بعدی 
تفسير نمونه ج : 11 ص : 76
و تكان دهنده تر ؟ ! .
عجب اينكه او حتى به اين نكته روشن نيز توجه نداشت كه آتش بر خاك برترى ندارد چرا كه منبع همه بركات : گياهان ، حيوانات ، معادن ، محل ذخيره آبها خلاصه سرچشمه پيدايش هر موجود زنده اى خاك است ، ولى كار آتش سوزندگى و در بسيارى از مواقع ويرانگرى است .
على (عليه السلام) در همان خطبه قاصعه ( خطبه 192 نهج البلاغه ) از ابليس به عنوان عدو الله ( دشمن خدا ) و امام المتعصبين و سلف المستكبرين ( پيشواى متعصبان لجوج ، و سر سلسله مستكبران ) نام برده و مى گويد به همين جهت خداوند لباس عزت را از اندام او بيرون كرد ، و چادر مذلت بر سر او افكند سپس اضافه مى كند : آيا نمى بينيد چگونه خداوند او را به خاطر تكبرش كوچك كرد ؟ و به خاطر برترى جوئيش پست ساخت ؟ در دنيا رانده شد و عذاب دردناك در سراى ديگر براى او فراهم ساخت ( الا ترون كيف صغره الله بتكبره ، و وضعه بترفعه ، فجعله فى الدنيا مدحورا و اعدله فى الاخرة سعيرا ) .
ضمنا همانگونه كه اشاره كرديم ابليس نخستين پايه گذار مكتب جبر بود ، همان مكتبى كه بر خلاف وجدان هر انسانى است و يكى از دلائل مهم پيدايش آن ، تبرئه كردن انسانهاى گنه كار در برابر اعمالشان است ، در آيات فوق خوانديم ابليس براى تبرئه خويش و اثبات اينكه حق دارد در گمراهى فرزندان آدم بكوشد به همين دروغ بزرگ متوسل شد ، و گفت : خداوندا تو مرا گمراه كردى و من هم به همين خاطر فرزندان آدم را جز مخلصان گمراه خواهم كرد !
2 - شيطان بر چه كسانى تسلط مى يابد ؟
باز هم ذكر اين نكته را ضرورى مى دانيم كه نفوذ وسوسه هاى شيطانى در انسان يك نفوذ ناآگاه و اجبارى نيست ، بلكه ما به ميل خويش وسوسه او را به دل
تفسير نمونه ج : 11 ص : 77
راه مى دهيم ، و گرنه حتى خود شيطان مى داند كه بر مخلصان - آنها كه خويشتن را در پرتو تربيت خالص كرده اند و زنگار شرك را از روح و جان زدوده اند - راه ندارد .
به تعبير رساتر - همان تعبيرى كه از آيات فوق استفاده مى شود - رابطه شيطان و گمراهان ، رابطه پيشوا و پيرو است ، نه رابطه اجبار كننده و اجبار شونده .

3 - درهاى جهنم !
در آيات فوق خوانديم ، جهنم هفت در دارد ( بعيد نيست عدد هفت در اينجا عدد تكثير باشد ، يعنى درهاى بسيار و فراوان دارد ، همانگونه كه در آيه 27 سوره لقمان نيز عدد هفت به همين معنى آمده است ) .
ولى واضح است اين تعدد درها ( مانند تعدد درهاى بهشت ) نه به خاطر كثرت واردان است به طورى كه از يك در كوچك نتوانند وارد شوند ، و نه جنبه تشريفاتى دارد ، بلكه در حقيقت اشاره به عوامل گوناگونى است كه انسان را به جهنم مى كشاند ، هر نوع از گناهان درى محسوب مى شود .
در خطبه جهاد در نهج البلاغه مى خوانيم ان الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه الله لخاصة اوليائه : جهاد درى از درهاى بهشت است كه آن را به روى بندگان خاصش گشوده است .
و در حديث معروف مى خوانيم ان السيوف مقاليد الجنة : شمشيرها كليدهاى بهشتند اين گونه تعبيرات به خوبى منظور از درهاى متعدد بهشت و دوزخ را روشن مى سازد .
قابل توجه اينكه در حديث امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم بهشت ، هشت در
تفسير نمونه ج : 11 ص : 78
دارد در حالى كه آيات فوق مى گويد : جهنم هفت در دارد ، اين تفاوت اشاره به اين است كه هر چند درهاى ورود به بدبختى و عذاب فراوان باشد ، ولى با اين حال درهاى وصول به سعادت و خوشبختى از آن افزونتر است ( در ذيل آيه 23 سوره رعد نيز در اين زمينه صحبت كرديم ) .

4 - گل تيره و روح خدا .
جالب اينكه از اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه انسان از دو چيز مختلف آفريده شده كه يكى در حد اعلاى عظمت ، و ديگرى ظاهرا در حد ادنى از نظر ارزش .
جنبه مادى انسان را گل بد بوى تيره رنگ ( لجن ) تشكيل مى دهد ، و جنبه معنوى او را چيزى كه به عنوان روح خدا از آن ياد شده است .
البته خدا نه جسم دارد و نه روح ، و اضافه روح به خدا به اصطلاح اضافه تشريفى است و دليل بر اين است كه روحى بسيار پر عظمت در كالبد انسان دميده شده ، همانگونه كه خانه كعبه را به خاطر عظمتش بيت الله مى خوانند ، و ماه مبارك رمضان را به خاطر بركتش شهر الله ( ماه خدا ) مى نامند .
و به همين دليل قوس صعودى اين انسان آنقدر بالا است كه بجائى مى رسد كه جز خدا نبيند ، و قوس نزوليش آنقدر پائين است كه از چهار پايان هم پائينتر خواهد شد ( بل هم اضل ) و اين فاصله زياد ميان قوس صعودى و نزولى خود دليل بر اهميت فوق العاده اين مخلوق است .
و نيز اين تركيب مخصوص دليل بر آن است كه عظمت مقام انسان به خاطر جنبه مادى او نيست ، چرا كه اگر به جنبه ماديش باز گرديم لجنى بيش نمى باشد .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 79
اين روح الهى است كه با استعدادهاى فوق العاده اى كه در آن نهفته است و مى تواند تجليگاه انوار خدا باشد ، به او اينهمه عظمت بخشيده و براى تكامل او تنها راه اين است كه آن را تقويت كند و جنبه مادى را كه وسيله اى براى همين هدف است در طريق پيشرفت اين مقصود به كار گيرد ( چرا كه در رسيدن به آن هدف بزرگ مى تواند كمك مؤثرى كند ) .
از آيات خلقت آدم در آغاز سوره بقره نيز استفاده مى شود كه سجده فرشتگان در برابر آدم به خاطر علم خاص الهى او بود ، و اما اين سؤال كه چگونه سجده براى غير خدا امكان پذير است و آيا براستى فرشتگان براى خدا به خاطر اين آفرينش عجيب سجده كردند ، و يا سجده آن براى آدم بود ، پاسخ آنرا در ذيل همان آيات مربوط به آفرينش آدم در سوره بقره بيان كرديم ( به جلد اول تفسير نمونه صفحه 127 مراجعه فرمائيد )
5 - جان چيست ؟
كلمه جن در اصل به معنى چيزى است كه از حس انسان پوشيده باشد ، مثلا مى گوئيم جنة الليل - يا - فلما جن عليه الليل يعنى هنگامى كه پرده سياه شب او را پوشاند و به همين جهت مجنون به كسى كه عقلش پوشيده و جنين به طفلى كه در رحم مادر پوشانده شده و جنت به باغى كه زمينش را درختان پوشانده اند ، و جنان به قلب كه در درون سينه پوشانده شده و جنة به معنى سپر كه انسان را از ضربات دشمن مى پوشاند ، آمده است .
البته از آيات قرآن استفاده مى شود كه جن يكنوع موجود عاقلى است كه از حس انسان پوشيده شده ، و آفرينش آن در اصل از آتش يا شعله هاى صاف آتش است ، و ابليس نيز از همين گروه است .
بعضى از دانشمندان از آنها تعبير به نوعى از ارواح عاقله مى كنند كه
تفسير نمونه ج : 11 ص : 80
مجرد از ماده مى باشد ، ( البته پيدا است تجرد كامل ندارد چرا كه چيزى كه از ماده آفريده شده است مادى است ، ولى نيمه تجردى دارد ، چرا كه با حواس ما درك نمى شود ، و به تعبير ديگر يكنوع جسم لطيف است ) .
و نيز از آيات قرآن بر مى آيد كه آنها مؤمن و كافر دارند ، مطيع و سركش دارند و آنها نيز داراى تكليف و مسئوليتند .
البته شرح اين مسائل و همچنين هماهنگى آنها با علم امروز ، احتياج به بحث بيشترى دارد كه ما به خاطر رعايت تناسب - به خواست خدا - در تفسير سوره جن كه در جزء 29 قرآن است بحث خواهيم كرد .
نكته اى كه در اينجا اشاره به آن لازم است ، اين است كه در آيات فوق كلمه جان آمده است كه از همان ماده جن است .
آيا اين دو كلمه ( جن و جان ) هر دو به يك معنى است ، و يا چنانكه بعضى از مفسران گفته اند جان نوع خاصى از جن است .
اگر آيات قرآن را كه در اين زمينه وارد شده در برابر هم قرار دهيم روشن مى شود كه هر دو به يك معنى مى باشد ، چرا كه در قرآن گاهى جن در مقابل انسان قرار داده شده و گاهى جان در مقابل انسان .
مثلا در آيه 88 - سوره اسراء مى خوانيم قل لئن اجتمعت الانس و الجن و يا در آيه 56 سوره ذاريات مى خوانيم و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون .
در حالى كه در آيه 15 سوره رحمان مى خوانيم خلق الانسان من صلصال كالفخار و خلق الجان من مارج من نار و باز در همين سوره آيه 39 مى خوانيم فيومئذ لا يسئل عن ذنبه انس و لا جان .
از مجموع آيات فوق و آيات ديگر قرآن به خوبى استفاده مى شود كه جان و جن هر دو به يك معنى است ، و لذا در آيات فوق گاهى جن در برابر انسان قرار گرفته گاهى جان .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 81
البته جان به معنى ديگرى نيز در قرآن آمده است ، كه آن نوعى از مار است ، چنانكه در داستان موسى مى خوانيم كانها جان ( قصص - 31 ) ولى آن از بحث ما خارج است .

6 - قرآن و خلقت انسان .
همانگونه كه در آيات فوق ديديم قرآن بحث فشرده اى در زمينه خلقت انسان دارد كه تقريبا به طور سر بسته و اجمالى ، از آن گذشته است چرا كه منظور اصلى مسائل تربيتى بوده است ، و نظير اين بحث در چند مورد ديگر از قرآن مانند سوره سجده ، مؤمنون ، سوره ص ، و غير آن آمده است .
البته مى دانيم قرآن يك كتاب علوم طبيعى نيست ، بلكه يك كتاب انسان - سازى است ، و بنابر اين نبايد انتظار داشت كه جزئيات اين علوم از قبيل مسائل مربوط به تكامل ، تشريح ، جنين شناسى ، گياه شناسى و مانند آن در قرآن مطرح شود ، ولى اين مانع از آن نخواهد بود كه به تناسب بحثهاى تربيتى اشاره كوتاهش به قسمتهائى از اين علوم در قرآن بشود .
به هر حال بعد از توجه به اين مقدمه كوتاه در اينجا دو بحث داريم كه طرح آنها لازم به نظر مى رسد :
1 - تكامل انواع از نظر علمى
2 - تكامل انواع از ديدگاه قرآن نخست به سراغ بحث اول مى رويم و منهاى آيات و روايات و تنها با تكيه بر معيارهاى خاص علوم طبيعى روى اين مساله بحث مى كنيم : ميدانيم در ميان دانشمندان علوم طبيعى دور فرضيه درباره آفرينش موجودات زنده ، اعم از گياهان و جانداران ، وجود داشته است : الف : فرضيه تكامل انواع يا ترانسفورميسم كه مى گويد انواع
تفسير نمونه ج : 11 ص : 82
موجودات زنده در آغاز به شكل كنونى نبودند ، بلكه آغاز موجودات تك سلولى در آب اقيانوسها و از لابلاى لجنهاى اعماق درياها با يك جهش پيدا شدند ، يعنى موجودات بى جان در شرائط خاصى قرار گرفتند كه از آنها نخستين سلولهاى زنده پيدا شد .
اين موجودات ذره بينى زنده تدريجا تكامل يافتند و از نوعى به نوع ديگر تغيير شكل دادند ، از درياها به صحراها و از آن به هوا منتقل شدند ، و انواع گياهان و انواع جانوران آبى و زمينى و پرندگان به وجود آمدند .
كاملترين حلقه اين تكامل همين انسانهاى امروزند كه از موجوداتى شبيه به ميمون ، و سپس ميمونهاى انسان نما ظاهر گشتند .
ب - فرضيه ثبوت انواع يا فيكسيسم كه مى گويد انواع جانداران هر كدام جداگانه از آغاز به همين شكل كنونى ظاهر گشتند ، و هيچ نوع به نوع ديگر تبديل نيافته است ، و طبعا انسان هم داراى خلقت مستقلى بوده كه از آغاز به همين صورت آفريده شده است .
دانشمندان هر دو گروه براى اثبات عقيده خود مطالب فراوانى نوشته اند و جنگها و نزاعهاى زيادى در محافل علمى بر سر اين مساله در گرفته است ، تشديد اين جنگها از زمانى شد كه لامارك ( دانشمند جانورشناس معروف فرانسوى كه در اواخر قرن 18 و اوائل قرن 19 مى زيست ) و سپس داروين دانشمند جانورشناس انگليسى كه در قرن نوزدهم مى زيست نظرات خود را در زمينه تكامل انواع با دلائل تازه اى عرضه كرد .
ولى در محافل علوم طبيعى امروز شك نيست كه اكثريت دانشمندان طرفدار فرضيه تكاملند .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 83
دلائل طرفداران تكامل .
به آسانى مى توان استدلالات آنها را در سه قسمت خلاصه كرد : نخست دلائلى است كه از ديرين شناسى و به اصطلاح مطالعه روى فسيلها ، يعنى اسكلت هاى متحجر شده موجودات زنده گذشته ، آورده اند آنها معتقدند مطالعات طبقات مختلف زمين نشان مى دهد كه موجودات زنده ، از صورتهاى ساده تر به صورتهاى كاملتر و پيچيده تر تغيير شكل داده اند .
تنها راهى كه اختلاف و تفاوت فسيلها را مى توان با آن تفسير كرد ، همين فرضيه تكامل است .
دليل ديگر قرائنى است كه از تشريح مقايسه اى جمع آورى كرده اند ، آنها طى بحثهاى مفصل و طولانى مى گويند هنگامى كه استخوان بندى حيوانات مختلف را تشريح كرده ، با هم مقايسه كنيم شباهت زيادى در آنها مى بينيم كه نشان مى دهد همه از يك اصل گرفته شده اند .
بالاخره سومين دليل آنها قرائتى است كه از جنين شناسى بدست آورده اند و معتقدند اگر حيوانات را در حالت جنينى كه هنوز تكامل لازم را نيافته اند در كنار هم بگذاريم خواهيم ديد كه جنينها قبل از تكامل در شكم مادر ، يا در درون تخم تا چه اندازه با هم شباهت دارند ، اين نيز تاييد مى كند كه همه آنها در آغاز از يك اصل گرفته شده اند .

پاسخهاى طرفداران ثبوت انواع
ولى طرفداران فرضيه ثبوت انواع يك پاسخ كلى به تمام اين استدلالات دارند و آن اينكه هيچيك از اين قرائن قانع كننده نيست ، البته نمى توان انكار كرد كه هر يك از اين قرائن سه گانه احتمال تكامل را در ذهن به عنوان يك احتمال ظنى توجيه مى كند ، ولى هرگز يقين آور نخواهد بود .
به عبارت روشنتر اثبات فرضيه تكامل ، و تبديل آن از صورت يك فرضيه
تفسير نمونه ج : 11 ص : 84
به يك قانون علمى و قطعى ، يا بايد از طريق دليل عقلى بوده باشد ، و يا از طريق آزمايش و حس و تجربه ، و غير از اين دو راهى نيست .
اما از يكسو مى دانيم دلائل عقلى و فلسفى را به اين مسائل ، راهى نيست ، و از سوى ديگر دست تجربه و آزمايش از مسائلى كه ريشه هاى آن در ميليونها سال قبل نهفته است كوتاه است ! .
آنچه ما با حس و تجربه درك مى كنيم اين است تغييرات سطحى با گذشت زمان به صورت جهش موتاسيون در حيوانات و گياهان رخ مى دهد ، مثلا از نسل گوسفندان معمولى ناگهان گوسفندى متولد مى شود كه پشم آن با پشم گوسفندان معمولى متفاوت است ، يعنى بسيار لطيفتر و نرمتر مى باشد ، و همان سرچشمه پيدايش نسلى در گوسفند بنام گوسفند مرينوس مى شود ، با اين ويژگى در پشم .
و يا اينكه حيواناتى بر اثر جهش ، تغيير رنگ چشم يا ناخن و يا شكل پوست بدن و مانند آن پيدا مى كند .
ولى هيچكس تاكنون جهشى نديده است ، كه دگرگونى مهمى در اعضاى اصلى بدن يك حيوان ايجاد كند و يا نوعى را به نوع ديگر مبدل سازد .
بنابر اين ما تنها مى توانيم حدس بزنيم كه تراكم جهشها ممكن است يك روز سر از تغيير نوع حيوان در بياورد ، و مثلا حيوانات خزنده را تبديل به پرندگان كند ، ولى اين حدس هرگز يك حدس قطعى نيست ، بلكه تنها يك مساله ظنى است چرا كه ما هرگز با جهشهاى تغيير دهنده اعضاء اصلى به عنوان يك حس و تجربه روبرو نشده ايم .
از مجموع آنچه گفته شد چنين نتيجه مى گيريم كه دلائل سه گانه طرفداران ترانسفورميسم نمى تواند اين نظريه را از صورت يك فرضيه فراتر برد ، و به همين دليل آنها كه دقيقا روى اين مسائل بحث مى كنند ، همواره از آن به عنوان
تفسير نمونه ج : 11 ص : 85
فرضيه تكامل انواع سخن مى گويند نه قانون و اصل .

فرضيه تكامل و مساله خداشناسى
با اينكه بسيارى كوشش دارند ميان اين فرضيه و مساله خداشناسى يكنوع تضاد قائل شوند و شايد از يك نظر حق داشته باشند ، چرا كه پيدايش عقيده داروينيسم جنگ شديدى ميان ارباب كليسا از يكسو ، و طرفداران اين فرضيه از سوى ديگر به وجود آورد ، و روى اين مساله در آن عصر به دلائل سياسى ، اجتماعى كه اينجا جاى شرح آن نيست تبليغات وسيعى در گرفت كه داروينيسم با خداشناسى سازگار نمى باشد .
ولى امروز اين مساله براى ما روشن است كه اين دو با هم تضادى ندارند يعنى ما چه فرضيه تكامل را قبول كنيم و چه آنرا بر اثر فقدان دليل رد نمائيم در هر دو صورت مى توانيم خداشناس باشيم .
فرضيه تكامل اگر فرضا هم ثابت شود ، شكل يك قانون علمى كه از روى علت و معلول طبيعى پرده بر مى دارد به خود خواهد گرفت ، و فرقى ميان اين رابطه علت و معلولى در عالم جانداران و ديگر موجودات نيست ، آيا كشف علل طبيعى نزول باران و جزر و مد درياها و زلزله ها و مانند آن مانعى بر سر راه خداشناسى خواهد بود ؟ مسلما نه ، بنابر اين كشف يك رابطه تكاملى در ميان انواع موجودات نيز هيچگونه مانعى در مسير شناخت خدا ايجاد نمى كند .
تنها كسانى كه تصور مى كردند كشف علل طبيعى با قبول وجود خدا منافات دارد مى توانند چنين سخنى را بگويند ، ولى ما امروز به خوبى مى دانيم كه نه تنها كشف اين علل ضررى به توحيد نمى زند بلكه خود دلائل تازه اى از نظام آفرينش براى اثبات وجود خدا پيش پاى ما مى گذارد .
جالب اينكه خود داروين در برابر اتهام الحاد و بيدينى قد علم كرده ، و در
تفسير نمونه ج : 11 ص : 86
كتابش ( اصل انواع ) تصريح مى كند كه من در عين قبول تكامل انواع ، خدا پرستم ، و اصولا بدون قبول وجود خدا نمى توان تكامل را توجيه كرد .
به اين عبارت دقت كنيد : او با وجود قبول علل طبيعى براى ظهور انواع مختلف جانداران ، همواره به خداى يگانه ، مؤمن باقى ميماند ، و تدريجا كه سن او افزايش حاصل مى كند احساس درونى مخصوصى به درك قدرتى ما فوق بشر در او تشديد مى گردد ، به حدى كه معماى آفرينش را براى انسان لا ينحل مى يابد .
اصولا او معتقد بود كه هدايت و رهبرى انواع ، در اين پيچ و خم عجيب تكامل ، و تبديل يك موجود زنده بسيار ساده به اين همه انواع مختلف و متنوع جانداران بدون وجود يك نقشه حساب شده و دقيق از طرف يك عقل كل امكان پذير نيست ! راستى هم چنين است آيا از يك ماده واحد و بسيار ساده و پست ، اينهمه مشتقات شگفت انگيز و عجيب ، كه هر كدام براى خود تشكيلات مفصلى دارد ، به وجود آوردن بدون تكيه بر يك علم و قدرت بى پايان امكان پذير است ؟ نتيجه اينكه : غوغاى تضاد عقيده تكامل انواع با مساله خداشناسى يك غوغاى بى اساس و بى دليل بوده است ( خواه فرضيه تكامل را بپذيريم يا نپذيريم ) .
تنها اين مساله باقى مى ماند كه آيا فرضيه تكامل انواع با تاريخچه اى كه قرآن براى آفرينش آدم ذكر كرده است تضادى دارد يا نه ؟ ! كه ذيلا از آن بحث مى شود .

قرآن و مساله تكامل
جالب اينكه هم طرفداران تكامل انواع و هم منكران آن يعنى آنها كه در
تفسير نمونه ج : 11 ص : 87
ميان مسلمين بوده اند به آيات قرآن براى اثبات مقصد خويش تمسك جسته اند ، ولى شايد هر دو گروه گاهى تحت تاثير عقيده خود به آياتى استدلال كرده اند كه كمتر ارتباطى با مقصود آنها داشته است ، لذا ما از هر دو طرف آياتى را انتخاب مى كنيم كه قابل بحث و مذاكره باشد .
مهمترين آيه اى كه طرفداران تكامل روى آن تكيه مى كنند ، آيه 33 سوره آل عمران است ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين : خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد .
آنها مى گويند همانگونه كه نوح و آل ابراهيم و آل عمران در ميان امتى زندگى مى كردند و از ميان آنها برگزيده شدند ، همچنين آدم نيز بايد چنين باشد ، يعنى در عصر و زمان او انسانهائى كه نام عالمين ( جهانيان ) بر آنها گزارده شده ، حتما وجود داشته اند و آدم برگزيده خدا از ميان آنهاست ، و اين نشان مى دهد كه آدم اولين انسان روى زمين نبوده است ، بلكه قبل از او انسانهاى ديگرى بوده اند و امتياز آدم همان جهش فكرى و معنوى او است كه سبب برگزيده شدنش از افراد همسانش شد .
آيات متعدد ديگرى نيز ذكر كرده اند ، كه بعضى از آنها اصلا ارتباط با مساله تكامل ندارد ، و تفسير آن به تكامل بيشتر از قبيل تفسير به راى است ، و قسمتى ديگر ، هم با تكامل انواع سازگار است ، و هم با ثبوت آنها و خلقت مستقل آدم ، و به همين دليل بهتر ديديم كه از ذكر آنها صرف نظر كنيم .
اما ايرادى كه به اين استدلال مى توان كرد اين است كه عالمين اگر به معنى مردم معاصر بوده باشد و اصطفاء ( برگزيدن ) حتما بايد از ميان چنين اشخاصى صورت گيرد ، اين استدلال قابل قبول خواهد بود ، اما اگر كسى بگويد عالمين اعم از معاصران و غير معاصران است ، همانگونه كه در حديث معروف در
تفسير نمونه ج : 11 ص : 88
فضيلت بانوى اسلام حضرت فاطمه ( سلام الله عليها ) از پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده كه مى فرمايد : اما ابنتى فاطمه فهى سيدة نساء العالمين من الاولين و الاخرين : دخترم فاطمه بانوى زنان جهان از اولين و آخرين است .
در اين صورت آيه فوق دلالتى بر اين مقصود نخواهد داشت و درست به اين ميماند كه كسى بگويد خداوند ، عده اى را از ميان انسانها ( انسانهاى تمام قرون و اعصار ) برگزيد كه يكى از آنها آدم است در اين صورت هيچ لزومى ندارد كه در عصر و زمان آدم ، انسانهاى ديگرى وجود داشته باشند كه نام عالمين بر آنها اطلاق گردد و يا آدم از ميان آنها برگزيده شود .
به خصوص اينكه سخن در برگزيدن خدا است خدائى كه از آينده و نسلهائى كه در زمانهاى بعد مى آيند به خوبى آگاه بوده است .
و اما مهمتر دليلى كه طرفداران ثبوت انواع از آيات قرآن ، انتخاب كرده اند ، آيات مورد بحث و مانند آن است كه مى گويد : خداوند انسان را از گل خشك كه از گل تيره رنگ بد بوى گرفته شده بود آفريده جالب اينكه اين تعبير هم در مورد خلقت انسان گفته شده ( و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حما مسنون - آيه 26 حجر ) و هم درباره بشر ( و اذ قال ربك للملائكة انى خالق بشرا من صلصال من حما مسنون - آيه 28 حجر ) و هم به قرينه ذكر سجده فرشتگان بعد از آن در مورد شخص آدم آمده است ( به آيات 29 و 30 و 31 سوره حجر كه در بالا آورديم دقت كنيد ) .
ظاهر اين آيات در بدو نظر چنين مى گويد كه آدم نخست از گل تيره رنگى آفريده شد و پس از تكميل اندام ، روح الهى در آن دميده شد و به دنبال آن
تفسير نمونه ج : 11 ص : 89
فرشتگان در برابر او به سجده افتادند ، بجز ابليس .
طرز بيان اين آيات چنين نشان مى دهد كه ميان خلقت آدم از خاك و پيدايش صورت كنونى انواع ديگرى وجود نداشته است .
و تعبير به ثم كه در بعضى از آيات فوق آمده و در لغت عرب براى ترتيب با فاصله آورده مى شود ، هرگز دليل بر گذشتن مليونها سال و وجود هزاران نوع نمى باشد ، بلكه هيچ مانعى ندارد كه اشاره به فاصله هائى باشد كه در ميان مراحل آفرينش آدم از خاك و سپس گل خشك و سپس دميدن روح الهى وجود داشته .
لذا همين كلمه ثم درباره خلقت انسان در عالم جنين و مراحلى را كه پشت سر هم طى مى كند آمده است ، مانند : يا ايها الناس ان كنتم فى ريب من البعث فانا خلقناكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم من مضغة ... ثم نخرجكم طفلا ثم لتبلغوا اشدكم : اى مردم اگر ترديد در رستاخيز داريد ( به قدرت خدا در آفرينش انسان بينديشيد ) كه ما شما را از خاك آفريديم سپس از نطفه .
سپس از خون بسته شده ، سپس از مضغه ( پاره گوشتى كه شبيه گوشت جويده است ) ... سپس شما را به صورت طفلى خارج مى سازيم ، سپس به مرحله بلوغ مى رسيد ( سوره حج آيه 5 ) .
ملاحظه مى كنيد كه هيچ لزومى ندارد ثم براى يك فاصله طولانى باشد ، بلكه همانگونه كه در فواصل طولانى به كار مى رود در فاصله هاى كوتاه هم استعمال مى شود .
از مجموع آنچه در بالا گفتيم چنين نتيجه مى گيريم كه آيات قرآن هر چند مستقيما در صدد بيان مساله تكامل يا ثبوت انواع نيست ، ولى ظواهر آيات ( البته در خصوص انسان ) با مساله خلقت مستقل سازگارتر است ، هر چند كاملا صريح نيست اما ظاهر آيات خلقت آدم بيشتر روى خلقت مستقل دور مى زند ، اما در مورد ساير جانداران قرآن سكوت دارد .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 90
إِنَّ الْمُتَّقِينَ فى جَنَّت وَ عُيُون(45) ادْخُلُوهَا بِسلَم ءَامِنِينَ(46) وَ نَزَعْنَا مَا فى صدُورِهِم مِّنْ غِل إِخْوَناً عَلى سرُر مُّتَقَبِلِينَ(47) لا يَمَسهُمْ فِيهَا نَصبٌ وَ مَا هُم مِّنهَا بِمُخْرَجِينَ(48) * نَبىْ عِبَادِى أَنى أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ(49) وَ أَنَّ عَذَابى هُوَ الْعَذَاب الأَلِيمُ(50)
ترجمه :
45 - پرهيزگاران در باغها ( ى سرسبز بهشت ) و در كنار چشمه هاى آن هستند .
46 - ( فرشتگان الهى به آنها مى گويند ) داخل اين باغها شويد با سلامت و امنيت .
47 - هر گونه غل ( حسد و كينه و عداوت و خيانت ) از سينه آنها بر مى كنيم ( و روحشانرا پاك مى كنيم ) در حالى كه همه برادرند و بر سريرها روبروى يكديگر قرار دارند .
48 - هرگز خستگى و تعب به آنها نمى رسد و هيچگاه از آن اخراج نمى گردند .
49 - بندگانم را آگاه كن كه من غفور و رحيمم .
50 - ( و نيز آنها را آگاه كن كه ) عذاب و كيفر من عذاب دردناكى است .

تفسير : نعمتهاى هشتگانه بهشت
در آيات گذشته ديديم كه چه سان خداوند نتيجه كار شيطان و ياران و
تفسير نمونه ج : 11 ص : 91
همگامان و پيروان او را شرح داد ، درهاى هفتگانه جهنم را به روى آنها گشود .
طبق روش قرآن كه از مساله مقابله و تقارن ، براى تعليم و تربيت ، بهره گيرى مى كند ، در اين آيات سخن از بهشت و بهشتيان و نعمتهاى مادى و معنوى ، جسمى و روحانى به ميان آمده است .
و در حقيقت هشت نعمت بزرگ مادى و معنوى به تعداد درهاى بهشت در اين آيات بيان شده است .
1 - در آغاز به يك نعمت مهم جسمانى اشاره كرده ، مى گويد : پرهيزكاران در باغهاى سر سبز بهشت ، و در كنار چشمه هاى زلال آن خواهند بود ( ان المتقين فى جنات و عيون ) .
جالب اينكه از ميان تمام صفات روى تقوا تكيه شده است ، همان تقوا و پرهيزكارى و تعهد و مسئوليت كه جامع تمام صفات برجسته انسانى است .
ذكر جنات و عيون به صيغه جمع ، اشاره به باغهاى متنوع و چشمه هاى فراوان و گوناگون بهشت است كه هر كدام لذت تازه اى مى آفريند و ويژگى خاصى دارد .
2 و 3 سپس به دو نعمت مهم معنوى كه سلامت و امنيت است اشاره مى كند ، سلامت از هر گونه رنج و ناراحتى ، و امنيت از هر گونه خطر ، مى گويد : فرشتگان الهى به آنها خوش آمد مى گويند و مى گويند كه داخل اين باغها شويد با سلامت و امنيت كامل ( ادخلوها بسلام آمنين ) .
در آيه بعد سه نعمت مهم معنوى ديگر با صراحت بيان شده است :
4 - ما هر گونه حسد و كينه و عداوت و خيانت را از سينه هاى آنها
تفسير نمونه ج : 11 ص : 92
مى شوئيم و بر مى كنيم ( و نزعنا ما فى صدورهم من غل ) .
5 - در حالى كه همه برادرند و نزديكترين پيوندهاى محبت در ميان آنها حكمفرما است ( اخوانا ) .
6 - در حالى كه بر سريرها روبروى يكديگر قرار گرفته اند ( على سرر متقابلين ) .
آنها در جلسات اجتماعيشان گرفتار تشريفات آزار دهنده اين دنيا نيستند و مجلسشان بالا و پائين ندارد ، و از اصول زندگى طبقاتى رنج آور اين دنيا در آنجا خبرى نيست ، همه برادرند ، همه روبروى يكديگر و در يك صف ، نه يكى بالاى مجلس و ديگرى در كفش كن .
البته اين منافات با تفاوت مقام آنها از نظر درجات معنوى ندارد ، اين مربوط به جلسات اجتماعى آنها است و گر نه هر كدام بر حسب درجه تقوا و ايمان مخصوص به خود دارد .
7 - سپس به هفتمين نعمت مادى و معنوى اشاره كرده مى گويد : هرگز خستگى و تعب به آنها نمى رسد ( لا يمسهم فيها نصب ) .
و همانند زندگى اين دنيا كه رسيدن به يك روز آسايش ، خستگيهاى
تفسير نمونه ج : 11 ص : 93
فراوانى قبل و بعد از آن دارد كه فكر آن ، آرامش انسان را بر هم مى زند ، نيست .
8 - همچنين فكر فنا و نابودى و پايان گرفتن نعمت ، آنانرا آزار نمى دهد ، چرا كه آنها هرگز از اين باغهاى پر نعمت و سرور اخراج نمى شوند ( و ما هم منها بمخرجين ) .
اكنون كه نعمتهاى فراوان و دل انگيز بهشتى به طرز مؤثرى بيان گرديد ، و در بست در اختيار پرهيزكاران و متقين قرار داده شد ممكن است افراد گنهكار و آلوده در هاله اى از غم و اندوه فرو روند كه اى كاش ما هم مى توانستيم به گوشه اى از اين همه موهبت دست يابيم ، در اينجا خداوند رحمان و رحيم درهاى بهشت را به روى آنها نيز مى گشايد ، اما به صورت مشروط .
با لحنى مملو از محبت و عاليترين نوازش ، روى سخن را به پيامبرش كرده مى گويد پيامبرم ! بندگانم را آگاه كن كه من غفور و رحيمم ، گناه بخش و پر محبتم ( نبىء عبادى انى انا الغفور الرحيم ) .
تعبير به عبادى ( بندگان من ) تعبيرى است ، لطيف كه هر انسانى را بر سر شوق مى آورد ، و دنبال آن توصيف خدا به آمرزنده مهربان اين اشتياق را به اوج مى رساند .
اما از آنجا كه قرآن ، هميشه جلو سوء استفاده از مظاهر رحمت الهى را با جمله هاى تكان دهنده اى كه حاكى از خشم و غضب او است مى گيرد ، تا تعادل ميان خوف و رجاء كه رمز تكامل و تربيت است بر قرار گردد ، بلا فاصله اضافه مى كند كه به بندگانم نيز بگو كه عذاب و كيفر من همان عذاب دردناك است ( و ان عذابى هو العذاب الاليم ) .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 94
نكته ها :

1 - باغها و چشمه هاى بهشت
گرچه براى ما كه در اين جهان محدود دنيا هستيم درك ابعاد نعمتهاى بهشتى ، بسيار مشكل بلكه غير ممكن است ، چرا كه نعمتهاى اين جهان در برابر آن نعمتها تقريبا در حكم صفر در برابر يك عدد فوق العاده بزرگ است ، ولى اين مانع از آن نيست كه پرتوهائى از آن را با فكر و جان خود احساس كنيم .
قدر مسلم اين است كه نعمتهاى بهشتى بسيار متنوع است ، و تعبير به جنات ( باغها ) كه در آيات فوق و بسيارى ديگر از آيات ديگر آمده و همچنين تعبير به عيون ( چشمه ها ) گواه اين حقيقت است .
البته در قرآن ( در سوره هاى انسان - الرحمن - و دخان و محمد و غير آن ) اشاره به انواع مختلفى از اين چشمه ها شده است ، و با اشارات كوتاهى تنوع آنها مجسم گرديده ، كه شايد تجسمى از انواع كارهاى نيك و اعمال صالح در اين جهان باشد ، و ان شاء الله در تفسير اين سوره ها به شرح آنها اشاره خواهيم كرد .

2 - نعمتهاى مادى و معنوى
بر خلاف آنچه بعضى تصور مى كنند ، قرآن در همه جا مردم را به نعمتهاى مادى بهشت بشارت نداده ، بلكه از نعمتهاى معنوى نيز كرارا سخن به ميان آورده است ، كه آيات فوق نمونه روشنى از آنهاست ، بطورى كه نخستين خوش آمد و بشارتى را كه فرشتگان به بهشتيان در هنگام ورود به اين كانون بزرگ نعمت ، مى گويند بشارت سلامت و امنيت ، است .
شسته شدن كينه ها از سينه ها ، و صفات زشتى همچون حسد و خيانت و مانند آن كه روح اخوت و برادرى را به هم مى زند ، و همچنين حذف امتيازات تشريفاتى غلط كه آرامش فكر و جان را در هم مى ريزد ، نيز از نعمتهاى ديگر معنوى
تفسير نمونه ج : 11 ص : 95
روحانى است كه در آيات بالا به آنها اشاره رفته است .
اين نكته نيز شايان توجه است كه سلامت و امنيت كه سر آغاز نعمتهاى بهشتى قرار داده شده پايه هر نعمت ديگرى است ، كه بدون اين دو هيچ نعمتى قابل بهره گيرى نيست ، حتى در اين دنيا نيز سر آغاز همه نعمتها نعمت سلامت و امنيت مى باشد .

3 - كينه ها و حسادتها دشمن برادرى است
جالب اينكه : بعد از ذكر نعمت سلامت و امنيت در آيات فوق و قبل از بيان نعمت اخوت و برادرى ، مساله ريشه كن شدن انواع صفات مزاحم ، همچون كينه و حسد و غرور و خيانت ذكر شده و با كلمه غل كه مفهوم وسيعى دارد ، به همه آنها اشاره گرديده است .
در حقيقت اگر قلب انسان از اين غل شستشو نشود ، نه نعمت سلامت و امنيت فراهم خواهد شد و نه برادرى و اخوت ، بلكه هميشه جنگ است و ستيز ، و هميشه دعوا و كشمكش ، و به دنبال آن بريدن رشته هاى اخوت و سلب سلامت و امنيت .

4 - پاداش كامل
به گفته بعضى از مفسران پاداش و ثواب در صورتى كامل مى شود كه چهار شرط در آن جمع گردد : منفعت قابل ملاحظه اى باشد - با احترام مقرون باشد - از هر گونه ناراحتى خالى باشد - و جاودانى و هميشگى باشد .
در آيات فوق ، در زمينه نعمتهاى بهشتى به هر چهار قسمت اشاره شده است .
جمله ان المتقين فى جنات و عيون اشاره به قسمت اول است .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 96
جمله ادخلوها بسلام آمنين دليل بر احترام و تعظيم است .
جمله و نزعنا ما فى صدورهم من غل اخوانا على سرر متقابلين ، اشاره به نفى هر گونه ناراحتى و ضررهاى روحانى ، و جمله لا يمسهم فيها نصب ، اشاره به نفى زيانهاى جسمانى است .
اما جمله و ما هم منها بمخرجين بيانگر آخرين شرط ، يعنى دوام و بقاء اين نعمتهاست و به اين ترتيب ، اين پاداش از هر نظر كامل خواهد بود .

5 - بيائيد بهشت را در اين دنيا بسازيم
آنچه در آيات فوق از نعمتهاى مادى و معنوى بهشتى تصوير شده ، در حقيقت اصول نعمتهاى مهم اين جهان را نيز همانها تشكيل مى دهد ، و گويا مى خواهد به ما اين نكته را نيز تفهيم كند كه شما با فراهم ساختن اين نعمتها در زندگى دنيا مى توانيد بهشت كوچكى بسازيد كه نمونه اى از آن بهشت بزرگ باشد .
اگر كينه ها و عداوتها را از سينه ها بشوئيم .
اگر اصول اخوت و برادرى را تقويت كنيم .
اگر تشريفات زائد و تفرقه افكن را از زندگى و مخصوصا اجتماعاتمان حذف كنيم .
اگر سلامت و امنيت را به جامعه خود باز گردانيم .
و اگر به همه مردم اين اطمينان داده شود كه كسى مزاحم آبرو ، شخصيت ، موقعيت اجتماعى و منافع مشروع آنها نيست ، تا اطمينان به بقاء مواهب خويش پيدا كنند .
آن روز است ، كه نمونه اى از بهشت در مقابل چشم شما قرار خواهد داشت .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 97
وَ نَبِّئْهُمْ عَن ضيْفِ إِبْرَهِيمَ(51) إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقَالُوا سلَماً قَالَ إِنَّا مِنكُمْ وَجِلُونَ(52) قَالُوا لا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشرُك بِغُلَم عَلِيم(53) قَالَ أَ بَشرْتُمُونى عَلى أَن مَّسنىَ الْكبرُ فَبِمَ تُبَشرُونَ(54) قَالُوا بَشرْنَك بِالْحَقِّ فَلا تَكُن مِّنَ الْقَنِطِينَ(55) قَالَ وَ مَن يَقْنَط مِن رَّحْمَةِ رَبِّهِ إِلا الضالُّونَ(56) قَالَ فَمَا خَطبُكُمْ أَيهَا الْمُرْسلُونَ(57) قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلى قَوْم مجْرِمِينَ(58) إِلا ءَالَ لُوط إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِينَ(59) إِلا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَا إِنهَا لَمِنَ الْغَبرِينَ(60)
ترجمه :
51 - و به آنها ( بندگانم ) از ميهمانهاى ابراهيم خبر ده .
52 - هنگامى كه بر او وارد شدند و سلام گفتند ( ابراهيم ) گفت ما از شما بيمناكيم !
53 - گفتند نترس ما تو را به پسرى دانا بشارت مى دهيم .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 98
54 - گفت آيا به من بشارت مى دهيد با اينكه پير شده ام ؟ به چه چيز بشارت مى دهيد ؟
55 - گفتند تو را به حق بشارت داديم ، از مايوسان مباش !
56 - گفت چه كسى جز گمراهان از رحمت پروردگارش مايوس مى شود .
57 - ( سپس ) گفت ماموريت شما چيست اى فرستادگان خدا ؟
58 - گفتند ما به سوى يك قوم گنهكار ماموريت پيدا كرده ايم ( تا آنها را هلاك كنيم ) .
59 - مگر خاندان لوط كه همگى آنها را نجات خواهيم داد ...
60 - بجز همسرش كه مقدر داشتيم از بازماندگان ( در شهر و هلاك شوندگان ) باشد .

تفسير : ميهمانان ناشناس ؟
از اين آيات به بعد .
قسمتهاى آموزنده اى را از تاريخ پيامبران بزرگ و اقوام سركش به عنوان نمونه هاى روشنى از بندگان مخلص ، و پيروان شيطان ، بيان مى كند .
جالب اينكه نخست از داستان مهمانهاى ابراهيم شروع مى كند ( همان فرشتگانى كه در لباس بشر به سراغ او آمدند نخست بشارت به تولد فرزند برومندى و سپس خبر از مجازات دردناك قوم لوط دادند ) .
چرا كه در دو آيه قبل به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور داده شد كه هم مقام رحمت خدا را براى بندگان بازگو كند ، و هم عذاب اليم او را ، و در داستان مهمانهاى ابراهيم ، دو نمونه زنده از دو صفت فوق ديده مى شود ، و به اين ترتيب پيوند ميان اين آيات گذشته مشخص مى گردد .
نخست مى گويد : به بندگانم از مهمانهاى ابراهيم خبر ده ( و نبئهم عن ضيف ابراهيم ) .
گرچه ضيف در اينجا به صورت مفرد است ، ولى همانگونه كه بعضى از مفسران بزرگ گفته اند ضيف هم معنى مفرد دارد و هم معنى جمع ( مهمان
تفسير نمونه ج : 11 ص : 99
و مهمانان ) .
اين مهمانهاى ناخوانده همان فرشتگانى بودند كه به هنگام وارد شدن بر ابراهيم ، به صورت ناشناس ، نخست بر او سلام گفتند ( اذ دخلوا عليه فقالوا سلاما ) .
ابراهيم آنگونه كه وظيفه يك ميزبان بزرگوار و مهربان است براى پذيرائى آنها آماده شد و غذاى مناسبى فورا فراهم ساخت ، اما هنگامى كه سفره غذا گسترده شد ميهمانهاى ناشناس دست به غذا دراز نكردند ، او از اين امر وحشت كرد و وحشت خود را كتمان ننمود ، با صراحت به آنان گفت ما از شما ترسانيم ( قال انا منكم وجلون ) .
اين ترس به خاطر سنتى بود كه در آن زمان و زمانهاى بعد و حتى در عصر ما در ميان بعضى از اقوام معمول است كه هر گاه كسى نان و نمك كسى را بخورد به او گزندى نخواهد رساند و خود را مديون او مى داند و به همين دليل دست نبردن به سوى غذا دليل بر قصد سوء و كينه و عداوت است .
ولى چيزى نگذشت كه فرشتگان ابراهيم را از نگرانى بيرون آوردند ، و به او گفتند ترسان مباش ، ما تو را به فرزند دانائى بشارت مى دهيم ( قالوا لا توجل انا نبشرك بغلام عليم ) .
در اينكه منظور از غلام عليم ( پسر دانا ) كيست ؟ با توجه به آيات ديگر قرآن شك نيست كه منظور ، اسحاق است چرا كه هنگامى كه فرشتگان اين بشارت را به ابراهيم دادند ، همسر ابراهيم ساره كه ظاهرا زن عقيمى بود حاضر
تفسير نمونه ج : 11 ص : 100
بود و اين بشارت به او نيز داده شد ، چنانكه در آيه 71 سوره هود مى خوانيم : و امراته قائمة فضحكت فبشرناها باسحاق : همسر او ايستاده بود ، خنديد و ما او را بشارت به اسحاق داديم .
اين را نيز مى دانيم ساره مادر اسحاق است و ابراهيم قبلا از هاجر ( همان كنيزى كه به همسرى انتخاب كرده بود ) صاحب پسرى بنام اسماعيل شده بود .
ولى ابراهيم به خوبى مى دانست كه از نظر موازين طبيعى تولد چنين فرزندى از او بسيار بعيد است ، هر چند در برابر قدرت خدا هيچ چيزى محال نيست ، ولى توجه به موازين عادى و طبيعى تعجب او را برانگيخت ، لذا گفت : آيا چنين بشارتى به من مى دهيد در حالى كه من به سن پيرى رسيده ام ؟ ! ( قال ابشرتمونى على ان مسنى الكبر ) .
راستى به چه چيز مرا بشارت مى دهيد ؟ ( فبم تبشرون ) .
آيا به امر و فرمان خدا است اين بشارت شما يا از ناحيه خودتان ؟ صريحا بگوئيد تا اطمينان بيشتر پيدا كنم ! تعبير به مسنى الكبر ( پيرى مرا لمس كرده است ) اشاره به اين است كه آثار پيرى از موى سپيدم ، و از چينهاى صورتم ، نمايان است ، و آثار آن را در تمام وجود خود به خوبى لمس مى كنم .
ممكن است گفته شود كه ابراهيم از اين نظر آدم خوش سابقه اى بود چرا كه در همين سن پيرى فرزندش اسماعيل متولد شده بود ، و با توجه به آن نبايد ديگر در مورد مولود جديد يعنى اسحاق تعجب كند ، ولى بايد دانست كه اولا در ميان تولد اسماعيل و اسحاق به گفته بعضى از مفسران بيش از ده سال فاصله بود و با گذشتن ده سال آن هم در سن بالا ، احتمال تولد فرزند بسيار كاهش مى يابد ، ثانيا وقوع يك مورد بر خلاف موازين عادى كه ممكن است جنبه استثنائى داشته
تفسير نمونه ج : 11 ص : 101
باشد مانع از تعجب در برابر موارد مشابه آن نخواهد بود ، زيرا به هر حال تولد فرزند در چنين سن و سال امر عجيبى است .
ولى به هر حال فرشتگان مجال ترديد يا تعجب بيشترى به ابراهيم ندادند ، با صراحت و قاطعيت به او گفتند كه ما تو را به حق بشارت داديم ( قالوا بشرناك بالحق ) .
بشارتى كه از ناحيه خدا و به فرمان او بود و به همين دليل ، حق است و مسلم .
و به دنبال آن براى تاكيد - به گمان اينكه مبادا ياس و نااميدى بر ابراهيم غلبه كرده باشد - گفتند اكنون كه چنين است از مايوسان مباش ( فلا تكن من القانطين ) .
ولى ابراهيم بزودى اين فكر را از آنها دور ساخت كه ياس و نوميدى از رحمت خدا بر او چيره شده باشد ، بلكه تنها تعجبش روى حساب موازين طبيعى است ، لذا با صراحت گفت : چه كسى از رحمت پروردگارش مايوس مى شود جز گمراهان ؟ ! ( قال و من يقنط من رحمة ربه الا الضالون ) .
همان گمراهانى كه خدا را بدرستى نشناخته اند و پى به قدرت بى پايانش نبرده اند ، خدائى كه از ذره اى خاك ، انسانى چنين شگرف مى آفريند ، و از نطفه ناچيزى فرزندى برومند به وجود مى آورد ، درخت خشكيده خرما به فرمانش به بار مى نشيند ، و آتش سوزانى را به گلستانى تبديل مى كند ، چه كسى مى تواند
تفسير نمونه ج : 11 ص : 102
در قدرت چنين پروردگارى شك كند يا از رحمت او مايوس گردد ؟ ! ولى به هر حال ابراهيم (عليه السلام) پس از شنيدن اين بشارت ، در اين انديشه فرو رفت كه اين فرشتگان با آن شرائط خاص ، تنها براى بشارت فرزند نزد او نيامده اند ، حتما ماموريت مهمترى دارند و اين بشارت تنها گوشه اى از آن را تشكيل مى دهد ، لذا در مقام سؤال بر آمد و از آنها پرسيد شما اى رسولان خداوند بگوئيد ببينم براى چه ماموريت مهمى فرستاده شده ايد : ( قال فما خطبكم ايها المرسلون ) .
گفتند ما به سوى يك قوم گنهكار فرستاده شده ايم ( قالوا انا ارسلنا الى قوم مجرمين ) .
و از آنجا كه مى دانستند ابراهيم با آن حس كنجكاويش مخصوصا در زمينه اين گونه مسائل به اين مقدار پاسخ قناعت نخواهد كرد ، فورا اضافه كردند كه اين قوم مجرم كسى جز قوم لوط نيست ما ماموريم اين آلودگان بى آزرم را در هم بكوبيم و نابود كنيم مگر خانواده لوط كه ما همه آنها را از آن مهلكه نجات خواهيم داد ( الا آل لوط انا لمنجوهم اجمعين ) .
ولى از آنجا كه تعبير به آل لوط آن هم با تاكيد به اجمعين شامل همه خانواده او حتى همسر گمراهش كه با مشركان هماهنگ بود مى شد ، و شايد ابراهيم نيز از اين ماجرا آگاه بود ، بلافاصله او را استثناء كردند و گفتند : بجز همسرش كه ما مقدر ساخته ايم از بازماندگان در شهر محكوم به فنا باشد و نجات نيابد ( الا امراته قدرنا انها لمن الغابرين ) .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 103
تعبير به قدرنا ( ما مقدر ساختيم ) اشاره به ماموريتى است كه از ناحيه خداوند در اين زمينه داشتند .
در مورد ملاقات فرشتگان با ابراهيم ، و داستان بشارت تولد اسحاق به او ، و همچنين گفتگو با آنها در زمينه قوم لوط ، مشروحا در ذيل آيات 69 تا 76 سوره هود بحث كرديم ( به جلد نهم تفسير نمونه صفحه 167 به بعد مراجعه كنيد ) !
تفسير نمونه ج : 11 ص : 104
فَلَمَّا جَاءَ ءَالَ لُوط الْمُرْسلُونَ(61) قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُّنكرُونَ(62) قَالُوا بَلْ جِئْنَك بِمَا كانُوا فِيهِ يَمْترُونَ(63) وَ أَتَيْنَك بِالْحَقِّ وَ إِنَّا لَصدِقُونَ(64) فَأَسرِ بِأَهْلِك بِقِطع مِّنَ الَّيْلِ وَ اتَّبِعْ أَدْبَرَهُمْ وَ لا يَلْتَفِت مِنكمْ أَحَدٌ وَ امْضوا حَيْث تُؤْمَرُونَ(65) وَ قَضيْنَا إِلَيْهِ ذَلِك الأَمْرَ أَنَّ دَابِرَ هَؤُلاءِ مَقْطوعٌ مُّصبِحِينَ(66) وَ جَاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَستَبْشِرُونَ(67) قَالَ إِنَّ هَؤُلاءِ ضيْفِى فَلا تَفْضحُونِ(68) وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تخْزُونِ(69) قَالُوا أَ وَ لَمْ نَنْهَك عَنِ الْعَلَمِينَ(70) قَالَ هَؤُلاءِ بَنَاتى إِن كُنتُمْ فَعِلِينَ(71) لَعَمْرُك إِنهُمْ لَفِى سكْرَتهِمْ يَعْمَهُونَ(72) فَأَخَذَتهُمُ الصيْحَةُ مُشرِقِينَ(73) فَجَعَلْنَا عَلِيهَا سافِلَهَا وَ أَمْطرْنَا عَلَيهِمْ حِجَارَةً مِّن سِجِّيل(74) إِنَّ فى ذَلِك لاَيَت لِّلْمُتَوَسمِينَ(75) وَ إِنهَا لَبِسبِيل مُّقِيم(76) إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ(77)

تفسير نمونه ج : 11 ص : 105
ترجمه :
61 - هنگامى كه فرستادگان ( خدا ) به سراغ خاندان لوط آمدند ...
62 - ( لوط ) گفت شما گروه ناشناسى هستيد !
63 - گفتند ما همان چيزى را براى تو آورده ايم كه آنها ( كافران ) در آن ترديد داشتند ( ما مامور عذابيم ) .
64 - ما واقعيت مسلمى را براى تو آورده ايم و راست مى گوئيم .
65 - بنابر اين خانواده ات را در اواخر شب با خود بردار و از اينجا ببر ، تو بدنبال سر آنها حركت كن ، احدى از شما به پشت سر خويش ننگرد .
و به همانجا كه مامور هستيد برويد .
66 - و ما به لوط اين موضوع را وحى فرستاديم كه صبحگاهان همه آنها ريشه كن خواهند شد .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 106
67 - ( از سوى ديگر ) اهل شهر ( با خبر شدند و به سوى خانه لوط ) آمدند در حالى كه به يكديگر بشارت مى دادند .
68 - ( لوط ) گفت اينها ميهمانان منند ، آبروى مرا نريزيد !
69 - و از خدا بپرهيزيد و مرا شرمنده نسازيد !
70 - گفتند مگر ما تو را از جهانيان نهى نكرديم ( و نگفتيم احدى را به ميهمانى نپذير ! ) .
71 - گفت دختران من حاضرند اگر مى خواهيد كار صحيحى انجام دهيد ( با آنها ازدواج كنيد و از گناه و آلودگى بپرهيزيد ) .
72 - بجانت سوگند اينها در مستى خود سرگردانند ( و عقل و شعور خود را از دست داده اند ) .
73 - سرانجام بهنگام طلوع آفتاب صيحه ( مرگبار ، بصورت صاعقه يا زمين لرزه ) آنها را فرو گرفت .
74 - سپس ( شهر و آبادى آنها را زير و رو كرديم ) بالاى آنرا پائين قرار داديم و بارانى از سنگ بر آنها فرو ريختيم .
75 - در اين ( سرگذشت عبرت انگيز ) نشانه هائى است براى هوشياران .
76 - و ويرانه هاى سرزمين آنها بر سر راه ( كاروانها ) همواره ثابت و برقرار است .
77 - در اين نشانه اى است براى مؤمنان .

تفسير : سرنوشت گنهكاران قوم لوط
در آيات گذشته داستان ملاقات فرشتگان مامور عذاب قوم لوط را با ابراهيم خوانديم ، و در اين آيات داستان خارج شدن آنها از نزد ابراهيم و آمدن به ملاقات لوط را مى خوانيم .
نخست مى گويد : هنگامى كه فرستادگان خداوند نزد خاندان لوط آمدند ( فلما جاء آل لوط المرسلون ) ...
تفسير نمونه ج : 11 ص : 107
لوط به آنها گفت شما افرادى ناشناخته ايد ( قال انكم قوم منكرون ) مفسران مى گويند اين سخن را به اين جهت به آنها گفت كه آنان به صورت جوانانى خوش صورت و زيبا نزد او آمدند ، او كه مى دانست محيطش تا چه حد آلوده گناه انحراف جنسى است ، فكر مى كرد مبادا ورود اين ميهمانان مايه دردسر براى او گردد ، از يكسو ميهمان است و محترم و قدومش مبارك ، و از سوى ديگر محيطى است ننگين و آلوده و پر از مشكلات .
لذا در آيات سوره هود كه همين داستان به مناسبت ديگرى در آن آمده است ، تعبير به سيىء بهم مى كند ، يعنى اين موضوع بر لوط پيامبر بزرگ خدا سخت ناگوار آمد ، و از آمدنشان ناراحت شد ، سپس گفت امروز روز سختى در پيش دارم ! .
ولى فرشتگان زياد او را در انتظار نگذاردند ، با صراحت گفتند : ما چيزى را براى تو آورده ايم كه آنها در آن ترديد داشتند ( قالوا بل جئناك بما كانوا فيه يمترون ) .
يعنى مامور مجازات دردناكى هستيم كه تو كرارا به آنها گوشزد كرده اى ولى هرگز آنرا جدى تلقى نكردند ؟ سپس براى تاكيد گفتند ما واقعيت مسلم و غير قابل ترديدى را براى تو آورده ايم يعنى عذاب حتمى و مجازات قطعى اين گروه بى ايمان منحرف ( و اتيناك بالحق ) .
باز براى تاكيد بيشتر اضافه كردند ما مسلما راست مى گوئيم ( و انا لصادقون ) .
يعنى اين گروه تمام پلها را پشت سر خود خراب كرده اند و جائى براى
تفسير نمونه ج : 11 ص : 108
شفاعت و گفتگو در مورد آنها باقى نمانده است ، تا لوط حتى به فكر شفاعت نيفتد و بداند اينها ابدا شايستگى اين امر را ندارند .
و از آنجا كه بايد گروه اندك مؤمنان ( خانواده لوط بجز همسرش ) از اين مهلكه جان به سلامت ببرند دستور لازم را به لوط چنين دادند : تو شبانه هنگامى كه چشم مردم گنهكار در خواب است و يا مست شراب و شهوت ، خانواده ات را بر دار و از شهر بيرون شو ( فاسر باهلك بقطع من الليل ) .
ولى تو پشت سر آنها باش تا مراقب آنان باشى و كسى عقب نماند ( و اتبع ادبارهم ) .
ضمنا هيچيك از شما نبايد به پشت سرش نگاه كند ( و لا يلتفت منكم احد ) .
و به همان نقطه اى كه دستور به شما داده شده است ( يعنى سرزمين شام يا نقطه ديگرى كه مردمش از اين آلودگيها پاك بوده اند ) برويد ( و امضوا حيث تؤمرون ) .
سپس لحن كلام تغيير مى يابد و خداوند مى فرمايد ما به لوط چگونگى اين امر را وحى فرستاديم كه به هنگام طلوع صبح همگى ريشه كن خواهند شد ، به گونه اى كه حتى يك نفر از آنها باقى نماند ( و قضينا اليه ذلك الامر ان دابر هؤلاء مقطوع مصبحين ) .
( دقت كنيد ) سپس قرآن داستان را در اينجا رها كرده و به آغاز باز مى گردد ، و بخشى را كه در آنجا ناگفته مانده بود به مناسبتى كه بعدا اشاره خواهيم كرد بيان مى كند و مى گويد :
تفسير نمونه ج : 11 ص : 109
مردم شهر از ورود ميهمانان تازه وارد لوط آگاه شدند و به سوى خانه او حركت كردند ، و در راه به يكديگر بشارت مى دادند ( و جاء اهل المدينة يستبشرون ) .
آنها در آن وادى گمراهى و ننگين خود فكر مى كردند طعمه لذيذى به چنگ آورده اند ، جوانانى زيبا و خوشرو ، آنهم در خانه لوط ! تعبير به اهل المدينة نشان مى دهد كه حداقل گروه زيادى از مردم شهر به سوى خانه لوط حركت كردند و اين امر روشن مى سازد كه آنها تا چه حد وقيح و رسوا و جسور شده بودند ، مخصوصا كه جمله يستبشرون ( يكديگر را بشارت مى دادند ) حكايت از عمق آلودگى آنها مى كند ، چرا كه اين عمل ننگين را شايد كمتر كسى در ميان حيوانات و چارپايان نظيرش را ديده است ، اگر كسى هم انجام دهد ، لااقل با كتمان و اختفاء و احساس شرمسارى است اما اين ملت زشتكار و فرومايه آشكارا به يكديگر تبريك مى گفتند ! ! لوط كه سر و صداى آنها را شنيد در وحشت عجيبى فرو رفت و نسبت به ميهمانان خود بيمناك شد ، زيرا هنوز نمى دانست كه اين ميهمانان ماموران عذابند و فرشتگان خداوند قادر قاهرند ، لذا در مقابل آنها ايستاد و گفت : اينها ميهمانان منند ، آبروى مرا نريزيد ( قال ان هؤلاء ضيفى فلا تفضحون ) .
يعنى از مساله خدا و پيغمبر و جزا و كيفر ، اگر صرف نظر كنيم ، حداقل اين مساله انسانى و سنتى كه ميان همه افراد بشر اعم از مؤمن و كافر وجود دارد مى گويد كه به ميهمان احترام بايد گذارد شما چگونه بشرى هستيد كه حتى ساده ترين مسائل انسانى را نمى فهميد ، اگر دين نداريد لااقل آزاده باشيد !
تفسير نمونه ج : 11 ص : 110
سپس اضافه كرد بيائيد و از خدا بترسيد و مرا در برابر ميهمانانم شرمنده نسازيد ( و اتقوا الله و لا تخزون ) .
ولى آنها چنان جسور و به اصلاح پر رو بودند كه نه تنها احساس شرمندگى در خويش نمى كردند بلكه از لوط پيامبر ، چيزى هم طلبكار شده بودند ، گوئى جنايتى انجام داده ، زبان به اعتراض گشودند و گفتند : مگر ما به تو نگفتيم احدى را از مردم جهان به مهمانى نپذيرى و به خانه خود راه ندهى ( قالوا ا و لم ننهك عن العالمين ) چرا خلاف كردى ، و به گفته ما عمل ننمودى ؟ ! و اين به خاطر آن بود كه قوم و جمعيت مزبور افرادى خسيس و بخيل بودند ، و هرگز كسى را به خانه خود ميهمان نمى كردند ، و اتفاقا شهرهاى آنها در مسير قافله ها بود و مى گويند آنها براى اينكه كسى در آنجا توقف نكند ، اين عمل شنيع را با بعضى از واردين انجام داده بودند ، و كم كم براى آنها عادتى شده بود ، لذا گويا هر گاه لوط پيامبر با خبر مى شد كه شخص غريبى به آن ديار گام نهاده براى اينكه گرفتار چنگال آنها نشود وى را به خانه خود دعوت مى كرد اما آنها پس از آنكه از اين جريان آگاه شدند خشمگين گشتند و به او صريحا گفتند حق ندارى بعد از اين ميهمانى به خانه خود راه دهى !