بعدی 
تفسير نمونه ج : 16 ص : 78
حمايت مظلومى با اين ظالم گلاويز شده بود ولى اينها در منطق فرعون معنى نداشت او هنوز هم تصميم دارد اگر موسى را پيدا كند بدون چون و چرا به قتل برساند .
لذا در اينجا عرض مى كند : پروردگارا ! من از آنها يكنفر را كشته ام ، مى ترسم به تلافى خون او مرا به قتل برسانند و اين ماموريت ناتمام بماند ( قال رب انى قتلت منهم نفسا فاخاف ان يقتلون ) .
از اين گذشته من تنها هستم و زبانم آنقدر فصيح نيست ، برادرم را نيز با من بفرست كه زبانش از من گوياتر است ، تا مرا يارى و تصديق كند ، من از اين بيم دارم كه تنها بمانم و تكذيبم كنند ( و اين كار بزرگ به انجام نرسد ) ( و اخى هارون هو افصح منى لسانا فارسله معى ردا يصدقنى انى اخاف ان يكذبون ) .
افصح از ماده فصيح در اصل به معنى خالص بودن چيزى است ، و به سخن خالص و گويا كه خالى از هر گونه حشو و زوائد باشد فصيح گفته مى شود و ردء به معنى معين و ياور است .
به هر حال از آنجا كه اين ماموريت بسيار بزرگ و سنگين بود و موسى مى خواست هرگز با شكست مواجه نشود اين تقاضا را از خداوند بزرگ كرد .
خداوند نيز دعوت او را اجابت كرد ، و به او اطمينان كافى داد و فرمود : ما بازوان تو را به وسيله برادرت ( هارون ) محكم مى كنيم ( قال سنشد عضدك باخيك ) .
و براى شما در تمام مراحل سلطه و برترى قرار مى دهيم ( و نجعل لكما سلطانا ) .
كاملا مطمئن باشيد ، آنها هرگز به شما دست پيدا نمى كنند ، و به بركت
تفسير نمونه ج : 16 ص : 79
آيات به شما دست نمى يابند و بر شما پيروز نمى شوند ( فلا يصلون اليكما باياتنا ) .
بلكه شما و پيروانتان غالب و پيروزيد ( انتما و من اتبعكما الغالبون ) .
چه نويد بزرگى ؟ و چه بشارت عظيمى ؟ نويد و بشارتى كه قلب موسى را گرم و عزم او را جزم و اراده او را محكم و آهنين ساخت كه اثرات روشن آن را در فرازهاى آينده از اين داستان خواهيم ديد .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 80
فَلَمَّا جَاءَهُم مُّوسى بِئَايَتِنَا بَيِّنَت قَالُوا مَا هَذَا إِلا سِحْرٌ مُّفْترًى وَ مَا سمِعْنَا بِهَذَا فى ءَابَائنَا الأَوَّلِينَ(36) وَ قَالَ مُوسى رَبى أَعْلَمُ بِمَن جَاءَ بِالْهُدَى مِنْ عِندِهِ وَ مَن تَكُونُ لَهُ عَقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظلِمُونَ(37)
ترجمه :
36 - هنگامى كه موسى با معجزات روشن ما به سراغ آنها آمد گفتند : اين چيزى جز سحر نيست كه به دروغ به خدا بسته شده ، ما هرگز چنين چيزى در نياكان خود نشنيده ايم !
37 - موسى گفت : پروردگار من از حال كسانى كه هدايت را از نزد او آورده اند ، و كسانى كه سرانجام سراى دنيا و آخرت از آن آنهاست آگاهتر است ، مسلما ظالمان رستگار نخواهند شد .

تفسير : موسى در برابر فرعون
در اينجا با هشتمين صحنه از اين ماجراى بزرگ روبرو مى شويم .
موسى (عليه السلام) فرمان نبوت و رسالت در آن شب تاريك و در آن سرزمين مقدس از خداوند دريافت نمود ، به مصر آمد و برادرش هارون را با خبر ساخت و پيام اين رسالت بزرگ را به او رسانيد ، هر دو به سراغ فرعون رفتند ، و بعد از زحمت زياد توانستند با شخص او روبرو شوند ، در حالى كه اطرافيان و خاصانش گرداگرد او را گرفته بودند ، موسى (عليه السلام) دعوت الهى را به آنها ابلاغ كرد ، اكنون ببينيم عكس العمل آنها در برابر پيام حق چه بود ؟
تفسير نمونه ج : 16 ص : 81
قرآن در نخستين آيات مورد بحث مى گويد : هنگامى كه موسى با معجزات روشن ما به سراغ آنها آمد ، آنها گفتند : اين چيزى جز سحر نيست كه به دروغ به خدا بسته شده است ! ( فلما جائهم موسى باياتنا بينات قالوا ما هذا الا سحر مفترى ) .
ما هرگز چنين چيزى را در نياكان خود نشنيده ايم ! ( و ما سمعنا بهذا فى آبائنا الاولين ) .
آنها در برابر معجزات بزرگ موسى به همان حربه اى متوسل شدند كه همه جباران و گمراهان در طول تاريخ در برابر معجزات انبياء به آن متوسل مى شدند حربه سحر ، چرا كه آن خارق عادت بود و اين هم خارق عادت ، لكن اين كجا و آن كجا ؟ ! ساحران ، افراد منحرف و دنياپرستى هستند كه اساس كارشان بر تحريف حقايق است ، و با اين نشانه به خوبى مى توان آنها را شناخت ، در حالى كه دعوت انبياء و محتواى آن گواه صدق معجزات آنها است .
وانگهى ساحران چون به نيروى بشرى متكى هستند هميشه كارشان محدود است ، اما پيامبران كه از نيروى الهى بهره مى گيرند ، معجزاتشان عظيم و نامحدود .
تعبير به آيات بينات كه اشاره به معجزات موسى است از اين جهت به صيغه جمع آمده كه ممكن است موسى علاوه بر اين دو معجزه ، معجزات ديگرى هم به آنها ارائه داده باشد ، و يا هر يك از اين دو معجزه خود تركيبى از معجزه هاى متعدد بوده : تبديل شدن عصا به مار عظيم معجزه اى است ، و بازگشت آن به حال اول معجزه اى ديگر ، و همچنين درخشندگى دست موسى در يك لحظه معجزه اى است ، و بازگشتش به حال اول معجزه اى ديگر ! .
تعبير به مفترى از ماده فريه به معنى تهمت و دروغ از اين نظر است كه مى خواستند بگويند : موسى اين نسبت را به دروغ بر خدا بسته !
تفسير نمونه ج : 16 ص : 82
تعبير به اينكه ما هرگز چنين چيزى را در نياكان خود نشنيده ايم با اينكه قبل از موسى ، آوازه دعوت نوح و ابراهيم و يوسف در آن سرزمين پيچيده بود يا به خاطر فاصله زياد و بعد عهد و يا به خاطر اين است كه مى خواهند بگويند نياكان ما نيز در مقابل چنين دعوتهائى هرگز تسليم نشده اند .
اما موسى در پاسخ آنها با لحن تهديدآميزى چنين گفت : پروردگار من از حال كسانى كه هدايت را از نزد او براى مردم مى آورند آگاه تر است ، و همچنين از كسانى كه سرانجام سراى دنيا و آخرت از آنها است ( و قال موسى ربى اعلم بمن جاء بالهدى من عنده و من تكون له عاقبة الدار ) .
اشاره به اينكه خدا به خوبى از حال من آگاه است ، هر چند شما مرا متهم به دروغ كنيد ، چگونه ممكن است خدا چنين خارق عادتى در اختيار دروغگوئى قرار دهد كه مايه گمراهى بندگانش شود ، اينكه خدا باطن مرا مى داند و اين امكان را به من داده بهترين دليل بر حقانيت دعوت من است .
از اين گذشته دروغگو تنها مدت كوتاهى مى تواند به كار خود ادامه دهد و عاقبت پرده از روى اعمالش برداشته مى شود ، شما منتظر بمانيد تا ببينيم عاقبت كار و پيروزى از آن كيست ، و شكست از آن كى ؟ مطمئن باشيد اگر من دروغگو باشم ظالم هستم ، و ظالم هرگز رستگار نخواهد شد ( انه لا يفلح الظالمون ) .
اين تعبير شبيه تعبير ديگرى است كه در آيه 69 سوره طه آمده است : و لا يفلح الساحر حيث آتى : ساحر هر كجا برود رستگار نخواهد شد ! اين جمله ضمنا ممكن است اشاره اى به وضع فرعونيان لجوج و مستكبر باشد كه شما از وضع معجزات من به حقانيت دعوتم پى برده ايد اما ظالمانه با من مخالفت مى كنيد ، ولى بدانيد پيروز نخواهيد شد و عاقبت از آن من است نه از
تفسير نمونه ج : 16 ص : 83
آن شما .
تعبير به عاقبة الدار ممكن است اشاره به سرانجام دار دنيا يا دار آخرت و يا هر دو باشد ، البته معنى سوم جامعتر و مناسبتر به نظر مى رسد .
موسى با اين بيان منطقى و مؤدبانه شكست و ناكامى آنها را در اين دنيا و جهان ديگر به آنها گوشزد كرد .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 84
وَ قَالَ فِرْعَوْنُ يَأَيُّهَا الْمَلأُ مَا عَلِمْت لَكم مِّنْ إِلَه غَيرِى فَأَوْقِدْ لى يَهَمَنُ عَلى الطينِ فَاجْعَل لى صرْحاً لَّعَلى أَطلِعُ إِلى إِلَهِ مُوسى وَ إِنى لأَظنُّهُ مِنَ الْكَذِبِينَ(38) وَ استَكْبرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فى الأَرْضِ بِغَيرِ الْحَقِّ وَ ظنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنَا لا يُرْجَعُونَ(39) فَأَخَذْنَهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْنَهُمْ فى الْيَمِّ فَانظرْ كَيْف كانَ عَقِبَةُ الظلِمِينَ(40) وَ جَعَلْنَهُمْ أَئمَّةً يَدْعُونَ إِلى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ لا يُنصرُونَ(41) وَ أَتْبَعْنَهُمْ فى هَذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ هُم مِّنَ الْمَقْبُوحِينَ(42)
ترجمه :
38 - فرعون گفت : اى جمعيت ( درباريان ! ) من خدائى جز خودم براى شما سراغ ندارم ! ( اما براى تحقيق بيشتر ) اى هامان آتشى بر گل بيفروز ! ( و آجرهاى محكم بساز ) و براى من برج بلندى ترتيب ده ، تا از خداى موسى خبر گيرم هر چند من گمان مى كنم او از دروغگويان است !
39 - ( سرانجام ) فرعون و لشكريانش به ناحق در زمين استكبار كردند ، و پنداشتند به سوى
تفسير نمونه ج : 16 ص : 85
ما باز نمى گردند .
40 - ما نيز او و لشكريانش را گرفتيم و به دريا افكنديم ، اكنون بنگر پايان كار ظالمان چه شد ؟
41 - و ما آنها را پيشوايانى كه دعوت به آتش ( دوزخ ) مى كنند قرار داديم ، و روز رستاخيز يارى نخواهند شد .
42 - در اين دنيا لعنت پشت سر لعنت نصيب آنها كرديم ، و روز قيامت از زشت رويانند .

تفسير : ببين سرانجام كار ظالمان چه شد ؟ !
در اينجا با نهمين صحنه از اين تاريخ پرماجرا و آموزنده مواجه مى شويم و آن صحنه سازى فرعون بوسيله ساختن برج معروفش براى بيرون كردن موسى از ميدان است .
مى دانيم يكى از سنتهاى سياست بازان كهنه كار اين است كه هرگاه حادثه مهمى بر خلاف ميل آنها واقع شود براى منحرف ساختن افكار عمومى از آن فورا دست به كار آفريدن صحنه تازه اى مى شوند كه افكار توده ها را به خود جلب و از آن حادثه نامطلوب منحرف و منصرف كنند .
به نظر مى رسد كه داستان ساختن برج عظيم بعد از ماجراى مبارزه موسى با ساحران بوده ، چرا كه از سوره مؤمن در قرآن مجيد استفاده مى شود كه اين كار در هنگامى بود كه فرعونيان نقشه قتل موسى را مى كشيدند ، و مؤمن آل فرعون به دفاع از او برخاسته بود .
و مى دانيم قبل از مبارزه موسى (عليه السلام) با ساحران چنين سخنى در كار نبود ، بلكه برنامه تحقيق در باره موسى و كوبيدن او از طريق ساحران در جريان بود .
و از آنجا كه قرآن مجيد جريان مبارزه موسى را با ساحران در سوره هاى طه و اعراف و يونس و شعراء بيان كرده است در اينجا از بيان آن صرفنظر نموده ، تنها به مساله بناى برج پرداخته كه تنها در اين سوره و سوره مؤمن مطرح شده است .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 86
به هر حال آوازه پيروزى موسى (عليه السلام) بر ساحران در سراسر مصر پيچيد ، ايمان آوردن ساحران به موسى نيز مزيد بر علت شد ، موقعيت حكومت فرعونيان سخت به خطر افتاد احتمال بيدار شدن توده هاى در بند بسيار زياد بود ، بايد افكار عمومى را به هر قيمتى كه هست از اين مساله منحرف ساخت و يك سلسله مشغوليات ذهنى كه در عين حال توأم با بذل و بخشش دستگاه حكومت باشد و مردم را بتواند اغفال و تحميق كند فراهم ساخت .
فرعون در اين زمينه به مشورت نشست ، و در نتيجه فكرش به چيزى رسيد كه در نخستين آيه مورد بحث آمده است : فرعون گفت : اى گروه اطرافيان و درباريان ! من خدائى غير از خودم براى شما سراغ ندارم ! ( و قال فرعون يا ايها الملا ما علمت لكم من اله غيرى ) .
خداى زمينى مسلما منم ! و اما خداى آسمان دليلى بر وجود او در دست نيست ، اما من احتياط را از دست نمى دهم و به تحقيق مى پردازم ! سپس رو به وزيرش هامان كرد گفت : هامان ! آتشى برافروز بر خشتها ( و آجرهاى محكمى بساز ) ( فاوقد لى يا هامان على الطين ) .
سپس قصر و برجى بسيار مرتفع براى من بساز ، تا بر بالاى آن روم ، و خبرى از خداى موسى بگيرم ! ، هر چند من باور نمى كنم او راستگو باشد ، و فكر مى كنم او از دروغگويان است ! ( فاجعل لى صرحا لعلى اطلع الى اله موسى و انى لاظنه من الكاذبين ) .
چرا فرعون نامى از آجر نبرد و با جمله آتشى بر گل ( خشت ) بيفروز قناعت كرد ؟ بعضى مى گويند دليلش اين است كه تا آن زمان ساختن آجر معمول نشده بود ، و اين كار به ابتكار فرعونيان صورت گرفت در حالى كه بعضى ديگر معتقدند اين طرز بيان يكنوع بيان متكبرانه و موافق سنت جباران بوده است .
بعضى نيز گفته اند كلمه آجر تعبير فصيحى نيست كه قرآن آن را به كار
تفسير نمونه ج : 16 ص : 87
برد ، لذا بجاى آن چنين تعبيرى را آورده است .
در اينجا جمعى از مفسران مانند فخر رازى و آلوسى به بيان اين سخن پرداخته اند كه آيا به راستى فرعون اين دستور خود را در زمينه ساختن كاخ آسمان خراشش عملى ساخت يا نه ؟ ظاهرا چيزى كه فكر اين مفسران را به خود مشغول داشته اين است كه به هيچ حساب اين كار عاقلانه نبوده است ، مگر مردم بالاى كوهها نرفته بودند و منظره آسمان را همانگونه كه بر روى زمين است نديده بودند ؟ كاخى كه به دست بشر ساخته مى شود از كوه مرتفع تر است ؟ كدام احمق باور مى كرد كه از بالاى چنين كاخى بتوان به آسمان دست يافت ؟ ! ولى آنها كه چنين مى انديشند از اين نكته غافلند كه اولا سرزمين مصر كوهستانى نبود ، و از اين گذشته ساده لوحى توده هاى مردم آن زمان را فراموش كرده اند كه چگونه ممكن بود آنها را با اين مسائل اغفال كرد و فريب داد ؟ حتى در عصر و زمان ما كه به اصطلاح عصر علم و دانش است مسائلى مى بينيم كه شباهت به اين فريب و نيرنگها دارد .
به هر حال طبق بعضى از تواريخ ، هامان دستور داد تا زمين وسيعى براى اين كاخ و برج بلند در نظر گيرند ، و پنجاه هزار مرد بناء و معمار براى اين كار گسيل داشت ، و هزاران نفر كارگر براى فراهم آوردن وسائل كار مامور كرد ، درهاى خزانه را گشود و اموال زيادى در اين راه مصرف كرد و كارگران زيادى به كار گمارد ، به طورى كه در همه جا سر و صداى اين برج عظيم پيچيد .
هر قدر اين بنا بالاتر و بالاتر مى رفت ، مردم بيشتر به تماشاى آن مى آمدند ، و در انتظار اين بودند كه فرعون با اين بنا چه خواهد كرد .
بنا بقدرى بالا رفت كه بر تمام اطراف مسلط شد ، بعضى نوشته اند معماران آنرا چنان ساختند كه از پله هاى مارپيچ آن مرد اسب سوارى مى توانست بر فراز برج
تفسير نمونه ج : 16 ص : 88
قرار گيرد ! هنگامى كه ساختمان به اتمام رسيد ، و بيش از آن توان بالا بردن آن را نداشتند ، روزى فرعون با تشريفاتى به آنجا آمد ، و شخصا از برج عظيم بالا رفت هنگامى كه بر فراز برج رسيد نگاهى به آسمان كرد و منظره آسمان را همانگونه ديد كه از روى زمين صاف معمولى مى ديد ، كمترين تغيير و دگرگونى وجود نداشت ! .
معروف است تيرى به كمان گذاشت به آسمان پرتاب كرد تير بر اثر اصابت به پرنده اى ، و يا طبق توطئه قبلى خودش خون آلود بازگشت فرعون از آنجا پائين آمد و به مردم گفت : برويد و فكرتان راحت باشد خداى موسى را كشتم ! .
حتما گروهى از ساده لوحان و مقلدان چشم و گوش بسته حكومت وقت اين خبر را باور كردند و در همه جا پخش نمودند ، و از آن سرگرمى تازه اى براى اغفال مردم مصر ساختند .
اين را نيز نقل كرده اند كه اين بنا دوامى نياورد ( و طبعا هم نبايد دوام بياورد ) آرى اين بنا در هم شكست و ويران شد و گروهى را از ميان برد ، و در اينجا داستانهاى ديگرى نقل كرده اند كه چون اصالت آنها روشن نبود از نقل آنها صرفنظر شد .
قابل توجه اينكه فرعون در اين سخنش ما علمت لكم من اله غيرى ( من غير از خودم خدائى براى شما سراغ ندارم ! ) نهايت شيطنت را به خرج مى دهد الوهيت خود را مسلم مى شمرد و بحث را تنها در اين قرار مى دهد آيا غير از او خداى ديگرى هست يا نه ؟ ! سپس به خاطر عدم وجود دليل آن را نيز نفى مى كند .
و در مرحله سوم براى اقامه دليل بر عدم وجود خدائى ديگر داستان برج
تفسير نمونه ج : 16 ص : 89
عظيم را به ميان مى آورد ! همه اينها نشان مى دهد كه او به خوبى مطالب را مى دانست ، اما براى تحميق مردم مصر و حفظ موقعيت خويش با الفاظ بازى مى كرد .
قرآن سپس به استكبار فرعون و فرعونيان و عدم تسليم آنها در برابر مبدء و معاد كه ريشه جنايات آنها نيز از انكار همين دو اصل سرچشمه مى گرفت پرداخته چنين مى گويد : فرعون و لشكريانش به ناحق در زمين استكبار كردند ( و خدا را كه آفريننده بزرگ زمين و آسمان است انكار نمودند ) و گمان كردند كه قيامتى در كار نيست ، و به سوى ما باز نمى گردند ( و استكبر هو و جنوده فى الارض بغير الحق و ظنوا انهم الينا لا يرجعون ) .
انسان ضعيفى كه گاهى قادر به دور كردن پشه اى از خود نيست ، و گاه يك موجود ذره بينى به نام ميكرب نيرومندترين افراد او را به زير خاك مى فرستد چگونه مى تواند خود را بزرگ معرفى كند و دعوى الوهيت نمايد ؟ ! در حديث معروف قدسى آمده است كه خداوند مى فرمايد : الكبرياء ردائى ، و العظمة ازارى ، فمن نازعنى واحدا منهما القيته فى النار ! : بزرگى رداى من است و عظمت لباسى است كه به قامت كبريائى من دوخته شده ، هر كس در اينها با من منازعه كند او را به دوزخ مى افكنم ! .
بديهى است خدا نيازى به اين توصيفها ندارد مهم اين است كه طغيانگرى انسان و جنايتگرى او زمانى شروع مى شود كه خود را گم مى كند و باد كبر و غرور مغز او را پر سازد .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 90
اما ببينيم سرانجام اين كبر و غرور به كجا رسيد ، قرآن مى گويد : ما او و لشكريانش را گرفتيم و در دريا پرتاب كرديم ! ( فاخذناه و جنوده فنبذناهم فى اليم ) .
آرى مرگ آنها را به دست عامل حياتشان سپرديم ، و نيل را كه رمز عظمت و قدرت آنها بود به گورستانشان مبدل ساختيم ! جالب اينكه تعبير به نبذناهم مى كند از ماده نبذ ( بر وزن نبض ) كه به معنى دور افكندن اشياء بى ارزش و بى مقدار است راستى انسان خودخواه مستكبر و جانى و جبار چه ارزشى مى تواند داشته باشد ؟ ، آرى ما اين موجودات بى ارزش را از جامعه انسانى طرد كرديم و صفحه زمين را از لوث وجودشان پاك ساختيم .
و در پايان آيه روى سخن را به پيامبر اسلام كرده مى فرمايد : ببين عاقبت كار ظالمان چگونه بود ؟ ( فانظر كيف كان عاقبة الظالمين ) .
اين نگاه با چشم ظاهر نيست كه با چشم دل است ، و اين تعبير مخصوص ظالمان ديروز نيست كه ستمگران امروز نيز سرنوشتى جز اين ندارند ! بعد مى افزايد ما آنها را امامان و پيشوايانى قرار داديم كه دعوت به دوزخ مى كنند و روز قيامت هيچكس به يارى آنها نمى آيد ! ( و جعلناهم ائمة يدعون الى النار و يوم القيامة لا ينصرون ) .
اين تعبير براى بعضى از مفسران مشكلى ايجاد كرده كه چگونه ممكن است خداوند كسانى را پيشوايان باطل قرار دهد ؟ كار او دعوت به خير و مبعوث ساختن امامان و پيشوايان حق است نه باطل .
ولى اين مطلب پيچيده اى نيست ، زيرا اولا : آنها سردسته دوزخيانند و هنگامى كه گروههائى از دوزخيان به سوى آتش حركت مى كنند آنها پيشاپيش
تفسير نمونه ج : 16 ص : 91
آنان در حركتند ، همانگونه كه در اين جهان ائمه ضلال بودند در آنجا نيز پيشوايان دوزخند كه آن جهان تجسم بزرگى است از اين جهان ! .
ثانيا : ائمه ضلال بودن در حقيقت نتيجه اعمال خود آنها است ، و مى دانيم تاثير هر سبب به فرمان خدا است آنها خطى را پيش گرفتند كه به امامت گمراهان منتهى مى شد ، اين وضع آنها در رستاخيز .
باز براى تاكيد بيشتر قرآن چهره آنها را در دنيا و آخرت چنين ترسيم مى كند : در اين دنيا لعنتى پشت سر لعنت نصيب آنها كرديم ، و در روز قيامت آنها از زشت چهرگان و سيه رويانند ( و اتبعناهم فى هذه الدنيا لعنة و يوم القيامة هم من المقبوحين ) .
لعنت خدا كه همان طرد از رحمت است ، و لعنت فرشتگان و مؤمنان كه نفرين است هر صبح و شام و هر وقت و بىوقت نثار آنها مى شود ، گاهى در عموم لعن ظالمان و مستكبران داخلند ، و گاه بالخصوص مورد لعن و نفرين واقع مى شوند ، زيرا هر كس تاريخ آنها را ورق مى زند بر آنها لعن و نفرين مى فرستد ! به هر حال اين زشت سيرتان اين جهان زشت صورتان آن جهانند كه آن روز يوم البروز و روز كنار رفتن پرده ها است !
نكته : امامان نور و نار
در منطق قرآن ما دو گونه امام داريم : امامى كه پيشواى متقين در مسير
تفسير نمونه ج : 16 ص : 92
هدايت است ، چنانكه در سوره انبياء آيه 73 در باره گروهى از پيامبران چنين مى خوانيم : و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة و كانوا لنا عابدين : آنها را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما مردم را هدايت مى كردند ، و انجام كارهاى نيك و برپا داشتن نماز و اداى زكات را به آنها وحى كرديم و آنها تنها مرا پرستش مى كردند .
اينها امامانى بودند با برنامه هاى روشن زيرا توحيد خالص و دعوت به خير و نيكى و حق و عدالت ، متن برنامه آنها را تشكيل مى داد ، اينها امامان نورند كه خط آنها در سلسله انبياء و اوصياء تا پيامبر خاتم و اوصيايش تداوم يافته .
و امامانى كه رهبران ضلال و گمراهى هستند و به تعبير آيات مورد بحث ائمه نارند .
از ويژگيهاى اين دو گروه از پيشوايان ، آنچنان كه در حديثى از امام صادق (عليه السلام) آمده است ، اين است كه : گروه اول فرمان خدا را بر فرمان خلق و اراده خودشان مقدم مى شمرند ، و حكم او را برترين احكام مى دانند ، در حالى كه گروه دوم فرمان خويش را بر فرمان خدا مقدم مى دارند و حكم خويش را قبل از حكم او مى شمرند .
و با اين معيار شناخت اين دو گروه از امامان بسيار روشن خواهد بود ! در روز رستاخيز كه صفوف از هم مشخص مى شود هر گروهى بدنبال امامشان اند ناريان ، ناريان را طالبند ، و نوريان ، نوريان را چنانكه قرآن مى گويد : يوم ندعوا كل اناس بامامهم : آن روز روزى است كه هر گروهى را به نام امامشان دعوت مى كنيم ( اسراء - 71 ) .
بارها گفته ايم رستاخيز تجسمى است عظيم از اين جهان كوچك و آنها كه در اينجا به امامى دل بسته اند و در خط او گام برمى دارند در آنجا نيز در خط او
تفسير نمونه ج : 16 ص : 93
هستند ! بشر بن غالب از امام ابو عبد الله الحسين (عليه السلام) چنين نقل مى كند كه من از تفسير آيه يوم ندعوا كل اناس بامامهم از آنحضرت پرسيدم فرمود : امام دعا الى هدى فاجابوه اليه ، و امام دعا الى ضلالة فاجابوه اليها ، هؤلاء فى الجنة ، و هؤلاء فى النار ، و هو قوله عز و جل فريق فى الجنة و فريق فى السعير : امامى دعوت به هدايت مى كند و گروهى اجابت او مى كنند ، و امامى دعوت به ضلالت مى كند و گروهى دعوتش را پذيرا مى شوند ، آنها در بهشتند و اينها در دوزخ ، و اين است معنى فريق فى الجنة و فريق فى السعير .
جالب اينكه فرعونى كه در دنيا پيشاپيش روى پيروانش حركت كرد و آنها را در امواج نيل غرق نمود در قيامت نيز در پيشاپيش آنها حركت مى كند و در درياى آتش وارد مى كند ، چنانكه قرآن مى گويد : يقدم قومه يوم القيامة فاوردهم النار : پيشاپيش قومش در روز قيامت حركت مى كند و آنها را وارد دوزخ مى سازد ! ( هود - 98 ) .
اين بحث را با سخنى از على (عليه السلام) پايان مى دهيم آنجا كه در باره گروهى از منافقان مى فرمايد : ثم بقوا بعده ، فتقربوا الى ائمة الضلالة ، و الدعاة الى النار بالزور و البهتان ، فولوهم الاعمال ، و جعلوهم حكاما على رقاب الناس : اين گروه بعد از پيامبر ماندند و به ائمه ضلال تقرب جستند ، و آنها دعوت كنندگان به دوزخ از طريق دروغ و بهتان بودند ، پيشوايان ضلال نيز از وجود اينها بهره گرفتند ، پستها به آنها دادند و آنها را بر گردن مردم حاكم و سوار كردند !
تفسير نمونه ج : 16 ص : 94
تفسير نمونه ج : 16 ص : 95
وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسى الْكتَب مِن بَعْدِ مَا أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ الأُولى بَصائرَ لِلنَّاسِ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً لَّعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ(43) وَ مَا كُنت بجَانِبِ الْغَرْبىِّ إِذْ قَضيْنَا إِلى مُوسى الأَمْرَ وَ مَا كُنت مِنَ الشهِدِينَ(44) وَ لَكِنَّا أَنشأْنَا قُرُوناً فَتَطاوَلَ عَلَيهِمُ الْعُمُرُ وَ مَا كنت ثَاوِياً فى أَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُوا عَلَيْهِمْ ءَايَتِنَا وَ لَكِنَّا كنَّا مُرْسِلِينَ(45) وَ مَا كُنت بجَانِبِ الطورِ إِذْ نَادَيْنَا وَ لَكِن رَّحْمَةً مِّن رَّبِّك لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أَتَاهُم مِّن نَّذِير مِّن قَبْلِك لَعَلَّهُمْ يَتَذَكرُونَ(46)
ترجمه :
43 - ما به موسى كتاب آسمانى داديم بعد از آن كه اقوام قرون نخستين را هلاك كرديم ، كتابى كه براى مردم بصيرت آفرين بود و مايه هدايت و رحمت ، تا متذكر شوند .
44 - تو در جانب غربى نبودى هنگامى كه ما فرمان نبوت را به موسى داديم ، و تو از شاهدان اين ماجرا نبودى ( در آن هنگام كه معجزات را در اختيار موسى نهاديم ) .
45 - ولى ما اقوامى را در اعصار مختلف خلق كرديم ، اما زمانهاى طولانى بر آنها گذشت ( و آثار انبياء از دلها محو شد ، لذا تو را با كتاب آسمانيت فرستاديم ) .
تو هرگز در ميان مردم مدين اقامت نداشتى تا آيات ما را به دست آورى و براى آنها ( مشركان مكه ) بخوانى ، ولى ما بوديم كه تو را فرستاديم ( و اين اخبار را در اختيارت قرار داديم ) .
46 - تو در طرف طور نبودى زمانى كه ما ندا داديم ، ولى اين رحمتى از سوى پروردگار تو بود ( كه اين اخبار را در اختيارت نهاد ) تا به وسيله آن قومى را انذار كنى كه قبل از تو هيچ انذار كننده اى براى آنها نيامده ، شايد متذكر گردند .

تفسير : اين اخبار غيبى را تنها خدا در اختيارت نهاد
در اين بخش از آيات به دهمين صحنه يعنى آخرين بخش از آيات مربوط به داستان پر ماجراى موسى (عليه السلام) مى رسيم ، كه سخن از نزول احكام ، و تورات مى گويد ، يعنى زمانى كه دوران نفى طاغوت پايان گرفته ، و دوران سازندگى و اثبات آغاز مى شود .
نخست مى فرمايد : ما به موسى كتاب آسمانى داديم بعد از آنكه اقوام قرون نخستين را هلاك كرديم ، كتابى كه براى مردم بصيرت آفرين بود ، و مايه هدايت و رحمت تا متذكر شوند ( و لقد آتينا موسى الكتاب من بعد ما اهلكنا القرون الاولى بصائر للناس و هدى و رحمة لعلهم يتذكرون ) .
در اينكه منظور از قرون اولى ( اقوام عصرهاى پيشين كه هلاك شدند )
تفسير نمونه ج : 16 ص : 96
در اينجا كدام اقوامند ؟ بعضى از مفسرين آن را اشاره به كفار قوم نوح و عاد و ثمود و مانند آنها مى دانند ، چرا كه با گذشت زمان ، آثار انبياى پيشين محو شده بود و لازم بود كتاب آسمانى تازه اى در اختيار بشريت قرار گيرد .
و بعضى اشاره به هلاكت قوم فرعون كه بازماندگان اقوام پيشين بودند مى دانند ، چرا كه خداوند تورات را بعد از هلاك آنها به موسى (عليه السلام) داد .
اما هيچ مانعى ندارد كه جمله فوق اشاره به همه اين اقوام باشد .
بصائر جمع بصيرت به معنى بينائى است و در اينجا منظور آيات و دلائلى است كه موجب روشنائى قلب مؤمنان مى شد ، و هدايت و رحمت نيز از لوازم اين بصيرت است ، و به دنبال آن تذكر و بيدارى دلهاى آماده .
سپس به بيان اين حقيقت مى پردازد كه آنچه را در باره موسى و فرعون با تمام ريزه كاريهاى دقيق آن بيان كرديم ، خود دليلى است بر حقانيت قرآن تو ، چرا كه تو در اين صحنه ها هرگز حاضر نبودى و اين ماجراها را با چشم نديدى بلكه اين لطف خدا بود كه اين آيات را براى هدايت مردم بر تو نازل كرد .
مى گويد : تو در جانب غربى نبودى هنگامى كه ما فرمان نبوت را به موسى داديم ، و تو از شاهدان اين ماجراها محسوب نمى شدى ( و ما كنت بجانب الغربى اذ قضينا الى موسى الامر و ما كنت من الشاهدين ) .
توجه به اين نكته لازم است كه موسى (عليه السلام) در مسيرش از مدين به سوى مصر كه از سرزمين سينا مى گذشت درست از سوى شرق به غرب حركت مى كرد ، و به عكس هنگامى كه بنى اسرائيل از مصر به سوى شام آمدند و از سينا گذشتند از طرف غرب به شرق مى آمدند ( و لذا بعضى از مفسران جمله فاتبعوهم مشرقين را در سوره شعراء آيه 60 كه در باره تعقيب فرعونيان از بنى اسرائيل
تفسير نمونه ج : 16 ص : 97
سخن مى گويد اشاره به همين معنى دانسته بودند ) .
سپس مى افزايد : ولى ما اقوامى را در اعصار مختلف خلق كرديم ، اما زمانهاى طولانى بر آنها گذشت و آثار انبياء و هدايت آنها از قلب ها و انديشه هاشان محو شد لذا تو و قرآنت را آورديم و سرگذشت پيشينيان را بيان كرديم تا روشنگر انسانها باشد ) ( و لكنا أنشأنا قرونا فتطاول عليهم العمر ) .
و تو هرگز در ميان اهل مدين اقامت نداشتى ( تا آيات و اخبار زندگى آنها را به دست آورى ) و براى آنها ( اهل مكه ) بخوانى ( و ما كنت ثاويا فى اهل مدين تتلوا عليهم آياتنا ) .
اين ما بوديم كه تو را فرستاديم ( و اين اخبار دقيق مربوط به هزاران سال پيش را در اختيار تو قرار داديم تا هادى اين خلق شوى ) ( و لكنا كنا مرسلين ) .
باز براى تاكيد همين معنا مى افزايد : تو در طرف طور نبودى زمانى كه ما ندا داديم ( و فرمان نبوت را به نام موسى صادر نموديم ( و ما كنت بجانب الطور اذ نادينا ) .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 98
ولى ما اين اخبار را كه بر تو نازل كرديم به خاطر رحمتى است كه پروردگارت دارد تا بوسيله آن قومى را انذار كنى كه قبل از تو هيچ انذار كننده اى براى آنها نيامده ، شايد متذكر شوند ( و لكن رحمة من ربك لتنذر قوما ما اتاهم من نذير من قبلك لعلهم يتذكرون ) .
كوتاه سخن اينكه : حوادث بيداركننده و هشداردهنده اى را كه در اقوام دور دست واقع شده و تو حاضر و ناظر آن نبودى ، براى تو بازگو كرديم ، تا آنها را براى اين قوم گمراه بخوانى شايد مايه بيدارى آنها گردد .
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چگونه قرآن مى گويد : هيچ انذار كننده اى قبل از تو براى اين قوم ( اعراب معاصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيامده ، در حالى كه مى دانيم هرگز روى زمين از حجت الهى خالى نمى شود ، و اوصياى پيامبران در ميان اين قوم نيز بوده اند ؟ ! در پاسخ مى گوئيم : منظور فرستادن پيامبر صاحب كتاب و انذاركننده آشكار است ، چرا كه ميان عصر حضرت مسيح (عليه السلام) و ظهور پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) قرنها طول كشيد و پيامبر اولوالعزمى نيامد و همين موضوع بهانه اى به دست ملحدان و مفسدان داد .
على (عليه السلام) در يكى از سخنانش مى فرمايد : ان الله بعث محمدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و ليس احد من العرب يقرء كتابا و لا يدعى نبوة فساق الناس حتى بواهم محلتهم و بلغهم منجاتهم : خداوند هنگامى محمد را مبعوث كرد كه هيچ كس از عرب كتاب آسمانى نمى خواند و مدعى نبوتى نبود ، او مردم را در جايگاه لايقشان جاى داد و به سر منزل نجاتشان رسانيد ( نهج البلاغه خطبه 33 ) .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 99
وَ لَوْ لا أَن تُصِيبَهُم مُّصِيبَةُ بِمَا قَدَّمَت أَيْدِيهِمْ فَيَقُولُوا رَبَّنَا لَوْ لا أَرْسلْت إِلَيْنَا رَسولاً فَنَتَّبِعَ ءَايَتِك وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ(47) فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا لَوْ لا أُوتىَ مِثْلَ مَا أُوتىَ مُوسى أَ وَ لَمْ يَكفُرُوا بِمَا أُوتىَ مُوسى مِن قَبْلُ قَالُوا سِحْرَانِ تَظهَرَا وَ قَالُوا إِنَّا بِكلّ كَفِرُونَ(48) قُلْ فَأْتُوا بِكِتَب مِّنْ عِندِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَى مِنهُمَا أَتَّبِعْهُ إِن كنتُمْ صدِقِينَ(49) فَإِن لَّمْ يَستَجِيبُوا لَك فَاعْلَمْ أَنَّمَا يَتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ وَ مَنْ أَضلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيرِ هُدًى مِّنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يهْدِى الْقَوْمَ الظلِمِينَ(50)

تفسير نمونه ج : 16 ص : 100
ترجمه :
47 - هرگاه ما پيش از فرستادن پيامبرى آنها را به خاطر اعمالشان مجازات مى كرديم مى گفتند پروردگارا چرا رسولى براى ما نفرستادى تا آيات ترا پيروى كنيم و از مؤمنان باشيم ؟ اگر به خاطر اين امر نبود مجازات آنها به جهت اعمالشان نياز به ارسال پيامبر هم نداشت !
48 - هنگامى كه حق از نزد ما براى آنها آمد گفتند چرا مثل همان چيزى كه به موسى داده شد به اين پيامبر اعطا نگرديده است ؟ مگر بهانه جويانى همانند آنها معجزاتى را كه در گذشته به موسى داده شد ، انكار نكردند و گفتند اين دو ( موسى و هارون ) دو نفر ساحرند كه دست بدست هم داده اند ( تا ما را گمراه كنند ) و ما به هر يك از آنها كافريم ؟ !
49 - بگو ، اگر راست مى گوئيد ( كه تورات و قرآن از سوى خدا نيست ) كتابى هدايت بخش تر از ايندو بياوريد تا من از آن پيروى كنم .
50 - هر گاه اين پيشنهاد تو را نپذيرند ، بدان آنها از هوسهاى خود پيروى مى كنند و آيا گمراه تر از آنكس كه پيروى هواى نفس خويش كرده و هيچ هدايت الهى را نپذيرفته است كسى پيدا مى شود ؟ مسلما خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى كند .

تفسير : هر روز به بهانه اى از حق مى گريزند
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از ارسال پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به عنوان انذار كننده و بيم دهنده بود در نخستين آيه مورد بحث به لطفى كه بر وجود پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مترتب است اشاره كرده مى گويد : هر گاه ما پيش از فرستادن پيامبرى آنها را به خاطر اعمالشان مجازات مى كرديم ، مى گفتند : پروردگارا ! چرا رسولى براى ما نفرستادى تا آيات تو را پيروى كنيم و از مؤمنان باشيم اگر به خاطر اين نبود مجازات آنها به جهت اعمال و كفرشان حتى نياز به ارسال پيامبر نداشت ( و لو لا
تفسير نمونه ج : 16 ص : 101
ان تصيبهم مصيبة بما قدمت فيقولوا ربنا لو لا ارسلت الينا رسولا فنتبع آياتك و نكون من المؤمنين ) .
در حقيقت آيه اشاره به اين نكته است كه راه حق روشن است ، و هر عقلى حاكم به بطلان شرك و بت پرستى است ، و زشتى بسيارى از اعمال آنها همچون مظالم و ستمها از مستقلات حكم عقل مى باشد و حتى بدون فرستادن پيامبران در اين زمينه مى توان آنها را مجازات كرد ، ولى خداوند حتى در اين قسمت كه حكم عقل در آن واضح و روشن است براى اتمام حجت و نفى هر گونه عذر پيامبران را با كتابهاى آسمانى و معجزات مى فرستد تا كسى نگويد بدبختى ما به خاطر نبودن راهنما بود ، اگر رهبر الهى داشتيم اهل هدايت و نجات بوديم .
به هر حال اين آيه از آياتى است كه دلالت بر لزوم لطف از طريق ارسال پيامبران دارد ، و نشان مى دهد كه سنت خداوند بر اين است كه قبل از ارسال پيامبر هيچ امتى را به خاطر گناهانشان مجازات نكند ، همانگونه كه در سوره نساء آيه 165 نيز مى خوانيم : رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل و كان الله عزيزا حكيما : ما پيامبرانى فرستاديم كه بشارت دهنده و بيم دهنده بودند تا براى مردم بعد از اين پيامبران حجتى باقى نماند و خداوند توانا و حكيم است .
سپس به بهانه جوئيهاى آنها اشاره مى كند كه آنها بعد از ارسال رسل نيز
تفسير نمونه ج : 16 ص : 102
دست از بهانه گيرى برنداشتند ، و باز به راههاى انحرافى خود ادامه دادند مى گويد : هنگامى كه حق از نزد ما براى آنها آمد گفتند : چرا به اين پيامبر مثل همان چيزى كه به موسى داده شد اعطا نگرديده است ؟ ! ( فلما جائهم الحق من عندنا قالوا لو لا اوتى مثل ما اوتى موسى ) .
چرا عصاى موسى در دست او نيست ؟ چرا يد بيضا ندارد ؟ چرا دريا براى او شكافته نمى شود ؟ چرا دشمنانش غرق نمى شوند ؟ چرا و چرا ؟ ! ... قرآن به پاسخ اين بهانه جوئى پرداخته مى گويد : مگر بهانه جويانى همانند اينها معجزاتى را كه در گذشته به موسى داده شد انكار نكردند ؟ ! ( او لم يكفروا بما اوتى موسى من قبل ) .
مگر نگفتند اين دو ( موسى و هارون ) دو نفر ساحرند كه دست به دست هم داده اند ( تا ما را گمراه كنند ) و ما به هر كدام از آنها كافريم ! ( قالوا سحران تظاهرا و قالوا انا بكل كافرون ) .
تعبير به سحران با اينكه قاعدتا ساحران بايد گفته شود براى شدت تاكيد است ، چرا كه عرب وقتى در مورد كسى مؤكدا سخن مى گويد او را عين عدالت يا ظلم و يا سحر مى شمرد .
اين احتمال نيز وجود دارد كه مراد از سحران دو معجزه بزرگ موسى عصا و يد بيضاء باشد .
و اگر گفته شود كه اين انكارها چه ارتباطى با مشركان مكه دارد ؟ اين مربوط به فرعونيان كفرپيشه است ، پاسخ آن روشن است و آن اينكه منظور اين است كه مساله بهانه جوئى چيز تازه اى نيست ، اينها همه از يك قماشند و سخنانشان شباهت زيادى با هم دارد و خط و روش و برنامه آنها يكى است .
تفسير روشن آيه فوق همان بود كه گفتيم ولى جمعى از مفسران آيه را طور ديگرى تفسير كرده اند و گفته اند : منظور از سحران تظاهرا حضرت موسى و پيامبر
تفسير نمونه ج : 16 ص : 103
بزرگ اسلام است چرا كه مشركان عرب مى گفتند اين هر دو ساحر بودند و ما نسبت به هر دو كافريم ، و در اينجا يك جريان تاريخى نيز نقل كرده اند كه اهل مكه گروهى را به سراغ رؤساى يهود در يكى از اعيادشان فرستادند و در باره پيامبر اسلام از آنها سؤال كردند كه آيا محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) براستى پيامبر خدا است ؟ آنها در پاسخ گفتند : ما در تورات او را با اوصافش يافته ايم .
نمايندگان بازگشتند و ماجرا را به مشركان مكه گفتند ، در اينجا بود كه آنها جمله سحران تظاهرا و انا بكل كافرون ( اين هر دو ساحر بودند و ما نسبت به هر دو كافر هستيم ) را گفتند .
اما با توجه به دو نكته اين تفسير ، بعيد به نظر مى رسد : نخست اينكه كمتر در تاريخ و روايات ديده شده كه مشركان عرب ، موسى (عليه السلام) را متهم به ساحر بودن كنند و شايد فقط در اينجا چنين احتمالى داده شده باشد .
ديگر اينكه چگونه ممكن است كسى ادعا كند كه موسى و محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با وجود تقريبا دو هزار سال فاصله ساحرانى بودند كه به پشتيبانى يكديگر برخاستند مگر ممكن است ساحرى از هزاران سال قبل بداند چه كسى در آينده ، ظهور خواهد كرد و چه دعوى مطرح مى كند ؟ ! به هر حال مشركان لجوج اصرار داشتند كه چرا پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) معجزاتى همچون موسى نداشته است ؟ و از سوى ديگر نه به گفته ها و گواهى تورات در باره علائم پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اعتنا مى كردند ، و نه به قرآن مجيد و آيات پرعظمتش ، لذا قرآن ، روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده مى گويد : بگو اگر شما راست مى گوئيد كه اين دو كتاب از سوى خدا نيست ، كتابى روشنتر و هدايت بخش تر از آنها از سوى خدا بياوريد تا من از آن پيروى كنم ( قل فاتوا بكتاب من
تفسير نمونه ج : 16 ص : 104
عند الله هو اهدى منهما اتبعه ان كنتم صادقين ) .
و به تعبير ديگر آنها دنبال كتاب هدايت مى گردند و دنبال معجزات ، چه معجزه اى بالاتر از قرآن و چه كتاب هدايتى بهتر از آن ؟ اگر چيزى در دست پيامبر اسلام جز اين قرآن نبود براى اثبات حقانيت دعوتش كفايت مى كرد ، ولى آنها حق طلب نيستند بلكه مشتى بهانه جويانند .
سپس اضافه مى كند : اگر اين پيشنهاد تو را نپذيرفتند بدان آنها از هوسهاى خود پيروى مى كنند ( فان لم يستجيبوا لك فاعلم انما يتبعون اهوائهم ) .
زيرا انسانى كه هواپرست نباشد ، در برابر يك چنين پيشنهاد منطقى تسليم مى شود ، اما آنها در هيچ صراطى مستقيم نيستند و هر پيشنهادى را به بهانه اى رد مى كنند .
ولى آيا كسى گمراهتر از آن كس كه پيروى هواى نفس خويش كرده و هيچ هدايت الهى را نپذيرفته است پيدا مى شود ؟ ! ( و من اضل ممن اتبع هواه بغير هدى من الله ) .
مسلما خداوند جمعيت ظالمان را هدايت نمى كند ( ان الله لا يهدى القوم الظالمين ) .
اگر آنها حق طلب بودند و راه را گم كرده بودند ، لطف الهى به مقتضاى و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا شامل حالشان مى شد ، ولى آنها ستمگرند ، هم بر خويش و هم بر جامعه اى كه در آن زندگى دارند ستم مى كنند ، آنها هدفى جز لجاج و عناد ندارند ، چگونه ممكن است خداوند كمك به هدايت آنها كند .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 105
نكته : هوا پرستى عامل گمراهى
در آيات فوق رابطه اين دو با صراحت بيان شده و حتى گمراهترين مردم گروهى معرفى شده اند كه رهبر خود را هواى نفس خويش قرار داده اند و هرگز هدايت الهى را نپذيرفتند .
هواى نفس ، حجاب ضخيمى است در مقابل چشمان عقل انسان .
هواى نفس آنچنان دلبستگى به انسان نسبت به موضوعى مى دهد كه قدرت درك حقايق را از دست مى دهد ، چرا كه براى درك حقيقت تسليم مطلق در مقابل واقعيات ، و ترك هر گونه پيشداورى و دلبستگى شرط است ، تسليم بى قيد و شرط در مقابل هر چيز كه عينيت خارجى دارد خواه شيرين باشد يا تلخ ؟ موافق تمايلات درونى ما يا مخالف ؟ هماهنگ با منافع شخصى يا ناهماهنگ ؟ ولى هواى نفس با اين اصول سازگار نيست .
در اين زمينه بحث مشروحى در ذيل آيه 43 سوره فرقان ( جلد 15 ) نيز داشته ايم .
جالب اينكه در روايات متعددى آيه فوق به كسانى تفسير شده است كه امام و رهبر الهى را نپذيرفته اند و تنها به آراى خويش تكيه مى كنند .
اين روايات كه از امام باقر (عليه السلام) و امام صادق (عليه السلام) و بعضى ديگر از ائمه هدى (عليهم السلام) نقل شده در حقيقت از قبيل مصداق روشن است و به تعبير ديگر انسان نيازمند به هدايت الهى است ، اين هدايت گاهى در كتاب آسمانى منعكس مى شود ، و گاه در وجود پيامبر و سنت او ، و گاه در اوصياى معصومش ، و گاه در منطق عقل و خرد .
مهم آنست كه انسان در خط هدايت الهى باشد و نه هواى نفس ، تا بتواند از اين انوار هدايت بهره مند گردد .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 106
* وَ لَقَدْ وَصلْنَا لهَُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ(51) الَّذِينَ ءَاتَيْنَهُمُ الْكِتَب مِن قَبْلِهِ هُم بِهِ يُؤْمِنُونَ(52) وَ إِذَا يُتْلى عَلَيهِمْ قَالُوا ءَامَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّنَا إِنَّا كُنَّا مِن قَبْلِهِ مُسلِمِينَ(53) أُولَئك يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَّرَّتَينِ بِمَا صبرُوا وَ يَدْرَءُونَ بِالْحَسنَةِ السيِّئَةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَهُمْ يُنفِقُونَ(54) وَ إِذَا سمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضوا عَنْهُ وَ قَالُوا لَنَا أَعْمَلُنَا وَ لَكُمْ أَعْمَلُكمْ سلَمٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِى الْجَهِلِينَ(55)
ترجمه :
51 - ما آيات قرآن را يكى بعد از ديگرى براى آنها آورديم شايد متذكر شوند .
52 - كسانى كه قبلا كتاب آسمانى به آنها داده ايم به آن ( قرآن ) ايمان مى آورند .
53 - و هنگامى كه بر آنها خوانده مى شود مى گويند : به آن ايمان آورديم ، اينها همه حق است ، و از سوى پروردگار ماست ، ما قبل از اين هم مسلمان بوديم .
54 - آنها كسانى هستند كه اجر و پاداششان را به خاطر شكيبائيشان دو بار دريافت مى دارند آنها به وسيله نيكيها بديها را دفع مى كنند ، و از آنچه به آنان روزى داده ايم انفاق مى نمايند .
55 - هر گاه سخن لغو و بيهوده اى بشنوند از آن روى مى گردانند و مى گويند اعمال ما از آن ماست ، و اعمال شما از آن خودتان ، سلام بر شما ( سلام وداع ) ما طالب جاهلان نيستيم !
تفسير نمونه ج : 16 ص : 107
شان نزول :
در مورد شان نزول آيات فوق مفسران و راويان خبر ، روايات گوناگونى نقل كرده اند كه قدر مشترك همه آنها يك چيز است و آن ايمان آوردن گروهى از علماى يهود و نصارى و افراد پاكدل به آيات قرآن و پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است .
از سعيد بن جبير نقل شده كه اين آيات در باره هفتاد نفر از كشيشهاى مسيحى نازل شده است كه نجاشى آنها را براى تحقيق از حبشه به مكه فرستاد ، هنگامى كه پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سوره يس را براى آنها تلاوت كرد اشك شوق ريختند و اسلام آوردند .
بعضى ديگر گفته اند اين آيات در باره جمعى از نصاراى نجران ( شهرى است در شمال يمن ) نازل شده كه نزد پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمدند و آيات قرآن را شنيدند و ايمان آوردند .
بعضى ديگر آن را در مورد نجاشى و يارانش مى دانند .
و بعضى نزول آنرا در باره سلمان فارسى و جمعى از علماى يهود ، مانند عبد الله بن سلام و تميم الدارى و جارود عبدى دانسته اند .
و بالاخره بعضى نيز آن را اشاره به چهل نفر از علما و روشن ضميران مسيحى مى دانند كه سى و دو نفرشان از حبشه با جعفر بن ابى طالب به مدينه آمدند و هشت نفر از شام كه در ميان آنها بحيرا راهب معروف شامى بود .
البته روايات سه گانه نخست متناسب با نزول اين آيات در مكه است ، و گفتار كسانى را كه معتقدند تمام اين سوره مكى است تاييد مى كند ، ولى روايت چهارم و پنجم دليل بر اين است كه اين چند آيه استثناء در مدينه نازل شده و گواهى است
تفسير نمونه ج : 16 ص : 108
بر قول كسانى كه آنها را مدنى مى دانند .
به هر حال اين آيات شاهد گويائى است بر اينكه گروهى از دانشمندان اهل كتاب با شنيدن آيات قرآن ، اسلام را پذيرا شدند ، زيرا ممكن نبود پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين چيزى را بگويد در حالى كه كسى از اهل كتاب به او ايمان نياورده باشد چرا كه مشركان فورا به نفى و انكار برمى خاستند و جار و جنجال به راه مى انداختند .

تفسير :
حق طلبان اهل كتاب به قرآن تو ايمان مى آورند از آنجا كه در آيات گذشته سخن از بهانه هائى بود كه مشركان براى عدم تسليم در مقابل حقايق قرآن مطرح مى كردند ، آيات مورد بحث از دلهاى آماده اى سخن مى گويد كه با شنيدن اين آيات ، حق را پيدا كرده و به آن سخت وفادار ماندند ، و از جان و دل تسليم آن شدند ، در حالى كه قلبهاى تاريك جاهلان متعصب كمترين اثرى از خود نشان نداد ! مى فرمايد : ما آيات قرآن را يكى بعد از ديگرى براى آنها آورديم شايد متذكر شوند ( و لقد وصلنا لهم القول لعلهم يتذكرون ) .
اين آيات همچون قطرات باران پيوسته به يكديگر بر آنها نازل شد ، در شكلهاى متنوع ، و كيفيات متفاوت ، گاهى وعده پاداش ، گاهى وعيد دوزخ ، گاه نصيحت و اندرز ، گاه تهديد و انذار ، گاه استدلالات عقلى ، و گاه تاريخ عبرت انگيز و پر بار گذشتگان خلاصه مجموعه اى كامل و بسيار متجانسى كه هر قلبى مختصر آمادگى داشته باشد او را به خود جذب مى كند ، اما كوردلان نپذيرفتند .
ولى كسانى كه قبلا كتاب آسمانى به آنها داده ايم ( از يهود و نصارى ) به
تفسير نمونه ج : 16 ص : 109
قرآن ايمان مى آورند ( الذين آتيناهم الكتاب من قبله هم به يؤمنون ) .
چرا كه آن را هماهنگ با نشانه هائى مى بينند كه در كتب آسمانى خود يافته اند .
جالب اينكه اينها فقط گروهى بودند از اهل كتاب ، اما آيه فوق از آنها به عنوان اهل كتاب بدون هيچ قيدى ياد مى كند شايد اشاره به اينكه اهل كتاب واقعى اينها بودند و ديگران هيچ ! سپس مى افزايد : هنگامى كه اين آيات بر آنها خوانده مى شود مى گويند : به آن ايمان آورديم ، اينها مسلما حق است ، و از سوى پروردگار ما است ( و اذا يتلى عليهم قالوا آمنا به انه الحق من ربنا ) .
آرى تلاوت اين آيات بر آنها كافى بود كه آمنا بگويند و تصديق كنند .
سپس اضافه مى كند : نه تنها امروز تسليم سخنان پروردگاريم كه قبل از اين هم مسلمان بوديم ( انا كنا من قبله مسلمين ) .
ما نشانه هاى اين پيامبر را در كتب آسمانى خود يافته بوديم ، و به او دل بسته بوديم و با بى صبرى انتظار او را مى كشيديم ، و در اولين فرصت كه گمشده خود را يافتيم آن را گرفتيم و با جان و دل پذيرفتيم .
سپس قرآن به پاداش عظيم اين گروه تقليدشكن و حق طلب پرداخته چنين مى گويد : آنها كسانى هستند كه اجر و پاداششان را به خاطر صبر و شكيبائيشان دوبار دريافت مى دارند ! ( اولئك يؤتون اجرهم مرتين بما صبروا ) .
يكبار به خاطر ايمانشان به كتاب آسمانى خودشان كه به راستى نسبت به آن وفادار و پايبند بودند ، و يكبار هم به خاطر ايمان آوردن به پيامبر اسلام ، پيامبر
تفسير نمونه ج : 16 ص : 110
موعودى كه كتب پيشين از او خبر داده بود .
اين احتمال نيز وجود دارد كه دوبار پاداش گرفتن آنها به خاطر آنست كه هم به پيامبر اسلام قبل از ظهورش ايمان داشتند و هم بعد از ظهورش ايمان آوردند چنانكه از آيات گذشته اين معنى استفاده مى شود .
و آنها براى انجام وظيفه در هر دو مرحله ، صبر و استقامت فراوان به خرج دادند ، نه منحرفان يهود و نصارى ، عمل آنها را مى پسنديدند ، و نه تقليد از نياكان و جو اجتماعى به آنها اجازه رها كردن دين سابق مى داد ، اما آنها ايستادند و پا بر سر منافع خويش و هواى نفس گذاردند و پاداش عظيم الهى را دو چندان كسب كردند .
سپس به يك رشته از اعمال صالح آنها كه هر يك از ديگرى ارزنده تر است اشاره مى كند اين اعمال عبارتند از دفع سيئات بوسيله حسنات انفاق از نعمتهاى الهى و برخورد بزرگوارانه با جاهلان كه به انضمام صبر و شكيبائى كه در جمله قبل آمد ، چهار صفت ممتاز مى شود .
نخست مى گويد : آنها بوسيله نيكيها ، بديها را دفع مى كنند ( و يدرئون بالحسنة السيئة ) .
با گفتار نيكو ، سخنان زشت را ، و با معروف ، منكر را ، و با حلم ، جهل جاهلان را ، و با محبت عداوت و كينه توزى را ، و با پيوند دوستى و صله رحم ، قطع پيوند را ، خلاصه آنها سعى مى كنند بجاى اينكه بدى را با بدى پاسخ گويند با نيكى دفع كنند ! اين يك روش بسيار مؤثرى است در مبارزه با مفاسد ، مخصوصا در برابر گروهى از لجوجان و قرآن كرارا روى آن تكيه كرده است ( شرح مبسوطى در اين زمينه در جلد دهم صفحه 190 ذيل آيه 22 رعد و جلد چهاردهم سوره مؤمنون ذيل آيه 96 داده ايم ) .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 111
ديگر اينكه از آنچه به آنان روزى داده ايم انفاق مى كنند ( و مما رزقناهم ينفقون ) .
نه تنها از اموال و ثروتشان كه از علم و دانش و نيروى فكرى و جسمى و وجاهت اجتماعيشان كه همه مواهب و روزيهاى الهى است در راه نيازمندان مى بخشند .
و بالاخره آخرين امتياز عملى آنان اين است كه هر گاه سخن لغو و بيهوده اى بشنوند از آن روى مى گردانند ( و اذا سمعوا اللغو اعرضوا عنه ) .
هرگز لغو را با لغو پاسخ نمى گويند ، و جهل را با جهل جواب نمى دهند ، بلكه به بيهوده گويان مى گويند اعمال ما از آن ما است و اعمال شما از آن خودتان ! ( و قالوا لنا اعمالنا و لكم اعمالكم ) .
نه شما را به جرم اعمال ما مى گيرند و نه ما را به جرم اعمال شما ، اما به زودى خواهيد دانست كه عمل هر يك از ما چه محصولى به بار آورده است .
سپس مى افزايد آنها با جاهلان بيهوده گو و كسانى كه با سخنان موذيانه سعى مى كنند اعصاب افراد با ايمان و نيكوكار را درهم بريزند ، وداع مى گويند و گفتارشان اين است : سلام بر شما ما طالب جاهلان نيستيم ! ( سلام عليكم لا نبتغى الجاهلين ) .
ما نه اهل زشتگوئى و جهل و فساديم ، و نه خواهان آن ، ما خواهان دانشمندان روشن ضمير و علماى عامل و مؤمنان راستين هستيم .
و به اين ترتيب آنها بجاى اينكه نيروهايشان را در مقابله با جاهلان كوردل و زشتگويان بيخبر به هدر دهند با بزرگوارى از كنار آنها گذشته به هدفها و برنامه هاى اساسى خود مى پردازند .
قابل توجه اينكه آنها با اين گونه افراد كه روبرو مى شوند سلام تحيت
تفسير نمونه ج : 16 ص : 112
نمى گويند بلكه سلامشان سلام وداع است !
نكته : دلهاى آماده ايمان
در آيات فوق ، ترسيم بسيار گويا و زيبائى از قلوبى كه بذر ايمان را در خود جاى داده و پرورش مى دهند آمده است .
آنها از قماش افراد بى شخصيتى كه مخزنى از جهل و تعصب ، بدزبانى و بيهوده گوئى ، بخل و كينه توزى هستند نمى باشند .
آنها بزرگمردان و پاك زنانى هستند كه قبل از هر چيز زنجيرهاى اسارت تقليد كوركورانه را درهم شكسته اند ، سپس با دقت به نداى منادى توحيد گوش فرا داده به محض اينكه دلائل حق را به قدر كافى يافتند ، به آن دل مى بندند .
بدون شك بايد غرامت زيادى براى اين تقليدشكنى و جدا شدن از انحراف محيطشان بپردازند ، و محروميتها و ناراحتيهاى فراوانى را متحمل شوند ، ولى آنها آنقدر صبر و شكيبائى دارند كه به خاطر هدف بزرگشان از عهده اين مشكلات بر مى آيند .
آنها نه كينه توزند كه هر بدى را با بدتر پاسخ گويند و نه بخيل و خسيسند كه مواهب الهى را تنها به خودشان تخصيص دهند .
آنها بزرگوارانى هستند كه علاوه بر همه اينها از دروغ و سرگرمى ناسالم و جر و بحثهاى بيهوده و سخنان بى معنى و شوخى هاى ركيك و مانند آن بركنارند زبانى پاك و قلبى پاكتر دارند ، و هرگز نيروهاى فعال و سازنده خود را با درگيرى جاهلان تباه نمى كنند ، و حتى در بسيارى از موارد سكوت را كه بهترين پاسخ اين نابخردان است بر سخن گفتن ترجيح مى دهند .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 113
آنها در فكر اعمال و مسؤليات خويشند ، آنها چون تشنه كامانى كه به سراغ چشمه آب مى روند ، تشنه علم و دانش و خواهان حضور در جلسات علماء و دانشمندانند .
آرى اين بزرگوارانند كه مى توانند رسالت ايمان را در خود پذيرا شوند و اجر خود را نه يكبار كه دوبار از پيشگاه خدا دريافت دارند .
اينها سلمانها ، بحيراها ، نجاشيها و حقجويانى همسنگر و هم خط آنها هستند كه در برابر انواع ناملايمات براى رسيدن به سر منزل ايمان مقاومت به خرج مى دهند .
جالب اينكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود : نحن صبراء و شيعتنا اصبر منا و ذلك انا صبرنا على ما نعلم و صبروا على ما لا يعلمون : ما شكيبايانيم و پيروان ما از ما شكيباترند ! ، چرا كه ما از اسرار امور آگاهيم و شكيبائى مى كنيم ( و طبعا اين كار آسانتر است ) ولى آنها بى آنكه اسرار را بدانند صبر و شكيبائى را از دست نمى دهند .
فكر كنيد دو نفر جانباز راه خدا قدم به ميدان جهاد مى گذارند يكى از پايان كار با خبر است و مى داند نتيجه اين جهاد پيروزى است ، اما دومى با خبر نيست ، آيا از يك نظر صبر دومى بيشتر از صبر اولى نمى باشد ؟ يا فى المثل قرائن نشان مى دهد كه هر دو شربت شهادت مى نوشند ، اما يكى مى داند كه در شهادتش چه اسرارى نهفته است و چه موجى در آينده در اعصار و قرون متمادى ايجاد مى كند و چه الگوئى براى آزادگان مى شود ، اما ديگرى از اسرار آينده آگاه نيست بدون شك دومى از اين نظر صبر بيشترى به خرج مى دهد .
در حديث ديگرى در تفسير على بن ابراهيم آمده كه منظور از لغو در
تفسير نمونه ج : 16 ص : 114
آيه فوق كذب و لهو و غنا است ، و پرهيزكنندگان امامانند .
پيدا است كه هر دو قسمت حديث از قبيل بيان مصداق روشن است و گرنه لغو مفهوم گسترده اى دارد كه غير اينها را نيز شامل مى شود ، و اعراض كنندگان از لغو نيز همه مؤمنان راستين هستند ، هر چند امامان در صف مقدم جاى دارند .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 115
إِنَّك لا تهْدِى مَنْ أَحْبَبْت وَ لَكِنَّ اللَّهَ يهْدِى مَن يَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ(56) وَ قَالُوا إِن نَّتَّبِع الهُْدَى مَعَك نُتَخَطف مِنْ أَرْضِنَا أَ وَ لَمْ نُمَكِّن لَّهُمْ حَرَماً ءَامِناً يجْبى إِلَيْهِ ثَمَرَت كلِّ شىْء رِّزْقاً مِّن لَّدُنَّا وَ لَكِنَّ أَكثرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ(57)
ترجمه :
56 - تو نمى توانى كسى را كه دوست دارى هدايت كنى ، ولى خداوند هر كس را بخواهد هدايت مى كند ، و او از هدايت يافتگان آگاهتر است .
57 - آنها گفتند : ما اگر هدايت را همراه تو پذيرا شويم ما را از سرزمينمان مى ربايند ! آيا ما حرم امنى در اختيار آنها قرار نداديم كه ثمرات هر چيزى ( از هر شهر و ديارى ) به سوى آن آورده مى شود ، ولى اكثر آنها نمى دانند !
تفسير : هدايت تنها به دست خدا است
گرچه در شان نزول آيه نخست از اين آيات بحثهاى زيادى كرده اند اما چنانكه خواهيم ديد رواياتى است بى اعتبار و بى ارزش كه گويا براى مقاصد خاصى جعل شده است و لذا بهتر اين ديديم كه تفسير آيه را از خود قرآن مجيد بخواهيم و بعد به نقد و بررسى آن روايات مشكوك يا مجعول برويم .
با توجه به اينكه در آيات گذشته سخن از دو گروه در ميان بود : گروهى
تفسير نمونه ج : 16 ص : 116
مشركان لجوج از اهل مكه كه هر چند رسول خدا (صلى الله عليهوآلهوسلّم) اصرار براى هدايت آنها داشت ، نور ايمان در قلبشان نفوذ كرد و به عكس گروهى از اهل كتاب و افراد دوردست ، هدايت الهى را پذيرفتند و عاشقانه در راه اسلام پافشارى و ايثار كردند حتى از مخالفت بستگان و خويشاوندان نزديك و جاهلان خودخواه وحشتى به دل راه ندادند .
با توجه به اين امور نخستين آيه مورد بحث پرده از روى اين حقيقت برمى دارد كه تو نمى توانى هر كه را دوست دارى هدايت كنى ، ولى خداوند هر كس را بخواهد هدايت مى كند ، و او از هدايت يافتگان آگاهتر است ( انك لا تهدى من احببت و لكن الله يهدى من يشاء و هو اعلم بالمهتدين ) .
او مى داند چه افرادى لايق پذيرش ايمانند ، او مى داند چه قلبهائى براى حق مى طپند ، او مى داند در چه سرهائى ، سوداى عشق خدا است ، آرى او اين افراد شايسته را خوب مى شناسد و به آنها توفيق مى دهد و لطفش را رفيق راه آنها مى سازد تا به سوى ايمان رهنمون شوند .
اما تاريكدلان زشت سيرتى كه در دل با حق دشمنند ، و با تمام قدرتشان به پيكار با فرستادگان خدا برخاسته اند ، و از نظر زندگى آنقدر آلوده و ننگينند كه لايق نور ايمان نيستند ، خداوند هرگز چراغ توفيق را فرا راه آنها قرار نمى دهد .
بنا بر اين منظور از هدايت در اينجا ارائه طريق نيست ، چرا كه ارائه طريق كار اصلى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است و بدون استثناء راه را به همه نشان مى دهد ، بلكه منظور از هدايت در اينجا ايصال به مطلوب و رسانيدن به سر منزل مقصود است اين تنها كار خدا است كه بذر ايمان را در دلها بپاشد و كار او هم بى حساب نيست او به دلهاى آماده نظر مى افكند و اين نور آسمانى را بر آنها مى پاشد .
به هر حال اين آيه يكنوع دلدارى براى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است كه به اين واقعيت
تفسير نمونه ج : 16 ص : 117
توجه كند نه اصرار بر شرك از ناحيه گروهى از بت پرستان مكه بى دليل است ، و نه ايمان مخلصانه مردم حبشه يا نجران و امثال سلمانها و بحيراها .
هرگز از عدم ايمان گروه اول نگرانى به خود راه نده ، كه اين نور الهى به سراغ دلهاى آماده مى رود و در آنجا ورود مى كند و خيمه مى زند .
نظير اين مضمون در آيات قرآن فراوان است : در آيه 272 بقره مى خوانيم : ليس عليك هداهم و لكن الله يهدى من يشاء : هدايت آنها بر تو نيست خدا هر كه را بخواهد هدايت مى كند .
و در آيه 37 نمل مى خوانيم : ان تحرص على هداهم فان الله لا يهدى من يضل : اگر اصرار بر هدايت اين گروه داشته باشى مؤثر نيست ، چرا كه خدا كسى را كه گمراه كرده است هدايت نمى كند .
و در آيه 43 يونس آمده است : ا فانت تهدى العمى و لو كانوا لا يبصرون : تو مى خواهى نابينايان را هدايت كنى هر چند چيزى را نمى بينند و حقيقتى را درك نمى كنند ! و بالاخره در آيه 4 سوره ابراهيم به عنوان يك قانون كلى مى فرمايد : فيضل الله من يشاء و يهدى من يشاء و هو العزيز الحكيم : خدا هر كس را بخواهد گمراه مى كند و هر كس را خدا بخواهد هدايت مى كند و او عزيز حكيم است .
آخرين جمله آيه اخير به خوبى نشان مى دهد كه مشيت الهى در باره اين دو گروه بيحساب نيست بلكه بر طبق حكمت و برنامه لياقتها و تلاشها و كوششهاى افراد است ، تنها بر اين اساس است كه خدا توفيق هدايت را نصيب گروهى مى كند و يا از گروهى سلب مى نمايد .
در دومين آيه مورد بحث ، سخن از كسانى مى گويد كه در دل به حقانيت
تفسير نمونه ج : 16 ص : 118
اسلام معترف بودند ولى روى ملاحظات منافع شخصى ، حاضر به قبول ايمان نبودند مى فرمايد : آنها گفتند ما اگر هدايت را همراه تو پذيرا شويم و از آن پيروى كنيم ما را از سرزمينمان مى ربايند ! ( و قالوا ان نتبع الهدى معك نتخطف من ارضنا ) .
در تفاسير آمده كه اين سخن را حارث بن نوفل بيان كرد ، خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) رسيد عرض نمود ما مى دانيم كه گفتار تو حق است اما چيزى كه مانع مى شود از برنامه تو پيروى كنيم و ايمان بياوريم ترس از هجوم عرب بر ما است كه ما را از سرزمينمان بربايند ، و ما قدرت مقابله با آنها را نداريم ! .
اين سخن را كسى مى گويد كه قدرت پروردگار را ناچيز مى شمرد و قدرت مشتى عرب جاهلى را عظيم ، اين سخن را كسى مى گويد كه هنوز به عمق عنايتها و حمايتهاى الهى آشنا نيست ، و نمى داند چگونه او يارانش را يارى و دشمنانش را در هم مى شكند ، لذا قرآن در پاسخ آنها چنين مى گويد : آيا ما حرم امنى در اختيار آنها قرار نداديم كه ثمرات و محصولات هر شهر و ديارى به سوى آن آورده مى شود ؟ ! ( ا و لم نمكن لهم حرما آمنا يجبى اليه ثمرات كل شىء ) .
ولى اكثر آنها نمى دانند ( و لكن اكثرهم لا يعلمون ) .
خداوندى كه سرزمين شوره زار و سنگلاخ بى آب و درختى را حرم امن قرار داد ، و آنچنان دلها را متوجه آن ساخت كه بهترين محصولات از نقاط مختلف
تفسير نمونه ج : 16 ص : 119
جهان را به سوى آن مى آورند ، قدرت خود را بخوبى نشان داده است ، كسى كه چنين قدرت نمائى كرده و اينهمه امنيت و نعمت را در چنين سرزمينى قرار داده و با چشم خود آثار آن را مى بينيد و سالها از آن بهره گرفته ايد چگونه قادر نيست شما را در برابر هجوم مشتى اعراب بت پرست حفظ كند ؟ ! شما در حال كفر مشمول اين دو نعمت بزرگ الهى ، امنيت و مواهب زندگى بوديد چگونه ممكن است خداوند بعد از اسلام شما را از آن محروم سازد ، دل قوى داريد و ايمان بياوريد و محكم بايستيد كه خداى كعبه و مكه با شما است .
در اينجا اين سؤال مطرح است كه تاريخ نشان مى دهد حرم مكه براى مسلمانان آنقدر هم امن و امان نبود ، مگر گروهى از مسلمانان را در آنجا آزار و شكنجه ندادند ؟ مگر آنهمه سنگ بر بدن پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نزدند ؟ مگر بعضى از مسلمانان را در مكه نكشتند ؟ مگر گروهى با جعفر و بقيه با پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سرانجام از آنجا به خاطر ناامنى هجرت نكردند ؟ ! در پاسخ مى گوئيم : اولا : با تمام اين امور باز مكه نسبت به بقيه نقاط امنيت بيشترى داشت ، و عرب براى آن احترام و قداستى قائل بود ، باز هم جناياتى را كه در نقاط ديگر مرتكب مى شدند نمى توانستند در آنجا انجام دهند ، خلاصه حتى در عين ناامنى ، حرم مكه از امنيت نسبى قابل توجهى برخوردار بود ، مخصوصا اين امنيت از ناحيه اعراب بيرون مكه بيشتر رعايت مى شد .
ثانيا : درست است كه در آغاز اسلام مدت كوتاهى اين سرزمين امن الهى دستخوش پاره اى از ناامنى ها شد ، ولى چيزى نگذشت كه به صورت كانونى بزرگ از امنيت پايدار و مركزى عظيم از انواع نعمتها درآمد ، بنابراين تحمل اين مشكلات زودگذر براى رسيدن به نعمتهاى بزرگ كار سخت و پيچيده اى نبود .
به هر حال بسيارند كسانى كه از ترس تزلزل منافع شخصيشان همچون حارث
تفسير نمونه ج : 16 ص : 120
بن نوفل ، دست از هدايت و ايمان برمى دارند در حالى كه ايمان به خدا و تسليم در برابر فرمان او ، نه تنها منافع معنوى آنها را تامين مى كند كه در تامين منافع مشروع مادى و محيط امن و سالم براى آنها نيز فوق العاده مؤثر است ، ناامنيها و كشتارها و غارتگريهائى را كه در دنياى به اصطلاح متمدن امروز ، دنيائى كه از ايمان و هدايت دور افتاده است مى بينيم گواه زنده اين مدعا است .
توجه به اين نكته نيز لازم است كه خداوند در اينجا اول نعمت امنيت را مى شمرد و بعد جلب ارزاق را از همه جا به سوى مكه ، اين تعبير ممكن است بيانگر اين واقعيت باشد كه تا امنيت در شهر و كشورى حكمفرما نگردد وضع اقتصادى آنها سامان نخواهد يافت ، شرح اين سخن را ذيل آيه 35 سوره ابراهيم داده ايم ( جلد 10 صفحه 366 ) .
و نيز جالب اينكه يجبى به صورت فعل مضارع آمده كه دال بر استمرار در حال و آينده است ، و ما امروز بعد از گذشتن چهارده قرن با چشم خود شاهد مفهوم اين سخن و استمرار جلب همه نوع مواهب به سوى اين سرزمين هستيم ، كسانى كه خانه خدا را زيارت مى كنند با چشم خود مى بينند اين سرزمين خشك و سوزان و بى آب و علف در ميان انواع بهترين نعمتها غرق است ، و شايد در هيچ نقطه اى از دنيا اين وفور نعمت نباشد .

نكته : ايمان ابو طالب و جنجالى كه در اين زمينه برپا كرده اند !
ابتدا اين موضوع براى كسانى كه اهل مطالعه هستند عجيب جلوه مى كند كه چرا گروهى از راويان اخبار اصرار داشتند ابو طالب عموى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را كه به اتفاق همه مسلمانان جهان از كسانى بود كه حداكثر فداكارى و ايثار و حمايت
تفسير نمونه ج : 16 ص : 121
را در مورد پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) انجام داد ، بى ايمان و مشرك جلوه دهند و كافر بميرانند ؟ ! چرا در باره ديگران كه نقشى در تاريخ اسلام نداشتند اين همه اصرار نيست ؟ اينجا است كه با خبر مى شويم مساله يك مساله عادى نيست ، سپس با كمى دقت به اينجا مى رسيم كه پشت سر اين بحثهاى تاريخى و روائى بازى سياسى خطرناكى از ناحيه رقبا و دشمنان على (عليه السلام) در جريان بوده ، آنها اصرار داشتند هر فضيلتى را از او سلب كنند و حتى پدر ايثارگر و فداكارش را مشرك قلمداد كنند و بى ايمان از دنيا ببرند ! يقينا بنى اميه و هواخواهان آنها در عصر خود ، و حتى پيش از آنكه به حكومت برسند ، هر جا توانستند به اين فكر دامن زدند و كوشش داشتند از هر جا كه ممكن است شواهدى هر چند سست و بى پايه براى اثبات اين مدعا سر هم كنند .
ما قطع نظر از اين موج انحرافى سياسى كثيف و آلوده كه خود از جهاتى قابل دقت و مطالعه است ، مساله را به عنوان يك مساله صرفا تاريخى و تفسيرى بطور بسيار فشرده ( آنچنانكه وضع كتاب ايجاب مى كند ) مورد بررسى قرار مى دهيم تا روشن شود در پشت سر اين جنجالها هيچگونه مدرك معتبرى وجود ندارد ، بلكه شواهد زنده اى بر ضد آن در دست داريم :
1 - آيه مورد بحث ( انك لا تهدى من احببت ... ) چنانكه ديديم هيچگونه ارتباطى با ابو طالب ندارد و آيات قبل از آن بخوبى دلالت مى كند كه در باره گروهى از مؤمنان اهل كتاب در برابر مشركان مكه است .
جالب اينكه فخر رازى كه خود به اصطلاح اجماع مسلمين را بر نزول آيه در باره ابو طالب نقل كرده ، تصريح مى كند كه در ظاهر آيه كمترين دلالتى بر كفر
تفسير نمونه ج : 16 ص : 122
ابو طالب نيست .
اما با اين حال چرا اصرار دارند كه آن را به شرك ابو طالب ارتباط دهند راستى وحشت آور است .
2 - مهمترين دليلى كه در اين زمينه اقامه كرده اند ادعاى اجماع مسلمين است كه ابو طالب ، مشرك از دنيا رفته است ! در حالى كه چنين اجماعى دروغ محض است ، چنانكه مفسر معروف اهل سنت آلوسى در روح المعانى تصريح كرده است كه اين مساله اجماعى نيست و حكايت اجماع مسلمين يا مفسرين بر اينكه آيه فوق در باره ابو طالب نازل شده صحيح به نظر نمى رسد ، چرا كه علماى شيعه و بسيارى از مفسرين آنها معتقد به اسلام ابو طالب هستند و ادعاى اجماع ائمه اهلبيت بر اين معنى كرده اند ، بعلاوه اكثر قصيده هاى ابو طالب شهادت بر ايمان او مى دهد .
3 - دقت و بررسى نشان مى دهد كه اين ادعاى اجماع از اخبار آحادى سر چشمه مى گيرد كه هيچ اعتبارى به آن نيست ، و در سند اين روايات افراد مشكوك يا كذابى هستند .
از جمله روايتى است كه ابن مردويه با سند خودش از ابن عباس نقل كرده كه آيه انك لا تهدى من احببت در باره ابو طالب نازل شده است ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به او اصرار كرد اسلام بياورد او نپذيرفت ! .
در حالى كه در سند اين روايت ابو سهل سرى است كه بنا به تصريح بعضى از بزرگان علم رجال ، او يكى از دروغ پردازان و جعل كنندگان و سارقان حديث بود ، و همچنين عبد القدوس ابى سعيد دمشقى كه باز در سند اين حديث
تفسير نمونه ج : 16 ص : 123
است ، او نيز از كذابين است ! .
ظاهر تعبير حديث ، چنين گواهى مى دهد كه ابن عباس بدون واسطه اين حديث را نقل كرده و خودش شاهد و ناظر بوده ، در حالى كه مى دانيم ابن عباس ، سه سال قبل از هجرت متولد شد ، بنا بر اين هنگام وفات ابو طالب هنوز از پستان مادر شير مى خورد ! و اين نشان مى دهد كه جاعلان حديث حتى در كار خود ناشى بوده اند .
حديث ديگرى در اين زمينه از ابو هريره نقل كرده اند ، مى گويد : هنگامى كه وفات ابو طالب فرا رسيد ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به او فرمود : اى عمو بگو لا اله الا الله تا من روز قيامت نزد خدا براى تو گواهى به توحيد دهم ابو طالب گفت : اگر نه به خاطر اين بود كه قريش مرا سرزنش مى كرد كه او به هنگام مرگ از روى ترس ، اظهار ايمان نمود من شهادت به توحيد مى دادم ، و چشم تو را روشن مى ساختم ! در اين هنگام آيه انك لا تهدى من احببت نازل شد ! .
باز ظاهر حديث اين است كه ابو هريره شخصا شاهد چنين مطلبى بوده است در حالى كه مى دانيم ابو هريره در سال فتح خيبر ، يعنى هفت سال بعد از هجرت اظهار اسلام كرد ، او كجا و وفات ابو طالب كه قبل از هجرت واقع شد كجا ؟ ! بنا بر اين آثار جعل ناشيانه در اين حديث نيز نمايان است .
و اگر گفته شود ابن عباس و ابو هريره ، خود شاهد اين ماجرا نبودند ، و اين داستان را از ديگرى شنيده اند ، سؤال مى كنيم از چه كسى ؟ شخصى كه اين روايت را براى اين دو نفر بيان كرده ناشناس و مجهول است ، و چنين حديثى را مرسل مى نامند و همه مى دانند اعتبارى به احاديث مرسل نيست .
متاسفانه جمعى از مفسران و راويان اخبار بدون دقت و مطالعه اين گونه