپس به عنوان ملامت و سرزنش از كسانى كه به گفته هاى خود عمل نمى كنند ، مى فرمايد اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! چرا سخنى مى گوئيد كه عمل نمى كنيد ؟ ! ( يا ايها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون ) .
گرچه مطابق شان نزول ، اين آيات در مورد گفتگوهاى جهاد ، و سپس فرار در روز جنگ احد نازل شده ، ولى مى دانيم هيچگاه شان نزولها مفهوم گسترده آيات را محدود نمى كند ، بنابراين هرگونه گفتار بى عمل درخور سرزنش و ملامت است ، خواه در رابطه با پايمردى در ميدان جهاد باشد ، و يا
تفسير نمونه ج : 24 ص : 62
در هر عمل مثبت و سازنده ديگر .
بعضى از مفسران ، مخاطب را در اين آيات مؤمنان ظاهرى و منافقان واقعى دانسته اند ، در حالى كه خطاب يا ايها الذين آمنوا و تعبيرات آيات بعد همگى نشان مى دهد كه مخاطب مؤمنان واقعى هستند اما مؤمنانى كه هنوز به سر حد كمال ايمان نرسيده و گفتار و كردارشان هماهنگ نشده است .
سپس در ادامه همين سخن مى افزايد : اين كار موجب خشم عظيم نزد خدا است كه سخنانى بگوئيد كه عمل نمى كنيد ( كبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون ) .
در مجالس انس مى نشينيد و داد سخن مى دهيد ، اما هنگامى كه ميدان عمل فرا مى رسد هر كس به گوشه اى فرار كند .
از نشانه هاى مهم مؤمنان راستين اين است كه گفتار و كردارشان صددرصد هماهنگ باشد ، و هر قدر انسان از اين اصل دور شود از حقيقت ايمان دور شده است .
مقت در اصل به معنى بغض شديد است نسبت به كسى كه كار قبيحى انجام داده است و لذا در ميان عرب جاهلى كسى كه همسر پدرش را به نكاح خود در مى آورد نكاح مقت مى گفتند ، در جمله كبر مقتا واژه مقت با كبر كه آن نيز دليل بر شدت و عظمت است توام شده و دليل بر خشم عظيم خدا است نسبت به گفتار خالى از عمل .
علامه طباطبائى در الميزان مى گويد : فرق است بين اينكه انسان سخنى را بگويد كه انجام نخواهد داد ، و بين اينكه انجام ندهد كارى كه
تفسير نمونه ج : 24 ص : 63
مى گويد ، اولى دليل بر نفاق است و دومى دليل بر ضعف اراده .
ظاهرا منظور اين است كه گاه انسان سخنى مى گويد كه از اول تصميم دارد انجام ندهد اين يك نوع نفاق است ، اما گاه از اول تصميم بر عمل دارد ولى بعدا پشيمان مى شود ، اين دليل ضعف اراده است .
به هر حال آيه فوق هرگونه تخلف از عهد و پيمان و وعده ، و حتى به گفته بعضى نذر را نيز شامل مى شود ، و لذا در فرمان مالك اشتر مى خوانيم كه على (عليه السلام) به او فرمود : اياك ... ان تعدهم فتتبع موعدك بخلفك ... و الخلف يوجب المقت عند الله و الناس ، قال الله تعالى : كبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون : از اينكه به مردم وعده بدهى و تخلف كنى سخت بپرهيز ، زيرا اين موجب خشم عظيم در نزد خدا و مردم خواهد شد ، چنانكه قرآن مى گويد : كبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون .
و در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : عدة المؤمن اخاه نذر لا كفارة فيه ، فمن اخلف فبخلف الله بدأ و لمقته تعرض ، و ذلك قوله ، يا ايها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون كبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون : وعده مؤمن به برادرش نوعى نذر است ، هر چند كفاره ندارد ، و هر كس خلف وعده كند با خدا مخالفت كرده ، و خويش را در معرض خشم او قرار داده ، و اين همان است كه قرآن مى گويد : يا ايها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون .
در آيه بعد مساله اصلى را كه مساله جهاد است پيش كشيده ، مى فرمايد :
تفسير نمونه ج : 24 ص : 64
خداوند كسانى را دوست مى دارد كه در راه او پيكار مى كنند همچون بنائى آهنين و سدى فولادين ( ان الله يحب الذين يقاتلون فى سبيله صفا كانهم بنيان مرصوص ) .
بنابراين نفس پيكار مطرح نيست ، آنچه مهم است اينكه پيكار فى سبيل الله باشد ، و آنهم با اتحاد و انسجام كامل همانند سدى فولادين .
صف در اصل معنى مصدرى دارد ، و به معنى قرار دادن چيزى در خط صاف است ، ولى در اينجا معنى اسم فاعل را دارد .
مرصوص از ماده رصاص به معنى سرب است ، و از آنجا كه گاه براى استحكام و يكپارچگى بناها سرب را آب مى كردند و در لابلاى قطعات آن مى ريختند به طورى كه فوق العاده محكم و يكپارچه مى شد به هر بناى محكمى مرصوص اطلاق مى شود .
و در اينجا منظور اين است كه مجاهدان راه حق در برابر دشمن يك دل و يك جان و مستحكم و استوار بايستند ، گوئى همه يك واحد بهم پيوسته اند كه هيچ شكافى در ميان آن نيست .
لذا در تفسير على بن ابراهيم مى خوانيم كه در توضيح اين آيه فرمود : يصطفون كالبنيان الذى لا يزول : مجاهدان راه خدا صف مى كشند همانند بنائى كه هرگز ويران نمى گردد .
در حديثى آمده است كه أمير مؤمنان على (عليه السلام) در ميدان صفين هنگامى كه مى خواست ياران خود را آماده پيكار كند فرمود : خداوند عز و جل شما را به اين وظيفه راهنمائى كرده است ... و فرموده ان الله يحب الذين يقاتلون فى سبيله صفا كانهم بنيان مرصوص ، بنابراين صفوف خود را همچون يك بناى آهنين محكم كنيد ، آنها كه زره
تفسير نمونه ج : 24 ص : 65
پوشند مقدم شوند ، و آنها كه بى زره اند پشت سر آنان قرار گيرند ، دندانها را محكم به هم بفشاريد كه ... و در برابر نيزه ها در پيچ و خم باشيد كه براى رد كردن نيزه دشمن مؤثرتر است ، به انبوه دشمن خيره نگاه نكنيد تا قلبتان قوى تر و روحتان آرامتر باشد ، سخن كمتر بگوئيد كه سستى را دور مى كند ، و با وقار شما مناسبتر است ، پرچمهاى خود را كج نكنيد و آنها را از جا تكان ندهيد ، و جز به دست دليران مسپاريد !
نكته ها :

1 - ضرورت وحدت صفوف
از مهمترين عوامل پيروزى در برابر دشمنان انسجام و به هم پيوستگى صفوف در ميدان نبرد است ، نه تنها در نبردهاى نظامى كه در نبرد سياسى و اقتصادى نيز جز از طريق وحدت كارى ساخته نيست .
در حقيقت قرآن دشمنان را به سيلاب ويرانگرى تشبيه مى كند كه تنها با سد فولادين آنها را مى توان مهار كرد ، تعبير به بنيان مرصوص جالب ترين تعبيرى است كه در اين زمينه وجود دارد ، در يك بنا يا سد عظيم هر كدام از اجزاء نقشى دارند ، ولى اين نقش در صورتى مؤثر مى شود كه هيچگونه فاصله و شكاف در ميان آنها نباشد ، و چنان متحد گردند كه گوئى يك واحد بيش نيستند ، همگى تبديل به يك دست و يك مشت عظيم و محكم شوند كه فرق دشمن را درهم مى كوبد و متلاشى مى كند ! افسوس كه اين تعليم بزرگ اسلام امروز فراموش شده ، و جامعه بزرگ
تفسير نمونه ج : 24 ص : 66
اسلامى نه تنها شكل بنيان مرصوص ندارد ، بلكه به صفوف پراكنده اى تبديل گشته كه در مقابل هم ايستاده اند ، و هر كدام هوائى در سر ، و هوسى در دل دارند .
بايد توجه داشت كه وحدت صفوف با گفتار و شعار به دست نمى آيد ، نياز به وحدت هدف و وحدت عقيده دارد ، و اين چيزى است كه بدون خلوص نيت و معرفت واقعى و تربيت صحيح اسلامى و احياى فرهنگ قرآن ممكن نيست .
اگر خدا مجاهدينى را دوست دارد كه همچون بنيان مرصوصند ، پس اين جمعيتهاى پراكنده را دشمن مى دارد ، و هم اكنون آثار خشم خدا و غضب الهى را در اين جامعه چند صدمليونى ، با چشم خود مى بينيم كه يك نمونه آن تسلط گروه كوچك صهيونيستها بر سرزمينهاى اسلامى است ، خدايا ! به ما آگاهى و بيدارى و آشنائى به قرآن و تعليمات حيات بخش آن مرحمت فرما .

2 - گفتار بى عمل
زبان ترجمان دل است ، و اگر راه اين دو از يكديگر جدا شود نشانه نفاق است ، و مى دانيم يك انسان منافق از سلامت فكر و روح برخوردار نيست .
از بدترين بلاهائى كه ممكن است بر يك جامعه مسلط شود بلاى سلب اطمينان است ، و عامل اصلى آن جدائى گفتار از كردار است ، مردمى كه مى گويند و عمل نمى كنند هرگز نمى توانند به يكديگر اعتماد كنند و در برابر مشكلات هماهنگ باشند ، هرگز برادرى و صميميت در ميان آنها حاكم نخواهد شد ، هرگز ارزش و قيمتى نخواهند داشت ، و هيچ دشمنى از آنها حساب نمى برد .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 67
هنگامى كه غارتگران لشكر شام مرزهاى عراق را مورد تاخت و تاز خود قرار دادند و خبر به گوش على (عليه السلام) رسيد سخت ناراحت شد ، خطبه اى خواند و چنين فرمود : ايها الناس المجتمعة ابدانهم المختلفة اهواؤهم ، كلامكم يوهى الصم الصلاب ، و فعلكم يطمع فيكم الاعداء ، تقولون فى المجالس كيت و كيت ، فاذا جاء القتال قلتم حيدى حياد ! : على (عليه السلام) در اين گفتار كه از سوز دل مباركش حكايت مى كند به مردم عراق مى گويد : اى مردمى كه بدنهايتان جمع و دلها و افكارتان پراكنده است ، سخنان داغ شما سنگهاى سخت را درهم مى شكند ، ولى اعمال سست شما دشمنانتان را به طمع وا مى دارد ، در مجالس و محافل چنين و چنان مى گوئيد و اما به هنگام پيكار فرياد مى زنيد كه اى جنگ از ما دور شو .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود : يعنى بالعلماء من صدق فعله قوله ، و من لم يصدق فعله قوله فليس بعالم : عالم كسى است كه عملش ، گفتارش را تصديق كند ، و هر كس عملش گفتارش را تصديق نكند ، عالم نيست .
يكى از شعراى معاصر سرنوشت ملتهائى را كه اهل سخنند و نه اهل عمل ، و به همين دليل هميشه اسير چنگال دشمنانند در داستان زيبائى كه از زبان بلبل و باز شكارى مطرح كرده مجسم ساخته است : دوش مى گفت بلبلى با باز كز چه حال تو خوشتر است از من ! تو كه زشتى و بد عبوس و مهيب تو كه لالى و گنگ و بسته دهن ! مست و آزاد روى دست شهان با دوصد ناز مى كنى مسكن !
تفسير نمونه ج : 24 ص : 68
من بدين ناطقى و خوشخوانى با خوش اندامى و ظريفى تن قفسم مسكن است و روزم شب بهره ام غصه است و رنج و محن ! باز گفتا كه راست مى گوئى ليك سرش بود بسى روشن : دأب تو گفتن است و ناكردن خوى من كردن است و ناگفتن !
تفسير نمونه ج : 24 ص : 69
وَ إِذْ قَالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يَقَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنى وَ قَد تَّعْلَمُونَ أَنى رَسولُ اللَّهِ إِلَيْكمْ فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللَّهُ لا يهْدِى الْقَوْمَ الْفَسِقِينَ(5) وَ إِذْ قَالَ عِيسى ابْنُ مَرْيمَ يَبَنى إِسرءِيلَ إِنى رَسولُ اللَّهِ إِلَيْكم مُّصدِّقاً لِّمَا بَينَ يَدَى مِنَ التَّوْرَاةِ وَ مُبَشرَا بِرَسول يَأْتى مِن بَعْدِى اسمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءَهُم بِالْبَيِّنَتِ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ(6)
ترجمه :
5 - بياد آوريد هنگامى را كه موسى به قومش گفت اى قوم من ! چرا مرا آزار مى دهيد با اينكه مى دانيد من فرستاده خدا به سوى شما هستم ؟ هنگامى كه آنها از حق منحرف شدند خداوند قلوبشان را منحرف ساخت ، و خدا فاسقان را هدايت نمى كند .
6 - و به ياد آوريد هنگامى را كه عيسى پسر مريم گفت : اى بنى اسرائيل ! من فرستاده خدا به سوى شما هستم در حالى كه تصديق كننده كتابى كه قبل از من فرستاده شده يعنى تورات مى باشم ، و بشارت دهنده به رسولى هستم كه بعد از من مى آيد ،
تفسير نمونه ج : 24 ص : 70
و نام او احمد است ، هنگامى كه او ( احمد ) با معجزات و دلائل روشن به سراغ آنها آمد گفتند اين سحرى است آشكار !
تفسير : من بشارت ظهور احمد را آورده ام !
در تعقيب دو دستورى كه در آيات قبل در باره هماهنگى گفتار و كردار و وحدت صفوف آمده بود در اين آيات براى تكميل اين معنى به گوشه اى از زندگى دو پيامبر موسى (عليه السلام) و مسيح (عليه السلام) اشاره مى كند كه متاسفانه نمونه هاى روشنى از جدائى گفتار و عمل و عدم انسجام صفوف در زندگى پيروان آن دو ديده مى شود ، با سرنوشت شومى كه به دنبال آن پيدا كردند .
نخست مى فرمايد : به ياد آوريد هنگامى را كه موسى به قومش گفت : اى قوم من ! چرا مرا آزار مى دهيد با اينكه مى دانيد من فرستاده خدا به سوى شما هستم ؟ ! ( و اذ قال موسى لقومه يا قوم لم تؤذوننى و قد تعلمون انى رسول الله اليكم ) .
اين آزار ممكن است اشاره به تمام مخالفتها و بهانه جوئيهائى باشد كه بنى اسرائيل در طول حيات موسى (عليه السلام) با اين پيامبر بزرگ داشتند ، و يا اشاره به ماجرائى همچون ماجراى بيت المقدس كه به موسى گفتند ما حاضر نيستيم وارد اين شهر شويم و با عمالقه كه جمعى نيرومند و جبارند بجنگيم ، تو و پروردگارت برويد و آنجا را فتح كنيد تا ما وارد شويم ! ( مائده - 24 ) : و همين امر سبب شد كه ساليان دراز در وادى تيه بمانند ، و طعم تلخ ادعاهاى واهى و سستى در امر جهاد را بچشند .
ولى با توجه به آنچه در آيه 69 سوره احزاب وارد شده به نظر مى رسد كه اين ايذا ، و آزار اشاره به نسبتهاى ناروائى است كه به موسى مى دادند و خداوند
تفسير نمونه ج : 24 ص : 71
موسى را از آن مبرا ساخت ، در اين آيه مى خوانيم يا ايها الذين آمنوا لا تكونوا كالذين آذوا موسى فبرأه الله مما قالوا و كان عند الله وجيها : اى كسانى كه ايمان آورده ايد همانند كسانى نباشيد كه موسى را آزار دادند و خداوند او را ( از آنچه در حق او مى گفتند ) مبرا ساخت .
اين نسبتها بسيار بود ، گاه او را متهم به قتل برادرش هارون كردند ! و گاه ( العياذ بالله ) به روابط نامشروع با يك زن بدكار ( توطئه اى كه توسط قارون حيله گر چيده شده بود تا زير بار فرمان زكات نرود ! ) و گاه او را متهم به سحر و جنون ، و يا پاره اى از عيوب جسمانى كه شرح آن ذيل آيه فوق در سوره احزاب آمده است كردند .
چگونه ممكن است كسى مدعى ايمان به پيامبرى باشد ، و چنين نسبتهائى را به او بدهند ؟ آيا اين روشنترين نمونه جدائى گفتار از كردار نيست ؟ و لذا موسى مى گويد : با اينكه شما يقين داريد من رسول خدا هستم اين سخنان ناروا چيست ؟ ! ولى اين عمل بدون مجازات نماند چنانكه در پايان آيه مورد بحث مى خوانيم : هنگامى كه آنها از حق منحرف شدند خداوند قلوبشان را منحرف ساخت ، و خدا فاسقان را هدايت نمى كند ( فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم و الله لا يهدى القوم الفاسقين ) .
چه مصيبتى از اين بزرگتر ؟ كه انسان از هدايت الهى محروم گردد و قلبش از حق منحرف شود ؟ از اين تعبير استفاده مى شود كه هدايت و ضلالت ، هر چند از ناحيه خداوند است اما زمينه ها و مقدمات و عوامل آن ، از ناحيه خود انسان است ، زيرا از يكسو
تفسير نمونه ج : 24 ص : 72
مى فرمايد : هنگامى كه آنها از حق منحرف شدند ، خداوند قلوب آنها را منحرف ساخت يعنى گام اول را آنها برداشتند ، و از سوى ديگر مى گويد : خداوند قوم فاسق را هدايت نمى كند نخست فسق و گناهى سرمى زند كه انسان مستحق سلب توفيق و هدايت الهى مى گردد و سپس گرفتار اين محروميت بزرگ مى شود .
بحث مشروحى در اين زمينه در ذيل آيه 36 سوره زمر آمده است ( به جلد 19 تفسير نمونه از صفحه 461 تا 468 مراجعه فرمائيد ) .
در آيه بعد به مساله رسالت حضرت عيسى (عليه السلام) و كارشكنى و تكذيب بنى اسرائيل در مقابل او اشاره كرده ، مى افزايد : و به ياد آوريد هنگامى را كه عيسى بن مريم گفت : اى بنى اسرائيل ! من فرستاده خدا به سوى شما هستم ، اين در حالى است كه تصديق كننده كتابى كه قبل از من فرستاده شده ( تورات ) ، مى باشم ( و اذ قال عيسى بن مريم يا بنى اسرائيل انى رسول الله اليكم مصدقا لما بين يدى من التوراة ) .
و نيز بشارت دهنده به رسولى هستم كه بعد از من مى آيد و نام او احمد است ( و مبشرا برسول ياتى من بعدى اسمه احمد ) .
بنابراين من حلقه اتصالى هستم كه امت موسى و كتاب او را ، به امت پيامبر آينده ( پيامبر اسلام ) و كتاب او ، پيوند مى دهم .
به اين ترتيب ، حضرت مسيح (عليه السلام) ادعائى جز رسالت الهى ، آن هم در مقطع خاصى از زمان نداشت ، و آنچه به او در باره الوهيت يا فرزند خدا بودن بسته اند ، همه كذب و دروغ است .
گرچه جمعى از بنى اسرائيل به اين پيامبر موعود ايمان آوردند ، اما گروه عظيمى سرسختانه در برابر او ايستادند ، و حتى معجزات آشكار او را انكار
تفسير نمونه ج : 24 ص : 73
كردند و لذا در پايان آيه مى افزايد : هنگامى كه او ( احمد ) با معجزات و دلائل روشن به سراغ آنها آمد گفتند : اين سحرى است آشكار ! ( فلما جاءهم بالبينات قالوا هذا سحر مبين ) .
عجب اينكه : طايفه يهود ، قبل از مشركان عرب ، اين پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را شناخته بودند و حتى براى شوق ديدار او ترك وطن نموده ، و طوائفى از آنها در سرزمين مدينه ساكن شدند ، اما با اينهمه بسيارى از بت پرستان ، سرانجام اين پيامبر موعود را شناخته و ايمان آوردند ولى بسيارى از يهود بر لجاج و عناد و انكار باقى ماندند .
گروهى از مفسران ضمير در فلما جائهم را به پيامبر اسلام ( احمد ) همانگونه كه در بالا آورديم ، برگردانده اند ، ولى بعضى معتقدند كه ضمير به حضرت عيسى (عليه السلام) برمى گردد ، يعنى هنگامى كه عيسى (عليه السلام) معجزات روشن را براى بنى اسرائيل آورد آنرا انكار كرده ، سحرش خواندند .
ولى آيات بعد نشان مى دهد كه تفسير اول صحيحتر است ، چرا كه در اين آيات تكيه روى اسلام و پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) شده است .

نكته ها :

1 - رابطه بشارت و تكامل دين
تعبير بشارت در مورد خبر دادن مسيح (عليه السلام) از ظهور اسلام اشاره لطيفى به تكامل اين آئين نسبت به آئينهاى پيشين است ، بررسى آيات قرآن و مقايسه معارف و تعليمات اسلام در زمينه عقائد ، احكام ، قوانين و مسائل اخلاقى و اجتماعى با آنچه در كتب عهدين ( تورات و انجيل ) آمده است اين برترى را به وضوح نشان مى دهد .
گرچه در آيه فوق ذكرى از اين سخن به ميان نيامده كه اين بشارت
تفسير نمونه ج : 24 ص : 74
در متن كتاب آسمانى مسيح بوده يا نه ، ولى آيات ديگر قرآن گواه بر ذكر آن در خود انجيل است در آيه 156 اعراف مى خوانيم : الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة و الانجيل ... : آنها كه از فرستاده خدا ، پيامبر امى پيروى مى كنند ، همان كس كه صفاتش را در تورات و انجيلى كه نزدشان است مكتوب مى بينند ... و بعضى آيات ديگر .

2 - بشارات عهدين و تعبير فارقليطا
بدون شك آنچه امروز در دست يهود و نصارى به نام تورات و انجيل است كتابهاى نازل شده بر پيامبران بزرگ خدا يعنى موسى و مسيح نيست ، بلكه مجموعه اى است از كتبى كه به وسيله ياران آنها يا افرادى كه بعد از آنها پا به عرصه وجود گذاشتند تاليف يافته ، يك مطالعه اجمالى در اين كتابها گواه زنده اين مدعا است ، خود مسيحيان و يهود نيز ادعائى جز اين ندارند .
ولى با اين حال شك نيست كه قسمتى از تعليمات موسى و عيسى و محتواى كتب آسمانى آنها در ضمن گفته هاى پيروانشان به اين كتابها انتقال يافته است ، به همين دليل نمى توان همه آنچه را در عهد قديم ( تورات و كتابهاى وابسته به آن ) و عهد جديد ( انجيل و كتب وابسته به آن ) آمده است پذيرفت ، و نه همه آن قابل انكار است ، بلكه مخلوطى است از تعليمات اين دو پيامبر بزرگ ، با افكار و انديشه هاى ديگران .
به هر حال در كتابهاى موجود تعبيرات فراوانى كه بشارت به ظهور بزرگى كه نشانه هاى آن جز بر اسلام و آورنده آن تطبيق نمى كند ديده مى شود .
قابل توجه اينكه : غير از پيشگوئيهائى كه در اين كتب ديده مى شود ، و بر شخص پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) صدق مى كند ، در سه مورد از انجيل يوحنا
تفسير نمونه ج : 24 ص : 75
روى كلمه فارقليط تكيه شده است كه در ترجمه هاى فارسى ، به تسلى دهنده ترجمه شده است ، اكنون به متن انجيل يوحنا توجه كنيد : و من از پدر خواهم خواست و او تسلى دهنده ديگر به شما خواهد داد كه تا به ابد با شما خواهد ماند .
و در باب بعد آمده : و چون آن تسلى دهنده بيايد كه من از جانب پدر به شما خواهم فرستاد ، يعنى روح راستى كه از طرف پدر مى آيد او در باره من شهادت خواهد داد .
و در باب بعد نيز مى خوانيم : ليكن به شما راست مى گويم كه شما را مفيد است كه من بروم كه اگر من نروم ، آن تسلى دهنده به نزد شما نخواهد آمد ، اما اگر بروم او را به نزد شما خواهم فرستاد ! مهم اين است كه در متن سريانى اناجيل كه از اصل يونانى گرفته شده بجاى تسلى دهنده پارقليطا آمده ، و در متن يونانى پيركلتوس آمده كه از نظر فرهنگ يونانى به معنى شخص مورد ستايش است معادل محمد ، احمد .
ولى هنگامى كه ارباب كليسا ديدند انتشار چنين ترجمه اى به تشكيلات آنها ضربه شديدى وارد مى كند ، بجاى پيركلتوس ، پاراكلتوس نوشتند ! ، كه به معنى تسلى دهنده است ، و با اين تحريف آشكار ، اين سند زنده را دگرگون ساختند ، هر چند با وجود اين تحريف ، نيز بشارت روشنى از يك ظهور بزرگ در آينده است .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 76
در جلد اول تفسير نمونه ، شهادت گوياى يكى از كشيشان معروف مسيحى را كه بعد از مدتى اسلام را پذيرا شده ( فخر الاسلام نويسنده كتاب معروف انيس الاعلام ) به نقل از استاد بزرگش در تفسير فارقليطا ، نقل كرديم ، كه روشن مى سازد ، اين بشارتها در باره شخصى به نام احمد و محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بوده است .
در اينجا شما را به ترجمه مطلبى كه در دائرة المعارف بزرگ فرانسه ، در اين باره آمده است جلب مى كنيم : محمد مؤسس دين اسلام و فرستاده خدا و خاتم پيامبران است ، كلمه محمد به معنى بسيار حمد شده است ، و از ريشه حمد كه به معنى تجليل و تمجيد است مشتق گرديده ، و بر اثر تصادف عجيب ، نام ديگرى كه آن هم از ريشه حمد است و مرادف لفظ محمد مى باشد ، يعنى احمد ذكر شده كه احتمال قوى مى رود ، مسيحيان عربستان ، آن لفظ را بجاى فارقليط به كار مى بردند ، احمد يعنى بسيار ستوده شده و بسيار مجلل ، ترجمه لفظ پيركلتوس است كه اشتباها لفظ پاراكلتوس را جاى آن گذاردند ، به اين ترتيب نويسندگان مذهبى مسلمان مكرر گوشزد كرده اند كه مراد از اين لفظ بشارت ظهور پيامبر اسلام است ، قرآن مجيد نيز آشكار در آيه شگفت انگيز سوره صف به اين موضوع اشاره مى كند .
كوتاه سخن اينكه معنى فارقليطا روح القدس يا تسلى دهنده نيست ، بلكه مفهومى معادل احمد دارد ( دقت كنيد ) .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 77
3 - مگر نام پيامبر اسلام احمد است ؟
سؤال مهمى كه در اينجا مطرح مى شود اين است كه نام معروف پيامبر اسلام محمد مى باشد ، در حالى كه در آيه مورد بحث به عنوان احمد ذكر شده ، اين دو چگونه با هم سازگار است ؟ در پاسخ اين سؤال لازم است به نكات زير توجه شود : الف - در تواريخ آمده است كه پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از كودكى دو نام داشت ، و حتى مردم او را با هر دو نام خطاب مى كردند ، يكى محمد و ديگرى احمد اولى را جدش عبد المطلب براى او برگزيده بود و دومى را مادرش آمنه .
اين مطلب در سيره حلبى مشروحا ذكر شده است .
ب - از كسانى كه مكرر پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را با اين نام ياد كردند عمويش ابو طالب بود ، هم امروز در كتابى كه به نام ديوان ابو طالب در دست ما است اشعار زيادى ديده مى شود كه در آن از پيغمبر گرامى اسلام به عنوان احمد ياد شده مانند : ارادوا قتل احمد ظالموهم و ليس بقتلهم فيهم زعيم ستمگران آنها تصميم قتل او را داشتند ولى براى اين كار رهبرى نيافتند .
و ان كان احمد قد جائهم بحق و لم ياتهم بالكذب قطعا احمد آئين حقى براى آنها آورد و هرگز آئين دروغ نياورد .
در غير ديوان ابو طالب نيز اشعارى از ابو طالب در اين زمينه نقل شده مانند : لقد اكرم الله النبى محمدا فاكرم خلق الله فى الناس احمد خداوند پيامبر خود محمد را گرامى داشت و لذا گرامى ترين خلق خدا در ميان مردم احمد است .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 78
ج - در اشعار حسان بن ثابت شاعر معروف عصر پيامبر نيز اين تعبير ديده مى شود : مفجعة قد شفها فقد احمد فظلت لالاء الرسول تعدد مصيبت زده اى كه فقدان احمد او را لاغر كرده بود و پيوسته عطايا و مواهب رسولخدا را برمى شمرد .
اشعارى كه از ابو طالب يا غير او نام احمد ( به جاى محمد ) در آن آمده آن قدر فراوان است كه مجال نقل همه آنها در اينجا نيست ، اين بحث را با شعر جالب ديگرى از فرزند ابو طالب يعنى على (عليه السلام) پايان مى دهيم : ا تامرنى بالصبر فى نصر احمد و و الله ما قلت الذى قلت جازعا ساسعى لوجه الله فى نصر احمد نبى الهدى المحمود طفلا و يافعا آيا به من مى گوئى در يارى احمد شكيبائى كنم ؟ به خدا سوگند من آنچه را گفتم از روى جزع و بى صبرى نگفتم .
من براى خاطر خدا در يارى احمد مى كوشم همان پيامبر هدايت كه در طفوليت و جوانى پيوسته محمود و ستوده بود .
د - در رواياتى كه در مساله معراج وارد شده بسيار مى خوانيم كه خداوند پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را در شب معراج بارها به عنوان احمد خطاب كرد ، و شايد از اينجا است كه مشهور شده نام آن حضرت در آسمانها احمد و در زمين محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است .
در حديثى از امام باقر (عليه السلام) نيز آمده است كه پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ده نام داشت كه پنج نام آن در قرآن آمده محمد و احمد و عبد الله و يس و ن .

تفسير نمونه ج : 24 ص : 79
ه - هنگامى كه پيامبر آيات فوق ( آيات سوره صف را ) براى مردم مدينه و مكه خواند و قطعا به گوش اهل كتاب نيز رسيد هيچكس از مشركان و اهل كتاب ايراد نكردند كه انجيل بشارت از آمدن احمد داده نام تو محمد است ، اين سكوت خود دليل بر شهرت اين اسم در آن محيط است ، زيرا اگر اعتراضى شده بود براى ما نقل مى شد ، چه اينكه اعتراضهاى دشمنان ، حتى در مواردى كه بسيار زننده بوده ، نيز در تاريخ ثبت است .
از مجموع اين بحث نتيجه مى گيريم كه نام احمد از نامهاى معروف پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بوده است