بعدی

تفسير نمونه ج : 17 ص : 1
جلد هفدهم تفسير نمونه سوره لقمان ، الم سجده ، و احزاب از جزء 21 و 22 قرآن مجيد
تفسير نمونه ج : 17 ص : 2
تفسير نمونه ج : 17 ص : 3
( 31 ) سوره لقمان اين سوره در مكه نازل شده و داراى 34 آيه است

تفسير نمونه ج : 17 ص : 4
تفسير نمونه ج : 17 ص : 5
محتواى سوره لقمان
مشهور و معروف ميان مفسران اين است كه اين سوره در مكه نازل شده گر چه بعضى مانند شيخ طوسى در تبيان ، اندكى از آيات اين سوره را مانند آيه چهارم كه سخن از نماز و زكات مى گويد ، و يا مانند فخر رازى كه علاوه بر اين آيه آيه 27 را كه از علم وسيع پروردگار بحث مى كند استثناء كرده اند ، ولى دليل روشنى براى اين استثناها وجود ندارد ، چرا كه نماز و زكات ( البته زكات به صورت كلى ) در مكه نيز وجود داشته است ، و داستان شرح وسعت علم پروردگار نيز چيزى نيست كه نشانه مدنى بودن در آن باشد .
بنابر اين سوره لقمان به حكم مكى بودن مشتمل بر محتواى عمومى سوره هاى مكى است ، يعنى پيرامون عقايد اساسى اسلامى مخصوصا مبدء و معاد و همچنين نبوت بحث مى كند .
به طور كلى محتواى اين سوره در پنج بخش خلاصه مى شود : بخش اول بعد از ذكر حروف مقطعه اشاره به عظمت قرآن و هدايت و رحمت بودن آن براى مؤمنانى كه واجد صفات ويژه هستند مى كند ، و در نقطه مقابل ، سخن از كسانى مى گويد كه در برابر اين آيات آنچنان سرسختى و لجاجت نشان مى دهند كه گوئى گوشهايشان كر است ، علاوه بر اين سعى دارند با ايجاد سرگرميهاى ناسالم ديگران را نيز از قرآن منحرف نمايند .
بخش دوم از نشانه هاى خدا در آفرينش آسمان و بر پا داشتن آن بدون هيچگونه ستون ، و آفرينش كوهها در زمين ، و جنبندگان مختلف ، و نزول باران
تفسير نمونه ج : 17 ص : 6
و پرورش گياهان سخن مى گويد .
بخش سوم به همين مناسبت قسمتى از سخنان حكمت آميز لقمان آن مرد الهى را به هنگام اندرز فرزندش نقل مى كند كه از توحيد و مبارزه با شرك شروع شده ، و با توصيه به نيكى كردن به پدر و مادر ، و نماز ، و امر به معروف و نهى از منكر ، و شكيبائى در برابر حوادث سخت ، و خوشروئى با مردم ، و تواضع و فروتنى و اعتدال در امور پايان مى يابد .
در بخش چهارم بار ديگر به دلائل توحيد باز مى گردد ، و سخن از تسخير آسمان و زمين و نعمتهاى وافر پروردگار و نكوهش از منطق بت پرستانى كه تنها بر اساس تقليد از نياكان در اين وادى گمراهى افتادند ، سخن مى گويد ، و از آنها بر مساله خالقيت پروردگار كه پايه عبوديت او است اقرار مى گيرد .
و نيز از علم گسترده و بى پايان خدا با ذكر مثال روشنى پرده بر مى دارد ، و در همين رابطه علاوه بر ذكر آيات آفاقى ، از توحيد فطرى كه تجليش به هنگام گرفتار شدن در ميان امواج بلا است به طرز جالبى بحث مى كند .
بخش پنجم اشاره كوتاه و تكان دهنده اى به مساله معاد و زندگى پس از مرگ دارد ، به انسان هشدار مى دهد كه مغرور به زندگى اين دنيا نشود ، به فكر آن سراى جاويدان باشد .
اين مطلب را با ذكر گوشه اى از علم غيب پروردگار كه از همه چيز در ارتباط با انسان از جمله لحظه مرگ او و حتى جنينى كه در شكم مادر است آگاه است تكميل كرده و سوره را پايان مى دهد .
ضمنا روشن است نامگذارى اين سوره به سوره لقمان به خاطر همان بحث قابل ملاحظه و پر مغزى است كه از اندرزهاى لقمان در اين سوره آمده ، و تنها سوره اى است كه از اين مرد حكيم سخن مى گويد .

تفسير نمونه ج : 17 ص : 7
فضيلت سوره لقمان
روايات متعددى در فضيلت اين سوره از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و بعضى از ائمه اهلبيت (عليهم السلام) نقل شده است ، از جمله : در حديثى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : من قرء سورة لقمان ، كان لقمان له رفيقا يوم القيامة ، و اعطى من الحسنات عشرا بعدد من عمل بالمعروف و عمل بالمنكر : كسى كه سوره لقمان را بخواند لقمان در قيامت رفيق و دوست او است ، و به عدد كسانى كه كار نيك يا بد انجام داده اند ( به حكم امر به معروف و نهى از منكر در برابر آنها ) ده حسنه به او داده مى شود .
و در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم : من قرء سورة لقمان فى ليلة و كل الله به فى ليلته ثلاثين ملكا يحفظونه من ابليس و جنوده حتى يصبح ، فاذا قرئها بالنهار لم يزالوا يحفظونه من ابليس و جنوده حتى يمسى : كسى كه سوره لقمان را در شب بخواند ، خدا سى فرشته را مامور حفظ او تا به صبح در برابر شيطان و لشكر شيطان مى كند ، و اگر در روز بخواند اين سى فرشته او را تا به غروب از ابليس و لشكرش محافظت مى نمايند .
بارها گفته ايم و باز هم مى گوئيم كه اينهمه فضيلت و ثواب و افتخار براى خواندن يك سوره قرآن به خاطر آنست كه تلاوت مقدمه اى است براى انديشه و فكر و آن نيز مقدمه اى است براى عمل و تنها با لقلقه لسان نبايد اينهمه فضيلت را انتظار داشت .

تفسير نمونه ج : 17 ص : 8
سورة لقمان
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الم(1) تِلْك ءَايَت الْكِتَبِ الحَْكِيمِ(2) هُدًى وَ رَحْمَةً لِّلْمُحْسِنِينَ(3) الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُم بِالاَخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ(4) أُولَئك عَلى هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ وَ أُولَئك هُمُ الْمُفْلِحُونَ(5)
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - الم
2 - اين آيات كتاب حكيم است ( آياتى پر محتوا و استوار ) .
3 - مايه هدايت و رحمت براى نيكوكاران است .
4 - همانها كه نماز را بر پا مى دارند ، زكات را ادا مى كنند ، و به آخرت يقين دارند .
5 - آنها بر طريق هدايت پروردگارشان هستند ، و آنهايند رستگاران .

تفسير نمونه ج : 17 ص : 9
تفسير : نيكوكاران كيانند ؟
اين سوره ، با ذكر عظمت و اهميت قرآن آغاز مى شود ، و بيان حروف مقطعه در ابتداى آن نيز اشاره لطيفى به همين حقيقت است ، كه اين آيات كه از حروف ساده الفبا تركيب يافته ، چنان محتوائى بزرگ و عالى دارد كه سرنوشت انسانها را به كلى دگرگون مى سازد ( الم ) .
لذا بعد از ذكر حروف مقطعه مى گويد : اين آيات كتاب حكيم است ( تلك آيات الكتاب الحكيم ) .
تلك در لسان عرب براى اشاره به دور است ، و كرارا گفته ايم كه اين تعبير مخصوصا كنايه از عظمت و اهميت اين آيات است گوئى در اوج آسمانها و در نقطه دور دستى قرار گرفته ! توصيف كتاب به حكيم يا به خاطر استحكام محتواى آن است ، چرا كه هرگز باطل به آن راه نمى يابد ، و هر گونه خرافه را از خود دور مى سازد جز حق نمى گويد ، و جز به راه حق دعوت نمى كند ، درست در مقابل لهو الحديث ( سخنان بيهوده ) كه در آيات بعد مى آيد قرار دارد .
و يا به معنى آن است كه اين قرآن همچون دانشمند حكيمى است كه در عين خاموشى با هزار زبان سخن مى گويد ، تعليم مى دهد ، اندرز مى گويد ، تشويق مى كند ، انذار مى نمايد ، داستانهاى عبرت انگيز بيان مى كند ، و خلاصه به تمام معنى داراى حكمت است ، و اين سرآغاز ، تناسب مستقيمى دارد با سخنان لقمان حكيم كه در اين سوره از آن بحث به ميان آمده .
البته هيچ مانعى ندارد كه هر دو معنى حكمت در آيه فوق منظور باشد .

تفسير نمونه ج : 17 ص : 10
آيه بعد هدف نهائى نزول قرآن را با اين عبارت بازگو مى كند : اين كتاب حكيم مايه هدايت و رحمت براى نيكوكاران است ( هدى و رحمة للمحسنين ) .
هدايت در حقيقت مقدمه اى است براى رحمت پروردگار ، چرا كه انسان نخست در پرتو نور قرآن حقيقت را پيدا مى كند و به آن معتقد مى شود ، و در عمل خود آن را به كار مى بندد ، و به دنبال آن مشمول رحمت واسعه و نعمتهاى بى پايان پروردگار مى گردد .
قابل توجه اينكه در اينجا قرآن ، مايه هدايت و رحمت محسنين شمرده شده ، و در آغاز سوره نمل ، مايه هدايت و بشارت مؤمنين ( هدى و بشرى للمؤمنين ) .
و در آغاز سوره بقره ، مايه هدايت متقين ( هدى للمتقين ) .
اين تفاوت تعبير ممكن است به خاطر آن باشد كه بدون تقوا و پرهيزگارى روح تسليم و پذيرش حقائق در انسان زنده نمى شود ، و طبعا هدايتى در كار نخواهد بود .
و از اين مرحله پذيرش حق كه بگذريم ، مرحله ايمان فرا مى رسد كه علاوه بر هدايت ، بشارت به نعمتهاى الهى نيز وجود خواهد داشت .
و اگر از مرحله تقوى و ايمان فراتر رويم و به مرحله عمل صالح برسيم رحمت خدا نيز در آنجا افزوده مى شود .
بنابر اين سه آيه فوق ، سه مرحله پى در پى از مراحل تكامل بندگان خدا را بازگو مى كند : مرحله پذيرش حق ، مرحله ايمان و مرحله عمل ، و قرآن در اين سه مرحله به ترتيب مايه هدايت و بشارت و رحمت است ( دقت كنيد ) .
آيه بعد محسنين را با سه وصف ، توصيف كرده ، مى گويد : آنها كسانى
تفسير نمونه ج : 17 ص : 11
هستند كه نماز را بر پا مى دارند ، زكات را ادا مى كنند ، و به آخرت يقين دارند ( الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و بالاخرة هم يوقنون ) .
پيوند آنها با خالق از طريق نماز ، و با خلق خدا از طريق زكات ، قطعى است و يقين آنها به دادگاه قيامت انگيزه نيرومندى است براى پرهيز از گناه و براى انجام وظائف .
و در آخرين آيه مورد بحث عاقبت و سرانجام كار محسنين را چنين بيان مى كند : آنها بر طريق هدايت پروردگارشان هستند ، و آنها رستگارانند ( اولئك على هدى من ربهم و اولئك هم المفلحون ) .
جمله اولئك على هدى من ربهم ، از يكسو نشان مى دهد كه هدايت آنها از طرف پروردگارشان تضمين شده است ، و از سوى ديگر تعبير على ، دليل بر اين است كه گوئى هدايت براى آنها يك مركب راهوار است ، و آنها بر اين مركب سوار و مسلطند .
و از اينجا تفاوت اين هدايت با هدايتى كه در آغاز سوره آمده روشن مى شود ، چرا كه هدايت نخستين همان آمادگى پذيرش حق است ، و اين هدايت برنامه وصول به مقصد مى باشد .
ضمنا جمله اولئك هم المفلحون كه طبق ادبيات عرب ، دليل بر حصر است ، نشان مى دهد كه تنها راه رستگارى ، همين راه است ، راه نيكوكاران ، راه آنها كه با خدا و خلق خدا در ارتباطند ، و راه آنها كه به مبدء و معاد ايمان كامل دارند .

تفسير نمونه ج : 17 ص : 12
وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشترِى لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَن سبِيلِ اللَّهِ بِغَيرِ عِلْم وَ يَتَّخِذَهَا هُزُواً أُولَئك لهَُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ(6) وَ إِذَا تُتْلى عَلَيْهِ ءَايَتُنَا وَلى مُستَكبراً كَأَن لَّمْ يَسمَعْهَا كَأَنَّ فى أُذُنَيْهِ وَقْراً فَبَشرْهُ بِعَذَاب أَلِيم(7) إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ لهَُمْ جَنَّت النَّعِيمِ(8) خَلِدِينَ فِيهَا وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وَ هُوَ الْعَزِيزُ الحَْكيمُ(9)
ترجمه :
6 - بعضى از مردم سخنان باطل و بيهوده خريدارى مى كنند تا مردم را از روى جهل و نادانى گمراه سازند ، و آيات الهى را به استهزا و سخريه گيرند ، براى آنها عذاب خوار كننده است .
7 - هنگامى كه آيات ما بر او خوانده مى شود مستكبرانه روى بر مى گرداند ، گوئى آن را نشنيده ، گوئى اصلا گوشهايش سنگين است ! او را به عذاب دردناك بشارت ده .
8 - ( ولى ) كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند باغهاى پر نعمت بهشت از آن آنهاست .
9 - جاودانه در آن خواهند ماند ، اين وعده مسلم الهى است ، و اوست عزيز و حكيم ( شكست ناپذير و دانا ) .

شان نزول :
بعضى از مفسران گفته اند كه نخستين آيات مورد بحث در باره نضر بن
تفسير نمونه ج : 17 ص : 13
حارث نازل شده است .
او مرد تاجرى بود و به ايران سفر مى كرد ، و در ضمن ، داستانهاى ايرانيان را براى قريش بازگو مى نمود ، و مى گفت : اگر محمد براى شما سرگذشت عاد و ثمود را نقل مى كند ، من داستانهاى رستم و اسفنديار ، و اخبار كسرى و سلاطين عجم را باز مى گويم ! ، آنها دور او را گرفته ، استماع قرآن را ترك مى گفتند .
بعضى ديگر گفته اند كه اين قسمت از آيات در باره مردى نازل شده كه كنيز خواننده اى را خريدارى كرده بود و شب و روز براى او خوانندگى مى كرد و او را از ياد خدا غافل مى ساخت .
مرحوم طبرسى مفسر بزرگ ، بعد از ذكر اين شان نزول مى گويد : حديثى كه از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در اين زمينه نقل شده شان نزول فوق را تاييد مى كند ، چرا كه آن حضرت (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : لا يحل تعليم المغنيات و لا بيعهن ، و اثمانهن حرام و قد نزل تصديق ذلك فى كتاب الله : و من الناس من يشترى لهو الحديث ... .
آموزش دادن كنيزان خواننده ، و خريد و فروش آنها حرام است و درآمدى كه از اين راه به دست مى آيد نيز حرام است ، گواه اين مطلب چيزى است كه خداوند در كتابش فرموده : و من الناس من يشترى لهو الحديث ... .

تفسير : غنا يكى از دامهاى بزرگ شياطين !
در اين آيات ، سخن از گروهى است كه درست در مقابل گروه محسنين و مؤمنين قرار دارند كه در آيات گذشته مطرح بودند .
در اينجا سخن از جمعيتى است كه سرمايه هاى خود را براى بيهودگى و گمراه ساختن مردم به كار مى گيرد ، و بدبختى دنيا و آخرت را براى خود مى خرد !
تفسير نمونه ج : 17 ص : 14
نخست مى فرمايد : بعضى از مردم ، سخنان باطل و بيهوده را خريدارى مى كنند تا خلق خدا را از روى جهل و نادانى ، از راه خدا گمراه سازند ( و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل الله بغير علم ) .
و آيات خدا را به استهزاء و سخريه گيرند ( و يتخذها هزوا ) .
و در پايان آيه اضافه مى كند : عذاب خوار كننده از آن اين گروه است ( اولئك لهم عذاب مهين ) .
خريدارى كردن سخنان باطل و بيهوده يا به اين گونه است كه به راستى افسانه هاى خرافى و باطل را با دادن پول به دست آورند ، آنچنان كه در داستان نضر بن حارث خوانديم .
و يا از اين طريق است كه براى ترتيب دادن مجالس لهو و باطل و خوانندگى كنيزان خواننده خريدارى كنند ، چنانكه در حديث پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ضمن شان نزول بيان شد .
و يا صرف كردن مال به هر صورت و به هر طريقى كه به وسيله آن به اين هدف نا مشروع يعنى سخنان باطل و بيهوده برسند .
عجب اينكه اين كوردلان مطالب باطل و بيهوده را به گرانترين قيمت خريدارى مى كردند ، اما آيات الهى و حكمت را كه پروردگار ، رايگان در اختيارشان گذارده ناديده مى گرفتند .
اين احتمال نيز وجود دارد كه خريدارى ( اشتراء ) در اينجا معنى كنائى داشته باشد و منظور از آن هر گونه تلاش و كوشش براى رسيدن به اين منظور است .

تفسير نمونه ج : 17 ص : 15
و اما لهو الحديث ، مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه هر گونه سخنان يا آهنگهاى سرگرم كننده و غفلت زا را كه انسان را به بيهودگى يا گمراهى مى كشاند در بر مى گيرد ، خواه از قبيل غنا و الحان و آهنگهاى شهوت انگيز و هوس آلود باشد ، و خواه سخنانى كه نه از طريق آهنگ ، بلكه از طريق محتوى انسان را به بيهودگى و فساد ، سوق مى دهد .
و يا از هر دو طريق ، چنانكه در تصنيفها و اشعار عاشقانه خوانندگان معمولى است كه هم محتوايش گمراه كننده است و هم آهنگش ! و يا مانند داستانهاى خرافى و اساطير كه سبب انحراف مردم از صراط مستقيم الهى مى گردد .
و يا سخنان سخريه آميزى كه به منظور محو حق و تضعيف پايه هاى ايمان مطرح مى شود ، همانند چيزى كه از ابو جهل و يارانش نقل مى كنند كه رو به قريش مى كرد و مى گفت : مى خواهيد شما را از زقوم كه محمد ما را به آن تهديد مى كند اطعام كنم ؟ ! سپس مى فرستاد و كره و خرما حاضر مى كردند و مى گفت : اين همان زقوم است ! ... و به اين ترتيب آيات الهى را بباد استهزاء مى گرفت .
به هر حال لهو الحديث معناى گسترده اى دارد كه همه اينها و مانند آن را فرا مى گيرد ، و اگر در روايات اسلامى و سخنان مفسرين روى يكى از اينها انگشت گذارده شده است هرگز دليل بر انحصار و محدوديت مفهوم آيه نيست .
در احاديثى كه از طرق اهلبيت (عليهم السلام) به ما رسيده تعبيرهائى ديده مى شود كه بيانگر همين وسعت مفهوم اين كلمه است : از جمله در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : الغناء مجلس لا ينظر الله الى اهله ، و هو مما قال الله عز و جل و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل الله : مجلس غنا و خوانندگى لهو و باطل ، مجلسى
تفسير نمونه ج : 17 ص : 16
است كه خدا به اهل آن نمى نگرد ، ( و آنها را مشمول لطفش قرار نمى دهد ) و اين مصداق همان چيزى است كه خداوند عز و جل فرموده بعضى از مردم هستند كه سخنان بيهوده خريدارى مى كنند تا مردم را از راه خدا گمراه سازند .
تعبير به لهو الحديث بجاى الحديث اللهو گويا اشاره به اين است كه هدف اصلى آنها همان لهو و بيهودگى است ، و سخن ، وسيله اى براى رسيدن به آن است .
جمله ليضل عن سبيل الله نيز مفهوم وسيعى دارد كه هم گمراه كردن اعتقادى را شامل مى شود آنچنان كه در داستان نضر بن حارث و ابو جهل خوانديم و هم منحرف ساختن اخلاقى آنچنان كه در احاديث غنا آمده است .
تعبير بغير علم اشاره به اين است كه اين گروه گمراه و منحرف حتى به مذهب باطل خود نيز ايمان ندارند ، بلكه صرفا از جهل و تقليدهاى كوركورانه پيروى مى كنند ، آنها جاهلانى هستند كه ديگران را نيز به جهل و نادانى خود گرفتار مى سازند .
اين در صورتى است كه تعبير بغير علم را توصيف براى گمراه كنندگان بدانيم ، اما بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه توصيفى براى گمراه شوندگان باشد ، يعنى مردم جاهل و بيخبر را نا آگاهانه به وادى انحراف و باطل مى كشانند .
اين بيخبران گاه از اين هم فراتر مى روند ، يعنى تنها به جنبه هاى سرگرمى و غافل كننده اين مسائل قانع نمى شوند ، بلكه سخنان لهو و بيهوده خود را وسيله اى براى استهزاء و سخريه آيات الهى قرار مى دهند ، و اين همان است كه در آخر آيه فوق به آن اشاره كرده ، مى فرمايد : و يتخذها هزوا .
اما توصيف عذاب به مهين ( خوار كننده و اهانت بار ) به خاطر آن است كه جريمه بايد همانند جرم باشد ، آنها نسبت به آيات الهى توهين كردند ، خداوند
تفسير نمونه ج : 17 ص : 17
هم براى آنها مجازاتى تعيين كرده كه علاوه بر دردناك بودن توهين آور نيز مى باشد .
آيه بعد به عكس العمل اين گروه در برابر آيات الهى اشاره كرده ، و در واقع آن را با عكس العملشان در برابر لهو الحديث مقايسه مى كند و مى گويد : هنگامى كه آيات ما بر او خوانده مى شود مستكبرانه روى بر مى گرداند ، گوئى آيات ما را نشنيده ، گوئى اصلا گوشهايش سنگين است و اصلا هيچ سخنى را نمى شنود ( و اذا تتلى عليه آياتنا ولى مستكبرا كان لم يسمعها كان فى اذنيه وقرا ) .
و در پايان ، كيفر دردناك چنين كسى را اينگونه بازگو مى كند : او را به عذاب دردناك بشارت ده ! ( فبشره بعذاب اليم ) .
تعبير به ولى مستكبرا اشاره به اين است كه رويگرداندن او تنها به خاطر مزاحمت با منافع دنيوى و هوسهايش نيست ، بلكه از اينهم فراتر مى رود و انگيزه استكبار و تكبر در برابر خدا و آيات خدا كه بزرگترين گناه است در عمل او نيز وجود دارد .
جالب اينكه نخست مى گويد : آنچنان بى اعتنائى به آيات الهى مى كند كه گوئى اصلا آن را نشنيده و كاملا بى اعتنا از كنار آن مى گذرد سپس اضافه مى كند : نه تنها اين آيات را نمى شنود ، گوئى اصلا كر است و هيچ سخنى را نمى شنود ! جزاى چنين افراد نيز متناسب اعمالشان است همانگونه كه عملشان براى اهل حق درد آور بود ، خداوند مجازاتشان را نيز دردناك قرار داده ، و به عذاب اليمشان گرفتار مى سازد ! توجه به اين نكته نيز لازم است كه تعبير به بشر ( بشارت ده ) در مورد عذاب دردناك الهى متناسب با كار مستكبرانى است كه آيات الهى را به باد سخريه
تفسير نمونه ج : 17 ص : 18
مى گرفتند و بو جهل صفتانى كه زقوم جهنم را با كره و خرما تفسير مى كردند ! در آيات بعد به شرح حال مؤمنان راستين باز مى گردد كه در آغاز اين مقايسه از آنان شروع شد ، در پايان نيز به آنان ختم گردد ، مى فرمايد : كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند ، باغهاى پر نعمت بهشت از آن آنها است ( ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم جنات النعيم ) .
آرى اين گروه بر عكس مستكبران بى ايمان ، و گمراه كنندگان كوردل كه نه آثار خدا را در جهان مى بينند و نه سخنان فرستادگان خدا را به گوش جان مى شنوند ، به حكم عقل و خرد بيدار و چشم بينا و گوش شنوا كه خدا نصيبشان كرده هم به آيات الهى ايمان مى آورند و هم در اعمال صالح خود آن را به كار مى گيرند و چه جالب است كه آنها عذاب اليم داشتند و اينها جنات نعيم دارند .
مهمتر اينكه اين باغهاى پر نعمت بهشتى ، براى آنها جاودانه است هميشه در آن خواهند ماند ( خالدين فيها ) .
اين وعده مسلم الهى است ، وعده اى تخلف ناپذير ( وعد الله حقا ) .
و خداوند نه وعده دروغين مى دهد ، و نه از وفاى به وعده هاى خود عاجز است ، چرا كه او عزيز و قدرتمند ، و حكيم و آگاه است ( و هو العزيز الحكيم ) .
اين نكته قابل دقت است كه در مورد مستكبران ، عذاب به صورت مفرد ذكر شده و در مورد مؤمنان صالح العمل ، جنات به صورت جمع ، چرا كه رحمت خدا همواره بر غضبش پيشى گرفته .
تاكيد بر خلود و وعده حق الهى نيز تاكيدى بر همين فزونى رحمت
تفسير نمونه ج : 17 ص : 19
بر غضب است .
نعيم كه از ماده نعمت است ، معنى گسترده اى دارد كه همه انواع نعمتهاى مادى و معنوى را شامل مى شود ، حتى نعمتهائى كه براى ما محبوسان زندان تن در اين دنيا قابل درك نيست راغب در مفردات مى گويد : نعيم به معنى نعمت بسيار است ( النعيم النعمة الكثيرة ) .

نكته ها :

1 - تحريم غنا
بدون شك غنا به طور اجمال از نظر مشهور علماى شيعه حرام است و شهرتى در سرحد اجماع و اتفاق دارد .
بسيارى از علماى اهل سنت نيز بر اين عقيده تاكيد كرده اند ، هر چند بعضى از آنها استثناهائى براى آن قائل شده اند ، و شايد بعضى از اين استثناها در حقيقت استثناء نباشد و خارج از موضوع غنا محسوب شود ( و به اصطلاح تخصصا خارج است ) .
قرطبى در ذيل آيات مورد بحث در همين زمينه چنين مى گويد : غناى معمول در ميان گروهى از مردم ، هر گاه مشتمل بر اشعار عاشقانه در باره زنان و توصيف زيبائيهاى آنان ، و ذكر شراب و محرمات ديگر باشد ، همه علما در حرمت آن متفقند ، چرا كه مصداق لهو و غناى مذموم مى باشد ، و اما اگر از اين امور خالى گردد ، مختصرى از آن در اعياد و جشنهاى زفاف جائز است ، و همچنين براى نشاط بخشيدن به هنگام انجام كارهاى مشكل ، آنگونه كه در تاريخ اسلام در مساله حفر خندق آمده ، و يا اشعارى كه انجشه به هنگام حركت قافله به سوى مكه در حجة الوداع براى تحريك شتران مى خوانده است ، اما آنچه امروز در ميان صوفيه معمول است كه انواع آلات طرب را در اين زمينه به كار مى برند
تفسير نمونه ج : 17 ص : 20
حرام است .
آنچه را كه قرطبى به صورت استثناء بيان كرده از قبيل خواندن حدى ( آواز مخصوص ) براى شتران يا اشعار مخصوصى كه مسلمانان با آهنگ به هنگام حفر خندق مى خواندند به احتمال قوى اصلا جزء غنا نبوده و نيست ، و شبيه اشعارى است كه گروهى با آهنگ مخصوص در راهپيمائيها يا مجالس جشن و عزادارى مذهبى مى خوانند .
در منابع اسلامى دلائل زيادى بر تحريم غنا در دست است كه از جمله آيه فوق و من الناس من يشترى لهو الحديث ... و بعضى ديگر از آيات قرآن مى باشد كه حداقل طبق رواياتى كه در تفسير اين آيات وارد شده بر غنا تطبيق گرديده ، و يا غنا از مصاديق آن شمرده شده است .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم كه در تفسير آيه و اجتنبوا قول الزور ( حج - 30 ) فرمود : قول الزور الغنا : سخن باطل همان غنا است .
و نيز همان امام (عليه السلام) در تفسير آيه و الذين لا يشهدون الزور ( فرقان - 72 ) فرمود : منظور از آن غنا است .
و در تفسير همين آيه مورد بحث ، روايات متعددى از امام باقر (عليه السلام) و امام صادق (عليه السلام) و امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) نقل شده است كه يكى از مصداقهاى لهو الحديث را كه موجب عذاب مهين است غنا معرفى كرده اند .
علاوه بر اين روايات فراوان ديگرى - منهاى تفسير آيات - در منابع اسلامى ديده مى شود كه تحريم غنا را بطور مؤكد بيان مى كند .
در حديثى كه از جابر بن عبد الله از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده مى خوانيم : كان ابليس اول من تغنى : شيطان اولين كسى بود كه غنا خواند .

تفسير نمونه ج : 17 ص : 21
و در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) چنين آمده است : بيت الغناء لا - تؤمن فيه الفجيعة ، و لا تجاب فيه الدعوة ، و لا يدخله الملك : خانه اى كه در آن غنا باشد ، ايمن از مرگ و مصيبت دردناك نيست ، و دعا در آن به اجابت نمى رسد ، و فرشتگان وارد آن نمى شوند .
و در حديث ديگرى از همان امام (عليه السلام) مى خوانيم : الغناء يورث النفاق ، و يعقب الفقر : غنا ، روح نفاق را پرورش مى دهد و فقر و بدبختى مى آفريند .
در حديث ديگر كه از امام صادق (عليه السلام) نقل شده از جمله كسانى را كه ملعون و دور از رحمت خدا شمرده است زن خواننده و كسى است كه اجرتى به او مى دهد و كسى كه آن پول را مصرف مى نمايد ! ( المغنية ملعونة ، و من اداها ملعون ، و آكل كسبها ملعون ) .
در منابع معروف اهل سنت نيز روايات متعددى در اين زمينه نقل شده است .
از جمله روايتى است كه در در المنثور از جمع كثيرى از محدثين از ابى امامة از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل كرده است كه فرمود : لا يحل تعليم المغنيات و لا بيعهن و اثمانهن حرام : تعليم زنان خواننده حلال نيست ، و همچنين خريد و فروش اين كنيزان ، و چيزى كه در مقابل آن گرفته مى شود نيز حرام است .
نظير همين معنى را نويسنده التاج از ترمذى و امام احمد نقل كرده است ( التاج جلد 5 صفحه 287 ) .
ابن مسعود از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل مى كند كه فرمود : الغناء ينبت النفاق
تفسير نمونه ج : 17 ص : 22
فى القلب كما ينبت الماء البقل : غنا روح نفاق را در قلب پرورش مى دهد همانگونه كه آب گياهان را ! .
روى هم رفته رواياتى كه در اين زمينه نقل شده است بقدرى زياد است كه به حد تواتر مى رسد ، و به همين دليل اكثر علماى اسلام فتوى به حرمت داده اند علاوه بر علماى شيعه كه تقريبا در اين سخن اتفاق نظر دارند ، تحريم آن از ابو حنيفه نيز نقل شده است ، و هنگامى كه از احمد پيشواى معروف اهل سنت در باره غنا سؤال كردند در پاسخ گفت : ينبت النفاق : روح نفاق را در آدمى مى روياند ! .
و مالك ، پيشواى ديگر اهل سنت در پاسخ اين سؤال گفت : يفعله الفساق : مردم فاسق به دنبال آن مى روند ! و شافعى تصريح كرده است كه شهادت اصحاب غنا قبول نيست ، و اين خود دليل بر فسق آنها است .
از اصحاب شافعى نيز نقل شده كه فتواى شافعى را تحريم مى دانند ، بر خلاف آنچه بعضى پنداشته اند .

2 - غناء چيست ؟
در حرمت غناء چندان مشكلى وجود ندارد ، مشكل تشخيص موضوع غناء است .
آيا هر صوت خوش و زيبائى غنا است ؟ مسلما چنين نيست ، زيرا در روايات اسلامى آمده و سيره مسلمين نيز حكايت مى كند كه قرآن و اذان و مانند آن را با صداى خوش و زيبا بخوانيد .

تفسير نمونه ج : 17 ص : 23
آيا غنا هر صدائى است كه در آن ترجيع ( رفت و آمد صدا در حنجره و به اصطلاح غلت دادن ) باشد ؟ آن نيز ثابت نيست .
آنچه از مجموع كلمات فقهاء و سخنان اهل سنت در اين زمينه مى توان استفاده كرد اين است كه غناء ، آهنگهاى طرب انگيز و لهو و باطل است .
و به عبارت روشنتر : غناء آهنگهائى است كه متناسب مجالس فسق و فجور و اهل گناه و فساد مى باشد .
و باز به تعبير ديگر : غناء به صوتى گفته مى شود كه قواى شهوانى را در انسان تحريك مى نمايد ، و انسان در آن حال احساس مى كند كه اگر در كنار آن صدا ، شراب و فساد جنسى نيز باشد كاملا مناسب است ! .
اين نكته نيز قابل توجه است كه گاه يك آهنگ هم خودش غنا و لهو و باطل است و هم محتواى آن ، به اين ترتيب كه اشعار عشقى و فسادانگيز را با آهنگهاى مطرب بخوانند ، و گاه تنها آهنگ ، غنا است ، به اين ترتيب كه اشعار پر محتوى يا آيات قرآن و دعاء و مناجات را به آهنگى بخوانند كه مناسب مجالس عياشان و فاسدان است ، و در هر دو صورت حرام مى باشد ( دقت كنيد ) .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه گاه براى غنا دو رقم معنى ذكر مى شود معنى عام و معنى خاص ، معنى خاص همان است كه در بالا گفتيم يعنى آهنگهاى تحريك شهوات و متناسب مجالس فسق و فجور .
ولى معنى عام هر گونه صوت زيبا است ، و لذا آنها كه غنا را به معنى عام تفسير كرده اند بر آن دو قسم قائل شده اند غناى حلال و غناى حرام .
منظور از غناى حرام همان است كه در بالا گفته شد و منظور از غناى حلال صداى زيبا و خوشى است كه مفسده انگيز نباشد ، و متناسب با مجالس فسق و فجور نگردد .
بنابر اين در اصل تحريم غنا تقريبا اختلافى نيست ، اختلاف در نحوه تفسير
تفسير نمونه ج : 17 ص : 24
آن است .
البته غنا مصاديق مشكوكى نيز دارد ( مانند همه مفاهيم ديگر ) كه انسان به راستى نمى داند فلان صوت مناسب مجالس فسق و فجور است يا نه ؟ و در اين صورت به حكم اصل برائت محكوم به حليت است ( البته بعد از آگاهى كافى از مفهوم عرفى غنا طبق تعريف فوق ) .
و از اينجا روشن مى شود صداها و آهنگهاى حماسى كه متناسب ميدانهاى نبرد و يا ورزش و يا مانند آن است دليلى بر تحريم آن نيست .
البته در زمينه غنا بحثهاى ديگرى نيز وجود دارد از قبيل پاره اى از استثناها كه بعضى براى آن قائل شده اند ، و جمعى آن را انكار كرده اند ، و مسائل ديگر كه بايد در كتب فقهى از آن سخن گفت .
آخرين سخنى كه در اينجا ذكر آن را لازم مى دانيم اين است كه آنچه در بالا گفتيم مربوط به خوانندگى است و اما استفاده از آلات موسيقى و حرمت آن بحث ديگرى دارد كه از موضوع اين سخن خارج است .

3 - فلسفه تحريم غنا
دقت در مفهوم غنا با شرائطى كه در شرح موضوع آن گفتيم ، فلسفه تحريم آن را به خوبى روشن مى سازد .
در يك بررسى كوتاه به مفاسد زير برخورد مى كنيم :
الف : تشويق به فساد اخلاق -
تجربه نشان داده است - و تجربه بهترين شاهد و گواه است - كه بسيارى افراد تحت تاثير آهنگهاى غناء ، راه تقوى و پرهيزكارى را رها كرده ، و به شهوات و فساد روى مى آورند .
مجلس غنا معمولا مركز انواع مفاسد است و آنچه به اين مفاسد دامن مى زند همان غناء است .

تفسير نمونه ج : 17 ص : 25
در بعضى از گزارشهائى كه در جرائد خارجى آمده مى خوانيم كه در مجلسى كه گروهى از دختران و پسران بودند ، و آهنگ خاصى از غناء در آنجا اجرا شد آنچنان هيجانى به دختران و پسران دست داد كه به يكديگر حملهور شدند و فجايع زيادى بار آوردند كه قلم از ذكر آن شرم دارد .
در تفسير روح المعانى ، سخنى از يكى از سران بنى اميه نقل مى كند كه به آنها مى گفت : از غنا بپرهيزيد كه حيا را كم مى كند ، شهوت را مى افزايد شخصيت را در هم مى شكند ، جانشين شراب مى شود ، و همان كارى را مى كند كه مستى انجام مى دهد .
و اين نشان مى دهد كه حتى آنها نيز به مفاسد آن پى برده بودند .
و اگر مى بينيم در روايات اسلامى كرارا آمده است كه غنا روح نفاق را در قلب پرورش مى دهد اشاره به همين حقيقت است ، روح نفاق همان روح آلودگى به فساد و كناره گيرى از تقوا و پرهيزكارى است .
و نيز اگر در روايات آمده است كه فرشتگان در خانه اى كه غنا در آن است وارد نمى شوند به خاطر همين آلودگى به فساد است ، چرا كه فرشتگان پاكند و طالب پاكيند ، و از اين محيطهاى آلوده بيزارند .

ب - غافل شدن از ياد خدا -
تعبير به لهو كه در تفسير غنا در بعضى از روايات اسلامى آمده است ، اشاره به همين حقيقت است كه غناء انسان را آنچنان مست شهوات مى كند كه از ياد خدا غافل مى سازد .
در آيات فوق خوانديم كه لهو الحديث ، يكى از عوامل ضلالت از سبيل الله است ، و موجب عذاب اليم .

تفسير نمونه ج : 17 ص : 26
در حديثى از على (عليه السلام) مى خوانيم : كل ما الهى عن ذكر الله فهو من الميسر : هر چيزى كه انسان را از ياد خدا غافل كند ( و در شهوات فرو ببرد ) آن در حكم قمار است .

ج - آثار زيانبار بر اعصاب -
غنا و موسيقى در حقيقت ، يكى از عوامل مهم تخدير اعصاب است ، و به تعبير ديگر مواد مخدر گاهى از طريق دهان و نوشيدن وارد بدن مى شوند ، ( مانند شراب ) .
و گاه از طريق بوئيدن و حس شامه ( مانند هروئين ) .
و گاه از طريق تزريق ( مانند مرفين ) .
و گاه از طريق حس سامعه است ( مانند غنا ) .
به همين دليل گاهى غنا و آهنگهاى مخصوصى ، چنان افراد را در نشئه فرو مى برد ، كه حالتى شبيه به مستى به آنها دست مى دهد ، البته گاه به اين مرحله نمى رسد اما در عين حال تخدير خفيف ايجاد مى كند .
و به همين دليل بسيارى از مفاسد مواد مخدر در غنا وجود دارد ، خواه تخدير آن خفيف باشد يا شديد .
توجه دقيق به بيوگرافى مشاهير موسيقى دانان نشان مى دهد كه در دوران عمر به تدريج دچار ناراحتيهاى روحى گرديده اند ، تا آنجا كه رفته رفته اعصاب خود را از دست داده ، و عده اى مبتلا به بيماريهاى روانى شده ، و گروهى مشاعر خود را از كف داده ، و به ديار جنون رهسپار شده اند ، دسته اى فلج و ناتوان گرديده بعضى هنگام نواختن موسيقى درجه فشار خونشان بالا رفته و دچار سكته ناگهانى شده اند .

تفسير نمونه ج : 17 ص : 27
در بعضى از كتبى كه در زمينه آثار زيانبار موسيقى بر اعصاب آدمى نوشته شده است حالات جمعى از موسيقى دانان و خوانندگان معروف آمده است كه به هنگام اجراى برنامه گرفتار سكته و مرگ ناگهانى شده ، و در همان مجلس جان خود را از دست داده اند .
كوتاه سخن اينكه آثار زيانبخش غنا و موسيقى بر اعصاب تا سر حد توليد جنون ، و بر قلب و فشار خون ، و تحريكات نامطلوب ديگر به حدى است كه نياز به بحث زيادى ندارد .
از آمارهائى كه از مرگ و ميرها در عصر ما تهيه شده چنين استفاده مى شود كه مرگهاى ناگهانى نسبت به گذشته افزايش زيادى يافته است ، عوامل اين افزايش را امور مختلفى ذكر كرده اند از جمله افزايش غنا و موسيقى در سطح جهان .

د - غنا يكى از ابزار كار استعمار
استعمارگران جهان هميشه از بيدارى مردم ، مخصوصا نسل جوان ، وحشت داشته اند ، به همين دليل بخشى از برنامه هاى گسترده آنها براى ادامه استعمار ، فرو بردن جامعه ها در غفلت و بيخبرى و ناآگاهى و گسترش انواع سرگرميهاى نا سالم است .
امروز مواد مخدر تنها جنبه تجارتى ندارد ، بلكه يك ابزار مهم سياسى ، يعنى سياستهاى استعمارى است ، ايجاد مراكز فحشاء ، كلوپهاى قمار و همچنين سرگرميهاى ناسالم ديگر ، و از جمله توسعه غنا و موسيقى ، يكى از مهمترين ابزارى است كه آنها براى تخدير افكار مردم بر آن اصرار دارند ، و به همين دليل قسمت عمده وقت راديوهاى جهان را موسيقى تشكيل مى دهد و از برنامه هاى عمده وسائل ارتباط جمعى همين موضوع است .

تفسير نمونه ج : 17 ص : 28
خَلَقَ السمَوَتِ بِغَيرِ عَمَد تَرَوْنهَا وَ أَلْقَى فى الأَرْضِ رَوَسىَ أَن تَمِيدَ بِكُمْ وَ بَث فِيهَا مِن كلِّ دَابَّة وَ أَنزَلْنَا مِنَ السمَاءِ مَاءً فَأَنبَتْنَا فِيهَا مِن كلِّ زَوْج كَرِيم(10) هَذَا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونى مَا ذَا خَلَقَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ بَلِ الظلِمُونَ فى ضلَل مُّبِين(11)
ترجمه :
10 - آسمانها را بدون ستونى كه قابل رؤيت باشد آفريد ، و در زمين كوههائى افكند تا شما را به لرزه در نياورد ، و از هر گونه جنبنده روى آن منتشر ساخت ، و از آسمان آبى نازل كرديم ، و به وسيله آن در روى زمين انواع گوناگونى از جفتهاى گياهان پر ارزش رويانديم .
11 - اين آفرينش خداست ، اما به من نشان دهيد معبودانى كه غير او هستند چه چيز را آفريده اند ؟ ولى ظالمان در گمراهى آشكارند .

تفسير : اين آفرينش خدا است ، ديگران چه آفريده اند ؟
به دنبال بحثى كه پيرامون قرآن ، و ايمان به آن در آيات گذشته بود در دو آيه مورد بحث از دلائل توحيد كه يكى ديگر از اساسى ترين اصول اعتقادى است سخن مى گويد .
در آيه نخست به پنج قسمت از آفرينش پروردگار كه پيوند ناگسستنى با
تفسير نمونه ج : 17 ص : 29
هم دارند ( آفرينش آسمان ، و معلق بودن كرات در فضا و نيز آفرينش كوهها براى حفظ ثبات زمين ، و سپس آفرينش جنبندگان ، و بعد از آن آب و گياهان كه وسيله تغذيه آنها است ) اشاره مى كند .
مى فرمايد : خداوند آسمانها را بدون ستونى كه قابل رؤيت باشد آفريد ( خلق السماوات بغير عمد ترونها ) .
عمد ( بر وزن قمر ) جمع عمود به معنى ستون است ، و مقيد ساختن آن به ترونها ، دليل بر اين است كه آسمان ستونهاى مرئى ندارد ، مفهوم اين سخن آنست كه ستونهائى دارد اما غير قابل رؤيت نيست ، و چنانكه پيش از اين هم در تفسير سوره رعد گفته ايم ، اين تعبير اشاره لطيفى است به قانون جاذبه و دافعه كه همچون ستونى بسيار نيرومند اما نامرئى كرات آسمانى را در جاى خود نگه داشته .
در حديثى كه حسين بن خالد از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) نقل كرده به اين معنى تصريح شده است ، فرمود : سبحان الله ، ا ليس الله يقول بغير عمد ترونها ؟ قلت بلى ، فقال : ثم عمد و لكن لا ترونها : منزه است خدا ، آيا خداوند نمى فرمايد بدون ستونى كه آن را مشاهده كنيد ؟ راوى مى گويد : عرض كردم آرى ، فرمود : پس ستونهائى هست ولى شما آن را نمى بينيد ! و .
به هر حال جمله فوق يكى از معجزات علمى قرآن مجيد است كه شرح بيشتر آن را در ذيل آيه 2 سوره رعد ( جلد 10 صفحه 110 ) آورديم .
سپس در باره فلسفه آفرينش كوهها مى گويد : خداوند در زمين كوههائى افكند تا شما را مضطرب و متزلزل نكند ( و القى فى الارض رواسى ان
تفسير نمونه ج : 17 ص : 30
تميد بكم ) .
اين آيه كه نظائر فراوانى در قرآن دارد نشان مى دهد كه كوهها وسيله ثبات زمينند ، امروز از نظر علمى نيز اين حقيقت ثابت شده كه كوهها از جهات متعددى مايه ثبات زمين هستند .
- از اين نظر كه ريشه هاى آنها به هم پيوسته و همچون زره محكمى ، كره زمين را در برابر فشارهائى كه از حرارت درونى ناشى مى شود حفظ مى كند ، و اگر آنها نبودند زلزله هاى ويرانگر آنقدر زياد بود كه شايد مجالى به انسان براى زندگى نمى داد .
و از اين نظر كه اين قشر محكم در برابر فشار جاذبه ماه و خورشيد مقاومت مى كند كه اگر كوهها نبود ، جزر و مد عظيمى در پوسته خاكى زمين به وجود مى آمد كه بى شباهت به جزر و مد درياها نبودند و زندگى را بر انسان ناممكن مى ساخت .
- و از اين نظر كه فشار طوفانها را در هم مى شكند ، و تماس هواى مجاور زمين را به هنگام حركت وضعى زمين به حداقل مى رساند و اگر آنها نبودند صفحه زمين همچون كويرهاى خشك در تمام طول شب و روز صحنه طوفانهاى مرگبار و بادهاى در هم كوبنده بود .
حال كه نعمت آرامش آسمان به وسيله ستون نامرئيش ، و آرامش زمين به وسيله كوهها تامين شد نوبت به آفرينش موجودات زنده و آرامش آنها مى رسد كه در محيطى آرام بتوانند قدم به عرصه حيات بگذارند ، مى گويد : و در روى زمين از هر جنبنده اى منتشر ساخت ( و بث فيها من كل دابة ) .

تفسير نمونه ج : 17 ص : 31
تعبير به من كل دابة ، اشاره به تنوع حيات و زندگى در چهره هاى مختلف است از جنبندگانى كه از كوچكى با چشم عادى ديده نمى شوند و سرتاسر محيط ما را پر كرده اند گرفته ، تا جنبندگان غول پيكرى كه عظمت آنها انسان را در وحشت فرو مى برد .
همچنين جنبندگان به رنگهاى مختلف و چهره هاى كاملا متفاوت ، آبزيان و هوا زيان ، پرندگان و خزندگان ، حشرات گوناگون و مانند آنها كه هر كدام براى خود عالمى دارند ، و مساله حيات را در صدها هزار آئينه منعكس مى سازند .
اما پيدا است كه اين جنبندگان نياز به آب و غذا دارند ، لذا در جمله هاى بعد به اين دو موضوع اشاره كرده مى گويد : از آسمان آبى فرستاديم و به وسيله آن در روى زمين ، انواع گوناگونى از جفتهاى گياهان پر ارزش رويانديم ( و انزلنا من السماء ماء فانبتنا فيها من كل زوج كريم ) .
به اين ترتيب اساس زندگى همه جنبندگان ، مخصوصا انسان را كه آب و گياه تشكيل مى دهد بيان مى كند ، سفره اى است گسترده با غذاهاى متنوع در سرتاسر روى زمين كه هر يك از آنها از نظر آفرينش ، دليلى است بر عظمت و قدرت پروردگار .
قابل توجه اينكه در بيان آفرينش سه قسمت نخست ، افعال به صورت غائب ذكر شده ، ولى به مساله نزول باران و پرورش گياهان كه مى رسد ، افعال را به صورت متكلم بيان كرده مى فرمايد : ما از آسمان آبى فرستاديم ، و ما در زمين گياهانى رويانديم .
اين خود يكى از فنون فصاحت است كه به هنگام ذكر امور مختلف ، آنها را در دو يا چند شكل متنوع بيان كنند تا شنونده هيچگونه احساس خستگى
تفسير نمونه ج : 17 ص : 32
نكنند ، بعلاوه اين تعبير نشان مى دهد كه نزول باران و پرورش گياهان مورد توجه خاصى بوده است .
اين آيه بار ديگر به زوجيت در جهان گياهان اشاره مى كند كه آن نيز از معجزات علمى قرآن است ، چرا كه در آن زمان ، زوجيت ( وجود جنس نر و ماده ) در جهان گياهان بطور گسترده ثابت نشده بود ، و قرآن از آن پرده برداشت ( شرح بيشتر پيرامون اين مساله را مى توانيد در جلد 15 ذيل آيه 7 سوره شعراء مطالعه فرمائيد ) .
ضمنا توصيف زوجهاى گياهان به كريم اشاره به انواع مواهبى است كه در آنها وجود دارد .
بعد از ذكر عظمت خداوند در جهان آفرينش ، و چهره هاى مختلفى از خلقت روى سخن را به مشركان كرده و آنها را مورد باز خواست قرار مى دهد ، مى گويد : اين آفرينش خدا است ، اما به من نشان دهيد معبودانى كه غير او هستند چه چيز را آفريده اند ؟ ! ( هذا خلق الله فارونى ما ذا خلق الذين من دونه ) .
مسلما آنها نمى توانستند ادعا كنند هيچيك از مخلوقات اين جهان مخلوق بتها هستند ، بنابر اين آنها به توحيد خالقيت معترف بودند ، با اينحال چگونه مى توانستند شرك در عبادت را توجيه كنند ، چرا كه توحيد خالقيت دليل بر توحيد ربوبيت و يگانگى مدبر عالم ، و آنهم دليل بر توحيد عبوديت است .
لذا در پايان آيه ، عمل آنها را منطبق بر ظلم و ضلال شمرده مى گويد : ولى ظالمان در گمراهى آشكارند ( بل الظالمون فى ضلال مبين ) .
مى دانيم ظلم معنى گسترده اى دارد كه شامل قرار دادن هر چيز در غير
تفسير نمونه ج : 17 ص : 33
محل مى شود ، و از آنجا كه مشركان عبادت و گاه تدبير جهان را در اختيار بتها مى گذاشتند مرتكب بزرگترين ظلم و ضلالت بودند .
ضمنا تعبير فوق اشاره لطيفى است به ارتباط ظلم و ضلال ، زيرا هنگامى كه انسان موقعيت موجودات عينى را در جهان نشناسد ، يا بشناسد و رعايت نكند و هر چيز را در جاى خويش نبيند ، مسلما اين ظلم سبب ضلالت و گمراهى او خواهد شد .

تفسير نمونه ج : 17 ص : 34
وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا لُقْمَنَ الحِْكْمَةَ أَنِ اشكُرْ للَّهِ وَ مَن يَشكرْ فَإِنَّمَا يَشكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَن كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنىُّ حَمِيدٌ(12) وَ إِذْ قَالَ لُقْمَنُ لابْنِهِ وَ هُوَ يَعِظهُ يَبُنىَّ لا تُشرِك بِاللَّهِ إِنَّ الشرْك لَظلْمٌ عَظِيمٌ(13) وَ وَصيْنَا الانسنَ بِوَلِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْن وَ فِصلُهُ فى عَامَينِ أَنِ اشكرْ لى وَ لِوَلِدَيْك إِلىَّ الْمَصِيرُ(14) وَ إِن جَهَدَاك عَلى أَن تُشرِك بى مَا لَيْس لَك بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُمَا وَ صاحِبْهُمَا فى الدُّنْيَا مَعْرُوفاً وَ اتَّبِعْ سبِيلَ مَنْ أَنَاب إِلىَّ ثُمَّ إِلىَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(15)
ترجمه :
12 - ما به لقمان حكمت داديم ( و به او گفتيم ) شكر خدا را بجاى آور ، هر كس شكرگزارى كند به سود خويش شكر كرده ، و آنكس كه كفران كند ( زيانى به خدا نمى رساند ) چرا كه خداوند بى نياز و ستوده است .
13 - به خاطر بياور هنگامى را كه لقمان به فرزندش گفت - در حالى كه او را موعظه مى كرد - پسرم ! چيزى را شريك خدا قرار مده كه شرك ظلم عظيمى است .

تفسير نمونه ج : 17 ص : 35
14 - و ما به انسان در باره پدر و مادرش سفارش كرديم ، مادرش او را با زحمت روى زحمت حمل كرد ، ( و به هنگام باردارى هر روز رنج و ناراحتى تازه اى را متحمل مى شد ) و دوران شيرخوارگى او در دو سال پايان مى يابد ( آرى به او توصيه كردم ) كه شكر براى من و براى پدر و مادرت بجا آور كه بازگشت همه شما به سوى من است .
15 - و هر گاه آنها تلاش كنند كه موجودى را شريك من قرار دهى كه از آن آگاهى ندارى ( بلكه مى دانى باطل است ) از آنها اطاعت مكن ، ولى با آنها در دنيا به طرز شايسته اى رفتار كن ، و پيروى از راه كسانى بنما كه به سوى من آمده اند ، سپس بازگشت همه شما به سوى من است و من شما را از آنچه عمل مى كرديد آگاه مى كنم .

تفسير : احترام پدر و مادر :
به تناسب بحثهاى گذشته پيرامون توحيد و شرك و اهميت و عظمت قرآن و حكمتى كه در اين كتاب آسمانى به كار رفته ، در آيات مورد بحث و چند آيه بعد از آن ، سخن از لقمان حكيم و بخشى از اندرزهاى مهم اين مرد الهى در زمينه توحيد و مبارزه با شرك به ميان آمده ، و مسائل مهم اخلاقى كه در اندرزهاى لقمان به فرزندش منعكس است نيز بازگو شده است .
اين اندرزهاى دهگانه كه در طى شش آيه بيان شده هم مسائل اعتقادى را به طرز جالبى بيان مى كند ، و هم اصول وظايف دينى ، و هم مباحث اخلاقى را .
در اينكه لقمان كه بود ؟ و چه ويژگيهائى داشت ؟ در بحث نكات بخواست خدا سخن خواهيم گفت ، ولى در اينجا همين اندازه مى گوئيم كه قرائن نشان مى دهد او پيامبر نبود ، بلكه مردى بود وارسته و مهذب كه در ميدان مبارزه با هواى نفس پيروز شده ، و خداوند نيز چشمه هاى علم و حكمت را در قلب او گشوده بود .

تفسير نمونه ج : 17 ص : 36
در عظمت مقام او همين بس كه خدا اندرزهايش را در كنار سخنان خود قرار داده ، و در لابلاى آيات قرآن ذكر فرموده است ، آرى هنگامى كه قلب انسان بر اثر پاكى و تقوى به نور حكمت روشن گردد ، سخنان الهى بر زبانش جارى مى شود و همان مى گويد كه خدا مى گويد ، و آن گونه مى انديشد كه خدا مى پسندد ! با اين توضيح كوتاه به تفسير آيات باز مى گرديم .
در نخستين آيه مى فرمايد : ما به لقمان حكمت داديم ، و به او گفتيم كه براى خدا شكرگزارى كن ، چرا كه هر كس شكر نعمت او را ادا كند ، به سود خويش شكر كرده ، و هر كس كفران كند ، زيانى به خدا نمى رساند ، چرا كه خداوند ، بى نياز و ستوده است ( و لقد آتينا لقمان الحكمة ان اشكر لله و من يشكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان الله غنى حميد ) .
در اينكه حكمت چيست ؟ بايد گفت براى حكمت معانى فراوانى ذكر كرده اند ، مانند شناخت اسرار جهان هستى و آگاهى از حقايق قرآن و رسيدن به حق از نظر گفتار و عمل و معرفت و شناسائى خداوند .
اما همه اين معانى را مى توان يكجا جمع كرده و در تفسير حكمت چنين گفت : حكمتى كه قرآن از آن سخن مى گويد و خداوند به لقمان عطا فرموده بود مجموعه اى از معرفت و علم ، و اخلاق پاك و تقوا و نور هدايت بوده است .
در حديثى از امام موسى بن جعفر (عليه السلام) مى خوانيم : كه در تفسير اين آيه براى هشام بن حكم فرمود : مراد از حكمت ، فهم و عقل است .

تفسير نمونه ج : 17 ص : 37
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود : اوتى معرفة امام زمانه : حكمت اين است كه لقمان نسبت به امام و رهبر الهى عصر خود آگاهى داشت .
روشن است هر يك از اينها يكى از شاخه هاى مفهوم وسيع حكمت محسوب مى شود و با هم منافاتى ندارد .
به هر حال لقمان به خاطر داشتن اين حكمت به شكر پروردگارش پرداخت او هدف نعمتهاى الهى و كاربرد آن را مى دانست ، و درست آنها را در همان هدفى كه براى آن آفريده شده بودند به كار مى بست ، و اصلا حكمت همين است : به كار بستن هر چيز در جاى خود بنابر اين شكر و حكمت به يك نقطه باز مى گردند .
در آيه ، ضمنا نتيجه شكران و كفران نعمتها به اين صورت بيان شده كه شكر نعمت به سود خود انسان و كفران نعمت نيز به زيان خود او است چرا كه خداوند از همگان بى نياز است ، اگر همه ممكنات ، شكرگزارى كنند چيزى بر عظمتش افزوده نمى شود ، و اگر جمله كاينات كافر گردند ، بر دامن كبرياش ننشيند گرد ! لام در جمله ان اشكر لله لام اختصاص است و لام در لنفسه لام نفع است بنابر اين سود شكرگزارى كه همان دوام نعمت ، و افزايش آن ، به اضافه ثواب آخرت است عائد خود انسان مى شود ، همانگونه كه زيان كفران فقط دامان خودش را مى گيرد .
تعبير به غنى حميد ، اشاره به اين است كه شكرگزار در برابر افراد عادى يا چيزى به بخشنده نعمت مى دهد ، و يا اگر چيزى نمى دهد با ستايش او مقامش را در انظار مردم بالا مى برد ، ولى در مورد خداوند هيچيك از اين دو