بعدی 
تفسير نمونه ج : 19 ص : 39
اين است كه شما با اتكاء بر قدرت به سراغ ما مى آمديد زيرا معمولا سمت راست قويتر است ، به همين دليل غالب مردم كارهاى مهم را با دست راست انجام مى دهند لذا اين تعبير كنايه از قدرت شده است .
تفسيرهاى ديگرى نيز ذكر كرده اند كه به دو تفسير بالا باز مى گردد ولى بدون شك تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد .
به هر حال پيشوايان آنها نيز سكوت نخواهند كرد و در پاسخ مى گويند : شما خودتان اهل ايمان نبوديد ! ( قالوا بل لم تكونوا مؤمنين ) .
اگر مزاج شما آماده انحراف نبود ، اگر شما خود طالب شر و شيطنت نبوديد ، كجا به سراغ ما مى آمديد ؟ چرا به دعوت انبيا و نيكان و پاكان پاسخ نگفتيد ؟ و همينكه ما يك اشارت كرديم با سر دويديد ؟ پس معلوم مى شود عيب در خود شما است ، برويد و خودتان را ملامت كنيد و هر چه لعن و نفرين داريد بر خود بفرستيد ! دليل ما روشن است ما هيچگونه سلطه اى بر شما نداشتيم و زور و اجبارى در كار نبود ! ( و ما كان لنا عليكم من سلطان ) .
بلكه خود شما قومى طغيانگر و متجاوز بوديد و خلق و خوى ستمگرى شما باعث بدبختيتان شد ( بل كنتم قوما طاغين ) .
و چه دردناك است كه انسان ببيند رهبر و پيشواى او كه يك عمر دل به او بسته بود موجبات بدبختى او را فراهم كرده سپس اينگونه از او بيزارى مى جويد و تمام گناه را به گردن او مى اندازد و خويش را به كلى تبرئه مى كند ؟ ! حقيقت اين است كه هر كدام از اين دو گروه از جهتى راست مى گويند ، نه اينها بى گناهند و نه آنها ، از آنها اغواگرى و شيطنت بود و از اينها اغواپذيرى
تفسير نمونه ج : 19 ص : 40
و تسليم ! لذا اين گفتگوها به جائى نمى رسد ، و سرانجام اين پيشوايان گمراه به اين واقعيت اعتراف مى كنند و مى گويند : به همين دليل فرمان پروردگار ما بر همه ما تثبيت شده و حكم عذاب در باره همه صادر گرديده ، و همگى از عذاب او خواهيم چشيد ( فحق علينا قول ربنا انا لذائقون ) .
شما طاغى بوديد و سرنوشت طغيانگران همين است ، و ما هم گمراه و گمراه كننده .
ما شما را گمراه كرديم همانگونه كه خود گمراه بوديم ( فاغويناكم انا كنا غاوين ) .
بنابر اين چه جاى تعجب كه همگى در اين مصائب و عذابها شريك باشيم ؟
نكته ها :

1 - از ولايت على (عليه السلام)
نيز سؤال مى شود به طورى كه قبلا هم اشاره كرديم روايات متعددى در منابع شيعه و اهل سنت در تفسير آيه و قفوهم انهم مسئولون وارد شده كه نشان مى دهد از جمله مسائلى كه آن روز از مجرمان سؤال مى شود ولايت امير مؤمنان على (عليه السلام) است .
شيخ طوسى در امالى از انس بن مالك از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل مى كند : اذا كان يوم القيامه و نصب الصراط على جهنم لم يجز عليه الا من معه جواز فيه ولاية على بن ابى طالب ، و ذلك قوله تعالى : و قفوهم انهم مسئولون يعنى عن ولاية على بن ابى طالب (عليه السلام) : هنگامى كه روز قيامت مى شود و صراط بر روى جهنم نصب مى گردد هيچكس نمى تواند از روى آن
تفسير نمونه ج : 19 ص : 41
عبور كند مگر اينكه جوازى در دست داشته باشد كه در آن ولايت على (عليه السلام) باشد و اين همان است كه خداوند مى گويد : و قفوهم انهم مسئولون .
در بسيارى از كتب اهل سنت نيز تفسير اين آيه به سؤال شدن از ولايت على بن ابى طالب (عليه السلام) ، از ابن عباس و ابو سعيد خدرى ، از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده است ، از جمله كسانى كه اين حديث را نقل كرده اند اين دانشمندان هستند : ابن حجر هيثمى در صواعق المحرقه ( صفحه 147 ) .
عبد الرزاق حنبلى ( طبق نقل كشف الغمه صفحه 92 ) .
علامه سبط ابن جوزى در تذكره ( صفحه 21 ) .
آلوسى در روح المعانى ذيل آيه مورد بحث .
ابو نعيم اصفهانى ( طبق نقل كفاية الخصال صفحه 360 ) .
و گروهى ديگر .
البته همانگونه كه بارها گفته ايم اين گونه روايات مفهوم گسترده آيات را محدود نمى سازد ، بلكه در حقيقت مصداقهاى روشن آيات را منعكس مى كند ، بنابر اين هيچ مانعى ندارد كه سؤال از همه عقائد شود ، ولى از آنجا كه مساله ولايت موقعيت خاصى در بحث عقائد دارد بالخصوص روى آن تكيه شده است .
اين نكته نيز شايان توجه است كه ولايت به معنى يك دوستى ساده و يا اعتقاد خشك نيست ، بلكه هدف قبول رهبرى على (عليه السلام) در مسائل اعتقادى و عملى و اخلاقى و اجتماعى بعد از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است ، مسائلى كه نمونه هائى از آن در خطبه هاى غراى نهج البلاغه و كلمات منقول از آن حضرت (عليه السلام) منعكس است ،
تفسير نمونه ج : 19 ص : 42
مسائلى كه ايمان به آن و هماهنگ ساختن اعمال با آنها وسيله مؤثرى براى خروج از صف دوزخيان و قرار گرفتن در صراط مستقيم پروردگار است .

2 - پيشوايان و پيروان گمراه !
در آيات فوق و آيات ديگر قرآن مجيد اشاراتى پر معنى به مخاصمه رهبران و پيروان گمراه در روز قيامت يا در جهنم آمده است .
اين هشدارى است آموزنده به همه كسانى كه عقل و دين خود را در اختيار رهبران گمراه مى گذارند .
در آن روز گر چه هر كدام سعى مى كنند از ديگرى برائت جويند ، و حتى گناه خود را به گردن او بيندازند ، ولى با اين حال هيچ كدام قادر به اثبات بى گناهى خويش نيستند .
در آيات بالا ديديم كه پيشوايان اغواگر به تابعين خود صريحا مى گويند : عامل نفوذ ما در شما همان روح طغيانگرى شما بود بل كنتم قوما غاوين .
اين طغيانگرى زمينه هاى تاثرپذيرى شما را در برابر اغواگرى ما فراهم ساخت ، و ما توانستيم انحرافاتى را كه داشتيم از اين طريق به شما منتقل كنيم فاغويناكم انا كنا غاوين .
توجه به معنى دقيق اغوا كه از ماده غى است مطلب را روشنتر مى سازد زيرا غى به گفته راغب در مفردات به معنى جهلى است كه از اعتقاد فاسد سرچشمه مى گيرد ، اين پيشوايان گمراه از حقايق هستى و زندگى بيخبر ماندند ، و اين جهل و اعتقاد فاسد را به پيروان خود كه روح طغيان در برابر فرمان خدا داشتند منتقل نمودند .
و به همين دليل در آنجا اعتراف مى كنند كه هم خودشان مستحق عذابند و هم پيروانشان فحق علينا قول ربنا انا لذائقون مخصوصا تكيه روى كلمه
تفسير نمونه ج : 19 ص : 43
رب پر معنى است يعنى كار انسان بجائى مى رسد كه خداوندى كه مالك و مربى او است و جز خير و سعادت او را نمى خواهد او را مشمول مجازات دردناك خويش قرار مى دهد ، و البته اين نيز از شؤون ربوبيت او است .
به هر حال آن روز به راستى يوم الحسرة است ، روزى است كه هم پيشوايان گمراه كننده ، و هم پيروان گمراهشان از برنامه هاى خود نادم مى شوند اما چه فايده كه راهى براى بازگشت نيست .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 44
فَإِنهُمْ يَوْمَئذ فى الْعَذَابِ مُشترِكُونَ(33) إِنَّا كَذَلِك نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ(34) إِنهُمْ كانُوا إِذَا قِيلَ لهَُمْ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ يَستَكْبرُونَ(35) وَ يَقُولُونَ أَ ئنَّا لَتَارِكُوا ءَالِهَتِنَا لِشاعِر مجْنُونِ(36) بَلْ جَاءَ بِالحَْقِّ وَ صدَّقَ الْمُرْسلِينَ(37) إِنَّكمْ لَذَائقُوا الْعَذَابِ الأَلِيمِ(38) وَ مَا تجْزَوْنَ إِلا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(39) إِلا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ(40)
ترجمه :
33 - همه آنها ( پيشوايان و پيروان گمراه ) در آن روز در عذاب الهى مشتركند .
34 - ( آرى ) ما اينگونه با مجرمان رفتار مى كنيم .
35 - چرا كه وقتى به آنها لا اله الا الله گفته مى شد استكبار مى كردند .
36 - و پيوسته مى گفتند : آيا ما خدايان خود را به خاطر شاعر ديوانه اى رها كنيم ؟ !
37 - چنين نيست ، او حق آورده ، و پيامبران پيشين را تصديق كرده است .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 45
38 - اما شما ( مستكبران كوردل ) به طور مسلم عذاب دردناك ( الهى ) را خواهيد چشيد .
39 - و جز به اعمالى كه انجام مى داديد جزا داده نمى شويد .
40 - جز بندگان مخلص پروردگار ( كه از همه اين مجازاتها بركنارند ) .

تفسير : سرنوشت اين پيشوايان و آن پيروان
به دنبال بيان مخاصمه پيروان و پيشوايان گمراه در قيامت در كنار دوزخ كه در آيات گذشته آمد ، در آيات مورد بحث سرنوشت هر دو گروه را يكجا بيان كرده ، و عوامل بدبختى آنها را شرح مى دهد كه هم بيان درد است و هم ذكر درمان .
نخست مى فرمايد : همه آنها در آن روز ، تابع و متبوع ، پيرو و پيشوا ، در عذاب الهى مشتركند ( فانهم يومئذ فى العذاب مشتركون ) .
البته اشتراك آنها در اصل عذاب مانع تفاوتها و اختلاف دركات آنها در دوزخ و عذاب الهى نيست ، چرا كه مسلما كسى كه مايه انحراف هزاران انسان شده است هرگز در مجازات همسان يك فرد عادى گمراه نخواهد بود .
اين آيه در حقيقت شبيه آيه 48 سوره غافر است كه مستكبران خودخواه به مستضعفين در عقائد بعد از محاجه و مخاصمه مى گويند : ما همگى در دوزخيم چرا كه خداوند ميان بندگانش حكمى عادلانه كرده است : قال الذين استكبروا انا كل فيها ان الله قد حكم بين العباد و اين منافاتى با آيه 13 سوره عنكبوت ندارد كه مى فرمايد : و ليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم : آنها در قيامت هم بارهاى سنگين خود را بر دوش مى كشند و هم بارهاى ديگرى را اضافه بر بارهاى سنگين خويش كه بر اثر اغوا و اضلال ديگران و تشويق به گناه و بدعت گذاردن حاصل شده است .
سپس براى تاكيد بيشتر مى افزايد : ما اينگونه با مجرمان رفتار مى كنيم
تفسير نمونه ج : 19 ص : 46
( انا كذلك نفعل بالمجرمين ) .
اين سنت هميشگى ما است ، سنتى كه از قانون عدالت نشات گرفته است .
و بعد به بيان ريشه اصلى بدبختى آنها پرداخته مى گويد : آنها چنان بودند كه وقتى كلمه توحيد و لا اله الا الله به آنان گفته مى شد استكبار مى كردند ( انهم كانوا اذا قيل لهم لا اله الا الله يستكبرون ) .
آرى ريشه تمام انحرافات آنها تكبر و خود برتربينى ، و زير بار حق نرفتن و بر سر سنتهاى غلط و تقاليد باطل اصرار و لجاجت ورزيدن ، و به همه چيز غير از آن با ديده تحقير نگريستن بود .
نقطه مقابل روح استكبار همان خضوع و تسليم در برابر حق است كه اسلام واقعى همين است و بس ، آن استكبار مايه تيره روزى است ، و اين خضوع و تسليم خميرمايه سعادت .
جالب اينكه در بعضى از آيات قرآن عذاب الهى مستقيما در ارتباط با استكبار معرفى شده ، چنانكه در آيه 20 سوره اعراف مى خوانيم : فاليوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تستكبرون فى الارض بغير الحق : امروز عذاب خواركننده جزاى شما است به خاطر آنكه در زمين به ناحق استكبار مى كرديد .
ولى آنها براى اين گناه بزرگ خود عذرى بدتر از گناه مى آوردند ، و پيوسته مى گفتند : آيا ما خدايان و بتهاى خود را به خاطر شاعر ديوانه اى رها كنيم ؟ ! ( و يقولون أئنا لتاركوا آلهتنا لشاعر مجنون ) .
شاعرش مى ناميدند چون سخنانش آنچنان در دلها نفوذ داشت و عواطف انسانها را همراه خود مى برد كه گوئى موزون ترين اشعار را مى سرايد ، در حالى كه گفتارش ابدا شعر نبود ، و مجنونش مى خواندند به خاطر اينكه رنگ محيط بخود
تفسير نمونه ج : 19 ص : 47
نمى گرفت ، و در برابر عقايد خرافى انبوه متعصبان لجوج ايستاده بود ، كارى كه از نظر توده هاى گمراه يك نوع انتحار و خودكشى جنون آميز است ، در حالى كه بزرگترين افتخار پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) همين بود كه تسليم اين شرائط نشد ! سپس قرآن براى نفى اين سخنان بى اساس و دفاع از مقام وحى و رسالت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى افزايد : چنين نيست ، او حق آورده و پيامبران پيشين را تصديق كرده است ( بل جاء بالحق و صدق المرسلين ) .
محتواى سخنان او از يكسو ، و هماهنگى آن با دعوت انبياء از سوى ديگر دليل صدق گفتار او است .
اما شما اى مستكبران كوردل و گمراهان بدزبان بطور مسلم عذاب دردناك الهى را خواهيد چشيد ( انكم لذائقوا العذاب الاليم ) .
ولى گمان نكنيد كه خداوند انتقامجو است و مى خواهد انتقام پيامبرش را از شما بگيرد چنين نيست شما جز به اعمالتان جزا داده نمى شويد ( و ما تجزون الا ما كنتم تعملون ) .
در حقيقت همان اعمال شما است كه در برابر شما مجسم مى شود و با شما مى ماند و شما را شكنجه و آزار مى دهد ، كيفر شما همان عمل خودتان است ، همان استكبار و كفر و بى ايمانى ، همان تهمت شعر و جنون به آيات الهى و پيامبرش بستن ، همان ظلم و بيدادگريها و زشتكاريها .
و در آخرين آيه مورد بحث كه در حقيقت مقدمه اى است براى بحثهاى آينده يك گروه را استثناء كرده ، مى گويد : جز بندگان مخلص پروردگار كه
تفسير نمونه ج : 19 ص : 48
از همه اين كيفرها بدور و بركنارند ( الا عباد الله المخلصين ) .
واژه عباد الله به تنهائى براى بيان ارتباط اين گروه به خداوند كافى است ، ولى هنگامى كه مخلصين در كنار آن قرار مى گيرد عمق و جان ديگرى به آن مى بخشد ، آن هم مخلص بصورت صيغه اسم مفعول كسى كه خدا او را خالص كرده است ، خالص از هر گونه شرك و ريا ، و از هر گونه وسوسه هاى شيطانى و شوائب هواى نفس .
آرى تنها اين گروهند كه به اعمالشان جزا داده نمى شوند ، بلكه خدا با فضل و كرم با آنها رفتار مى كند و بيحساب پاداش مى گيرند .

نكته : پاداش مخلصين
دقت در آيات قرآن نشان مى دهد كه مخلص ( به كسر لام ) بيشتر در مواردى به كار رفته كه انسان در مراحل خودسازى است ، و هنوز به تكامل لازم نرسيده است ، ولى مخلص ( به فتح لام ) به مرحله اى گفته مى شود كه انسان بعد از مدتى جهاد با نفس و طى مراحل معرفت و ايمان به مقامى مى رسد كه از نفوذ وسوسه هاى شياطين مصونيت پيدا مى كند ، چنانكه قرآن از قول ابليس نقل مى كند : فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين : به عزتت سوگند كه همه آنها را جز بندگان مخلصت گمراه خواهم كرد ! ( سوره ص آيه 83 ) .
اين جمله كه مكرر در آيات قرآن آمده عظمت مقام مخلصين را روشن مى سازد اين مقام ، مقام يوسفهاى صديق بعد از عبور از آن ميدان آزمايش بزرگ است ، كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصين : ما اين
تفسير نمونه ج : 19 ص : 49
چنين برهان خويش را به يوسف نشان داديم تا بدى و فحشاء را از او دور سازيم ، چرا كه او از بندگان مخلص ما بود ( سوره يوسف آيه 24 ) .
اين مقام كسانى است كه در جهاد اكبر پيروز مى شوند و دست لطف پروردگار تمام ناخالصى ها را از وجودشان بر مى چيند ، و در كوره حوادث آنچنان ذوب مى شوند كه جز طلاى معرفت خالص در آنها چيزى نمى ماند .
و اينجا است كه پاداش آنها به معيار عمل داده نمى شود ، بلكه پاداششان به معيار فضل و رحمت خدا است .
علامه طباطبائى در اينجا سخنى دارد كه فشرده اش اين است : خداوند در آيه مورد بحث مى گويد : همه مردم پاداش اعمالشان را مى گيرند جز بندگان مخلص خدا .
چرا كه آنها به حكم مقام عبوديت خود را مالك هيچ چيز نمى دانند ، جز آنچه خدا مى خواهد اراده نمى كنند ، و جز آنچه او مى طلبد انجام نمى دهند .
و به حكم مخلص بودن ، خدا آنان را براى خويش برگزيده ، و تعلق خاطرى به غير ذات پاك او ندارند .
نه زرق و برق دنيا و نه نعمتهاى عقبى ، و در دل آنها چيزى جز الله نيست ! .
روشن است كسى كه داراى اين ويژگى است لذت و نعمت و موهبت و روزيش چيزى است غير از آنچه ديگران دارند ، چنانكه در آيات بعد مى آيد اولئك لهم رزق معلوم : آنها روزى خاص و ويژه اى دارند كه از ديگران جدا است .
درست است كه آنها همچون ساير بهشتيان در بهشت زندگى دارند اما بهره آنها شباهتى به بهره هاى ديگران ندارد ( آنها از جلوه هاى ذات پاك خدا از لذات باطنى او بهره مى برند و قلبشان از پيمانه شوق او لبريز ، و غرق عشق و وصال او هستند ) .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 50
أُولَئك لهَُمْ رِزْقٌ مَّعْلُومٌ(41) فَوَكِهُ وَ هُم مُّكْرَمُونَ(42) فى جَنَّتِ النَّعِيمِ(43) عَلى سرُر مُّتَقَبِلِينَ(44) يُطاف عَلَيهِم بِكَأْس مِّن مَّعِينِ(45) بَيْضاءَ لَذَّة لِّلشرِبِينَ(46) لا فِيهَا غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنهَا يُنزَفُونَ(47) وَ عِندَهُمْ قَصِرَت الطرْفِ عِينٌ(48) كَأَنهُنَّ بَيْضٌ مَّكْنُونٌ(49)
ترجمه :
41 - براى آنها ( بندگان مخلص ) روزى معين و ويژه اى است .
42 - ميوه هاى گوناگون پر ارزش ، و آنها مورد احترامند .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 51
43 - در باغهاى پرنعمت بهشت .
44 - بر تختها روبروى يكديگر تكيه زده اند .
45 - گرداگرد آنها قدحهاى لبريز از شراب طهور را مى گردانند .
46 - شرابى كه سفيد و درخشنده و لذتبخش براى نوشندگان است .
47 - شرابى كه نه در آن مايه فساد عقل است نه موجب مستى مى گردد .
48 - و نزد آنها همسرانى است كه جز به شوهران خود عشق نمىورزند و چشمانى درشت ( و زيبا ) دارند .
49 - گوئى ( از لطافت و سفيدى ) همچون تخم مرغهايى هستند كه ( در زير بال و پر مرغ ) پنهان مانده ( و دست انسانى هرگز آن را لمس نكرده است ) .

تفسير : گوشه اى از نعمتهاى بهشتى
در آخرين آيه بحث گذشته سخن از عباد الله مخلصين به ميان آمد ، آيات مورد بحث مواهب و نعمتهاى بى شمارى را كه خداوند به آنها ارزانى مى دارد ، بيان مى كند كه مى توان آن را در هفت بخش خلاصه كرد : نخست مى گويد : براى آنها روزى معلوم و معينى است ( اولئك لهم رزق معلوم ) .
آيا اين خلاصه همان نعمتهائى است كه در آيات بعد تشريح شده و بيانگر نعمتهاى آنها است كه در اينجا به صورت سربسته بيان گشته است ؟ يا اشاره به نعمتهاى ناشناخته معنوى و غير قابل توصيفى است كه در صدر نعمتهاى بهشتى قرار گرفته ؟ جمعى از مفسران آن را به صورت اول تفسير كرده اند ، در حالى كه بعضى ديگر آن را به صورت دوم .
تناسب بحث و جامعيت نعمتها با معنى دوم سازگارتر است ، و به اين ترتيب نخستين نعمت از نعمتهاى هفتگانه كه در آيات مورد بحث آمده مواهب معنوى و لذات
تفسير نمونه ج : 19 ص : 52
روحانى و درك جلوه هاى ذات پاك حق ، و سرمست شدن از باده طهور عشق او است ، همان لذتى كه تا كس نبيند نمى داند .
و اينكه مواهب مادى بهشت در آيات قرآن به تفصيل آمده ، اما مواهب معنوى و لذات روحانى به صورت سربسته بيان شده به خاطر همين است كه اولى قابل توصيف است و دومى غير قابل توصيف ! .
در معنى رزق معلوم سخنان فراوان ديگرى نيز گفته شده ، آيا وقتش معلوم است ؟ يا بقاء و دوامش ؟ و يا سائر مشخصات آن ؟ اما بنابر آنچه در بالا گفتيم كلمه معلوم تعبير سربسته اى است براى اين مواهب توصيف ناشدنى .
سپس به بيان نعمتهاى ديگر پرداخته ، و قبل از هر چيز از نعمتهاى بهشتى نام مى برد ، آنهم نعمتهائى كه با نهايت احترام به بهشتيان داده مى شود ، مى گويد : براى آنها ميوه هاى رنگارنگ است ( فواكه ) .
و آنها گرامى و مكرمند ( و هم مكرمون ) .
نه همچون حيواناتى كه آذوقه در مقابل آنها مى ريزند ، بلكه به صورت ميهمانهاى عزيزى با نهايت احترام از آنها پذيرائى مى شود .
از نعمت ميوه هاى رنگارنگ و احترام و گراميداشت كه بگذريم سخن از جايگاه آنها به ميان مى آيد ، مى فرمايد : جايگاه آنها در باغهاى سرسبز و پر نعمت بهشت است ( فى جنات النعيم ) .
هر نعمتى بخواهند در آنجا هست و هر چه اراده كنند در برابر آنها حاضر است .
و از آنجا كه يكى از بزرگترين لذات انسان بهره گرفتن از مجلس انس با دوستان يكرنگ و باصفا است ، در چهارمين مرحله به اين نعمت اشاره كرده
تفسير نمونه ج : 19 ص : 53
مى گويد : بهشتيان بر تختها روبروى يكديگر نشسته اند و چشم در چشم هم دارند ( على سرر متقابلين ) .
از هر درى سخن مى گويند ، گاه از گذشته خويش در دنيا ، و زمانى از نعمتهاى عظيم پروردگار در آخرت ، گاه از صفات جمال و جلال خدا سخن مى گويند ، و گاه از مقامات اولياء و كرامات آنها ، و از مسائل ديگرى كه آگاهى بر آنها براى ما زندانيان اين دنيا قابل درك نيست ! سرر جمع سرير به تختهائى گفته مى شود كه در مجلس سرور و انس بر آن قرار مى گيرند ، هر چند گاهى به معنى وسيعترى نيز اطلاق شده است ، تا آنجا كه گاه به تابوت ميت نيز سرير گفته مى شود ، شايد به اين اميد كه مركب سرورى براى او به سوى آمرزش الهى و بهشت جاودانش باشد .
در پنجمين مرحله از بيان مواهب بهشتيان سخن از نوشابه و شراب طهور آنها است ، مى فرمايد : قدحهاى لبريز از شراب طهور گرداگرد آنها در حركت است و هر لحظه اراده كنند از پيمانه آن سيراب مى شوند و در عالمى از نشاط و معنويت فرو مى روند ( يطاف عليهم بكاس من معين ) .
اين ظرفها در گوشه اى قرار نگرفته كه آنها تقاضاى جامى از آن كنند ، بلكه به مقتضاى تعبير يطاف عليهم گرد آنها مى گردانند ! كاس ( بر وزن رأس ) نزد اهل لغت به ظرفى گفته مى شود كه پر و لبريز باشد ، و اگر خالى باشد معمولا به آن قدح مى گويند .
راغب در مفردات مى گويد : الكاس الاناء بما فيه من الشراب : كاس به معنى ظرفى است كه پر از نوشيدنى باشد .
معين از ماده معن ( بر وزن صحن ) به معنى جارى است ، اشاره به اينكه در آنجا چشمه هائى از شراب طهور در جريان است كه هر لحظه پيمانه ها را از آن پر مى كنند و گرداگرد بهشتيان مى گردانند ، چنان نيست كه اين شراب
تفسير نمونه ج : 19 ص : 54
طهور پايان گيرد و يا براى تهيه آن نياز به زحمت و درد و رنجى باشد يا كهنه و خراب و فاسد شود .
سپس به توصيفى از ظروف آن شراب طهور پرداخته مى گويد : آنها سفيد و درخشنده است و لذت بخش براى نوشندگان ( بيضاء لذة للشاربين ) .
بعضى از مفسران بيضاء را صفت ظروف اين شراب گرفته اند و بعضى توصيفى براى خود شراب طهور يعنى اين شراب همچون شرابهاى خوشرنگ دنيا نيست ، شرابى است پاك ، خالى از رنگهاى شيطانى ، سفيد و شفاف .
البته معنى دوم با جمله لذة للشاربين مناسبتر است ! از آنجا كه نام شراب و پيمانه و مانند اينها ممكن است مفاهيم ديگرى در اذهان تداعى كند بلافاصله در آيه بعد با ذكر جمله كوتاه و گويائى همه اين مفاهيم را از ذهن شنوندگان مى شويد و مى گويد : آن خمر شراب طهور نه مايه فساد عقل است ، و نه موجب مستى مى شود ( لا فيها غول و لا هم عنها ينزفون ) .
و جز هوشيارى و نشاط و لذت روحانى چيزى در آن نيست .
غول ( بر وزن قول ) در اصل به معنى فسادى است كه به طور پنهانى در چيزى نفوذ مى كند و اينكه به قتلهاى مخفى و ترور در ادبيات عرب غيلة گفته مى شود از همين نظر است .
ينزفون در اصل از ماده نزف ( بر وزن حذف ) به معنى از بين بردن چيزى به صورت تدريجى است .
اين واژه هنگامى كه در مورد آب چاه به كار رود مفهومش اين است كه آب را تدريجا از چاه بكشند تا پايان يابد .
در مورد خونريزى تدريجى كه منتهى به ريختن تمام خون بدن شود نيز تعبير نزف الدم به كار مى رود .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 55
در هر حال منظور از آن در آيه مورد بحث از بين رفتن تدريجى عقل و رسيدن به حد سكرات كه در مورد شراب طهور بهشت مطلقا وجود ندارد ، نه از عقل مى كاهد و نه فساد توليد مى كند .
اين دو تعبير به طور ضمنى بيان بسيار ظريف و دقيقى است در مورد شرابهاى دنيا و مواد الكلى كه به صورت تدريجى و مخفيانه در وجود انسان نفوذ مى كند و فساد و تباهى مى آفريند ، نه تنها عقل و سلسله اعصاب را به ويرانى مى كشد ، كه در تمام دستگاههاى بدن انسان از قلب گرفته تا عروق ، و از معده تا كليه ها و كبد ، تاثير مخرب غير قابل انكارى دارد ، گوئى انسان را ترور مى كند و نابود مى سازد .
و نيز عقل و هوش انسان را همانند آب چاه تدريجا مى كشد تا آن را خشك و خالى مى كند ! ولى شراب طهور الهى در قيامت از همه اين صفات خالى است .
و سرانجام در ششمين مرحله به همسران پاك بهشتى اشاره كرده ، مى گويد : نزد آنها همسرانى است كه جز به شوهران خود عشق نمىورزند ، به غير آنان نگاه نمى كنند و چشمان درشت و زيبا دارند ( و عندهم قاصرات الطرف عين ) .
طرف در اصل به معنى پلك چشمها است و از آنجا كه به هنگام نگاه
تفسير نمونه ج : 19 ص : 56
كردن پلكها به حركت در مى آيند اين كلمه كنايه از نگاه كردن است ، بنابر اين تعبير به قاصرات الطرف به معنى زنانى است كه نگاهى كوتاه دارند و در تفسير آن احتمالات متعددى داده شده كه در عين حال قابل جمع است .
نخست اينكه : آنها تنها به همسران خود نگاه مى كنند ، چشم خود را از همه چيز برگرفته ، و به آنان مى نگرند .
ديگر اينكه : اين تعبير كنايه از اين است كه آنها فقط به همسرانشان عشق مىورزند ، و جز مهر آنها مهر ديگرى را در دل ندارند كه اين خود يكى از بزرگترين امتيازات يك همسر است كه جز به همسرش نينديشد و جز به او عشق نورزد .
تفسير ديگر اينكه آنها چشمانى خمار دارند ، همان حالت مخصوصى كه در بسيارى از اشعار شعرا به عنوان يك توصيف زيبا از چشم مطرح است .
البته معنى اول و دوم مناسبتر به نظر مى رسد هر چند جمع ميان معانى نيز بى مانع است .
كلمه عين ( بر وزن مين ) جمع عيناء به معنى زن درشت چشم است .
بالاخره آخرين آيه مورد بحث توصيف ديگرى براى همين همسران بهشتى بيان كرده و پاكى و قداست آنها را با اين عبارت بيان مى كند : بدن آنها از شدت پاكى و ظرافت و سفيدى و صفا همچون تخم مرغهائى است كه نه دست انسان آن را لمس كرده و نه گرد و غبارى بر آن نشسته ، بلكه در زير بال و پر مرغ پنهان و پوشيده مانده است ! ( كانهن بيض مكنون ) .
بيض جمع بيضه به معنى تخم مرغ است ( هر نوع مرغ ) ، و مكنون
تفسير نمونه ج : 19 ص : 57
از ماده كن ( بر وزن جن ) به معنى پوشيده و مستور است .
اين تشبيه قرآن هنگامى به درستى روشن مى شود كه انسان در آن لحظاتى كه تخم از مرغ جدا مى شود ، و هنوز دست انسانى به آن نرسيده ، و زير بال و پر مرغ قرار دارد آن را از نزديك بنگرد ، كه شفافيت و صفاى عجيبى دارد .
بعضى از مفسران مكنون را به معنى محتواى تخم مرغ گرفته اند كه در زير پوست پنهان است ، و در واقع تشبيه مزبور اشاره به موقعى است كه تخم مرغ را پخته و پوست آن را يكجا جدا كنند كه در آن حالت علاوه بر سفيدى و درخشندگى ، لطافت و نرمى خاصى دارد ، به هر حال تعبيرات قرآن در بيان حقائق به قدرى عميق و پر محتواى است كه با يك تعبير كوتاه و لطيف مطالب زيادى را با لطافت خاصى منعكس مى كند .

نكته : نظرى بر مجموع آيات گذشته
مواهب گوناگونى كه در باره بهشتيان در آيات گذشته ذكر شد مجموعه اى از مواهب مادى و معنوى است ، و همانگونه كه گفتيم نخستين موهبت كه از جمله سربسته اولئك رزق معلوم استفاده مى شود مربوط به مواهب معنوى و روحانى است كه با هيچ زبانى قابل شرح نمى باشد .
و اما شش قسمت ديگر كه ميوه هاى بهشتى ، و مشروب طهور و همسران خوب ، و احترام كافى ، و مسكن پاك ، و همنشينان شايسته و لايق است ابعاد مختلفى از نعمتهاى بهشتى را بازگو مى كند كه غالبا آميخته اى است از مواهب مادى و معنوى .
ولى اينها همه سخنانى است كه با زبان ما مطرح شده و هرگز نمى تواند تمام جوانب نعمتهاى بهشتى را منعكس سازد .
اصولا همانگونه كه گفتيم زبان و گوش و درك و ديد ديگرى لازم است ،
تفسير نمونه ج : 19 ص : 58
و الفاظ و جمله بنديها و سخنان ديگرى تا بتواند شرح اين ماجرا را بگويد و به تعبير ديگر حقيقت نعمتهاى بهشتى آن گونه كه هست از اهل دنيا مكتوم خواهد بود ، جز اينكه بروند و ببينند و دريابند ! به هر حال بندگان مخلص و آنها كه به مرحله كمال علم و ايمان رسيده اند آن قدر در پيشگاه خدا عزيزند كه الطاف بيكران الهى در حق آنها به وصف نمى گنجد و هر چه فكر كنيم از آن برتر و بالاتر است .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 59
فَأَقْبَلَ بَعْضهُمْ عَلى بَعْض يَتَساءَلُونَ(50) قَالَ قَائلٌ مِّنهُمْ إِنى كانَ لى قَرِينٌ(51) يَقُولُ أَ ءِنَّك لَمِنَ الْمُصدِّقِينَ(52) أَ ءِذَا مِتْنَا وَ كُنَّا تُرَاباً وَ عِظماً أَ ءِنَّا لَمَدِينُونَ(53) قَالَ هَلْ أَنتُم مُّطلِعُونَ(54) فَاطلَعَ فَرَءَاهُ فى سوَاءِ الجَْحِيمِ(55) قَالَ تَاللَّهِ إِن كِدت لَترْدِينِ(56) وَ لَوْ لا نِعْمَةُ رَبى لَكُنت مِنَ الْمُحْضرِينَ(57) أَ فَمَا نحْنُ بِمَيِّتِينَ(58) إِلا مَوْتَتَنَا الأُولى وَ مَا نحْنُ بِمُعَذَّبِينَ(59) إِنَّ هَذَا لهَُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ(60) لِمِثْلِ هَذَا فَلْيَعْمَلِ الْعَمِلُونَ(61)

تفسير نمونه ج : 19 ص : 60
ترجمه :
50 - ( در حالى كه آنها غرق گفتگو هستند ) و بعضى رو به بعضى ديگر كرده سؤال مى كنند ...
51 - يكى از آنها مى گويد : من همنشينى داشتم .
52 - كه پيوسته مى گفت : آيا ( به راستى ) تو اين سخن را باور كرده اى ؟ ...
53 - كه وقتى ما مرديم و خاك و استخوان شديم ( بار ديگر ) زنده مى شويم ، و جزا داده خواهيم شد ؟ !
54 - ( سپس ) مى گويد : آيا شما مى توانيد از او خبرى بگيريد ؟
55 - اينجاست كه به جستجو برمى خيزد و نگاهى مى كند ناگهان او را در وسط جهنم مى بيند !
56 - مى گويد : به خدا سوگند چيزى نمانده بود كه مرا نيز به هلاكت بكشانى !
57 - و هر گاه نعمت پروردگارم نبود من نيز از احضار شدگان در دوزخ بودم !
58 - ( اى دوستان ) آيا ما هرگز نمى ميريم ؟ ( و در بهشت جاودانه خواهيم بود ) .
59 - و جز همان مرگ اول مرگى به سراغ ما نخواهد آمد و ما هرگز مجازات نخواهيم شد ؟ ( چه نعمتى براى خداى من ! ) .
60 - راستى اين پيروزى بزرگى است .
61 - آرى براى مثل اين پاداش تلاشگران بايد بكوشند .

تفسير : جستجو از دوست جهنمى !
بندگان مخلص پروردگار كه طبق آيات گذشته غرق انواع نعمتهاى معنوى و مادى بهشتند ، انواع ميوه هاى بهشتى در يك سو و حوريان بهشتى در سوى ديگر ، جامهاى شراب طهور گرداگرد آنها در حركت ، و بر تختهاى بهشتى تكيه داده و با دوستان با صفا به راز و نياز مشغولند ، ناگهان بعضى از آنها به فكر گذشته
تفسير نمونه ج : 19 ص : 61
خود و دوستان دنيا مى افتد ، همان دوستانى كه راه خود را جدا كردند و جاى آنها در جمع بهشتيان خالى است ، مى خواهند بدانند سرنوشت آنها به كجا رسيد .
آرى در حالى كه آنها غرق گفتگو هستند و از هر درى سخنى مى گويند و بعضى رو به بعضى ديگر كرده سؤال مى كنند و جواب مى شنوند ( فاقبل بعضهم على بعض يتسائلون ) .
ناگهان يكى از آنها خاطراتى در نظرش مجسم مى شود رو به سوى ديگران كرده و مى گويد : من دوست و همنشينى در دنيا داشتم ! ( قال قائل منهم انى كان لى قرين ) .
مع الاسف او به انحراف كشيده شده و در خط منكران رستاخيز قرار گرفت ، او پيوسته به من مى گفت : آيا به راستى تو اين سخن را باور كرده اى و تصديق مى كنى ؟ ! ( يقول ء انك لمن المصدقين ) .
كه وقتى ما مرديم و خاك و استخوان شديم ( بار ديگر ) زنده مى شويم و به پاى حساب و كتاب مى آئيم و در برابر اعمالمان مجازات و كيفر خواهيم شد من كه اين سخنان را باور ندارم ! ( ء اذا متنا و كنا ترابا و عظاما ء انا لمدينون ) .
اى دوستان ! كاش مى دانستم الان او كجاست ؟ و در چه شرائطى است ؟ ، آه جاى او در ميان ما خالى است ! سپس مى افزايد : اى دوستان ! آيا شما مى توانيد نظرى بيفكنيد و از او
تفسير نمونه ج : 19 ص : 62
خبرى بگيريد ؟ ( قال هل انتم مطلعون ) .
اينجا است كه او نيز به جستجو برمى خيزد و نگاهى به سوى دوزخ مى افكند ناگهان دوست خود را در وسط جهنم مى بيند ! ( فاطلع فرآه فى سواء الجحيم ) او را مخاطب ساخته صدا مى زند : به خدا سوگند چيزى نمانده بود كه مرا نيز سقوط دهى و به هلاكت بكشانى ! ( قال تالله ان كدت لتردين ) .
چيزى نمانده بود كه وسوسه هاى تو در قلب صاف من اثر بگذارد ، و مرا به همان خط انحرافى كه در آن بودى وارد كنى اگر لطف الهى يار من نشده بود و نعمت پروردگارم به كمكم نمى شتافت من نيز امروز با تو در آتش دوزخ احضار مى شدم ! ( و لو لا نعمة ربى لكنت من المحضرين ) .
اين توفيق الهى بود كه رفيق راه من شد ، و اين دست لطف هدايتش بود كه مرا نوازش داد و رهبرى كرد .
در اينجا به دوست جهنميش رو مى كند و اين سخن را به عنوان سرزنش به ياد او مى آورد و مى گويد : آيا تو نبودى كه در دنيا مى گفتى ما هرگز نمى ميريم ؟ ( ا فما نحن بميتين ) .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 63
جز همان يك مرگ اول در دنيا و بعد از آن نه حيات مجددى است و نه ما هرگز مجازات خواهيم شد ! ( الا موتتنا الاولى و ما نحن بمعذبين ) .
اكنون بنگر و ببين چه اشتباه بزرگى كردى ؟ بعد از مرگ چنين حياتى بود و چنين ثواب و جزاء و كيفرى ، اكنون همه حقائق بر تو آشكار شده ولى چه سود كه راه بازگشتى وجود ندارد ! طبق اين تفسير دو آيه اخير از گفتار اين فرد بهشتى با رفيق دوزخيش مى باشد كه گفته هاى او را در زمينه انكار معاد به خاطرش مى آورد .
ولى جمعى از مفسران احتمال ديگرى در تفسير اين دو آيه داده اند و آن اينكه گفتگوى فرد بهشتى با رفيق دوزخى پايان يافته ، و دوستان بهشتى بار ديگر با هم سخن مى گويند ، يكى از آنها از فرط خوشحالى صدا مى زند : آيا به راستى ديگر ما نمى ميريم و در اينجا حيات جاودان داريم ؟ آيا جز مرگ اول مرگ ديگرى در كار نخواهد بود ؟ و اين لطف الهى بر ما جاودان مى ماند و هرگز عذاب نخواهيم شد ؟ البته اين سخنان از روى شك و ترديد نيست ، از فرط وجد و سرور است ، درست مثل اينكه گاهى انسان بعد از مدتى آرزو و انتظار به منزل وسيع و مرفهى دست مى يابد ، با تعجب مى گويد : آيا اين مال من است ؟ اى خداى من ! چه نعمتى ! آيا از من گرفته نخواهد شد ؟ به هر حال اين گفتگو را با يك جمله پر معنى و بسيار احساس انگيز و مؤكد به انواع تاكيدات پايان داده ، و مى گويد : راستى اين رستگارى و پيروزى بزرگى است ( ان هذا لهو الفوز العظيم ) .
چه پيروزى و رستگارى از اين برتر كه انسان غرق نعمت جاودانى و حيات
تفسير نمونه ج : 19 ص : 64
ابدى و مشمول انواع الطاف الهى باشد ؟ از اين برتر و بالاتر چه چيزى تصور مى شود ؟ و سرانجام خداوند بزرگ با يك جمله كوتاه و بيدار كننده و پر معنى به اين بحث خاتمه داده ، مى فرمايد : براى مثل اين مردم عمل كنند و به خاطر اين مواهب تلاشگران بكوشند ( لمثل هذا فليعمل العاملون ) .
اينكه بعضى از مفسران احتمال داده اند كه آيه اخير نيز از گفته هاى بهشتيان باشد بسيار بعيد به نظر مى رسد ، چرا كه در آن روز ديگر عملى در كار نيست ، و به تعبير ديگر در آن روز برنامه عمل وجود ندارد كه با اين عبارت بخواهند افراد را به آن تشويق كنند ، در حالى كه ظاهر آيه نشان مى دهد هدف اين است كه از تمام آيات گذشته با ذكر اين جمله نتيجه گيرى گردد و مردم به سوى ايمان و عمل سوق داده شوند ، لذا مناسب اين است كه اين سخن خداوند در پايان اين بحث بوده باشد .

نكته ها :

1 - ارتباط بهشتيان با دوزخيان
از آيات فوق برمى آيد كه گاه نوعى ارتباط ميان بهشتيان و دوزخيان برقرار مى شود ، گوئى بهشتيان كه در بالا قرار دارند به دوزخيان كه در پائين هستند مى نگرند و وضع حال آنها را مى بينند ( اين معنى از تعبير فاطلع كه به معنى اشراف از بالا است استفاده مى شود ) .
البته اين دليل بر آن نيست كه فاصله بهشت و دوزخ كم است ، بلكه در آن شرائط قدرت ديد فوق العاده اى به آنها داده مى شود كه مساله فاصله و مكان در برابر آن مطرح نيست .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 65
در بعضى از كلمات مفسران آمده است كه در بهشت روزنه اى وجود دارد كه از آن مى توان جهنم را ديد ! از آيات سوره اعراف نيز به خوبى اين ارتباط روشن مى شود ، آنجا كه مى گويد : بهشتيان دوزخيان را بانگ مى زنند و مى گويند ما آنچه را پروردگارمان وعده داده بود حقا يافتيم ، آيا شما هم آنچه را پروردگارتان وعده داده بود به حق يافتيد ؟ مى گويند آرى ! و در اين هنگام كسى در ميان آنها بانگ برمى آورد كه لعنت خدا بر ستمگران باد ! فنادى اصحاب الجنة اصحاب النار ان قد وجدنا ما وعدنا ربنا حقا فهل وجدتم ما وعد ربكم حقا قالوا نعم فاذن مؤذن بينهم ان لعنة الله على الظالمين ( اعراف 44 ) .
از آيه 46 همان سوره اعراف نيز استفاده مى شود كه در ميان اهل بهشت و دوزخ حجابى برقرار است و بينهما حجاب .
تعبير به نادى كه معمولا در موارد سخن گفتن از دور به كار مى رود نشانه بعد مكانى يا مقامى اين دو گروه است ، اما به هر حال همانگونه كه بارها گفته ايم شرائط و احوال روز قيامت با وضع اين جهان بسيار متفاوت است و ما نمى توانيم با معيارهاى اين جهان آنها را ارزيابى كنيم .

2 - اين آيات در باره چه كسى نازل شده ؟
بعضى از مفسران شان نزولهائى براى آيات فوق نقل كرده اند كه مطابق آنها اين آيات اشاره به آن دو نفر مى كند كه در سوره كهف به عنوان يك مثال مطرح شده است آنجا كه مى فرمايد : و اضرب لهم مثلا رجلين جعلنا لاحدهما جنتين من اعناب و حففناهما بنخل و جعلنا بينهما زرعا ... براى آنها مثالى بيان كن : داستان آن دو مرد را كه براى يكى از آنها دو باغ از انواع انگورها قرار داديم ، و در گرداگرد آن درختان نخل ، و در ميان اين دو زراعتى
تفسير نمونه ج : 19 ص : 66
پر بركت ... ( آيات 32 تا 43 سوره كهف ) .
در اين آيات آمده است كه يكى از آن دو نفر فردى بود بسيار خودخواه و مغرور و كم ظرفيت و منكر معاد و ديگرى مؤمن و معتقد به قيامت و سرانجام آن مرد بى ايمان مغرور در همين جهان نيز به مجازات الهى گرفتار شد و تمام اموال و ثروتش بر باد رفت .
ولى لحن آيات مورد بحث با آيات سوره كهف چندان هماهنگ نيست و حكايت از دو داستان جداگانه مى كند .
بعضى ديگر از مفسران آن را ناظر به دو نفر شريك يا رفيق مى دانند كه ثروت زيادى داشتند ، يكى انفاق هاى زيادى كرد ، و ديگرى كه به اين امور اعتقادى نداشت خوددارى نمود ، بعد از مدتى انفاق كننده نيازمند شد و مورد سرزنش رفيقش قرار گرفت ، و با استهزاء به او گفت : ء انك لمن المصدقين : آيا تو در راه خدا انفاق مى كنى .
اما اين شان نزول متوقف بر اين است كه مصدقين را در آيات مورد بحث با تشديد صاد بخوانيم كه مربوط به انفاق و صدقه دادن بوده باشد .
در حالى كه در قرائت مشهور مصدقين بدون تشديد صاد است بنابر اين شان نزول مزبور با قرائت مشهور سازگار نيست .

3 - براى چنين مواهبى بايد تلاش كرد
آيا سزاوار است انسان سرمايه گران بهاى عمر و استعدادهاى خلاق خداداد را در امورى مصرف كند كه همانند حباب بر روى آب ناپايدار است ؟ متاعى است كم ارزش و بى دوام ، متاعى است پرآفت و پر دردسر .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 67
و يا اين نيروهاى پر ارزش را در مسيرى به كار گيرد كه نتيجه آن حيات جاويدان و مواهب بى پايان و خشنودى پروردگار است ؟ قرآن در آيات فوق چه تعبير زيبائى دارد مى گويد تلاشگران براى اين چنين هدفى بايد تلاش كنند ، براى بهشتى مملو از لذات روحانى ، و پر از نعمت هاى جسمانى كه شراب طهورش انسان را در نشئه اى ملكوتى فرو مى برد ، و همنشينى دوستان با صفايش غمى بر دل نمى گذارد ، نه محدوديتى در آن است و نه ممنوعيتى ، نه اندوه زوال در آن راه دارد و نه دردسر حفظ و نگهدارى .
آرى براى مثل اين بايد سعى و عمل كرد .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 68
أَ ذَلِك خَيرٌ نُّزُلاً أَمْ شجَرَةُ الزَّقُّومِ(62) إِنَّا جَعَلْنَهَا فِتْنَةً لِّلظلِمِينَ(63) إِنَّهَا شجَرَةٌ تخْرُجُ فى أَصلِ الجَْحِيمِ(64) طلْعُهَا كَأَنَّهُ رُءُوس الشيَطِينِ(65) فَإِنهُمْ لاَكلُونَ مِنهَا فَمَالِئُونَ مِنهَا الْبُطونَ(66) ثمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَيهَا لَشوْباً مِّنْ حَمِيم(67) ثمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لالى الجَْحِيمِ(68) إِنهُمْ أَلْفَوْا ءَابَاءَهُمْ ضالِّينَ(69) فَهُمْ عَلى ءَاثَرِهِمْ يهْرَعُونَ(70)
ترجمه :
62 - آيا اين ( نعمتهاى جاويدان بهشت ) بهتر است يا درخت ( نفرت انگيز ) زقوم ؟ !
63 - ما آن را مايه درد و رنج ظالمان قرار داديم .
64 - درختى است كه از قعر جهنم مى رويد !
65 - شكوفه آن مانند كله هاى شياطين است .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 69
66 - آنها ( مجرمان ) از آن مى خورند و شكم خود را از آن پر مى كنند .
67 - سپس روى آن آب داغ متعفنى مى نوشند .
68 - سپس بازگشت آنها به سوى جهنم است .
69 - چرا كه آنها پدران خود را گمراه يافتند .
7 - با اينحال با سرعت به دنبال آنان مى دوند .

تفسير : گوشه اى از عذابهاى جانكاه دوزخيان
بعد از بيان نعمتهاى روحبخش و پرارزش بهشتى ، در آيات مورد بحث به بيان عذابهاى دردناك و غم انگيز دوزخى مى پردازد ، و آنچنان ترسيمى از آن مى كند كه در مقايسه با نعمتهاى پيشين در نفوس مستعد عميقا اثر مى گذارد و آنها را از هر گونه زشتى و ناپاكى باز مى دارد .
نخست مى فرمايد : آيا اين نعمتهاى جاويدان و لذت بخش كه بهشتيان را با آن پذيرائى مى كنند بهتر است يا درخت نفرت انگيز زقوم ؟ ! ( أ ذلك خير نزلا ام شجرة الزقوم ) .
تعبير به نزل با توجه به مفهوم آن به چيزى گفته مى شود كه براى پذيرائى ميهمان آماده مى كنند ، و بعضى گفته اند نخستين چيزى است كه با آن از ميهمان تازه وارد پذيرائى مى كنند نشان مى دهد كه بهشتيان همچون ميهمانهاى عزيز و محترم پذيرائى مى شوند .
قرآن مى گويد : آيا اين بهتر است يا درخت زقوم ؟ ! تعبير به بهتر دليل بر اين نيست كه درخت زقوم چيز خوبى است ، و نعمت بهشتيان از آن بهتر است ، چرا كه اين تعبيرات در لغت عرب گاه در مواردى به كار مى رود كه در يكسو هيچگونه خوبى اصلا وجود ندارد ، ولى اين احتمال وجود دارد كه اين يكنوع كنايه است ، درست به اين مى ماند كه شخصى بر اثر آلودگى
تفسير نمونه ج : 19 ص : 70
به انواع گناهان در ميان مردم سخت رسوا شده است و به او مى گوئيم آيا اين رسوائى بهتر است يا افتخار و آبرومندى ؟ و اما زقوم به گفته اهل لغت اسم گياهى است تلخ و بد بو و بد طعم .
و به گفته بعضى از مفسران اسم گياهى است كه داراى برگهاى كوچك و تلخ و بد بو است و در سرزمين تهامه مى رويد و مشركان با آن آشنا بودند .
و در تفسير روح المعانى اضافه مى كند اين گياه شيره اى دارد كه وقتى به بدن انسان مى رسد ورم مى كند .
راغب در مفردات مى گويد : زقوم هر نوع غذاى تنفرآميز دوزخيان است .
لسان العرب مى گويد : اين ماده در اصل به معنى بلعيدن آمده است .
سپس مى افزايد هنگامى كه آيه زقوم نازل شد ابو جهل گفت : چنين درختى در سرزمين ما نمى رويد ، چه كسى از شما معنى زقوم را مى داند ؟ در آنجا مردى بود از آفريقا گفت زقوم به لغت افريقائيان به معنى كره و خرما است ! ابو جهل به عنوان سخريه صدا زد كنيز ! مقدارى خرما و كره بياور تا زقوم كنيم ! آنها مى خوردند و مسخره مى كردند و مى گفتند محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در آخرت ما را به اينها مى ترساند ! قرآن نازل شد و پاسخ دندانشكنى به آنها داد كه در آيات بعد مى خوانيم .
به هر حال واژه شجرة هميشه به معنى درخت نيست گاه به معنى گياه نيز مى آيد ، و قرائن نشان مى دهد كه منظور از آن در اينجا گياه است .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 71
سپس قرآن به بعضى از ويژگيهاى اين گياه پرداخته مى گويد : ما آن را مايه عذاب و رنج ظالمان قرار داديم ( انا جعلناه فتنة للظالمين ) .
فتنه ممكن است به معنى رنج و عذاب باشد ، و ممكن است به معنى آزمايش ، همانگونه كه در غالب موارد در قرآن به اين معنى آمده است ، اشاره به اينكه آنها هنگامى كه نام زقوم را شنيدند به سخريه و استهزاء پرداختند و از اين رو وسيله اى براى آزمايش اين ستمگران شد .
سپس مى افزايد : آن درختى است كه از قعر جهنم مى رويد ! ( انها شجرة تخرج من اصل الجحيم ) .
ولى اين ظالمان مغرور به سخريه ادامه دادند و گفتند مگر ممكن است گياه يا درختى از قعر جهنم برويد ؟ آتش كجا و درخت و گياه كجا ؟ بنابر اين شنيدن نام اين گياه و اوصاف آن مايه آزمايش آنها در اين دنيا ، و خود آن در آخرت مايه درد و رنج آنها است .
گويا آنها از اين نكته غافل بودند كه اصولى كه بر زندگى آن جهان ( آخرت ) حاكم است با اين جهان بسيار تفاوت دارد ، گياه و درختى كه از قعر جهنم مى رويد به رنگ جهنم است ، و در شرائط جهنم پرورش يافته ، نه گياهى است همانند گياهى كه در باغهاى اين جهان مى رويد ، و شايد از اين نكته بيخبر نبودند بلكه هدفشان تنها سخريه و استهزاء بود .
سپس مى افزايد : شكوفه آن مانند كله هاى شياطين است ! ( طلعها كانه رؤس الشياطين ) .
طلع معمولا به شكوفه خرما گفته مى شود كه داراى پوسته سبز رنگى
تفسير نمونه ج : 19 ص : 72
است و در درون آن رشته هاى سفيدى است كه بعدا تبديل به خوشه خرما مى شود ، واژه طلع از ماده طلوع به اين مناسبت است كه نخستين ميوه اى است كه بر درخت ظاهر مى شود و طلوع مى كند .
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه مگر مردم كله هاى شياطين را ديده بودند كه قرآن شكوفه هاى زقوم را به آن تشبيه مى كند ؟ مفسران در اينجا پاسخ هاى متعددى ذكر كرده اند : بعضى گفته اند : يكى از معانى شيطان يك نوع مار بد منظر است كه شكوفه زقوم به آن تشبيه شده است .
و بعضى گفته اند : يك نوع گياه بد چهره است چنانكه در كتاب منتهى الارب آمده است : رأس الشيطان يا روس الشياطين گياهى است .
ولى آنچه صحيحتر به نظر مى رسد اين است كه اين تشبيه براى بيان نهايت زشتى و چهره تنفرآميز آن است ، زيرا انسان از چيزى كه متنفر باشد در ذهن خود براى آن قيافه اى زشت و وحشتناك ترسيم مى كند ، و به هر چه علاقه مند است براى آن قيافه اى زيبا و دوست داشتنى .
لذا در عكسهائى كه مردم براى فرشتگان مى كشند زيباترين چهره ها را ترسيم مى كنند و به عكس براى شياطين و ديوان بدترين چهره ها را ، در حالى كه نه فرشته را ديده اند و نه ديو را .
در تعبيرات روزمره بسيار ديده مى شود كه مى گويند : فلان كس مانند عفريت است ، يا قيافه ديو دارد ! اينها همه تشبيهاتى است بر اساس انعكاسات ذهنى انسانها از مفاهيم مختلف ، تشبيهاتى است لطيف و گويا .
سرانجام قرآن مى گويد : اين ظالمان مغرور مسلما از اين گياه مى خورند
تفسير نمونه ج : 19 ص : 73
و شكم را از آن پر مى كنند ( فانهم لاكلون منها فمالئون منها البطون ) .
اين همان فتنه و عذابى است كه در آيات قبل به آن اشاره شد ، خوردن از اين گياه دوزخى با آن بوى بد و طعم تلخ با آن شيره اى كه تماسش با بدن مايه سوزندگى و تورم است ، آنهم خوردن به مقدار زياد ، عذابى است دردناك .
بديهى است خوردن از اين غذاى ناگوار و تلخ تشنگى آور است ، اما به هنگامى كه تشنه مى شوند چه مى نوشند ؟ قرآن مى گويد : اين دوزخيان بعد از اين زقوم آب داغ و كثيفى خواهند داشت ( ثم ان لهم عليها لشوبا من حميم ) .
شوب به معنى چيزى است كه با شىء ديگر مخلوط شود ، و حميم به معنى آب داغ و سوزان است ، بنابر اين حتى آب داغى كه آنها مى نوشند خالص نيست بلكه آلوده است .
آن غذاى دوزخيان ، و اينهم نوشابه آنان ، اما بعد از اين پذيرائى به كجا مى روند ، قرآن مى گويد : سپس بازگشت آنها به سوى جهنم است ! ( ثم ان مرجعهم لالى الجحيم ) .
بعضى از مفسران از اين تعبير چنين استفاده كرده اند كه اين آب داغ آلوده از چشمه اى در بيرون دوزخ است ، دوزخيان را قبلا براى نوشيدن آن همچون حيواناتى كه به آبگاه مى برند به آنجا مى خوانند ، و بعد از نوشيدن از آن بار ديگر بازگشتشان به سوى دوزخ است .
بعضى ديگر گفته اند اين اشاره به مواقف و جايگاههاى مختلف دوزخ است كه ظالمان و مجرمان را از منطقه اى به منطقه ديگر مى برند تا از آن آب سوزان
تفسير نمونه ج : 19 ص : 74
بنوشند و بعد آنها را به جايگاه اصليشان باز مى گردانند ، اما تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد .
همانگونه كه قبلا نيز اشاره كرديم نه ترسيم نعمتهاى بهشتى آنچنان كه هست در اين دنيا براى ما ممكن است و نه عذابهاى دوزخيان .
تنها شبحى از دور با عباراتى كوتاه از آن در ذهن ما ترسيم مى شود ( پروردگارا ما را در پناه لطفت از اين عذابها محفوظ دار ) .
در آخرين آيات مورد بحث قرآن دليل اصلى گرفتارى دوزخيان را در چنگال اين مجازاتهاى دردناك در دو جمله كوتاه و پرمعنى بيان مى كند ، و مى گويد : آنها پدران خود را گمراه يافتند ( انهم الفوا آبائهم ضالين ) .
اما با اين حال با سرعت و بى اختيار به دنبال آنها مى دوند ( فهم على آثارهم يهرعون ) .
جالب اينكه در اينجا يهرعون به صورت صيغه مجهول از ماده اهراع كه به معنى با سرعت دويدن است آمده ، اشاره به اينكه چنان دل و دين بر تقليد نياكان باخته اند كه گوئى آنها را به سرعت و بى اختيار به دنبالشان مى دوانند گوئى از خود اراده اى ندارند و اين اشاره به نهايت تعصب و شيفتگى آنها به خرافات نياكان است .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 75
وَ لَقَدْ ضلَّ قَبْلَهُمْ أَكثرُ الأَوَّلِينَ(71) وَ لَقَدْ أَرْسلْنَا فِيهِم مُّنذِرِينَ(72) فَانظرْ كيْف كانَ عَقِبَةُ الْمُنذَرِينَ(73) إِلا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ(74)
ترجمه :
71 - قبل از آنها اكثر پيشينيان ( نيز ) گمراه شدند .
72 - ما در ميان آنها انذاركنندگانى فرستاديم .
73 - بنگر عاقبت انذارشوندگان چگونه بود ؟
74 - مگر بندگان مخلص ما !
تفسير :

اقوام گمراه پيشين
از آنجا كه مسائل گذشته در رابطه با مجرمان و ظالمان اختصاص به مقطع خاصى از زمان و مكان ندارد قرآن در آيات مورد بحث به تعميم و گسترش آن مى پردازد ، و ضمن چند آيه كوتاه و فشرده زمينه را براى شرح احوال بسيارى از امتهاى پيشين كه اطلاع بر احوالشان سند گويائى براى مباحث گذشته است فراهم مى سازد ، اقوامى همچون قوم نوح و ابراهيم و موسى و هارون و لوط و يونس و مانند آنها .
نخست مى فرمايد : قبل از آنها بيشتر پيشينيان گمراه شدند ( و لقد ضل قبلهم اكثر الاولين ) .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 76
تنها مشركان مكه نيستند كه به تقليد نياكانشان در گمراهى عميقى گرفتارند ، بلكه پيش از آنها نيز اكثر اقوام گذشته به چنين سرنوشتى گرفتار شدند ، و مؤمنان آنها در برابر گمراهان آنها اندك بودند ، و اين تسلى خاطرى است براى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مؤمنان اندك نخستين در آن زمان كه در مكه بودند و از هر سو در محاصره دشمن .
سپس اضافه مى كند گمراهى آنها به خاطر نداشتن رهبر و راهنما نبود ، ما در ميان آنها انذاركنندگانى فرستاديم ( و لقد ارسلنا فيهم منذرين ) .
پيامبرانى كه آنها را از شرك و كفر و ظلم و بيدادگرى و تقليد كوركورانه از ديگران بيم مى دادند ، و آنها را به مسئوليتهايشان آشنا مى ساختند .
درست است كه پيامبران در يك دست نامه انذار و در دست ديگر نامه بشارت داشتند ولى چون ركن اعظم تبليغ آنها مخصوصا نسبت به چنين اقوام گمراه و سركش همان انذار بود در اينجا تنها روى آن تكيه شده است .
سپس در يك جمله كوتاه و پرمعنى مى گويد : اكنون بنگر عاقبت انذار شوندگان و اين اقوام لجوج گمراه به كجا رسيد ؟ ( فانظر كيف كان عاقبة المنذرين ) .
مخاطب در جمله فانظر ( اكنون بنگر ) ممكن است شخص پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) باشد و يا هر فرد عاقل و بيدار .
در حقيقت اين جمله اشاره به پايان كار اقوامى است كه در آيات بعد شرح حال آنها خواهد آمد .
و در آخرين آيه به عنوان يك استثنا مى فرمايد : مگر بندگان مخلص خدا