بعدی 
تفسير نمونه ج : 12 ص : 76
خود نباشند ، در اين موقع آزمايش بزرگ فرزندان شروع مى شود .
آيا وجود چنين پدر و مادرى را مايه رحمت مى دانند ، و يا بلا و مصيبت و عذاب آيا صبر و حوصله كافى براى نگهدارى احترام آميز از چنين پدر و مادرى را دارند و يا هر زمان با نيش زبان ، با كلمات سبك و اهانت آميز و حتى گاه با تقاضاى مرگ او از خدا قلبش را مى فشارند و آزار مى دهند ؟ .
2 - از سوى ديگر قرآن مى گويد : در اين هنگام به آنها اف مگو ، يعنى اظهار ناراحتى و ابراز تنفر مكن ، و باز اضافه مى كند با صداى بلند و اهانت آميز و داد و فرياد با آنها سخن مگو ، و باز تاكيد مى كند كه با قول كريم و گفتار بزرگوارانه با آنها سخن بگو كه همه آنها نهايت ادب در سخن را مى رساند كه زبان كليد قلب است .
3 - از سوى ديگر دستور به تواضع و فروتنى مى دهد ، تواضعى كه نشان دهنده محبت و علاقه باشد و نه چيز ديگر .
4 - سرانجام مى گويد : حتى موقعى كه رو به سوى درگاه خدا مى آورى پدر و مادر را ( چه در حيات و چه در ممات ) فراموش مكن و تقاضاى رحمت پروردگار براى آنها بنما .
مخصوصا اين تقاضايت را با اين دليل همراه ساز و بگو خداوندا همانگونه كه آنها در كودكى مرا تربيت كردند تو مشمول رحمتشان فرما ؟ نكته مهمى كه از اين تعبير علاوه بر آنچه گفته شد استفاده مى شود اين است كه اگر پدر و مادر آنچنان مسن و ناتوان شوند كه به تنهائى قادر بر حركت و دفع آلودگيها از خود نباشند ، فراموش نكن كه تو هم در كودكى چنين بودى و آنها از هر گونه حمايت و محبت از تو دريغ نداشتند محبت آنها را جبران نما .
و از آنجا كه گاهى در رابطه با حفظ حقوق پدر و مادر و احترام آنها و تواضعى
تفسير نمونه ج : 12 ص : 77
كه بر فرزند لازم است ممكن است لغزشهائى پيش بيايد كه انسان آگاهانه يا ناآگاه به سوى آن كشيده شود در آخرين آيه مورد بحث مى گويد : پروردگار شما به آنچه در دل و جان شما است از شما آگاهتر است ( ربكم اعلم بما فى نفوسكم ) چرا كه علم او در همه زمينه ها حضورى و ثابت و ازلى و ابدى و خالى از هر گونه اشتباه است در حالى كه علوم شما واجد اين صفات نيست .
بنابراين اگر بدون قصد طغيان و سركشى در برابر فرمان خدا لغزشى در زمينه احترام و نيكى به پدر و مادر از شما سر زند و بلافاصله پشيمان شديد و در مقام جبران برآئيد مسلما مشمول عفو خدا خواهيد شد : اگر شما صالح باشيد و توبه كار خداوند توبه كاران را مى آمرزد ( ان تكونوا صالحين فانه كان للاوابين غفورا ) .
اواب از ماده اوب ( بر وزن قوم ) بازگشت توأم با اراده مى گويند ، در حالى كه رجوع هم به بازگشت با اراده گفته مى شود و هم بى اراده ، به همين دليل به توبه اوبه گفته مى شود ، چون حقيقت توبه بازگشت توأم با اراده به سوى خداست .
و از آنجا كه اواب صيغه مبالغه است به كسى گفته مى شود كه هر لحظه از او خطائى سر زند به سوى پروردگار بازمى گردد .
اين احتمال نيز وجود دارد كه ذكر صيغه مبالغه اشاره به تعدد عوامل بازگشت و رجوع به خدا باشد ، زيرا ايمان به پروردگار از يكسو ، توجه به دادگاه عالم قيامت از سوى ديگر ، وجدان بيدار از سوى سوم ، و توجه به عواقب و آثار گناه از سوى چهارم دست به دست هم مى دهند و انسان را مؤكدا از مسير انحرافى به سوى خدا مى برند .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 78
نكته ها :

1 - احترام پدر و مادر در منطق اسلام
گر چه عواطف انسانى و مساله حق شناسى به تنهائى براى رعايت احترام در برابر والدين كافى است ، ولى از آنجا كه اسلام حتى در مسائلى كه هم عقل در آن استقلال كامل دارد ، و هم عاطفه آن را به وضوح درمى يابد ، سكوت روا نمى دارد ، بلكه به عنوان تاكيد در اين گونه موارد هم دستورات لازم را صادر مى كند در مورد احترام والدين آنقدر تاكيد كرده است كه در كمتر مساله اى ديده مى شود .
به عنوان نمونه به چند قسمت اشاره مى كنيم : الف در چهار سوره از قرآن مجيد نيكى به والدين بلا فاصله بعد از مساله توحيد قرار گرفته اين همرديف بودن دو مساله بيانگر اين است كه اسلام تا چه حد براى پدر و مادر احترام قائل است .
در سوره بقره آيه 83 مى خوانيم : لا تعبدون الا الله و بالوالدين احسانا : و در سوره نساء آيه 36 و اعبدوا الله و لا تشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا .
و در سوره انعام آيه 151 مى فرمايد : الا تشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا .
و در آيات مورد بحث نيز اين دو را قرين با هم ديديم و قضى ربك ان لا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا .
ب - اهميت اين موضوع تا آن پايه است كه هم قرآن و هم روايات صريحا توصيه مى كنند كه حتى اگر پدر و مادر كافر باشند رعايت احترامشان لازم است .
در سوره لقمان آيه 15 مى خوانيم : و ان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما و صاحبهما فى الدنيا معروفا : اگر آنها به تو اصرار كنند كه مشرك شوى اطاعتشان مكن ، ولى در زندگى دنيا به نيكى با آنها معاشرت نما !
تفسير نمونه ج : 12 ص : 79
ج - شكرگزارى در برابر پدر و مادر در قرآن مجيد در رديف شكرگزارى در برابر نعمتهاى خدا قرار داده شده چنانكه مى خوانيم : ان اشكر لى و لوالديك ( سوره لقمان آيه 14 ) با اينكه نعمت خدا بيش از آن اندازه است كه قابل احصا و شماره باشد ، و اين دليل بر عمق و وسعت حقوق پدران و مادران مى باشد .
د - قرآن حتى كمترين بى احترامى را در برابر پدر و مادر اجازه نداده است .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود : لو علم الله شيئا هو ادنى من اف لنهى عنه ، و هو من ادنى العقوق ، و من العقوق ان ينظر الرجل الى والديه فيحد النظر اليها : اگر چيزى كمتر از اف وجود داشت خدا از آن نهى مى كرد ( اف همانطور كه گفتيم كمترين اظهار ناراحتى است ) و اين حداقل مخالفت و بى احترامى نسبت به پدر و مادر است ، و از اين جمله نظر تند و غضب آلود به پدر و مادر كردن مى باشد .
ه - با اينكه جهاد يكى از مهمترين برنامه هاى اسلامى است ، مادام كه جنبه وجوب عينى پيدا نكند يعنى داوطلب به قدر كافى باشد ، بودن در خدمت پدر و مادر از آن مهمتر است ، و اگر موجب ناراحتى آنها شود ، جايز نيست .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم كه مردى نزد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمد و عرض كرد من جوان با نشاط و ورزيده اى هستم و جهاد را دوست دارم ولى مادرى دارم كه از اين موضوع ناراحت مى شود ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : ارجع فكن مع والدتك فو الذى بعثنى بالحق لانسها بك ليلة خير من جهاد فى سبيل الله سنة : برگرد و با مادر خويش باش ، قسم به آن خدائى كه مرا به حق مبعوث ساخته است يك شب مادر با تو مانوس گردد از يك سال جهاد در راه خدا بهتر
تفسير نمونه ج : 12 ص : 80
است ! ولى البته هنگامى كه جهاد ، جنبه وجوب عينى پيدا كند و كشور اسلامى در خطر قرار گيرد و حضور همگان لازم شود ، هيچ عذرى پذيرفته نيست ، حتى نارضائى پدر و مادر .
در مورد ساير واجبات كفائى و همچنين مستحبات ، مساله همانگونه است كه در مورد جهاد گفته شد .
و - پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : اياكم و عقوق الوالدين فان ريح الجنة توجد من مسيرة الف عام و لا يجدها عاق : بترسيد از اينكه عاق پدر و مادر و مغضوب آنها شويد ، زيرا بوى بهشت از پانصد سال راه به مشام مى رسد ، ولى هيچگاه به كسانى كه در مورد خشم پدر و مادر هستند نخواهد رسيد .
اين تعبير اشاره لطيفى به اين موضوع است كه چنين اشخاص نه تنها در بهشت گام نمى گذارند بلكه در فاصله بسيار زيادى از آن قرار دارند ، و حتى نمى توانند به آن نزديك شوند .
سيد قطب در تفسير فى ظلال حديثى به اين مضمون از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل مى كند كه مردى مشغول طواف بود و مادرش را بر دوش گرفته طواف مى داد ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را در همان حال مشاهده كرد عرض كرد آيا حق مادرم را با اين كار انجام دادم ، فرمود : نه حتى جبران يكى از ناله هاى او را ( به هنگام وضع حمل ) نمى كند ! و اگر بخواهيم عنان قلم را در اينجا رها كنيم سخن بسيار به درازا مى كشد و از شكل تفسير خارج مى شويم ، اما با صراحت بايد گفت هر قدر در اين زمينه گفته شود باز هم كم است چرا كه آنها حق حيات بر انسان دارند .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 81
در پايان اين بحث ذكر اين نكته را لازم مى دانيم كه گاه مى شود پدر و مادر پيشنهادهاى غير منطقى و يا خلاف شرع به انسان مى كنند ، بديهى است اطاعت آنها در هيچيك از اين موارد لازم نيست ، ولى با اين حال بايد با برخورد منطقى و انجام وظيفه امر به معروف در بهترين صورتش با اين گونه پيشنهادها برخورد كرد سخن خود را در اين زمينه با حديثى از امام كاظم (عليه السلام) پايان مى دهيم : امام (عليه السلام) مى گويد كسى نزد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمد و از حق پدر و فرزند سؤال كرد فرمود : لا يسميه باسمه ، و لا يمشى بين يديه ، و لا يجلس قبله ، و لا يستسب له : بايد او را با نام صدا نزند ( بلكه بگويد پدرم ! ) و جلوتر از او راه نرود ، و قبل از او ننشيند ، و كارى نكند كه مردم به پدرش بدگوئى كند ( نگويند خدا پدرت را نيامرزد كه چنين كردى ! ) .

2 - تحقيقى پيرامون معنى قضاء
قضى از ماده قضاء در اصل به معنى جدا ساختن چيزى است يا با عمل و يا با سخن ، و بعضى گفته اند در اصل به معنى پايان دادن به چيزى است ، و هر دو معنى در واقع قريب الافق مى باشند .
و از آنجا كه پايان دادن و جدا ساختن معنى وسيعى دارد ، اين كلمه در مفاهيم مختلفى به كار رفته است .
قرطبى در تفسيرش شش معنى براى آن ذكر كرده : قضاء به معنى امر و فرمان مانند و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه پروردگارت فرمان داده كه جز او را نپرستيد .
- قضاء به معنى خلق مانند فقضاهن سبع سماوات فى يومين : خداوند جهان را به صورت هفت آسمان ، در دو دوران آفريد ( سوره فصلت آيه 12 ) .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 82
- قضاء به معنى حكم و داورى مانند فاقض ما انت قاض : هر داورى مى خواهى بكن ( سوره طه آيه 72 ) .
- قضاء به معنى فراغت از چيزى مانند قضى الامر الذى فيه تستفتيان : كارى را كه در باره آن نظر خواهى مى كرديد پايان يافت ( سوره يوسف آيه 41 ) .
- قضاء به معنى اراده مانند اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون هنگامى كه كارى را اراده كند به آن مى گويد موجود باش ، آن هم موجود مى شود ( سوره آل عمران آيه 47 ) .
- و قضاء به معنى عهد مانند اذ قضينا الى موسى الامر : هنگامى كه از موسى پيمان و عهد گرفتيم سوره قصص آيه 44 ) .
ابو الفتوح رازى بر اين معانى اضافه مى كند .
قضاء به معنى اخبار و اعلام مانند و قضينا الى بنى اسرائيل فى الكتاب : ما به بنى اسرائيل در تورات اعلام نموديم .
و بر اين اضافه مى توان كرد : قضاء به معنى مرگ مانند فوكزه موسى فقضى عليه : موسى ضربه اى بر او زد و او جان داد ( سوره قصاص آيه 15 ) .
حتى بعضى از مفسران معانى قضاء را بالغ بر سيزده معنى در قرآن مجيد دانسته اند .
ولى اينها را نمى توان معانى متعددى براى كلمه قضاء دانست ، زيرا همه آنها جامعى دارند كه در آن جمعند ، و در حقيقت غالب معانى كه در بالا ذكر
تفسير نمونه ج : 12 ص : 83
شد از قبيل اشتباه مصداق به مفهوم است ، چه اينكه هر يك از اينها مصداقى است براى آن معنى كلى و جامع يعنى پايان دادن و جدا ساختن .
فى المثل شخص قاضى با حكم خود به دعوا خاتمه مى دهد ، آفريدگار با آفرينش خود به خلقت چيزى پايان مى دهد ، خبر دهنده با اخبارش به بيان چيزى پايان مى دهد ، تعهد كننده و فرمان دهنده با تعهد و فرمانشان مساله اى را خاتمه يافته تلقى مى كنند به گونه اى كه بازگشت در آن ممكن نيست .
ولى نمى توان انكار كرد كه در بعضى از اين مصداقها آنقدر اين لفظ به كار رفته است كه به صورت معنى جديدى درآمده است از جمله قضاء به معنى داورى و به معنى امر و فرمان است .

3 - تحقيقى پيرامون معنى اف
راغب در كتاب مفردات مى گويد : اف در اصل به معنى هر چيز كثيف و آلوده است ، و به عنوان توهين نيز گفته مى شود ، اين كلمه تنها معنى اسمى ندارد ، بلكه فعل از او نيز ساخته مى شود ، مثلا مى گويند : اففت بكذا يعنى من فلان چيز را آلوده شمردم ، و از آن اظهار نفرت كردم .
بعضى از مفسران مانند قرطبى در تفسير و طبرسى در مجمع البيان گفته اند : اف و تف در اصل به معنى چركى است كه زير ناخن جمع مى شود ، هم آلوده است و هم ناچيز ، حتى بعضى ميان اف و تف تفاوت گذاشته اند ، اولى را چرك گوشت و دومى را چرك ناخن دانسته اند ، سپس مفهوم آن توسعه يافته و به هر چيزى كه مايه ناراحتى است گفته شده .
معانى ديگر نيز براى اف گفته اند ، از جمله چيز كم ، ناراحتى و ملامت بوى بد .
بعضى ديگر گفته اند اصل اين كلمه از اينجا گرفته شده است كه هر گاه
تفسير نمونه ج : 12 ص : 84
خاك يا خاكستر مختصرى روى بدن يا لباس انسان مى ريزد ، انسان با فوت كردن آنرا از خود دور مى كند ، صدائى كه از دهان انسان در اين موقع بيرون مى آيد چيزى است شبيه اوف يا اف و بعدا در معنى اظهار ناراحتى و تنفر مخصوصا از چيزهاى كوچك به كار رفته است .
از جمع بندى آنچه در بالا ذكر شد و قرائن ديگر چنين استفاده مى شود كه اين كلمه در اصل اسم صوت بوده است ، ( صدائى كه انسان به هنگام اظهار نفرت يا ابراز تالم و درد جزئى و يا فوت كردن چيز آلوده اى از دهانش خارج مى شود ) .
سپس اين اسم صوت به صورت كلمه اى درآمده و حتى افعالى از آن مشتق شده است ، و در ناراحتيهاى جزئى و يا اظهار تنفر به خاطر مسائل كوچكى ، به كار رفته ، معانى مختلفى كه در بالا ذكر شد به نظر مى رسد از مصداقهاى همين معنى جامع و كلى بوده باشد .
به هر حال ، آيه فوق مى خواهد در يك عبارت كوتاه و در نهايت فصاحت و بلاغت اين معنى را برساند كه احترام پدر و مادر چندان زياد است كه حتى نبايد در برابر آنها كمترين سخنى كه دليل بر ناراحتى از آنها و يا بى ميلى و تنفر بوده باشد بر زبان جارى ساخت ،
تفسير نمونه ج : 12 ص : 85
وَ ءَاتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسكِينَ وَ ابْنَ السبِيلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً(26) إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوَنَ الشيَطِينِ وَ كانَ الشيْطنُ لِرَبِّهِ كَفُوراً(27) وَ إِمَّا تُعْرِضنَّ عَنهُمُ ابْتِغَاءَ رَحْمَة مِّن رَّبِّك تَرْجُوهَا فَقُل لَّهُمْ قَوْلاً مَّيْسوراً(28) وَ لا تجْعَلْ يَدَك مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِك وَ لا تَبْسطهَا كلَّ الْبَسطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً محْسوراً(29) إِنَّ رَبَّك يَبْسط الرِّزْقَ لِمَن يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبَادِهِ خَبِيرَا بَصِيراً(30)
ترجمه :
26 - و حق نزديكان را بپرداز و ( همچنين ) مستمند و وامانده در راه را ، و هرگز اسراف و تبذير مكن .
27 - چرا كه تبذيركنندگان برادران شياطينند ، و شيطان كفران ( نعمتهاى ) پروردگارش كرد
28 - و هر گاه از آنها ( يعنى مستمندان ) روى برتابى و انتظار رحمت پروردگارت را داشته
تفسير نمونه ج : 12 ص : 86
باشى ( تا گشايشى در كارت پديد آيد و به آنها كمك كنى ) با گفتار نرم و آميخته لطف با آنها سخن بگو .
29 - هرگز دستت را بر گردنت زنجير مكن ( و ترك انفاق و بخشش منما ) و بيش از حد آنرا مگشا تا مورد سرزنش قرار گيرى و از كار فرو مانى .
30 - پروردگارت روزى را براى هر كس بخواهد گشاده يا تنگ مى دارد ، او نسبت به بندگانش آگاه و بيناست .

تفسير :

رعايت اعتدال در انفاق و بخشش .
در اين آيات فصل ديگرى از سلسله احكام اصولى اسلام را در رابطه با اداى حق خويشاوندان و مستمندان و درراه ماندگان ، و همچنين انفاق را بطور كلى ، دور از هر گونه اسراف و تبذير بيان مى كند .
نخست مى گويد : حق ذى القربى و نزديكان را به آنها بده ( و آت ذا القربى حقه ) .
و همچنين مستمندان و درراه ماندگان را ( و المسكين و ابن السبيل ) : در عين حال هرگز دست به تبذير نيالاى ( و لا تبذر تبذيرا ) .
تبذير در اصل از ماده بذر و به معنى پاشيدن دانه مى آيد ، منتها اين كلمه مخصوص مواردى است كه انسان اموال خود را به صورت غير منطقى و فساد ، مصرف مى كند ، و معادل آن در فارسى امروز ريختوپاش است .
و به تعبير ديگر تبذير آنست كه مال در غير موردش مصرف شود هر چند كم باشد ، و اگر در موردش صرف شود تبذير نيست هر چند زياد باشد .
چنانكه در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : كه در ذيل اين آيه در پاسخ سؤال كننده اى فرمود : من انفق شيئا فى غير طاعة الله فهو مبذر و من انفق فى سبيل الله فهو مقتصد : كسى كه در غير راه اطاعت فرمان خدا مالى انفاق كند ، تبذير كننده است و كسى كه در راه خدا انفاق كند ميانه رو
تفسير نمونه ج : 12 ص : 87
است و نيز از آنحضرت نقل شده كه روزى دستور داد رطب براى خوردن حاضران بياورند ، بعضى رطب را مى خوردند و هسته آنرا به دور مى افكندند ، فرمود : اين كار را نكنيد كه اين تبذير است و خدا فساد را دوست نمى دارد .
دقت در مساله اسراف و تبذير تا آن حد است كه در حديثى مى خوانيم پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از راهى عبور مى كرد ، يكى از يارانش بنام سعد مشغول وضوء گرفتن بود ، و آب زياد مى ريخت ، فرمود : چرا اسراف مى كنى اى سعد ! عرض كرد : آيا در آب وضو نيز اسراف است ؟ فرمود : نعم و ان كنت على نهر جار : آرى هر چند در كنار نهر جارى باشى .
در اينكه منظور از ذى القربى در اينجا همه خويشاوندان است يا خصوص خويشاوندان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ( زيرا مخاطب در آيه او است ) در ميان مفسران گفتگو است .
در احاديث متعددى كه در نكات ، بحث آن خواهد آمد مى خوانيم كه اين آيه به ذوى القرباى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تفسير شده ، و حتى در بعضى مى خوانيم كه به داستان بخشيدن سرزمين فدك به فاطمه زهرا (عليهاالسلام) نظر دارد .
ولى همانگونه كه بارها گفته ايم اينگونه تفسيرها مفهوم وسيع آيات را محدود نمى كند ، و در واقع بيان مصداق روشن و واضح آن است .
خطاب به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در جمله و آت دليل بر اختصاص اين حكم به او نيست ، زيرا ساير احكامى كه در اين سلسله آيات وارد شده ، مانند نهى از تبذير و يا مداراى با سائل و مستمند و يا نهى از بخل و اسراف ، همه به صورت خطاب به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ذكر شده ، در حالى كه مى دانيم اين احكام جنبه اختصاصى ندارد ، و مفهوم آن كاملا عام است .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 88
توجه به اين نكته نيز لازم است كه نهى از تبذير بعد از دستور به اداى حق خويشاوندان و مستمند و ابن سبيل اشاره به اين است كه مبادا تحت تاثير عواطف خويشاوندى و يا عاطفه نوع دوستى در مقابل مسكين و ابن السبيل قرار بگيريد و بيش از حد استحقاقشان به آنها انفاق كنيد و راه اسراف را بپوئيد كه اسراف و تبذير در همه جا نكوهيده است .
آيه بعد به منزله استدلال و تاكيدى بر نهى از تبذير است ، مى فرمايد : تبذير كنندگان برادران شياطين هستند ( ان المبذرين كانوا اخوان الشياطين ) .
و شيطان ، كفران نعمتهاى پروردگار كرد ( و كان الشيطان لربه كفورا ) .
اما اينكه شيطان ، كفران نعمتهاى پروردگار را كرد روشن است ، زيرا خداوند نيرو و توان و هوش و استعداد فوق العاده اى به او داده بود ، و او اينهمه نيروها را در غير موردش يعنى در طريق اغوا و گمراهى مردم صرف كرد .
و اما اينكه تبذير كنندگان برادران شياطينند ، به خاطر آنست كه آنها نيز نعمتهاى خداداد را كفران مى كنند و در غير مورد قابل استفاده صرف مى نمايند .
تعبير به اخوان ( برادران ) يا به خاطر اين است كه اعمالشان همرديف و هماهنگ اعمال شياطين است ، همچون برادرانى كه يكسان عمل مى كنند ، و يا به خاطر آنست كه قرين و همنشين شيطان در دوزخند ، همانگونه كه در آيه 39 از سوره زخرف بعد از آنكه قرين بودن شيطان را با انسان هاى آلوده بطور كلى بيان مى كند مى فرمايد : و لن ينفعكم اليوم اذ ظلمتم انكم فى العذاب مشتركون : امروز اظهار برائت و تقاضاى جدائى از شيطان سودمند به حال شما نيست چرا كه همگى در عذاب مشتركيد .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 89
و اما اينكه شياطين در اينجا به صورت جمع ذكر شده ممكن است اشاره به چيزى باشد كه از آيات سوره زخرف استفاده مى شود كه هر انسانى روى از ياد خدا برتابد ، شيطانى برانگيخته مى شود كه قرين و همنشين او خواهد بود ، نه تنها در اين جهان كه در آن جهان نيز همراه او است و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين ... حتى اذا جائنا قال يا ليت بينى و بينك بعد المشرقين فبئس القرين ( سوره زخرف آيه 36 و 38 ) .
و از آنجا كه گاهى مسكينى به انسان رو مى آورد و امكاناتى براى پاسخ گوئى به نياز او در اختيارش نيست ، آيه بعد طرز برخورد صريح با نيازمندان را در چنين شرائطى بيان مى كند و مى گويد اگر از اين نيازمندان به خاطر ( نداشتن امكانات و ) انتظار رحمت خدا كه به اميد آن هستى روى برگردانى نبايد اين روى گرداندن توأم با تحقير و خشونت و بى احترامى باشد ، بلكه بايد با گفتارى نرم و سنجيده و توأم با محبت با آنها برخورد كنى حتى اگر مى توانى وعده آينده را به آنها بدهى و مايوسشان نسازى ( و إما تعرضن عنهم ابتغاء رحمة من ربك ترجوها فقل لهم قولا ميسورا ) .
ميسور از ماده يسر به معنى راحت و آسان است ، و در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه سخن نيك و برخورد توأم با احترام و محبت را شامل مى شود .
بنا بر اين اگر بعضى آنرا به عبارت خاصى تفسير كرده اند ، و يا به معنى وعده دادن براى آينده ، همه از قبيل ذكر مصداق است .
در روايات مى خوانيم كه بعد از نزول اين آيه هنگامى كه كسى چيزى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خواست و حضرت چيزى نداشت كه به او بدهد مى فرمود : يرزقنا الله
تفسير نمونه ج : 12 ص : 90
و اياكم من فضله : اميدوارم خدا ما و تو را از فضلش روزى دهد .
در سنتهاى قديمى ما به هنگام برخورد با سائل چنين بوده و هست كه هنگامى كه تقاضا كننده اى به در خانه مى آمد و چيزى براى دادن موجود نبود به او مى گفتند : ببخش ، اشاره به اينكه آمدن تو بر ما حقى ايجاد مى كند و از نظر اخلاقى از ما چيزى طلبكار هستى و ما تقاضا داريم كه اين مطالبه اخلاقى خود را بر ما ببخشى چرا كه چيزى كه پاداش آن باشد موجود نداريم ! و از آنجا كه رعايت اعتدال در همه چيز حتى در انفاق و كمك به ديگران ، شرط است ، در آيه بعد روى اين مساله تاكيد كرده مى گويد : دست خود را بر گردن خويش بسته قرار مده ( و لا تجعل يدك مغلولة الى عنقك ) .
اين تعبير كنايه لطيفى است از اينكه دست دهنده داشته باش ، و همچون بخيلان كه گوئى دستهايشان به گردنشان با غل و زنجير بسته اند و قادر به كمك و انفاق نيستند مباش .
از سوئى ديگر دست خود را فوق العاده گشاده مدار ، و بذل و بخشش بى حساب مكن كه سبب شود از كار بمانى ، و مورد ملامت اين و آن قرار گيرى ، و از مردم جدا شوى ( و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا ) .
همانگونه كه بسته بودن دست به گردن كنايه از بخل ، گشودن دستها به طور كامل آنچنانكه از جمله و لا تبسطها كل البسط استفاده مى شود كنايه از بذل و بخشش بى حساب است .
و تقعد كه از ماده قعود به معنى نشستن است كنايه از توقف و از كار افتادن مى باشد .
تعبير به ملوم ، اشاره به اين است كه گاه بذل و بخشش زياد نه تنها
تفسير نمونه ج : 12 ص : 91
انسان را از فعاليت و ضروريات زندگى بازمى دارد بلكه زبان ملامت مردم را بر او مى گشايد .
محسور از ماده حسر ( بر وزن قصر ) در اصل معنى كنار زدن لباس و برهنه ساختن قسمت زير آن است ، به همين جهت حاسر به جنگجوئى مى گويند كه زره در تن و كلاه خود بر سر نداشته باشد .
به حيواناتى كه بر اثر كثرت راه رفتن خسته و وامانده مى شوند ، كلمه حسير و حاسر اطلاق شده است ، گوئى تمام گوشت تن آنها يا قدرت و نيرويشان كنار مى رود و برهنه مى شوند .
و بعدا اين مفهوم توسعه يافته به هر شخص خسته و وامانده كه از رسيدن به مقصد عاجز است محسور يا حسير و حاسر گفته مى شود .
حسرت به معنى غم و اندوه نيز از همين ماده گرفته شده ، چرا كه اين حالت به انسان معمولا در مواقعى دست مى دهد كه نيروى جبران مشكلات و شكستها را از دست داده ، گوئى از توانائى و قدرت برهنه شده است .
در مورد مساله انفاق و بخشش اگر از حد بگذرد و تمام توان و نيروى انسان جذب آن گردد ، طبيعى است كه انسان از ادامه كار و فعاليت و سامان دادن به زندگى خود وامى ماند ، برهنه از نيروها و سرشار از غم مى گردد ، و طبعا از ارتباط و پيوند با مردم نيز قطع خواهد شد .
در بعضى از روايات كه در شان نزول اين آيه نقل شده اين مطلب به وضوح ديده مى شود ، در روايتى مى خوانيم پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در خانه بود سؤال كننده اى بر در خانه آمد چون چيزى براى بخشش آماده نبود ، و او تقاضاى پيراهن كرد ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) پيراهن خود را به او داد ، و همين امر سبب شد كه نتواند آن روز براى نماز به مسجد برود .
اين پيش آمد زبان كفار را باز كرد ، گفتند : محمد خواب مانده يا مشغول
تفسير نمونه ج : 12 ص : 92
لهو و سرگرمى است و نمازش را بدست فراموشى سپرده است .
و به اين ترتيب اين كار هم ملامت و شماتت دشمن ، و هم انقطاع از دوست را در پى داشت ، و مصداق ملوم حسور شد ، آيه فوق نازل گرديد و به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) هشدار داد كه اين كار تكرار نشود .
در مورد تضادى كه اين دستور ظاهرا با مساله ايثار دارد و پاسخ آن را در نكات آينده بحث خواهيم كرد .
بعضى نيز نقل كرده اند كه گاهى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آنچه را در بيت المال داشت به نيازمند مى داد به گونه اى كه اگر بعدا نيازمندى به سراغ او مى آمد ، چيزى در بساط نداشت و شرمنده مى شد ، و چه بسا شخص نيازمند ، زبان به ملامت مى گشود و خاطر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را آزرده مى ساخت ، لذا دستور داده شد كه نه همه آنچه را در بيت المال دارد انفاق كند و نه همه را نگاهدارد ، تا اين گونه مشكلات پيش نيايد .
در اينجا اين سؤال مطرح مى شود كه اصلا چرا بعضى از مردم محروم و نيازمند و مسكين هستند كه لازم باشد ما به آنها انفاق كنيم آيا بهتر نبود خداوند خودش به آنها هر چه لازم بود مى داد تا نيازى نداشته باشند كه ما به آنها انفاق كنيم .
آخرين آيه مورد بحث گوئى اشاره به پاسخ همين سؤال است ، مى فرمايد : خداوند روزيش را بر هر كس بخواهد گشاده مى دارد و بر هر كس بخواهد تنگ ، چرا كه او نسبت به بندگان آگاه و بينا است ( ان ربك يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر انه كان بعباده خبيرا بصيرا ) .
اين يك آزمون براى شما است و گرنه براى او همه چيز ممكن است ، او مى خواهد به اين وسيله شما را تربيت كند ، و روح سخاوت و فداكارى و از خود
تفسير نمونه ج : 12 ص : 93
گذشتگى را در شما پرورش دهد .
به علاوه بسيارى از مردم اگر كاملا بى نياز شوند راه طغيان و سركشى پيش مى گيرند ، و صلاح آنها اين است كه در حد معينى از روزى باشند ، حدى كه نه موجب فقر گردد نه طغيان .
از همه اينها گذشته وسعت و تنگى رزق در افراد انسان ( بجز موارد استثنائى يعنى از كار افتادگان و معلولين ) بستگى به ميزان تلاش و كوشش آنها دارد و اينكه مى فرمايد خدا روزى را براى هر كس بخواهد تنگ و يا گشاده مى دارد ، اين خواستن هماهنگ با حكمت او است و حكمتش ايجاب مى كند كه هر كس تلاشش بيشتر باشد سهمش فزونتر و هر كس كمتر باشد محرومتر گردد .
بعضى از مفسران در پيوند اين آيه با آيات قبل ، احتمال ديگرى را پذيرفته اند و آن اينكه آيه اخير در حكم دليل براى نهى از افراط و تفريط در انفاق است ، مى گويد حتى خداوند با آن قدرت و توانائى كه دارد در بخشش ارزاق حد اعتدال را رعايت مى كند ، نه آنچنان مى بخشد كه به فساد كشيده شوند ، و نه آنچنان تنگ مى گيرد كه به زحمت بيفتند ، همه اينها براى رعايت مصلحت بندگان است .
بنا بر اين سزاوار است كه شما هم به اين اخلاق الهى متخلق شويد ، طريق اعتدال در پيش گيريد ، و از افراط و تفريط بپرهيزيد .

نكته ها :

1 - منظور از ذى القربى در اينجا كيانند ؟
كلمه ذى القربى همانگونه كه گفتيم به معنى بستگان و نزديكان است و در اينكه منظور از آن در اينجا معنى عام است يا خاص در ميان مفسران بحث است .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 94
1 - بعضى معتقدند مخاطب ، همه مؤمنان و مسلمانان هستند ، و منظور پرداختن حق خويشاوندان به آنها است .
2 - بعضى ديگر مى گويند مخاطب پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است و منظور پرداختن حق بستگان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به آنها است ، مانند خمس غنائم و ساير اشيائى كه خمس به آن تعلق مى گيرد و بطور كلى حقوقشان در بيت المال .
لذا در روايات متعددى كه از طرق شيعه و اهل تسنن نقل شده مى خوانيم كه به هنگام نزول آيه فوق ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فاطمه (عليهاالسلام) را خواند و سرزمين فدك را به او بخشيد .
در حديثى كه از منابع اهل تسنن از ابو سعيد خدرى صحابه معروف پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده مى خوانيم : لما نزل قوله تعالى و آت ذا القربى حقه اعطى رسول الله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فاطمه فدكا : هنگامى كه آيه و آت ذا القربى حقه نازل شد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سرزمين فدك را به فاطمه (عليهاالسلام) داد .
از بعضى از روايات استفاده مى شود كه حتى امام سجاد (عليه السلام) به هنگام اسارت
تفسير نمونه ج : 12 ص : 95
در شام با همين آيه به شاميان استدلال فرمود و گفت : منظور از آيه آت ذا القربى حقه مائيم كه خدا به پيامبرش دستور داده كه حق ما ادا شود ( و اين چنين شما شاميان همه اين حقوق را ضايع كرديد ) .
ولى با اينهمه همانگونه كه قبلا هم گفتيم اين دو تفسير با هم منافات ندارد ، همه موظفند حق ذى القربى را بپردازند پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) هم كه رهبر جامعه اسلامى است موظف است به اين وظيفه بزرگ الهى عمل كند ، در حقيقت اهلبيت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از روشنترين مصداقهاى ذى القربى و شخص پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از روشنترين افراد مخاطب به اين آيه است .
به همين دليل پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) حق ذى القربى را كه خمس و همچنين فدك و مانند آن بود به آنها بخشيد ، چرا كه گرفتن زكات كه در واقع از اموال عمومى محسوب مى شد براى آنها ممنوع بود .

2 - بلاى اسراف و تبذير
بدون شك ، نعمتها و مواهب موجود در كره زمين ، براى ساكنانش كافى است ، اما به يك شرط و آن اينكه بيهوده به هدر داده نشوند ، بلكه به صورت صحيح و معقول و دور از هر گونه افراط و تفريط مورد بهره بردارى قرار گيرد ، و گرنه اين مواهب آنقدر زياد و نامحدود نيست كه با بهره گيرى نادرست ، آسيب نپذيرد .
و اى بسا اسراف و تبذير در منطقه اى از زمين باعث محروميت منطقه ديگرى شود ، و يا اسراف و تبذير انسانهاى امروز باعث محروميت نسلهاى آينده گردد .
آن روز كه ارقام و آمار ، همچون امروز دست انسانها نبود ، اسلام هشدار داد كه در بهره گيرى از مواهب خدا در زمين ، اسراف و تبذير روا مداريد .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 96
قرآن در آيات فراوانى شديدا مسرفان را محكوم كرده است : در جائى مى گويد : اسراف نكنيد كه خدا مسرفان را دوست ندارد و لا تسرفوا انه لا يحب المسرفين ( انعام - 141 - اعراف 31 ) .
در مورد ديگر مسرفان را اصحاب دوزخ مى شمرد و ان المسرفين هم اصحاب النار ( غافر - 43 ) .
و از اطاعت فرمان مسرفان ، نهى مى كند و لا تطيعوا امر المسرفين ( شعراء - 151 ) .
و مجازات الهى را در انتظار مسرفان مى شمرد مسومة عند ربك للمسرفين ( ذاريات - 34 ) .
و اسراف را يك برنامه فرعونى قلمداد مى كند و ان فرعون لعال فى الارض و انه لمن المسرفين ( يونس - 83 ) .
و مسرفان دروغگو را محروم از هدايت الهى مى شمرد ان الله لا يهدى من هو مسرف كذاب ( غافر - 28 ) .
و سرانجام سرنوشت آنها را هلاكت و نابودى معرفى مى كند و اهلكنا المسرفين ( انبياء - 9 ) .
و همانگونه كه ديديم آيات مورد بحث نيز تبذير كنندگان را برادران شيطان و قرين آنها مى شمرد .
اسراف به معنى وسيع كلمه هر گونه تجاوز از حد در كارى است كه انسان انجام مى دهد ، ولى غالبا اين كلمه در مورد هزينه ها و خرجها گفته مى شود .
از خود آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود ، اسراف نقطه مقابل تنگ گرفتن و سختگيرى است آنجا كه مى فرمايد و الذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما : كسانى كه به هنگام انفاق ، نه اسراف مى كنند
تفسير نمونه ج : 12 ص : 97
و نه سختگيرى و بخل ميورزند بلكه در ميان اين دو حد اعتدال و ميانه را مى گيرند ( فرقان - 67 ) .

3 - فرق ميان اسراف و تبذير
در اينكه ميان اسراف و تبذير چه تفاوتى است ، بحث روشنى در اين زمينه از مفسران نديده ايم ، ولى با در نظر گرفتن ريشه اين دو لغت چنين به نظر مى رسد كه وقتى اين دو در مقابل هم قرار گيرند اسراف به معنى خارج شدن از حد اعتدال ، بى آنكه چيزى را ظاهرا ضايع كرده باشد ، و يا غذاى خود را آنچنان گرانقيمت تهيه كنيم كه با قيمت آن بتوان عده زيادى را آبرومندانه تغذيه كرد .
در اينجا از حد گذرانده ايم ولى ظاهرا چيزى نابود نشده است .
اما تبذير و ريختوپاش آنست كه آنچنان مصرف كنيم كه به اتلاف و تضييع بيانجامد مثل اينكه براى دو نفر ميهمان غذاى ده نفر را تهيه ببينيم ، آنگونه كه بعضى از جاهلان مى كنند و به آن افتخار مى نمايند ، و باقيمانده را در زباله دان بريزيم و اتلاف كنيم .
ولى ناگفته نماند بسيار مى شود كه اين دو كلمه درست در يك معنى به كار مى رود و حتى به عنوان تاكيد پشت سر يكديگر قرار مى گيرند .
على (عليه السلام) طبق آنچه در نهج البلاغه نقل شده مى فرمايد .
الا ان اعطاء المال فى غير حقه تبذير و اسراف و هو يرفع صاحبه فى الدنيا و يضعه فى الاخرة و يكرمه فى الناس و يهينه عند الله : آگاه باشيد مال را در غير مورد استحقاق صرف كردن ، تبذير و اسراف است ، ممكن است اين عمل انسان را در دنيا بلند مرتبه كند اما مسلما در آخرت پست و حقير خواهد كرد ، در نظر توده مردم ممكن است سبب اكرام گردد ، اما در پيشگاه خدا موجب سقوط مقام انسان خواهد شد .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 98
در شرح آيات مورد بحث خوانديم كه در دستورهاى اسلامى آنقدر روى نفى اسراف و تبذير تاكيد شده كه حتى از زياد ريختن آب براى وضوء و لو در كنار نهر آب باشد نهى فرموده اند ، و نيز از دور افكندن هسته خرما امام نهى مى فرمايد .
دنياى امروز كه احساس مضيقه در پاره اى از مواد مى كند ، سخت به اين موضوع توجه كرده است تا آنجا كه از همه چيز استفاده مى كند ، از زباله بهترين كود مى سازند ، و از تفاله ها ، وسائل مورد نياز ، و حتى از فاضل آبها پس از تصفيه كردن آب قابل استفاده براى زراعت درست مى كنند ، چرا كه احساس كرده اند مواد موجود در طبيعت نامحدود نيست كه به آسانى بتوان از آنها صرف نظر كرد ، بايد از همه به صورت دورانى بهره گيرى نمود .

4 - آيا ميانه روى در انفاق با ايثار تضاد دارد ؟ !
با در نظر گرفتن آيات فوق كه دستور به رعايت اعتدال در انفاق مى دهد اين سؤال پيش مى آيد كه در سوره دهر و آيات ديگر قرآن و همچنين روايات ستايش و مدح ايثارگران را مى خوانيم كه حتى در نهايت سختى از خود مى گيرند و به ديگران مى دهند ، اين دو چگونه با هم سازگار است ؟ ! دقت در شان نزول آيات فوق ، و همچنين قرائن ديگر ، پاسخ اين سؤال را روشن مى سازد و آن اينكه : دستور به رعايت اعتدال در جائى است كه بخشش فراوان سبب نابسامانيهاى فوق العاده اى در زندگى خود انسان گردد ، و به اصطلاح ملوم و محسور شود .
و يا ايثار سبب ناراحتى و فشار بر فرزندان او گردد و نظام خانوادگيش را به خطر افكند ، و در صورتى كه هيچيك از اينها تحقق نيابد مسلما ايثار بهترين راه است .
از اين گذشته رعايت اعتدال يك حكم عام است و ايثار يك حكم خاص كه مربوط به موارد معينى است و اين دو حكم با هم تضادى ندارند .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 99
وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلَدَكُمْ خَشيَةَ إِمْلَق نحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطئاً كَبِيراً(31) وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فَحِشةً وَ ساءَ سبِيلاً(32) وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْس الَّتى حَرَّمَ اللَّهُ إِلا بِالْحَقِّ وَ مَن قُتِلَ مَظلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سلْطناً فَلا يُسرِف فى الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنصوراً(33) وَ لا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلا بِالَّتى هِىَ أَحْسنُ حَتى يَبْلُغَ أَشدَّهُ وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسئُولاً(34) وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذَا كلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسطاسِ الْمُستَقِيمِ ذَلِك خَيرٌ وَ أَحْسنُ تَأْوِيلاً(35)
ترجمه :
31 - و فرزندانتان را از ترس فقر به قتل نرسانيد ، ما آنها و شما را روزى مى دهيم ، مسلما قتل آنها گناه بزرگى است .
32 - و نزديك زنا نشويد كه كار بسيار زشت و بد راهى است .
33 - و كسى را كه خداوند خونش را حرام شمرده به قتل نرسانيد ، جز به حق ، و آن
تفسير نمونه ج : 12 ص : 100
كس كه مظلوم كشته شده براى وليش سلطه ( حق قصاص ) قرار داديم ، اما در قتل اسراف نكند ، چرا كه او مورد حمايت است .
34 - و به مال يتيم - جز به طريقى كه بهترين طريق است - نزديك نشويد تا به سرحد بلوغ برسد ، و به عهد ( خود ) وفا كنيد كه از عهد سؤال مى شود .
35 - و به هنگامى كه پيمانه مى كنيد حق پيمانه را ادا نمائيد و با ترازوى درست وزن كنيد اين براى شما بهتر و عاقبتش نيكوتر است .

تفسير :

شش حكم مهم
در تعقيب بخشهاى مختلفى از احكام اسلامى كه در آيات گذشته آمد آيات مورد بحث به بخش ديگرى از اين احكام پرداخته و شش حكم مهم را ضمن 5 آيه با عباراتى كوتاه اما پرمعنى و دلنشين شرح مى دهد .
نخست به يك عمل زشت جاهلى كه از فجيعترين گناهان بود اشاره كرده مى گويد : فرزندان خود را از ترس فقر به قتل نرسانيد ( و لا تقتلوا اولادكم خشية املاق ) .
روزى آنها بر شما نيست ، آنها و شما را ما روزى مى دهيم ( نحن نرزقهم و اياكم ) : چرا كه قتل آنها گناه بزرگى بوده و هست ( ان قتلهم كان خطا كبيرا ) .
از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه وضع اقتصادى اعراب جاهلى آنقدر سخت و ناراحت كننده بوده كه حتى گاهى فرزندان دلبند خود را از ترس عدم توانائى اقتصادى به قتل مى رساندند .
در اينكه عرب جاهلى آيا فقط دختران را به زير خاك پنهان مى كرد ، و يا پسران را نيز از ترس فقر به قتل مى رساند در ميان مفسران گفتگو است .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 101
بعضى معتقدند اينها همه اشاره به زنده به گور كردن دختران است كه به دو دليل اين كار را انجام مى دادند يكى اينكه مبادا در آينده در جنگها به اسارت دشمنان در آيند نواميس آنان به چنگال بيگانه بيفتد ! ! ديگر اينكه فشار فقر و عدم توانائى بر تامين هزينه زندگى آنها سبب قتلشان مى شد ، چرا كه دختر در آن جامعه توليد كننده نبوده بلكه غالبا مصرف كننده محسوب مى شد .
درست است كه پسران نيز در آغاز عمر مصرف كننده بودند ولى عرب جاهلى هميشه به پسران به عنوان يك سرمايه مهم مى نگريست و حاضر به از دست دادن آنها نبود .
بعضى ديگر عقيده دارند كه آنها دو نوع قتل فرزند داشتند : نوعى كه به پندار غلط خودشان به خاطر حفظ ناموس بود و اين اختصاص به دختران داشت ، و نوعى ديگر كه از ترس فقر صورت مى گرفت و آن جنبه عمومى داشت و پسر و دختر در آن تفاوت نمى كرد .
ظاهر تعبير آيه كه ضمير جمع مذكر در آن به كار رفته ( قتلهم ) مى تواند دليلى بر اين نظر بوده باشد ، زيرا اطلاق جمع مذكر به پسر و دختر به طور مجموع از نظر ادبيات عرب ممكن است ولى براى خصوص دختران بعيد به نظر مى رسد .
اما اينكه گفته شد پسران قادر بر توليد بودند و سرمايه اى محسوب مى شدند كاملا صحيح است ، ولى اين در صورتى است كه توانائى بر هزينه آنها در كوتاه مدت داشته باشند ، در حالى كه گاهى آنقدر در فشار بودند كه حتى توانائى بر اداره زندگى آنها در كوتاه مدت هم نداشتند ( و به همين دليل تفسير دوم صحيحتر به نظر مى رسد ) .
به هر حال اين يك توهم بيش نبود كه روزى دهنده فرزندان پدر و مادرند ، خداوند اعلام مى كند كه اين پندار شيطانى را از سر بدر كنند و به تلاش و كوشش هر چه بيشتر برخيزند ، خدا هم كمك نموده ، زندگى آنها را اداره مى كند .
قابل توجه اينكه ما از اين جنايت زشت و ننگين وحشت مى كنيم ، در حالى
تفسير نمونه ج : 12 ص : 102
كه همين جنايت در شكل ديگرى در عصر ما و حتى به اصطلاح در مترقى ترين جوامع انجام گيرد ، و آن اقدام به سقط جنين در مقياس بسيار وسيع به خاطر جلوگيرى از افزايش جمعيت و كمبودهاى اقتصادى است ( براى توضيح بيشتر به تفسير آيه 151 سوره انعام جلد 6 تفسير نمونه صفحه 33 مراجعه فرمائيد ) .
تعبير به خشية املاق نيز اشاره لطيفى به نفى اين پندار شيطانى است ، در واقع مى گويد اين تنها يك ترس است كه شما را به اين خيانت بزرگ تشويق مى كند ، نه يك واقعيت .
ضمنا بايد توجه داشت كه جمله كان خطا كبيرا با توجه به اينكه كان فعل ماضى است اشاره و تاكيد بر اين موضوع است كه قتل فرزندان گناهى است بزرگ كه از قديم در ميان انسانها شناخته شده ، و زشتى آن در اعماق فطرت جاى دارد ، لذا مخصوص به عصر و زمانى نيست .
گناه بزرگ ديگرى كه آيه بعد به آن اشاره مى كند مساله زنا و عمل منافى عفت است مى گويد : نزديك زنا نشويد چرا كه عمل بسيار زشتى است و راه و روش بدى است ( و لا تقربوا الزنا انه كان فاحشة و ساء سبيلا ) .
در اين بيان كوتاه به سه نكته اشاره شده .
الف - نمى گويد زنا نكنيد ، بلكه مى گويد به اين عمل شرم آور نزديك نشويد ، اين تعبير علاوه بر تاكيدى كه در عمق آن نسبت به خود اين عمل نهفته شده ، اشاره لطيفى به اين است كه آلودگى به زنا غالبا مقدماتى دارد كه انسان را تدريجا به آن نزديك مى كند ، چشم چرانى يكى از مقدمات آن است ، برهنگى و بى حجابى مقدمه ديگر ، كتابهاى بدآموز و فيلمهاى آلوده و نشريات فاسد و كانونهاى فساد هر يك مقدمه اى براى اين كار محسوب مى شود .
همچنين خلوت با اجنبيه ( يعنى بودن مرد و زن نامحرم در يك مكان خالى و تنها ) عامل وسوسه انگيز ديگرى است .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 103
بالاخره ترك ازدواج براى جوانان ، و سختگيريهاى بى دليل طرفين در اين زمينه ، همه از عوامل قرب به زنا است كه در آيه فوق با يك جمله كوتاه همه آنها را نهى مى كند ، و در روايات اسلامى نيز هر كدام جداگانه مورد نهى قرار گرفته است .
ب - جمله انه كان فاحشة كه مشتمل بر سه تاكيد است ( ان و استفاده از فعل ماضى و تعبير به فاحشه ) عظمت اين گناه آشكار را آشكارتر مى كند .
ج - جمله ساء سبيلا ( راه زنا بد راهى است ) بيانگر اين واقعيت است كه اين عمل راهى به مفاسد ديگر در جامعه مى گشايد .

فلسفه تحريم زنا
1 - پيدايش هرج و مرج در نظام خانواده ، و از ميان رفتن رابطه فرزندان و پدران ، رابطه اى كه وجودش نه تنها سبب شناخت اجتماعى است ، بلكه موجب حمايت كامل از فرزندان مى گردد ، و پايه هاى محبتى را كه در تمام طول عمر سبب ادامه اين حمايت است مى گذارد .
خلاصه ، در جامعه اى كه فرزندان نامشروع و بى پدر فراوان گردند روابط اجتماعى كه بر پايه روابط خانوادگى بنيان شده سخت دچار تزلزل مى گردد .
براى پى بردن به اهميت اين موضوع كافى است يك لحظه چنين فكر كنيم كه چنانچه زنا در كل جامعه انسانى مجاز گردد و ازدواج برچيده شود ، فرزندان بى هويتى كه در چنين شرائطى متولد شوند تحت پوشش حمايت كسى نيستند ، نه در آغاز تولد و نه به هنگام بزرگ شدن .
از اين گذشته از عنصر محبت كه نقش تعيين كننده اى در مبارزه با جنايتها و خشونتها دارد محروم مى شوند ، و جامعه انسانى به يك جامعه كاملا حيوانى توأم با خشونت در همه ابعاد ، تبديل مى گردد .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 104
2 - اين عمل ننگين سبب انواع برخوردها و كشمكشهاى فردى و اجتماعى در ميان هوسبازان است ، داستانهائى را كه بعضى از چگونگى وضع داخل محله هاى بدنام و مراكز فساد نقل كرده و نوشته اند به خوبى بيانگر اين واقعيت است كه در كنار انحرافات جنسى بدترين جنايات رخ مى دهد .
3 - تجربه نشان داده و علم ثابت كرده است كه اين عمل باعث اشاعه انواع بيماريها است و با تمام تشكيلاتى كه براى مبارزه با عواقب و آثار آن امروز فراهم كرده اند باز آمار نشان مى دهد كه تا چه اندازه افراد از اين راه سلامت خود را از دست داده و مى دهند .
4 - اين عمل غالبا سبب سقوط جنين و كشتن فرزندان و قطع نسل مى گردد ، چرا كه چنين زنانى هرگز حاضر به نگهدارى اينگونه فرزندان نيستند ، و اصولا وجود فرزند مانع بزرگى بر سر راه ادامه اعمال شوم آنان مى باشد ، لذا هميشه سعى مى كنند آنها را از ميان ببرند .
و اين فرضيه كاملا موهوم كه مى توان اينگونه فرزندان را در مؤسساتى زير نظر دولتها جمع آورى كرد شكستش در عمل روشن شده ، و ثابت گرديده كه پرورش فرزندان بى پدر و مادر به اين صورت چقدر مشكلات دارد ، و تازه محصول بسيار نامرغوبى است ، فرزندانى سنگدل : جنايتكار بى شخصيت و فاقد همه چيز !
5 - نبايد فراموش كرد كه هدف از ازدواج تنها مساله اشباع غريزه جنسى نيست ، بلكه اشتراك در تشكيل زندگى و انس روحى و آرامش فكرى ، و تربيت فرزندان و همكارى در همه شئون حيات از آثار ازدواج است كه بدون اختصاص زن و مرد به يكديگر و تحريم زنان هيچيك از اينها امكان پذير نيست .
امام على بن ابى طالب (عليه السلام) در حديثى مى گويد : از پيامبر شنيدم چنين مى فرمود : فى الزنا ست خصال : ثلث فى الدنيا و ثلث فى الاخرة : فاما اللواتى فى الدنيا فيذهب بنور الوجه ، و يقطع الرزق ، و يسرع
تفسير نمونه ج : 12 ص : 105
الفناء .
و اما اللواتى فى الاخرة فغضب الرب و سوء الحساب و الدخول فى النار - او الخلود فى النار - : در زنا شش اثر سوء است ، سه قسمت آن در دنيا و سه قسمت آن در آخرت است .
اما آنها كه در دنيا است يكى اين است كه صفا و نورانيت را از انسان مى گيرد روزى را قطع مى كند ، و تسريع در نابودى انسانها مى كند .
و اما آن سه كه در آخرت است غضب پروردگار ، سختى حساب و دخول - يا خلود - در آتش دوزخ است .
- حكم ديگر كه آيه بعد به آن اشاره مى كند احترام خون انسانها و حرمت شديد قتل نفس است مى گويد : كسى كه خداوند خونش را حرام كرده است به قتل نرسانيد مگر آنجا كه به حق باشد ( و لا تقتلوا النفس التى حرم الله الا بالحق ) .
احترام خون انسانها و حرمت قتل نفس از مسائلى است كه همه شرايع آسمانى و قوانين بشرى در آن متفقند ، و آن را يكى از بزرگترين گناهان مى شمرند ، ولى اسلام اهميت بيشترى به اين مساله داده است تا آنجا كه قتل يك انسان را همانند كشتن همه انسانها شمرده است : من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكانما قتل الناس جميعا ( سوره مائده آيه 32 ) .
و حتى از بعضى از آيات قرآن چنين استفاده مى شود كه مجازات خلود در آتش كه مخصوص كفار است براى قاتل تعيين شده كه سابقا گفتيم ممكن است اين تعبير دليل آن باشد كه افرادى كه دستشان به خون بى گناهان آلوده مى شود با ايمان از دنيا نخواهند رفت ! و من قتل مؤمنا متعمدا فجزاؤه جهنم خالدا
تفسير نمونه ج : 12 ص : 106
فيها ( سوره نساء آيه 93 ) .
حتى در اسلام براى كسانى كه اسلحه به روى مردم بكشند مجازات سنگينى به عنوان محارب تعيين شده است كه شرح آن در كتب فقهى آمده و ما در ذيل آيه 33 سوره مائده به آن اشاره كرديم .
نه تنها قتل نفس بلكه كمترين و كوچكترين آزار يك انسان از نظر اسلام مجازات دارد ، و مى توان با اطمينان گفت اينهمه احترام كه اسلام براى خون و جان و حيثيت انسان قائل شده است در هيچ آئينى وجود ندارد .
ولى درست به همين دليل مواردى پيش مى آيد كه احترام خون برداشته مى شود ، و اين در مورد كسانى است كه مرتكب قتل و يا گناهى همانند آن شده اند ، لذا در آيه فوق بعد از ذكر يك اصل كلى در زمينه حرمت قتل نفس بلا فاصله با جمله الا بالحق اين گونه افراد را استثناء مى كند .
در حديث معروفى از پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : لا يحل دم امرء مسلم يشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله الا باحدى الثلاث : النفس بالنفس ، و الزانى المحصن ، و التارك لدينه المفارق للجماعة : خون هيچ مسلمان كه شهادت به وحدانيت خدا و نبوت پيامبر اسلام مى دهد حلال نيست مگر سه گروه : قاتل ، زانى محصن ، و آن كس كه دين خود را رها كند و از جماعت مسلمين بيرون رود .
اما قاتل كه تكليفش روشن است و در قصاص او حيات جامعه و تامين امنيت نفوس است ، و اگر حق قصاص به اولياى مقتول داده نشود قاتلان جسور و جرى مى شوند و امنيت جامعه مختل مى گردد .
و اما زانى محصن قتل او در برابر يكى از زشت ترين گناهان است كه با خون برابرى مى كند .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 107
و قتل مرتد جلو هرج و مرج را در جامعه اسلامى مى گيرد ، و همانگونه كه قبلا گفته ايم اين حكم يك حكم سياسى براى حفظ نظام اجتماعى در مقابل امورى است كه نه تنها امنيت اجتماعى بلكه اصل نظام اسلام را تهديد مى كند .
اصولا اسلام كسى را مجبور به پذيرش اين آئين نمى كند ، بلكه برخورد آن با پيروان آئين هاى ديگر تنها يك برخورد منطقى توام با بحث آزاد است ، ولى اگر كسى اسلام را با ميل خود پذيرفت و جزء جامعه اسلامى شد ، و طبعا از اسرار مسلمين آگاه گرديد ، سپس تصميم گرفت از اين آئين بازگردد و عملا اساس نظام را تضعيف كند و تزلزل در اركان جامعه اسلامى ايجاد نمايد مسلما اين كار قابل تحمل نيست و با شرائطى كه در فقه اسلامى آمده است حكم آن اعدام است .
البته احترام به خون انسانها در اسلام مخصوص مسلمانها نيست ، بلكه غير مسلمانانى كه با مسلمين سر جنگ ندارند و در يك زندگى مسالمت آميز با آنها بسر مى برند ، جان و مال و ناموسشان محفوظ است و تجاوز به آن حرام و ممنوع .
سپس به حق قصاص كه براى اولياى دم ثابت است اشاره كرده ، مى گويد : كسى كه مظلوم كشته شود براى ولى او سلطه قرار داديم ( سلطه قصاص قاتل ) ( و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا ) .
اما در عين حال او نبايد بيش از حق خود مطالبه كند و در قتل اسراف نمايد چرا كه او مورد حمايت است ( فلا يسرف فى القتل انه كان منصورا ) .
آرى اولياى مقتول مادام كه در مرز اسلام گام برمى دارند و از حد خود تجاوز نكرده اند مورد نصرت الهى هستند .
اين جمله اشاره به اعمالى كه در زمان جاهليت بود ، و در امروز نيز گاهى
تفسير نمونه ج : 12 ص : 108
صورت مى گيرد كه احيانا در برابر كشته شدن يك نفر از يك قبيله ، قبيله مقتول خونهاى زيادى را مى ريزند .
و يا اينكه در برابر كشته شدن يكنفر افراد بى گناه و بى دفاع ديگرى غير از قاتل را به قتل ميرسانند ، چنانكه در رسوم عصر جاهليت مى خوانيم هر گاه فرد سرشناسى از قبيله اى كشته مى شد قبيله مقتول به كشتن قاتل قانع نبود ، بلكه لازم بود رئيس قبيله قاتل و يا فرد سرشناس ديگرى را به قتل برسانند هر چند هيچگونه شركتى در قتل نكرده باشد .
در عصر ما نيز گاهى جناياتى رخ مى دهد كه روى جانيان عصر جاهليت را سفيد مى كند و ما شاهد اين گونه صحنه ها مخصوصا از ناحيه اسرائيل غاصب هستيم كه هر گاه يك جنگجوى فلسطينى سربازى از آنها را بكشد بلا فاصله بمبهاى خود را بر سر زنان و كودكان فلسطينى فرومى ريزند و گاه دهها نفر انسان بى دفاع و بى گناه را در برابر يك نفر به خاك و خون مى كشند .
عين همين معنى را در جنگ تحميلى كه مزدوران بعث امروز بر ضد كشور اسلامى ما به راه انداخته اند مشاهده مى كنيم باشد كه تاريخ آينده در اين زمينه قضاوت كند .
مساله رعايت عدالت حتى در مورد قاتل در آن حد و پايه است كه در وصاياى امير مؤمنان على (عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود : يا بنى عبد المطلب لا الفينكم تخوضون دماء المسلمين خوضا تقولون قتل امير المؤمنين ، الا لا تقتلن بى الا قاتلى ، انظروا اذا انا مت من ضربته هذه فاضربوه ، ضربة بضربة ، و لا تمثلوا بالرجل : اى فرزندان عبد المطلب ! مبادا بعد از شهادت من در خون مسلمانان غوطهور شويد و بگوئيد امير مؤمنان كشته شد ، و به بهانه آن خونهائى بريزيد ، آگاه باشيد تنها قاتل من ( عبد الرحمن بن ملجم مرادى ) كشته خواهد شد ،
تفسير نمونه ج : 12 ص : 109
درست دقت كنيد هنگامى كه من از اين ضربه اى كه او بر من زده است شهيد شوم تنها يك ضربه كارى بر او بزنيد و بعد از كشتنش بدن او را مثله نكنيد .
آيه بعد چهارمين دستور از اين سلسله احكام را شرح مى دهد نخست به اهميت حفظ مال يتيمان پرداخته و با لحنى به آنچه در مورد عمل منافى عفت در آيات قبل گذشت مى گويد : به اموال يتيمان نزديك نشويد ( و لا تقربوا مال اليتيم ) .
نه تنها اموال يتيمان را نخوريد بلكه حتى حريم آن را كاملا محترم بشماريد .
ولى از آنجا كه ممكن است اين دستور دستاويزى گردد براى افراد ناآگاه كه تنها به جنبه هاى منفى مى نگرند ، و سبب شود كه اموال يتيمان را بدون سرپرست بگذارند و به دست حوادث بسپارند ، لذا بلا فاصله استثناء روشنى براى اين حكم ذكر كرده مى گويد : مگر به طريقى كه بهترين طرق است ( الا بالتى هى احسن ) .
طبق اين تعبير جامع و رسا ، هر گونه تصرفى در اموال يتيمان كه به منظور حفظ ، اصلاح ، تكثير و اضافه بوده باشد ، و جهات لازم براى پيشگيرى از هدر رفتن اين اموال در نظر گرفته شود مجاز است ، بلكه خدمتى است آشكار به يتيمان كه قادر بر حفظ مصالح خويشتن نيستند .
البته اين وضع تا زمانى ادامه دارد كه به حد رشد فكرى و اقتصادى برسد آنگونه كه قرآن در ادامه آيه مورد بحث از آن ياد مى كند : تا زمانى كه به حد قدرت برسد ( حتى يبلغ اشده ) .
اشد از ماده شد ( بر وزن جد ) به معنى گره محكم است ،