بعدی 
تفسير نمونه ج : 20 ص : 40
آيات مورد بحث سخن از چگونگى غضب پروردگار بر افراد بى ايمان است ، تا با قرينه مقابله هر دو بحث روشنتر گردد .
نخست مى فرمايد : كسانى را كه كافر شدند روز قيامت صدا مى زنند كه عداوت و خشم پروردگار نسبت به شما از عداوت و خشم شما به خودتان بيشتر است چرا كه دعوت به سوى ايمان مى شديد ولى راه كفر را پيش مى گرفتيد ( ان الذين كفروا ينادون لمقت الله اكبر من مقتكم انفسكم اذ تدعون الى الايمان فتكفرون ) .
چه كسى آنها را چنين ندا مى كند ؟ ظاهر اين است كه فرشتگان عذاب براى ملامت و سرزنش و رسوا كردن آنها چنين ندائى سر مى دهند ، در حالى كه فرشتگان رحمت همواره آماده اكرام و احترام مردم با ايمان و صالح مى باشند .
اين احتمال نيز داده شده است كه اين ندا از ناحيه بعضى از كفار نسبت به بعضى ديگر است ، اما معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد ، و به هر حال اين ندائى است كه در روز قيامت داده مى شود و آيات بعد گواه روشنى بر اين معنى است .
مقت در لغت به معنى بغض و عداوت شديد است ، اين آيه نشان مى دهد كه افراد بى ايمان هر چند نسبت به خود عداوت شديد پيدا مى كنند خشم خداوند نسبت به آنها از آن هم شديدتر است .
اما اينكه منظور از خشم و عداوت كفار نسبت به خودشان چيست ؟ در اينجا دو تفسير وجود دارد : نخست اينكه آنها بزرگترين دشمنى را در حق خود در دنيا انجام داده اند ، چرا كه دست رد بر سينه مناديان توحيد زدند ، نه تنها از چراغهاى هدايت الهى روى برتافتند بلكه آنها را در هم شكستند ، آيا دشمنى با خويشتن از اين شديدتر مى شود كه انسان به خاطر پيروى هواى نفس و بهره گيرى از متاع چند روزه
تفسير نمونه ج : 20 ص : 41
دنيا راه سعادت جاويدان را به روى خويش ببندد و درهاى عذاب ابدى را بگشايد .
مطابق اين تفسير جمله اذ تدعون الى الايمان فتكفرون ( در آن زمان كه به ايمان دعوت مى شديد و شما كفر مىورزيديد ) در واقع بيان كيفيت خشم و عداوت آنها با خودشان است .
تفسير ديگر اينكه مراد دشمنى و خشم آنها بر خويشتن در قيامت است ، چرا كه وقتى نتيجه كار خود را در آنجا مشاهده مى كنند سخت پشيمان و ناراحت مى شوند ، ناله و نعره آنها بلند مى شود ، از شدت ناراحتى دو دست خود را گاز مى گيرند : و يوم يعض الظالم على يديه ( فرقان - 27 ) .
آرزو مى كنند ايكاش خاك بودند : و يقول الكافر يا ليتنى كنت ترابا ( نبا - 40 ) .
و از شدت ناراحتى به خود مى پيچد ، و چون چشم بينا به مقتضاى بصرك اليوم حديد ( ق - 22 ) پيدا كرده اند ، و همه حقايق و اسرار درون به مقتضاى يوم تبلى السرائر ( الطارق - 9 ) آشكار گرديده ، و پرونده هاى اعمال به مقتضاى و اذا الصحف نشرت ( التكوير - 10 ) گشوده شده است ، و به مقتضاى كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا ( اسراء - 14 ) از خودش براى حسابرسى خودش دعوت گرديده ، سخت خود را محكوم مى كنند و با تمام وجود از خود متنفر مى شوند و مى گريزند .
اينجاست كه ندا داده مى شود : دشمنى و خشم خدا بر شما از اين هم بيشتر است ، چرا كه داعيان حق و فرستادگان خدا شما را به ايمان دعوت كردند و شما راه كفر پيش گرفتيد و به آن ادامه داديد .
مطابق اين تفسير جمله اذ تدعون الى الايمان فتكفرون بيان دليل
تفسير نمونه ج : 20 ص : 42
عظمت خشم خدا نسبت به آنان است .
هر دو تفسير مناسب است اما تفسير اول از جهاتى مناسبتر به نظر مى رسد .
به هر حال مجرمان با مشاهده اوضاع و احوال قيامت و آگاهى بر خشم خداوند نسبت به آنها از خواب غفلت طولانى خويش بيدار مى شوند و در فكر چاره مى افتند ، و مى گويند : پروردگارا ! ما را دو بار ميراندى و دو بار زنده كردى و ما در اين مرگ و حياتها همه چيز را فهميديم ، اكنون به گناهان خود اعتراف مى كنيم ، آيا راهى براى خارج شدن از دوزخ ( و بازگشت به دنيا و جبران ما فات ) وجود دارد ؟ ! ( قالوا ربنا امتنا اثنتين و احييتنا اثنتين فاعترفنا بذنوبنا فهل الى خروج من سبيل ) .
آرى در آنجا پرده هاى غرور و غفلت كنار مى رود ، و چشم حقيقت بين انسان باز مى شود ، لذا چاره اى جز اعتراف به گناه ندارد .
آنها در اين جهان اصرار به انكار معاد داشتند ، و پيامبران را در اين زمينه به باد استهزاء مى گرفتند ، اما هنگامى كه مرگ و حيات متوالى خود را مى بينند جائى براى انكار باقى نمى ماند ، تكيه كردن آنها روى تكرار مرگ و حيات شايد از اين نظر است كه مى خواهند بگويند : اى خداوندى كه مالك مرگ
تفسير نمونه ج : 20 ص : 43
و حياتى ، توانائى اين را دارى كه بار ديگر ما را به دنيا بازگردانى تا در مقام جبران برآئيم .

دو مرگ و دو حيات
در اينكه منظور از دو بار ميراندن و دو بار زنده كردن چيست ؟ مفسران چندين تفسير ذكر كرده اند كه از ميان همه آنها سه احتمال قابل ذكر است .
1 - منظور از دو بار ميراندن ، مرگ در پايان عمر و مرگ در پايان برزخ است ، و منظور از دو مرتبه احيا ، احياى برزخى و احياى در قيامت است .
توضيح اينكه هنگامى كه انسان مى ميرد نوع ديگرى از حيات به عنوان حيات برزخى پيدا مى كند ، همان حياتى كه شهدا به مقتضاى بل احياء عند ربهم يرزقون ( آل عمران - 169 ) دارند ، همان حياتى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و امامان (عليهم السلام) دارند ، سلام ما را مى شنوند و پاسخ مى گويند ، و نيز همان حياتى كه سركشان و طاغيانى همچون آل فرعون دارند و صبح و شام به مقتضاى النار يعرضون عليها غدوا و عشيا ( غافر - 46 ) مجازات مى شوند .
از سوى ديگر مى دانيم در پايان اين جهان در نخستين نفخه صور نه تنها انسانها كه همه فرشتگان و ارواح مردگان كه در قالبهاى مثالى هستند به مقتضاى فصعق من فى السماوات و من فى الارض : ( زمر - 68 ) مى ميرند ، و كسى جز ذات پاك خداوند باقى نمى ماند ( البته مرگ و حيات فرشتگان و ارواح همانند مرگ و حيات ما انسانها نيست همانطور كه شرح آن را در ذيل آيه 86 سوره زمر داديم ) .
به اين ترتيب ما يك حيات جسمانى داريم و يك حيات برزخى ، در پايان
تفسير نمونه ج : 20 ص : 44
عمر از حيات جسمانى مى ميريم ، و در پايان اين جهان از حيات برزخى و نيز داراى دو حيات به دنبال اين دو مرگ هستيم : حيات برزخى ، و حيات روز قيامت .
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه ما غير از اين دو حيات حيات سومى هم در اين دنيا داريم و مرگى هم قبل از ورود در اين دنيا داشتيم چرا كه قبلا موجود مرده اى بوديم ، به اين ترتيب سه حيات و مرگ مى شود .
پاسخ اين سؤال با دقت در خود آيه روشن مى شود ، زيرا مرگ قبل از حيات دنيا ( در آن حال كه خاك بوديم ) موت است نه اماته يعنى ميراندن و اما حيات در اين دنيا گرچه مصداق احياء است ولى قرآن در آيه فوق به اين جهت به آن اشاره نكرده است كه اين احيا چندان مايه عبرت براى كافران نبوده ، آنچه كه باعث بيدارى و اعتراف آنها به گناه شده نخست حيات برزخى است و سپس حيات در رستاخيز ( دقت كنيد ) .
2 - منظور از دو حيات زنده شدن در قبر براى پاره اى از سؤالات است ، و زنده شدن در قيامت ، و منظور از دو مرگ مرگ در پايان عمر و مرگ در قبر مى باشد .
لذا جمعى از مفسران اين آيه را دليل بر حيات موقت در قبر دانسته اند .
در اينكه حيات در قبر چگونه است ؟ آيا جسمانى است ، يا برزخى ، يا نيمه جسمانى ؟ بحثهائى است كه اينجا جاى آن نيست .
3 - منظور از مرگ نخستين ، مرگ قبل از وجود انسان در دنيا است ، چرا كه قبلا خاك بود ، بنا بر اين زندگى اول نيز زندگى اين دنيا مى شود ، و مرگ دوم در پايان اين جهان است ، و حيات دوم در رستاخيز .
كسانى كه اين تفسير را برگزيده اند به آيه 28 سوره بقره نيز استدلال كرده اند كه مى گويد : كيف تكفرون بالله و كنتم امواتا فاحياكم ثم يميتكم ثم يحييكم ثم اليه ترجعون : چگونه به خدا كافر مى شويد در حالى كه شما
تفسير نمونه ج : 20 ص : 45
مرده بوديد او شما را زنده كرد ، سپس مى ميراند ، بار ديگر زنده مى كند ، سپس به سوى او باز مى گرديد .
ولى آيه مورد بحث سخن از دو اماته ميراندن مى گويد در حالى كه در آيه سوره بقره يك موت است و يك اماته .
از ميان اين تفسيرها تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد .
اين نكته نيز قابل توجه است كه بعضى از طرفداران تناسخ خواسته اند از اين آيه براى زندگى و مرگ تكرارى انسانها و بازگشت ارواح به بدنهاى جديد در اين دنيا استدلال كنند ، در حالى كه آيه فوق يكى از دلائل زنده نفى تناسخ است ، زيرا مرگ و حيات را منحصر در دو قسمت مى كند ، ولى طرفداران عقيده تناسخ خبر از مرگ و حياتهاى متعدد و متوالى مى دهند و معتقدند روح يك انسان ممكن است چند بار در كالبدهاى جديد و نطفه هاى تازه حلول كند و به اين دنيا باز گردد .
به هر حال ناگفته پيداست كه پاسخ اين تقاضاى كافران كه از دوزخ بيرون آيند و به دنيا برگردند تا به گمان خود گذشته تاريك را جبران نمايند منفى است و منفى بودن آن به قدرى روشن است كه حتى در آيات مورد بحث سخنى از آن به ميان نيامده ، تنها در آيه بعد مطلبى ذكر مى كند كه به منزله دليل آن است ، مى فرمايد : اين به خاطر آن است كه وقتى خداوند به يگانگى خوانده مى شد راه انكار پيش مى گرفتيد و كفر مىورزيديد ، ولى هر گاه كسانى به او شرك مى آوردند در برابر آنها تسليم بوديد و ايمان مى آورديد ( ذلكم بانه اذا دعى
تفسير نمونه ج : 20 ص : 46
الله وحده كفرتم و ان يشرك به تؤمنوا ) .
آرى هر جا سخن از توحيد و پاكى و تقوا و فرمان حق بود چهره در هم مى كشيديد ، و هر جا از كفر و نفاق و شرك و آلودگى سخن به ميان مى آمد خوشحال و شادان مى شديد ، و به همين دليل سرنوشتى غير از اين نداريد .
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه اين پاسخ چگونه با در خواست بازگشت به دنيا ارتباط پيدا مى كند ؟ ولى تعبيرات آيه بيانگر اين واقعيت است كه اين گونه اعمال آنها مقطعى و موقتى نبود بلكه دائما چنين بودند ، لذا اگر باز گردند همين برنامه را ادامه خواهند داد و اين ايمان و تسليم در قيامت جنبه اضطرارى دارد نه واقعى ، بعلاوه اعتقاد و اعمال و نيات گذشته آنها ايجاب مى كند به طور مخلد در دوزخ باشند ، با اين حال بازگشت به دنيا امكان پذير نيست .
به هر حال اين وضع مخصوص كسانى است كه كفر و شرك و گناه در وجود آنها ريشه دوانده ، همانها كه به گفته قرآن از شنيدن نام خداى يگانه مشمئز مى شدند ، و از شنيدن نام بتها شادمان ، و اذا ذكر الله وحده اشمازت قلوب الذين لا يؤمنون بالاخرة و اذا ذكر الذين من دونه اذا هم يستبشرون ( زمر - آيه 44 ) .
اين اختصاص به عصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ندارد در زمان ما نيز كوردلانى هستند كه از ايمان و توحيد و تقوا گريزانند و هر جا بوى كفر و نفاق و فساد به مشام برسد به آنجا رو مى آورند .
لذا در بعضى از روايات اهلبيت (عليهم السلام) اين آيه به مساله ولايت تفسير شده كه بعضى از شنيدن آن ناراحت مى شوند ، و از شنيدن نام مخالفان آنها شاد ( روشن است كه اين تفسير از قبيل تطبيق كلى بر مصداق است نه انحصار تمام مفهوم آيه در اين مصداق ) .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 47
در پايان آيه براى آنكه اين تاريك دلان مشرك را براى هميشه مايوس كند مى افزايد : حاكميت و داورى مخصوص خداوند بلند مقام و بزرگ است ( فالحكم لله العلى الكبير ) .
جز او قاضى و داد خواه و دادرسى در اين محكمه نيست ، و چون او على و كبير است نه مغلوب كسى مى گردد ، نه توصيه اى در او مؤثر مى شود ، و نمى توان از طريق فداء و غرامت و يارى اين و آن بر حكم او غلبه كرد ، حاكم مطلق او است ، و همه سر بر فرمان اويند ، و هيچ راه فرارى در برابر حكمش وجود ندارد .

نكته : دعاى دور از حاجت !
اين نخستين بار نيست كه در آيات قرآن به تقاضاى دوزخيان يا كفار مبنى بر بازگشت مجدد به اين جهان بر خورد مى كنيم كه با پاسخ منفى روبرو مى شوند ، بارها در آيات قرآن مجيد اين موضوع مطرح شده است .
در سوره شورى آيه 44 مى خوانيم : ظالمان بعد از مشاهده عذاب مى گويند هل الى مرد من سبيل : آيا راهى به سوى بازگشت وجود دارد ؟ و در سوره زمر آيه 58 در باره انسانهاى گنهكار و بى ايمان آمده است : هنگامى كه آنها عذاب الهى را مى بينند مى گويند : اگر بار ديگر به دنيا باز گرديم از نيكوكاران خواهيم بود او تقول حين ترى العذاب لو ان لى كرة فاكون من المحسنين .
و در مؤمنون آيه 107 از قول همين اشخاص آمده است : ربنا اخرجنا منها فان عدنا فانا ظالمون : پروردگارا ما را از دوزخ بيرون فرست ، اگر بار ديگر بازگشت كرديم ما مسلما ظالم و ستمگريم !
تفسير نمونه ج : 20 ص : 48
گروهى نيز به هنگامى كه فرشتگان مرگ را مى بينند چنين تقاضائى از خدا مى كنند و مى گويند : رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت : پروردگارا مرا باز گردانيد ، شايد در آنچه كوتاهى نمودم و ترك گفتم عمل صالحى انجام دهم ( مؤمنون 99 - 100 ) .
اما در همه جا با كلا ( چنين چيزى ممكن نيست ) و يا تعبيرات مشابهى روبه رو مى شوند .
و به اين ترتيب قرآن مى گويد : زندگى اين جهان تجربه اى است كه هرگز براى يكنفر تكرار نمى شود ، پس اين خيال خام را بايد از سر بيرون كرد كه اگر بعد از مرگ با واكنشى شديد رو به رو شديم راه بازگشت و جبران باز است ، نه هرگز چنين نيست .
دليل آن روشن است ، در قانون تكامل و روند آن ، ارتجاع و بازگشت ممكن نيست ، همانگونه كه محال است از نظر اين قانون نوزادى به شكم مادر باز گردد ، خواه دوران تكاملى خود را در رحم مادر به پايان رسانده باشد و يا ناقص سقط گردد ، بازگشت امكان پذير نيست ، مرگ نيز همچون تولد ثانوى است ، و انتقال از چنين عالم دنيا به عالم ديگر ، در آنجا نيز چنين بازگشتى محال است .
از اين گذشته بيداريهاى اضطرارى هرگز دليل بر بيدارى واقعى نيست و به هنگام فرونشستن عوامل آن ، فراموشكارى باز مى گردد و همان اعمال تكرار مى شود ، چنانكه در زندگى همين دنيا در مورد بسيارى از مردم اين معنى را آزمايش كرده ايم كه در تنگناهاى زندگى دست به دامن لطف خدا مى زنند از در توبه وارد مى شوند اما همين كه طوفان فرو نشست همه چيز به دست فراموشى سپرده مى شود .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 49
هُوَ الَّذِى يُرِيكُمْ ءَايَتِهِ وَ يُنزِّلُ لَكُم مِّنَ السمَاءِ رِزْقاً وَ مَا يَتَذَكرُ إِلا مَن يُنِيب(13) فَادْعُوا اللَّهَ مخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَفِرُونَ(14) رَفِيعُ الدَّرَجَتِ ذُو الْعَرْشِ يُلْقِى الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَن يَشاءُ مِنْ عِبَادِهِ لِيُنذِرَ يَوْمَ التَّلاقِ(15)
ترجمه :
13 - او كسى است كه آيات خود را به شما نشان مى دهد ، و از آسمان براى شما روزى با ارزشى مى فرستد ، تنها كسانى متذكر اين حقايق مى شوند كه به سوى خدا باز گردند .
14 - ( تنها ) خدا را بخوانيد و دين خود را براى او خالص كنيد ، هر چند كافران ناخشنود باشند .
15 - او درجات بندگان صالح را بالا مى برد ، او صاحب عرش است ، روح را به فرمانش بر هر كس از بندگانش كه بخواهد القاء مى كند ، تا مردم را از روز ملاقات بيم دهد .

تفسير : تنها خدا را بخوانيد هر چند كافران نپسندند
اين آيات در حقيقت استدلالى است بر مسائلى كه به صورت اندرز و نصيحت و تهديد و انذار در آيات پيشين گذشت ، استدلالى است بر توحيد و وحدانيت خداوند و ربوبيت او ، و نفى شرك و بت پرستى .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 50
نخست مى گويد : او كسى است كه آياتش را به شما نشان مى دهد ( هو الذى يريكم آياته ) .
همان آيات و نشانه هاى آفاقى و انفسى كه تمام عالم هستى را پر كرده است ، و نقشهاى عجيبى كه بر در و ديوار وجود نمايان است نقشهائى كه هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار ! سپس به بيان يكى از اين آيات پرداخته مى افزايد : او از آسمان براى شما روزى پر ارزشى مى فرستد ( و ينزل لكم من السماء رزقا ) .
دانه هاى حياتبخش باران ، نور آفتاب كه زنده كننده تمام موجودات است ، و هوائى كه مايه حيات همه حيوانات و گياهان مى باشد همه از آسمان نازل مى شود و مى دانيم اين سه امر مهمترين وسيله زندگى و حيات است و بقيه فرع بر آن مى باشد .
بعضى از مفسران آسمان را به معنى عالم غيب و زمين را به معنى عالم شهود تفسير كرده اند و نزول رزق الهى را از آسمان به زمين به معنى ظهور از عالم غيب به عالم شهود دانسته اند ، اما علاوه بر اينكه اين تفسير مخالف ظاهر آيه است هيچ الزامى نيز بر آن وجود ندارد .
درست است كه وحى و آيات فراوانى كه غذاى روح است از آسمان غيب و معنى نازل مى شود ، و باران و نور آفتاب كه غذاى جسم است از آسمان ظاهر است ، و اين هر دو با يكديگر هماهنگ است ، ولى نبايد تصور كرد كه تعبير به آيات ، در آيات مورد بحث اشاره به مفهومى اعم يا مخصوصا اشاره به آيات تشريعى است ، چرا كه تعبير يريكم آياته : ( آياتش را به شما ارائه مى دهد ) مكرر در قرآن مجيد بر آيات توحيدى عالم هستى اطلاق شده است ، از جمله در اواخر همين سوره مؤمن بعد از ذكر نعمتهاى خداوند از قبيل چهار پايان و كشتيها مى فرمايد : و يريكم آياته فاى آيات الله تنكرون : او آياتش را به شما نشان مى دهد ،
تفسير نمونه ج : 20 ص : 51
كداميك از آيات الهى را انكار مى كنيد ( مؤمن - 81 ) و همچنين آيات ديگر .
اصولا تعبير به يريكم ( به شما ارائه مى دهد ) متناسب با آيات تكوينى است ، اما در مورد آيات تشريعى معمولا تعبيرهاى ديگرى مانند وحى فرستاد و به سراغ شما آمد ديده مى شود .
به هر حال اينكه بعضى از مفسران پيشين و بعضى از بزرگان مفسران معاصر آيات را در اينجا به معنى آيات تشريعى يا اعم از تشريعى و تكوينى گرفته اند دليل ندارد .
اين نكته نيز قابل توجه است كه قرآن در اينجا از ميان آيات عظيمى كه در آسمان و زمين و وجود انسان قرار دارد تنها روى مساله رزق و روزى انسان انگشت گذارده ، چرا كه بيشترين مشغوليات فكرى او را همين امر تشكيل مى دهد ، و گاه براى افزايش روزى و نجات از تنگناهاى رزق دست به دامن بتها مى زند ، قرآن مجيد مى گويد : همه روزيها به دست خداوند است ، و از بتها كارى ساخته نيست .
و در پايان آيه مى افزايد : با وجود اينهمه آيات در پهنه جهان هستى چشمهاى نابينا و قلوبى كه حجاب بر آنها افكنده شده چيزى نمى بينند تنها كسانى متذكر مى شوند كه به سوى خدا باز گردند و قلب و جان خود را از آلودگيها بشويند .
( و ما يتذكر الا من ينيب ) .
در آيه بعد چنين نتيجه گيرى مى كند : اكنون كه چنين است خدا را بخوانيد و دين خود را براى او خالص كنيد ( فادعوا الله مخلصين له الدين ) .
بر خيزيد و با تيشه ايمان به جان بتهاى مشركان بيفتيد ، و همه را از صفحه فكر و فرهنگ و اجتماع خود محو كنيد .
البته اين كار شما كافران لجوج و متعصب را سخت ناراحت مى كند ولى ترس
تفسير نمونه ج : 20 ص : 52
و هراسى به خود راه ندهيد ، آئين خود را خالص كنيد هر چند كافران ناخشنود باشند ( و لو كره الكافرون ) .
در محيطى كه اكثريت آن را بت پرستان گمراه تشكيل مى دهند توحيد در آغاز كار براى آنها چهره وحشتناكى دارد ، همانگونه كه طلوع آفتاب در ميان جمع خفاشان ، ولى اعتنا به اين عكس العملهاى جاهلانه و زودگذر نكنيد ، قاطعانه پيش برويد ، و پرچم توحيد و اخلاص را همه جا به اهتزاز در آوريد .
آيه بعد خدا را با چند وصف مهم از اوصافش توصيف كرده مى گويد : او رفيع الدرجات است ( رفيع الدرجات ) .
درجات بندگان صالح را بالا مى برد ، چنانكه در آيه 11 سوره مجادله نيز آمده است يرفع الله الذين آمنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات : خداوند درجات مؤمنان و عالمان را بالا مى برد .
او حتى در ميان پيامبران ، آنها كه از عهده امتحانات بيشترى بر آمدند و مقام اخلاص را به مرز بالاترى رساندند فضيلت و برترى داده است تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض ( بقره - 235 ) .
او انسانها را جانشينان و نمايندگان خود در زمين قرار داده ، و بر طبق شايستگيها بعضى را بر بعضى برترى بخشيده است و هو الذى جعلكم خلائف الارض و رفع بعضكم فوق بعض درجات ( انعام - 165 ) .
اگر در آيه گذشته دعوت به اخلاص در دين شده در اينجا مى گويد خداوند درجات شما را به ميزان اخلاصتان بالا مى برد ، آرى او رفيع الدرجات است .
اينها همه در صورتى است كه رفيع را به معنى رافع و بالا برنده تفسير كنيم ، ولى بعضى گفته اند رفيع در اينجا را به معنى مرتفع است ، بنا بر اين رفيع الدرجات اشاره به اوصاف بلند و عالى خدا است : او در علمش بلند مرتبه
تفسير نمونه ج : 20 ص : 53
است ، و در قدرتش نيز بلند مرتبه ، تمام اوصاف كمال و جمالش آنقدر مرتفع و بالا است كه هماى بلند پرواز عقل و دانش بشرى هرگز به اوج آن نمى رسد .
و از آنجا كه رفيع در لغت به هر دو معنى آمده است آيه فوق به هر يك از دو معنى ممكن است تفسير شود ، ولى از آنجا كه تناسب بحث در آيات با مساله پاداش به اعطاى درجات عالى به بندگان صالح است معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد هر چند به عقيده ما كه استعمال لفظ را در بيش از يك معنى جايز مى دانيم جمع ميان هر دو تفسير بى مانع است ، مخصوصا در مورد آيات قرآن كه الفاظ آن مفاهيم وسيع و گسترده اى دارد .
سپس مى افزايد : او صاحب عرش است ( ذو العرش ) .
سرتاسر عالم هستى تحت قدرت و حكومت او است ، و حكومتش بلامنازع است ، و اين خود دليلى است بر اينكه تعيين درجات بندگان بر حسب شايستگيها به دست قدرت او است .
و چون در آيه قبل پيرامون عرش مشروحا سخن گفتيم ، در اينجا نيازى به تكرار نمى بينيم .
در سومين توصيف مى گويد : او كسى است كه روح را به فرمانش بر هر كسى از بندگانش بخواهد القا مى كند ( يلقى الروح من امره على من يشاء من عباده ) .
اين روح همان قرآن و مقام نبوت و وحى است كه مايه حيات دلها و همانند روح در پيكر انسانى است .
قدرت او از يكسو ، و رفيع الدرجات بودنش از سوى ديگر ، ايجاب مى كند كه برنامه تشريح و تكليف را از طريق وحى اعلام دارد ، و چه تعبير جالبى از آن كرده است : تعبير به روح ، روحى كه مايه حيات و حركت و جنبش و جهاد و پيشرفت است .
گرچه مفسران در توضيح معنى روح در اينجا احتمالات مختلفى داده اند ،
تفسير نمونه ج : 20 ص : 54
اما قرائن موجود در آيه ، و همچنين آيه 2 سوره نحل كه مى فرمايد : ينزل الملائكه بالروح من امره على من يشاء من عباده ان انذروا انه لا اله الا انا فاتقون ، و همچنين آيه 52 شورى كه پيامبر اسلام را مخاطب ساخته و نزول قرآن و ايمان و روح را بر او بيان مى كند و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان همگى دليل بر اين است كه روح در اين گونه موارد به معنى وحى و قرآن و تكاليف الهى است .
تعبير به من امره ( به فرمان او ) اشاره به اين است كه اگر فرشته وحى مامور ابلاغ اين روح است او نيز از ناحيه خدا سخن مى گويد نه از ناحيه خودش .
و تعبير به على من يشاء من عباده ( بر هر كس از بندگانش بخواهد ) نه به معنى اين است كه بى حساب موهبت وحى را به كسى مى دهد ، چرا كه مشيت او عين حكمت او است ، هر كس را شايسته اين مقام ببيند مشمول اين فرمان مى سازد ، همانگونه كه در آيه 124 سوره انعام مى خوانيم : الله اعلم حيث يجعل رسالته : خداوند آگاهتر است كه رسالت خود را در كجا قرار دهد .
و اگر مى بينيم در بعضى از روايات كه از طرق اهل بيت (عليهم السلام) رسيده ، روح در آيه فوق به روح القدس تفسير شده و ويژه پيامبر و امامان معصوم معرفى گرديده منافات با آنچه گفتيم ندارد ، چرا كه روح القدس همان روح مقدس و مقام معنوى والائى است كه به صورت كامل در پيامبران و امامان معصوم قرار دارد و بسيار مى شود كه پرتوى از آن در وجود افراد ديگر تجلى مى كند ، و فيض روح القدس هر گاه به آنها كمك نمايد ، كلمات فوق العاده و يا كارهاى مهم الهى انجام مى دهند .
جالب اينكه در آيات پيشين سخن از نزول باران و ارزاق جسمانى در ميان .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 55
بود و در اينجا سخن از نزول وحى و رزق روحانى است .
اكنون ببينيم هدف از القاى روح القدس بر پيامبران چيست ؟ و آنها اين راه پر نشيب و فراز و طولانى و پرمشقت را براى چه هدفى تعقيب مى كنند ؟ در آخرين جمله آيه فوق به اين سؤال پاسخ داده شده مى گويد : هدف اين است كه مردم را از روز ملاقات انذار كنند ( لينذر يوم التلاق ) .
روزى كه بندگان با پروردگارشان از طريق شهود باطنى ملاقات مى كنند .
روزى كه گذشتگان و آيندگان همه با هم تلاقى دارند .
روز ملاقات پيشوايان حق و باطل با پيروانشان .
روز لقاى مستضعفين و مستكبرين .
روز ملاقات ظالم و مظلوم .
روز ديدار انسانها و فرشتگان .
و بالاخره روز تلاقى انسان با اعمال و گفتار و كردارش و با دادگاه عدل خداوند .
آرى هدف از همه كتب آسمانى و برنامه هاى الهى اين است كه بندگان را از روز تلاقى بزرگ بيم دهند ، و چه اسم عجيبى براى قيامت در اين آيه انتخاب شده است يوم التلاق .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 56
يَوْمَ هُم بَرِزُونَ لا يخْفَى عَلى اللَّهِ مِنهُمْ شىْءٌ لِّمَنِ الْمُلْك الْيَوْمَ للَّهِ الْوَحِدِ الْقَهَّارِ(16) الْيَوْمَ تجْزَى كلُّ نَفْسِ بِمَا كسبَت لا ظلْمَ الْيَوْمَ إِنَّ اللَّهَ سرِيعُ الحِْسابِ(17)
ترجمه :
16 - روز تلاقى روزى است كه همه آنها آشكار مى شوند و چيزى از آنها بر خدا مخفى نخواهد ماند ، حكومت امروز براى كيست ؟ ! براى خداوند يكتاى قهار است .
17 - امروز هر كس در برابر كارى كه انجام داده جزا داده مى شود ، هيچ ظلمى امروز وجود ندارد ، خداوند سريع الحساب است .

تفسير : روز تلاقى !
اين آيات و چند آيه بعد از آن توضيح و تفسيرى است براى يوم التلاق كه از نامهاى قيامت است ، و در آخرين آيات گذشته به آن اشاره شد .
در اين دو آيه چند قسمت از ويژگيهاى قيامت بيان شده كه هر كدام از ديگرى تكان دهنده تر است .
نخست مى فرمايد روز تلاقى روزى است كه همه بارز و ظاهر مى شوند ( يوم هم بارزون ) .
روزى است كه تمام پرده ها و حجابها كنار مى رود .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 57
از يكسو موانع مادى همچون كوهها برچيده مى شود ، و به گفته قرآن زمين به صورت قاعا صفصفا ( همواره و بدون پستى و بلندى ) در مى آيد ( طه - 106 ) .
از سوى ديگر همه انسانها از درون قبرها سر برمى دارند و خارج مى شوند .
از سوى سوم اسرار درون همگان آشكار مى گردد : يوم تبلى السرائر ( طارق - 9 ) .
و زمين آنچه را در درون دارد بيرون مى فرستد : و اخرجت الارض اثقالها ( زلزال - 2 ) .
از سوى چهارم نامه هاى اعمال گشوده مى شود و محتواى آن آشكار مى گردد : ( و اذا الصحف نشرت ( تكوير - 10 ) .
از سوى پنجم اعمالى كه انسان از پيش فرستاده در برابر او مجسم مى شود : يوم ينظر المرء ما قدمت يداه ( نبا - 40 ) .
و از سوى ششم مسائلى را كه انسان اصرار در اخفاى آنها داشت ظاهر مى گردد : بل بدا لهم ما كانوا يخفون من قبل ( انعام - 28 ) .
از سوى هفتم اعضاى پيكر انسان و حتى زمينى كه روى آن اعمالى انجام داده به افشاگرى برمى خيزند و حقايق را بازگو مى كنند : يومئذ تحدث اخبارها ( زلزال - 4 ) .
خلاصه انسانها با تمام وجود و تمام هستى و هويت خويش در آن صحنه عظيم ظاهر مى شوند ، و هيچ چيزى مكتوم نمى ماند : و برزوا لله جميعا ( ابراهيم - 21 ) .
چه صحنه عجيب و وحشتناكى است ؟ ! براى اينكه بدانيم در آنجا چه غوغائى بر پا مى شود كافى است فكر كنيم كه يك لحظه در اين دنيا چنين صحنه اى بر پا شود و درون و برون و خلوت و جلوت همه انسانها يكى گردد ، چه ولوله اى در ميان خلق ايجاد خواهد شد ؟ و چگونه رشته هاى پيوند مردم از هم گسسته مى شود ؟ !
تفسير نمونه ج : 20 ص : 58
آرى طبيعت آن جهان همين است و بايد آنچنان بود كه انسان از ظاهر شدن پنهانيها وحشتى نداشته باشد ، اعمال و رفتارش را آنچنان انجام دهد كه هم امروز اگر در ملاء عام نمايان گردد از آن نگران نباشد .
در دومين توصيف از آن روز مى افزايد : چيزى از مردم بر خدا مخفى نخواهد بود ( لا يخفى على الله منهم شىء ) .
در اين جهان و امروز نيز چيزى بر خداوند عالم و قادر مخفى نيست ، و اصولا كسى كه وجودش بى پايان است و هيچگونه محدوديتى در ذات پاكش راه ندارد آشكار و مخفى و غيب و شهود براى او يكسان است .
پس چرا قرآن جمله فوق را به عنوان توضيح و تفسيرى براى جمله يوم هم بارزون ذكر مى كند ؟ دليل آن روشن است زيرا ظهور اشياء در آن روز از تاكيد بيشترى برخوردار است ، جائى كه ديگران نيز از اسرار هم آگاه شوند در مورد خداوند مساله نياز به بحث و گفتگو ندارد .
سومين ويژگى آن روز حاكميت مطلقه پروردگار است ، چنانكه در دنباله همين آيه مى فرمايد : در آن روز گفته مى شود حكومت و ملك امروز براى كيست ؟ ( لمن الملك اليوم ) .
و در پاسخ مى گويند : از آن خداوند واحد قهار است ( لله الواحد القهار ) .
اين سؤال را چه كسى مطرح مى كند ؟ و آن جواب را چه كسانى مى گويند ؟ در آيه سخنى از آن به ميان نيامده است .
بعضى گفته اند سؤال از ناحيه پروردگار مطرح مى شود ، و جواب را همه مؤمنان و كافران مى گويند .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 59
بعضى نيز گفته اند : سؤال و جواب هر دو از ناحيه خداست .
و بعضى معتقدند منادى الهى اين سؤال را آشكارا مطرح مى كند و خود او نيز پاسخ مى گويد .
ولى ظاهر اين است كه اين سؤال و جواب از سوى فرد خاصى عنوان نمى شود سؤالى است كه از سوى خالق و مخلوق ، فرشته و انسان ، مؤمن و كافر و از تمام ذرات وجود و در و ديوار عالم هستى بدون استثنا مطرح است ، و همگى نيز با زبان حال به آن پاسخ مى گويند ، يعنى به هر جا بنگرى آثار حاكميت او نمايان است و بر هر چه نگاه كنى نشانه هاى قاهريت او در آن ظاهر است .
به زمزمه هر ذره اى گوش فرا دهى لمن الملك مى گويد ، و در پاسخ لله الواحد القهار از آن مى شنوى .
نمونه بسيار كوچك آن را در همين دنيا مى بينيم كه گاه به هنگام ورود در يك خانه يا يك شهر و يك كشور ظهور و حضور و قدرت فرد معينى را در همه جا احساس مى كنيم ، گوئى همه مى گويند مالك و حاكم در اينجا فلان شخص است ، در و ديوار نيز به اين امر گواهى مى دهد .
البته امروز نيز مالكيت خداوند در سراسر عالم حاكم است ، اما در قيامت ظهور و بروز تازه اى پيدا مى كند ، در آنجا نه خبرى از حكومت جباران است ، و نه از نعره هاى مستانه طاغوتيان .
نه خبرى از نيروهاى اهريمنى به گوش مى رسد ، و نه از قدرت نمائى ظاهرى شيطان و لشكريانش اثرى به چشم مى خورد .
ويژگى چهارم آن روز اين است كه روز پاداش و كيفر است ، چنانكه در آيه بعد مى فرمايد : امروز هر كسى در برابر كارى كه انجام داده جزا داده مى شود .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 60
( اليوم تجزى كل نفس بما كسبت ) .
آرى آن ظهور و بروز و آن احاطه علمى خداوند و حاكميت و مالكيت و قهاريت او همه دليلى است روشن بر اين حقيقت بزرگ و اميد بخش و بيم آفرين .
ويژگى پنجم همان است كه در جمله بعد مى افزايد : امروز هيچ ظلم و ستمى بر هيچكس نخواهد بود ( لا ظلم اليوم ) .
چگونه ممكن است ظلم و ستمى تحقق يابد در حالى كه ظلم يا به خاطر جهل است كه او بر همه چيز احاطه علمى دارد .
يا به خاطر عجز است كه او قاهر و مالك و حاكم بر همه چيز است ، پس چگونه ممكن است ظلم و ستمى در محضر الهى در آن روز انجام گيرد ، به خصوص اينكه آن روز ، روز داورى خدا است نه آزادى مردم براى آزمون .
ششمين و آخرين ويژگى سرعت محاسبه اعمال بندگان است ، چنانكه در پايان آيه مى فرمايد : خداوند سريع الحساب است ( ان الله سريع الحساب ) .
سرعت حسابش در آنجا به قدرى است كه در حديث آمده است : ان الله تعالى يحاسب الخلائق كلهم فى مقدار لمح البصر : خداوند حساب همه بندگان را در يك چشم بر هم زدن مى رسد ! .
اصولا با قبول تجسم اعمال و بقاء آثار خير و شر ، مساله حساب مساله اى حل شده است ، آيا دستگاههائى كه در دنيا همراه كار كردن نمره مى اندازد نيازى به زمان براى حسابرسى دارد ؟ تكرار تعبير سريع الحساب در آيات مختلف قرآن شايد به اين منظور است كه بعضى شيطان صفتان ، افراد ساده لوح را وسوسه نكنند كه مگر حسابرسى خلايق در برابر اعمالى كه در طول هزاران سال انجام داده اند به اين آسانى ممكن است ؟ .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 61
از اين گذشته اين تعبير هشدارى است به همه انسانها كه در آن روز مهلتى به مجرمان داده نمى شود ، مانند مهلتى كه در اين دنيا به يك مجرم و قاتل براى رسيدگى چند ماه يا چند سال به پرونده اش مى دهند .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 62
وَ أَنذِرْهُمْ يَوْمَ الاَزِفَةِ إِذِ الْقُلُوب لَدَى الحَْنَاجِرِ كَظِمِينَ مَا لِلظلِمِينَ مِنْ حَمِيم وَ لا شفِيع يُطاعُ(18) يَعْلَمُ خَائنَةَ الأَعْينِ وَ مَا تخْفِى الصدُورُ(19) وَ اللَّهُ يَقْضى بِالْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ لا يَقْضونَ بِشىْء إِنَّ اللَّهَ هُوَ السمِيعُ الْبَصِيرُ(20)
ترجمه :
18 - آنها را از روز نزديك بترسان ، روزى كه از شدت وحشت دلها به گلوگاه مى رسد ، و تمامى وجود آنها مملو از اندوه مى گردد ، براى ستمكاران دوستى وجود ندارد و نه شفاعت كننده اى كه شفاعتش پذيرفته شود .
19 - او چشمهائى را كه به خيانت گردش مى كند مى داند ، و از آنچه در سينه ها پنهان است با خبر است .
20 - خداوند به حق داورى مى كند ، و معبودهائى را كه غير از او مى خوانند هيچگونه داورى ندارند ، خداوند شنوا و بينا است .

تفسير :

روزى كه جانها به لب مى رسد !
اين آيات همچنان ادامه توصيف قيامت است و در حقيقت در اين آيات هفت ويژگى ديگر از ويژگيهاى قيامت و حوادث هول انگيز و دهشت زاى آن كه هر انسان مؤمنى را عميقا در فكر فرو مى برد بيان شده است :
تفسير نمونه ج : 20 ص : 63
نخست مى گويد : آنها را از روز نزديك بترسان ( و انذرهم يوم الازفة ) .
آزفة در لغت به معنى نزديك است ، و چه نامگذارى عجيبى است كه به جاى يوم القيامة يوم الازفة بيان شده ، تا بيخبران نگويند : هنوز تا قيامت زمان بسيار زيادى است ، فكر خود را مشغول قيامت نكنيد كه وعده اى است نسيه ! و اگر درست بنگريم مجموعه عمر دنيا در برابر عمر قيامت لحظه زود گذرى بيش نيست ، و چون هيچ تاريخى از سوى خداوند براى آن به كسى حتى به پيامبران اعلام نشده است بايد هميشه آماده استقبال از آن بود .
دومين توصيف اينكه : در آن روز از شدت هول و ترس دلها به گلوگاه مى رسد ! ( اذ القلوب لدى الحناجر ) .
به هنگامى كه انسان در تنگناهاى سخت قرار مى گيرد احساس مى كند كه گوئى قلبش دارد از جا كنده مى شود ، گوئى مى خواهد از حنجره اش بيرون پرد ، عرب از اين حالت تعبير به بلغت القلوب الحناجر مى كند ، و شايد معادل آن در فارسى اين باشد كه مى گوئيم جانش به لب رسيد ، و گرنه روشن است كه قلب به معنى مركز پخش خون هرگز از جاى خود حركت نمى كند و به گلوگاه نمى رسد .
و نيز ممكن است قلب كنايه از جان باشد ، يعنى جانش به گلوگاه رسيده بود ، گوئى روح از بدنش تدريجا خارج شده ، و تنها كمى از آن باقيمانده است .
به هر حال چنان هول و اضطرابى از حساب و كتاب دقيق الهى ، و بيم از رسوائى در حضور جميع خلايق ، و گرفتارى در عذاب دردناكى كه خلاصى از آن ممكن نيست ، به انسان دست مى دهد كه با هيچ بيانى قابل شرح نيست .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 64
در توصيف سوم مى گويد : وجود آنها مملو از غم و اندوه مى شود اما توانائى اظهار آن را ندارند ( كاظمين ) .
كاظم از ماده كظم در اصل به معنى بستن دهان مشكى است كه پر از آب باشد سپس در مورد كسانى كه از خشم و غضب پر مى شوند اما به دلائل مختلفى آن را اظهار نمى دارند اطلاق شده است .
اگر انسان گرفتار اندوه و غم جانكاهى شود اما بتواند فرياد كند ممكن است كمى آرام گيرد ، اما افسوس كه در آنجا حتى جاى فرياد و نعره زدن نيست ، آنجا صحنه بروز همه اسرار نهان و پيشگاه داورى حق و محضر عدل پروردگار ، و حضور جمع خلايق است ، فرياد چه سودى دارد ؟ ! چهارمين توصيف اينكه : براى ستمكاران دوستى وجود ندارد ( و ما للظالمين من حميم ) .
آن گروه از دغل دوستان كه همچون مگسان گرد شيرينى به هنگام قدرت اطراف آنها را گرفته بودند ، و با تملق و چاپلوسى خود را يارانى وفادار و جانثار ، و يا غلامانى خانه زاد ، معرفى مى كردند ، همه گرفتار كار خويشند ، و به ديگرى نمى پردازند ، آرى در آن روز نه دوستى براى انسان وجود دارد و نه غمخوارى براى درد دل كردن .
در پنجمين توصيف مى فرمايد : و نه شفاعت كننده اى كه شفاعتش پذيرفته شود ( و لا شفيع يطاع ) .
چرا كه شفاعت شافعان راستين مانند انبيا و اولياء نيز به اذن پروردگار است ، و به اين ترتيب قلم بطلان بر پندار بت پرستان كه بتها را شفعاى خود در پيشگاه خدا مى دانستند مى كشد .
در ششمين مرحله يكى از اوصاف خدا را بيان مى كند كه در ضمن توصيفى
تفسير نمونه ج : 20 ص : 65
براى چگونگى قيامت است ، مى گويد : خدا چشمهائى را كه به خيانت گردش مى كند مى داند ، و از آنچه در سينه ها پنهان است با خبر است ( يعلم خائنة الاعين و ما تخفى الصدور ) .
آرى خدائى كه از حركات مخفيانه چشمها و اسرار درون سينه ها آگاه است در آن روز در باره خلايق دادرسى و قضاوت مى كند ، و با اين علم و آگاهى دقيق او روز گنهكاران سياه و تاريك است .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : هنگامى كه از معنى اين آيه از آن حضرت سؤال كردند ، فرمود : ا لم تر الى الرجل ينظر الى الشىء و كانه لا ينظر اليه ، فذلك خائنة الاعين : آيا نديده اى گاه انسان به چيزى نگاه مى كند اما چنين وانمود مى كند كه به آن نگاه نمى كند ؟ اين نگاههاى خيانت آلود است ! .
آرى اين نگاهها خواه به نواميس مردم باشد و يا امور ديگرى كه نگاه كردن به آن ممنوع است بر خداوندى كه ذره اى از آنچه در آسمانها و زمين است از علم او مخفى نيست پنهان نمى ماند ، لا يغرب عنه مثقال ذرة فى السموات و لا فى الارض ( سبا - 3 ) .
در حديث ديگرى آمده است : يكى از ياران پيامبر در كنار يكى از مخالفان سرسخت اسلام در محضر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نشسته بود ، بعد از آنكه آن مرد مخالف از محضر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) امان گرفت و بيرون رفت عرض كرد : چرا اشاره اى نفرموديد .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 66
تا بر خيزيم و گردنش را بزنيم پيش از آنكه از شما امان بگيرد ؟ ! رسول خدا فرمود : ان النبى لا تكون له خائنة الاعين : پيامبران نگاه مخفيانه و خائنانه ندارند ! .
البته خيانت چشمها اشكال مختلفى دارد : گاه به صورت نگاههاى دزدكى و استراق بصر نسبت به زنان بيگانه است ، و گاه به صورت اشاراتى با چشم به منظور تحقير يا عيبجوئى از ديگران ، و يا اشاراتى كه مقدمه توطئه ها و نقشه هاى شيطانى است .
راستى اگر انسان به يك چنين حسابرسى دقيقى در قيامت مؤمن باشد كه حتى نگاهها ، و انديشه ها ، با انگيزه هائى كه دارند همگى زير سؤال مى روند ، و دقيقا بررسى مى شوند ، حد اعلاى تقوى در وجود او زنده خواهد شد ، و چه اثرى دارد اين ايمان به معاد و مراقبت الهى و حسابرسى قيامت در تربيت نفوس انسانها ؟ ! مى گويند : يكى از علماى بزرگ پس از پايان تحصيلات خود در حوزه علميه نجف هنگامى كه مى خواست به كشورش باز گردد ضمن خدا حافظى با استادش از او تقاضاى پند و موعظه اى كرد ، او گفت : بعد از تمام اين زحمتها آخرين اندرزم كلام خدا است ، اين آيه را هرگز فراموش مكن ا لم يعلم بان الله يرى : آيا انسان نمى دانست كه خدا همه چيز را مى بيند ( علق - 14 ) .
آرى از ديدگاه يك فرد مؤمن واقعى ، تمام عالم محضر خدا است ، و همه كارها در حضور او انجام مى گيرد ، همين شرم و حضور براى دورى از گناهان كافى است .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 67
در هفتمين توصيف از قيامت كه آن نيز به صورت توصيف خداوند مطرح شده مى فرمايد : خداوند به حق داورى مى كند ( و الله يقضى بالحق ) .
و معبودهائى را كه غير از او مى خوانند هيچگونه قضاوت و داورى ندارند ( و الذين يدعون من دونه لا يقضون بشىء ) .
آرى آن روز مقام داورى مخصوص به خدا است ، و او هم جز به حق داورى نمى كند ، چرا كه داورى به ظلم يا از جهل و عدم آگاهى ناشى مى شود كه او بر همه چيز حتى اسرار ضمائر احاطه دارد ، و يا از عجز و نياز است كه همه اينها از ساحت مقدسش دور مى شد .
ضمنا اين جمله دليلى است بر توحيد معبود ، زيرا كسى شايستگى عبوديت دارد كه سرانجام داورى به دست او است ، اما بتهائى كه نه در اين جهان خاصيتى دارند و نه در قيامت مرجع داورى هستند چگونه ممكن است شايسته عبوديت باشند ؟ اين نكته نيز قابل توجه است كه داورى به حق از ناحيه خداوند معنى گسترده اى دارد كه هم عالم تكوين را شامل مى شود ، و هم جهان تشريع را ، همانگونه كه تعبير قضا در آيات قرآن نيز در هر دو مورد به كار رفته است ، در يكجا مى خوانيم : و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه : پروردگارت حكم كرده كه جز او را پرستش نكنيد ( اسراء - 23 ) اين قضاوت تشريعى او است .
و در جاى ديگر مى فرمايد : اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون : هنگامى كه حكم در باره چيزى صادر كند به آن مى گويد : موجود باش ! بلافاصله موجود مى شود ! ( آل عمران - 47 ) .
سرانجام به عنوان تاكيد بر آنچه در اين آيات گذشت سخن را با اين جمله پايان مى دهد : خداوند شنوا و بينا است ( ان الله هو السميع البصير ) .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 68
بلكه بينائى و شنوائى به معنى واقعى كلمه ، يعنى حضور همه مسموعات و مبصرات و تمام شنيدنيها و ديدنيها نزد او منحصر به ذات پاك خدا است ، و اين تاكيدى است بر علم و آگاهى او بر همه چيز ، و داورى او به حق چرا كه تا كسى سميع و بصير مطلق نباشد داور حق نخواهد بود .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 69
* أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فى الأَرْضِ فَيَنظرُوا كَيْف كانَ عَقِبَةُ الَّذِينَ كانُوا مِن قَبْلِهِمْ كانُوا هُمْ أَشدَّ مِنهُمْ قُوَّةً وَ ءَاثَاراً فى الأَرْضِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبهِمْ وَ مَا كانَ لَهُم مِّنَ اللَّهِ مِن وَاق(21) ذَلِك بِأَنَّهُمْ كانَت تَّأْتِيهِمْ رُسلُهُم بِالْبَيِّنَتِ فَكَفَرُوا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ إِنَّهُ قَوِىُّ شدِيدُ الْعِقَابِ(22)
ترجمه :
21 - آيا آنها روى زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آنان بودند چگونه بود ؟ آنها از نظر قدرت و ايجاد آثار مهمى در زمين از اينها برتر بودند ، ولى خداوند آنها را به گناهانشان گرفت ، و در برابر عذاب او مدافعى نداشتند .
22 - اين بخاطر آن بود كه فرستادگان آنان پيوسته با دلائل روشن به سراغشان مى آمدند ولى آنها همه را انكار مى كردند ، لذا خداوند آنها را گرفت ( و كيفر داد ) كه او قوى و شديد العقاب است .

تفسير : عاقبت دردناك پيشينيان ستمگر را بنگريد !
از آنجا كه روش قرآن در بسيارى از آيات اين است كه بعد از ذكر
تفسير نمونه ج : 20 ص : 70
كليات در مورد مسائل حساس و اصولى آن را با مسائل جزئى و محسوس مى آميزد ، و دست انسانها را گرفته و براى پى جوئى اين مسائل به تماشاى حوادث گذشته و حال مى برد ، آيات مورد بحث نيز بعد از گفتگوهاى گذشته پيرامون مبدا و معاد و حسابرسى دقيق اعمال و عواقب شوم طغيان و گناه ، مردم را به مطالعه حالات پيشينيان و از جمله وضع فرعون و فرعونيان دعوت مى كند .
نخست مى فرمايد : آيا آنها روى زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آنان بودند چگونه بود ؟ ! ( ا و لم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم ) .
اين تاريخ مدون نيست كه در اصالت و صحت آن ترديد شود ، اين تاريخ زنده اى است كه با زبان بى زبانى فرياد مى كشد ، ويرانه هاى قصرهاى تبهكاران ، شهرهاى بلا ديده سركشان ، استخوانهاى پوسيده خفتگان در دل خاك ، و كاخهاى مدفون شده در زمين ، جمله هاى كوبنده اى هستند كه تاريخ واقعى را بى كم و كاست شرح مى دهند ! سپس مى افزايد : آنها كسانى بودند كه در قوت و قدرت و به وجود آوردن آثار مهمى در زمين از اينها نيرومندتر بودند ( كانوا اشد منهم قوة و آثارا فى الارض .
آنچنان حكومت قوى و لشكريان عظيم و تمدن مادى درخشان داشتند كه زندگى مشركان مكه در برابر آنها بازيچه اى بيش نيست ! تعبير به اشد منهم قوة هم قدرت سياسى و نظامى آنها را بازگو مى كند و هم قدرت اقتصادى و احيانا قدرت علمى را .
تعبير به آثارا فى الارض ممكن است اشاره به پيشرفت عظيم كشاورزى آنها باشد همانگونه كه در آيه 9 سوره روم آمده : ا و لم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم كانوا اشد منهم قوة و اثاروا الارض
تفسير نمونه ج : 20 ص : 71
و عمروها اكثر مما عمروها : آيا در زمين سير نكردند ، تا ببينند عاقبت كسانى كه قبل از آنها بودند چه شد ؟ آنها بسيار نيرومندتر بودند ، و زمين را ( براى زراعت ) دگرگون ساختند و بيش از آنچه اينها آباد كردند عمران نمودند .
و ممكن است اشاره به ساختمانها و بناهاى محكمى باشد كه بعضى از اقوام پيشين در دل كوهها ، و در ميان دشتها بنا مى كردند ، چنانكه قرآن در باره قوم عاد مى گويد : ا تبنون بكل ريع آية تعبثون و تتخذون مصانع لعلكم تخلدون : آيا شما بر هر مكان مرتفعى نشانه اى از روى هوى و هوس مى سازيد ؟ و قصرها و قلعه هاى زيبا و محكم بنا مى كنيد ؟ گوئى در جهان جاويدان خواهيد ماند ؟ ! ( شعراء - 128 - 129 ) .
و در پايان آيه سرنوشت اين اقوام سركش را در يك جمله كوتاه چنين بازگو مى كند : خداوند آنها را به گناهانشان گرفت ، و كسى نبود كه از آنها در برابر خداوند دفاع كند و از عذاب الهى باز دارد : ( فاخذهم الله بذنوبهم و ما كان لهم من الله من واق ) .
نه كثرت نفرات آنها مانع از عذاب الهى شد ، و نه قدرت و شوكت و مال و ثروت بيحسابشان .
كرارا در آيات قرآن اخذ ( گرفتن ) به معنى مجازات كردن آمده است ، اين به خاطر آنست كه براى انجام يك مجازات سنگين نخست طرف را بازداشت مى كنند و سپس كيفر مى دهند .
در آيه بعد آنچه را به طور اجمال قبلا گفته است شرح مى دهد و مى فرمايد : اين مجازات دردناك الهى به خاطر اين بود كه فرستادگان آن پيوسته با دلائل روشن به سراغشان مى آمدند و آنها همه را انكار مى كردند ( ذلك بانهم كانت تاتيهم رسلهم بالبينات فكفروا ) .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 72
چنان نبود كه آنها غافل و بيخبر باشند ، و يا كفر و گناهشان ناشى از عدم اتمام حجت گردد ، نه رسولان آنها پى در پى مى آمدند ( چنانكه از تعبير كانت تاتيهم استفاده مى شود ) اما آنها هرگز در برابر اوامر الهى تسليم نشدند ، چراغهاى هدايت را مى شكستند ، و به رسولان دلسوز خود پشت مى كردند و گاه آنها را مى كشتند .
اينجا بود كه خداوند آنها را گرفت و كيفر داد ( فاخذهم الله ) .
زيرا او قوى و شديد العقاب است ( انه قوى شديد العقاب ) .
در جاى رحمت ارحم الراحمين است ، و در جاى خشم و غضب اشد المعاقبين .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 73
وَ لَقَدْ أَرْسلْنَا مُوسى بِئَايَتِنَا وَ سلْطن مُّبِين(23) إِلى فِرْعَوْنَ وَ هَمَنَ وَ قَرُونَ فَقَالُوا سحِرٌ كذَّابٌ(24) فَلَمَّا جَاءَهُم بِالْحَقِّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا اقْتُلُوا أَبْنَاءَ الَّذِينَ ءَامَنُوا مَعَهُ وَ استَحْيُوا نِساءَهُمْ وَ مَا كيْدُ الْكَفِرِينَ إِلا فى ضلَل(25) وَ قَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونى أَقْتُلْ مُوسى وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ إِنى أَخَاف أَن يُبَدِّلَ دِينَكمْ أَوْ أَن يُظهِرَ فى الأَرْضِ الْفَسادَ(26) وَ قَالَ مُوسى إِنى عُذْت بِرَبى وَ رَبِّكم مِّن كلِّ مُتَكَبر لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الحِْسابِ(27)
ترجمه :
23 - ما موسى را با آيات خود و دليل روشن فرستاديم .
24 - به سوى فرعون و هامان و قارون ، ولى آنها گفتند او ساحر بسيار دروغگوى است .
25 - هنگامى كه حق از سوى ما براى آنها آمد گفتند : پسران كسانى را كه با موسى ايمان آورده اند به قتل برسانيد ، و زنانشان را ( براى اسارت و خدمت ) زنده بگذاريد ، اما نقشه كافران جزء در گمراهى نيست ( و نقش بر آب مى شود ) .
26 - و فرعون گفت : بگذاريد من موسى را بكشم و او پروردگارش را بخواند ( تا نجاتش دهد ) ! من از اين مى ترسم كه آئين شما را دگرگون سازد و يا در اين زمين فساد بر پا كند !
تفسير نمونه ج : 20 ص : 74
27 - موسى گفت : من به پروردگارم و پروردگار شما پناه مى برم و از هر متكبرى كه به روز حساب ايمان نمى آورد .

تفسير : بگذاريد موسى را بكشم ! !
به دنبال اشاره اى كه در آيات قبل پيرامون سرنوشت دردناك اقوام پيشين آمده بود در اين آيات به شرح يكى از اين ماجراها پرداخته ، و انگشت روى داستان موسى و فرعون و هامان و قارون مى گذارد .
درست است كه داستان موسى و فرعون در بسيارى از سوره هاى قرآن تكرار شده ، ولى بررسى آن نشان مى دهد كه هرگز جنبه تكرارى ندارد ، بلكه در هر مورد از زاويه خاصى به آنها نگاه شده است ، چنانچه در مورد بحث منظور بيش از همه پيش كشيدن ماجراى مؤمن آل فرعون است و بقيه بيان زمينه اى است براى اين ماجراى مهم .
نخست مى فرمايد : ما موسى را با آيات خود و سلطان مبين فرستاديم ( و لقد ارسلنا موسى باياتنا و سلطان مبين ) .
به سوى فرعون و هامان و قارون ، اما آنها گفتند : او ساحر بسيار دروغگوئى است ! ( الى فرعون و هامان و قارون فقالوا ساحر كذاب ) .
در اينكه ميان آيات و سلطان مبين چه تفاوتى است ؟ تفسيرهاى مختلفى از سوى مفسران بيان شده است : بعضى آيات را اشاره به دلائل روشن ، و سلطان مبين را اشاره به معجزات مى دانند .
در حالى كه بعضى ديگر آيات را اشاره به آيات تورات و سلطان مبين را اشاره به معجزات شمرده اند .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 75
بعضى نيز احتمال داده اند كه آيات همه انواع معجزات موسى را شامل مى شود ، اما سلطان مبين معجزات برجسته او همچون معجزه عصا و يد بيضا است كه موجب سلطه آشكار او بر فرعون شد .
بعضى ديگر آيات را به معنى معجزات و سلطان مبين را به معنى سلطه قاهره و نفوذ الهى موسى دانسته اند كه مانع از قتل او و خاموش ساختن دعوتش گرديد .
هيچيك از اين تفسيرها مدرك روشنى ندارد ، آنچه از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود اين است كه سلطان مبين معمولا به معنى دليل روشن و محكمى است كه باعث سلطه آشكار مى گردد ، چنانكه در آيه 21 سوره نمل در داستان سليمان و هدهد مى خوانيم : سليمان مى گويد : هدهد را نمى بينم ، او چرا غائب شده ؟ من او را كيفر سختى خواهم داد ، يا او را ذبح مى كنم و يا سلطان مبين ( دليل روشن ) براى غيبت خود بياورد .
و در آيه 15 سوره كهف مى خوانيم لو لا ياتون عليهم بسلطان مبين چرا آنها براى معبودهاى خود دليل روشنى نمى آورند ؟ ! آيات نيز كرارا در قرآن به معنى معجزات آمده است .
بنا بر اين تعبير به آيات اشاره به معجزات موسى و سلطان مبين به معنى منطق نيرومند و دلائل دندان شكنى است كه موسى در برابر فرعونيان داشت .
به هر حال موسى هم مجهز به منطق عقل بود ، و هم كارهاى خارق العاده اى كه نشانه ارتباط او با عالم ماوراء طبيعت بود انجام مى داد ، ولى موضعگيرى سركشان فرعونى در مقابل او چيزى جز اين نبود كه او را متهم به سحر و كذب مى كردند .
اتهام سحر در برابر آيات و معجزات بود ، و تكذيب در برابر استدلالات منطقى ، و اين خود شاهد ديگرى است براى تفسيرى كه در مورد اين دو تعبير
تفسير نمونه ج : 20 ص : 76
برگزيديم .
آرى هميشه سردمداران كفر براى خنثى كردن دلائل صدق مردان حق بر چسبهاى دروغين از اين قبيل پيدا مى كردند كه امروز هم نمونه هاى فراوانى از آن با چشم خود مى بينيم .
قابل توجه اينكه نام سه كس در اين آيه آمده است كه هر كدام مظهر و سمبل چيزى بودند : فرعون سمبل طغيان و سركشى و حاكميت ظلم و جور .
هامان مظهر شيطنت و طرحهاى شيطانى .
و قارون مظهر ثروتمند ياغى و استثمارگر كه براى حفظ ثروت خويش از هيچ كارى ابا نداشت .
به اين ترتيب موسى (عليه السلام) مامور بود به ظلم حاكمان بيدادگر ، و شيطنت سياستمداران خائن ، و تعدى ثروتمندان مستكبر پايان دهد و جامعه اى بر اساس عدالت و داد از نظر سياسى و فرهنگى و اقتصادى بسازد ، اما آنها كه منافع نامشروعشان در خطر بود سخت به مقاومت برخاستند .
آيه بعد بخشى از طرحهاى شيطانى آنها را بازگو كرده ، مى گويد : هنگامى كه حق از نزد ما به سراغ آنها آمد بجاى اينكه آن را مغتنم بشمرند به مقابله برخاستند ، و گفتند : پسران كسانى را كه با موسى ايمان آورده اند به قتل برسانيد ، و زنانشان را ( براى اسارت و خدمت ) زنده بگذاريد ! ( فلما جائهم بالحق من عندنا قالوا اقتلوا ابناء الذين آمنوا معه و استحيوا نسائهم ) .
اين تعبير نشان مى دهد كه مساله قتل فرزندان پسر و زنده نگهداشتن دختران تنها در دوران قبل از تولد موسى (عليه السلام) نبوده ، بلكه بعد از قيام و نبوت او نيز
تفسير نمونه ج : 20 ص : 77
اين كار تكرار شد ، آيه 129 سوره اعراف نيز شاهد اين مدعا است كه بنى اسرائيل به موسى (عليه السلام) گفتند : اوذينا من قبل ان تاتينا و من بعد ما جئتنا : پيش از آنكه بيائى و بعد از آنكه آمدى در هر دو زمان ما را آزار كرده و مى كنند .
اين سخن را بنى اسرائيل بعد از مساله توطئه قتل فرزندان مؤمنان از سوى فرعونيان بيان كردند .
به هر حال اين يك نقشه شوم و مستمر حكومتهاى شيطانى است كه نيروهاى فعال را به نابودى مى كشانند و نيروهاى غير فعال را براى بهره كشى زنده نگه مى دارند ، و چه جاى تعجب كه اين نقشه هم قبل از تولد موسى در ميان بنى اسرائيل كه به صورت بردگانى در دست فرعونيان بودند عملى شده باشد و چه بعد از قيام موسى (عليه السلام) اين يك حركت ضد انقلابى بود تا نيروهاى بنى اسرائيل را شديدا سركوب كند و هرگز نتوانند قد علم نمايند .
اما قرآن در پايان آيه مى افزايد نقشه هاى كافران جز در ضلالت و گمراهى نيست - تيرهائى است كه در تاريكى جهل و ضلال پرتاب مى كنند و به سنگ مى خورد ( و ما كيد الكافرين الا فى ضلال ) .
و از آنجائى كه هرگز باور ندارند فاجعه ها دامنگيرشان مى شود ، اين مشيت الهى است كه نيروهاى حق سرانجام بر نيروى باطل غلبه كنند .
درگيرى و نزاع ميان موسى (عليه السلام) و پيروانش از يكسو ، و فرعون و طرفدارانش از سوى ديگر بالا گرفت ، و حوادث بسيارى در اين ميان واقع شد كه قرآن در اين مقطع از بحث از ذكر آنها صرفنظر مى كند ، و براى رسيدن به هدف خاصى كه بعدا خواهيم دانست به سراغ اين نكته مى رود كه وقتى كار بجاى باريكى كشيد فرعون براى جلوگيرى از پيشرفت حركت انقلابى موسى (عليه السلام) تصميم بر قتل او گرفت ، ولى گويا مشاوران و ملاء او مخالفت مى كردند .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 78
قرآن مى گويد : فرعون گفت : بگذاريد من موسى را به قتل برسانم و او پروردگارش را بخواند تا نجاتش دهد ! ( و قال فرعون ذرونى اقتل موسى و ليدع ربه ) .
از اين تعبير استفاده مى شود كه اكثريت مشاوران كه مانع قتل موسى بودند يا لااقل بعضى از آنان به اين امر استدلال مى كردند كه با توجه به كارهاى خارق العاده موسى ممكن است نفرينى كند و خدايش عذاب بر ما نازل كند ، اما فرعون مغرور مى گويد : من او را مى كشم هر آنچه باداباد ! البته معلوم نيست انگيزه واقعى اطرافيان و مشاوران در اين ممانعت چه بود ؟ در اينجا احتمالات زيادى وجود دارد كه ممكن است همه آنها با هم صحيح باشد .
نخست ترس از عذاب احتمالى پروردگار .
دوم ترس از اينكه موسى بعد از كشته شدن به عنوان يك شهيد و قهرمان در هاله ى از قدس فرو رود و آئين او مؤمنان و هواخواهان بسيارى پيدا كند ، مخصوصا اگر اين ماجرا بعد از داستان مبارزه موسى با ساحران و غلبه عجيب و خارق العاده او بر آنان رخ داده باشد ، و ظاهرا چنين است زيرا موسى در نخستين برخورد با فرعون دو معجزه بزرگ خود ( معجزه عصا و يد بيضاء ) را نشان داده بود ، و همين امر سبب شد كه فرعون او را ساحر بخواند ، و دعوت براى مبارزه با جمع ساحران بنمايد ، و اميدوار بود از اين طريق بتواند بر موسى غلبه كند لذا در انتظار روز موعود به سر مى برد .
با اين حال دليلى ندارد كه فرعون در اين فاصله زمانى تصميم قتل موسى را گرفته باشد ، يا از تبديل دين و آئين مردم مصر در وحشت فرو رود .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 79
خلاصه اينكه آنها معتقد بودند موسى شخصا يك حادثه است ، اما اگر در آن شرايط كشته شود تبديل به يك جريان خواهد شد ، جريانى بزرگ و پر شور كه كنترل آن بسيار مشكل خواهد بود .
بعضى ديگر از اطرافيان فرعون كه دل خوشى از او نداشتند مايل بودند موسى زنده بماند و فكر فرعون را به خود مشغول دارد ، تا آنها آسوده خاطر زندگى كنند و دور از چشم فرعون به سوء استفاده مشغول باشند ، چرا كه اين يك برنامه هميشگى است كه اطرافيان شاهان مايلند هميشه فكر آنها مشغول كارى باشد و آنها آسوده خاطر به تامين منافع نامشروع خود بپردازند ، لذا گاهى دشمنان خارجى را تحريك مى كردند تا از شر فراغت شاه در امان بمانند ! سپس فرعون براى توجيه تصميم قتل موسى دو دليل براى اطرافيانش ذكر مى كند : يكى جنبه به اصطلاح دينى و معنوى دارد ، و ديگر جنبه دنيوى و مادى مى گويد : من از اين مى ترسم كه آئين شما را عوض كند ! و دين نياكانتان را بر هم زند ! ( انى اخاف ان يبدل دينكم ) .
يا اينكه فسادى بر روى زمين آشكار سازد ( او ان يظهر فى الارض الفساد ) اگر سكوت كنم آئين موسى به سرعت در اعماق قلوب مردم مصر نفوذ مى كند ، و آئين مقدس بت پرستى كه حافظ قوميت و منافع شما است جاى خود را به يك آئين توحيدى بر ضد شما مى دهد ! و اگر امروز سكوت كنم و بعد از مدتى اقدام به مبارزه با موسى نمايم