بعدی 
تفسير نمونه ج : 22 ص : 41
به پوستهاى تن خود مى گويند چرا بر ضد ما گواهى داديد ؟ ، مى گويند خداوندى كه هر موجودى را به نطق در آورده ، ما را گويا ساخته است تا گواهى دهيم ! ( فصلت - 21 ) .
زمين نيز جزء گواهان است ، همانگونه كه در سوره زلزال آمده : يومئذ تحدث اخبارها .
طبق بعضى از روايات زمان نيز در آن روز در صف گواهان است ، در حديثى از على (عليه السلام) مى خوانيم : ما من يوم يمر على بنى آدم الا قال له ذلك اليوم انا يوم جديد و انا عليك شهيد ، فافعل فى خيرا ، و اعمل فى خيرا ، اشهد لك به يوم القيامة ، فانك لن ترانى بعد هذا ابدا : هيچ روزى بر فرزند آدم نمى گذرد مگر اينكه به او مى گويد : من روز تازه اى هستم ، و در باره تو گواهى مى دهم ، در من كار نيك كن ، و عمل خير بجا آور ، تا روز قيامت به نفع تو گواهى دهم ، چرا كه بعد از اين هرگز مرا نخواهى ديد ! .
بدون شك گواهى خداوند به تنهائى كافى است ، ولى تعدد گواهان هم اتمام حجت بيشترى است ، و هم اثر تربيتى قويترى در انسانها دارد .
به هر حال قرآن مجيد در اين آيه سه ماموريت مهم پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را كه مساله شه دت و انذار است به عنوان سه وصف عمده بيان كرده است ، تا مقدمه اى باشد براى وظائفى كه در آيه بعد آمده .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 42
در آيه بعد پنج دستور مهم به عنوان نتيجه و هدفى براى اوصاف پيشين پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بيان شده كه دو دستور در باره اطاعت خداوند و تسبيح و نيايش او است ، و سه دستور در باره اطاعت و دفاع و تعظيم مقام پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است ، مى فرمايد : هدف اين است كه ايمان به خداوند و رسولش بياوريد ، و از او در برابر دشمنان دفاع نمائيد ، او را بزرگ داريد ، و خدا را صبح و شام تسبيح و تقديس كنيد ( لتؤمنوا بالله و رسوله و تعزروه و توقروه و تسبحوه بكرة و اصيلا ) .
تعزروه از ماده تعزير در اصل به معنى منع است ، سپس به هر گونه دفاع و نصرت و يارى كردن در مقابل دشمنان اطلاق شده است ، به بعضى از مجازاتهائى كه مانع از گناه مى شود نيز تعزير مى گويند .
توقروه از ماده توقير از ريشه وقر به معنى سنگينى است ، بنابر اين توقير در اينجا به معنى تعظيم و بزرگداشت است .
مطابق اين تفسير ضميرهائى كه در تعزروه و توقروه آمده ، به شخص پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) باز مى گردد ، و هدف از آن دفاع از او در مقابل دشمن ، و تعظيم و بزرگداشت او است ( اين تفسير را شيخ طوسى در تبيان و طبرسى در مجمع البيان و بعضى ديگر برگزيده اند ) .
اما جمعى از مفسران معتقدند كه تمام ضميرهاى آيه به خداوند باز مى گردد ، و منظور از تعزير و توقير در اينجا يارى دين خدا ، و بزرگداشت او و آئين او است دليل آنها در انتخاب اين تفسير هماهنگ شدن تمام ضميرهاى موجود در آيه است .
ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد ، چرا كه اولا : معنى اصلى
تفسير نمونه ج : 22 ص : 43
تعزير منع و دفاع در مقابل دشمن است كه در مورد خداوند جز به صورت مجاز صحيح نيست ، و از آن مهمتر شان نزول آيه است كه بعد از ماجراى حديبيه نازل شده ، در حالى كه بعضى نسبت به مقام شامخ پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بى حرمتى كرده بودند ، و آيه براى توجيه مسلمانان نسبت به وظائفشان در مقابل رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نازل شده .
به علاوه نبايد فراموش كرد كه اين آيه به عنوان نتيجه اى براى آيه قبل است كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را به عنوان شاهد و بشير و نذير توصيف مى كند و اين امر زمينه ساز دستوراتى است كه در آيه بعد آمده .
در آخرين آيه مورد بحث اشاره كوتاهى به مساله بيعت رضوان مى كند كه در آيه 18 همين سوره به طور مشروحتر آمده است .
توضيح اينكه : همانگونه كه گفتيم طبق تواريخ مشهور پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به دنبال خوابى كه ديده بود همراه با 1400 نفر به قصد انجام عمره از مدينه خارج شد ، ولى در نزديكى مكه مشركان تصميم گرفتند كه از ورود او و يارانش به مكه جلوگيرى كنند ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و يارانش در سرزمين حديبيه توقف فرمود ، و سفيرانى ميان او و قريش رد و بدل شد ، تا به قرار داد صلح حديبيه انجاميد .
در اين ماموريتها يك بار عثمان از طرف پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مامور شد كه اين پيام را به اهل مكه برساند كه او به قصد جنگ نيامده ، و تنها قصدش زيارت خانه خدا است ، ولى مشركان عثمان را موقتا توقيف كردند ، و همين امر سبب شد كه در ميان مسلمانان خبر قتل او شايع گردد ، و اگر چنين چيزى صحت مى داشت دليل بر اعلان جنگ قريش بود ، لذا پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود ما از اينجا حركت نمى كنيم تا با اين قوم پيكار كنيم ، و براى تاكيد بر اين امر مهم از
تفسير نمونه ج : 22 ص : 44
مردم دعوت كرد تا با او تجديد بيعت كنند ، مسلمانان در زير درختى كه آنجا بود جمع شدند و با حضرتش بيعت كردند كه هرگز پشت به ميدان نكنند و تا آنجا كه در توان دارند در قلع و قمع دشمن بكوشند .
اين موضوع به گوش مشركان مكه رسيد و رعب و وحشتى در قلوب آنها افكند و همين امر سبب شد كه آنها به اين صلح ناخوشايند تن در دهند .
اين بيعت را از اين جهت بيعت رضوان مى نامند كه در آيه 18 همين سوره آمده است : لقد رضى الله عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجرة : خدا از مؤمنان راضى شد هنگامى كه در زير آن درخت با تو بيعت مى كردند .
به هر حال ، قرآن مجيد در آيه مورد بحث مى گويد : كسانى كه با تو بيعت مى كنند در حقيقت با خدا بيعت مى كنند و دست خدا بالاى دست آنها است ( ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يد الله فوق ايديهم ) .
بيعت به معنى پيمان بستن براى فرمانبردارى و اطاعت از كسى است ، و چنين مرسوم بوده كه آن كس كه پيمان اطاعت مى بست دست خود را در دست پيشوا و رهبر خود مى گذاشت و پيمان وفادارى را از اين طريق اظهار مى داشت .
و از آنجا كه به هنگام معامله و بيع نيز دست به دست هم مى دادند و قرار داد معامله را مى بستند ، واژه بيعت به اين پيمانها اطلاق شده است ، به خصوص اينكه آنها در پيمان خود گوئى جان خويش را در معرض معامله با فردى كه با او اعلام وفادارى داشتند قرار مى دادند .
و از اينجا معنى يد الله فوق ايديهم ( دست خدا بالاى دست آنها است ) روشن مى شود ، اين تعبير كنايه از آن است كه بيعت با پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) يك بيعت الهى است ، گويا دست خدا بالاى دست آنها قرار گرفته ، نه تنها با پيامبرش
تفسير نمونه ج : 22 ص : 45
كه با خدا بيعت مى كنند ، و اين گونه كنايات در زبان عرب بسيار معمول است .
بنابر اين كسانى كه اين جمله را چنين تفسير كرده اند كه قدرت خدا ما فوق قدرت آنها است يا نصرت و يارى خدا برتر از نصرت و يارى مردم است و امثال آن تناسبى با شان نزول آيه و مفاد آن ندارد ، هر چند اين مطلب در حد ذات خود مطلب صحيحى است .
سپس مى افزايد : هر كس نقض عهد و پيمان شكنى كند در حقيقت به زيان خود پيمان شكنى كرده و عهد خويش را شكسته ( فمن نكث فانما ينكث على نفسه ) .
و آن كس كه در برابر عهدى كه با خدا بسته وفادار بماند ، و حق بيعت را اداء كند ، خداوند پاداش عظيمى به او خواهد داد ( و من اوفى بما عاهد عليه الله فسيؤتيه اجرا عظيما ) .
نكث از ماده نكث ( بر وزن مكث ) به معنى باز گشودن و واتابيدن است ، سپس در مورد پيمان شكنى و نقض عهد به كار رفته .
در اين آيه ، قرآن مجيد به همه بيعت كنندگان هشدار مى دهد كه اگر بر سر پيمان و عهد خود بمانند پاداش عظيمى خواهند داشت ، اما اگر آنرا بشكنند زيانش متوجه خود آنها است ، تصور نكنند به خدا ضررى مى رسانند ،
تفسير نمونه ج : 22 ص : 46
بلكه بقاى جامعه و عظمت و سر بلندى و قوت و قدرت و حتى موجوديت خويش را به خاطر پيمان شكنى به خطر مى افكنند .
در حديثى از امير مؤمنان على (عليه السلام) آمده است : ان فى النار لمدينة يقال لها الحصينة ، ا فلا تسئلونى ما فيها ؟ فقيل له : ما فيها يا امير المؤمنين ؟ قال فيها ايدى الناكثين ! : در جهنم شهرى است به نام حصينه آيا از من نمى پرسيد در آن شهر چيست ؟ كسى عرض كرد : اى امير مؤمنان در آن شهر چيست ؟ ! فرمود : دستهاى پيمان شكنان ! ! و از اينجا روشن مى شود كه مساله پيمان شكنى و نقض بيعت از ديدگاه اسلام چقدر زشت و قبيح است .
در باره اصل موضوع بيعت در اسلام و حتى قبل از اسلام و كيفيت بيعت و احكام آن بحثهائى است كه به خواست خدا ذيل آيه 18 همين سوره مطرح خواهد شد .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 47
سيَقُولُ لَك الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الأَعْرَابِ شغَلَتْنَا أَمْوَلُنَا وَ أَهْلُونَا فَاستَغْفِرْ لَنَا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَّا لَيْس فى قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَن يَمْلِك لَكُم مِّنَ اللَّهِ شيْئاً إِنْ أَرَادَ بِكُمْ ضراًّ أَوْ أَرَادَ بِكُمْ نَفْعَا بَلْ كانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرَا(11) بَلْ ظنَنتُمْ أَن لَّن يَنقَلِب الرَّسولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى أَهْلِيهِمْ أَبَداً وَ زُيِّنَ ذَلِك فى قُلُوبِكُمْ وَ ظنَنتُمْ ظنَّ السوْءِ وَ كنتُمْ قَوْمَا بُوراً(12) وَ مَن لَّمْ يُؤْمِن بِاللَّهِ وَ رَسولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْكَفِرِينَ سعِيراً(13) وَ للَّهِ مُلْك السمَوَتِ وَ الأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَن يَشاءُ وَ يُعَذِّب مَن يَشاءُ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِيماً(14)

تفسير نمونه ج : 22 ص : 48
ترجمه :
11 - به زودى متخلفان از اعراب باديه نشين ( عذرتراشى كرده ) مى گويند : حفظ اموال و خانواده ، ما را به خود مشغول داشت ( و نتوانستيم در سفر حديبيه تو را همراهى كنيم ) براى ما طلب آمرزش كن ، آنها به زبان خود چيزى مى گويند كه در دل ندارند ! بگو : چه كسى مى تواند در برابر خداوند از شما دفاع كند هر گاه زيانى براى شما بخواهد و يا اگر نفعى اراده كند ( مانع گردد ) و خداوند به تمام اعمالى كه انجام مى دهيد آگاه است .
12 - بلكه شما گمان كرديد پيامبر و مؤمنان هرگز به خانواده هاى خود باز نخواهند گشت و اين پندار غلط در دلهاى شما زينت يافته بود ، و گمان بد كرديد ، و سرانجام هلاك شديد .
13 - و آن كس كه ايمان به خدا و پيامبرش نياورده ( سرنوشتش دوزخ است ) چرا كه ما براى كافران آتش فروزان آماده كرده ايم !
14 - مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين از آن خدا است ، هر كس را بخواهد ( و شايسته بداند ) مى بخشد ، و هر كس را بخواهد مجازات مى كند و خداوند غفور و رحيم است .

تفسير : عذرتراشى متخلفان !
در آيات قبل گفتيم پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با يكهزار و چهارصد نفر از مسلمانان از مدينه به قصد عمره به سوى مكه حركت كرد .
از سوى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در ميان قبائل باديه نشين اعلام شد كه همه آنها نيز او را در اين سفر همراهى كنند ، ولى گروهى از افراد ضعيف الايمان از انجام اين دستور سر باز زدند ، و تحليلشان اين بود كه چگونه ممكن است مسلمانان از اين سفر جان سالم به در برند ، در حالى كه قبلا كفار قريش حالت تهاجمى داشته ، و جنگهاى احد و احزاب را در كنار مدينه بر مسلمانان تحميل كردند ،
تفسير نمونه ج : 22 ص : 49
اكنون كه اين گروه اندك و بدون سلاح با پاى خود به مكه مى روند ، و در كنار لانه زنبوران قرار مى گيرند چگونه ممكن است به خانه هاى خود باز گردند ؟ ! اما هنگامى كه ديدند مسلمانان با دست پر و امتيازات قابل ملاحظه اى كه از پيمان صلح حديبيه گرفته بودند سالم به سوى مدينه بازگشتند بى آنكه از دماغ كسى خون بريزد ، به اشتباه بزرگ خود پى بردند ، و خدمت پيامبر آمدند تا به نحوى عذر خواهى كرده ، و كار خود را توجيه كنند ، و از پيامبر تقاضاى استغفار نمايند .
ولى آيات فوق نازل گشت و پرده از روى كار آنها برداشت و آنها را رسوا نمود .
به اين ترتيب بعد از ذكر سرنوشت منافقان و مشركان در آيات قبل ، در اينجا وضع متخلفان ضعيف الايمان را بازگو مى كند ، تا حلقات اين بحث تكميل گردد .
مى فرمايد : به زودى متخلفان از اعراب باديه نشين عذرتراشى كرده ، مى گويند : حفظ اموال و زن و فرزند ما را به خود مشغول داشت ، و نتوانستيم در اين سفر پر بركت در خدمت تو باشيم ! اكنون عذر ما را بپذير ، و براى ما طلب آمرزش كن ! ( سيقول لك المخلفون من الاعراب شغلتنا اموالنا و اهلونا فاستغفر لنا ) .
آنها به زبان خود چيزى مى گويند كه در دل ندارند ( يقولون بالسنتهم ما ليس فى قلوبهم ) .
آنها حتى در توبه خود صادق نيستند .
ولى به آنها بگو چه كسى مى تواند در برابر خداوند مالك چيزى براى شما باشد و از شما دفاع كند اگر بخواهد به شما زيانى برساند ؟ يا اگر بخواهد
تفسير نمونه ج : 22 ص : 50
نفعى برساند چه كسى مى تواند مانع گردد ؟ ! ( قل فمن يملك لكم من الله شيئا ان اراد بكم ضرا او اراد بكم نفعا ) .
براى خدا به هيچ وجه مشكل نيست كه شما را در خانه هاى امنتان و در كنار زن و فرزند و اموالتان گرفتار انواع بلاها و مصائب كند ، و نيز براى او هيچ مشكل نيست كه در مركز دشمنان و كانون مخالفان شما را از هر گونه گزند محفوظ دارد ، اين جهل شما به قدرت خدا است كه اين گونه افكار را در نظر شما زينت مى دهد .
آرى خداوند به تمام اعمالى كه انجام مى دهيد خبير و آگاه است ( بل كان الله بما تعملون خبيرا ) .
بلكه از اسرار درون سينه ها و نيات شما نيز به خوبى با خبر است ، او به خوبى مى داند كه اين عذر و بهانه ها واقعيت ندارد آنچه واقعيت دارد شك و ترديد و ترس و ضعف ايمان شما است ، و اين عذرتراشيها بر خدا مخفى نمى ماند ، و هرگز مانع مجازات شما نمى شود .
جالب اينكه هم از لحن آيات ، و هم از تواريخ ، استفاده مى شود كه اين آيات در اثناء بازگشت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به مدينه نازل شد ، يعنى پيش از آنكه متخلفان بيايند و عذرتراشى كنند پرده از روى كار آنها برداشت و رسوايشان كرد ! سپس براى توضيح بيشتر پرده ها را كاملا كنار زده مى افزايد : بلكه شما گمان كرديد پيامبر و مؤمنان هرگز به خانواده هاى خود باز نخواهند گشت ( بل ظننتم ان لن ينقلب الرسول و المؤمنون الى اهليهم ابدا ) .
آرى علت عدم شركت شما در اين سفر تاريخى مساله اموال و زن و فرزند نبود ، بلكه عامل اصلى سوء ظنى بود كه به خدا داشتيد ، و با محاسبات غلط
تفسير نمونه ج : 22 ص : 51
خود چنين فكر مى كرديد كه اين سفر ، سفر پايانى عمر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مؤمنان است و بايد از آن كناره گيرى كرد .
آرى اين پندار غلط و اين وسوسه هاى شيطانى در دل شما زينت يافته بود ( و زين ذلك فى قلوبكم ) .
و گمان بد كرديد ( و ظننتم ظن السوء ) .
چرا كه فكر مى كرديد خداوند پيامبرش را به اين سفر فرستاده ، و آنها را به چنگال دشمنان سپرده و از آنها حمايت نخواهد كرد ! و سرانجام به هلاكت رسيديد ! ( و كنتم قوما بورا ) .
چه هلاكت از اين بدتر كه از شركت در اين سفر تاريخى ، و بيعت رضوان و افتخارات ديگر محروم شديد ، و به دنبال آن رسوائى بزرگ بود ، و در آينده عذاب دردناك آخرت است .
آرى شما دلهاى مرده اى داشتيد كه گرفتار چنين سرنوشتى شديد .
از آنجا كه اين افراد ضعيف الايمان يا منافق مردمى ترسو ، و راحت طلب ، و طبعا از جنگ و هر گونه درگيرى گريزانند ، تحليلى كه در باره حوادث مى كنند هيچگونه با واقعيت تطبيق ، نمى كند با اين حال هميشه در نظرشان بسيار جالب است .
و به اين ترتيب ترس و عافيت طلبى و فرار از زير بار مسئوليتها سوء ظنها را در نظرشان واقعيتها جلوه مى دهد ، و نسبت به همه چيز بدبين هستند حتى به پيامبر خدا و حتى نسبت به خدا ! در نهج البلاغه در فرمان مالك اشتر مى خوانيم : ان البخل و الجبن و الحرص غرائز شتى يجمعها سوء الظن بالله : بخل و ترس و حرص ، صفات نكوهيده مختلفى است كه همه آنها در سوء ظن به خدا جمع است .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 52
داستان حديبيه و آيات مورد بحث ، ظهور عينى همين معنى است ، و نشان مى دهد كه چگونه سوء ظن به پروردگار از صفات زشتى همچون بخل و حرص و ترس سرچشمه مى گيرد .
از آنجا كه اين موضعگيرى هاى غلط گاه از عدم ايمان سرچشمه مى گرفت در آيه بعد مى گويد : كسى كه ايمان به خدا و پيامبرش نياورده سرنوشتش آتش دوزخ است چرا كه ما براى كافران آتش فروزان فراهم كرده ايم ( و من لم يؤمن بالله و رسوله فانا اعتدنا للكافرين سعيرا ) .
سعير به معنى بر افروخته است .
و سرانجام در آخرين آيه مورد بحث براى اثبات قدرت خداوند بر مجازات كافران و منافقان مى فرمايد : مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين از آن خدا است ، هر كس را بخواهد مى بخشد و هر كس را بخواهد مجازات مى كند ، و خداوند غفور و رحيم است ( و لله ملك السموات و الارض يغفر لمن يشاء و يعذب من يشاء و كان الله غفورا رحيما ) .
جالب اينكه در اينجا مساله غفران و آمرزش را بر مساله عذاب مقدم مى دارد ، و در آخر آيه باز هم تاكيد بر غفران و رحمت الهى مى كند ، چرا كه هدف از تمام اين تهديدها و انذارها تربيت است ، و مساله تربيت ايجاب مى كند كه راه بازگشت به روى گنهكاران و حتى كافران باز باشد ، به خصوص اينكه سرچشمه بسيارى از اين موضعگيريهاى منفى ، جهل و نا آگاهى است ، و در برابر
تفسير نمونه ج : 22 ص : 53
اينگونه افراد بايد اميد به آمرزش افزايش داده شود شايد به راه آيند .

نكته : توجيه گناه ، يك بيمارى عمومى است !
هر قدر گناه سنگين باشد به سنگينى توجيه گناه نيست ، چرا كه گنهكار معترف به گناه غالبا به سراغ توبه مى رود ، اما مصيبت زمانى شروع مى شود كه پاى توجيه گريها در ميان آيد كه نه تنها راه توبه را به روى انسان مى بندد ، بلكه او را در گناه راسختر و جرى تر مى سازد .
اين توجيه گرى گاه براى حفظ آبرو و جلوگيرى از رسوائى در برابر مردم است ، اما از آن بدتر زمانى است كه براى فريب وجدان صورت گيرد .
اين توجيه گرى مطلب تازه اى نيست ، و نمونه هاى مختلف آن را در تمام طول تاريخ بشر مى توان يافت ، كه چگونه جنايتكاران بزرگ تاريخ براى فريب خود يا ديگران دست به توجيهات مضحكى مى زدند كه هر انسانى را غرق تعجب مى كند .
قرآن مجيد كه درس بزرگ تربيت و انسان سازى است در اين باره بحثهاى فراوانى دارد كه نمونه اى از آن را در آيات فوق خوانديم .
بد نيست نمونه هاى ديگر را براى تكميل اين بحث نيز مورد بررسى قرار دهيم :
1 - مشركان عرب براى توجيه شرك خود گاه متوسل به رسم نياكان مى شدند و مى گفتند : انا وجدنا آباءنا على امة و انا على آثارهم مقتدون ما پدران خود را بر آئينى يافتيم و ما به آثار آنها اقتدار مى كنيم ! ( زخرف - 23 ) .
و گاه به نوعى جبر متوسل شده مى گفتند : لو شاء الله ما اشركنا و لا
تفسير نمونه ج : 22 ص : 54
آبائنا : اگر خدا مى خواست نه ما و نه پدرانمان هرگز مشرك نمى شديم ! ( 148 - انعام ) .
2 - گاه مؤمنان ضعيف الايمان براى فرار از جنگ ، خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى آمدند ، و به اين عنوان كه خانه هاى ما در و ديوار درستى ندارد و آسيب پذير است صحنه را خالى مى كردند : و يستاذن فريق منهم النبى يقولون ان بيوتنا عورة و ما هى بعورة ان يريدون الا فرارا ( احزاب - 13 ) : گروهى از آنها از پيامبر اجازه مى خواستند و مى گفتند خانه هاى ما آسيب پذير است در حالى كه آسيب پذير نبود آنها فقط مى خواستند فرار كنند .
3 - گاه به اين بهانه كه اگر ما به جنگ روميان برويم ممكن است زيبا رويان رومى ، دل ما را بربايند ، و به حرام بيفتيم ! اجازه عدم شركت در جنگ را از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خواستند : و منهم من يقول ائذن لى و لا تفتنى ( توبه - 49 ) : بعضى از آنان مى گويد به من اجازه ده و مرا به گناه نينداز ! و گاه به اين عنوان كه اموال و زن و فرزند ما را گرفتار و به خود مشغول ساخته ، گناه بزرگ فرار از اطاعت فرمان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را توجيه مى كردند ( آيات مورد بحث ) .
5 - شيطان نيز با يك مقايسه غلط نافرمانى صريح خود را در برابر خداوند توجيه كرد و گفت : مرا از آتش آفريده اى و آدم را از خاك ! چگونه ممكن است موجودى شريفتر براى موجودى پستتر سجده كند ! : انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين ( اعراف - 12 ) .
6 - در عصر جاهليت نيز براى توجيه جنايت بزرگ فرزند كشى مى گفتند از اين مى ترسيم كه در جنگها دختران ما به دست دشمنان بيفتند ، غيرت ناموسى ما ايجاب مى كند كه نوزادان دختر را زير خاك پنهان كنيم ! ، و گاه مى گفتند اگر فرزندانمان زنده بمانند قادر بر تامين زندگى آنها نيستيم !
تفسير نمونه ج : 22 ص : 55
( اسراء - 31 ) .
حتى از بعضى آيات قرآن بر مى آيد كه گناهكاران براى توجيه گناهان خود در قيامت نيز به امورى متشبث مى شوند از جمله اينكه ما پيروى از بزرگان قوم خود كرديم و آنها بودند كه ما را گمراه كردند ، و بجاى ما تصميم گرفتند ! : ربنا انا اطعنا سادتنا و كبرائنا فاضلونا السبيلا ( احزاب - 67 ) .
خلاصه اينكه بلاى توجيه گرى بلائى است فراگير كه گروه عظيمى از مردم اعم از عوام و خواص را در برگرفته ، و خطر بزرگ آن اين است كه راههاى اصلاح را به روى گنهكاران مى بندد ، و گاه واقعيتها را حتى در نظر خود انسان دگرگون جلوه مى دهد .
بسيارند كسانى كه ترس و جبن خود را به عنوان احتياط ، و حرص را به تامين آينده و تهور را به قاطعيت و ضعف نفس را به حيا و بى عرضگى را به زهد و ارتكاب حرام را به كلاه شرعى و فرار از زير بار مسئوليت را به ثابت نبودن موضوع و ضعفها و كوتاهيها ى خود را به قضا و قدر توجيه مى كنند ، و چه دردناك است كه انسان با دست خود راه نجات را به روى خود ببندد ؟ ! گرچه اين مفاهيم هر كدام در جاى خود معنى صحيحى دارد ، ولى اشكال در اين است كه آن را تحريف كرده ، و نتيجه وارونه مى گيرند ، و چه زيانهاى عظيمى كه از اين رهگذر به جوامع بشرى و خانواده ها و افراد رسيده است ؟ ! خداوند همه ما را از اين بلاى بزرگ و خانمان سوز حفظ كند ( آمين ) .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 56
سيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انطلَقْتُمْ إِلى مَغَانِمَ لِتَأْخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعْكُمْ يُرِيدُونَ أَن يُبَدِّلُوا كلَمَ اللَّهِ قُل لَّن تَتَّبِعُونَا كذَلِكُمْ قَالَ اللَّهُ مِن قَبْلُ فَسيَقُولُونَ بَلْ تحْسدُونَنَا بَلْ كانُوا لا يَفْقَهُونَ إِلا قَلِيلاً(15) قُل لِّلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الأَعْرَابِ ستُدْعَوْنَ إِلى قَوْم أُولى بَأْس شدِيد تُقَتِلُونهُمْ أَوْ يُسلِمُونَ فَإِن تُطِيعُوا يُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسناً وَ إِن تَتَوَلَّوْا كَمَا تَوَلَّيْتُم مِّن قَبْلُ يُعَذِّبْكمْ عَذَاباً أَلِيماً(16) لَّيْس عَلى الأَعْمَى حَرَجٌ وَ لا عَلى الأَعْرَج حَرَجٌ وَ لا عَلى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَ مَن يُطِع اللَّهَ وَ رَسولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّت تجْرِى مِن تحْتِهَا الأَنهَرُ وَ مَن يَتَوَلَّ يُعَذِّبْهُ عَذَاباً أَلِيماً(17)

تفسير نمونه ج : 22 ص : 57
ترجمه :
15 - هنگامى كه شما در آينده براى به دست آوردن غنائمى حركت كنيد متخلفان مى گويند : بگذاريد ما هم از شما پيروى كنيم ( و در اين جهاد شركت نمائيم ! ) آنها مى خواهند كلام خدا را تغيير دهند ، بگو : هرگز نبايد به دنبال ما بياييد ، اينگونه خداوند از قبل گفته است ، اما به زودى مى گويند : شما نسبت به ما حسد مىورزيد ولى آنها جز اندكى نمى فهمند !
16 - به متخلفان از اعراب بگو : به زودى از شما دعوت مى شود كه به سوى قومى جنگجو برويد و با آنها پيكار كنيد تا اسلام بياورند ، اگر اطاعت كنيد خداوند پاداش نيكى به شما مى دهد ، و اگر سرپيچى نمائيد همانگونه كه قبلا نيز سرپيچى نموديد شما را عذاب دردناكى مى كند .
17 - بر نابينا و لنگ و بيمار گناهى نيست ( اگر در ميدان جهاد شركت نكند ) و هر كس كه اطاعت خدا و رسولش نمايد او را در باغهائى ( از بهشت ) وارد مى سازد كه نهرها از زير درختانش جارى است ، و آن كس كه سرپيچى كند او را به عذاب دردناكى گرفتار مى كند .

تفسير : متخلفان آماده طلب !
غالب مفسران معتقدند كه اين آيات ناظر به فتح خيبر است كه بعد از صلح حديبيه و در آغاز سال هفتم هجرت روى داد .
توضيح اينكه : طبق روايات هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از حديبيه باز مى گشت به فرمان خدا مسلمانان شركت كننده در حديبيه را بشارت به فتح خيبر داد و تصريح فرمود كه در اين پيكار فقط آنها شركت كنند ، و غنائم جنگى مخصوص آنها است ، و تخلف كنندگان را نصيبى از اين غنائم نخواهد بود ! اما اين دنيا پرستان ترسو همين كه از قرائن فهميدند پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در اين جنگى كه در پيش دارد قطعا پيروز مى شود و غنائم فراوانى به دست سپاه
تفسير نمونه ج : 22 ص : 58
اسلام خواهد افتاد ، از فرصت استفاده كرده ، خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمدند ، و اجازه شركت در ميدان خيبر خواستند ! و شايد به اين عذر نيز متوسل شدند كه ما براى جبران خطاى گذشته ، و سبك كردن بار مسئوليت ، و توبه از گناه ، و خدمت خالصانه به اسلام و قرآن ، مى خواهيم در اين ميدان جهاد با شما شركت كنيم ! غافل از اينكه آيات قرآن از قبل نازل شده بود ، و سر آنها را فاش ساخته بود ، چنانكه در نخستين آيه مورد بحث مى خوانيم : هنگامى كه شما براى به دست آوردن غنائمى حركت مى كنيد به زودى متخلفان مى گويند بگذاريد ما هم از شما پيروى كنيم ، و در اين جهاد شركت نمائيم ! ( سيقول المخلفون اذا انطلقتم الى مغانم لتاخذوها ذرونا نتبعكم ) .
نه تنها در اين مورد كه در موارد ديگر نيز مى بينيم اين تن پروران طماع به سراغ لقمه هاى چرب و كم دردسر مى رفتند ، و از ميدانهاى سخت و خطرناك و دور دست گريزان بودند ، چنانكه در آيه 42 سوره توبه مى خوانيم : هر گاه غنائمى نزديك ، و سفرى سهل و آسان باشد از تو پيروى مى كنند ، ولى ( اكنون كه براى ميدان تبوك ) راه دور و پرمشقت است سر باز مى زنند ، و به زودى سوگند مى خورند كه اگر توانائى داشتيم همراه شما حركت مى كرديم لو كان عرضا قريبا و سفرا قاصدا لا تبعوك و لكن بعدت عليهم الشقه و سيحلفون بالله لو استطعنا لخرجنا معكم .
به هر حال ، قرآن در آيات مورد بحث در پاسخ اين گروه سود جو و فرصت طلب مى گويد : آنها مى خواهند كلام خدا را تغيير دهند ( يريدون ان يبدلوا كلام الله ) .
سپس مى افزايد : به آنها بگو : شما هرگز نبايد به دنبال ما بيائيد و حق نداريد در اين ميدان شركت كنيد ( قل لن تتبعونا ) .
اين سخنى نيست كه من از پيش خود بگويم ، اين مطلبى است كه
تفسير نمونه ج : 22 ص : 59
خداوند از قبل گفته و ما را از آينده شما با خبر ساخته است ( كذلكم قال الله من قبل ) .
خداوند دستور داده غنائم خيبر مخصوص اهل حديبيه باشد ، واحدى با آنها در اين امر شركت نكند ! ولى اين متخلفان بى شرم و پر ادعا ، باز از ميدان در نمى روند و شما را متهم به حسادت مى كنند و به زودى مى گويند : مطلب چنين نيست بلكه شما نسبت به ما حسد مىورزيد ! ( فسيقولون بل تحسدوننا ) .
و به اين ترتيب آنها حتى بطور ضمنى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را تكذيب مى كنند ، و ريشه منع آنها را از شركت در غزوه خيبر حسادت مى شمرند ! قرآن در آخرين جمله مى گويد : ولى آنها جز اندكى نمى فهمند ( بل كانوا لا يفقهون الا قليلا ) .
آرى ريشه تمام بدبختى هاى آنها جهل و نادانى و بيخبرى است كه هميشه دامنگير آنها بوده است ، جهل در مورد خداوند ، و عدم معرفت مقام پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و بيخبرى از سرنوشت انسانها ، و عدم توجه به ناپايدارى ثروت دنيا .
درست است كه آنها در مسائل مالى و منافع شخصى با هوش و دقيق و باريك بودند ، اما چه جهلى از اين بالاتر كه انسان همه چيز خود را با اندكى ثروت مبادله كند ؟ ! .
سرانجام پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) طبق نقل تواريخ غنائم خيبر را تنها بر اهل حديبيه تقسيم كرد ، حتى كسانى كه در حديبيه بودند و موفق به شركت در غزوه خيبر نشدند سهمى براى آنها قرار داد ، البته اين موضوع يك مصداق بيشتر نداشت و آن جابر بن عبد الله بود .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 60
در ادامه همين بحث و گفتگو با متخلفان حديبيه در آيه بعد پيشنهادى به آنها كرده ، و راه بازگشت را به روى آنها چنين مى گشايد و مى فرمايد : به متخلفان از اعراب باديه نشين بگو به زودى از شما دعوت مى شود كه به سوى قومى جنگجو و پر قدرت گام بگذاريد ، و با آنها پيكار كنيد تا اسلام را پذيرا شوند ( قل للمخلفين من الاعراب ستدعون الى قوم اولى باس شديد تقاتلونهم او يسلمون ) .
اگر اطاعت كنيد خداوند پاداش نيكى به شما مى دهد ، و اگر سرپيچى كنيد ، آنگونه كه قبلا نيز سرپيچى كرديد ، خداوند شما را عذاب دردناكى مى كند ( فان تطيعوا يؤتكم الله اجرا حسنا و ان تتولوا كما توليتم من قبل يعذبكم عذابا اليما ) .
هر گاه به راستى از رفتار قبلى خود پشيمان شده ايد ، و دست از راحت - طلبى و دنيا پرستى برداشته ايد ، بايد امتحان صداقت خود را در ميدان سخت و سهمگين ديگرى بدهيد ، و گرنه از ميدانهاى سخت اجتناب كردن ، و در ميدانهاى راحت و پر غنيمت شركت نمودن به هيچوجه ممكن نيست ، و دليلى است بر نفاق يا ضعف ايمان و جبن و ترس شما .
جالب اينكه قرآن روى عنوان مخلفين در اين آيات مكرر تكيه كرده ، و به اصطلاح بجاى استفاده از ضمير از اسم ظاهر استفاده مى كند .
اين تعبير مخصوصا به صورت صيغه اسم مفعول آمده ، يعنى پشت سر گذارده شدگان اشاره به اينكه هنگامى كه مسلمانان با ايمان مشاهده سستى و بهانه جوئيهاى اين گروه را مى كردند آنها را پشت سر گذارده و بى اعتنا به وضعشان به سوى ميدان جهاد مى شتافتند .
اما در اينكه اين قوم جنگجو و پر قدرت كه در اين آيه به آنها اشاره كرده چه جمعيتى بودند ؟ در ميان مفسران گفتگو است .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 61
جمله تقاتلونهم او يسلمون ( با آنها پيكار كنيد تا مسلمان شوند ) دليل بر اين است كه اهل كتاب نبودند ، زيرا آنها را مجبور به پذيرش اسلام نمى كنند ، بلكه مخير ميان اسلام آوردن يا پذيرش شرائط اهل ذمه و همزيستى مسالمت آميز با مسلمانان و پرداخت جزيه مى كنند ، تنها مشركان و بت پرستان هستند كه چيزى جز اسلام از آنان پذيرفته نمى شود ، زيرا اسلام بت پرستى را به عنوان يك دين نمى شناسد ، و اجبار در ترك بت پرستى جايز است .
و با توجه به اينكه در عصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بعد از ماجراى حديبيه و خيبر غزوه مهمى با مشركان جز فتح مكه و غزوه حنين وجود نداشت ، آيه فوق مى تواند اشاره به آنها باشد ، مخصوصا غزوه حنين كه مردان جنگجوى سخت كوشى از طايفه هوازن و بنى سعد در آن شركت داشتند .
اما اينكه بعضى احتمال داده اند اشاره به غزوه موته كه با روميان انجام گرفت بوده باشد بعيد به نظر مى رسد ، چرا كه آنها اهل كتاب بودند .
و احتمال اينكه منظور جنگهاى بعد از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از جمله جنگ با اهل فارس و يمامه بوده باشد بسيار بعيدتر است ، چرا كه لحن آيات نشان مى دهد مساله مربوط به زمان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است ، و هيچ الزامى نداريم كه آن را بر جنگهاى بعد از عصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تطبيق دهيم ، ظاهرا پاره اى انگيزه هاى سياسى در فكر و انديشه بعضى از مفسران كه روى اين مساله پافشارى داشته اند دخالت داشته است ! اين نكته نيز قابل توجه است كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به آنها قول نمى دهد كه در جنگهاى آينده شما غنائمى به چنگ مى آوريد ، زيرا هدف از جهاد كسب غنيمت نيست ، بلكه روى اين تكيه مى كند كه خداوند پاداش نيكى به شما خواهد داد كه معمولا اين تعبير در مورد پاداشهاى آخرت است .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 62
در اينجا سؤالى مطرح مى شود و آن اينكه : در آيه 83 سوره توبه ، به طور كلى دست رد بر سينه اين نامحرمان زده و مى گويد : فقل لن تخرجوا معى ابدا و لن تقاتلوا معى عدوا انكم رضيتم بالقعود اول مرة فاقعدوا مع الخالفين : شما هرگز با من در هيچ نبردى خروج نخواهيد كرد و مجاز نيستيد همراه من با دشمن پيكار كنيد چرا كه نخستين بار به كناره گيرى از جنگ راضى شديد اكنون نيز با متخلفان بمانيد .
در حالى كه آيه مورد بحث از آنها دعوت به پيكار در ميدان سخت و سهمگين ديگرى مى كند ؟ ولى با توجه به اينكه آيه سوره توبه مربوط به متخلفان جنگ تبوك است كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از آنها قطع اميد كرده بود ، و آيه مورد بحث از متخلفان حديبيه سخن مى گويد كه هنوز از آنها قطع اميد نشده بود پاسخ اين سؤال روشن مى گردد .
و از آنجا كه در ميان متخلفان افرادى بودند كه به خاطر نقص عضو يا بيمارى به راستى قدرت بر شركت در جهاد نداشتند ، و نبايد حق آنها در اين ميان ناديده گرفته شود ، در آخرين آيه مورد بحث معذور بودن آنان را مشخص ساخته است .
بخصوص اينكه بعضى از مفسران نقل كرده اند كه بعد از نزول آيه قبل و تهديد متخلفان به عذاب اليم جمعى از معلولين يا بيماران خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمدند و عرض كردند : اى رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ! تكليف ما در اين ميان چيست ؟ در اينجا اين آيه نازل شد و حكم آنها را چنين بازگو كرد : بر نابينا و لنگ و بيمار گناهى نيست اگر در ميدان جهاد شركت نكنند ( ليس على الاعمى حرج و لا على الاعرج حرج و لا على المريض حرج ) .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 63
تنها جهاد نيست كه مشروط به قدرت و توانائى است ، تمام تكاليف الهى يك سلسله شرائط عمومى دارد كه از جمله آنها توانائى و قدرت است ، و در آيات قرآن كرارا به اين معنى اشاره شده است ، در آيه 286 سوره بقره به صورت يك اصل كلى مى خوانيم : لا يكلف الله نفسا الا وسعها : خداوند هيچكس را جز به مقدار طاقتش تكليف نمى كند .
اين شرط هم با ادله نقلى ثابت شده ، و هم با دليل عقل .
ولى البته اين گروه گرچه از شركت در ميدان جهاد معافند اما آنها نيز بايد به مقدار توان خود براى تقويت قواى اسلام و پيشبرد اهداف الهى آن بكوشند ، چنانكه در آيه 91 سوره توبه مى خوانيم : ليس على الضعفاء و لا على المرضى و لا على الذين لا يجدون ما ينفقون حرج اذا نصحوا لله و رسوله : بر ضعيفان و بيماران و آنها كه وسيله اى براى انفاق ( در راه جهاد ) ندارند گناهى نيست ( كه در ميدان حاضر نشوند ) به شرط اينكه براى خدا و رسولش خير خواهى كنند .
يعنى اگر آنها قادر نيستند با دست كارى انجام دهند از آنچه در توان دارند با زبان مضايقه ننمايند ، و اين تعبير جالبى است كه نشان مى دهد هر كس آنچه را در توان دارد بايد فروگذار نكند ، و به تعبير ديگر اگر نمى توانند در جبهه شركت كنند لااقل پشت جبهه را محكم نگهدارند .
و شايد جمله اخير آيه مورد بحث نيز اشاره به همين معنى باشد كه مى فرمايد : هر كس اطاعت خدا و رسولش را كند او را در باغهائى از بهشت وارد مى سازد كه نهرها از زير درختانش جارى است ، و آن كس كه سرپيچى كند او را به عذاب اليم گرفتار خواهد كرد ! ( و من يطع الله و رسوله يدخله جنات تجرى من تحتها الانهار و من يتول يعذبه عذابا اليما ) .
اين احتمال نيز وجود دارد كه در مواقعى كه استثنائى به حكمى مى خورد
تفسير نمونه ج : 22 ص : 64
افرادى به فكر سوء استفاده افتاده ، خود را در صف معذوران جا مى زنند ، قرآن به آنها هشدار مى دهد كه اگر به راستى معذور نباشند گرفتار عذاب اليم خواهند شد .
اين نكته قابل توجه است كه مساله معذور بودن نابينا و لنگ و بيماران سخت مخصوص جهاد است ، اما در مساله دفاع هر كس به قدر توانائى خود بايد از كيان اسلام و وطن اسلامى و جان دفاع كند و هيچ استثنائى در اين زمينه وجود ندارد .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 65
* لَّقَدْ رَضىَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَك تحْت الشجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فى قُلُوبهِمْ فَأَنزَلَ السكِينَةَ عَلَيهِمْ وَ أَثَبَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً(18) وَ مَغَانِمَ كَثِيرَةً يَأْخُذُونهَا وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً(19)
ترجمه :
18 - خداوند از مؤمنانى كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند راضى و خشنود شد ، خدا آنچه را در درون قلب آنها ( از صداقت و ايمان ) نهفته بود مى دانست ، لذا آرامش را بر دلهاى آنها نازل كرد ، و فتح نزديكى ، به عنوان پاداش ، نصيب آنها فرمود .
19 - و غنائم بسيارى كه آنرا به دست مى آورند ، و خداوند عزيز و حكيم است .

تفسير : خشنودى خدا از شركت كنندگان در بيعت رضوان
گفتيم در ماجراى حديبيه سفرائى ميان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و قريش رد و بدل شد ، از جمله پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) عثمان بن عفان را ( كه از بستگان ابو سفيان بود و اين رابطه ظاهرا در انتخاب او تاثير داشت ) به عنوان نماينده نزد مشركان مكه و اشراف قريش فرستاد تا آنها را از اين حقيقت آگاه كند كه مسلمانان به قصد جنگ نيامده اند بلكه هدفشان زيارت خانه خدا و احترام كعبه است ، اما قريش عثمان را موقتا توقيف كردند ، و به دنبال آن در بين مسلمانان شايع شد كه عثمان كشته شده پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود من از اينجا حركت نمى كنم تا با اين گروه پيكار كنم .
سپس به زير درختى كه در آنجا بود آمد ، و با مردم تجديد بيعت كرد ،
تفسير نمونه ج : 22 ص : 66
و از آنها خواست كه در پيكار با مشركان كوتاهى نكنند ، و كسى پشت به ميدان جهاد نكند .
آوازه اين بيعت در مكه پيچيد و قريش سخت به وحشت افتادند و عثمان را آزاد كردند .
چنانكه مى دانيم اين بيعت به عنوان بيعت رضوان ( بيعت خشنودى خداوند ) معروف شد ، و لرزه بر اندام مشركان انداخت و نقطه عطفى در تاريخ اسلام بود .
آيات مورد بحث در باره اين ماجرا سخن مى گويد .
نخست مى فرمايد : خداوند از مؤمنانى كه در زير درخت با تو بيعت كردند راضى و خشنود شد ( لقد رضى الله عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجرة ) .
هدف از اين بيعت انسجام هر چه بيشتر نيروها ، تقويت روحيه ، تجديد آمادگى رزمى ، سنجش افكار ، و آزمودن ميزان فداكارى دوستان وفادار بود .
اين بيعت روح تازه اى در كالبد مسلمين دميد ، چرا كه دست به دست پيامبر خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى دادند ، و از صميم دل اظهار وفادارى مى كردند .
خداوند به اين مؤمنان فداكار و ايثارگر كه در اين لحظه حساس با پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بيعت كردند چهار پاداش بزرگ داد كه از همه مهمتر همين پاداش سخت يعنى رضايت و خشنودى او بود ، همانگونه كه در آيه 72 سوره توبه نيز مى خوانيم و رضوان الله اكبر : و رضا و خشنودى خداوند از همه نعمتهاى بهشتى برتر است .
سپس مى افزايد : خداوند مى دانست آنچه در درون قلب آنها از صداقت و ايمان و آمادگى وفادارى نسبت به اين پيمان نهفته است ، و لذا سكينه و آرامش را بر آنها نازل كرد ( فعلم ما فى قلوبهم فانزل السكينة عليهم ) .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 67
آنچنان آرامشى كه در ميان انبوه دشمنان در نقطه دور دستى از شهر و ديار خود ، در ميان سلاحهاى آماده آنها ، با نداشتن اسلحه كافى ( چون براى زيارت آمده بودند نه براى جنگ ) ترس و وحشتى به دل راه نمى دادند ، و همچون كوه استوار و پا بر جا ايستاده بودند .
و اين دومين موهبت الهى نسبت به آنها بود .
اصولا الطاف خاص و امدادهاى الهى شامل حال كسانى مى شود كه داراى خلوص نيت و صدق و صفاى باطن باشند .
لذا در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : ان العبد المؤمن الفقير ليقول يا رب ارزقنى حتى افعل كذا و كذا من البر و وجوه الخير ، فاذا علم الله عز و جل ذلك منه بصدق نيته كتب الله له من الاجر مثل ما يكتب له لو عمله ، ان الله واسع كريم : بنده مؤمن فقير گاهى مى گويد : خداوندا ! به من روزى ده تا چنين و چنان از كارهاى خير و نيك انجام دهم ، هر گاه خداوند صدق نيت از او بداند همان پاداشى را براى او مى نويسد كه اگر توانائى داشت انجام مى داد ، چرا كه خداوند داراى رحمت واسعه و كريم است .
و در پايان اين آيه به سومين موهبت اشاره كرده مى فرمايد : و فتح نزديكى به عنوان پاداش نصيب آنها فرمود ( و اثابهم فتحا قريبا ) .
آرى اين فتح كه به گفته اكثر مفسران فتح خيبر بود ( هر چند بعضى آن را فتح مكه شمرده اند ) سومين پاداش الهى براى اين مؤمنان ايثارگر بود .
تعبير به قريبا تاييدى است بر اينكه منظور فتح خيبر است ، زيرا اين فتح در آغاز سال هفتم هجرت به فاصله چند ماه بعد از ماجراى حديبيه تحقق
تفسير نمونه ج : 22 ص : 68
يافت .
چهارمين نعمتى كه به دنبال بيعت رضوان نصيب مسلمانان شد غنائم فراوان مادى بود چنانكه در آيه بعد مى فرمايد : پاداش ديگر غنائم كثيرى است كه آن را به دست مى آورند ( و مغانم كثيرة ياخذونها ) .
يكى از اين غنائم همان غنائم خيبر بود كه در فاصله كوتاهى به دست مسلمانان افتاد ، و با توجه به ثروت بى حساب يهود خيبر ، اين غنائم از اهميت فوق العاده اى برخوردار بود .
ولى محدود ساختن غنائم به غنائم خيبر دليل قطعى ندارد ، و مى تواند غنائم ساير جنگهاى اسلامى را كه بعد از فتح حديبيه رخ داد در بر گيرد .
و از آنجا كه بايد مسلمانان به اين وعده الهى كاملا اطمينان كنند در آخر آيه مى افزايد : خداوند شكست ناپذير و حكيم است ( و كان الله عزيزا حكيما ) .
اگر به شما دستور داد كه در حديبيه صلح كنيد بر اساس حكمت بود ، حكمتى كه گذشت زمان پرده از اسرار آن برداشت ، و اگر به شما وعده فتح قريب و غنائم كثير مى دهد اين توانائى را دارد كه به وعده هاى خود جامه عمل بپوشاند .
به اين ترتيب مسلمانان با ايمان و ايثارگر در سايه بيعت رضوان و اعلام وفادارى به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در آن ساعات حساس ، پيروزى دنيا و آخرت را به دست آوردند ، در حالى كه منافقان بيخبر و ضعيف الايمانهاى ترسو در آتش حسرت سوختند ؟ اين سخن را با گفتارى از امير مؤمنان على (عليه السلام) پايان مى دهيم : او به هنگامى كه از پايمردى مسلمانان نخستين و جهاد بى نظيرش با دشمنى سخن
تفسير نمونه ج : 22 ص : 69
مى گويد ، و مخاطبان سست عنصر را مورد نكوهش قرار مى دهد ، مى فرمايد : فلما راى الله صدقنا انزل بعدونا الكبت ، و انزل علينا النصر ، حتى استقر الاسلام ملقيا جرانه ، و متبوئا اوطانه ، و لعمرى لو كنا ناتى ما اتيتم ، ما قام للدين عمود ، و لا اخضر للايمان عود ، و ايم الله لتحتلبنها دما ، لتتبعنها ندما ! : هنگامى كه خداوند صدق و اخلاص ما را ديد خوارى و ذلت را بر دشمن ، و پيروزى و نصر را بر ما نازل كرد تا آنجا كه اسلام بر صفحه زمين گسترده شد ، و مناطق پهناورى را براى خويش برگزيد ، بجانم سوگند اگر ما در مبارزه همچون شما بوديم ، هرگز پايه اى از دين بر پا نمى شد ! و شاخه اى از درخت ايمان سبز نمى گشت و به خدا سوگند به جاى شير ، خون مى دوشيد و پشيمان مى شويد .

نكته : بيعت و خصوصيات آن
بيعت از ماده بيع در اصل به معنى دست دادن به هنگام قرار داد معامله است ، و سپس به دست دادن براى پيمان اطاعت اطلاق شده است ، و آن چنين بود كه هر گاه كسى مى خواست اعلام وفادارى به ديگرى كند ، او را به رسميت بشناسد و از فرمانش اطاعت كند ، با او بيعت مى كرد ، و شايد اطلاق اين كلمه به اين معنى از اين جهت بود كه هر يك از دو طرف تعهدى همچون تعهد دو معامله گر در برابر ديگرى مى كردند .
بيعت كننده حاضر مى شد گاه تا پاى جان و گاه تا پاى مال و فرزند در راه اطاعت او بايستد ، و بيعت پذير نيز حمايت و دفاع او را بر عهده مى گرفت .
ابن خلدون در مقدمه تاريخ خود مى گويد : كانوا اذا بايع الامير
تفسير نمونه ج : 22 ص : 70
جعل ايديهم فى يده تاكيدا فاشبه ذلك فعل البايع و المشترى : هنگامى كه بيعت با امير مى كردند براى تاكيد دست در دست او مى گذاشتند ، و اين شبيه كار فروشنده و خريدار بود .
قرائن نشان مى دهد كه بيعت از ابداعات مسلمين نيست ، بلكه سنتى بوده كه قبل از اسلام در ميان عرب رواج داشته است ، و به همين دليل در آغاز اسلام كه طايفه اوس و خزرج در موقع حج از مدينه به مكه آمدند و با پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در عقبه بيعت كردند بر خورد آنها با مساله بيعت بر خورد با يك امر آشنا بود ، بعد از آن پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيز در فرصتهاى مختلف با مسلمانان تجديد بيعت كرد كه يك مورد از آن همين بيعت رضوان در حديبيه بود ، و از آن گسترده تر بيعتى بود كه بعد از فتح مكه انجام گرفت كه در تفسير سوره ممتحنه شرح آن به خواست خدا خواهد آمد .
اما چگونگى بيعت به طور كلى از اين قرار بوده كه بيعت كننده دست به دست بيعت شونده مى داده و با زبان حال يا قال اعلام اطاعت و وفادارى مى نمود ، و گاه در ضمن بيعت شرائط و حدودى براى آن قائل مى شد ، مثلا بيعت تا پاى مال ، تا سر حد جان ، يا تا سر حد همه چيز حتى از دست دادن زن و فرزند .
و گاه بيعت تا سر حد عدم فرار ، و گاه تا سرحد موت بود ( اتفاقا اين هر دو معنى در مورد بيعت رضوان در تواريخ آمده است ) .
پيامبر اسلام بيعت زنان را نيز مى پذيرفت ، اما نه از طريق دست دادن ، بلكه چنانكه در تواريخ آمده ، دستور مى داد ظرف بزرگى از آب حاضر كنند ، او دست خود را در يك طرف ظرف فرو مى برد ، و زنان بيعت كننده در طرف ديگر .
گاه در ضمن بيعت انجام كار يا ترك كارهائى را شرط مى كردند ،
تفسير نمونه ج : 22 ص : 71
همانگونه كه پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در بيعت با زنان بعد از فتح مكه شرط كرد كه مشرك نشوند و آلوده به بى عفتى نگردند و دزدى نكنند و فرزندان خود را نكشند و امور ديگر ( سوره ممتحنه آيه 12 ) .
به هر حال در باره احكام بيعت بحثهاى مختلفى است كه به طور فشرده در اينجا يادآور مى شويم ، هر چند مسائل اين بحث در فقه اسلامى نيز در هاله اى از ابهام فرو رفته است :
1 - ماهيت بيعت يك نوع قرار داد و معاهده ميان بيعت كننده از يكسو ، و بيعت پذير از سوى ديگر است ، و محتواى آن اطاعت و پيروى و حمايت و دفاع از بيعت شونده است ، و بر طبق شرائطى كه در آن ذكر مى كنند درجات مختلفى دارد .
از لحن آيات قرآن و احاديث استفاده مى شود كه بيعت يكنوع عقد لازم از سوى بيعت كننده است كه عمل بر طبق آن واجب مى باشد ، و بنابر اين مشمول قانون كلى اوفوا بالعقود است ( مائده - 1 ) .
بنابر اين بيعت كننده حق فسخ را ندارد ، ولى بيعت پذير چنانچه صلاح بداند مى تواند بيعت خود را بر دارد و فسخ كند ، در اينصورت بيعت كننده از التزام و عهد خود آزاد مى گردد .
2 - بعضى بيعت را شبيه انتخابات يا نوعى از آن مى دانند ، در حالى كه
تفسير نمونه ج : 22 ص : 72
مساله انتخابات درست عكس آن است ، يعنى ماهيت آن يكنوع ايجاد مسؤليت و وظيفه ، و پست و مقام براى انتخاب شونده ، و يا به تعبير ديگر نوعى توكيل در انجام كارى است ، هر چند اين انتخاب وظائفى هم براى انتخاب كننده به دنبال دارد ( مانند همه وكالتها ) در حالى كه بيعت چنين نيست .
و به تعبير ديگر : انتخابات اعطاى مقام است ، و همانگونه كه گفتيم شبيه توكيل مى باشد ، در حالى كه بيعت تعهد اطاعت است .
گرچه ممكن است اين دو در بعضى از آثار با هم شباهت پيدا كنند ، ولى اين شباهت هرگز به معنى وحدت مفهوم و ماهيت آنها نيست ، لذا در مورد بيعت ، بيعت كننده قادر بر فسخ نمى باشد در حالى كه در مورد انتخابات در بسيارى از موارد انتخاب كنندگان حق فسخ دارند كه دسته جمعى شخص انتخاب شونده را از مقامش عزل كنند ( دقت كنيد ) .
3 - در مورد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و امامان معصوم (عليهم السلام) كه از سوى خدا نصب مى شوند هيچ نيازى به بيعت نيست ، يعنى اطاعت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و امام معصوم (عليه السلام) و منصوب از سوى او واجب است ، خواه بر كسانى كه بيعت كرده باشند يا كسانى كه بيعت نكرده باشند .
و به تعبير ديگر : لازمه مقام نبوت و امامت وجوب اطاعت است ، همانگونه كه قرآن مى گويد : اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم ( نساء - 59 ) .
ولى اين سؤال پيش مى آيد كه اگر چنين است پس چرا پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرارا از ياران خود ، يا تازه مسلمانان بيعت گرفت كه دو نمونه آن در قرآن صريحا آمده است ( بيعت رضوان در اينجا و بيعت با اهل مكه كه در سوره ممتحنه به آن اشاره شده است ) .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 73
در پاسخ مى گوئيم بدون شك اين بيعتها يكنوع تاكيد بر وفادارى بوده كه در مواقع خاصى انجام مى گرفته ، و مخصوصا براى مقابله با بحرانها و حوادث سخت از آن استفاده مى شده است ، تا در سايه آن روح تازه اى در كالبد افراد دميده شود ، چنانكه تاثيرهاى شگرف آن را در بيعت رضوان در بحثهاى گذشته خوانديم .
ولى در بيعتهائى كه براى خلفا مى گرفتند بيعت به عنوان پذيرش مقام خلافت بود ، هر چند به عقيده ما خلافت پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چيزى نبود كه از طريق بيعت مردم انجام گيرد ، بلكه تنها از سوى خداوند و به وسيله شخص پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) يا امام پيشين تحقق مى يافت .
و به همين دليل بيعتى را كه مسلمانان با على (عليه السلام) يا امام حسن يا امام حسين (عليه السلام) كردند آن نيز جنبه تاكيد بر وفادارى داشت و شبيه بيعتهاى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بود .
4 - آيا در حال حاضر نيز بيعت به عنوان يك اصل اسلامى قابل قبول است ؟ يا به تعبير ديگر آيا مى توان بيعت را تعميم داد ، و مثلا فلان جمعيت يك فرد لائق و واجد شرائط شرعى را برگزينند ( به عنوان فرمانده لشكر ، رئيس جمعيت ، و يا رئيس حكومت ) و با او بيعت كنند ؟ آيا اينگونه بيعتها مشمول احكام شرعى بيعت مى باشد ؟ ! از آنجا كه به اصطلاح عموم و اطلاقى از قرآن و سنت در خصوص بيعت در دست نيست تعميم اين مساله مشكل به نظر مى رسد ، هر چند استدلال به عموم آيه اوفوا بالعقود چندان بعيد نيست .
ولى با اينحال ابهامى كه در مسائل مربوط به بيعت وجود دارد مانع از اين است كه ما به طور قطع روى اوفوا بالعقود تكيه كنيم بخصوص اينكه
تفسير نمونه ج : 22 ص : 74
در فقه ما هيچ موردى براى بيعت در غير پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و امام معصوم (عليه السلام) ديده نمى شود .
توجه به اين نكته نيز ضرورى است كه مقام نيابت ولى فقيه از نظر ما مقامى است كه از سوى امامان معصوم (عليهم السلام) تعيين شده ، و هيچگونه نيازى به بيعت ندارد ، البته پيروى و اطاعت مردم از ولى فقيه ، به او امكان استفاده از اين مقام و به اصطلاح بسط يد را مى دهد ، ولى اين بدان معنى نيست كه مقام او در گرو تبعيت و پيروى مردم است و تازه مساله پيروى مردم ارتباطى با مساله بيعت ندارد ، بلكه عمل به حكم الهى در مورد ولايت فقيه است ( دقت كنيد ) .
5 - و به هر حال بيعت مربوط به مسائل اجرائى است ، و ارتباطى با احكام ندارد يعنى ، بيعت با يك نفر هرگز حق تشريع و قانونگذارى را به او نمى دهد ، بلكه قوانين را بايد از كتاب و سنت گرفت و سپس آن را به اجراء در آورد ، و كسى در اين گفتگو ندارد .
6 - از روايات استفاده مى شود كه بيعت با امام و پيشواى معصوم بايد براى خدا باشد ، و به تعبير ديگر از امورى است كه قصد قربت در آن لازم است .
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمده : ثلاثة لا يكلمهم الله عز و جل يوم القيامة و لا ينظر اليهم و لا يزكيهم و لهم عذاب اليم : رجل بايع اماما لا يبايعه الا للدنيا ، ان اعطاه ما يريده وفى له ، و الا كف ، و رجل بايع رجلا بسلعته بعد العصر مخلف بالله عز و جل لقد اعطى بها كذا و كذا فصدقه و اخذها و لم يعط فيها ما قال ، و رجل على فضل ماء بالفلات يمنعه ابن السبيل : سه نفرند كه خداوند با آنها سخن نمى گويد و آنها را پاكيزه نمى كند ، و عذاب دردناك براى آنها است : كسى كه با امامى بيعت كند و هدفى جز دنيا
تفسير نمونه ج : 22 ص : 75
نداشته باشد كه اگر خواسته اش را به او بدهد به بيعتش وفا مى كند ، و الا خود دارى خواهد كرد ، و مردى كه بعد از وقت عصر جنسى را مى فروشد و سوگند ياد مى كند كه فلان مبلغ براى خريد جنس داده ام ، و مشترى تصديق مى كند و مى خرد ، در حالى كه چنين نبوده است ، و كسى كه آب اضافى در بيابان دارد و به ابن سبيل نمى دهد تعبير به عصر يا به خاطر شرافت اين وقت است ، و يا از اين جهت كه بسيارى از فروشندگان ، جنس خود را به همان قيمتى كه خريده اند در اين موقع مى فروشند ) .
7 - شكستن بيعت از گناهان كبيره است ، در حديثى از امام موسى بن جعفر (عليه السلام) مى خوانيم : ثلاثه موبقات : نكث الصفقة و ترك السنة و فراق الجماعة : سه گناه است كه انسان را هلاك مى كند ( و به عذاب شديد الهى مى افكند ) : شكستن بيعت ، ترك سنت ، و جدائى از جماعت .
ترك سنت ظاهرا اشاره به قوانينى است كه پيامبر اسلام آورده و جدائى از جماعت به معنى اعراض و پشت كردن به آن است نه صرفا عدم شركت در جماعت .
8 - بيعت در سخنان على (عليه السلام) در خطبه هاى نهج البلاغه كرارا روى مساله بيعت تكيه شده ، و امام (عليه السلام) بارها روى بيعتى كه مردم با او كردند تكيه مى كند .
از جمله در يك مورد مى فرمايد : اى مردم شما بر من حقى داريد ، و من بر شما حقى دارم ، اما حق شما بر من اين است كه دلسوز و خير خواه شما باشم ،
تفسير نمونه ج : 22 ص : 76
و بيت المال شما را در راه خودتان مصرف كنم ، شما را تعليم دهم تا از جهل نجات يابيد ، و تاديب كنم تا آگاه شويد ، سپس مى افزايد : و اما حقى عليكم فالوفاء بالبيعة ، و النصيحة فى المشهد و المغيب ، و الاجابة حين ادعوكم ، و الطاعة حين آمركم : اما حق من بر شما اين است كه در بيعت خويش وفادار باشيد ، و در آشكارا و نهان خير خواهى كنيد هر وقت شما را مى خوانم اجابت نمائيد ، و هر گاه فرمان مى دهم اطاعت كنيد .
و در جاى ديگر مى فرمايد : لم تكن بيعتكم اياى فلتة : بيعت شما با من بى مطالعه و ناگهانى انجام نگرفت ( تا كمترين ترديدى در اطاعت من به خود راه دهيد .
و در خطبه اى كه قبل از جنگ جمل و حركت از مدينه به سوى بصره ايراد فرمود ، مردم را به پايدارى روى بيعتشان توجه داده ، مى فرمايد : و بايعنى الناس غير مستكرهين ، و لا مجبرين ، بل طائعين مخيرين : مردم بدون اكراه و اجبار و از روى اطاعت و اختيار با من بيعت كردند .
و بالاخره در برابر معاويه كه از بيعت با امام (عليه السلام) سر باز زد ، و مى خواست به نحوى خرده گيرى كند فرمود : بايعنى القوم الذين بايعوا ابا بكر و عمر و عثمان على ما بايعوهم عليه ، فلم يكن للشاهد ان يختار ، و لا للغائب ان يرد : همان گروهى كه با ابو بكر و عمر و عثمان بيعت كردند با من با همان شرائط و كيفيت بيعت نمودند بنابر اين نه آنكه حاضر بود اكنون اختيار فسخ دارد ، و نه آنكه غائب بود اجازه
تفسير نمونه ج : 22 ص : 77
رد كردن ! .
از بعضى از عبارات نهج البلاغه به خوبى بر مى آيد كه بيعت يكبار بيش نيست ، تجديد نظر در آن راه ندارد ، و اختيار فسخ در آن نخواهد بود ، و هر كس از آن سر بتابد طعنه زن و عيبجو خوانده مى شود ، و آن كس كه در باره قبول يا رد آن بينديشد يا ترديد كند منافق است ! انها بيعة واحدة ، لا يثنى فيها النظر ، و لا يستانف فيها الخيار ، الخارج منها طاعن ، و المروى فيها مداهن ! .
از مجموع اين تعبيرات استفاده مى شود كه امام (عليه السلام) در مقابل كسانى كه ايمان به امامت منصوصش از طرف پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نداشتند و بهانه جوئى مى كردند به مساله بيعت كه نزد آنها مسلم بود استدلال مى كرد ، تا ياراى سر باز زدن از اطاعت امام (عليه السلام) نداشته باشند ، و به معاويه و امثال او گوشزد مى كرد همانگونه كه مشروعيت براى خلافت خلفاى سه گانه قائل است بايد براى خلافت امام (عليه السلام) قائل باشد و در برابر آن تسليم گردد ( بلكه خلافت او مشروعتر است ، چون بيعت وى گسترده تر و از روى رضايت و رغبت عمومى انجام شد ) .
بنابر اين استدلال به بيعت هيچ منافاتى با مساله نصب امام از طريق خدا و پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و تاكيدى بودن بيعت ندارد .
لذا در همين نهج البلاغه در يك مورد امام به حديث ثقلين كه از نصوص امامت است اشاره مى فرمايد و در جائى ديگر به مساله وصيت و وراثت .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 78
( دقت كنيد ) .
و در عبارات ديگرش به لزوم وفادارى نسبت به بيعت و دوام آن و عدم امكان فسخ و تجديد نظر و عدم نياز به تكرار اشاره فرموده است كه اينها نيز مسائلى است مورد قبول در باره بيعت .
ضمنا از آنها به خوبى استفاده مى شود كه اگر بيعت جنبه اجبار و اكراه داشته باشد ، يا به صورت غافلگير كردن مردم انجام گيرد ارزشى ندارد ، بلكه بيعتى با ارزش است كه از روى اختيار و آزادى اراده و فكر و مطالعه انجام گيرد ( باز هم دقت كنيد ) .

تفسير نمونه ج : 22 ص : 79
وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ كثِيرَةً تَأْخُذُونهَا فَعَجَّلَ لَكُمْ هَذِهِ وَ كَف أَيْدِى النَّاسِ عَنكُمْ وَ لِتَكُونَ ءَايَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ وَ يَهْدِيَكُمْ صِرَطاً مُّستَقِيماً(20) وَ أُخْرَى لَمْ تَقْدِرُوا عَلَيهَا قَدْ أَحَاط اللَّهُ بِهَا وَ كانَ اللَّهُ عَلى كلِّ شىْء قَدِيراً(21)
ترجمه :
20 - خداوند غنائم فراوانى به شما وعده داده كه آنها را به چنگ مى آوريد ، ولى اين يكى را زودتر براى شما فراهم ساخت ، و دست تعدى مردم ( دشمنان ) را از شما باز داشت ، تا نشانه اى براى مؤمنان باشد ، و شما را به راه راست هدايت كند .
21 - و نيز غنائم و فتوحات ديگرى كه شما قدرت بر آن نداريد ولى خداوند قدرتش بر آن احاطه دارد نصيب شما مى كند و خداوند بر هر چيز توانا است .

تفسير : باز هم بركات صلح حديبيه !
اين آيات همچنان بحثهاى مربوط به صلح حديبيه و وقايع بعد از آن را بازگو مى كند ، و بركات و فوائدى را كه از اين رهگذر عائد مسلمانان شد شرح مى دهد .
نخست مى فرمايد : خداوند غنائم فراوانى به شما وعده داده كه آنها را به دست مى آوريد ، ولى اين يكى را