بعدی

تفسير نمونه ج : 20 ص : 1
جلد بيستم تفسير نمونه سوره هاى مؤمن - فصلت - شورى
( 40 ) سوره مؤمن در مكه نازل شده و داراى 85 آيه است
جزء 24 قرآن مجيد شروع 4 ذى الحجه 1404 9 6 1363
تفسير نمونه ج : 20 ص : 2
تفسير نمونه ج : 20 ص : 3
محتواى سوره مؤمن
سوره مؤمن نخستين سوره از حواميم است ( حواميم هفت سوره از قرآن است كه با حم شروع مى شود و پشت سر هم قرار گرفته و همه از سوره هاى مكى است ) .
طبيعت اين سوره همانند ساير سوره هاى مكى بحث از مسائل مختلف اعتقادى و مبانى و اصول دين است ، چرا كه نياز مسلمانان در آن دوران بيش از همه تقويت پايه هاى عقيدتى بود .
محتواى اين سوره مجموعه اى است از قهر و لطف ، انذار و بشارت مبارزه منطقى قاطع و كوبنده با جباران و مستكبران ، و لطف و مرحمت به مؤمنان حق طلب و حق جو .
ويژگى اين سوره فرازى است از داستان موسى (عليه السلام) و فرعون مربوط به مؤمن آل فرعون كه تنها در همين سوره مطرح شده و در جاى ديگر قرآن نيست ، داستان همان مرد با ايمان و بسيار هوشيار و مدبرى كه در زمره شخصيتهاى فرعونى بود ، ولى در باطن به موسى (عليه السلام) ايمان آورده ، و سنگر مطمئنى براى دفاع از موسى (عليه السلام) و آئينش بود و بطورى كه خواهيم ديد در آن لحظاتى كه موسى (عليه السلام) در خطر مرگ قرار گرفت او با روشى بسيار زيركانه و ظريف به يارى او شتافت و او را از مرگ نجات داد ! .
نامگذارى اين سوره به سوره مؤمن نيز به خاطر همين است كه شرح مجاهدتهاى او ، بيش از 20 آيه از اين سوره ، يعنى حدود يك چهارم از مجموع آيات اين سوره را فرا گرفته است .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 4
به نظر مى رسد بيان حال مؤمن آل فرعون در اين سوره يك برنامه آموزشى حساب شده براى گروهى از مسلمانان مكه بوده است كه در عين ايمان آوردن به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) روابط دوستانه خود را ظاهرا با دشمنان سرسخت و لجوج حفظ مى كردند تا سنگرى باشند براى روز خطر ، و مى گويند ابو طالب عموى پيامبر در همين زمره بود ، چنانكه در روايات اسلامى همين معنى از امير مؤمنان على (عليه السلام) روايت شده است .
به هر حال محتواى اين سوره را مى توان در شش بخش خلاصه كرد : بخش اول كه آغاز سوره را تشكيل مى دهد توجهى است به خداوند و قسمتى از اسماء حسناى او ، مخصوصا آنچه خوف و رجاء را در دلها برمى انگيزد مانند غافر الذنب و شديد العقاب .
بخش دوم تهديدهائى است نسبت به كافران جبار پيرامون عذابهاى اين جهان همانند آنچه اقوام سركش پيشين به آن گرفتار شدند ، و عذابهاى قيامت با ذكر خصوصيات و جزئيات آن .
بخش سوم پس از مطرح كردن داستان موسى (عليه السلام) و فرعون سخن را به مؤمن آل فرعون سوق مى دهد و بخش وسيعى از سوره را به شرح گفتگوهاى اين مرد هوشمند شجاع با فرعونيان اختصاص مى دهد .
بخش چهارم باز مطلب را به صحنه هائى از قيامت مى كشاند تا دلهاى خفتگان را بيدار كند .
در بخش پنجم مساله توحيد و شرك را كه مهمترين مساله زندگى انسان است به ميان آورده ، و قسمتى از نشانه هاى توحيد و دلائل بطلان شرك را مطرح مى كند .
در بخش ششم كه آخرين بخش اين سوره است ضمن دعوت پيامبر به صبر
تفسير نمونه ج : 20 ص : 5
و شكيبائى خلاصه اى از آنچه در بخشهاى ديگر اين سوره گذشت از مسائل مربوط به مبدء و معاد و عبرت گرفتن از سرنوشت پيشينيان و تهديد مشركان لجوج و ذكر گوشه اى از نعمتهاى الهى را بيان داشته و سوره را پايان مى دهد .
گفتيم نامگذارى سوره به مؤمن بخاطر بخشى است كه در باره مؤمن آل فرعون بيان مى كند ، همانطور كه نام گذارى آن به غافر بخاطر آغاز سومين آيه آن است .

فضيلت تلاوت اين سوره
در روايات اسلامى كه از پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و ائمه اهلبيت (عليهم السلام) نقل شده فضائل بسيارى براى همه سوره هاى حم عموما و سوره مؤمن خصوصا وارد شده است .
در قسمت اول از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده كه فرمود : الحواميم تاج القرآن : سوره هاى ( هفتگانه ) حم تاج قرآن است ! .
ابن عباس نيز سخنى دارد كه احتمالا آن را از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) يا على (عليه السلام) شنيده ، مى گويد : لكل شىء لباب و لباب القرآن الحواميم : هر چيزى مغزى دارد و مغز قرآن سوره هاى حاميم است .
و در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : الحواميم ريحان القرآن ، فاحمدوا الله و اشكروه ، بحفظها و تلاوتها ، و ان العبد ليقوم يقرأ الحواميم فيخرج من فيه اطيب من المسك الاذفر و العنبر و ان الله ليرحم تاليها و قارئها ، و يرحم جيرانه و اصدقائه و معارفه و كل حميم او قريب له ، و انه فى القيامة يستغفر له العرش و الكرسى و ملائكة الله المقربون :
تفسير نمونه ج : 20 ص : 6
سوره هاى حاميم گلهاى قرآن است ، خدا را سپاس گوئيد و با حفظ و تلاوت اين سوره ها او را شكر گذاريد ، هر بنده اى كه از خواب برخيزد و سوره هاى حاميم بخواند از دهانش ( در قيامت ) بوى عطر دل انگيزى بهتر از مشك و عنبر خارج مى شود ، و خداوند خواننده اين سوره ها را رحمت مى كند و نيز همسايگان و دوستان و آشنايان و تمام ياران نزديك و دور او را مشمول رحمت خويش قرار مى دهد ، و در قيامت عرش و كرسى و فرشتگان مقرب خدا براى او استغفار مى كنند .
در حديث ديگرى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : الحواميم سبع و ابواب جهنم سبع ، تجىء كل حاميم منها فتقف على باب من هذه الابواب تقول اللهم لا تدخل من هذا الباب من كان يؤمن بى و يقرانى سوره هاى حاميم هفت سوره اند و درهاى جهنم نيز هفت در است ، هر يك از حاميمها مى آيد و در مقابل يكى از اين درها مى ايستد و مى گويد خداوندا كسى را كه به من ايمان آورده و مرا خوانده از اين در وارد مكن ! ( 2 ) .
و در قسمت دوم در حديثى از پيامبر مى خوانيم : من قرء سوره حاميم المؤمن لم يبق تجىء كل حاميم منها فتقف على باب من هذه الابواب تقول اللهم لا تدخل من هذا الباب من كان يؤمن بى و يقرانى روح نبى و لا صديق و لا مؤمن الا صلوا عليه و استغفروا له : هر كس سوره حاميم مؤمن را بخواند همه ارواح انبيا و صديقان و مؤمنان بر او درود مى فرستند و براى او استغفار مى كنند ( 3 ) .
روشن است اين فضائل بزرگ پيوندى با آن محتواى برجسته دارد ، محتوائى كه هر گاه در زندگى انسان در بعد اعتقادى و عملى او پياده شود بدون
تفسير نمونه ج : 20 ص : 7
شك مستحق اين فضائل عظيم است ، و اگر در اين روايات سخن از تلاوت به ميان آمده ، منظور تلاوتى است كه مقدمه اى براى ايمان و عمل باشد .
تعبير پر معنى كه در يكى از روايات نبوى وارد شده و مى گويد هر كس حم را بخواند و به آن ايمان داشته باشد ، شاهد گوياى اين گفتار است .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 8
سورة غافر
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ حم(1) تَنزِيلُ الْكِتَبِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ(2) غَافِرِ الذَّنبِ وَ قَابِلِ التَّوْبِ شدِيدِ الْعِقَابِ ذِى الطوْلِ لا إِلَهَ إِلا هُوَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ(3)
ترجمه :
بنام خداوند بخشايشگر
1 - حم .
2 - اين كتابى است كه از سوى خداوند قادر و دانا نازل شده است .
3 - خداوندى كه آمرزنده گناه ، و پذيرنده توبه و شديد العقاب ، و صاحب نعمت فراوان است ، هيچ معبودى جز او نيست ، و بازگشت ( همه شما ) به سوى او است .

تفسير :

اوصافى اميد بخش !
در آغاز اين سوره نيز به حروف مقطعه برخورد مى كنيم كه در اينجا
تفسير نمونه ج : 20 ص : 9
از نوع تازه اى از آن است : حاء و ميم .
در زمينه تفسير اين حروف بحثهاى فراوانى در آغاز سوره هاى بقره آل عمران و اعراف و بعضى ديگر از سوره ها داشته ايم ، چيزى كه در اينجا بايد بر آن افزود اين است كه در بعضى از روايات ، و همچنين در بسيارى از كلمات مفسران دو حرف آغاز اين سوره به نامهاى خدا كه با اين دو حرف آغاز مى شود تفسير شده است ، چنانكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام) به حميد و مجيد تفسير گرديده .
بعضى نيز ح را به نامهائى مانند حميد و حليم و حنان و م به نامهائى مانند ملك و مالك و مجيد تفسير كرده اند .
اين احتمال نيز وجود دارد كه ح اشاره به حاكميت و م اشاره به مالكيت خداوند بوده باشد .
از ابن عباس نيز نقل شده كه حم از اسمهاى اعظم خدا است .
روشن است كه اين تفسيرها با هم منافاتى ندارد و ممكن است همه در معنى آيه جمع باشد .
در آيه بعد همانگونه كه روش قرآن است بعد از ذكر حروف مقطعة سخن از عظمت مقام قرآن به ميان مى آورد ، اشاره به اينكه اين كتاب با اينهمه عظمت از حروف ساده الفبا تركيب يافته ، بنائى چنان عظيم از مصالحى چنين كوچك ، و اين خود دليل بر اعجاز آن است .
مى فرمايد : اين كتابى است كه از سوى خداوند قادر دانا نازل شده است
تفسير نمونه ج : 20 ص : 10
( تنزيل الكتاب من الله العزيز العليم ) .
عزت و قدرتش موجب شده كه احدى نتواند با آن برابرى كند ، و علمش سبب گرديده كه محتواى آن در اعلى درجه كمال ، و فراگير همه نيازهاى انسانها در طريق تكامل باشد .
آيه بعد خدا را به پنج وصف ديگر از صفات بزرگش كه بعضى اميد آفرين و بعضى خوف آفرين است توصيف كرده ، مى گويد : خداوندى كه گناهان را مى آمرزد ( غافر الذنب ) .
توبه ها را مى پذيرد ( قابل التوب ) .
مجازاتش شديد است ( شديد العقاب ) .
نعمتش فراوان است ( ذى الطول ) .
خداوندى كه معبودى جز او نيست ( لا اله الا هو ) .
و بازگشت همه شما به سوى او است ( اليه المصير ) .
آرى كسى كه واجد اين اوصاف است فقط او شايسته عبوديت است و مالك پاداش و كيفر .

نكته ها :
1 - در دو آيه فوق ( آيه 2 و 3 ) بعد از ذكر نام الله و قبل از ذكر معاد
تفسير نمونه ج : 20 ص : 11
( اليه المصير ) هفت وصف از اوصاف الهى بيان شده است كه بعضى از صفات ذات و بعضى از صفات فعل است و مجموعه اى از توحيد و علم و قدرت و رحمت و غضب را بيان مى دارد ، و عزيز و عليم پايه اى است براى نزول اين كتاب آسمانى ، و غفران ذنوب و قبول توبه و شدت عقاب و بخشش نعمتها مقدمه اى است براى تربيت نفوس و پرستش خداوند يگانه اى كه هيچ معبودى جز او نيست .
2 - در ميان اين اوصاف غافر الذنب مقدم داشته شده و ذى الطول ( صاحب نعمت و فضل ) نيز در آخر آمده ، و در اين ميان شديد العقاب است .
در حقيقت غضبش در ميان دو رحمت قرار گرفته ! ، و از اين گذشته در كنار اين وصف كه حاكى از غضب خداوند است سه وصف از اوصافش كه از رحمت او حكايت دارد بيان شده ، و همه اينها دليل بر اين است كه رحمتش بر غضبش پيشى گرفته است ( يا من سبقت رحمته غضبه ) .
3 - جمله اليه المصير نه تنها اشاره به اين است كه بازگشت همه در قيامت به سوى او است ، بلكه مطلق بودن آن از اين حكايت مى كند كه بازگشت همه امور در اين جهان و آن جهان به سوى او و سلسله همه موجودات به دست او است .
4 - قابل توجه اينكه جمله لا اله الا هو كه به عنوان آخرين وصف آمده و حكايت از مقام توحيد عبوديت و عدم شايستگى غير او براى پرستش مى كند به عنوان آخرين صفت و نتيجه نهائى بيان شده ، و لذا در حديثى از ابن عباس آمده است كه مى گويد : او غافر الذنب است براى كسى كه لا اله الا
تفسير نمونه ج : 20 ص : 12
الله بگويد ، قابل التوب است براى كسى كه لا اله الا الله بگويد شديد العقاب است براى كسى كه لا اله الا الله نگويد ، ذى الطول و غنى و بى نياز است از كسى كه لا اله الا الله نگويد .
بنا بر اين محور همه اين صفات كسانى هستند كه مؤمن به توحيد باشند و در گفتار و عمل از اين خط اصيل الهى منحرف نشوند .

5 - اسباب آمرزش در قرآن مجيد
در قرآن مجيد امور زيادى به عنوان اسباب مغفرت و از بين رفتن گناهان معرفى شده است كه به قسمتهائى از آن ذيلا اشاره مى شود :
1 - توبه : يا ايها الذين آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحا عسى ربكم ان يكفر عنكم سيئاتكم : اى كسانى كه ايمان آورده ايد به سوى خدا باز گرديد و توبه خالص كنيد اميد است خداوند گناهان شما را ببخشد ( تحريم - 8 ) .
2 - ايمان و عمل صالح : و الذين آمنوا و عملوا الصالحات و آمنوا بما نزل على محمد و هو الحق من ربهم كفر عنهم سيئاتهم : كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند و نيز به آنچه بر محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نازل شده است ايمان آوردند آياتى كه حق است و از سوى پروردگارشان مى باشد خداوند گناهان آنها را مى بخشد ( محمد - 2 ) .
3 - تقوى : ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا و يكفر عنكم سيئاتكم : اگر تقواى الهى پيشه كنيد خداوند براى تشخيص حق از باطل به شما روشن بينى مى دهد ، و گناهانتان را مى بخشد ( انفال - 29 ) .
4 - هجرت و جهاد و شهادت : فالذين هاجروا و اخرجوا من ديارهم و اوذوا فى سبيلى و قاتلوا و قتلوا لاكفرن عنهم سيئاتهم : كسانى كه هجرت كنند و از خانه و وطن خود رانده شوند و در راه من آزار بينند و پيكار كنند
تفسير نمونه ج : 20 ص : 13
و مقتول گردند گناهانشان را مى بخشم ( آل عمران - 195 ) .
5 - انفاق مخفى : ان تبدوا الصدقات فنعما هى و ان تخفوها و تؤتوها الفقراء فهو خير لكم و يكفر عنكم من سيئاتكم : اگر انفاقهاى خود را در راه خدا آشكار سازيد خوب است و اگر آن را پنهان داريد و به فقرا بدهيد به سود شما است و از گناهانتان مى بخشد ( بقره - 271 ) .
6 - دادن قرض الحسنة : ان تقرضوا الله قرضا حسنا يضاعفه لكم و يغفر لكم : اگر به خداوند قرض الحسنه دهيد آن را براى شما مضاعف مى كند و شما را مى آمرزد ( تغابن - 17 ) .
7 - پرهيز از گناهان كبيره كه موجب آمرزش گناهان صغيره است : ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم : اگر از گناهان كبيره كه از آن نهى شده ايد اجتناب كنيد گناهان صغيره شما را خواهيم بخشيد ( نساء - 31 ) .
به اين ترتيب درهاى مغفرت الهى از هر سو به روى بندگان باز است كه هفت در آن در بالا به استناد هفت آيه قرآن ذكر شد ، تا از كدامين در وارد شويم و چه خوبتر كه از هر در وارد شويم .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 14
مَا يجَدِلُ فى ءَايَتِ اللَّهِ إِلا الَّذِينَ كَفَرُوا فَلا يَغْرُرْك تَقَلُّبهُمْ فى الْبِلَدِ(4) كذَّبَت قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوح وَ الأَحْزَاب مِن بَعْدِهِمْ وَ هَمَّت كلُّ أُمَّةِ بِرَسولهِِمْ لِيَأْخُذُوهُ وَ جَدَلُوا بِالْبَطِلِ لِيُدْحِضوا بِهِ الحَْقَّ فَأَخَذْتهُمْ فَكَيْف كانَ عِقَابِ(5) وَ كَذَلِك حَقَّت كلِمَت رَبِّك عَلى الَّذِينَ كَفَرُوا أَنهُمْ أَصحَب النَّارِ(6)
ترجمه :
4 - تنها كسانى در آيات ما مجادله مى كنند كه ( از روى عناد ) كافر شده اند ، مبادا قدرت نمائى آنها تو را بفريبد !
5 - پيش از آنها قوم نوح و اقوامى كه بعد از آنها آمدند ( پيامبرانشان را ) تكذيب كردند ، و هر امتى توطئه اى چيد كه پيامبرش را بگيرد ( و آزار دهد ) و براى محو حق به مجادله باطل دست زدند ، اما من آنها را گرفتم ( و سخت مجازات كردم ) ببين عذاب الهى چگونه بود ؟ !
6 - اينگونه فرمان پروردگارت در مورد كسانى كه كافر شدند مسلم شده كه آنها همه اهل دوزخند .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 15
تفسير : فرمان قطعى پروردگار !
بعد از ذكر نزول قرآن از سوى خداوند و توصيف او به صفاتى كه انگيزه خوف و رجاء است سخن از گروهى به ميان مى آورد كه در برابر اين آيات الهى به مجادله و پرخاشگرى برمى خيزند ، و سرنوشت اين گروه را ضمن جمله هائى كوتاه و كوبنده روشن مى سازد ، مى فرمايد : تنها كسانى در آيات الهى مجادله مى كنند كه از روى عناد و لجاج كافر شده اند ( ما يجادل فى آيات الله الا الذين كفروا ) .
درست است كه اين گروه احيانا نيرو و جمعيت و قدرتى دارند ، ولى مبادا رفت و آمدهاى آنها در شهرهاى مختلف و قدرت نمائيهايشان تو را بفريبد ! ( فلا يغررك تقلبهم فى البلاد ) .
چند روزى كر و فر و هياهوئى دارند ، اما به زودى چون حبابهاى روى آب محو و نابود مى گردند و يا همچون خاكسترى در برابر تند باد متلاشى مى شوند .
يجادل از ماده جدل در اصل به معنى تابيدن طناب و محكم كردن آن است ، سپس در مورد ساختمانها و زره ، و مانند آن به كار رفته و به همين جهت به عمل كسانى كه در مقابل هم مى ايستند و مناظره مى كنند و هر كدام مى خواهد پايه هاى سخن خود را محكم كرده ، بر ديگرى غلبه نمايد مجادله گفته مى شود .
ولى بايد توجه داشت كه مجادله از نظر محتواى لغت عرب هميشه مذموم نيست ( هر چند در فارسى روزمره به ما اين معنى را مى بخشد ) بلكه اگر در مسير حق و متكى به منطق و براى تبيين واقعيتها و ارشاد افراد بيخبر بوده باشد ممدوح
تفسير نمونه ج : 20 ص : 16
است ، و اگر متكى به دلائل واهى ، و ناشى از تعصب و جهل و غرور ، و به منظور اغفال اين و آن صورت گيرد مذموم است ، و اتفاقا در قرآن مجيد در هر دو مورد به كار رفته است .
در يكجا مى خوانيم : و جادلهم بالتى هى احسن : با آنها به روشى كه پسنديده تر است بحث و مجادله كن ( نحل - 125 ) .
ولى در موارد ديگرى مانند آيه فوق و آيه بعد از آن به معنى مجادله مذموم آمده است .
در زمينه جدال و مجادله بحثى داريم كه در نكات مى خوانيد .
تقلب از ماده قلب به معنى دگرگون كردن است ، و تقلب در اينجا به معنى تصرف و سلطه بر مناطق و بلاد مختلف و حكومت و سيطره بر آنها ، و به معنى رفت و آمد در آنها مى باشد .
هدف آيه فوق اين است كه به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مؤمنان آغاز اسلام كه غالبا از قشر محروم بودند گوشزد كند مبادا امكانات مالى ، و قدرت سياسى و اجتماعى كافران جبار را دليلى بر حقانيت ، و يا قدرت واقعى آنها بدانند ، دنيا اينگونه اشخاص را زياد به خاطر دارد ، و تاريخ نشان مى دهد كه تا چه اندازه در برابر مجازاتهاى الهى ضعيف و ناتوان بودند ، همانند برگهاى پژمرده پائيزى در برابر تند باد خزان .
همانگونه كه امروز هم كفار مستكبر و ظالم براى اظهار وجود ، يا مرعوب ساختن مستضعفان و محرومان جهان دست به يك سلسله تلاشها و تبليغات و كنفراسها و ديد و بازديدهاى سياسى و مانورهاى نظامى و عقد قراردادها و پيمانها ، با هم مسلكانشان ، مى زنند ، تا جو مساعدى براى پيشبرد اهداف شوم خود فراهم سازند ، اما مؤمنان بايد بيدار باشند و فريب اين صحنه سازيهاى كهنه را نخورند ، و هرگز مرعوب و مفتون نشوند .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 17
لذا در آيه بعد سرنوشت بعضى از اقوام گمراه و سركش پيشين را در عباراتى كوتاه و كوبنده به اينگونه بيان مى كند : پيش از آنها قوم نوح و اقوامى كه بعد از آنها آمدند پيامبرشان را تكذيب كردند ( كذبت قبلهم قوم نوح و الاحزاب من بعدهم ) .
منظور از احزاب ، قوم عاد ، ثمود ، حزب فرعونيان و لوط و مانند آنها است كه در آيه 12 و 13 سوره ص به عنوان احزاب به آنها اشاره شده ، آنجا كه مى گويد : كذبت قبلهم قوم نوح و عاد و فرعون ذو الاوتاد و ثمود و قوم لوط و اصحاب الايكه اولئك الاحزاب : آرى آنها احزابى بودند كه دست به دست هم دادند و به تكذيب پيامبران الهى كه دعوتشان با منافع نامشروع و هوا و هوسهاى آنها هماهنگ نبود برخاستند .
سپس مى افزايد به اين مقدار نيز قناعت نكردند ، بلكه هر امتى از آنان توطئه اى چيدند كه پيامبرشان را بگيرند و آزار دهند و به زندان بيفكنند و يا به قتل برسانند ( و همت كل امة برسولهم لياخذوه ) .
باز به اينهم اكتفا نكردند و براى محو و نابودى حق به سخنان باطل دست زدند و براى گمراه ساختن مردم اصرار ورزيدند ( و جادلوا بالباطل ليدحضوا به الحق ) .
اما اين امور براى هميشه ادامه نيافت و به موقع من آنها را گرفتم ، و سخت مجازات كردم ، ببين عذاب الهى چگونه بود ؟ ! ( فاخذتهم فكيف كان عقاب ) .
ويرانه هاى شهرهاى آنها در مسير مسافرتهاى شما به چشم مى خورد ، و سرنوشت شوم و عاقبت سياه و تاريكشان بر صفحات تاريخ و سينه هاى صاحبدلان ثبت است ، بنگريد و عبرت گيريد .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 18
اين كفار سركش مكه و مشركان ظالم عرب نيز سرانجامى بهتر از آنها نخواهند داشت ، مگر اينكه به خود آيند و در كار خويش تجديد نظر كنند .
آيه فوق برنامه احزاب طغيانگر را در سه قسمت خلاصه مى كند : تكذيب و انكار و توطئه براى نابود كردن مردان حق و تبليغات مستمر براى گمراه ساختن توده هاى مردم .
مشركان عرب نيز تمام اين برنامه ها را در برابر پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تكرار كردند ، بنا بر اين چه جاى تعجب كه قرآن آنها را به همان سرنوشت اقوام پيشين تهديد كند .
آخرين آيه مورد بحث علاوه بر مجازات دنيوى ، به مجازات آنها در سراى ديگر اشاره كرده مى گويد : اينگونه فرمان پروردگارت در مورد كسانى كه كافر شدند مسلم شده كه آنها اهل آتشند ( كذلك حقت كلمة ربك على الذين كفروا انهم اصحاب النار ) .
ظاهر معنى آيه وسيع و گسترده است و كافران لجوج را از همه اقوام شامل مى شود ، و مخصوص كفار مكه - آنچنانكه بعضى از مفسران پنداشته اند - نيست .
بديهى است مسلم شدن فرمان پروردگار در باره اين قوم به دنبال گناهان مستمر و اعمال خلافى است كه با اراده خود انجام دادند ، و عجب اينكه بعضى از مفسران - همانند فخر رازى - پنداشته اند كه اين آيه از دلائل وجود سرنوشت جبرى و الزامى براى اقوام مختلف و سلب اراده و اختيار از آنها است ، در حالى كه اگر تعصبهاى فرقه اى اجازه مى داد با كمى دقت در خود اين آيات مطلب بر آنها روشن مى شد كه اين سرنوشت شوم را خداوند وقتى براى آنها مقرر مى دارد كه راههاى ظلم و جنايت را با پاى خود پيمودند .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 19
نكته ها :

1 - قدرت نمائى ظاهرى كافران
كرارا در آيات قرآن با اين سخن روبرو مى شويم كه مؤمنان محروم هرگز تصور نكنند امكانات وسيعى كه گاهى در اختيار افراد يا جمعيتهاى ظالم و ستمگر و بى ايمان قرار دارد دليل بر سعادت و خوشبختى آنها ، و يا نشانه پيروزيشان در پايان كار است .
مخصوصا قرآن براى ابطال اين پندار كه معمولا براى افراد كوته فكر پيدا مى شود و امكانات مادى افراد را احيانا دليل بر حقانيت معنوى آنها مى گيرند تاريخ اقوام پيشين را در برابر افكار مؤمنان ورق مى زند ، و انگشت روى نمونه هاى واضحى مى گذارد ، همچون قدرتمندان فرعونى در مصر ، و نمروديان در بابل ، و قوم نوح و عاد و ثمود در عراق و حجاز و شامات ، مبادا مؤمنانى كه تهى دست و محرومند احساس كمبود و ضعف كنند و از كر و فر ظالمان بى ايمان مرعوب يا سست شوند .
البته قانون خداوند اين نيست كه هر كس را كار خلافى كرد فورا به سزايش برساند ، همانگونه كه در آيه 59 كهف مى خوانيم و جعلنا لمهلكهم موعدا : ما براى نابودى آنها موعدى مقرر داشتيم .
در جاى ديگر مى فرمايد : فمهل الكافرين امهلهم رويدا : اندكى به كافران مهلت ده تا سرانجام كارشان روشن شود ( سوره طارق آيه 17 ) و در جاى ديگر آمده است : انما نملى لهم ليزدادوا اثما : ما به آنها مهلت مى دهيم تا بر گناهانشان افزوده شود ! ( آل عمران 178 ) .
خلاصه هدف از اين مهلتها يا اتمام حجت بر كافران است ، يا آزمايش
تفسير نمونه ج : 20 ص : 20
مؤمنان ، و يا افزايش گناهان كسانى كه تمام راههاى بازگشت را به روى خود بسته اند .
نظير اين احساس حقارت در برابر كشورهاى قدرتمند مادى ظالم در مورد بعضى از اقوام مؤمن كه از نظر مادى عقب افتاده اند پيدا مى شود كه بايد با همان منطق قرآنى بالا با آن به شدت مبارزه كرد .
افزون بر اين ، بايد به آنها حالى نمود كه اين محروميت و عقب افتادگى شما در درجه اول معلول ظلم آن ستمگران است ، و اگر زنجيرهاى ظلم و اسارت را پاره كنيد با تلاش و كوشش مستمر مى توانيد عقب ماندگيها را جبران نمائيد .

2 - مجادله در قرآن مجيد
در اين سوره پنج بار سخن از مجادله به ميان آمده است كه تمام اين موارد ناظر به مجادله باطل است ( آيات 4 و 5 و 35 و 56 و 69 ) به همين مناسبت سزاوار است بحثى پيرامون جدال از ديدگاه قرآن مجيد مطرح شود .
جدال و مراء دو عنوان است كه هم در آيات قرآن ، و هم در روايات اسلامى زياد روى آن بحث شده ، و در اين زمينه اولا بايد مفهوم اين دو كلمه روشن شود ، سپس اقسام جدال ( جدال به حق و جدال به باطل و نشانه هاى هر كدام تبيين گردد ، و سرانجام ضررهاى جدال به باطل و نيز عوامل پيروزى در مجادله به حق توضيح و تشريح گردد .

الف - مفهوم جدال و مراء :
جدال و مراء و مخاصمه سه لفظ است كه مفاهيمى نزديك به هم دارد ، در عين حال تفاوتهائى در ميان آنها موجود است .
جدال در اصل به معنى پيچانيدن طناب است سپس به پيچانيدن طرف
تفسير نمونه ج : 20 ص : 21
مقابل و گفتگو براى غلبه بر او به كار رفته .
مراء ( بر وزن حجاب ) به معنى گفتگو كردن در چيزى است كه در آن مريه ( شك ) وجود دارد .
و خصومت و مخاصمه در اصل به معنى گلاويز شدن دو نفر به يكديگر كه هر كدام پهلوى ديگرى را بگيرد آمده سپس به گفتگوها و مشاجرات لفظى اطلاق گرديده است .
به گفته مرحوم علامه مجلسى در بحار الانوار جدال و مراء بيشتر در مسائل علمى به كار مى رود در حالى كه مخاصمه در امور دنيوى است .
و نيز گاهى تفاوت ميان جدال و مراء را چنين مى گذارند كه در مراء هدف اظهار فضل و كمال است ، و در جدال تحقير و عاجز كردن طرف مقابل .
گاه گفته اند : جدال در مسائل علمى است و مراء اعم از آن است .
و گاه گفته اند : مراء جنبه دفاعى در مقابل حملات خصم دارد ولى جدال اعم از دفاعى و تهاجمى است .

ب - جدال حق و باطل
گفتيم از موارد استعمال اين لفظ مخصوصا در قرآن مجيد به خوبى استفاده مى شود كه جدال مفهوم وسيعى دارد ، و هر نوع بحث و گفتگوى طرفين را شامل مى شود ، خواه به حق باشد يا به باطل ، در آيه 125 سوره نحل مى خوانيم كه خداوند به پيامبر اسلام دستور مى دهد : و جادلهم بالتى هى احسن : با آنها به روشى كه نيكوتر است مجادله و گفتگو كن و در مورد ابراهيم در آيه 74 هود مى خوانيم : فلما ذهب عن ابراهيم الروع و جائته البشرى يجادلنا فى قوم لوط : هنگامى كه وحشت ابراهيم زائل شد و بشارت تولد فرزند به او رسيد براى تاخير مجازات قوم لوط با ما به گفتگو و مجادله پرداخت اينها از
تفسير نمونه ج : 20 ص : 22
نوع مجادله به حق است .
ولى در غالب موارد در قرآن كريم اين واژه در مجادله به باطل استعمال شده است ، چنانكه در همين سوره مؤمن پنج بار اين كلمه در همين معنى به كار رفته .
به هر حال بحث و گفتگو و استدلال و مناقشه در گفتار ديگران اگر به منظور روشن شدن حق ، نشان دادن راه ، و ارشاد جاهل بوده باشد عملى است پسنديده و شايسته تقدير ، بلكه در بسيارى از موارد واجب است قرآن هرگز با بحث و گفتگوى روشنگرانه و استدلال براى تبيين حق مخالفت نكرده ، بلكه در آيات زيادى آن را عملا تثبيت نموده است .
در بسيارى از موارد از مخالفين مطالبه برهان و دليل مى كند ، و مى گويد هاتوا برهانكم استدلال خود را بياوريد .
و در بسيارى از موارد در مقابل تقاضاى برهان ، به اقامه دلائل مختلف پرداخته است ، چنانكه در آخر سوره يس خوانديم كه در برابر آن مرد عرب كه استخوان پوسيده اى را به دست گرفته بود از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى پرسيد من يحيى العظام و هى رميم : چه كسى مى تواند اين استخوانهاى پوسيده را از نو زنده كند ( يس - 78 ) چندين دليل بر مساله معاد و قدرت خداوند بر احياى مردگان اقامه مى كند .
و نيز در آيه 258 سوره بقره گفتگوهاى ابراهيم (عليه السلام) و دلائل دندان شكن او را در برابر نمرود ، و در آيات 47 تا 54 سوره طه احتجاج موسى را در برابر فرعون منعكس ساخته كه نمونه روشنى از مجادله شايسته است ، همچنين قرآن پر است از دلائل مختلفى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در مقابل بت پرستان و مشركان و بهانه جويان اقامه مى كرد .
اما در برابر آن موارد زيادى را نقل مى كند كه طرفداران باطل براى
تفسير نمونه ج : 20 ص : 23
به كرسى نشاندن سخنان بى اساس خود دست به مجادلات زشتى مى زدند و با انواع سفسطه ها و بهانه جوئيها تلاش براى ابطال حق و اغواى مردم ساده دل داشته اند ، سخريه و استهزاء تهديد و افترا و انكار بدون دليل از روشهاى معمولى اقوام گمراه و سركش در مقابل پيامبران بود ، و استدلال منطقى و آميخته با مهر و محبت روش پيامبران الهى .
در روايات اسلامى نيز بحثهاى زيادى پيرامون مناظرات پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) يا ائمه اهلبيت (عليهم السلام) در برابر مخالفان ديده مى شود كه اگر اين بحث و مناظرات جمع آورى گردد كتاب بسيار قطورى را تشكيل مى دهد ( البته قسمتهائى از آنها جمع آورى شده ) .
نه تنها پيشوايان معصوم كه اصحاب و ياران آنها نيز به تشويق آنها مناظرات و مجادلاتى با مخالفان داشته اند ، ولى اجازه اين كار را به كسانى مى دادند كه به قدر كافى توانائى و قدرت منطق داشته باشند ، چه در غير اين صورت بجاى اينكه جبه حق تقويت شود تضعيف مى گردد ، و مخالفان جسورتر و سرسخت تر مى شوند .
لذا در حديثى مى خوانيم يكى از دوستان امام صادق (عليه السلام) بنام طيار ( حمزة بن محمد ) مى گويد به امام عرض كردم بلغنى انك كرهت مناظرة الناس : به من خبر رسيده كه شما از مناظره كردن با مخالفان ناخشنود هستيد .
امام (عليه السلام) در پاسخ فرمود : اما مثلك فلا يكره ، من اذا طار يحسن ان يقع و ان وقع يحسن ان يطير ، فمن كان هذا لا نكرهه : اما كسى كه چون تو باشد عيبى ندارد ، از كسانى كه وقتى پرواز مى كنند و اوج مى گيرند به خوبى مى توانند بنشينند ، و هنگامى كه مى نشينند به خوبى مى توانند پرواز كنند و اوج گيرند ، كسى كه چنين باشد ما از مناظره او ناخشنود نيستيم ! .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 24
اين تعبير زيبا كه اشاره روشنى به قدرت اوج گيرى در استدلال ، و سپس جمع و جور كردن و پايان دادن به بحث مى باشد نشان مى دهد كه بايد افرادى در اين ميدانها حضور يابند كه از تسلط كافى بر بحثهاى استدلالى برخوردار باشند ، مبادا ضعف منطق آنها به حساب ضعف مكتب آنها گذارده شود .

ج - آثار شوم مجادله باطل
درست است كه بحث و گفتگو كليد حل مشكلات مى باشد ، اما اين در صورتى است كه دو طرف بحث طالب حق و در جستجوى راه باشند ، و يا حداقل اگر يك طرف از طريق لجاجت وارد مى شود طرف مقابل در فكر احقاق حق و رسيدن به واقع باشد ، اما هر گاه گفتگو در ميان كسانى روى دهد كه هر كدام براى خودخواهى و اظهار تفوق بر ديگرى ، و به كرسى نشاندن حرف خويش به ستيزه و جنجال برخيزد نتيجه اى جز دور شدن از حق ، تاريكى دل ، ريشه دار شدن خصومتها و كينه ها نخواهد داشت .
و به همين دليل در روايات اسلامى از مراء و مجادله به باطل نهى شده است ، و اشارات پر معنائى به ضررهاى اين نوع مجادلات در اين روايات وارد شده .
در حديثى از امير مؤمنان على (عليه السلام) مى خوانيم : من ضن بعرضه فليدع المراء : هر كس به آبروى خويش علاقمند است مجادله و ستيزه جوئى را ترك كند .
زيرا در اينگونه مباحثات كار تدريجا به بى حرمتى و توهين و حتى دشنام و انواع سخنان زشت و ركيك و نسبتهاى ناروا مى رسد .
در حديث ديگرى از همان امام (عليه السلام) مى خوانيم : اياكم و المراء و الخصومه فانهما يمرضان القلوب على الاخوان ، و ينبت عليهما النفاق ! : از مجادله
تفسير نمونه ج : 20 ص : 25
و ستيز در گفتگو بپرهيزيد ، زيرا اين دو دلهاى برادران دينى را نسبت به يكديگر بيمار و مكدر مى كند ، و بذر نفاق را پرورش مى دهد .
چرا كه اينگونه پرخاشگريها كه غالبا عارى از اصول صحيح بحث و استدلال است روح لجاجت و تعصب را در افراد تقويت مى كند تا آنجا كه هر كدام مى خواهد براى غلبه بر ديگرى از هر وسيله حتى دروغ و تهمت و بى حرمتى استفاده كند ، و اين كار نتيجه اى جز كينه توزى و پرورش بذرهاى نفاق در دلها نخواهد داشت .
يكى ديگر از مفاسد بزرگ جدال به باطل اين است كه طرفين در انحراف و اشتباه خود سخت تر و راسختر مى شوند ، زيرا هر كدام تلاش مى كند براى اثبات مقصود خود به هر دليل باطل متشبث شود و تا آنجا كه مى تواند سخنان حق طرف را ناديده بگيرد ، و يا با ديده عدم رضا و قبول بنگرد و اين خود موجب تقويت اشتباه و كجروى است .

د - روش مجادله به احسن
در جدال حق ، هدف تحقير طرف ، و اثبات تفوق و پيروزى بر او نيست ، بلكه هدف نفوذ در افكار و اعماق روح او است ، به همين دليل روش مجادله به احسن با جدال باطل در همه چيز متفاوت است .
در اينجا شخص جدالگر براى نفوذ معنوى در طرف از وسائل زير بايد استفاده كند كه در قرآن مجيد اشارات جالبى به آنها شده است :
1 - نبايد اصرار داشته باشد كه مطلب حق را به عنوان گفته او بپذيرد بلكه اگر بتواند چنان كند كه طرف مقابل آن مطلب را نتيجه فكر خود بينديشد بسيار مؤثرتر خواهد بود ، و به تعبير ديگر طرف فكر كند اين انديشه از درون وجود خودش جوشيده ، و فرزند روح او است تا به آن علاقه مند شود ! .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 26
سر اينكه قرآن مجيد بسيارى از حقايق مهم را از توحيد و نفى شرك گرفته تا مسائل ديگر در لباس استفهام در مى آورد و مثلا بعد از ذكر دلائل توحيد مى گويد : ا اله مع الله آيا معبودى با خدا همراه است ؟ ( نمل - 60 ) شايد همين امر باشد .
2 - از هر چيزى كه حس لجاجت طرف مقابل را برمى انگيزد بايد خوددارى نمود قرآن مجيد مى گويد : و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله : معبودهائى را كه غير از خدا مى خوانند ناسزا و دشنام نگوئيد ( انعام - 108 ) مبادا آنها روى دنده لجاجت بيفتند و به خداوند بزرگ اهانت كنند .
3 - در بحثها بايد در مقابل هر كس و هر گروه نهايت انصاف را رعايت كرد تا طرف حس كند گوينده به راستى در صدد روشن كردن واقعيات است ، فى المثل هنگامى كه قرآن سخن از زيانهاى شراب و قمار مى گويد منافع جزئى مادى و اقتصادى آن را كه براى گروهى حاصل مى شود ناديده نمى گيرد ، مى فرمايد : قل فيهما اثم كبير و منافع للناس و اثمهما اكبر من نفعهما : بگو در شراب و قمار گناه عظيمى است و منافع جزئى براى مردم ، اما گناه آنها از سودشان بيشتر است .
اين طرز سخن مسلما در شنونده تاثير عميقترى مى بخشد .
4 - بايد در برابر بديها و كينه توزيهاى مقابله به مثل نكند ، بلكه طريق محبت و رافت و گذشت را پيش گيرد كه اين مقابله به ضد در اين گونه موارد تاثير فوق العاده اى در نرم كردن قلب دشمنان لجوج دارد ، چنانكه قرآن مجيد مى گويد : ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك و بينه عداوة كانه ولى حميم : با روشى كه نيكوتر است بديها را دفع كن ، در اين حال كسى كه ميان تو و او دشمنى است آنچنان نرم مى شود كه گوئى دوست گرم و صميمى است ! ( فصلت - 34 ) .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 27
خلاصه هر گاه گفتگوهاى پيامبران را با دشمنان جبار و سرسخت كه در قرآن منعكس است ، و گفتگوهاى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و ائمه معصومين (عليهم السلام) را در برخورد با دشمنان به هنگام بحثهاى عقيدتى دقيقا بررسى كنيم ، درسهاى آموزنده در اين زمينه مى يابيم كه بيانگر دقيقترين مسائل روانى است كه راه نفوذ در ديگران را صاف و هموار مى سازد .
مخصوصا مرحوم علامه مجلسى حديث مفصلى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در اين زمينه نقل مى كند كه ضمن آن مناظره طولانى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با پنج گروه يهود و نصارا و دهريين و ثنويين ( دوگانه پرستان ) و مشركان عرب مطرح شده كه با لحنى جذاب و گيرا آنها را به قبول و تسليم وا مى دارد ، مناظره آموزنده اى كه مى تواند الگوئى براى مناظرات ما بوده باشد .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 28
الَّذِينَ يحْمِلُونَ الْعَرْش وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسبِّحُونَ بحَمْدِ رَبهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَستَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ ءَامَنُوا رَبَّنَا وَسِعْت كلَّ شىْء رَّحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا وَ اتَّبَعُوا سبِيلَك وَ قِهِمْ عَذَاب الجَْحِيمِ(7) رَبَّنَا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّتِ عَدْن الَّتى وَعَدتَّهُمْ وَ مَن صلَحَ مِنْ ءَابَائهِمْ وَ أَزْوَجِهِمْ وَ ذُرِّيَّتِهِمْ إِنَّك أَنت الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ(8) وَ قِهِمُ السيِّئَاتِ وَ مَن تَقِ السيِّئَاتِ يَوْمَئذ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَ ذَلِك هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ(9)
ترجمه :
7 - فرشتگانى كه حاملان عرشند و آنها كه گرداگرد آن ( طواف مى كنند ) تسبيح و حمد خدا مى گويند و به او ايمان دارند و براى مؤمنان استغفار مى نمايند .
8 - ( عرضه مى دارند ) پروردگارا ! آنها را در باغهاى جاويدان بهشت كه به آنها وعده فرموده اى وارد كن ، همچنين صالحان از پدران و همسران و فرزندان آنها را كه تو توانا و حكيمى .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 29
9 - و آنها را از بديها نگاهدار ، و هر كس را در آن روز از بديها نگاهدارى مشمول رحمتت ساخته اى و اين است رستگارى بزرگ .

تفسير :

حاملان عرش الهى پيوسته به اهل ايمان دعا مى كنند
لحن آيات پيشين نشان مى داد كه اين آيات هنگامى نازل شده كه مسلمانان در اقليت و محروميت بودند ، و دشمنان در اوج قدرت و داراى سلطه و امكانات فراوان .
و به دنبال آن آيات مورد بحث در حقيقت براى اين نازل شده كه به مؤمنان راستين بشارت دهد كه شما هرگز تنها نيستيد ، هرگز احساس غربت نكنيد ، حاملان عرش الهى و مقربترين و بزرگترين فرشتگان او با شما همصدا و دوستدار و طرفداران شما هستند ، آنها پيوسته براى شما دعا مى كنند و پيروزيتان را در اين عالم و عالم ديگر از خدا مى طلبند ، و اين بزرگترين وسيله دلگرمى است براى مؤمنان امروز و آن روز و فردا .
مى فرمايد : فرشتگانى كه حاملان عرشند و فرشتگانى كه در گرداگرد عرش پروردگار قرار دارند تسبيح و حمد خدا مى گويند ، به او ايمان دارند و براى مؤمنان استغفار مى كنند ( الذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يؤمنون به و يستغفرون للذين آمنوا ) .
گفتار آنها اين است كه مى گويند : پروردگارا رحمت و علم تو همه چيز را فرا گرفته ( تو از گناهان بندگانت با خبرى و نسبت به آنها رحيمى ) خداوندا ! آنها را كه توبه كرده اند و از راه تو مى روند ببخش و بيامرز و آنها را از عذاب دوزخ نگاه دار ( ربنا وسعت كل شىء رحمة و علما فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك و قهم عذاب الجحيم ) .
اين سخن از يكسو به مؤمنان مى گويد تنها شما نيستيد كه عبادت خداوند
تفسير نمونه ج : 20 ص : 30
مى كنيد ، و تسبيح و حمد او را مى گوئيد ، قبل از شما مقرب ترين فرشتگان خداوند و حاملان و طواف كنندگان عرش خدا حمد و تسبيحش مى گويند .
از سوى ديگر به كفار هشدار مى دهد كه ايمان آوردن يا نياوردن شما مهم نيست ، خدا نيازى به ايمان كسى ندارد آنقدر فرشتگان او حمد و تسبيحش مى گويند كه به تصور نمى گنجد ، تازه به حمد و تسبيح آنها نيز احتياجى ندارد .
و از سوى سوم به مؤمنان آگاهى مى دهد كه شما در اين جهان تنها نيستيد - هر چند در محيط زندگى خود در اقليت باشيد - نيرومندترين قدرتهاى غيبى عالم و حاملان عرش پروردگار پشتيبان شما و دعاگوى شما هستند ، پيوسته از خداوند بزرگ مى خواهند شما را مشمول عفو و رحمت گسترده اش قرار دهد ، از خطاهايتان در گذرد ، و از عذاب دوزخ نگاهتان دارد .
باز در اين آيه به موضوع عرش برخورد مى كنيم كه از حاملان و فرشتگانى كه آن را احاطه كرده اند نيز سخن به ميان آمده ، گرچه در تفسير سوره هاى مختلف تاكنون در اين باره سخن گفته ايم ولى باز شرحى در اين زمينه در نكات خواهيم داشت .
در آيه بعد در ادامه دعاهاى حاملان عرش در باره مؤمنان مى افزايد : پروردگارا ! آنها را در باغهاى جاويدان بهشت كه به آنها وعده فرموده اى داخل كن ( ربنا و ادخلهم جنات عدن التى وعدتهم ) .
و همچنين صالحان از پدران و همسران و فرزندان آنها را ( و من صلح من آبائهم و ازواجهم و ذرياتهم ) .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 31
چرا كه تو بر هر چيز توانائى و نسبت به همه چيز دانائى ( انك انت العزيز الحكيم ) .
اين آيه كه با ربنا شروع شده تقاضاى ملتمسانه حاملان عرش و فرشتگان مقرب خدا است كه براى جلب لطف او بار ديگر روى مقام ربوبيتش تكيه مى كنند ، و نه تنها نجات از دوزخ را براى مؤمنان خواهانند ، بلكه ورود در باغهاى جاويدان بهشت را نيز براى آنها مى خواهند ، نه تنها براى خودشان بلكه براى پدران و همسران و فرزندانشان كه در خط مكتب آنها بوده اند نيز تقاضا مى كنند ، و از صفات عزت و قدرت او يارى مى طلبند .
وعده الهى كه در اين آيات به آن اشاره شده همان وعده اى است كه بارها خداوند به وسيله پيامبران به مردم داده است .
تقسيم مؤمنان به دو گروه بيانگر اين واقعيت است كه گروهى در رديف اول قرار دارند ، و در پيروى اوامر خداوند كاملا كوشا هستند ، اما گروه ديگرى در اين حد نيستند اما به خاطر پيروى نسبى از گروه اول و انتسابشان به آنها نيز مشمول دعاى فرشتگانند .
سپس آنها در چهارمين دعايشان در حق مؤمنان چنين مى گويند : آنها را از بديها نگاهدار كه هر كس را در آن روز از بديها نگاهدارى مشمول رحمتت ساخته اى ( و قهم السيئات و من تق السيئات يومئذ فقد رحمته ) .
و بالاخره دعاى خود را با اين جمله پر معنى پايان مى دهند : اين است رستگارى بزرگ ( و ذلك هو الفوز العظيم ) .
چه فوز و نجاتى از اين برتر كه گناهان انسان بخشوده شود ، عذاب و بديها از او دور گردد ، مشمول رحمت الهى شود ، و در بهشت جاويدانش قدم بگذارد و بستگان مورد علاقه اش نيز به او ملحق گردند .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 32
نكته ها :

1 - دعاهاى چهار گانه حاملان عرش
در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه در ميان اين دعاهاى چهارگانه چه تفاوتى است ؟ آيا بعضى از آنها تكرارى نيست ؟ اما با كمى دقت روشن مى شود كه هر كدام ناظر به مطلب جداگانه اى است .
نخست آنها تقاضاى غفران و شستشوى مؤمنان از آثار گناه مى كنند ، اين امر علاوه بر اينكه مقدمه براى وصول به هر نعمت بزرگ است خود مطلوب بالذات است ، چه موهبتى از اين بالاتر كه انسان احساس كند پاك و پاكيزه شده ، خدايش از او راضى است او نيز از خدايش راضى ؟ آرى قطع نظر از مساله بهشت و دوزخ اين احساس براى بندگان خدا پرافتخارترين و باشكوهترين احساس است .
در مرحله دوم تقاضاى دور داشتن آنها از عذاب جهنم مى كنند كه اين خود مهمترين وسيله آرامش روان آنها است .
در مرحله سوم تقاضاى بهشت مى كنند نه تنها براى خودشان بلكه براى بستگانشان كه وجود آنها در كنارشان مايه آرامش روح و نشاط قلب آنها است .
و از آنجا كه غير از دوزخ در صحنه قيامت ناراحتيهاى ديگرى نيز وجود دارد كه مهم و قابل ملاحظه است مانند هول محشر ، رسوائى در برابر خلايق ، طول حساب ، و امثال آن در دعاى ديگرشان از خدا مى خواهند كه مؤمنان را از هر گونه بدى و مكروه در آن روز دور دارد تا با فراغت خاطر و احترام و تكريم وارد بهشت جاويدان شوند .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 33
2 - آداب دعا كردن
در اين آيات حاملان عرش الهى راه و رسم دعا را به مؤمنان مى آموزند .
نخست تمسك به ذيل نام پروردگار ( ربنا ) .
سپس او را به صفات جمال و جلالش ستودن و از مقام رحمت و علم بى پايانش مدد خواستن ( وسعت كل شىء رحمة و علما ) .
سرانجام وارد در دعا شدن ، و مسائل را به ترتيب اهميت خواستن و با شرائطى كه زمينه استجابت را فراهم مى سازد مقرون ساختن ( فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك ) .
سپس دعا را با ذكر اوصاف جمال و جلال او و توسل مجدد به ذيل رحمتش پايان دادن .
جالب توجه اينكه حاملان عرش در اين دعا روى پنج وصف از مهمترين اوصاف الهى تكيه مى كنند ربوبيت ، رحمت ، قدرت ، علم و حكمت او .

3 - چرا دعاها با ربنا شروع مى شود ؟
مطالعه آيات قرآن مجيد نشان مى دهد كه اولياء الله اعم از پيامبران و فرشتگان و بندگان صالح به هنگام دعا سخن خود را با ربنا يا ربى شروع مى كردند .
آدم مى گويد : ربنا ظلمنا انفسنا : پروردگارا ! من و همسرم بر خود ستم كرديم .
نوح عرض مى كند : رب اغفر لى و لوالدى : پروردگار من و پدر و مادرم را بيامرز .
ابراهيم مى گويد : رب اغفر لى و لوالدى و للمؤمنين يوم يقوم الحساب :
تفسير نمونه ج : 20 ص : 34
پروردگارا من و پدر و مادرم و همه مؤمنان را در روزى كه حساب بر پا مى شود ببخش .
يوسف (عليه السلام) مى گويد : رب قد آتيتنى من الملك : پروردگارا بهره اى از حكومت به من رحمت فرموده اى .
و موسى (عليه السلام) مى گويد : رب بما انعمت على فلن اكون ظهيرا للمجرمين : پروردگارا به خاطر نعمتى كه به من داده اى پشتيبان مجرمان نخواهم بود .
سليمان (عليه السلام) مى گويد : رب هب لى ملكا لا ينبغى لاحد من بعدى : خداوندا حكومتى به من ببخش كه شايسته كسى بعد از من نباشد .
عيسى (عليه السلام) عرض مى كند : ربنا انزل علينا مائدة من السماء : پروردگارا ! بر ما مائده اى از آسمان فرو فرست ( مائده - 114 ) .
و پيامبر بزرگ اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) عرضه مى دارد : رب اعوذ بك من همزات الشياطين پروردگارا من از وسوسه هاى شياطين به تو پناه مى برم ( مؤمنون - 97 ) .
و مؤمنان طبق آيات آخر سوره آل عمران چندين بار اين تعبير را تكرار مى كنند از جمله مى گويند ربنا ما خلقت هذا باطلا : پروردگارا اين آسمانها و زمين پهناور را بيهوده نيافريده اى ! از اين تعبيرات به خوبى استفاده مى شود كه بهترين دعا آن است كه از مساله ربوبيت پروردگار آغاز شود ، درست است كه نام مبارك الله جامعترين نامهاى خدا است ولى از آنجا كه تقاضا از محضر پر لطف او تناسب با مساله ربوبيت دارد ، ربوبيتى كه از ناحيه خداوند از نخستين لحظات وجود انسان آغاز مى شود و تا آخر عمر او و بعد از آن ادامه دارد ، و انسان را غرق الطاف الهى مى كند ، خواندن خداوند به اين نام در آغاز دعاها از هر نام ديگر مناسبتر و شايسته تر است .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 35
4 - عرش خدا چيست ؟
بارها گفته ايم الفاظ ما كه براى بيان مشخصات زندگى محدود و ناچيز ما وضع شده نمى تواند به درستى بيانگر عظمت خداوند و حتى عظمت مخلوقات بزرگ او باشد ، به همين دليل با استفاده از معانى كنائى اين الفاظ شبحى از آنهمه عظمت را ترسيم مى كنيم .
و از جمله الفاظى كه اين سرنوشت را پيدا كرده است كلمه عرش است كه در لغت به معنى سقف يا تخت پايه بلند در مقابل كرسى كه به معنى تخت پايه كوتاه است آمده ، سپس اين كلمه در مورد تخت قدرت خداوند به عنوان عرش پروردگار به كار رفته است .
در اينكه منظور از عرش خدا چيست و اين كلمه كنايه از چه معنائى مى باشد ؟ مفسران و محدثان و فلاسفه سخن بسيار گفته اند .
گاهى عرش را به معنى علم بى پايان پروردگار تفسير كرده اند .
و گاه به معنى مالكيت و حاكميت خدا .
و گاه به معنى هر يك از صفات كماليه و جلاليه او ، چرا كه هر يك از اين اوصاف بيانگر عظمت مقام او مى باشد ، همانگونه كه تخت سلاطين نشانه عظمت آنها است .
آرى خداوند داراى عرش علم ، و عرش قدرت ، و عرش رحمانيت و عرش رحيميت است .
طبق اين تفسيرهاى سه گانه مفهوم عرش بازگشت به صفات ذات پاك پروردگار مى كند ، نه يك وجود خارجى ديگر .
بعضى از رواياتى كه از طرق اهلبيت (عليهم السلام) رسيده نيز همين معنى را تاييد مى نمايد ، مانند حديثى كه حفص بن غياث از امام صادق (عليه السلام) نقل مى كند كه
تفسير نمونه ج : 20 ص : 36
از امام (عليه السلام) در باره تفسير وسع كرسيه السماوات و الارض سؤال كردند ، فرمود : منظور علم او است .
و در حديث ديگرى از همان امام (عليه السلام) عرش را به معنى علمى كه انبيا را بر آن واقف كرده ، و كرسى را به معنى علمى كه هيچكس را از آن آگاه نكرده است تفسير فرموده .
در حالى كه بعضى ديگر از مفسران با الهام گرفتن از روايات ديگرى عرش و كرسى را به دو موجود عظيم از مخلوقات پروردگار تفسير كرده اند .
از جمله بعضى گفته اند : منظور از عرش مجموعه عالم هستى است .
و گاه گفته اند مجموعه اين زمين و آسمان در درون كرسى قرار دارد ، بلكه آسمان و زمين در برابر كرسى همچون حلقه انگشترى است در يك بيابان پهناور ، و كرسى در برابر عرش نيز همچون حلقه انگشترى است در يك بيابان وسيع .
و گاه عرش را بر قلب انبيا و اوصيا و مؤمنان كامل اطلاق كرده اند ، چنانكه در حديث آمده است : ان قلب المؤمن عرش الرحمن : قلب مؤمن عرش بزرگ خدا است ! و نيز در حديث قدسى نقل شده است : لم يسعنى سمائى و لا ارضى و وسعنى قلب عبدى المؤمن : آسمان و زمين من وسعت وجود مرا ندارد ولى قلب بنده مؤمن من جايگاه من است ! .
اما براى درك حقيقت معنى عرش - البته تا آنجا كه قدرت تشخيص انسان اجازه مى دهد - بهترين راه اين است كه موارد استعمال آن را در قرآن مجيد دقيقا مورد بررسى قرار دهيم : در آيات زيادى از قرآن اين تعبير به چشم مى خورد : ثم استوى على
تفسير نمونه ج : 20 ص : 37
العرش خداوند ( بعد از پايان گرفتن خلقت جهان ) بر عرش تسلط يافت .
و در بعضى از آيات پشت سر اين تعبير جمله يدبر الامر و يا تعبيراتى كه حاكى از علم و تدبير پروردگار است ديده مى شود .
در بعضى ديگر از آيات قرآن توصيفهائى براى عرش ديده مى شود مانند توصيف به عظيم آنجا كه مى فرمايد : و هو رب العرش العظيم ( توبه - 129 ) .
گاه سخن از حاملان عرش است مانند آيه مورد بحث .
و گاه سخن از ملائكه اى است كه گرداگرد عرش را گرفته اند و ترى الملائكة حافين من حول العرش ( زمر - 57 ) .
و گاه مى گويد عرش خدا روى آب قرار گرفته و كان عرشه على الماء .
از مجموع اين تعبيرات و تعبيرات ديگرى كه در روايات اسلامى وارد شده به خوبى مى توان نتيجه گرفت كه عرش بر معانى مختلفى اطلاق شده هر چند ريشه مشتركى دارد .
يكى از معانى عرش همان مقام حكومت و مالكيت و تدبير عالم هستى است ، چرا كه حتى در اطلاقات معمولى كلمه عرش به عنوان كنايه از تسلط يك زمامدار بر امور كشور خويش به كار مى رود ، مى گوئيم : فلان ثل عرشه كنايه از اينكه قدرتش فرو ريخت ، و در فارسى نيز مى گوئيم : پايه هاى تخت او در هم شكست .
ديگر از معانى عرش مجموعه عالم هستى است ، چرا كه همگى نشانه عظمت او است و گاه عرش به معنى عالم بالا و كرسى به معنى عالم پائين به كار مى رود .
و گاه عرش به معنى عالم ماوراء طبيعت و كرسى به معنى مجموع
تفسير نمونه ج : 20 ص : 38
عالم ماده اعم از زمين و آسمان استعمال مى شود چنانكه در آية الكرسى آمده است وسع كرسيه السموات و الارض .
و از آنجا كه مخلوقات و معلومات خداوند از ذات پاك او جدا نيستند گاهى عرش بر علم خدا اطلاق شده است .
و اگر به قلب پاك بندگان با ايمان عرش الرحمان گفته شده به خاطر اين است كه جايگاه معرفت ذات پاك او و نشانه اى از نشانه هاى عظمت و قدرت او است .
بنا بر اين در هر مورد بايد از قرائن فهميد كه منظور از عرش كداميك از معانى آن است ، ولى در هر حال همگى در اين امر مشتركند كه عرش بيانگر بزرگى و عظمت خداوند است .
در آيه مورد بحث كه سخن از حاملان عرش الهى مى گويد ممكن است منظور از عرش همان حكومت خداوند و تدبيرش در عالم هستى باشد و حاملان عرش اجرا كنندگان حاكميت و تدبير او هستند .
و نيز ممكن است به معنى مجموعه عالم هستى و يا عالم ماوراء طبيعت باشد و حاملان آن فرشتگانى هستند كه پايه هاى تدبير اين جهان به فرمان خدا بر دوش آنها است .

تفسير نمونه ج : 20 ص : 39
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنَادَوْنَ لَمَقْت اللَّهِ أَكْبرُ مِن مَّقْتِكُمْ أَنفُسكمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلى الايمَنِ فَتَكْفُرُونَ(10) قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَينِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَينِ فَاعْترَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلى خُرُوج مِّن سبِيل(11) ذَلِكُم بِأَنَّهُ إِذَا دُعِىَ اللَّهُ وَحْدَهُ كفَرْتُمْ وَ إِن يُشرَك بِهِ تُؤْمِنُوا فَالحُْكْمُ للَّهِ الْعَلىِّ الْكَبِيرِ(12)
ترجمه :
10 - كسانى را كه كافر شدند روز قيامت صدا مى زنند كه عداوت و خشم پروردگار نسبت به شما از عداوت و خشم خودتان نسبت به خودتان بيشتر است ، چرا كه دعوت به سوى ايمان مى شديد ولى انكار مى كرديد .
11 - آنها مى گويند : پروردگارا ! ما را دو بار ميراندى و دو بار زنده كردى ، اكنون به گناهان خود معترفيم ، آيا راهى براى خارج شدن ( از دوزخ ) وجود دارد ؟ !
12 - اين بخاطر آن است كه وقتى خداوند به يگانگى خوانده مى شد انكار مى كرديد ، و اگر كسانى براى او شريك قائل مى شدند ايمان مى آورديد ، هم اكنون داورى مخصوص خداوند بلند مرتبه و بزرگ است ( و شما را به حكمت خود كيفر مى دهد ) .

تفسير :

ما به گناه خود معترفيم آيا راه جبرانى هست ؟ !
در آيات گذشته سخن از شمول رحمت الهى نسبت به مؤمنان بود ، و در