بعدی 
تفسير نمونه ج : 18 ص : 39
نامگذارى معابد را به محراب اين دانسته اند كه محل محاربه و جنگ با شيطان و هواى نفس است .
و يا از حرب به معنى لباس است كه در ميدان جنگ از تن دشمن گرفته مى شود ، چرا كه انسان در معبد بايد پوشش افكار دنيوى و پراكندگى خاطر را از خود بر گيرد .
به هر حال اين كاركنان فعال و چابك سليمان معابد بزرگ و باشكوهى كه درخور حكومت الهى و مذهبى او بود براى او ترتيب مى دادند ، تا مردم بتوانند به راحتى به وظائف عبادى خود قيام كنند .
تماثيل جمع تمثال هم به معنى نقش و عكس آمده ، و هم مجسمه ، در اينكه اين مجسمه ها يا نقش ها صورتهاى چه موجوداتى بودند ، و به چه منظور سليمان دستور تهيه آنها را مى داد تفسيرهاى مختلفى شده است : ممكن است اينها جنبه تزيينى داشته ، همانگونه كه در بناهاى مهم قديم بلكه جديد ما نيز ديده مى شود .
و يا براى افزودن ابهت به تشكيلات او بوده است ، چرا كه نقش پاره اى از حيوانات چون شير در افكار بسيارى از مردم ابهت آفرين است .
آيا مجسمه سازى موجودات ذى روح در شريعت سليمان (عليه السلام) مجاز بوده ، هر چند در اسلام ممنوع است ؟ يا اينكه مجسمه هائى كه براى سليمان مى ساختند از جنس غير ذى روح بوده مانند تمثالهاى درختان و كوهها و خورشيد و ماه و ستارگان ؟ و يا فقط براى او نقش و نگار بر ديوارها مى زدند كه در ظريف كاريهاى آثار باستانى بسيار ديده مى شود و مى دانيم نقش و نگار هر چه باشد ، بر خلاف مجسمه حرام نيست .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 40
همه اينها محتمل است چرا كه ممكن است تحريم مجسمه سازى در اسلام به منظور مبارزه شديد با مساله بت پرستى و ريشه كن كردن آن بوده و اين ضرورت در زمان سليمان تا اين اندازه وجود نداشته و اين حكم در شريعت او نبوده است .
ولى در روايتى كه از امام صادق (عليه السلام) در تفسير اين آيه نقل شده چنين مى خوانيم : و الله ما هى تماثيل الرجال و النساء و لكنها الشجر و شبهه : بخدا سوگند تمثالهاى مورد در خواست سليمان مجسمه مردان و زنان نبوده بلكه تمثال درخت و مانند آن بوده است .
مطابق اين روايت مجسمه سازى ذيروح در شريعت وى نيز حرام بوده .
جفان جمع جفنه ( بر وزن وزنه ) به معنى ظرفهاى غذاخورى است .
و جواب جمع جابيه به معنى حوض آب است ، و از اين تعبير استفاده مى شود كه ظرفهاى بسيار عظيم غذاخورى كه هر كدام همچون حوضى بود براى سليمان تهيه مى ديدند تا گروه كثيرى بتوانند اطراف آن بنشينند و از آن غذا بخورند ، و اگر فراموش نكرده باشيم در زمانهاى كمى قديم نيز بر سر سفره ها از مجموعه هاى بزرگ براى خوردن غذا به صورت دستجمعى استفاده مى شد ، و در حقيقت سفره آنها همان ظرف بزرگ بود ، و مثل امروز ظرفهاى مستقل و جداى از يكديگر معمول نبود .
قدور جمع قدر ( بر وزن قشر ) به معنى ظرفى است كه غذا در آن طبخ مى شود و راسيات جمع راسيه به معنى پا بر جا و ثابت است و در اينجا منظور ديگهائى است كه از عظمت آن را از جا تكان نمى دادند .
در پايان آيه ، بعد از ذكر اين مواهب خداوند خطاب به دودمان حضرت داود كرده مى فرمايد : اى آل داود شكرگزارى كنيد ( اعملوا آل داود شكرا ) .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 41
اما عده كمى از بندگان من شكرگزارند ! ( و قليل من عبادى الشكور ) بديهى است اگر منظور از شكرگزارى تنها شكر با زبان باشد مساله مشكلى نيست تا عاملان به آن قليل بوده باشند ، بلكه منظور شكر در عمل است ، يعنى استفاده از مواهب در مسير همان اهدافى كه بخاطر آن آفريده و اعطا شده اند ، و مسلم است كسانى كه مواهب الهى را عموما در جاى خود به كار گيرند اندكى بيش نيستند .
بعضى از بزرگان براى شكر سه مرحله قائل شده اند : شكر با قلب كه همان تصور نعمت و رضايت و خشنودى نسبت به آن است .
و شكر با زبان كه ثنا گفتن نعمت دهنده است .
و شكر ساير اعضاء و جوارح و آن هماهنگ ساختن اعمال با آن نعمت است .
شكور صيغه مبالغه است و فزونى شكرگزارى را مى رساند كه همان تكرار شكر و تداوم آن با قلب و لسان و اعضاء است .
البته گاهى اين صفت براى خداوند نيز آورده شده است مانند آنچه در آيه 17 سوره تغابن آمده انه شكور حليم و منظور از شكرگزارى خداوند آنست كه به مقدارى كه بندگان در مسير طاعت او گام برمى دارند آنها را مشمول مواهب و الطاف خويش مى سازد ، و از آنها تشكر و سپاسگزارى مى كند ، و از فضل خود بيش از آنچه استحقاق دارند بر آنها مى افزايد .
به هر حال اين تعبير كه افراد كمى از بندگان من شكرگزارند ممكن است براى بيان عظمت مقام اين گروه باشد كه افراد نمونه اى هستند ، و يا به اين منظور كه شما كوشش كنيد و در زمره آنان در آئيد تا بر جمع شاكران افزوده شود .
آخرين آيه مورد بحث كه در عين حال آخرين سخن پيرامون سليمان
تفسير نمونه ج : 18 ص : 42
است ، از مرگ عجيب و عبرت انگيز اين پيامبر بزرگ خدا سخن مى گويد ، و اين واقعيت را روشن مى سازد كه پيامبر با آن عظمت ، و حكمرانى با آن قدرت و ابهت ، چگونه به آسانى جان به جان آفرين سپرد ، و حتى پيش از آنكه تن او در بستر آرام گيرد چنگال اجل گريبانش را گرفت ! مى فرمايد : هنگامى كه مرگ را براى سليمان مقرر كرديم كسى مردم را از مرگ او آگاه نساخت ، مگر جنبنده اى از زمين كه عصاى او را مى خورد تا عصا شكست و پيكر سليمان فرو افتاد ( فلما قضينا عليه الموت ما دلهم على موته الا دابة الارض تاكل منساته ) .
از تعبير آيه فوق و همچنين روايات متعدد استفاده مى شود به هنگامى كه مرگ سليمان فرا رسيد ايستاده بود و بر عصاى خود تكيه كرده بود ، ناگهان مرگ گريبانش را گرفت و روح از بدنش پرواز كرد ، او در همان حال مدتى سر پا ماند تا اينكه موريانه كه قرآن از آن به دابة الارض ( جنبنده زمين ) تعبير كرده عصاى او را خورد و تعادل خود را از دست داد و روى زمين افتاد و مردم از مرگ او آگاه شدند ! لذا بعد از آن مى افزايد : هنگامى كه سليمان فرو افتاد جنيان فهميدند كه اگر از غيب آگاه بودند در عذاب خوار كننده باقى نمى ماندند ( فلما خر تبينت الجن ان لو كانوا يعلمون الغيب ما لبثوا فى العذاب المهين ) .
جمله تبينت از ماده تبين معمولا به معنى آشكار شدن است ( فعل
تفسير نمونه ج : 18 ص : 43
لازم ) و گاهى نيز به معنى دانستن و آگاه شدن از چيزى آمده است ( فعل متعدى ) و اينجا متناسب با معنى دوم است ، يعنى تا آن زمان گروه جن از مرگ سليمان آگاه نبودند و فهميدند كه اگر از اسرار غيب آگاه بودند در اين مدت در زحمت و رنج كارهاى سنگين باقى نمى ماندند .
جمعى از مفسران جمله را به معنى اول گرفته اند و گفته اند مفهوم آيه چنين است كه بعد از افتادن سليمان وضع جنيان براى انسانها آشكار شد كه آنها از اسرار غيب آگاه نيستند ، و بى جهت عده اى چنين عقيده اى را در باره آنها داشتند تعبير به عذاب مهين ممكن است اشاره به كارهاى سنگين و سختى بوده باشد كه سليمان گاهى به عنوان جريمه و مجازات بر عهده گروهى از جن مى گذارد ، و گر نه پيامبر خدا هرگز كسى را بى جهت در فشار و عذاب ، آنهم عذاب خوار كننده قرار نمى دهد .

نكته ها

1 - دور نمائى از زندگانى عبرت انگيز سليمان (عليه السلام)
.
قرآن مجيد - بر خلاف تورات كنونى كه سليمان (عليه السلام) را يك پادشاه جبار و بتخانه ساز و تسليم هوسهاى زنان معرفى كرده سليمان (عليه السلام) را يك پيغمبر بزرگ خدا مى شمرد ، و او را به عنوان سمبل قدرت و حكومت بى نظير مطرح كرده ، و در لابلاى بحثهاى مربوط به سليمان درسهاى بزرگى به انسانها داده كه هدف
تفسير نمونه ج : 18 ص : 44
اصلى از ذكر اين داستانها همانها بوده است .
در آيات فوق خوانديم خداوند مواهب عظيمى به اين پيامبر بزرگ داد ، مركبى بسيار سريع و تندرو كه با آن مى توانست در مدتى كوتاه سراسر كشور پهناورش را سير كند .
مواد معدنى فراوان براى انواع صنايع .
نيروى فعال كافى براى شكل دادن به اين مواد معدنى .
او با بهره گيرى از اين وسائل معابد بزرگى ساخت ، و مردم را به عبادت ترغيب نمود ، و نيز براى پذيرائى از لشكريان و كارمندان حكومت و توده هاى مستضعف مردم برنامه وسيع و گسترده اى تنظيم كرد كه از نمونه ظروفش كه در آيات بالا آمده است مى توان بقيه را حدس زد .
در برابر همه اين مواهب به او دستور شكرگزارى داد ، با تاكيد بر اين مطلب كه حق شكر نعمتهاى خدا را كمتر كسى مى تواند بجا آورد ! سپس روشن ساخت كه مردى ، با اين قدرت و عظمت چقدر در برابر مرگ آسيب پذير و ناتوان بود ، كه در يك لحظه به مرگ ناگهانى از دنيا رفت ، آنچنانكه اجل حتى مجال نشستن و يا خوابيدن در بستر را به او نداد تا مغروران سركش گمان نكنند اگر به جائى رسيدند و قدرتى كسب كردند در واقع توانا شده اند كه جن و انس ، شيطان و پرى خدمتكار او بودند و زمين و آسمان جولانگاه او بود ، و در حشمت او هر كس كه شك نمايد بر عقل و فكرت او خندند مرغ و ماهى ! در يك لحظه كوتاه همچون حبابى بر امواج دريا محو و نابود شد ! و نيز روشن سازد چگونه يك عصاى ناچيز او را مدتى سر پا داشت و با ملاحظه قامت نشسته يا ايستاده او جنيان گرما گرم مشغول كار بودند ؟ و نيز چگونه موريانه اى او را بر زمين افكند ، و تمام رشته هاى كشور او را به هم ريخت ، آرى يك عصا نيروى فعال كشورى پهناور را به حركت در آورده
تفسير نمونه ج : 18 ص : 45
بود ، و يك موريانه آن را از حركت باز داشت ! .
جالب اينكه در بعضى از روايات آمده است كه در آن روز سليمان ديد جوانى خوشرو و خوش لباس از يكى از زواياى قصر بيرون آمد و به سوى او حركت نمود ، سليمان تعجب كرد ، گفت : تو كيستى ؟ و به اذن چه كسى اينجا آمدى ؟ ! من گفته بودم هيچكس امروز اينجا نيايد ! در پاسخ گفت : من كسى هستم كه نه از شاهان مى ترسم ! نه رشوه مى گيرم ! - سليمان بيشتر تعجب كرد - اما او مجالى نداد و افزود : من فرشته مرگم ، آمده ام تا قبض روح تو كنم ! اين را گفت و فورا قبض روح او كرد ! .
اين را نيز بايد يادآورى كنيم كه داستان سليمان مانند بسيارى از داستانهاى انبيا ، با روايات مجعولى متاسفانه آميخته شده ، و خرافاتى به آن بسته اند كه چهره اين پيامبر بزرگ را دگرگون ساخته ، و بسيارى از اين خرافات از تورات كنونى گرفته شده است و اگر ما به آنچه قرآن گفته قناعت كنيم هيچ مشكلى پيش نخواهد آمد .

2 - چرا مرگ سليمان مدتى مكتوم ماند ؟
در اينكه چه مدت مرگ حضرت سليمان بر كاركنان حكومتش مخفى ماند ؟ دقيقا روشن نيست يكسال ؟ يك ماه ؟ يا چند روز ؟ مفسران در اين باره نظر واحدى ندارند .
آيا اين كتمان از ناحيه اطرافيان او صورت گرفت كه آگاهانه براى اينكه رشته امور كشور موقتا از هم متلاشى نشود مرگ او را مكتوم داشتند ؟ و يا اينكه اطرافيان نيز از اين امر آگاهى نداشتند ؟ !
تفسير نمونه ج : 18 ص : 46
بسيار بعيد به نظر مى رسد كه براى يك مدت طولانى حتى بيش از يك روز اطرافيان او آگاه نشوند ، چرا كه مسلما افرادى مامور بودند كه براى او غذا و ساير احتياجات ببرند ، آنها از اين ماجرا آگاه مى شدند ، بنا بر اين بعيد نيست - همانگونه كه بعضى از مفسران گفته اند - آنها از اين امر آگاهى يافتند ، ولى آن را به خاطر مصالحى مخفى كردند ، لذا در بعضى از روايات آمده است كه در اين مدت آصف بن برخيا وزير مخصوص او امور كشور را تدبير مى كرد .
آيا سليمان در حال ايستاده تكيه بر عصا كرده بود يا نشسته دستها را بر عصا نهاده ، و سر را به روى دست تكيه داده بود و به همين حال قبض روح شد و مدتى باقى ماند ؟ احتمالات مختلفى وجود دارد ، هر چند احتمال اخير نزديك تر به نظر مى رسد .
آيا اگر اين مدت طولانى بوده ، نخوردن غذا و ننوشيدن آب مساله اى براى بينندگان مطرح نمى كرده ؟ از آنجا كه همه كار سليمان عجيب بوده شايد اين مساله را نيز از عجائب او مى شمردند ، حتى در روايتى مى خوانيم كم كم اين زمزمه در ميان گروهى پيدا شد كه بايد سليمان را پرستش كرد مگر نه اين است كه او مدتى بر جاى خود ثابت مانده ، نه مى خوابد و نه غذا مى خورد و نه آب مى نوشد .
اما به هنگامى كه عصا در هم شكست و فرو افتاد ، همه اين رشته ها از هم گسست ، و خيالات آنها نقش بر آب شد .
ولى به هر حال هر چه بود اين تاخير در اعلام مرگ سليمان بسيار چيزها را فاش ساخت .
1 - بر همگان روشن شد كه انسان اگر هم به اوج قدرت برسد باز موجودى
تفسير نمونه ج : 18 ص : 47
است ضعيف در برابر حوادث ، و همچون پر كاهى است در مسير طوفان به هر سو پرتاب مى شود .
امير مؤمنان على (عليه السلام) در يكى از خطب نهج البلاغه مى فرمايد : فلو ان احدا يجد الى البقاء سلما او لدفع الموت سبيلا لكان ذلك سليمان ابن داود (عليهماالسلام) الذى سخر له ملك الجن و الانس مع النبوة و عظيم الزلفة : اگر كسى در اين جهان نردبانى به عالم بقا مى يافت و يا مى توانست مرگ را از خود دور كند سليمان بود كه حكومت بر جن و انس توأم با نبوت و مقام والا براى او فراهم شده بود .
2 - بر همه روشن شد كه گروه جن از غيب آگاه نيستند ، و انسانهاى نادان و بيخبرى كه آنها را پرستش مى كردند سخت در اشتباه و خطا بودند .
3 - براى همه مردم اين حقيقت فاش گشت كه چگونه ممكن است نظام و شيرازه كشورى بستگى به موضوع كوچكى پيدا كند با وجود آن بر پا باشد ، و با فرو ريختنش فرو ريزد ، و در ماوراى اين امور قدرت بى انتهاى پروردگار تجلى نمايد .

3 - چهره سليمان در قرآن و تورات كنونى ؟
در حالى كه قرآن سليمان را پيامبرى بزرگ مى خواند با علم سرشار و تقواى بسيار پيامبرى كه با داشتن حكومت عظيم هرگز اسير مقام و مال نشد ، و به آنها كه از سوى ملكه سبا براى فريفتنش هداياى بسيار گرانبهائى آورده بودند گفت : ا تمدونن بمال فما آتانى الله خير مما آتاكم : آيا مرا به وسيله مال مى خواهيد كمك كنيد ؟ در حالى كه آنچه خدا به من داده است از آنچه به شما داده برتر است ( نمل - 36 ) .
پيامبرى كه تمام آرزويش اين بود بتواند شكر نعمتهاى پروردگار را
تفسير نمونه ج : 18 ص : 48
بجا آورد و قال رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى على و على والدى : گفت پروردگارا ! مرا يارى و الهام كن تا بتوانم شكر نعمتهائى را كه بر من و پدر و مادرم ارزانى داشته اى بجاى آورم ( نمل - 19 ) .
رهبرى كه حتى اجازه نمى داد كسى آگاهانه به مورچه اى ستم كند ، لذا در وادى نمل ، مورچه اى صدا زد يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون : اى مورچگان به لانه ها برويد مبادا سليمان و لشكريانش نا آگاهانه شما را پايمال كنند ! ( نمل - 18 ) .
عبادتكارى بود كه هر گاه لحظه اى به دنيا مشغول و از ذكر خدا غافل مى شد در مقام جبران بر مى آمد و مى گفت : انى احببت حب الخير عن ذكر ربى : افسوس كه علاقه به نيكيها مرا لحظه اى از ياد خدايم به خود مشغول داشت ( ص - 32 ) .
حكيمى بود كه در عين قدرت جز با منطق سخن نمى گفت ، و حتى در گفتگو با پرنده اى همچون هدهد ، حق و عدالت را از دست نمى داد .
حاكمى بود كه معاونش آنچنان از علم كتاب سرشار بود كه در يك لحظه مى توانست تخت بلقيس را حاضر كند .
و قرآن او را با اوصافى همچون اواب ( بسيار بازگشت كننده به سوى خدا ) و نعم العبد ( بنده بسيار خوب ) خوانده .
كسى كه خداوند حكومت و علم را در اختيار او قرار داده بود و كسى كه او را مشمول هدايت خويش فرموده بود ، و كسى كه يك لحظه در عمرش به خدا شرك نورزيد .
ولى با اين حال ببينيم تورات تحريف يافته كنونى چگونه دامان پاك اين پيامبر بزرگ را آلوده به شرك و غير آن مى كند .
تورات بدترين نسبتها را در زمينه بنا كردن بتكده و ترويج از بت پرستى
تفسير نمونه ج : 18 ص : 49
و عشق بيحساب به زنان و تعبيرات بسيار زننده از توصيفهاى عاشقانه او بيان كرده كه نقل همه آن شرم آور است تنها به يك قسمت كه ملايمتر به نظر مى رسد قناعت مى كنيم .
در كتاب اول ملوك و پادشاهان چنين مى خوانيم : و سليمان ملك سواى دختر فرعون زنان بيگانه بسيارى را از مو آبيان و عمونيان و ادوميان و صيدونيان و حتيان دوست مى داشت از امتهائى كه خداوند بنى اسرائيل را فرموده بود كه شما به ايشان در نيائيد ( و ازدواج نكنيد ) و ايشان به شما در نيايند كه ايشان قلب شما را به خدايان خودشان مايل خواهند گردانيد ، و سليمان از راه محبت به ايشان ملصق شد ! و او را هفتصد زن بانويه ( عقدى ) و سيصد متعه ( موقت ) بود ! و ايشان قلبش را برگردانيدند ، و واقع شد وقت پيرى سليمان كه زنهايش قلبش را به سمت خدايان غريب برگردانيدند ، و قلبش مثل قلب پدرش داود با خدايش كامل نبود ! و سليمان در عقب عشترون خداى صيدونيان و ملكوم مكروه عمونيان ( بت عمونيان ) رفت ، و سليمان در نظر خداوند بدى كرد و مثل پدرش داود راه خداوند را تماما نرفت ! ! آنگاه سليمان مقام بلندى را به كوهى كه روبروى اورشليم است بخصوص كموش مكروه پسران عمون بنا كرد ، پس خداوند به سليمان غضبناك شد ، بسبب اينكه قلبش از خداوند خداى اسرائيل كه وى را دو مرتبه مرئى شد برگردانيد ... و خداوند به سليمان گفت چونكه اين عمل از تو صادر شد ، و عهد مرا و فرائضى كه به تو امر فرموده نگاه نداشتى ، البته مملكت تو را از دست تو خواهم گرفت ! و به بنده ات خواهم داد ! نهايت به ايام تو اين را نخواهم كرد ، به سبب پدرت داود ، و از دست پسرت آنرا خواهم گرفت ... نهايت تمامى مملكت را از دست او ( سليمان ) نخواهم گرفت ، بلكه به پاس خاطر بنده من
تفسير نمونه ج : 18 ص : 50
داود كه برگزيدم بجهت اينكه اوامر و فرائض مرا نگاه داشته بود ! او را در تمامى روزهاى عمرش سلطان خواهم نمود ... ) .
از مجموع اين داستان دروغين تورات چنين بر مى آيد :
1 - سليمان علاقه زيادى به زنان طوايف بت پرست داشت ، و بر خلاف دستور خدا عده زيادى از آنان را گرفت ، و كم كم به مذهب آنها تمايل پيدا كرد ! و با اينكه شخص زن نديده اى هم نبود ، بلكه 700 زن عقدى و 300 زن متعه داشت ! علاقه شديد او به زنها او را از راه خدا بيرون برد ! ( نعوذ بالله ) .
2 - سليمان صريحا دستور ساختن بتخانه داد ، و روى كوهى كه در برابر اورشليم آن مركز مقدس اسرائيل قرار داشت ، بتكده اى براى بت كموش بت معروف طايفه موابيان و بت مولك - بت مخصوص طايفه بنى عمون بنا كرد و به بت عشترون بت صيدونيان نيز علاقه خاصى پيدا كرد و همه اينها در سر پيرى واقع شد !
3 - خداوند بخاطر اين انحراف و گناه بزرگ مجازاتى براى او قائل شد و آن مجازات اين بود كه كشور او را از دستش بگيرد ، ولى نه از دست خودش بلكه از دست فرزندش رحبعام ! و به او مهلت خواهد داد هر چه مى خواهد سلطنت كند ، اينهم بخاطر بنده خاص خدا داود پدر سليمان بود ، همان بنده خاص خدا كه طبق تصريح تورات العياذ بالله مرتكب قتل نفس و زناى محصنه و تصاحب زن افسر رشيد و خدمتگزار خود گرديده بود ! ! آيا اين تهمتهاى ناروا را كسى مى تواند به ساحت مقدس مردى مانند سليمان نسبت دهد ؟ ! اگر ما سليمان را - همانطور كه قرآن مى گويد - پيامبر بدانيم كه وضع روشن است و اگر هم او را در رديف پادشاهان بنى اسرائيل بدانيم باز چنين نسبتهائى ممكن نيست در باره او صادق باشد .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 51
چه اينكه اگر او را پيامبر ندانيم مسلما تالى تلو پيامبر بوده ، زيرا دو كتاب از كتب عهد قديم يكى بنام مواعظ سليمان - يا - حكمتهاى سليمان و ديگرى بنام سرود سليمان از گفته هاى اين مرد بزرگ الهى است .
به راستى يهوديان و مسيحيان كه به تورات كنونى معتقدند چه جوابى براى اين سؤالات دارند ؟ و اين رسوائيها را چگونه مى پذيرند ؟ !
4 - شكرگزاران واقعى اندكند
قبل از هر چيز در اين زمينه توجه به ريشه اصلى لغت شكر لازم است : راغب در مفردات مى گويد : شكر همان تصور نعمت و اظهار آن است ، بعضى گفته اند در اصل كشر به معنى كشف ( بر وزن آن ) بوده است سپس مقلوب گشته و شكر شده است ، و نقطه مقابل آن كفر است كه فراموشى نعمت و پوشاندن آن مى باشد .
سپس به تقسيم شكر به شعب سه گانه : شكر قلب يعنى انديشه در باره نعمت ، و شكر زبان يعنى ثنا گفتن بر منعم ، و شكر ساير اعضا يعنى قدردانى و پاسخگوئى در برابر نعمت ، پرداخته است .
تعبير قرآن در آيات فوق به جمله اعملوا آل داود شكرا نشان مى دهد كه شكر بيشتر از مقوله عمل است ، و بايد آن را در لابلاى اعمال انسان ارائه داد ، و شايد به همين دليل قرآن تعداد شكرگزاران واقعى را اندك شمرده است ، و علاوه بر آيات فوق ، در آيه 23 سوره ملك بعد از آنكه نعمتهاى بزرگى همچون آفرينش گوش و چشم و دل را بر مى شمرد اضافه مى كند : قليلا ما تشكرون ( كمتر شكر او را بجا مى آوريد ) و در آيه 73 نمل نيز آمده و لكن اكثر هم لا يشكرون ( بيشتر آنها شكرگزارى نمى كنند ) اين از يكسو .
از سوى ديگر با توجه به اين نكته كه نعمتهاى خداوند كه سر تا پاى وجود
تفسير نمونه ج : 18 ص : 52
انسان را احاطه كرده آنقدر زياد است كه قابل شماره و احصا نيست ، چنانكه قرآن مى گويد و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها ( ابراهيم - 34 ) روشن مى شود چرا شكر به مفهوم واقعيش در برابر تمام نعمتها به گونه اى كه همه را بدون استثنا در طريق بندگى خدا كه نعمتها براى آن آفريده شده است به كار گيرد كمتر يافت مى شود .
به تعبير ديگر ، و به گفته بعضى از مفسران بزرگ ، شكر مطلق اين است كه انسان همواره به ياد خدا باشد بى هيچگونه فراموشى ، و در راه او گام بردارد بدون هيچگونه معصيت ، و اطاعت فرمان او كند خالى از هر گونه سر پيچى ، و مسلم است كه اين اوصاف در كمتر كسى جمع مى شود ، و اينكه بعضى اصولا آن را محال پنداشته اند بى اساس است ، و دليل بر عدم آشنائى آنها به اين مفاهيم و اين مراحل از عبوديت است .
گاه گفته مى شود : اداى حق شكر پروردگار از يك نظر بسيار مشكل است ، زيرا همينكه انسان در مقام شكر بر مى آيد و اين توفيق نصيبش مى گردد و وسائل شكرگزارى در اختيارش قرار مى گيرد خود نعمت تازه اى است كه نياز به شكر مجددى دارد ، و اين موضوع به صورت تسلسل ادامه مى يابد ، و هر چه انسان تلاش بيشتر در طريق شكر او مى كند مشمول نعمت افزونترى مى گردد كه قادر بر شكر آن نيست ! ولى با توجه به اينكه يكى از طرق اداى حق شكر الهى همان اظهار عجز از اداى شكر اوست روشن مى شود كه قليلى از بندگان پروردگار - همانگونه كه قرآن بيان فرموده به راستى در اين مسير قرار مى گيرند .
توجه به احاديث زير مى تواند در اين بحث به قدر كافى روشنگر باشد : در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : كسى پرسيد آيا شكر پروردگار
تفسير نمونه ج : 18 ص : 53
حدى دارد كه اگر انسان به آن حد برسد شاكر محسوب شود ؟ فرمود : آرى سؤال كرد : چگونه ؟ فرمود : يحمد الله على كل نعمة عليه فى اهل و مال ، و ان كان فيما انعم عليه فى ماله حق اداه : خدا را بر تمام نعمتهايش چه در خانواده و چه در اموال حمد و ستايش كند ، و اگر در اموالى كه به او داده حقى باشد ادا نمايد .
در حديث ديگرى از همان امام مى خوانيم : شكر النعمة اجتناب المحارم : شكر نعمت پرهيز از گناه است .
و نيز در حديث ديگرى از همان حضرت (عليه السلام) آمده است كه فرمود : فيما اوحى الله عز و جل الى موسى : يا موسى ! اشكرنى حق شكرى ، فقال يا رب ! و كيف اشكرك حق شكرك و ليس من شكر اشكرك به الا و انت انعمت به على ؟ قال يا موسى ! الان شكرتنى حين علمت ان ذلك منى ! : خداوند متعال به موسى وحى كرد اى موسى ! حق شكر مرا بجاى آور ، عرض كرد : چگونه حق شكر تو را بجا آورم در حالى كه هر شكرى بجا آورم بخاطر آن نعمت تازه اى به من داده اى ؟ فرمود : اى موسى الان شكر مرا بجاى آوردى ، چون مى دانى همين توفيق نيز از من است ! .
توجه به اين نكته نيز لازم است كه تشكر و قدردانى از كسانى كه وسيله نعمتى براى انسان هستند نيز شعبه اى از شكر خداست ، چنانكه امام سجاد على بن الحسين (عليهماالسلام) مى فرمايد : روز قيامت كه مى شود خداوند متعال به بعضى از بندگانش مى گويد : آيا شكر فلان كس را بجاى آوردى عرض مى كند : پروردگارا ! من شكر تو را بجاى آوردم ، خداوند مى فرمايد : چون شكر او را بجا نياوردى شكر مرا بجا نياورده اى ! .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 54
سپس افزود اشكركم لله اشكركم للناس : از همه شما شكرگزارتر در پيشگاه خدا كسى است كه بيشتر از نعمتها و زحمات مردم قدردانى و شكرگزارى كند .
در باره حقيقت شكر و اينكه چگونه مايه فزونى نعمت و كفر مايه فناى آن است بحث مشروحى در جلد دهم ذيل آيه 7 سوره ابراهيم ( صفحه 278 به بعد ) آورده ايم .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 55
لَقَدْ كانَ لِسبَإ فى مَسكَنِهِمْ ءَايَةٌ جَنَّتَانِ عَن يَمِين وَ شِمَال كلُوا مِن رِّزْقِ رَبِّكُمْ وَ اشكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طيِّبَةٌ وَ رَبُّ غَفُورٌ(15) فَأَعْرَضوا فَأَرْسلْنَا عَلَيهِمْ سيْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْنَهُم بجَنَّتَيهِمْ جَنَّتَينِ ذَوَاتىْ أُكل خَمْط وَ أَثْل وَ شىْء مِّن سِدْر قَلِيل(16) ذَلِك جَزَيْنَهُم بِمَا كَفَرُوا وَ هَلْ نجَزِى إِلا الْكَفُورَ(17)
ترجمه :
15 - براى قوم سبا در محل سكونتشان نشانه اى ( از قدرت الهى ) بود ، دو باغ ( عظيم و گسترده ) از راست و چپ ( با ميوه هاى فراوان ، به آنها گفتيم ) از روزى پروردگارتان بخوريد و شكر او را بجا آوريد ، شهرى است پاك و پاكيزه و پروردگارى آمرزنده ( و مهربان ) .
16 - اما آنها ( از خدا ) روى گردان شدند ، و ما سيل ويرانگر را بر آنها فرستاديم و دو باغ ( پر بركت ) شان را به دو باغ ( بى ارزش ) با ميوه هاى تلخ ، و درختان شوره گز ، و اندكى درخت سدر مبدل ساختيم !
17 - اين را بخاطر كفرشان به آنها جزا داديم ، و آيا جز كفران كننده را به چنين مجازاتى كيفر مى دهيم ؟ !
تفسير نمونه ج : 18 ص : 56
تفسير : تمدن درخشانى كه بر اثر كفران بر باد رفت !
بعد از بيان نعمتهاى مهمى كه خداوند به داود و سليمان ارزانى داشت ، و قيام اين دو پيامبر به وظيفه شكرگزارى ، سخن از قوم ديگرى به ميان مى آورد كه در نقطه مقابل آنها قرار داشتند ، و شايد در همان زمان و يا كمى بعد از آن مى زيستند ، قومى بودند كه خدا انواع نعمتها را به آنها بخشيد ، ولى راه كفران را در پيش گرفتند ، و خدا نعمتهاى خود را از آنها سلب كرد ، و چنان پراكنده و در بدر شدند كه ماجراى زندگى آنها درس عبرتى براى جهانيان شد و آنها قوم سبا بودند .
قرآن مجيد سرگذشت عبرت انگيز آنها را ضمن پنج آيه بيان كرده ، و به قسمت مهمى از جزئيات و خصوصيات زندگى آنها در همين پنج آيه مختصر اشاره كرده است : نخست مى گويد : براى قوم سبا در محل سكونتشان نشانه اى از قدرت الهى بود ( لقد كان لسبا فى مسكنهم آية ) .
به طورى كه خواهيم ديد اين آيت بزرگ الهى از اينجا سرچشمه مى گرفت كه قوم سبا با استفاده از شرائط خاص مكانى و چگونگى كوههاى اطراف آن منطقه و هوش سرشار خدا داد ، توانستند سيلابهايى را كه جز ويرانى نتيجه اى نداشت ، در پشت سدى نيرومند متمركز كنند ، و به وسيله آن كشورى بسيار آباد بسازند ، چه آيت بزرگى كه عامل ويرانى تبديل به مهمترين عامل عمران گردد ؟ در اينكه سبا ( بر وزن سبد ) نام كيست ؟ و چيست ؟ در ميان مورخان گفتگوست ولى معروف اين است كه سبا نام پدر اعراب يمن است ، و طبق روايتى كه از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده مردى بود بنام سبا كه ده فرزند از او متولد شد ، و از هر كدام از آنها قبيله اى از قبائل عرب در آن سامان
تفسير نمونه ج : 18 ص : 57
به وجود آمدند .
بعضى سبا را نام سرزمين يمن يا منطقه اى از آن دانسته اند ، ظاهر قرآن مجيد در داستان سليمان و هدهد در سوره نمل نيز نشان مى دهد كه سبا نام مكانى بوده است ، آنجا كه مى گويد و جئتك من سبا بنبا يقين : من از سرزمين سبا خبر قاطعى براى تو آوردم ( نمل - 22 ) .
در حالى كه ظاهر آيه مورد بحث اين است كه سبا قومى بوده اند كه در آن منطقه مى زيسته اند ، زيرا ضمير جمع مذكر ( هم ) به آنها باز گشته است .
ولى منافاتى ميان اين دو تفسير نيست ، زيرا ممكن است سبا در ابتدا نام كسى بوده ، سپس تمام فرزندان و قوم او به آن نام ناميده شده اند ، و بعد اين اسم به سرزمين آنها نيز منتقل گرديده .
سپس قرآن به شرح اين آيت الهى كه در اختيار قوم سبا قرار داشت پرداخته چنين مى گويد : دو باغ ( بزرگ ) بود از طرف راست و چپ ( جنتان عن يمين و شمال ) .
ماجرا چنين بود كه قوم سبا توانستند با سد عظيمى كه در ميان كوههاى مهم آن ناحيه بر پا ساختند سيلابهاى فراوانى را كه موجب ويرانى مى گشت يا لااقل در بيابانها بيهوده تلف مى شد ، در پشت آن سد عظيم ذخيره كنند ، و با ايجاد دريچه هائى در سد استفاده از آن مخزن عظيم آب را تحت كنترل خود قرار دهند و به اين ترتيب سرزمينهاى وسيع و گسترده اى را زير كشت در آورند .
اشكالى را كه فخر رازى در اينجا نقل كرده كه وجود دو باغ چيز مهمى نيست كه به عنوان آيه از آن ياد شود ، و سپس به پاسخ آن پرداخته ، به نظر ما اساسا قابل طرح نيست ، چرا كه آنها دو باغ ساده معمولى نبودند ، بلكه يك رشته باغهاى به هم پيوسته در دو طرف نهر عظيمى بود كه از آن سد بزرگ آبيارى مى شد ، و به قدرى پر بركت بود كه
تفسير نمونه ج : 18 ص : 58
در تواريخ آمده اگر كسى سبدى بر روى سر مى گذاشت و در فصل ميوه از زير درختان عبور مى كرد آنقدر ميوه در آن مى ريخت كه بعد از مدت كوتاهى سبد پر مى شد ! آيا سيلابى كه مايه خرابى است اينچنين مايه آبادانى شود عجيب نيست ؟ آيا اين آيت بزرگ خداى محسوب نمى شود ؟ علاوه بر همه اينها امنيت فوق العاده اى بر آن سرزمين سايه افكن بود كه آن خود نيز از آيات حق محسوب مى شد ، چنانكه قرآن بعد به آن اشاره خواهد كرد .
سپس مى افزايد : ما به آنها گفتيم از اين روزى فراوان پروردگارتان بخوريد كه اين شكر او را بجا آوريد ( كلوا من رزق ربكم و اشكروا له ) .
شهرى است پاكيزه و پروردگارى آمرزنده مهربان ( بلدة طيبة و رب غفور ) .
اين جمله كوتاه مجموعه نعمتهاى مادى و معنوى را به زيباترين وجهى منعكس ساخته از نظر نعمتهاى مادى سرزمين پاك و پاكيزه داشتند ، پاك از آلودگيهاى گوناگون ، از دزدان و ظالمان ، از آفات و بلاها ، از خشكسالى و قحطى ، از ناامنى و وحشت ، و حتى گفته مى شود از حشرات موذى نيز پاك بود .
هوائى پاك و نسيمى فرح افزا داشت ، و سرزمينى حاصلخيز و درختانى پر بار و اما از نظر نعمت معنوى غفران خداوند شامل حال آنها بود ، از تقصير و كوتاهى
تفسير نمونه ج : 18 ص : 59
آنها صرفنظر مى كرد ، و آنها را مشمول عذاب و سرزمينشان را گرفتار بلا نمى ساخت .
اما اين ناسپاس مردم قدر اين همه نعمت را ندانستند از بوته آزمايش سالم بيرون نيامدند ، راه كفران و اعراض را پيش گرفتند ، و خداوند نيز آنها را سخت گوشمالى داد .
لذا در آيه بعد مى فرمايد : آنها از خدا روى گردان شدند ( فاعرضوا ) نعمتهاى خدا را ناچيز شمردند ، عمران و آبادى و امنيت را ساده انگاشتند ، از ياد حق غافل شدند ، و مست نعمت گشتند ، اغنياء بر تهيدستان فخرفروشى كردند ، و آنها را مزاحم حال خويش پنداشتند كه شرح آن در آيات بعد خواهد آمد .
اينجا بود كه شلاق مجازات بر پيكر آنها نواخته شد ، چنانكه قرآن مى گويد : ما سيل وحشتناك و بنيان كن را بر آنها فرستاديم و سرزمين آباد آنها به ويرانه اى مبدل شد ( فارسلنا عليهم سيل العرم ) .
عرم در اصل از عرامة ( بر وزن علامه ) به معنى خشونت و كج خلقى و سختگيرى است ، و توصيف سيلاب به آن اشاره به شدت خشونت و ويرانگرى آن است ، و تعبير به سيل العرم به اصطلاح از قبيل اضافه موصوف به صفت است .
بعضى عرم را به معنى موشهاى صحرائى گرفته اند كه بر اثر رخنه در اين سد مايه ويرانى آن شد ( مساله نفوذ موشها در سد گرچه قابل قبول است به طورى كه بعدا شرح خواهيم داد اما تعبير آيه تناسب چندانى با اين معنى ندارد ) .
در لسان العرب در ماده عرم معانى مختلفى آمده از جمله : سيلاب طاقتفرسا ، موانعى كه در ميان دره ها براى مهار كردن آب مى سازند و همچنين موش
تفسير نمونه ج : 18 ص : 60
بزرگ صحرائى .
ولى از همه مناسبتر همان معنى اول است و در تفسير على بن ابراهيم نيز روى آن تكيه شده است .
سپس قرآن وضع بازپسين اين سرزمين را چنين توصيف مى كند : ما دو باغ وسيع و پر نعمت آنها را به دو باغ بى ارزش با ميوه هاى تلخ و درختان بى مصرف شوره گز و اندكى از درخت سدر مبدل ساختيم ( و بدلناهم بجنتيهم جنتين ذواتى اكل خمط و اثل و شىء من سدر قليل ) .
اكل به معنى هر گونه ماده خوراكى است .
خمط ( بر وزن عمد ) به معنى گياه تلخ است .
اثل ( بر وزن اصل ) به معنى درخت شوره گز است .
و به اين ترتيب بجاى آن همه درختان خرم و سرسبز ، مشتى درخت بيابانى وحشى و بسيار كم ارزش كه شايد مهمترين آنها همان درخت سدر بود كه آن هم به مقدار كم در ميان آنها وجود داشت باقى ماند ( تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل ، كه چه بر سر آنها و سرزمين آبادشان آمد ؟ ) .
ممكن است بيان اين سه نوع درخت كه در آن سرزمين ويران باقى ماند اشاره به سه گروه مختلف بوده باشد كه بخشى از اين درختان زيانبخش بود ، و بعضى بى مصرف ، و بعضى بسيار كم منفعت بود .
در آيه بعد به عنوان يك نتيجه گيرى با صراحت مى گويد : اين مجازاتى بود كه ما به خاطر كفرانشان قائل شديم ( ذلك جزيناهم بما كفروا ) .
اما براى اينكه تصور نشود اين سرنوشت مخصوص به اين گروه بود ، بلكه
تفسير نمونه ج : 18 ص : 61
عموميت آن نسبت به همه كسانى كه داراى اعمال مشابهى هستند مسلم است چنين مى افزايد : آيا جز كفران كنندگان را به چنين مجازاتى گرفتار مى سازيم ؟ ( و هل نجازى الا الكفور ) .
اين بود فشرده اى از سرگذشت قوم سبا كه در آيات بعد به طور مشروحتر مطرح خواهد شد .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 62
وَ جَعَلْنَا بَيْنهُمْ وَ بَينَ الْقُرَى الَّتى بَرَكنَا فِيهَا قُرًى ظهِرَةً وَ قَدَّرْنَا فِيهَا السيرَ سِيرُوا فِيهَا لَيَالىَ وَ أَيَّاماً ءَامِنِينَ(18) فَقَالُوا رَبَّنَا بَعِدْ بَينَ أَسفَارِنَا وَ ظلَمُوا أَنفُسهُمْ فَجَعَلْنَهُمْ أَحَادِيث وَ مَزَّقْنَهُمْ كلَّ مُمَزَّق إِنَّ فى ذَلِك لاَيَت لِّكلِّ صبَّار شكُور(19)
ترجمه :
18 - ميان آنها و سرزمينهائى كه بركت داده بوديم شهرها و آباديهاى آشكار قرار داديم ، و فاصله هاى متناسب و نزديك مقرر داشتيم ( و به آنها گفتيم ) شبها و روزها در اين آباديها در امنيت كامل مسافرت كنيد .
19 - ولى ( اين ناسپاس مردم ) گفتند : پروردگارا ! ميان سفرهاى ما دورى بيفكن ( تا بينوايان نتوانند دوش به دوش اغنيا سفر كنند ! و به اين طريق ) آنها به خويشتن ستم كردند و ما آنها را اخبار و داستانى ( براى ديگران ) قرار داديم و جمعيتشان را متلاشى ساختيم ، در اين ماجرا آيات و نشانه هاى عبرتى است براى هر صابر شكرگزار .

تفسير : چنان آنها را متلاشى كرديم كه ضرب المثل شدند !
در اين آيات بار ديگر به داستان قوم سبا باز مى گردد ، و شرح و تفصيل بيشترى پيرامون آنها مى دهد ، و مجازات آنها را نيز مشروحتر بيان مى كند ،
تفسير نمونه ج : 18 ص : 63
به گونه اى كه براى هر شنونده درسى است بسيار مهم و آموزنده .
مى فرمايد : سرزمين آنها را تا آن حد آباد كرديم كه نه تنها شهرهايشان را غرق نعمت ساختيم بلكه ميان آنها و سرزمينهائى را كه بركت به آن داده بوديم شهرها و آباديهائى آشكار قرار داديم ( و جعلنا بينهم و بين القرى التى باركنا فيها قرى ظاهرة ) .
در حقيقت در ميان آنها و سرزمين مبارك آباديهاى متصل و زنجيره اى وجود داشت ، و فاصله اين آباديها به اندازه اى كم بود كه از هر يك ديگرى را مى ديدند ( و اين است معنى قرى ظاهرة - آباديهاى آشكار ) .
بعضى از مفسران قرى ظاهره را طور ديگرى تفسير كرده اند ، گفته اند : اشاره به آباديها است كه درست در مسير راه بطور آشكار قرار داشته ، و مسافران به خوبى مى توانستند در آنها توقف كنند ، و يا اينكه اين آباديها بر بالاى بلندى قرار داشته و براى عابرين ظاهر و آشكار بوده .
اما در اينكه منظور از سرزمينهاى مبارك كدام منطقه است غالب مفسران آنرا به سرزمين شامات ( شام و فلسطين و اردن ) تفسير كرده اند ، چرا كه اين تعبير در باره همين سرزمين در آيه اول سوره اسراء و 81 انبياء آمده است .
ولى بعضى از مفسران احتمال داده اند كه منظور آباديهاى صنعاء يا مارب بوده باشد كه هر دو در منطقه يمن واقع شده است ، و اين تفسير بعيد نيست زيرا فاصله بين يمن كه در جنوبى ترين نقطه جزيره عربستان است و با شامات كه در شمالى ترين نقطه قرار دارد به قدرى زياد است و از بيابانهاى خشك و سوزان پوشيده بوده است كه تفسير آيه به آن بسيار بعيد به نظر مى رسد ، و در تواريخ نيز نقل نشده است ، بعضى نيز احتمال داده اند كه منظور از سرزمينهاى مبارك سرزمين مكه باشد ، كه آن هم بعيد است .
اين از نظر آبادى ، ولى از آنجا كه تنها عمران كافى نيست ، و شرط مهم
تفسير نمونه ج : 18 ص : 64
و اساسى آن امنيت است اضافه مى كند ما در ميان اين آباديها فاصله هاى مناسب و نزديك مقرر كرديم ( و قدرنا فيها السير ) .
و به آنها گفتيم : در ميان اين قريه ها شبها و روزها در اين آباديها در امنيت كامل مسافرت كنيد ( سيروا فيها ليالى و اياما آمنين ) .
به اين ترتيب آباديها فواصل متناسب و حساب شده اى داشت ، و از نظر حمله وحوش و درندگان بيابان ، يا سارقين و قطاع الطريق نيز در نهايت امنيت بود ، به گونه اى كه مردم مى توانستند بدون زاد و توشه و مركب ، بى آنكه احتياج به حركت دستجمعى و استفاده از افراد مسلح داشته باشند ، بدون هيچ خوف و ترس از جهت ناامنى راه يا كمبود آب و آذوقه به مسير خود ادامه دهند .
در اينكه جمله سيروا فيها ... ( در اين آباديها سير كنيد ... ) به وسيله چه كسى به آنها ابلاغ شد ، دو احتمال وجود دارد : يكى اينكه به وسيله پيامبران آنها به آنها ابلاغ شد ، و ديگر اينكه زبان حال آن سرزمين آباد و جاده هاى امن و امان همين بود .
مقدم داشتن ليالى ( شبها ) بر ايام ( روزها ) ممكن است از اين جهت باشد كه مهم وجود امنيت در شبهاست هم امنيت از نظر دزدان راه و هم وحوش بيابان ، و گرنه تامين امنيت در روز آسانتر است .
اما اين مردم ناسپاس در برابر آن همه نعمتهاى بزرگ الهى كه سرتاسر زندگانى آنها را فراگرفته بود - مانند بسيارى ديگر از اقوام متنعم - گرفتار غرور و غفلت شدند ، مستى نعمت و كمى ظرفيت آنها را بر آن داشت كه راه ناسپاسى پيش گيرند ، از مسير حق منحرف شوند و به دستورات الهى بى اعتنا گردند .
از جمله تقاضاهاى جنون آميز آنها اينكه از خداوند تقاضا كردند كه در ميان سفرهاى آنها فاصله افكند ، گفتند : پروردگارا ! ميان سفرهاى ما دورى بيفكن
تفسير نمونه ج : 18 ص : 65
تا بينوايان نتوانند دوش به دوش اغنياء سفر كنند ! ( فقالوا ربنا باعد بين اسفارنا ) .
منظورشان اين بود كه در ميان اين قريه هاى آباد فاصله اى بيفتد و بيابانهاى خشكى پيدا شود ، به اين جهت كه اغنياء و ثروتمندان مايل نبودند افراد كم در آمد همانند آنها سفر كنند ، و به هر جا مى خواهند بى زاد و توشه و مركب بروند ! گوئى سفر از افتخارات آنها و نشانه قدرت و ثروت بود و مى بايست اين امتياز و برترى هميشه براى آنان ثبت شود ! و يا اينكه راحتى و رفاه آنها را ناراحت كرده بود ، همان گونه كه بنى - اسرائيل از من و سلوى ( دو غذاى آسمانى ) خسته شدند و تقاضاى پياز و سير و عدس از خدا كردند ! بعضى نيز احتمال داده اند جمله باعد بين اسفارنا اشاره به اين است به قدرى راحت طلب شدند كه ديگر حاضر به مسافرت براى استفاده از مراتع به منظور دامدارى و يا تجارت و زراعت نبودند و از خدا تقاضا كردند كه هميشه در وطن به مانند و فاصله هاى زمانى سفرهايشان زياد شود ! ولى تفسير اول از همه بهتر به نظر مى رسد .
به هر حال آنها با اين عملشان به خودشان ستم كردند ( و ظلموا انفسهم ) .
آرى ، اگر فكر مى كردند به ديگران ستم مى كردند در اشتباه بودند ، خنجرى برداشته بودند و سينه خود را مى شكافتند ، و دود همه اين آتشها در چشم خودشان فرو رفت .
چه تعبير جالبى ؟ قرآن به دنبال اين جمله كه در باره سرنوشت دردناك آنها بيان مى كند ، مى گويد : چنان آنها را مجازات كرديم ، و زندگانيشان را در هم پيچيديم كه آنها را سرگذشت و داستان و اخبارى براى ديگران قرار داديم ! ( فجعلناهم احاديث ) .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 66
آرى از آن همه زندگانى با رونق و تمدن درخشان و گسترده چيزى جز اخبارى بر سر زبانها ، و يادى در خاطره ها ، و سطورى بر صفحات تاريخها باقى نماند ، و آنها را سخت متلاشى و پراكنده ساختيم ( فمزقناهم كل ممزق ) .
چنان سرزمين آنها ويران گشت كه توانائى اقامت از آنان سلب شد ، و براى ادامه زندگى مجبور شدند هر گروهى به سوئى روى آورند ، و مانند برگهاى خزان كه بر سينه تند باد قرار گرفته هر كدام به گوشه اى پرتاب شدند ، آنچنان كه پراكندگى آنها به صورت ضرب المثل در آمد كه هر گاه مى خواستند بگويند فلان جمعيت سخت متلاشى شدند مى گفتند تفرقوا ايادى سبا ! ( همانند قوم سبا و نعمتهاى آنها پراكنده شده اند ! ) .
به گفته بعضى از مفسران قبيله غسان به شام رفتند و اسد به عمان و خزاعه به سوى تهامه و طايفه انمار به يثرب .
و در پايان آيه مى فرمايد : قطعا در اين سر گذشت آيات و نشانه هاى عبرتى است براى صبر كنندگان و شكرگزاران ( ان فى ذلك لايات لكل صبار شكور ) .
چرا صابران و شكرگزاران مى توانند از اين ماجراها درس عبرت گيرند ؟ ( مخصوصا با توجه به اينكه صبار و شكور هر دو صيغه مبالغه است و تكرار و تاكيد را بيان مى كند ) .
اين بخاطر آنست كه آنها به واسطه صبر و استقامتشان مركب سركش هوا
تفسير نمونه ج : 18 ص : 67
و هوس را مهار مى كنند و در برابر معاصى پرقدرتند ، و به خاطر شكرگزاريشان در طريق اطاعت خدا آماده و بيدارند به همين دليل به خوبى عبرت مى گيرند ، اما آنها كه بر مركب هوا و هوس سوارند و به مواهب الهى بى اعتنا ، چگونه مى توانند از اين ماجراها عبرت گيرند ؟ !
نكته ها :

1 - ماجراى عجيب قوم سبا
به طورى كه از قرآن و روايات اسلامى و همچنين تواريخ استفاده مى شود آنها جمعيتى بودند كه در جنوب جزيره عربستان مى زيستند ، داراى حكومتى عالى و تمدنى درخشان بودند .
خاك يمن گسترده و حاصلخيز بود ، اما على رغم اين آمادگى ، چون رودخانه مهمى نداشت از آن بهره بردارى نمى شد ، بارانهاى سيلابى در كوهستانها مى باريد ، و آبهاى آن در دشتها به هدر مى رفت ، مردم با هوش اين سرزمين به فكر استفاده از اين آبها افتادند ، و سدهاى زيادى در نقاط حساس ساختند كه از همه مهمتر و پر آب تر سد مارب بود .
مارب ( بر وزن مغرب ) شهرى بود كه در انتهاى يكى از اين دره ها قرار داشت ، و سيلهاى عظيم كوههاى صراة از كنار آن مى گذشت ، در دهانه اين دره و دامنه دو كوه بلق سد عظيم و نيرومندى بنا كردند ، و مجارى مختلف آب در آن ايجاد كرده بودند ، به قدرى ذخيره آب پشت سد زياد شد كه با استفاده از آن توانستند باغهاى بسيار زيبا ، و كشتزارهاى پر بركت در دو طرف مسير رودخانه اى كه به سد منتهى مى شد ايجاد كنند .
همانگونه كه گفتيم قريه هاى آباد اين سرزمين تقريبا به هم متصل بود ، و سايه هاى گسترده درختان دست به دست هم داده بود ، آنقدر ميوه هاى فراوان
تفسير نمونه ج : 18 ص : 68
بر شاخسار آن ظاهر شده بود كه مى گويند هر گاه كسى سبدى روى سر مى گذاشت و از زير آنها مى گذشت پشت سر هم ميوه در آن مى افتاد و در مدت كوتاهى پر مى شد .
وفور نعمت آميخته با امنيت محيطى بسيار مرفه براى زندگى پاك آماده ساخته بود ، محيطى مهيا براى اطاعت پروردگار ، و تكامل در جنبه هاى معنوى .
اما آنها قدر اين همه نعمت را ندانستند ، خدا را به دست فراموشى سپردند ، و به كفران نعمت مشغول شدند ، به فخرفروشى پرداختند و به اختلافات طبقاتى دامن زدند .
در بعضى از تواريخ آمده است موشهاى صحرائى دور از چشم مردم مغرور و مست به ديواره اين سد خاكى روى آوردند ، و آن را از درون سست كردند ، ناگهان باران شديدى باريد و سيلاب عظيمى حركت كرد ، ديواره هاى سد كه قادر به تحمل فشار سيلاب نبود يكمرتبه در هم شكست ، و آبهاى بسيار زيادى كه پشت سد متراكم بود ناگهان بيرون ريخت ، و تمام آباديها ، باغها ، كشتزارها و زراعتها ، و چهار پايان را تباه كرد ، و قصرها و خانه هاى مجلل و زيبا را يكباره ويران نمود ، و آن سرزمين آباد را به صحرائى خشك و بى آب و علف مبدل ساخت ، و از آن همه باغهاى خرم و اشجار بارور تنها چند درخت تلخ اراك و شورگز و اندكى درختان سدر بجاى ماند ، مرغان غزلخوان از آنجا كوچ كردند ، و بومها و زاغان جاى آنها را گرفتند .
آرى هنگامى كه خداوند مى خواهد قدرت نمائى كند تمدنى عظيم را با چند موش ! بر باد مى دهد ، تا بندگان به ضعف خود آشنا گردند و به هنگام قدرت مغرور نشوند !
تفسير نمونه ج : 18 ص : 69
2 - يك اعجاز تاريخى قرآن
قرآن مجيد داستان قوم سبا را در آيات فوق آورده است ، و مدتها بود كه مورخان جهان از وجود چنين قوم و چنان تمدنى اظهار بى اطلاعى مى كردند .
جالب اينكه مورخان قبل از اكتشافات جديد ، نامى از سلسله ملوك سبا و تمدن عظيم آنها نمى بردند ، و سبا را فقط شخص فرضى مى دانستند كه پدر مؤسس دولت حمير بود ، در حالى كه در قرآن يك سوره به نام اين قوم است و به يكى از مظاهر تمدن آنها كه بناى سد تاريخى مارب است اشاره مى كند ، اما پس از كشف آثار تاريخى اين قوم در يمن عقيده دانشمندان دگرگون شد .
علت اينكه آثار تمدن سبا تا اين اواخر استخراج نشده بود ، دو چيز بود : يكى صعوبت راه و گرماى شديد هوا ، و ديگر بدبينى سكنه اين نواحى نسبت به بيگانگان ، كه اروپائيان نا آگاه و بى خبر گاهى از آن تعبير به توحش مى كردند ، تا اينكه عده معدودى از باستان شناسان بخاطر علاقه شديدى كه نسبت به كشف اسرار آثار سبا داشتند توانستند به قلب شهر مارب و نواحى آن وارد شوند ، و از آثار و خطوط و نقوش فراوانى كه بر روى سنگها ثبت شده بود نمونه بردارى كنند ، و از آن پس گروههائى پشت سر هم در قرن 19 ميلادى به آنجا راه يافتند ، و آثار گرانبهائى از آنجا با خود به اروپا بردند ، و از مجموعه اين نقوش و خطوط و آثار ديگر كه به هزار نقش بالغ مى شد به جزئيات تمدن اين قوم و حتى تاريخ بناى سد مارب و خصوصيات ديگر پى بردند ، و براى غربيان ثابت شد كه آنچه را قرآن در اين زمينه بيان كرده ، يك افسانه نيست ، بلكه يك واقعيت تاريخى است كه آنها از آن بيخبر بودند به طورى كه الان نقشه هائى را توانسته اند از اين سد عظيم و محل عبور آب و مجارى باغستانهاى سمت چپ و راست و ساير خصوصيات آن تنظيم كنند .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 70
3 - نكات مهم عبرت در يك داستان كوتاه
قرار گرفتن داستان قوم سبا بعد از سرگذشت سليمان در قرآن مجيد مفهوم خاصى دارد .
1 - داود و سليمان پيامبران بزرگى بودند كه حكومت عظيمى تشكيل دادند ، و تمدن درخشانى به وجود آوردند ، اما با وفات داود و سليمان اين تمدن رو به افول نهاد ، قوم سبا نيز تمدن عظيمى بر پا كردند كه با در هم شكستن سد مارب متلاشى شد .
جالب اينكه طبق روايات ، عصاى سليمان (عليه السلام) را موريانه اى خورد ، و سد عظيم مارب را موش صحرائى سوراخ كرد ، تا اين انسان مغرور بداند مواهب مادى هر چند عظيم باشد و خيره كننده گاه با يك نسيم در هم مى ريزد و به وسيله يك حشره يا يك حيوان كوچك زير و رو مى شود ، تا آگاهان به آن دل نبندند و مؤمنان اسير آن نشوند ، و مغروران از مستى غرور به هوش آيند ، و راه استكبار و ظلم و ستم پيش نگيرند .
2 - از اين كه بگذريم در اينجا دو چهره تمدن باشكوه ديده مى شود كه يكى رحمانى بود و ديگرى سرانجام شيطانى شد ، اما نه آن ماند و نه اين ! و هر دو رو به فنا رفتند .
3 - اين نكته نيز قابل توجه است كه مغروران قوم سبا كه نمى توانستند توده هاى جمعيت را در كنار خود ببينند ، و خيال مى كردند بايد ميان اقليت اشرافى و اكثريت كم در آمد سدى بزرگ و مرزى عظيم باشد تا هرگز به هم آميخته نشوند ، از خداوند تقاضاى دورى آباديها و بعد سفر كردند ، خداوند هم اين دعايشان را مستجاب كرد و آنچنان متلاشى شدند كه هر گروهى به سوئى رفتند ، و به گونه اى از هم دور شدند كه اگر مى خواستند يكديگر را پيدا كنند
تفسير نمونه ج : 18 ص : 71
يك عمر بايد در سفر باشند !
4 - هر گاه كسى به وضع آن سرزمين قبل از هجوم سيل عرم و بعد از آن نگاه مى كرد باورش نمى شد كه اين همان سرزمينى است كه روزى مملو از درختان سر سبز و خرم و پر ميوه بوده كه امروز به شكل بيابانى وحشتناك كه تك تك درختان شوره گز و اراك و سدر همچون مسافرانى كه راه را گم كرده و پراكنده شده اند در آن به چشم مى خورد .
اين صحنه با زبان حال مى گويد : سرزمين وجود انسان نيز اينچنين است اگر نيروهاى خلاق او مهار شود و استعدادهاى او به صورت صحيحى مصرف گردد ، باغهائى پر طراوت از علم و عمل و فضائل اخلاقى ببار مى آورد ، اما اگر سد تقوى بشكند ، و غرائز به صورت سيلى ويرانگر سرزمين زندگى انسان را زير پوشش خود قرار دهند ، جز ويرانه اى بى ارزش باقى نخواهد ماند ، و گاه يك عامل به ظاهرا كوچك ريشه را تدريجا مى زند ، و همه چيز را در هم مى ريزد ، بايد حتى از اين مسائل كوچك ترسيد و بر حذر بود .
5 - آخرين سخن كه اشاره به آن را در اينجا لازم مى دانيم اين است كه اين ماجراى عجيب بار ديگر اين حقيقت را ثابت مى كند كه مرگ انسان در دل زندگى او نهفته شده ، و همان چيزى كه يك روز مايه حيات و آبادانى او است روز ديگر ممكن است عامل مرگ و ويرانى گردد .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 72
وَ لَقَدْ صدَّقَ عَلَيهِمْ إِبْلِيس ظنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلا فَرِيقاً مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ(20) وَ مَا كانَ لَهُ عَلَيهِم مِّن سلْطن إِلا لِنَعْلَمَ مَن يُؤْمِنُ بِالاَخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فى شك وَ رَبُّك عَلى كلِّ شىْء حَفِيظٌ(21)
ترجمه :
20 - ( آرى ) به يقين ابليس گمان خود را در باره آنها محقق يافت كه همگى از او پيروى كردند جز گروه اندكى از مؤمنان !
21 - او سلطه بر آنها نداشت ( و آنها را بر پيروى خود مجبور نساخت ) و هدف از آزادى شيطان در وسوسه هايش اين بود كه مؤمنان به آخرت از آنها كه در شك هستند شناخته شوند و پروردگار تو حافظ و نگاهبان همه چيز است .

تفسير : هيچ كس مجبور به پيروى وسوسه هاى شيطان نيست !
اين آيات در حقيقت يكنوع نتيجه گيرى كلى از داستان قوم سبا است كه در آيات گذشته آمده بود و ديديم چگونه آنها بر اثر تسليم در برابر هواى نفس و وسوسه هاى شيطان گرفتار آن همه بدبختى و ناكامى شدند .
در نخستين آيه مى فرمايد : به يقين ابليس گمان خود را در باره آنها ( و هر جمعيتى كه از ابليس پيروى كنند ) محقق يافت ! ( و لقد صدق عليهم ابليس ظنه ) .

تفسير نمونه ج : 18 ص : 73
آنان همگى از او پيروى كردند جز گروه اندكى از مؤمنان ( فاتبعوه الا فريقا من المؤمنين ) .
يا به تعبير ديگر پيش بينى ابليس كه بعد از سرپيچى از سجده براى آدم و طرد شدن از درگاه كبريائى خداوند گفت فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين : به عزتت سوگند كه همه آنها را جز بندگان مخلصت گمراه خواهم كرد در باره اين گروه درست از آب در آمد .
گرچه او اين سخن را از روى گمان و تخمين گفت ولى همين گمان و تخمين سرانجام به واقعيت پيوست ، و اين سست اراده ها و ضعيف الايمانها گروه گروه به دنبال او حركت كردند ، تنها گروه اندكى از مؤمنين بودند كه زنجيرهاى وسوسه هاى شيطان را در هم شكستند ، و فريب دامهاى او را نخوردند ، آزاد آمدند و آزاد زيستند و آزاد رفتند ، گرچه آنها از نظر عدد كم بودند ولى از نظر ارزش هر كدام با جهانى برابرى داشتند : اولئك هم الاقلون عددا و الا كثرون عند الله قدرا .
در آيه بعد در رابطه با وسوسه هاى ابليس و كسانى كه در حوزه نفوذ او قرار مى گيرند ، و آنها كه بيرون از اين حوزه اند ، به دو مطلب اشاره مى كند : نخست مى گويد : شيطان سلطه اى بر آنها نداشت و كسى را به پيروى خود مجبور نمى كند ( و ما كان له عليهم من سلطان ) .
اين ما هستيم كه اجازه ورود به او مى دهيم و پروانه عبورش را از مرزهاى كشور تن به درون قلبمان صادر مى كنيم ! اين همان است كه قرآن در جاى ديگر از گفتار خود شيطان نقل مى كند : و ما كان لى عليكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم لى : من سلطه اى بر شما
تفسير نمونه ج : 18 ص : 74
نداشتم جز اينكه شما را دعوت كردم و شما هم دعوت مرا اجابت نموديد ( ابراهيم - 22 ) .
ولى پيدا است بعد از اجابت دعوت او از ناحيه افراد بى ايمان و هواپرست او آرام نمى نشيند و پايه هاى سلطه خود را بر وجود آنان مستحكم مى كند .
لذا در دنباله آيه مى افزايد : هدف از آزادى ابليس در وسوسه هايش اين بود ، كه مؤمنان به آخرت از افراد بى ايمان و كسانى كه در شكند شناخته شوند ( الا لنعلم من يؤمن بالاخرة ممن هو منها فى شك ) .
بديهى است خداوند از ازل به همه چيز كه در اين جهان تا ابد واقع مى شود آگاه است ، بنابر اين جمله لنعلم مفهومش اين نيست كه ما مؤمنان را به آخرت را از آنها كه در شك و ترديدند نمى شناسيم ، بايد وسوسه هاى شيطان به ميان آيد تا شناخته شوند ، بلكه منظور از اين جمله تحقق عينى علم خداوند است ، چرا كه خداوند هرگز به علمش از باطن اشخاص و اعمال بالقوه آنها كسى را مجازات نمى كند ، بلكه بايد ميدان امتحان فراهم گردد ، وسوسه هاى شياطين و هواى نفس شروع شود تا هر كس آنچه در درون دارد با كمال آزادى اراده و اختيار بيرون ريزد ، و علم خدا تحقق عينى يابد ، زيرا تا در خارج عملى انجام نشود استحقاق ثواب و عقاب حاصل نمى شود .
به تعبير ديگر : تا آنچه بالقوه است فعليت نيابد تنها به حسن باطن يا سوء باطن ، كسى را پاداش نمى دهند و مجازات نمى كنند .
و در پايان آيه به عنوان يك هشدار به همه بندگان مى گويد : و پروردگار
تفسير نمونه ج : 18 ص : 75
تو حافظ همه چيز و نگاهبان آن است ( و ربك على كل شىء حفيظ ) .
تا پيروان شيطان تصور نكنند چيزى از اعمال و گفتار آنها در اين جهان از بين مى رود يا خداوند آن را فراموش مى كند ، نه ، هرگز ، بلكه خداوند همه را براى روز جزا نگهدارى و حفظ مى نمايد