بعدی 
تفسير نمونه ج : 13 ص : 76
44 - اى پدر ! شيطان را پرستش مكن كه شيطان نسبت به خداوند رحمن عصيانگر بود .
45 - اى پدر ! من از اين مى ترسم كه عذابى از ناحيه خداوند رحمن به تو رسد در نتيجه از دوستان شيطان باشى !
تفسير : منطق گيرا و كوبنده ابراهيم (عليه السلام)
سرگذشت مسيح (عليه السلام) از نظر تولد توأم با بخشى از زندگى مادرش مريم به پايان رسيد ، و به دنبال آن آيات مورد بحث و آيات آينده از قسمتى از زندگانى قهرمان توحيد ابراهيم خليل پرده بر مى دارد و تاكيد مى كند كه دعوت اين پيامبر بزرگ - همانند همه رهبران الهى - از نقطه توحيد آغاز شده است .
در نخستين آيه مى گويد : در اين كتاب ( قرآن ) از ابراهيم ياد كن ( و اذكر فى الكتاب ابراهيم ) .
چرا كه او مردى بسيار راستگو و تصديق كننده تعليمات و فرمانهاى الهى و نيز پيامبر خدا بود ( انه كان صديقا نبيا ) .
كلمه صديق صيغه مبالغه از صدق و به معنى كسى است كه بسيار راستگو است ، بعضى گفته اند به معنى كسى است كه هرگز دروغ نمى گويد ، و يا بالاتر از آن توانائى بر دروغ گفتن ندارد ، چون در تمام عمر عادت به راستگوئى كرده است ، و نيز بعضى آن را به معنى كسى مى دانند كه عملش تصديق كننده سخن و اعتقاد او است .
ولى روشن است كه همه اين معانى تقريبا به يك معنى باز مى گردد .
به هر حال اين صفت به قدرى اهميت دارد كه در آيه فوق حتى قبل از صفت نبوت بيان شده ، گوئى زمينه ساز شايستگى براى پذيرش نبوت است ، و از اين گذشته بارزترين صفتى كه در پيامبران و حاملان وحى الهى لازم است همين معنى مى باشد كه آنها فرمان پروردگار را بى كم و كاست به بندگان خدا برسانند .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 77
سپس به شرح گفتگوى او با پدرش آزر مى پردازد ( پدر در اينجا اشاره به عمو است و كلمه اب همانگونه كه سابقا نيز گفته ايم در لغت عرب گاهى به معنى پدر و گاه به معنى عمو آمده است ) و چنين مى گويد : در آن هنگام كه به پدرش گفت : اى پدر چرا چيزى را پرستش مى كنى كه نمى شنود و نمى بيند و نمى تواند هيچ مشكلى را از تو حل كند ( اذ قال لابيه يا ابت لم تعبد ما لا يسمع و لا يبصر و لا يغنى عنك شيئا ) .
اين بيان كوتاه و كوبنده يكى از بهترين دلائل نفى شرك و بت پرستى است چرا كه يكى از انگيزه هاى انسان در مورد شناخت پروردگار انگيزه سود و زيان است كه علماى عقائد از آن تعبير به مساله دفع ضرر محتمل كرده اند .
او مى گويد : چرا تو به سراغ معبودى مى روى كه نه تنها مشكلى از كار تو نمى گشايد بلكه اصلا قدرت شنوائى و بينائى ندارد .
و به تعبير ديگر : عبادت براى كسى بايد كرد كه قدرت بر حل مشكلات دارد ، و از آن گذشته عبادت كننده خود و نيازهايش را درك مى كند ، شنوا و بينا است ، اما اين بتها فاقد همه اينها هستند .
در حقيقت ابراهيم در اينجا دعوتش را از پدرش شروع مى كند به اين دليل كه نفوذ در نزديكان لازمتر است همانگونه كه پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نخست مامور شد كه اقوام نزديك خود را به اسلام دعوت كند همانگونه كه در آيه 214 سوره شعراء مى خوانيم و انذر عشيرتك الاقربين .
پس از آن ، ابراهيم با منطق روشنى ، او را دعوت مى كند كه در اين امر از وى تبعيت كند مى گويد : اى پدر ! علم و دانشى نصيب من شده كه نصيب تو
تفسير نمونه ج : 13 ص : 78
نشده ، به اين دليل از من پيروى كن و سخن مرا بشنو ( يا ابت انى قد جائنى من العلم ما لم ياتك فاتبعنى ) .
از من پيروى كن تا تو را به راه راست هدايت كنم ( اهدك صراطا سويا ) .
من از طريق وحى الهى آگاهى فراوانى پيدا كرده ام و با اطمينان مى توانم بگويم كه راه خطا نخواهم پيمود و تو را به راه خطا هرگز دعوت نمى كنم ، من خواهان خوشبختى و سعادت توام از من بپذير تا رستگار شوى ، و با طى اين صراط مستقيم به منزل مقصود برسى .
سپس اين جنبه اثباتى را با جنبه نفى و آثارى كه بر مخالفت اين دعوت مترتب مى شود توأم كرده مى گويد : پدرم ! شيطان را پرستش مكن ، چرا كه شيطان هميشه نسبت به خداوند رحمان ، عصيانگر بوده است ( يا ابت لا تعبد الشيطان ان الشيطان كان للرحمن عصيا ) .
البته پيدا است كه منظور از عبادت در اينجا عبادت به معنى سجده كردن و نماز و روزه براى شيطان بجا آوردن نيست ، بلكه به معنى اطاعت و پيروى فرمان است كه اين خود يكنوع از عبادت محسوب مى شود .
معنى عبادت و پرستش آنقدر وسيع است كه حتى گوش دادن به سخن كسى به قصد عمل كردن به آن را نيز شامل مى گردد و نيز قانون كسى را به رسميت شناختن يكنوع عبادت و پرستش او محسوب مى شود .
از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين نقل شده : من اصغى الى ناطق فقد عبده ، فان كان الناطق عن الله عز و جل فقد عبد الله و ان كان الناطق عن ابليس فقد عبد ابليس ! : كسى كه به سخن سخنگوئى گوش فرا دهد ( گوش دادن از روى تسليم و رضا ) او را پرستش كرده ، اگر اين سخنگو از سوى خدا سخن مى گويد خدا را پرستيده است ، و اگر از سوى ابليس سخن مى گويد ابليس را عبادت
تفسير نمونه ج : 13 ص : 79
كرده .
به هر حال ابراهيم به پدرش مى خواهد اين واقعيت را تعليم كند كه انسان در زندگى بدون خط نميتواند باشد يا خط الله و صراط مستقيم است و يا خط شيطان عصيانگر و گمراه ، او بايد در اين ميان درست بينديشد و براى خويش تصميم - گيرى كند و خير و صلاح خود را دور از تعصبها و تقليدهاى كوركورانه در نظر بگيرد .
بار ديگر او را متوجه عواقب شوم شرك و بت پرستى كرده مى گويد اى پدر ! من از اين مى ترسم كه با اين شرك و بت پرستى كه دارى عذابى از ناحيه خداوند رحمان به تو برسد ، و تو از اولياى شيطان باشى ( يا ابت انى اخاف ان يمسك عذاب من الرحمان فتكون للشيطان وليا ) .
تعبير ابراهيم در برابر عمويش آزر در اينجا بسيار جالب است از يكسو مرتبا او را با خطاب يا ابت ( پدرم ) كه نشانه ادب و احترام است مخاطب ميسازد و از سوى ديگر جمله ان يمسك نشان مى دهد كه ابراهيم از رسيدن كوچكترين ناراحتى به آزر ناراحت و نگران است و از سوى سوم تعبير به عذاب من الرحمن اشاره به اين نكته مى كند كار تو بواسطه اين شرك و بت پرستى بجائى رسيده كه خداوندى كه رحمت عام او همگان را در برگرفته به تو خشم مى گيرد و مجازاتت مى كند ، ببين چه كار وحشتناكى انجام مى دهى .
و از سوى چهارم اين كار تو كارى است كه سرانجامش ، قرار گرفتن زير چتر ولايت شيطان است .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 80
نكته ها :

1 - راه نفوذ در ديگران -
كيفيت گفتگوى ابراهيم با آزر كه طبق روايات مردى بت پرست و بت تراش و بت فروش بوده و يك عامل بزرگ فساد در محيط محسوب مى شده به ما نشان مى دهد كه براى نفوذ در افراد منحرف ، قبل از توسل به خشونت بايد از طريق منطق ، منطقى آميخته با احترام ، محبت ، دلسوزى و در عين حال توأم با قاطعيت ، استفاده كرد ، چرا كه گروه زيادى از اين طريق تسليم حق خواهند شد ، هر چند عده اى در برابر اين روش باز هم مقاومت نشان مى دهند كه البته حساب آنها جدا است و بايد برخورد ديگرى با آنها داشت .

2 - دليل پيروى از عالم
در آيات فوق خوانديم كه ابراهيم ، آزر را به پيروى از خود دعوت مى كند با اينكه قاعدتا عمويش از نظر سن از او بسيار بزرگتر بوده و در آن جامعه سرشناستر ، و دليل آن را اين ذكر مى كند كه من علومى دارم كه نزد تو نيست ( قد جائنى من العلم ما لم ياتك ) .
اين يك قانون كلى است در باره همه كه در آنچه آگاه نيستند از آنها كه آگاهند پيروى كنند و اين در واقع برنامه رجوع به متخصصان هر فن و از جمله مساله تقليد از مجتهد را در فروع احكام اسلامى مشخص مى سازد ، البته بحث ابراهيم در مسائل مربوط به فروع دين نبود بلكه از اساسى ترين مساله اصول دين سخن مى گفت ولى حتى در اينگونه مسائل نيز بايد از راهنمائيهاى دانشمند استفاده كرد ، تا هدايت به صراط سوى كه همان صراط مستقيم است حاصل گردد .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 81
3 - سوره رحمت و يادآورى
در اين سوره پنج بار هنگام شروع در داستان پيامبران بزرگ و مريم ، جمله اذكر ( يادآورى كن ) آمده است و به خاطر آن مى توان اين سوره را سوره يادآوريها ناميد ، يادآورى از پيامبران و مردان و زنان بزرگ و حركت توحيدى آنها و تلاششان در راه مبارزه با شرك و بت پرستى و ظلم و بيدادگرى .
و از آنجا كه معمولا ذكر به معنى يادآورى بعد از نسيان است ممكن است اشاره به اين واقعيت نيز باشد كه ريشه توحيد و عشق به مردان حق و ايمان به مبارزات حق طلبانه آنها در اعماق جان هر انسانى ريشه دوانيده و سخن از آنها در واقع يكنوع ذكر و يادآورى و بازگوئى است .
و توصيف خداوند به عنوان رحمان شانزده بار در اين سوره آمده است چرا كه سوره از آغازش با رحمت شروع مى شود ، رحمت خدا به زكريا ، رحمت خدا به مريم و مسيح و پايان آن نيز با همين رحمت است كه در اواخر آن مى گويد : ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا : كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند خداوند رحمان محبت آنها را در دل بندگانش قرار مى دهد ( سوره مريم آيه 96 ) .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 82
قَالَ أَ رَاغِبٌ أَنت عَنْ ءَالِهَتى يَإِبْرَهِيمُ لَئن لَّمْ تَنتَهِ لأَرْجُمَنَّك وَ اهْجُرْنى مَلِيًّا(46) قَالَ سلَمٌ عَلَيْك سأَستَغْفِرُ لَك رَبى إِنَّهُ كانَ بى حَفِيًّا(47) وَ أَعْتزِلُكُمْ وَ مَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُوا رَبى عَسى أَلا أَكُونَ بِدُعَاءِ رَبى شقِيًّا(48) فَلَمَّا اعْتزَلهَُمْ وَ مَا يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسحَقَ وَ يَعْقُوب وَ ُكلاً جَعَلْنَا نَبِيًّا(49) وَ وَهَبْنَا لهَُم مِّن رَّحْمَتِنَا وَ جَعَلْنَا لهَُمْ لِسانَ صِدْق عَلِيًّا(50)
ترجمه :
46 - گفت اى ابراهيم آيا تو از خدايان من روى گردانى ؟ اگر ( از اين كار ) دست برندارى تو را سنگسار مى كنم ، از من براى مدتى طولانى دور شو ! .
47 - ( ابراهيم ) گفت سلام بر تو ! من به زودى برايت از پروردگارم تقاضاى عفو ميكنم چرا كه او نسبت به من مهربان است .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 83
48 - و از شما و آنچه غير از خدا مى خوانيد كناره گيرى مى كنم ، و پروردگارم را مى خوانم و اميدوارم دعايم در پيشگاه پروردگارم بى پاسخ نماند .
49 - هنگامى كه از آنها و از آنچه غير خدا مى پرستيدند كناره گيرى كرد ما اسحاق و يعقوب را به او بخشيديم ، و هر يك را پيامبر بزرگى قرار داديم .
50 - و از رحمت خود به آنها ارزانى داشتيم و براى آنها نام نيك و مقام مقبول و برجسته ( در ميان همه امتها ) قرار داديم .

تفسير : نتيجه دورى از شرك و مشركان
در آيات گذشته سخنان منطقى ابراهيم كه آميخته با لطف و محبت خاصى بود در طريق هدايت پدرش گذشت ، اكنون نوبت بازگو كردن پاسخهاى آزر است تا از مقايسه اين دو به يكديگر ، حقيقت و واقعيت آشكار و روشن شود .
قرآن مى گويد : نه تنها دلسوزيهاى ابراهيم و بيان پربارش به قلب آزر ننشست بلكه او از شنيدن اين سخنان ، سخت برآشفت و گفت : اى ابراهيم آيا تو از خدايان من روى گردانى ؟ ! ( قال ا راغب انت عن الهتى يا ابراهيم ) .
اگر از اين كار خوددارى نكنى به طور قطع تو را سنگسار خواهم كرد ( لئن لم تنته لارجمنك ) .
و اكنون از من دور شو ديگر تو را نبينم ( و اهجرنى مليا ) .
جالب اينكه اولا آزر حتى مايل نبود تعبير انكار بتها و يا مخالفت و بدگوئى نسبت به آنها را بر زبان آورد ، بلكه به همين اندازه گفت : آيا تو روى گردان از بتها هستى مبادا به بتها جسارت شود ، ثانيا به هنگام تهديد ابراهيم .
او را به سنگسار كردن تهديد نمود ، آن هم با تاكيدى كه از لام و نون تاكيد ثقيله در لارجمنك استفاده مى شود و مى دانيم سنگسار كردن يكى از بدترين انواع كشتن است .
ثالثا به اين تهديد مشروط قناعت نكرد
تفسير نمونه ج : 13 ص : 84
بلكه در همان حال ابراهيم را وجودى غير قابل تحمل شمرد و به او گفت براى هميشه از نظرم دور شو ( كلمه مليا به گفته راغب در مفردات از ماده املاء به معنى مهلت دادن طولانى آمده است و در اينجا مفهومش آنست كه براى مدت طولانى يا هميشه از من دور شو ) .
اين تعبير بسيار توهين آميزى است كه افراد خشن نسبت به مخالفين خود به كار مى برند و در فارسى گاهى به جاى آن گورت را گم كن مى گوئيم ، يعنى نه تنها خودت براى هميشه از من پنهان شو ، بلكه جائى برو كه حتى قبرت را هم نبينم ! .
بعضى از مفسران جمله لارجمنك را به معنى سنگسار كردن نگرفته اند بلكه به معنى بدگوئى يا متهم كردن ، تفسير كرده اند ، ولى اين تفسير بعيد به نظر مى رسد ، بررسى ساير آيات قرآن كه با همين تعبير وارد شده است ، به آنچه گفتيم گواهى مى دهد .
ولى با اينهمه ، ابراهيم همانند همه پيامبران و رهبران آسمانى ، تسلط بر اعصاب خويش را همچنان حفظ كرد ، و در برابر اين تندى و خشونت شديد ، با نهايت بزرگوارى گفت : سلام بر تو ( قال سلام عليك ) .
اين سلام ممكن است توديع و خداحافظى باشد كه با گفتن آن و چند جمله بعد ، ابراهيم ، آزر را ترك گفت ، ممكن است سلامى باشد كه به عنوان ترك دعوى گفته مى شود همانگونه در آيه 55 سوره قصص مى خوانيم : لنا اعمالنا و لكم اعمالكم سلام عليكم لا نبتغى الجاهلين : اكنون كه از ما نمى پذيريد ، اعمال ما براى ما و اعمال شما براى خودتان ، سلام بر شما ما هواخواه جاهلان نيستيم .
سپس اضافه كرد : من به زودى براى تو از پروردگارم تقاضاى آمرزش
تفسير نمونه ج : 13 ص : 85
مى كنم چرا كه او نسبت به من ، رحيم و لطيف و مهربان است ( ساستغفر لك ربى انه كان بى حفيا ) .
در واقع ، ابراهيم در مقابل خشونت و تهديد آزر ، مقابله به ضد نمود ، وعده استغفار و تقاضاى بخشش پروردگار به او داد .
در اينجا سؤالى مطرح مى شود كه چرا ابراهيم به او وعده استغفار داد با اينكه مى دانيم آزر ، هرگز ايمان نياورد و استغفار براى مشركان ، طبق صريح آيه 113 سوره توبه ممنوع است .
پاسخ اين سؤال را بطور مشروح ذيل همان آيه سوره توبه ذكر كرده ايم ( جلد 8 صفحه 106 ) .
سپس چنين گفت : من از شما ( از تو و اين قوم بت پرست ) كناره گيرى مى كنم ، و همچنين از آنچه غير از خدا مى خوانيد يعنى از بتها ( و اعتزلكم و ما تدعون من دون الله ) .
و تنها پروردگارم را مى خوانم ، و اميدوارم كه دعاى من در پيشگاه پروردگارم بى پاسخ نماند ( و ادعوا ربى عسى ان لا اكون بدعاء ربى شقيا ) .
اين آيه از يكسو ، ادب ابراهيم را در مقابل آزر نشان مى دهد ، كه او گفت : از من دور شو ، ابراهيم هم پذيرفت ، و از سوى ديگر قاطعيت او را در عقيده اش مشخص مى كند كه اين دورى من از شما به اين دليل نيست كه دست از اعتقاد راسخم به توحيد برداشته باشم ، بلكه به خاطر عدم آمادگيتان براى پذيرش حق است و لذا من در اعتقاد خودم همچنان پا بر جا مى مانم .
ضمنا مى گويد من اگر خدايم را بخوانم اجابت مى كند اما بيچاره شما كه بيچاره تر از خود را مى خوانيد و هرگز دعايتان مستجاب نمى شود و حتى
تفسير نمونه ج : 13 ص : 86
سخنانتان را نمى شنود .
ابراهيم به گفته خود وفا كرد و بر سر عقيده خويش با استقامت هر چه تمامتر باقى ماند ، همواره منادى توحيد بود ، هر چند تمام اجتماع فاسد آن روز بر ضد او قيام كردند ، اما او سرانجام تنها نماند ، پيروان فراوانى در تمام قرون و اعصار پيدا كرد به طورى كه همه خداپرستان جهان به وجودش افتخار مى كنند .
قرآن در اين زمينه مى گويد : هنگامى كه ابراهيم از آن بت پرستان و از آنچه غير از الله مى پرستيدند كناره گيرى كرد ، اسحاق و بعد از اسحاق ، فرزندش يعقوب را به او بخشيديم ، و هر يك از آنها را پيامبر بزرگى قرار داديم ( فلما اعتزلهم و ما يعبدون من دون الله وهبنا له اسحاق و يعقوب و كلا جعلنا نبيا ) .
گرچه مدت زيادى طول كشيد كه خداوند اسحاق و سپس يعقوب ( فرزند اسحاق ) را به ابراهيم داد ولى به هر حال اين موهبت بزرگ ، فرزندى همچون اسحاق و نوه اى همچون يعقوب كه هر يك پيامبرى عاليمقام بودند ، نتيجه آن استقامتى بود كه ابراهيم (عليه السلام) در راه مبارزه با بتها و كناره گيرى از آن آئين باطل از خود نشان داد .
علاوه بر اين ، ما به آنها از رحمت خود بخشيديم ( و وهبنا لهم من رحمتنا ) .
رحمت خاصى كه ويژه خالصين و مخلصين و مردان مجاهد و مبارز راه خدا است .
و سرانجام براى اين پدر و فرزندانش ، نام نيك و زبان خير و مقام برجسته در ميان همه امتها قرار داديم ( و جعلنا لهم لسان صدق عليا ) .
اين در حقيقت پاسخى است به تقاضاى ابراهيم كه در سوره شعراء آيه 84
تفسير نمونه ج : 13 ص : 87
آمده است و اجعل لى لسان صدق فى الاخرين : خدايا براى من لسان صدق در امتهاى آينده قرار ده .
در واقع آنها مى خواستند آنچنان ابراهيم و دودمانش از جامعه انسانى طرد شوند كه كمترين اثر و خبرى از آنان باقى نماند و براى هميشه فراموش شوند ، اما بر عكس ، خداوند به خاطر ايثارها و فداكاريها و استقامتشان در اداى رسالتى كه بر عهده داشتند آنچنان آنها را بلند آوازه ساخت كه همواره بر زبانهاى مردم جهان قرار داشته و دارند ، و به عنوان اسوه و الگوئى از خداشناسى و جهاد و پاكى و تقوا و مبارزه و جهاد شناخته مى شوند .
لسان در اينگونه موارد به معنى يادى است كه از انسان در ميان مردم مى شود و هنگامى كه آنرا اضافه صدق كنيم و لسان الصدق بگوئيم معنى ياد خير و نام نيك و خاطره خوب در ميان مردم است ، و هنگامى كه با كلمه عليا كه به معنى عالى و برجسته است ضميمه شود مفهومش اين خواهد بود كه خاطره بسيار خوب از كسى در ميان مردم بماند .
ناگفته پيدا است ابراهيم نمى خواهد با اين تقاضا ، خواهش دل خويش را برآورد ، بلكه هدفش اين است كه دشمنان نتوانند تاريخ زندگى او را كه فوق العاده انسانساز بود به بوته فراموشى بيفكنند ، و او را كه مى تواند الگوئى براى مردم جهان باشد براى هميشه از خاطره ها محو كنند .
در روايتى از امير مؤمنان على (عليه السلام) مى خوانيم : لسان الصدق للمرء يجعله الله فى الناس خير من المال ياكله و يورثه : خاطره خوب و نام نيكى كه خداوند براى كسى در ميان مردم قرار دهد از ثروت فراوانى كه هم خودش بهره مى گيرد و هم به ارث مى گذارد بهتر و برتر است .
اصولا قطع نظر از جنبه هاى معنوى گاهى حسن شهرت در ميان مردم ،
تفسير نمونه ج : 13 ص : 88
مى تواند براى انسان و فرزندانش سرمايه عظيمى گردد كه نمونه هاى آن را فراوان ديده ايم .
در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه چگونه در اين آيه موهبت وجود اسماعيل ، نخستين فرزند بزرگوار ابراهيم اصلا مطرح نشده ، با اينكه نام يعقوب كه نوه ابراهيم است صريحا آمده است ؟ و در جاى ديگر از قرآن وجود اسماعيل ، ضمن مواهب ابراهيم بيان شده آنجا كه از زبان ابراهيم مى گويد : الحمد لله الذى وهب لى على الكبر اسماعيل و اسحاق : شكر خدائى را كه در پيرى اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد ( ابراهيم - 39 ) .
پاسخ اين سؤال چنين است كه : علاوه بر اينكه در دو سه آيه بعد نام اسماعيل و بخشى از صفات برجسته او مستقلا آمده است ، منظور از آيه فوق آنست كه ادامه و تسلسل نبوت را در دودمان ابراهيم بيان كند و نشان دهد چگونه اين حسن شهرت و نام نيك و تاريخ بزرگ او به وسيله پيامبرانى كه از دودمان او يكى بعد از ديگرى به وجود آمدند تحقق يافت ، و مى دانيم كه بسيارى پيامبران از دودمان اسحاق و يعقوب در طول اعصار و قرون به وجود آمده اند هر چند از دودمان اسماعيل نيز بزرگترين پيامبران يعنى پيامبر اسلام قدم به عرصه هستى گذارد ، ولى تسلسل و تداوم در فرزندان اسحاق بود .
لذا در آيه 27 سوره عنكبوت مى خوانيم : و وهبنا له اسحاق و يعقوب و جعلنا فى ذريته النبوة و الكتاب : ما به او اسحاق و يعقوب را بخشيديم و در دودمان او نبوت و كتاب آسمانى قرار داديم .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 89
وَ اذْكُرْ فى الْكِتَبِ مُوسى إِنَّهُ كانَ مخْلَصاً وَ كانَ رَسولاً نَّبِيًّا(51) وَ نَدَيْنَهُ مِن جَانِبِ الطورِ الأَيْمَنِ وَ قَرَّبْنَهُ نجِيًّا(52) وَ وَهَبْنَا لَهُ مِن رَّحْمَتِنَا أَخَاهُ هَرُونَ نَبِيًّا(53)
ترجمه :
51 - در اين كتاب ( آسمانى ) از موسى ياد كن ، كه او مخلص بود ، و رسول و پيامبر والامقامى .
52 - ما او را از طرف راست ( كوه ) طور فرا خوانديم ، و او را نزديك ساختيم و با او سخن گفتيم .
53 - و ما از رحمت خود برادرش هارون را كه پيامبر بود به او بخشيديم .

تفسير : موسى پيامبرى مخلص و برگزيده
سه آيه فوق اشاره كوتاهى به موسى (عليه السلام) دارد كه فرزندى است از دودمان ابراهيم ، و موهبتى است از مواهب آن بزرگمرد كه خط او را تعقيب و تكميل كرد نخست روى سخن را به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده مى گويد : از موسى در كتاب آسمانيت ياد كن ( و اذكر فى الكتاب موسى ) .
سپس پنج قسمت از مواهبى را كه به اين پيامبر بزرگ مرحمت فرمود بازگو مى كند :
1 - او به خاطر اطاعت و بندگى خدا به جائى رسيد كه پروردگار او را
تفسير نمونه ج : 13 ص : 90
خالص و پاك ساخت ( انه كان مخلصا ) .
و مسلما كسى كه به چنين مقامى برسد از خطر انحراف و آلودگى مصون خواهد بود چرا كه شيطان با تمام اصرارى كه براى منحرف ساختن بندگان خدا دارد خودش اعتراف مى كند كه قدرت بر گمراه كردن مخلصين ندارد قال فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين : گفت سوگند به عزتت همه آنها را گمراه مى كنم مگر بندگان مخلصت ( سوره ص - 82 و 83 ) .
2 - او پيامبر و رسول والامقامى بود ( و كان رسولا نبيا ) .
حقيقت رسالت اين است كه ماموريتى بر عهده كسى بگذارند و او موظف به تبليغ و اداى آن ماموريت شود ، و اين مقامى است كه همه پيامبرانى كه مامور دعوت بودند داشتند .
ذكر نبيا در اينجا اشاره به علو مقام و رفعت شان اين پيامبر بزرگ است ، زيرا اين واژه در اصل از نبوه ( بر وزن نغمه ) به معنى رفعت و بلندى مقام گرفته شده ، البته ريشه ديگرى نيز دارد كه از نبا به معنى خبر است ، زيرا پيامبر خبر الهى را دريافت مى كند و به ديگران خبر مى دهد اما در اينجا مناسبتر همان معنى اول است .
3 - آيه بعد اشاره به آغاز رسالت موسى كرده مى گويد : ما او را از طرف راست كوه طور فرا خوانديم ( و ناديناه من جانب الطور الايمن ) .
در آن شب تاريك و پر وحشتى كه با همسرش از بيابانهاى مدين گذشته و به سوى مصر در حركت بود به همسرش درد وضع حمل دست داد ، و گرفتار سرماى شديدى شد و به دنبال شعله آتشى در حركت بود ، ناگهان برقى از دور درخشيد و ندائى برخاست و به موسى (عليه السلام) فرمان رسالت داده شد ، و اين بزرگترين افتخار و شيرين ترين لحظه در عمر او بود .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 91
4 - علاوه بر اين ما او را نزديك ساختيم و با او سخن گفتيم ( و قربناه نجيا ) .
نداى الهى موهبتى بود و تكلم با او موهبت ديگر .
و سرانجام از رحمت خود ، برادرش هارون را كه او نيز پيامبرى بود به او بخشيديم تا پشتيبان و يار و همكار او باشد ( و وهبنا له من رحمتنا اخاه هارون نبيا ) .

نكته ها :

1 - مخلص چه كسى است ؟
در آيات فوق خوانديم كه خداوند موسى را از بندگان مخلص خود ( به فتح لام ) قرار داد ، و اين مقام همانگونه كه اشاره كرديم مقامى است بسيار با عظمت ، مقامى است توأم با بيمه الهى از لغزشها و انحرافها ، مقام نفوذناپذيرى در برابر شيطان كه جز در سايه جهاد مداوم با نفس و اطاعت مستمر و پى گير از فرمان خدا به دست نمى آيد .
بزرگان علم اخلاق اين مقام را مقامى بسيار بلند و عالى مى دانند و از آيات قرآن استفاده مى شود كه مخلصين ويژگيها و افتخارات خاصى دارند كه در ذيل آيات مناسب به خواست خدا خواهد آمد .

2 - فرق رسول و نبى
رسول در اصل به معنى كسى است كه ماموريت و رسالتى بر عهده او
تفسير نمونه ج : 13 ص : 92
گذارده شده ، تا آن را ابلاغ كند و نبى بنا بر يك تفسير به معنى كسى است كه از وحى الهى آگاه است و خبر مى دهد ، و بنا بر تفسير ديگر به معنى شخص عاليمقام است ( كه ماده اشتقاق هر دو قبلا بيان شد ) اين از نظر لغت .
اما از نظر تعبيرات قرآنى و لسان روايات بعضى معتقدند كه رسول كسى است كه صاحب آئين و مامور ابلاغ باشد ، يعنى وحى الهى را دريافت كند و به مردم ابلاغ نمايد ، اما نبى دريافت وحى مى كند ولى موظف به ابلاغ آن نيست ، بلكه تنها براى انجام وظيفه خود او است ، و يا اگر از او سؤال كنند پاسخ مى گويد .
به تعبير ديگر نبى همانند طبيب آگاهى است كه در محل خود آماده پذيرائى بيماران است ، او به دنبال بيماران نمى رود ، ولى اگر بيمارى به او مراجعه كند از درمانش فروگذار نمى كند .
اما رسول همانند طبيبى است سيار ، و به تعبيرى كه على (عليه السلام) در نهج - البلاغه در باره پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرموده : طبيب دوار بطبه .
او به همه جا مى رود به شهرها ، روستاها ، كوه و دشت و بيابان تا بيماران را پيدا كند و به مداواى آنها بپردازد ، او چشمه اى است كه به دنبال تشنگان مى دود نه چشمه اى كه تشنگان او را جستجو كنند .
از رواياتى كه در اين زمينه به ما رسيده و مرحوم كلينى در كتاب اصول كافى در باب طبقات الانبياء و الرسل و باب الفرق بين النبى و الرسل آورده چنين استفاده مى شود كه نبى كسى است كه تنها حقايق وحى را در حال خواب مى بيند ( همانند رؤياى ابراهيم ) و يا علاوه بر خواب در بيدارى هم صداى فرشته وحى را مى شنود .
اما رسول كسى است كه علاوه بر دريافت وحى در خواب و شنيدن صداى
تفسير نمونه ج : 13 ص : 93
فرشته ، خود او را هم مشاهده مى كند .
البته آنچه در اين روايات وارد شده با تفسيرى كه گفتيم منافات ندارد چرا كه ممكن است ماموريتهاى متفاوت پيامبر و رسول تاثير در نحوه دريافت آنها از وحى داشته باشد ، و به تعبير ديگر هر مرحله اى از ماموريت همراه با مرحله ويژه اى از وحى است ( دقت كنيد ) .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 94
وَ اذْكُرْ فى الْكِتَبِ إِسمَعِيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ كانَ رَسولاً نَّبِيًّا(54) وَ كانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصلَوةِ وَ الزَّكَوةِ وَ كانَ عِندَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا(55)
ترجمه :
54 - در كتاب آسمانى خود از اسماعيل ياد كن كه او در وعده هايش صادق و رسول و پيامبر بزرگى بود .
55 - او همواره خانواده خود را به نماز و زكات دعوت مى كرد و همواره مورد رضايت پروردگارش بود .

تفسير : اسماعيل پيامبر صادق الوعد
بعد از ابراهيم و فداكاريهاى او و همچنين اشاره كوتاهى كه به فرازى از زندگى موسى شد ، سخن از اسماعيل بزرگترين فرزند ابراهيم ، به ميان مى آورد ، و ياد ابراهيم را با ياد فرزندش اسماعيل ، و برنامه هايش را با برنامه هاى او تكميل مى كند ، و پنج صفت از صفات برجسته او را كه مى تواند براى همگان الگو باشد بيان مى كند .
روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده مى گويد : در كتاب آسمانيت از اسماعيل ياد كن ( و اذكر فى الكتاب اسماعيل ) .
كه او در وعده هايش صادق بود ( انه كان صادق الوعد ) .
و پيامبر عاليمقامى بود ( و كان رسولا نبيا ) .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 95
او همواره خانواده خود را به نماز و زكات ، امر مى كرد ( و كان يامر اهله بالصلوة و الزكوة ) .
و همواره مورد رضايت پروردگارش بود ( و كان عند ربه مرضيا ) .
در اين دو آيه به صادق الوعد بودن - پيامبر عاليمقام بودن - امر به نماز و پيوند و رابطه با خالق داشتن - امر به زكات و رابطه با خلق خدا برقرار نمودن و بالاخره كارهائى انجام دادن كه جلب خشنودى خدا را كند ، از صفات اين پيامبر بزرگ الهى شمرده شده است .
تكيه روى وفاى به عهد ، و توجه به تربيت خانواده ، به اهميت فوق العاده اين دو وظيفه الهى اشاره مى كند كه يكى قبل از مقام نبوت او ذكر شده و ديگرى بلافاصله بعد از مقام نبوت .
در حقيقت تا انسان صادق نباشد ، محال است به مقام والاى رسالت برسد چرا كه اولين شرط اين مقام آنست كه وحى الهى را بى كم و كاست به بندگانش برساند ، و لذا حتى افراد معدودى كه مقام عصمت را در پاره اى از ابعادش در انبياء انكار مى كنند مساله صدق پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را به عنوان يك شرط اساسى پذيرفته اند ، صدق و راستى در خبرها ، در وعده ها و در همه چيز .
در روايتى مى خوانيم : اينكه خداوند اسماعيل را ، صادق الوعد شمرده به خاطر اين است كه او بقدرى در وفاى به وعده اش اصرار داشت كه با كسى در محلى وعده اى گذارده بود ، او نيامد ، اسماعيل همچنان تا يكسال در انتظار او بود ! هنگامى كه بعد از اين مدت آمد ، اسماعيل گفت : من همواره در انتظار تو بودم ! بديهى است هرگز منظور اين نيست كه اسماعيل كار و زندگيش را تعطيل كرد بلكه مفهومش اين است كه در عين ادامه برنامه هايش مراقب آمدن
تفسير نمونه ج : 13 ص : 96
شخص مزبور بود .
در زمينه وفاى به عهد ( در جلد چهارم صفحه 242 ) ذيل آيه اول سوره مائده مشروحا بحث كرده ايم .
و از سوى ديگر نخستين مرحله براى تبليغ رسالت ، شروع از خانواده خويشتن است ، كه از همه به انسان نزديكتر مى باشند ، به همين دليل پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيز نخست دعوت خود را از خديجه همسر گراميش و على (عليه السلام) پسرعمويش شروع كرد و سپس طبق فرمان و انذر عشيرتك الاقربين به بستگان نزديكش پرداخت .
در آيه 132 سوره طه نيز مى خوانيم : و أمر اهلك بالصلوة و اصطبر عليها : خانواده خود را به نماز دعوت كن و بر انجام نماز شكيبا باش .
نكته ديگر كه در اينجا قابل ذكر است اينكه با توصيف اسماعيل به مرضى بودن ، در واقع اشاره به اين حقيقت شده است كه او در كل برنامه هايش رضايت خدا را جلب كرده بود ، اصولا نعمتى از اين بالاتر نيست كه معبود و مولا و خالق انسان از او راضى و خشنود باشد به همين دليل در آيه 119 سوره مائده بعد از آنكه نعمت بهشت جاويدان را براى بندگان خاص خدا بيان مى كند در پايان مى گويد : رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك الفوز العظيم : خداوند از آنها خشنود و آنها نيز از او خشنود خواهند بود ، و اين فوز عظيم و رستگارى بزرگى است .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 97
وَ اذْكُرْ فى الْكِتَبِ إِدْرِيس إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَّبِيًّا(56) وَ رَفَعْنَهُ مَكاناً عَلِياًّ(57) أُولَئك الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ مِن ذُرِّيَّةِ ءَادَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوح وَ مِن ذُرِّيَّةِ إِبْرَهِيمَ وَ إِسرءِيلَ وَ مِمَّنْ هَدَيْنَا وَ اجْتَبَيْنَا إِذَا تُتْلى عَلَيْهِمْ ءَايَت الرَّحْمَنِ خَرُّوا سجَّداً وَ بُكِيًّا (58) * فخَلَف مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصلَوةَ وَ اتَّبَعُوا الشهَوَتِ فَسوْف يَلْقَوْنَ غَياًّ(59) إِلا مَن تَاب وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صلِحاً فَأُولَئك يَدْخُلُونَ الجَْنَّةَ وَ لا يُظلَمُونَ شيْئاً(60)
ترجمه :
56 - و در اين كتاب ( نيز ) از ادريس ياد كن ، او بسيار راستگو و پيامبر بزرگى بود .
57 - و ما او را به مقام بلندى رسانديم .
58 - آنها پيامبرانى بودند كه خداوند مشمول نعمتشان قرار داده بود ، از فرزندان آدم و از كسانى كه با نوح بر كشتى سوار كرديم ، و از دودمان ابراهيم و يعقوب ، از
تفسير نمونه ج : 13 ص : 98
آنها كه هدايت كرديم و برگزيديم ، آنها كسانى بودند كه وقتى آيات خداوند رحمان بر آنان خوانده مى شد به خاك مى افتادند و سجده مى كردند ، در حالى كه گريان بودند .
59 - اما بعد از آنها فرزندان ناشايسته اى روى كار آمدند كه نماز را ضايع كردند و پيروى از شهوات نمودند و به زودى ( مجازات ) گمراهى خود را خواهند ديد .
60 - مگر آنها كه توبه كنند ، ايمان آورند ، و عمل صالح انجام دهند ، چنين كسانى داخل بهشت مى شوند و كمترين ستمى به آنها نخواهد شد .

تفسير : اينها پيامبران راستين بودند ، اما ...
در آخرين قسمت از يادآوريهاى اين سوره ، سخن از ادريس پيامبر ، به ميان آمده است .
نخست مى گويد : در كتاب آسمانيت ( قرآن ) از ادريس ياد كن كه او صديق و پيامبر بود ( و اذكر فى الكتاب ادريس انه كان صديقا نبيا ) .
صديق همانگونه كه سابقا هم گفته ايم به معنى شخص بسيار راستگو و تصديق كننده آيات خداوند و تسليم در برابر حق و حقيقت است .
سپس به مقام بلند پايه او اشاره كرده مى گويد : ما او را به مقام بلندى رسانديم ( و رفعناه مكانا عليا ) .
در اينكه منظور ، عظمت مقام معنوى ادريس يا بلندى مكان حسى او است در ميان مفسران گفتگو است ، بعضى همانگونه كه ما انتخاب كرديم آن را اشاره به مقامات معنوى و درجات روحانى اين پيامبر بزرگ مى دانند ، و بعضى معتقدند كه خداوند ادريس را همچون مسيح به آسمان برد و تعبير مكانا عليا را در آيه فوق اشاره به همين مى دانند .
ولى اطلاق كلمه مكان به مقامات معنوى ، امرى متداول و معمول است
تفسير نمونه ج : 13 ص : 99
در سوره يوسف آيه 77 مى خوانيم يوسف به برادران خود كه كار خلافى انجام داده بودند گفت : انتم شر مكانا شما از نظر مقام و منزلت بدترين مردميد .
به هر حال ادريس يكى از پيامبران بلند مقام الهى است كه شرح حال او در نكته ها خواهد آمد .
سپس به صورت يك جمع بندى از تمام افتخاراتى كه در آيات گذشته پيرامون انبياء بزرگ و صفات و حالات آنها و مواهبى كه خداوند به آنها داده بود ، بيان گرديد چنين مى گويد : آنها پيامبرانى بودند كه خداوند آنان را مشمول نعمت خود قرار داده بود ( اولئك الذين انعم الله عليهم من النبيين ) .
كه بعضى از فرزندان آدم بودند ، و بعضى از فرزندان كسانى كه با نوح در كشتى سوار كرديم و بعضى از دودمان ابراهيم و اسرائيل ( من ذرية آدم و ممن حملنا مع نوح و من ذرية ابراهيم و اسرائيل ) .
با اينكه همه اين پيامبران از فرزندان آدم بودند ، ولى با توجه به نزديكى آنها به يكى از پيامبران بزرگ از آنان بعنوان ذريه ابراهيم و اسرائيل ياد شده ، و به اين ترتيب منظور از ذريه آدم در اين آيه ، ادريس است كه طبق مشهور ، جد نوح پيامبر بود ، و منظور از ذريه كسانى كه با نوح بر كشتى سوار شدند ابراهيم است ، زيرا ابراهيم از فرزندان سام ( فرزند نوح ) بوده .
و منظور از ذريه ابراهيم اسحاق و اسماعيل و يعقوب است ، و منظور از ذريه اسرائيل ، موسى و هارون و زكريا و يحيى و عيسى مى باشد كه در آيات گذشته به حالات آنها و بسيارى از صفات برجسته شان اشاره شده .
سپس اين بحث را با ياد پيروان راستين اين پيامبران بزرگ تكميل كرده مى گويد : از كسانى كه هدايت كرديم و برگزيديم افرادى هستند كه وقتى آيات خداوند رحمان بر آنها خوانده شود به خاك مى افتند و سجده مى كنند ،
تفسير نمونه ج : 13 ص : 100
و سيلاب اشكشان سرازير مى شود ( و ممن هدينا و اجتبينا اذا تتلى عليهم آيات الرحمن خروا سجدا و بكيا ) .
بعضى از مفسران ، جمله ممن هدينا و اجتبينا ... را بيان ديگرى براى همان انبيائى كه در آغاز آيه به آنها اشاره شده دانسته اند ، ولى آنچه در بالا گفتيم نزديكتر به نظر مى رسد .
شاهد اين سخن حديثى است كه از امام زين العابدين على بن الحسين (عليهماالسلام) نقل شده است كه به هنگام تلاوت اين آيه ، فرمود : نحن عنينا بها : ما مقصود از اين آيه ايم .
بديهى است هرگز منظور از اين جمله انحصار نيست ، بلكه بيان مصداق روشن پيروان راستين انبياء است و ما بارها در همين تفسير نمونه به نمونه هائى از اين مطلب برخورد كرده ايم .
اما عدم توجه به اين حقيقت سبب شده است كه مفسرانى همچون آلوسى در روح المعانى به اشتباه بيفتد و بر اين حديث طعنه بزنند و آنرا دليل بر بى اعتبار بودن احاديث شيعه بدانند ! و اين است نتيجه عدم آگاهى به مفهوم واقعى رواياتى كه در تفسير آيات وارد شده است .
قابل توجه اينكه : در آيات گذشته سخن از مريم به ميان آمد در حالى كه او از انبياء نبود ، او از كسانى بود كه در جمله ممن هدينا داخل است
تفسير نمونه ج : 13 ص : 101
و از مصاديق آن محسوب مى شود و در هر زمان و مكانى ، مصداق يا مصداقهائى داشته و دارد .
به همين جهت در آيه 69 سوره نساء نيز مشاهده ميكنيم كه مشمولين نعمتهاى خدا را منحصر به پيامبران ندانسته ، بلكه صديقين و شهدا را نيز بر آن مى افزايد ( فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء ) .
در آيه 75 سوره مائده نيز از مريم مادر عيسى به عنوان صديقه تعبير مى كند و مى گويد ، و امه صديقة .
سپس از گروهى كه از مكتب انسانساز انبياء جدا شدند و پيروانى ناخلف از آب در آمدند سخن مى گويد و قسمتى از اعمال زشت آنها را بر مى شمرد و مى گويد : بعد از آنها فرزندان ناشايسته اى روى كار آمدند كه نماز را ضايع كردند ، و از شهوات پيروى نمودند كه به زودى مجازات گمراهى خود را خواهند ديد ( فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلوة و اتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيا ) .
خلف ( بر وزن برف ) به معنى فرزندان ناصالح و به اصطلاح ناخلف است در حالى كه خلف ( بر وزن صدف ) به معنى فرزند صالح است .
اين جمله ممكن است اشاره به گروهى از بنى اسرائيل باشد كه در طريق گمراهى گام نهاده ، خدا را فراموش كردند ، پيروى از شهوات را بر ذكر خدا ترجيح دادند ، جهان را پر از فساد نمودند و سرانجام به نتيجه اعمال سوء خود در دنيا رسيدند و در آخرت نيز خواهند رسيد .
در اينكه منظور از اضاعه صلاة در اينجا ترك نماز است و يا تاخير از وقت آن ، و يا انجام دادن اعمالى كه نماز را در جامعه ضايع كند ؟ مفسران احتمالهاى مختلفى داده اند ، ولى معنى اخير ، صحيحتر به نظر مى رسد .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 102
چرا از ميان تمام عبادات ، روى نماز در اينجا انگشت گذارده شده ؟ شايد دليل آن اين باشد كه نماز چنانكه مى دانيم سدى است در ميان انسان و گناهان ، هنگامى كه اين سد شكسته شد ، غوطهور شدن در شهوات ، نتيجه قطعى آنست و به تعبير ديگر همانگونه كه پيامبران ، ارتقاء مقام خود را از ياد خدا شروع كردند و به هنگامى كه آيات خدا بر آنها خوانده مى شد به خاك مى افتادند و گريه مى كردند ، اين پيروان ناخلف سقوط و انحرافشان از فراموش كردن ياد خدا شروع شد .
از آنجا كه برنامه قرآن در همه جا اين است كه راه بازگشت به سوى ايمان و حق را باز بگذارد در اينجا نيز بعد از ذكر سرنوشت نسلهاى ناخلف چنين مى گويد : مگر آنها كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند ، آنها داخل بهشت مى شوند و كمترين ظلمى به آنها نخواهد شد ( الا من تاب و آمن و عمل صالحا فاولئك يدخلون الجنة و لا يظلمون شيئا ) .
بنا بر اين چنان نيست كه اگر كسى يكروز در شهوات غوطهور شود براى هميشه مهر ياس و نوميدى از رحمت خدا بر پيشانى او كوفته شود ، بلكه تا نفسى باقى است و انسان در قيد حيات دنيا است ، راه بازگشت و توبه باز است .

نكته ها :

ادريس كيست ؟
طبق نقل بسيارى از مفسران ، ادريس جد پدر نوح است .
نام او در تورات اخنوخ و در عربى ادريس مى باشد كه بعضى آن را از ماده درس مى دانند ، زيرا او اولين كسى بود كه با قلم خط نوشت ، او علاوه بر مقام نبوت ، به علم نجوم و حساب و هيئت احاطه داشت ، و نخستين كسى بود كه طرز دوختن لباس
تفسير نمونه ج : 13 ص : 103
را به انسانها آموخت .
در مورد اين پيامبر بزرگ قرآن تنها دو بار - آنهم با اشاره هاى كوتاه سخن گفته است ، يكى در آيات مورد بحث و ديگرى در سوره انبياء آيه 85 و 86 و در روايات مختلف شرح مبسوطى در باره زندگى او نوشته اند كه نمى توان همه آنها را معتبر دانست به همين دليل ما به اشاره بالا قناعت كرده و از اين بحث مى گذريم .
2 - در حديثى كه در بسيارى از كتب دانشمندان اهل سنت آمده ، چنين مى خوانيم پيامبر هنگامى كه آيه فخلف من بعدهم خلف ... را تلاوت كرده ، فرمود : يكون خلف من بعد ستين سنة اضاعوا الصلوة و اتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيا ثم يكون خلف يقرئون القرآن لا يعدوا تراقيهم ، و يقرء القرآن ثلاثة مؤمن و منافق و فاجر : بعد از شصت سال ، افرادى به روى كار مى آيند كه نماز را ضايع مى كنند و در شهوات غوطهور مى شوند و به زودى نتيجه گمراهى خود را خواهند ديد ، و بعد از آنها گروه ديگرى روى كار مى آيند كه قرآن را ( با آب و تاب ) مى خوانند ولى از شانه هاى آنها بالاتر نمى رود ( چون نه از روى اخلاص است و نه براى تدبر و انديشه به خاطر عمل ، بلكه از روى ريا و تظاهر است و يا قناعت كردن به الفاظ ، و به همين دليل اعمال آنها به مقام قرب خدا بالا نمى رود ) .
قابل توجه اينكه اگر مبدء شصت سال را هجرت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بگيريم درست منطبق بر زمانى مى شود كه يزيد بر اريكه قدرت نشست و سالار شهيدان امام حسين (عليه السلام) و يارانش شربت شهادت نوشيدند ، و بعد از اين ، باقيمانده دوران بنى اميه و دوران بنى عباس است كه از اسلام به نامى قناعت كرده بودند و از قرآن به الفاظى و پناه مى بريم به خدا كه ما جزء چنين گروه ناخلفى باشيم .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 104
جَنَّتِ عَدْن الَّتى وَعَدَ الرَّحْمَنُ عِبَادَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّهُ كانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا(61) لا يَسمَعُونَ فِيهَا لَغْواً إِلا سلَماً وَ لهَُمْ رِزْقُهُمْ فِيهَا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا(62) تِلْك الجَْنَّةُ الَّتى نُورِث مِنْ عِبَادِنَا مَن كانَ تَقِيًّا(63)
ترجمه :
61 - باغهائى است جاودانى كه خداوند رحمان ، بندگانش را به آن وعده داده است ، هر چند آن را نديده اند ، وعده خدا حتما تحقق يافتنى است .
62 - آنها هرگز در آنجا گفتار لغو و بيهوده اى نمى شنوند و جز سلام در آنجا سخنى نيست و هر صبح و شام روزى آنها در بهشت مقرر است .
63 - اين همان بهشتى است كه ما به ارث به بندگان پرهيزگار مى دهيم .

تفسير : توصيفى از بهشت
در اين آيات ، توصيف بهشت و نعمتهاى بهشتى شده است كه در آيات گذشته از آن ياد شده بود .
نخست بهشت موعود را چنين توصيف مى كند : باغهائى است جاودانى كه خداوند رحمان ، بندگانش را به آن وعده داده است ، و آنها آن را نديده اند
تفسير نمونه ج : 13 ص : 105
( ولى به آن ايمان دارند ) ( جنات عدن التى وعد الرحمن عباده بالغيب ) .
وعده خدا حتما تحقق يافتنى است ( انه كان وعده ماتيا ) .
قابل توجه اينكه : در آيات گذشته كه سخن از توبه و ايمان و عمل صالح بود و به دنبال آن وعده بهشت ، جنت به صورت مفرد آمده ، اما در اينجا به صورت جمع است ( جنات ) زيرا بهشت در حقيقت مركب از باغهاى متعدد و فوق العاده پر نعمتى است كه در اختيار مؤمنان صالح قرار دارد .
توصيف به عدن كه به معنى هميشگى و جاودانى است دليل بر اين است كه بهشت همچون باغها و نعمتهاى اين جهان نيست كه زائل شدنى باشد ، زيرا چيزى كه انسان را در رابطه با نعمتهاى بزرگ اين جهان نگران مى سازد اين است كه همه آنها سرانجام زوال پذيرند ، اما اين نگرانى در مورد نعمتهاى بهشتى وجود ندارد .
كلمه عباده به معنى بندگان مؤمن خداوند است نه همه بندگان و تعبير بالغيب كه بعد از آن گفته شده است يعنى از ديده هاى آنها پنهان است و به آن ايمان دارند ، در آيه ( 30 سوره فجر ) نيز مى خوانيم فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى : در سلك بندگانم درآ و در بهشتم ورود نما ! اين احتمال نيز در معنى بالغيب وجود دارد كه نعمتهاى بهشتى آنچنان است كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و حتى به مغزهاى انسانها ، خطور نكرده است ، و به كلى از حس و درك ما غائب است ، جهانى است برتر ، وسيعتر و مافوق اين جهان كه ما تنها شبحى از آن را از دور با چشم جان مى بينيم .
پس از آن به يكى ديگر از بزرگترين نعمتهاى بهشتى اشاره كرده مى گويد :
تفسير نمونه ج : 13 ص : 106
آنها هرگز در آنجا سخن لغو و بيهوده اى نمى شنوند ( لا يسمعون فيها لغوا ) .
نه دروغى ، نه دشنامى ، نه تهمتى نه زخم زبانى ، نه سخريه اى و نه حتى سخن بيهوده اى .
تنها چيزى كه در آنجا مرتبا به گوش مى خورد سلام است ( الا سلاما ) .
سلام به معنى وسيع كلمه كه دلالت بر سلامت روح و فكر و زبان و رفتار و كردار بهشتيان دارد .
سلامى كه آن محيط را ، بهشتى كرده و هر گونه اذيت و ايذاء از آن برچيده شده است .
سلامى كه نشانه يك محيط امن و امان ، يك محيط مملو از صفا و صميميت و پاكى و تقوا و صلح و آرامش است .
در آيات ديگر قرآن نيز همين حقيقت با تعبيرات مختلفى آمده است ، در آيه ( 73 سوره زمر ) مى خوانيم : و قال لهم خزنتها سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين : خازنان بهشت به هنگام ورود به آنها مى گويند : سلام بر شما هميشه خوش و خوشحال باشيد ، پاك و پاكيزه باشيد ، بفرمائيد وارد بهشت شويد ، و جاودانه بمانيد ! در ( آيه 34 سوره ق ) مى خوانيم : ادخلوها بسلام ذلك يوم الخلود : با سلام و سلامت وارد آن شويد امروز روز خلود و جاودانى است .
نه تنها فرشتگان بر آنها درود مى فرستند و خود آنها به يكديگر بلكه خداوند نيز ، چنانكه در ( سوره يس آيه 57 ) بر آنها سلام مى فرستند : سلام قولا من رب رحيم : سلام بر شما باد ، اين سلامى است از پروردگار مهربان به شما بهشتيان .
آيا محيطى باصفاتر و زيباتر از اين محيط آكنده از سلام و سلامت وجود دارد .
و به دنبال اين نعمت به نعمت ديگرى اشاره مى كند مى گويد هر صبح و
تفسير نمونه ج : 13 ص : 107
شام روزى آنها در بهشت در انتظارشان است ( و لهم رزقهم فيها بكرة و عشيا ) .
اين جمله دو سؤال را برمى انگيزد : نخست اينكه : مگر در بهشت صبح و شامى وجود دارد ؟ پاسخ اين سؤال در روايات اسلامى چنين آمده است : گرچه در بهشت همواره نور و روشنائى است اما بهشتيان از كم و زياد شدن نور و نوسان آن شب و روز را تشخيص مى دهند .
سؤال ديگر اينكه : از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه بهشتيان هر چه بخواهند از مواهب و روزيها در اختيارشان هميشه و در هر ساعت وجود دارد ، اين چه رزقى است كه فقط صبح و شام به سراغ آنها مى آيد ؟ پاسخ اين سؤال را از حديث لطيفى كه از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده مى توان دريافت آنجا كه مى فرمايد : و تعطيهم طرف الهدايا من الله لمواقيت الصلوة التى كانوا يصلون فيها فى الدنيا : هداياى جالب و نخبه از سوى خداوند بزرگ در اوقاتى كه در اين دنيا نماز مى خواندند به آنها در بهشت مى رسد از اين حديث استفاده مى شود كه اين هداياى ممتاز كه به هيچوجه نمى توان ماهيت آن را حتى با حدس و تخمين بيان كرد ، نعمتهائى است بسيار پر ارزش كه علاوه بر نعمتهاى معمول بهشتى ، صبح و شام به آنها اهدا مى گردد .
آيا تعبير آيه فوق و حديثى كه در بالا ذكر شد دليل بر اين نيست كه زندگى بهشتيان يكنواخت نمى باشد ، بلكه هر روز و هر صبح و شام موهبت جديد و لطف تازه اى شامل حالشان مى شود ؟ و آيا مفهوم اين سخن آن نيست كه در آنجا سير تكاملى انسان ادامه خواهد داشت هر چند اعمال تازه اى در آنجا انجام نمى دهد ، ولى با مركبى كه از معتقدات و اعمالش در اين جهان فراهم ساخته سير تكاملى خود را ادامه خواهد داد .