بعدی

تفسير نمونه ج : 10 ص : 1
تفسير نمونه ج : 10 ص : 2
تفسير نمونه ج : 10 ص : 3
وَ قَالَ الْمَلِك ائْتُونى بِهِ أَستَخْلِصهُ لِنَفْسى فَلَمَّا كلَّمَهُ قَالَ إِنَّك الْيَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ أَمِينٌ(54) قَالَ اجْعَلْنى عَلى خَزَائنِ الأَرْضِ إِنى حَفِيظٌ عَلِيمٌ(55) وَ كَذَلِك مَكَّنَّا لِيُوسف فى الأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنهَا حَيْث يَشاءُ نُصِيب بِرَحمَتِنَا مَن نَّشاءُ وَ لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ(56) وَ لأَجْرُ الاَخِرَةِ خَيرٌ لِّلَّذِينَ ءَامَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ(57)
ترجمه :
54 - ملك ( مصر ) گفت : او ( يوسف ) را نزد من آوريد تا وى را مخصوص خود گردانم هنگامى كه ( يوسف نزد وى آمد و ) با او صحبت كرد ( ملك به عقل و درايت او پى برد و ( گفت تو امروز نزد ما منزلت عالى دارى و مورد اعتماد هستى .
55 - ( يوسف ) گفت مرا سرپرست خزائن سرزمين ( مصر ) قرار ده كه نگهدارنده و آگاهم .
56 - و اينگونه ما به يوسف در سرزمين ( مصر ) قدرت داديم كه هرگونه مى خواست در آن منزل مى گزيد ( و تصرف مى كرد ) ما رحمت خود را به هر كس بخواهيم ( و شايسته بدانيم ) مى بخشيم و پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كنيم .
57 - و پاداش آخرت براى آنها كه ايمان آورده اند و پرهيزگارند بهتر است .

تفسير :

يوسف خزانه دار كشور مصر مى شود
در شرح زندگى پر ماجراى يوسف ، اين پيامبر بزرگ الهى به اينجا رسيديم
تفسير نمونه ج : 10 ص : 4
كه سرانجام پاكدامنى او بر همه ثابت شد و حتى دشمنانش به پاكيش شهادت دادند ، و ثابت شد كه تنها گناه او كه به خاطر آن وى را به زندان افكندند چيزى جز پاكدامنى و تقوا و پرهيزكارى نبوده است .
در ضمن معلوم شد اين زندانى بى گناه كانونى است از علم و آگاهى و هوشيارى ، و استعداد مديريت در يك سطح بسيار عالى ، چرا كه در ضمن تعبير خواب ملك ( سلطان مصر ) راه نجات از مشكلات پيچيده اقتصادى آينده را نيز به آنها نشان داده است .
در دنبال اين ماجرا ، قرآن گويد : ملك دستور داد او را نزد من آوريد ، تا او را مشاور و نماينده مخصوص خود سازم و از علم و دانش و مديريت او براى حل مشكلاتم كمك گيرم ( و قال الملك ائتونى به استخلصه لنفسى ) .
نماينده ويژه ملك در حالى كه حامل پيام گرم او بود ، وارد زندان شد و به ديدار يوسف شتافت ، سلام و درود او را به يوسف ابلاغ كرد و اظهار داشت كه او علاقه شديدى به تو پيدا كرده است ، و به درخواستى كه داشتى - دائر به تحقيق و جستجو از زنان مصر در مورد تو - جامه عمل پوشانيده ، و همگى با كمال صراحت به پاكى و بى گناهيت گواهى داده اند .
اكنون ديگر مجال درنگ نيست ، برخيز تا نزد او برويم .
يوسف به نزد ملك آمد و با او به گفتگو نشست ، هنگامى كه ملك با وى گفتگو كرد و سخنان پر مغز و پر مايه يوسف را كه از علم و هوش و درايت فوق العاده اى حكايت مى كرد شنيد ، بيش از پيش شيفته و دلباخته او شد و گفت تو امروز نزد ما داراى منزلت عالى و اختيارات وسيع هستى و مورد اعتماد و وثوق ما خواهى بود ( فلما كلمه قال انك اليوم لدينا مكين امين ) .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 5
تو بايد امروز در اين كشور ، مصدر كارهاى مهم باشى و بر اصلاح امور همت كنى ، چرا كه طبق تعبيرى كه از خواب من كرده اى ، بحران اقتصادى شديدى براى اين كشور در پيش است ، و من فكر مى كنم تنها كسى كه مى تواند بر اين بحران غلبه كند توئى ، يوسف پيشنهاد كرد ، خزانه دار كشور مصر باشد و گفت : مرا در راس خزانه دارى اين سرزمين قرار ده چرا كه من هم حافظ و نگهدار خوبى هستم و هم به اسرار اين كار واقفم ( قال اجعلنى على خزائن الارض انى حفيظ عليم ) .
يوسف مى دانست يك ريشه مهم نابسامانيهاى آن جامعه مملو از ظلم و ستم در مسائل اقتصاديش نهفته است ، اكنون كه آنها به حكم اجبار به سراغ او آمده اند ، چه بهتر كه نبض اقتصاد كشور مصر را در دست گيرد و به يارى مستضعفان بشتابد ، از تبعيضها تا آنجا كه قدرت دارد بكاهد ، حق مظلومان را از ظالمان بگيرد ، و به وضع بى سر و سامان آن كشور پهناور سامان بخشد .
مخصوصا مسائل كشاورزى را كه در آن كشور در درجه اول اهميت بود ، زير نظر بگيرد و با توجه به اينكه سالهاى فراوانى و سپس سالهاى خشكى در پيش است ، مردم را به كشاورزى و توليد بيشتر دعوت كند ، و در مصرف فرآورده هاى كشاورزى تا سر حد جيره بندى ، صرفه جوئى كند ، و آنها را براى سالهاى قحطى ذخيره نمايد ، لذا راهى بهتر از اين نديد كه پيشنهاد سرپرستى خزانه هاى مصر كند .
بعضى گفته اند ملك كه در آن سال در تنگناى شديدى قرار گرفته بود ، و در انتظار اين بود كه خود را به نحوى نجات دهد ، زمام تمام امور را بدست يوسف سپرد و خود كناره گيرى كرد .
ولى بعضى ديگر گفته اند او را بجاى عزيز مصر به مقام نخست وزيرى نصب كرد ، اين احتمال نيز هست كه طبق ظاهر آيه فوق ، او تنها خزانه دار مصر شده باشد .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 6
ولى آيات 100 و 101 همين سوره كه تفسير آن بخواست خدا خواهد آمد دليل بر اين است كه او سرانجام بجاى ملك نشست و زمامدار تمام امور مصر شد ، هر چند آيه 88 كه مى گويد برادران به او گفتند يا ايها العزيز ، دليل بر اين است كه او در جاى عزيز مصر قرار گرفت ، ولى هيچ مانعى ندارد كه اين سلسله مراتب را تدريجا طى كرده باشد ، نخست به مقام خزانه دارى و بعد نخست وزيرى و بعد بجاى ملك ، نشسته باشد .
به هر حال ، خداوند در اينجا مى گويد : و اين چنين ما يوسف را بر سرزمين مصر ، مسلط ساختيم كه هر گونه مى خواست در آن تصرف مى كرد ( و كذلك مكنا ليوسف فى الارض يتبوء منها حيث يشاء ) .
آرى ما رحمت خويش و نعمتهاى مادى و معنوى را به هر كس بخواهيم و شايسته بدانيم مى بخشيم ( نصيب برحمتنا من نشاء ) .
و ما هرگز پاداش نيكوكاران را ضايع نخواهيم كرد و اگر هم به طول انجامد سرانجام آنچه را شايسته آن بوده اند به آنها خواهيم داد كه در پيشگاه ما هيچ كار نيكى بدست فراموشى سپرده نمى شود .
( و لا نضيع اجر المحسنين ) .
ولى مهم اين است كه تنها به پاداش دنيا قناعت نخواهيم كرد و پاداشى كه در آخرت به آنها خواهد رسيد بهتر و شايسته تر براى كسانى است كه ايمان آوردند و تقوا پيشه كردند ( و لاجر الاخرة خير للذين آمنوا و كانوا يتقون ) .

نكته ها :

1 - چگونه يوسف دعوت طاغوت زمان را پذيرفت ؟
نخستين چيزى كه در رابطه با آيات فوق جلب توجه مى كند اين است كه
تفسير نمونه ج : 10 ص : 7
چگونه يوسف اين پيامبر بزرگ حاضر شد ، خزانه دارى يا نخست وزيرى يكى از طاغوتهاى زمان را بپذيرد ؟ و با او همكارى كند ؟ پاسخ اين سؤال در حقيقت در خود آيات فوق نهفته است ، او به عنوان يك انسان حفيظ و عليم ( امين و آگاه ) عهده دار اين منصب شد ، تا بيت المال را كه مال مردم بود به نفع آنها حفظ كند و در مسير منافع آنان به كار گيرد ، مخصوصا حق مستضعفان را كه در غالب جامعه ها پايمال مى گردد به آنها برساند .
به علاوه او از طريق علم تعبير - چنانكه گفتيم - آگاهى داشت كه يك بحران شديد اقتصادى براى ملت مصر در پيش است كه بدون برنامه ريزى دقيق و نظارت از نزديك ممكن است جان گروه زيادى بر باد رود ، بنابر اين نجات يك ملت و حفظ جان انسانهاى بى گناه ايجاب مى كرد كه از فرصتى كه بدست يوسف افتاده بود به نفع همه مردم ، مخصوصا محرومان ، استفاده كند ، چرا كه در يك بحران اقتصادى و قحطى پيش از همه جان آنها به خطر مى افتد و نخستين قربانى بحرانها آنها هستند .
در فقه در بحث قبول ولايت از طرف ظالم نيز اين بحث بطور گسترده آمده است كه قبول پست و مقام از سوى ظالم هميشه حرام نيست ، بلكه گاهى مستحب و يا حتى واجب مى گردد و اين در صورتى است كه منافع پذيرش آن و مرجحات دينيش بيش از زيانهاى حاصل از تقويت دستگاه باشد .
در روايات متعددى نيز مى خوانيم كه ائمه اهلبيت (عليهم السلام) به بعضى از دوستان نزديك خود ( مانند على بن يقطين كه از ياران امام كاظم (عليه السلام) بود و وزارت فرعون زمان خود هارون الرشيد را به اجازه امام پذيرفت ) چنين اجازه اى را مى دادند .
و به هر صورت قبول يا رد اينگونه پستها تابع قانون اهم و مهم است ، و بايد سود و زيان آن از نظر دينى و اجتماعى سنجيده شود ، چه بسا كسى كه قبول چنين مقامى مى كند سرانجام به خلع يد ظالم مى انجامد ( آنچنانكه طبق بعضى از روايات در جريان زندگى يوسف اتفاق افتاد ) و گاه سرچشمه اى مى شود براى
تفسير نمونه ج : 10 ص : 8
انقلابها و قيامهاى بعدى ، چرا كه او از درون دستگاه زمينه انقلاب را فراهم مى سازد ( شايد مؤمن آل فرعون از اين نمونه بود ) .
و گاهى حداقل اينگونه اشخاص سنگر و پناهگاهى هستند براى مظلومان و محرومان و از فشار دستگاه روى اينگونه افراد مى كاهند .
اينها امورى است كه هر يك به تنهائى مى تواند مجوز قبول اينگونه پستها باشد .
روايت معروف امام صادق (عليه السلام) كه در مورد اين گونه اشخاص فرمود كفارة عمل السلطان قضاء حوائج الاخوان : كفاره همكارى با حكومت ظالم برآوردن خواسته هاى برادران است نيز اشاره اى به همين معنى است .
ولى اين موضوع از مسائلى است كه مرز حلال و حرام آن بسيار به يكديگر نزديك است ، و گاه مى شود بر اثر سهل انگارى كوچكى انسان در دام همكارى بيهوده با ظالم مى افتد و مرتكب يكى از بزرگترين گناهان مى شود در حالى كه به پندار خود مشغول عبادت و خدمت به خلق است .
و گاه افراد سوء استفاده چى زندگى يوسف و يا على بن يقطين را بهانه اى براى اعمال نارواى خود قرار مى دهند ، در حالى كه هيچگونه شباهتى ميان كار آنها و كار يوسف يا على بن يقطين نيست .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 9
در اينجا سؤال ديگرى مطرح مى شود و آن اينكه چگونه ، سلطان جبار مصر به چنين كارى تن در داد در حالى كه مى دانست يوسف در مسير خودكامگى و ظلم و ستم و استثمار و استعمار او گام برنمى دارد ، بلكه به عكس مزاحم مظالم او است .
پاسخ اين سؤال با توجه به يك نكته چندان مشكل نيست ، و آن اينكه گاهى بحرانهاى اجتماعى و اقتصادى چنانست كه پايه هاى حكومت خود كامگان را از اساس مى لرزاند آنچنانكه همه چيز خود را در خطر مى بينند ، در اينگونه موارد براى رهائى خويشتن از مهلكه حتى حاضرند از يك حكومت عادلانه مردمى استقبال كنند ، تا خود را نجات دهند .

2 - اهميت مسائل اقتصادى و مديريت
گر چه ما هرگز موافق مكتبهاى يك بعدى كه همه چيز را در بعد اقتصادى خلاصه مى كنند و انسان و ابعاد وجود او را نشناخته اند نيستيم ، ولى با اين حال اهميت ويژه مسائل اقتصادى را در سرنوشت اجتماعات هرگز نمى توان از نظر دور داشت ، آيات فوق نيز اشاره به همين حقيقت مى كند ، چرا كه يوسف از ميان تمام پستها انگشت روى خزانه دارى گذاشت ، زيرا مى دانست هر گاه به آن سر و سامان دهد قسمت عمده نابسامانيهاى كشور باستانى مصر ، سامان خواهد يافت ، و از طريق عدالت اقتصادى مى تواند سازمانهاى ديگر را كنترل كند .
در روايات اسلامى نيز اهميت فوق العاده اى به اين موضوع داده شده است از جمله در حديث معروف على (عليه السلام) يكى از دو پايه اصلى زندگى مادى و معنوى مردم ( قوام الدين و الدنيا ) مسائل اقتصادى قرار داده شده است ، در حالى كه پايه ديگر علم و دانش و آگاهى شمرده شده است .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 10
گر چه مسلمين تاكنون اهميتى را كه اسلام به اين بخش از زندگى فردى و اجتماعى داده ناديده گرفته اند ، و به همين دليل از دشمنان خود در اين قسمت عقب مانده اند ، اما بيدارى و آگاهى روز افزونى كه در قشرهاى جامعه اسلامى ديده مى شود ، اين اميد را به وجود مى آورد كه در آينده كار و فعاليتهاى اقتصادى را به عنوان يك عبادت بزرگ اسلامى تعقيب كنند و با نظام صحيح و حساب شده عقب ماندگى خود را از دشمنان بى رحم اسلام از اين نظر جبران نمايند .
ضمنا تعبير يوسف كه مى گويد انى حفيظ عليم دليل بر اهميت مديريت در كنار امانت است ، و نشان مى دهد كه پاكى و امانت به تنهائى براى پذيرش يك پست حساس اجتماعى كافى نيست بلكه علاوه بر آن آگاهى و تخصص و مديريت نيز لازم است ، چرا كه عليم را در كنار حفيظ قرار داده است .
و ما بسيار ديده ايم كه خطرهاى ناشى از عدم اطلاع و مديريت كمتر از خطرهاى ناشى از خيانت نيست بلكه گاهى از آن برتر و بيشتر است ! با اين تعليمات روشن اسلامى نمى دانيم چرا بعضى مسلمانان به مساله مديريت و آگاهى هيچ اهميت نمى دهند و حداكثر كشش فكر آنها در شرائط واگذارى پستها ، همان مساله امانت و پاكى است با اينكه سيره پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و على (عليه السلام) در دوران حكومتشان نشان مى دهد ، آنها به مساله آگاهى و مديريت همانند امانت و درستكارى اهميت مى دادند .

3 - نظارت بر مصرف
در مسائل اقتصادى تنها موضوع توليد بيشتر مطرح نيست ، گاهى كنترل مصرف از آن هم مهمتر است ، و به همين دليل در دوران حكومت خود ، سعى كرد ، در آن هفت سال وفور نعمت ، مصرف را به شدت كنترل كند تا بتواند قسمت مهمى از توليدات كشاورزى را براى سالهاى سختى كه در پيش بود ، ذخيره نمايد .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 11
در حقيقت اين دو از هم جدا نمى توانند باشند ، توليد بيشتر هنگامى مفيد است كه نسبت به مصرف كنترل صحيحترى شود ، و كنترل مصرف هنگامى مفيدتر خواهد بود كه با توليد بيشتر همراه باشد .
سياست اقتصادى يوسف (عليه السلام) در مصر نشان داد كه يك اقتصاد اصيل و پويا نمى تواند هميشه ناظر به زمان حال باشد ، بلكه بايد آينده و حتى نسلهاى بعد را نيز در بر گيرد ، و اين نهايت خودخواهى است كه ما تنها به فكر منافع امروز خويش باشيم و مثلا همه منابع موجود زمين را غارت كنيم و به هيچوجه به فكر آيندگان نباشيم كه آنها در چه شرائطى زندگى خواهند كرد ، مگر برادران ما تنها همينها هستند كه امروز با ما زندگى مى كنند و آنها كه در آينده مى آيند برادر ما نيستند .
جالب اينكه از بعضى از روايات چنين استفاده مى شود كه يوسف براى پايان دادن به استثمار طبقاتى و فاصله ميان قشرهاى مردم مصر ، از سالهاى قحطى استفاده كرد ، به اين ترتيب كه در سالهاى فراوانى نعمت مواد غذائى از مردم خريد و در انبارهاى بزرگى كه براى اين كار تهيه كرده بود ذخيره كرد ، و هنگامى كه اين سالها پايان يافت و سالهاى قحطى در پيش آمد ، در سال اول مواد غذائى را به درهم و دينار فروخت و از اين طريق قسمت مهمى از پولها را جمع آورى كرد ، در سال دوم در برابر زينتها و جواهرات ( البته به استثناى آنها كه توانائى نداشتند ) و در سال سوم در برابر چهارپايان ، و در سال چهارم در برابر غلامان و كنيزان ، و در سال پنجم در برابر خانه ها ، و در سال ششم در برابر مزارع ، و آبها ، و در سال هفتم در برابر خود مردم مصر ، سپس تمام آنها را ( به صورت عادلانه اى ) به آنها بازگرداند ، و گفت هدفم اين بود كه آنها را از بلا و نابسامانى رهائى بخشم .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 12
4 - مدح خويش يا معرفى خويشتن
بدون شك تعريف خويش كردن كار ناپسندى است ، ولى با اين حال اين يك قانون كلى نيست ، گاهى شرائط ايجاب مى كند كه انسان خود را به جامعه معرفى كند تا مردم او را بشناسند و از سرمايه هاى وجودش استفاده كنند و بصورت يك گنج مخفى و متروك باقى نماند .
در آيات فوق نيز خوانديم كه يوسف به هنگام پيشنهاد پست خزانه دارى مصر خود را با جمله حفيظ عليم ستود ، زيرا لازم بود سلطان مصر و مردم بدانند كه او واجد صفاتى است كه براى سرپرستى اين كار نهايت لزوم را دارد .
لذا در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم كه در پاسخ اين سؤال كه آيا جايز است انسان خودستائى كند و مدح خويش نمايد ؟ فرمود : نعم اذا اضطر اليه اما سمعت قول يوسف اجعلنى على خزائن الارض انى حفيظ عليم و قول العبد الصالح و انا لكم ناصح امين : آرى هنگامى كه ناچار شود مانعى ندارد آيا نشنيده اى گفتار يوسف را كه فرمود : مرا بر خزائن زمين قرار ده كه من امين و آگاهم ، و همچنين گفتار بنده صالح خدا ( هود ) من براى شما خيرخواه و امينم ، و از اينجا روشن مى شود اينكه در خطبه شقشقيه و بعضى ديگر از خطبه هاى نهج البلاغه على (عليه السلام) به مدح خويشتن مى پردازد و خود را محور آسياى خلافت مى شمرد ، كه هماى بلند پرواز انديشه ها به اوج فكر و مقام او نمى رسد ، و سيل علوم و دانشها از كوهسار وجودش سرازير مى شود ، و امثال اين تعريفها همه براى اين است كه مردم ناآگاه و بيخبر به مقام او پى ببرند و از گنجينه
تفسير نمونه ج : 10 ص : 13
وجودش براى بهبود وضع جامعه استفاده كنند .

5 - پاداشهاى معنوى برتر است
گرچه بسيارى از مردم نيكوكار در همين جهان به پاداش مادى خود مى رسند ، همانگونه كه يوسف نتيجه پاكدامنى و شكيبائى و پارسائى و تقواى خويش را در همين دنيا گرفت ، كه اگر آلوده بود هرگز به چنين مقامى نمى رسيد .
ولى اين سخن به آن معنى نيست كه همه كس بايد چنين انتظارى را داشته باشند و اگر به پاداشهاى مادى نرسند گمان كنند به آنها ظلم و ستمى شده ، چرا كه پاداش اصلى ، پاداشى است كه در زندگى آينده انسان ، در انتظار او است .
و شايد براى رفع همين اشتباه و دفع همين توهم است كه قرآن در آيات فوق بعد از ذكر پاداش دنيوى يوسف اضافه مى كند و لاجر الاخرة خير للذين آمنوا و كانوا يتقون : پاداش آخرت براى آنانكه ايمان دارند و تقوى پيشه كرده اند برتر است .

6 - حمايت از زندانيان
زندان هر چند هميشه جاى نيكوكاران نبوده است ، بلكه گاهى بى گناهان و گاهى گنهكاران در آن جاى داشته اند ، ولى در هر حال اصول انسانى ايجاب مى كند كه نسبت به زندانيان هر چند ، گنهكار باشند موازين انسانى رعايت شود .
گرچه دنياى امروز ممكن است خود را مبتكر مساله حمايت از زندانيان بداند ولى در تاريخ پرمايه اسلام از نخستين روزهائى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) حكومت مى كرد ، توصيه ها و سفارشهاى او را نسبت به اسيران و زندانيان به خاطر داريم ، و سفارش على (عليه السلام) را نسبت به آن زندانى جنايتكار ( يعنى عبد الرحمن بن ملجم مرادى كه قاتل او بود ) همه شنيده ايم كه دستور داد نسبت به او مدارا كنند و حتى از غذاى
تفسير نمونه ج : 10 ص : 14
خودش كه شير بود براى او مى فرستاد ، و در مورد اعدامش فرمود بيش از يك ضربه بر او نزنند چرا كه او يك ضربه بيشتر نزده است ! يوسف نيز هنگامى كه در زندان بود رفيقى مهربان ، پرستارى دلسوز ، دوستى صميمى و مشاورى خيرخواه ، براى زندانيان محسوب مى شد ، و به هنگامى كه از زندان مى خواست بيرون آيد ، نخست با اين جمله توجه جهانيان را بوضع زندانيان ، و حمايت از آنها ، معطوف داشت ، دستور داد بر سر در زندان بنويسند : هذا قبور الاحياء ، و بيت الاحزان ، و تجربه الاصدقاء ، و شماتة الاعداء ! : اينجا قبر زندگان ، خانه اندوه ها ، آزمايشگاه دوستان و سرزنشگاه دشمنان است ! و با اين دعا علاقه خويش را به آنها نشان داد : اللهم اعطف عليهم بقلوب الاخيار ، و لا تعم عليهم الاخبار : بارالها ! دلهاى بندگان نيكت را به آنها متوجه ساز و خبرها را از آنها مپوشان .
جالب اينكه در همان حديث فوق مى خوانيم : فلذلك يكون اصحاب السجن اعرف الناس بالاخبار فى كل بلدة : به همين دليل زندانيان در هر شهرى از همه به اخبار آن شهر آگاهترند ! ! و ما خود اين موضوع را در دوران زندان آزموديم كه جز در موارد استثنائى اخبار به صورت وسيعى از طرق بسيار مرموزى كه مامورين زندان هرگز از آن آگاه نمى شدند به زندانيان مى رسيد ، و گاه كسانى كه تازه به زندان مى آمدند خبرهائى در درون زندان مى شنيدند كه در بيرون از آن آگاهى نداشتند ، كه اگر بخواهيم شرح نمونه هاى آنرا بدهيم از هدف دور خواهيم شد .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 15
وَ جَاءَ إِخْوَةُ يُوسف فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنكِرُونَ(58) وَ لَمَّا جَهَّزَهُم بجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونى بِأَخ لَّكُم مِّنْ أَبِيكُمْ أَ لا تَرَوْنَ أَنى أُوفى الْكَيْلَ وَ أَنَا خَيرُ الْمُنزِلِينَ(59) فَإِن لَّمْ تَأْتُونى بِهِ فَلا كَيْلَ لَكُمْ عِندِى وَ لا تَقْرَبُونِ(60) قَالُوا سنرَوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَ إِنَّا لَفَعِلُونَ(61) وَ قَالَ لِفِتْيَنِهِ اجْعَلُوا بِضعَتهُمْ فى رِحَالهِِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونهَا إِذَا انقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ(62)
ترجمه :
58 - برادران يوسف آمدند و بر او وارد شدند ، او آنها را شناخت ، ولى آنها وى را نشناختند .
59 - و هنگامى كه ( يوسف ) بارهاى آنها را آماده ساخت گفت ( دفعه آينده ) آن برادرى را كه از پدر داريد نزد من آوريد ، آيا نمى بينيد من حق پيمانه را ادا مى كنم و من بهترين ميزبانانم ؟ !
60 - و اگر او را نزد من نياوريد نه كيل ( و پيمانه اى از غله ) نزد من خواهيد داشت و نه ( اصلا ) نزديك من شويد !
61 - گفتند ما با پدرش گفتگو خواهيم كرد ( و سعى مى كنيم موافقتش را جلب نمائيم ) و ما اين كار را خواهيم كرد .
62 - ( سپس ) به كارگزاران خود گفت آنچه را به عنوان قيمت پرداخته اند در بارهايشان بگذاريد شايد آنرا پس از مراجعت به خانواده خويش بشناسند و شايد برگردند .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 16
تفسير : پيشنهاد تازه يوسف به برادران
سرانجام همانگونه كه پيش بينى مى شد ، هفت سال پى در پى وضع كشاورزى مصر بر اثر بارانهاى پربركت و وفور آب نيل كاملا رضايت بخش بود ، و يوسف كه همه خزائن مصر و امور اقتصادى آن را زير نظر داشت دستور داد انبارها و مخازن كوچك و بزرگى بسازند به گونه اى كه مواد غذائى را از فاسد شدن حفظ كنند ، و دستور داد مردم مقدار مورد نياز خود را از محصول بردارند و بقيه را به حكومت بفروشند و به اين ترتيب ، انبارها و مخازن از آذوقه پر شد .
اين هفت سال پر بركت و وفور نعمت گذشت ، و قحطى و خشكسالى چهره عبوس خود را نشان داد ، و آنچنان آسمان بر زمين بخيل شد كه زرع و نخيل لب تر نكردند ، و مردم از نظر آذوقه در مضيقه افتادند و چون مى دانستند ذخائر فراوانى نزد حكومت است ، مشكل خود را از اين طريق حل مى كردند و يوسف نيز تحت برنامه و نظم خاصى كه توام به آينده نگرى بود غله به آنها مى فروخت و نيازشان را به صورت عادلانه اى تامين مى كرد .
اين خشكسالى منحصر به سرزمين مصر نبود ، به كشورهاى اطراف نيز سرايت كرد ، و مردم فلسطين و سرزمين كنعان را كه در شمال شرقى مصر قرار داشتند فرا گرفت ، و خاندان يعقوب كه در اين سرزمين زندگى مى كردند نيز به مشكل كمبود آذوقه گرفتار شدند ، و به همين دليل يعقوب تصميم گرفت ، فرزندان خود را به استثناى بنيامين ، كه بجاى يوسف نزد پدر ماند راهى مصر كند .
آنها با كاروانى كه به مصر مى رفت به سوى اين سرزمين حركت كردند و به گفته بعضى پس از 18 روز راهپيمائى وارد مصر شدند .
طبق تواريخ ، افراد خارجى به هنگام ورود به مصر بايد خود را معرفى ميكردند
تفسير نمونه ج : 10 ص : 17
تا مامورين به اطلاع يوسف برسانند ، هنگامى كه مامورين گزارش كاروان فلسطين را دادند ، يوسف در ميان در خواست كنندگان غلات نام برادران خود را ديد ، و آنها را شناخت و دستور داد ، بدون آنكه كسى بفهمد آنان برادر وى هستند احضار شوند و آنچنانكه قرآن مى گويد برادران يوسف آمدند و بر او وارد شدند او آنها را شناخت ، ولى آنها وى را نشناختند ( و جاء اخوة يوسف فدخلوا عليه فعرفهم و هم له منكرون ) .
آنها حق داشتند يوسف را نشناسند ، زيرا از يكسو سى تا چهل سال ( از روزى كه او را در چاه انداخته بودند تا روزى كه به مصر آمدند ) گذشته بود ، و از سوئى ديگر ، آنها هرگز چنين احتمالى را نمى دادند كه برادرشان عزيز مصر شده باشد ، حتى اگر شباهت او را با برادرشان مى ديدند ، حتما حمل بر تصادف مى كردند ، از همه اينها گذشته طرز لباس و پوشش يوسف آنچنان با سابق تفاوت يافته بوده كه شناختن او در لباس جديد ، كه لباس مصريان بود ، كار آسانى نبود ، اصلا احتمال حيات يوسف پس از آن ماجرا در نظر آنها بسيار بعيد بود .
به هر حال آنها غله مورد نياز خود را خريدارى كردند ، و وجه آن را كه پول يا كندر يا كفش يا ساير اجناسى بود كه از كنعان با خود به مصر آورده بودند پرداختند .
يوسف برادران را مورد لطف و محبت فراوان قرار داد ، و در گفتگو را با آنها باز كرد ، برادران گفتند : ما ، ده برادر از فرزندان يعقوب هستيم ، و او نيز فرزندزاده ابراهيم خليل پيامبر بزرگ خدا است ، اگر پدر ما را مى شناختى احترام بيشترى مى كردى ، ما پدر پيرى داريم كه از پيامبران الهى ، ولى اندوه عميقى سراسر وجود او را در بر گرفته ! .
يوسف فورا پرسيد اين همه اندوه چرا ؟ گفتند : او پسرى داشت ، كه بسيار مورد علاقه اش بود و از نظر سن از ما
تفسير نمونه ج : 10 ص : 18
كوچكتر بود ، روزى همراه ما براى شكار و تفريح به صحرا آمد ، و ما از او غافل مانديم و گرگ او را دريد ! و از آن روز تاكنون پدر ، براى او گريان و غمگين است .
بعضى از مفسران چنين نقل كرده اند كه عادت يوسف اين بود كه به هر كس يك بار شتر غله بيشتر نمى فروخت ، و چون برادران يوسف ، ده نفر بودند ، ده بار غله به آنها داد ، آنها گفتند ما پدر پيرى داريم و برادر كوچكى ، كه در وطن مانده اند ، پدر به خاطر شدت اندوه نمى تواند مسافرت كند و برادر كوچك هم براى خدمت و انس ، نزد او مانده است ، سهميه اى هم براى آن دو به ما مرحمت كن .
يوسف دستور داد دو بار ديگر بر آن افزودند ، سپس رو كرد به آنها و گفت : من شما را افراد هوشمند و مؤدبى مى بينم و اينكه مى گوئيد پدرتان به برادر كوچكتر بسيار علاقمند است ، معلوم مى شود ، او فرزند فوق العاده اى است و من مايل هستم در سفر آينده حتما او را ببينم .
به علاوه مردم در اينجا سوء ظن هائى نسبت به شما دارند چرا كه از يك كشور بيگانه ايد براى رفع سوء ظن هم كه باشد در سفر آينده برادر كوچك را به عنوان نشانه همراه خود بياوريد .
در اينجا قرآن مى گويد : هنگامى كه يوسف بارهاى آنها را آماده ساخت به آنها گفت : آن برادرى را كه از پدر داريد نزد من بياوريد ( و لما جهزهم بجهازهم قال ائتونى باخ لكم من ابيكم ) .
سپس اضافه كرد : آيا نمى بينيد ، حق پيمانه را ادا مى كنم ، و من بهترين ميزبانها هستم ؟ ( ا لا ترون انى او فى الكيل و انا خير المنزلين ) .
و به دنبال اين تشويق و اظهار محبت ، آنها را با اين سخن تهديد كرد كه اگر آن برادر را نزد من نياوريد ، نه كيل و غله اى نزد من خواهيد داشت ، و نه
تفسير نمونه ج : 10 ص : 19
اصلا به من نزديك شويد ( فان لم تاتونى به فلا كيل لكم عندى و لا تقربون ) .
يوسف مى خواست به هر ترتيبى شده بنيامين را نزد خود آورد ، گاهى از طريق تحبيب و گاهى از طريق تهديد وارد مى شد ، ضمنا از اين تعبيرات روشن مى شود كه خريد و فروش غلات در مصر از طريق وزن نبود بلكه بوسيله پيمانه بود و نيز روشن مى شود كه يوسف از برادران خود و ساير ميهمانها به عاليترين وجهى پذيرائى مى كرد ، و به تمام معنى مهمان نواز بود .
برادران در پاسخ او گفتند : ما با پدرش گفتگو مى كنيم و سعى خواهيم كرد موافقت او را جلب كنيم و ما اين كار را خواهيم كرد ( قالوا سنراود عنه اباه و انا لفاعلون ) .
تعبير انا لفاعلون نشان مى دهد كه آنها يقين داشتند ، مى توانند از اين نظر در پدر نفوذ كنند و موافقتش را جلب نمايند كه اين چنين قاطعانه به عزيز مصر قول مى دادند ، و بايد چنين باشد ، جائى كه آنها توانستند يوسف را با اصرار و الحاح از دست پدر در آورند چگونه نمى توانند بنيامين را از او جدا سازند ؟ در اينجا يوسف براى اينكه عواطف آنها را به سوى خود بيشتر جلب كند و اطمينان كافى به آنها بدهد ، به كارگزارانش گفت : وجوهى را كه برادران در برابر غله پرداخته اند ، دور از چشم آنها ، دربارهايشان بگذاريد ، تا به هنگامى كه به خانواده خود بازگشتند و بارها را گشودند ، آنرا بشناسند و بار ديگر به مصر بازگردند ( و قال لفتيانه اجعلوا بضاعتهم فى رحالهم لعلهم يعرفونها اذا انقلبوا الى اهلهم لعلهم يرجعون ) .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 20
نكته ها :

1 - چرا يوسف خود را به برادران معرفى نكرد
نخستين سؤالى كه در ارتباط با آيات فوق پيش مى آيد اين است كه چگونه يوسف خود را به برادران معرفى نكرد ، تا زودتر او را بشناسند و به سوى پدر بازگردند ، و او را از غم و اندوه جانكاه فراق يوسف در آورند ؟ اين سؤال را مى توان به صورت وسيعترى نيز عنوان كرد و آن اينكه هنگامى كه برادران نزد يوسف آمدند ، حداقل هشت سال از آزادى او از زندان گذشته بود ، چرا كه هفت سال دوران وفور نعمت را پشت سر گذاشته بود كه به ذخيره مواد غذائى براى سالهاى قحطى مشغول بود ، و در سال هشتم كه قحطى شروع شد يا بعد از آن برادرها براى تهيه غله به مصر آمدند ، آيا لازم نبود كه در اين هشت سال ، پيكى به كنعان بفرستد و پدر را از حال خود آگاه سازد و او را از آن غم بى پايان رهائى بخشد ؟ ! بسيارى از مفسران مانند طبرسى در مجمع البيان ، و علامه طباطبائى در الميزان ، و قرطبى در تفسير الجامع لاحكام القرآن ، به پاسخ اين سؤال پرداخته اند و جوابهائى ذكر كرده اند كه به نظر مى رسد بهترين آنها اين است كه يوسف چنين اجازه اى را از طرف پروردگار نداشت ، زيرا ماجراى فراق يوسف گذشته از جهات ديگر صحنه آزمايش و ميدان امتحانى بود براى يعقوب و مى بايست دوران اين آزمايش به فرمان پروردگار به آخر برسد ، و قبل از آن خبر دادن را يوسف مجاز نبود .
به علاوه اگر يوسف بلافاصله خود را به برادران معرفى مى كرد ، ممكن بود عكس العملهاى نامطلوبى داشته باشد از جمله اينكه آنها چنان گرفتار وحشت حادثه شوند كه ديگر به سوى او بازنگردند ، به خاطر اينكه احتمال مى دادند يوسف انتقام گذشته را از آنها بگيرد .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 21
2 - چرا يوسف پول را به برادران بازگرداند
چرا يوسف دستور داد وجهى را كه برادران در مقابل غله پرداخته بودند در بارهاى آنها بگذارند .
از اين سؤال نيز پاسخهاى متعددى گفته شده از جمله فخر رازى در تفسيرش ده پاسخ براى آن ذكر كرده است كه بعضى نامناسب است ، ولى خود آيات فوق پاسخ اين سؤال را بيان كرده است ، چرا كه مى گويد : لعلهم يعرفونها اذا انقلبوا الى اهلهم لعلهم يرجعون : هدف يوسف اين بود كه آنان پس از بازگشت به وطن آنها را در لابلاى بارها ببينند ، و به كرامت و بزرگوارى عزيز مصر ( يوسف ) بيش از پيش پى ببرند ، و همان سبب شود كه بار ديگر به سوى او بازگردند ، و حتى برادر كوچك خويش را با اطمينان خاطر همراه بياورند و نيز پدرشان يعقوب با توجه به اين وضع ، اعتماد بيشترى به آنها در زمينه فرستادن بنيامين به مصر پيدا كنند .

3 - چگونه يوسف از اموال بيت المال به برادران داد ؟
سؤال ديگرى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه يوسف چگونه اموال بيت المال را بلا عوض به برادران داد ؟ اين سؤال را از دو راه مى توان پاسخ داد : نخست اينكه در بيت المال مصر حقى براى مستضعفان وجود داشته ( و هميشه وجود دارد ) و مرزهاى كشورها نيز دخالتى در اين حق نمى تواند داشته باشد ، به همين دليل يوسف از اين حق در مورد برادران خويش كه در آن هنگام مستضعف بودند استفاده كرد ، همانگونه كه در مورد ساير مستضعفان نيز استفاده مى كرد ، ديگر اينكه يوسف در آن پست حساسى كه داشت ، شخصا داراى حقوقى بود و حداقل حقش اين بود كه خود و عائله نيازمند خويش و كسانى همچون پدر و برادر را از نظر حداقل زندگى تامين كند ، بنابر اين او از حق خويش در اين بخشش و عطا استفاده كرد .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 22
فَلَمَّا رَجَعُوا إِلى أَبِيهِمْ قَالُوا يَأَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَكتَلْ وَ إِنَّا لَهُ لَحَفِظونَ(63) قَالَ هَلْ ءَامَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلا كمَا أَمِنتُكُمْ عَلى أَخِيهِ مِن قَبْلُ فَاللَّهُ خَيرٌ حَفِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّحِمِينَ(64) وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتَعَهُمْ وَجَدُوا بِضعَتَهُمْ رُدَّت إِلَيهِمْ قَالُوا يَأَبَانَا مَا نَبْغِى هَذِهِ بِضعَتُنَا رُدَّت إِلَيْنَا وَ نَمِيرُ أَهْلَنَا وَ نحْفَظ أَخَانَا وَ نَزْدَادُ كَيْلَ بَعِير ذَلِك كيْلٌ يَسِيرٌ(65) قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكمْ حَتى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِّنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنى بِهِ إِلا أَن يحَاط بِكُمْ فَلَمَّا ءَاتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللَّهُ عَلى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ(66)
ترجمه :
63 - و هنگامى كه آنها به سوى پدرشان بازگشتند گفتند اى پدر دستور داده شده كه به ما پيمانه اى ( از غله ) ندهند لذا برادرمان را با ما بفرست تا سهمى ( از غله ) دريافت داريم و ما او را محافظت خواهيم كرد .
64 - گفت آيا من نسبت به او به شما اطمينان كنم همانگونه كه نسبت به برادرش ( يوسف ) اطمينان كردم ( و ديديد چه شد ؟ ! ) و ( در هر حال ) خداوند بهترين حافظ و ارحم الراحمين است .
65 - و هنگامى كه متاع خود را گشودند ديدند سرمايه آنها به آنها بازگردانده شده ! گفتند پدر ! ما ديگر چه مى خواهيم ؟ اين سرمايه ماست كه به ما بازپس گردانده شده ! ( پس چه بهتر كه برادر را با ما بفرستى ) و ما براى خانواده خويش مواد غذائى مى آوريم و برادرمان را حفظ خواهيم كرد و پيمانه بزرگترى دريافت
تفسير نمونه ج : 10 ص : 23
خواهيم داشت ، اين پيمانه كوچكى است !
66 - گفت : من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد مگر اينكه پيمان مؤكد الهى بدهيد كه او را حتما نزد من خواهيد آورد ، مگر اينكه ( بر اثر مرگ يا علت ديگر ) قدرت از شما سلب گردد ، و هنگامى كه آنها پيمان موثق خود را در اختيار او گذاردند گفت : خداوند نسبت به آنچه مى گوئيم ناظر و حافظ است .

تفسير : سرانجام موافقت پدر جلب شد
برادران يوسف با دست پر و خوشحالى فراوان به كنعان بازگشتند ، ولى در فكر آينده بودند كه اگر پدر با فرستادن برادر كوچك ( بنيامين ) موافقت نكند ، عزيز مصر آنها را نخواهد پذيرفت و سهميه اى به آنها نخواهد داد .
لذا قرآن مى گويد : هنگامى كه آنها به سوى پدر بازگشتند گفتند : پدر ! دستور داده شده است كه در آينده سهميه اى به ما ندهند و كيل و پيمانه اى براى ما نكنند ( فلما رجعوا الى ابيهم قالوا يا ابانا منع منا الكيل ) .
اكنون كه چنين است برادرمان را با ما بفرست تا بتوانيم كيل و پيمانه اى دريافت داريم ( فارسل معنا اخانا نكتل ) .
و مطمئن باش كه او را حفظ خواهيم كرد ( و انا له لحافظون ) .
پدر كه هرگز خاطره يوسف را فراموش نمى كرد از شنيدن اين سخن ناراحت و نگران شد ، رو به آنها كرده گفت : آيا من نسبت به اين برادر به شما اطمينان كنم همانگونه كه نسبت به برادرش يوسف در گذشته اطمينان كردم ( قال هل آمنكم عليه الا كما امنتكم على اخيه من قبل ) .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 24
يعنى شما با اين سابقه بد كه هرگز فراموش شدنى نيست چگونه انتظار داريد من بار ديگر به پيشنهاد شما اطمينان كنم ، و فرزند دلبند ديگرم را به شما بسپارم ، آنهم در يك سفر دور و دراز و در يك كشور بيگانه ؟ ! سپس اضافه كرد : در هر حال خداوند بهترين حافظ و ارحم الراحمين است ( فالله خير حافظا و هو ارحم الراحمين ) .
اين جمله ممكن است اشاره به اين باشد كه براى من مشكل است بنيامين را با شما بدسابقه ها بفرستم ، و اگر هم بفرستم به اطمينان حفظ خدا و ارحم الراحمين بودن او است ، نه به اطمينان شما ! .
بنابر اين جمله فوق اشاره قطعى به قبول پيشنهاد آنها ندارد ، بلكه يك بحث احتمالى است ، زيرا از آيات آينده معلوم مى شود كه يعقوب هنوز پيشنهاد آنها را نپذيرفته بود و بعد از گرفتن عهد و پيمان موثق و جريانات ديگرى كه پيش آمد آنرا پذيرفت .
ديگر اينكه ممكن است اشاره به يوسف باشد ، چرا كه او در اينجا به ياد يوسف افتاد و قبلا هم مى دانست او در حال حيات است .
( و در آيات آينده نيز خواهيم خواند كه او به زنده بودن يوسف اطمينان داشت ) و لذا براى حفظ او دعا كرد كه : هر كجا هست خدايا به سلامت دارش ! سپس برادرها هنگامى كه بارها را گشودند با كمال تعجب ديدند تمام آنچه را به عنوان بهاى غله ، به عزيز مصر پرداخته بودند ، همه به آنها بازگردانده شده و در درون بارها است ! ( و لما فتحوا متاعهم وجدوا بضاعتهم ردت اليهم ) .
آنها كه اين موضوع را سندى قاطع بر گفتار خود مى يافتند ، نزد پدر آمدند گفتند : پدرجان ! ما ديگر بيش از اين چه مى خواهيم ؟ ببين تمام متاع
تفسير نمونه ج : 10 ص : 25
ما را به ما بازگردانده اند ( قالوا يا ابانا ما نبغى هذه بضاعتنا ردت الينا ) .
آيا از اين بزرگوارى بيشتر مى شود كه زمامدار يك كشور بيگانه ، در چنين قحطى و خشكسالى ، هم مواد غذائى به ما بدهد و هم وجه آن را به ما بازگرداند ؟ آنهم به صورتى كه خودمان نفهميم و شرمنده نشويم ، از اين برتر چه تصور مى شود ؟ ! پدرجان ! ديگر جاى درنگ نيست ، برادرمان را با ما بفرست ما براى خانواده خود مواد غذائى خواهيم آورد ( و نمير اهلنا ) .
و در حفظ برادر خواهيم كوشيد ( و نحفظ اخانا ) .
و يك بار شتر هم به خاطر او خواهيم افزود ( و نزداد كيل بعير ) .
و اين كار براى عزيز مصر ، اين مرد بزرگوار و سخاوتمندى كه ما ديديم ، كار ساده و آسانى است ( ذلك كيل يسير ) .
ولى يعقوب با تمام اين احوال ، راضى بفرستادن فرزندش بنيامين با آنها نبود ، و از طرفى اصرار آنها كه با منطق روشنى همراه بود ، او را وادار مى كرد كه در برابر اين پيشنهاد تسليم شود ، سرانجام راه چاره را در اين ديد كه نسبت به فرستادن فرزند ، موافقت مشروط كند ، لذا به آنها چنين گفت :
تفسير نمونه ج : 10 ص : 26
من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد ، مگر اينكه يك وثيقه الهى و چيزى كه مايه اطمينان و اعتماد ما باشد در اختيار من بگذاريد كه او را به من بازگردانيد مگر اينكه بر اثر مرگ و يا عوامل ديگر قدرت از شما سلب شود ( قال لن ارسله معكم حتى تؤتون موثقا من الله لتاتننى به الا ان يحاط بكم ) منظور از موثقا من الله ( وثيقه الهى ) همان عهد و پيمان و سوگندى بوده كه با نام خداوند همراه است .
جمله الا ان يحاط بكم در اصل به اين معنى است كه مگر اينكه حوادث به شما احاطه كند يعنى مغلوب حوادث شويد ، اين جمله ممكن است كنايه از مرگ و مير و يا حوادث ديگرى باشد كه انسان را به زانو درمى آورد ، و قدرت را از او سلب مى كند .
ذكر اين استثناء ، نشانه اى از درايت بارز يعقوب پيامبر است كه با آنهمه علاقه اى كه به فرزندش بنيامين داشت ، به فرزندان ديگر تكليف ما لا يطاق نكرد و گفت من فرزندم را از شما مى خواهم مگر اينكه حوادثى پيش آيد كه از قدرت بيرون باشد كه در اين صورت گناهى متوجه شما نيست .
بديهى است اگر بعضى از آنها گرفتار حادثه اى مى شدند و قدرت از آنها سلب مى گرديد ، بقيه موظف بودند امانت پدر را به سوى او بازگردانند ، و لذا يعقوب مى گويد مگر اينكه همه شماها مغلوب حوادث شويد .
به هر حال برادران يوسف پيشنهاد پدر را پذيرفتند ، و هنگامى كه عهد و پيمان خود را در اختيار پدر گذاشتند يعقوب گفت : خداوند شاهد و ناظر و حافظ
تفسير نمونه ج : 10 ص : 27
آن است كه ما مى گوئيم ( فلما آتوه موثقهم قال الله على ما نقول وكيل ) .

نكته ها :
نخستين سؤالى كه در زمينه آيات فوق به ذهن مى آيد ، اين است كه چگونه يعقوب حاضر شد بنيامين را به آنها بسپارد با اينكه برادران به حكم رفتارى كه با يوسف كرده بودند افراد بدسابقه اى محسوب مى شدند ، به علاوه مى دانيم آنها تنها كينه و حسد يوسف را به دل نداشتند بلكه همان احساسات را ، هر چند به صورت خفيفتر ، نسبت به بنيامين نيز داشتند ، چنانكه در آيات آغاز سوره خوانديم اذ قالوا ليوسف و اخوه احب الى ابينا منا و نحن عصبة : گفتند : يوسف و برادرش نزد پدر از ما محبوبتر است ، در حالى كه ما نيرومندتريم .
ولى توجه به اين نكته پاسخ اين سؤال را روشن مى كند كه سى الى چهل سال ، از حادثه يوسف گذشته بود ، و برادران جوان يوسف به سن كهولت رسيده بودند ، و طبعا نسبت به سابق پخته تر شده بودند ، به علاوه عوارض نامطلوب سوء قصد نسبت به يوسف را در محيط خانواده و در درون وجدان ناآرام خود به خوبى احساس مى كردند ، و تجربه به آنها نشان داده بود كه فقدان يوسف نه تنها محبت پدر را متوجه آنها نساخته بلكه بى مهرى تازه اى آفريده است ! از همه اينها گذشته مساله يك مساله حياتى بود ، مساله تهيه آذوقه در قحط سالى براى يك خانواده بزرگ بود ، نه مانند گردش و تفريح كه براى يوسف پيشنهاد كردند ، مجموع اين جهات سبب شد كه يعقوب در برابر پيشنهاد فرزندان تسليم شود ، مشروط بر اينكه عهد و پيمان الهى با او ببندند كه برادرشان بنيامين را سالم نزد پدر آورند ، سؤال ديگرى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه آيا تنها سوگند
تفسير نمونه ج : 10 ص : 28
خوردن و عهد الهى بستن كافى بوده است كه بنيامين را بدست آنها بسپارد ؟ پاسخ اين است كه مسلما عهد و سوگند به تنهائى كافى نبود ولى شواهد و قرائن نشان مى داده كه اين بار ، يك واقعيت مطرح است ، نه توطئه و فريب و دروغ ، بنابر اين عهد و سوگند به اصطلاح براى محكم كارى و تاكيد بيشتر بوده است ، درست مثل اينكه در عصر و زمان خود مى بينيم كه از رجال سياسى مانند رئيس جمهور و نمايندگان مجلس ، سوگند وفادارى در راه انجام وظيفه ياد مى كنند ، بعد از آنكه در انتخاب آنها دقت كافى به عمل مى آورند .
وَ قَالَ يَبَنىَّ لا تَدْخُلُوا مِن بَاب وَحِد وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوَب مُّتَفَرِّقَة وَ مَا أُغْنى عَنكُم مِّنَ اللَّهِ مِن شىْء إِنِ الحُْكْمُ إِلا للَّهِ عَلَيْهِ تَوَكلْت وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكلِ الْمُتَوَكلُونَ(67) وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْث أَمَرَهُمْ أَبُوهُم مَّا كانَ يُغْنى عَنْهُم مِّنَ اللَّهِ مِن شىْء إِلا حَاجَةً فى نَفْسِ يَعْقُوب قَضاهَا وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْم لِّمَا عَلَّمْنَهُ وَ لَكِنَّ أَكثرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ(68)
ترجمه :
67 - ( هنگامى كه مى خواستند حركت كنند ، يعقوب ) گفت فرزندان من ! از يك در وارد نشويد ، بلكه از درهاى متفرق وارد گرديد و ( من با اين دستور ) نمى توانم حادثه اى را كه از سوى خدا حتمى است از شما دفع كنم ، حكم و فرمان تنها از آن خدا است بر او توكل كرده ام و همه متوكلان بايد بر او توكل كنند .
68 - و هنگامى كه از همان طريق كه پدر به آنها دستور داده وارد شدند اين كار هيچ حادثه حتمى الهى را نمى توانست از آنها دور سازد جز حاجتى در دل يعقوب ( كه از
تفسير نمونه ج : 10 ص : 29
اين راه ) انجام شد ( و خاطرش تسكين يافت ) و او از بركت تعليمى كه ما به او داده ايم علم فراوانى دارد در حالى كه اكثر مردم نمى دانند .

تفسير :
سرانجام برادران يوسف پس از جلب موافقت پدر ، برادر كوچك را با خود همراه كردند و براى دومين بار آماده حركت به سوى مصر شدند ، در اينجا پدر ، نصيحت و سفارشى به آنها كرد گفت : فرزندانم ! شما از يك در وارد نشويد ، بلكه از درهاى مختلف وارد شويد ( و قال يا بنى لا تدخلوا من باب واحد و ادخلوا من ابواب متفرقة ) .
و اضافه كرد من با اين دستور نمى توانم حادثه اى را كه از سوى خدا حتمى است از شما برطرف سازم ( و ما اغنى عنكم من الله من شىء ) .
ولى يك سلسله ، حوادث و پيش آمدهاى ناگوار است كه قابل اجتناب مى باشد و حكم حتمى الهى درباره آن صادر نشده ، هدف من آن است كه آنها از شما بر طرف گردد و اين امكان پذير است .
و در پايان گفت : حكم و فرمان مخصوص خدا است ( ان الحكم الا لله ) .
بر خدا توكل كردم ( عليه توكلت ) .
و همه متوكلان بايد بر او توكل كنند ، و از او استمداد بجويند و كار خود را به او واگذارند ( و عليه فليتوكل المتوكلون ) .
بدون شك پايتخت مصر ، در آن روز مانند هر شهر ديگر ، ديوار و برج و بارو داشت و دروازه هاى متعدد ، اما اينكه چرا يعقوب ، سفارش كرد ، فرزندانش از يك دروازه وارد نشوند ، بلكه تقسيم به گروههائى شوند و هر گروهى از يك دروازه وارد شود ، دليل آن در آيه فوق ذكر نشده ، گروهى از مفسران گفته اند : علت آن دستور اين بوده كه برادران يوسف ، هم از جمال كافى بهره مند بودند ( گر چه
تفسير نمونه ج : 10 ص : 30
يوسف نبودند ولى بالاخره برادر يوسف بودند ! ) و هم قامتهاى رشيد داشتند ، و پدر نگران بود كه جمعيت يازده نفرى كه قيافه هاى آنها نشان مى داد از يك كشور ديگر به مصر آمده اند ، توجه مردم را به خود جلب كنند ، او نمى خواست از اين راه چشم زخمى به آنها برسد .
و به دنبال اين تفسير بحث مفصلى در ميان مفسران در زمينه تاثير چشم زدن در گرفته ، و شواهدى از روايات و تاريخ براى آن ذكر كرده اند كه بخواست خدا ما در ذيل آيه : و ان يكاد الذين كفروا ليزلقونك بابصارهم ( آيه 21 سوره ن و القلم ) از آن بحث خواهيم كرد ، و ثابت خواهيم نمود كه قسمتى از اين موضوع حق است ، و از نظر علمى نيز بوسيله سياله مغناطيسى مخصوصى كه از چشم بيرون مى پرد ، قابل توجيه مى باشد ، هر چند عوام الناس آنرا با مقدار زيادى از خرافات آميخته اند .
علت ديگرى كه براى اين دستور يعقوب (عليه السلام) ذكر شده اين است كه ممكن بود ، وارد شدن دستجمعى آنها به يك دروازه مصر و حركت گروهى آنان قيافه هاى جذاب ، و اندام درشت ، حسد حسودان را برانگيزد ، و نسبت به آنها نزد دستگاه حكومت سعايت كنند ، و آنها را به عنوان يك جمعيت بيگانه كه قصد خرابكارى دارند مورد سوء ظن قرار دهند ، لذا پدر به آنها دستور داد از دروازه هاى مختلف وارد شوند تا جلب توجه نكنند .
بعضى از مفسران يك تفسير ذوقى نيز براى آيه فوق گفته اند و آن اينكه يعقوب مى خواست يك دستور مهم اجتماعى به عنوان بدرقه راه به فرزندان بدهد ، و آن اينكه گمشده خود را از يك در نجويند بلكه از هر درى بايد وارد شوند ، چرا كه بسيار مى شود انسان براى رسيدن به يك هدف گاه تنها يك راه را انتخاب مى كند و هنگامى كه به بن بست كشيد ، مايوس شده ، به كنار مى رود ، اما اگر
تفسير نمونه ج : 10 ص : 31
به اين حقيقت توجه داشته باشد كه گمشده ها معمولا يك راه ندارند و از طرق مختلف به جستجوى آن برخيزد ، غالبا پيروز مى شود .
برادران حركت كردند و پس از پيمودن راه طولانى ميان كنعان و مصر ، وارد سرزمين مصر شدند و هنگامى كه طبق آنچه پدر به آنها امر كرده بود ، از راههاى مختلف وارد مصر شدند اين كار هيچ حادثه الهى را نمى توانست از آنها دور سازد ( و لما دخلوا من حيث امرهم ابوهم ما كان يغنى عنهم من الله من شىء ) .
بلكه تنها فايده اش اين بود كه حاجتى در دل يعقوب بود كه از اين طريق انجام مى شد ( الا حاجة فى نفس يعقوب قضاها ) .
اشاره به اينكه تنها اثرش تسكين خاطر پدر و آرامش قلب او بود ، چرا كه او از همه فرزندان خود دور بود ، و شب و روز در فكر آنها و يوسف بود ، و از گزند حوادث و حسد حسودان و بدخواهان بر آنها مى ترسيد ، و همين اندازه كه اطمينان داشت آنها دستوراتش را به كار مى بندند دل خوش بود .
سپس قرآن يعقوب را با اين جمله مدح و توصيف مى كند كه او از طريق تعليمى كه ما به او داديم ، علم و آگاهى داشت ، در حالى كه اكثر مردم نمى دانند ( و انه لذو علم لما علمناه و لكن اكثر الناس لا يعلمون ) .
اشاره به اينكه بسيارى از مردم چنان در عالم اسباب گم مى شوند كه خدا را فراموش مى كنند و خيال مى كنند مثلا چشم زخم ، اثر اجتناب ناپذير بعضى از چشمهاست ، و به همين جهت خدا و توكل بر او را فراموش كرده به دامن اين و آن مى چسبند ، ولى يعقوب چنين نبود ، مى دانست تا خداوند چيزى نخواهد انجام نمى پذيرد ، لذا در درجه اول توكل و اعتماد او بر خدا بود و سپس به سراغ عالم اسباب مى رفت ، و در عين حال مى دانست پشت سر اين اسباب ذات پاك مسبب الاسباب است ، همانگونه كه قرآن در سوره بقره آيه 102 درباره ساحران شهر
تفسير نمونه ج : 10 ص : 32
بابل مى گويد و ما هم بضارين به من احد الا باذن الله : ( آنها نمى توانستند از طريق سحر به كسى زيان برسانند ، مگر اينكه خدا بخواهد ) اشاره به اينكه ما فوق همه اينها اراده خدا است ، بايد دل به او بست و از او كمك خواست .
وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى يُوسف ءَاوَى إِلَيْهِ أَخَاهُ قَالَ إِنى أَنَا أَخُوك فَلا تَبْتَئس بِمَا كانُوا يَعْمَلُونَ(69) فَلَمَّا جَهَّزَهُم بجَهَازِهِمْ جَعَلَ السقَايَةَ فى رَحْلِ أَخِيهِ ثمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسرِقُونَ(70) قَالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَيْهِم مَّا ذَا تَفْقِدُونَ(71) قَالُوا نَفْقِدُ صوَاعَ الْمَلِكِ وَ لِمَن جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِير وَ أَنَا بِهِ زَعِيمٌ(72) قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُم مَّا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فى الأَرْضِ وَ مَا كُنَّا سرِقِينَ(73) قَالُوا فَمَا جَزؤُهُ إِن كُنتُمْ كذِبِينَ(74) قَالُوا جَزؤُهُ مَن وُجِدَ فى رَحْلِهِ فَهُوَ جَزؤُهُ كَذَلِك نجْزِى الظلِمِينَ(75) فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاءِ أَخِيهِ ثمَّ استَخْرَجَهَا مِن وِعَاءِ أَخِيهِ كَذَلِك كِدْنَا لِيُوسف مَا كانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فى دِينِ الْمَلِكِ إِلا أَن يَشاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجَت مَّن نَّشاءُ وَ فَوْقَ كلِّ ذِى عِلْم عَلِيمٌ(76)
ترجمه :
69 - هنگامى كه بر يوسف وارد شدند برادرش را نزد خود جاى داد و گفت من برادر تو هستم ، از آنچه آنها مى كنند غمگين و ناراحت نباش .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 33
70 - و هنگامى كه بارهاى آنها را بست ظرف آبخورى ملك را در بار برادرش قرار داد سپس كسى صدا زد اى اهل قافله شما سارق هستيد !
71 - آنها رو به سوى او كردند .
و گفتند چه چيز گم كرده ايد ؟
72 - گفتند پيمانه ملك را ، و هر كس آنرا بياورد يك بار شتر ( غله ) به او داده مى شود و من ضامن ( اين پاداش هستم ) .
73 - گفتند به خدا سوگند شما ميدانيد ما نيامده ايم كه در اين سرزمين فساد كنيم و ما ( هرگز ) دزد نبوده ايم .
74 - آنها گفتند اگر دروغگو باشيد كيفر شما چيست ؟
75 - گفتند هر كس ( آن پيمانه ) در بار او پيدا شود خودش كيفر آن خواهد بود ( و بخاطر اين كار برده خواهد شد ) ما اينگونه ستمگران را كيفر مى دهيم .
76 - در اين هنگام ( يوسف ) قبل از بار برادرش به كاوش بارهاى آنها پرداخت ، و سپس آنرا از بار برادرش بيرون آورد ، اينگونه راه چاره به يوسف ياد داديم او هرگز نمى توانست برادرش را مطابق آئين ملك ( مصر ) بگيرد مگر آنكه خدا بخواهد ، درجات هر كس را بخواهيم بالا مى بريم و برتر از هر صاحب علمى ، عالمى است .

تفسير طرحى براى نگهدارى برادر
سرانجام برادران وارد بر يوسف شدند ، و به او اعلام داشتند كه دستور تو را به كار بستيم و با اينكه پدر در آغاز موافق فرستادن برادر كوچك با ما نبود با اصرار او را راضى ساختيم ، تا بدانى ما به گفته و عهد خود وفاداريم .
يوسف ، آنها را با احترام و اكرام تمام پذيرفت ، و به ميهمانى خويش دعوت كرد ، دستور داد هر دو نفر در كنار سفره يا طبق غذا قرار گيرند ، آنها چنين كردند ، در اين هنگام بنيامين كه تنها مانده بود گريه را سر داد و گفت : اگر برادرم يوسف زنده بود ، مرا با خود بر سر يك سفره مى نشاند ، چرا كه از يك پدر و مادر بوديم ، يوسف رو به آنها كرد و گفت : مثل اينكه برادر كوچكتان تنها
تفسير نمونه ج : 10 ص : 34
مانده است ؟ من براى رفع تنهائيش او را با خودم بر سر يك سفره مى نشانم ! سپس دستور داد براى هر دو نفر يك اطاق خواب مهيا كردند ، باز بنيامين تنها ماند يوسف گفت : او را نزد من بفرستيد ، در اين هنگام يوسف برادرش را نزد خود جاى داد ، اما ديد او بسيار ناراحت و نگران است و دائما به ياد برادر از دست رفته اش يوسف مى باشد ، در اينجا پيمانه صبر يوسف لبريز شد و پرده از روى حقيقت برداشت ، چنانكه قرآن مى گويد : هنگامى كه وارد بر يوسف شدند او برادرش را نزد خود جاى داد و گفت : من همان برادرت يوسفم ، غم مخور و اندوه به خويش راه مده و از كارهائى كه اينها مى كنند نگران مباش .
( و لما دخلوا على يوسف آوى اليه اخاه قال انى انا اخوك فلا تبتئس بما كانوا يعملون ) .
لا تبتئس از ماده بؤس در اصل بمعنى ضرر و شدت است ، و در اينجا به معنى اين است كه اندوهگين و غمناك مباش ! منظور از كارهاى برادران كه بنيامين را ناراحت مى كرده است ، بى مهرى - هائى است كه نسبت به او و يوسف داشتند ، و نقشه هائى كه براى طرد آنها از خانواده كشيدند ، اكنون كه مى بينى كارهاى آنها به زيان من تمام نشد بلكه وسيله اى بود براى ترقى و تعالى من ، بنابر اين تو نيز ديگر از اين ناحيه غم و اندوهى به خود راه مده .
در اين هنگام طبق بعضى از روايات ، يوسف به برادرش بنيامين گفت : آيا دوست دارى نزد من بمانى ، او گفت آرى ولى برادرانم هرگز راضى نخواهند شد چرا كه به پدر قول داده اند و سوگند ياد كرده اند كه مرا به هر قيمتى كه هست با خود بازگردانند ، يوسف گفت : غصه مخور من نقشه اى مى كشم كه آنها ناچار شوند ترا نزد من بگذارند ، سپس هنگامى كه بارهاى غلات را براى
تفسير نمونه ج : 10 ص : 35
برادران آماده ساخت دستور داد پيمانه گرانقيمت مخصوص را ، درون بار برادرش بنيامين بگذارد ( چون براى هر كدام بارى از غله مى داد ) ( فلما جهزهم بجهازهم جعل السقاية فى رحل اخيه ) .
البته اين كار در خفا انجام گرفت ، و شايد تنها يك نفر از ماموران ، بيشتر از آن آگاه نشد ، در اين هنگام ماموران كيل مواد غذائى مشاهده كردند كه اثرى از پيمانه مخصوص و گرانقيمت نيست ، در حالى كه قبلا در دست آنها بود : لذا همينكه قافله آماده حركت شد ، كسى فرياد زد : اى اهل قافله شما سارق هستيد ! ( ثم اذن مؤذن ايتها العير انكم لسارقون ) .
برادران يوسف كه اين جمله را شنيدند ، سخت تكان خوردند و وحشت كردند ، چرا كه هرگز چنين احتمالى به ذهنشان راه نمى يافت كه بعد از اينهمه احترام و اكرام ، متهم به سرقت شوند ! لذا رو به آنها كردند و گفتند : مگر چه چيز گم كرده ايد ؟ ( قالوا و اقبلوا عليهم ما ذا تفقدون ) .
گفتند ما پيمانه سلطان را گم كرده ايم و نسبت به شما ظنين هستيم ( قالوا نفقد صواع الملك ) .
و از آنجا كه پيمانه گرانقيمت و مورد علاقه ملك بوده است ، هر كس آنرا بيابد و بياورد ، يك بار شتر به او جايزه خواهيم داد ( و لمن جاء به حمل بعير ) .
سپس گوينده اين سخن براى تاكيد بيشتر گفت : و من شخصا اين جايزه را تضمين مى كنم .
( و انا به زعيم ) .
برادران كه سخت از شنيدن اين سخن نگران و دستپاچه شدند ، و نمى -
تفسير نمونه ج : 10 ص : 36
دانستند جريان چيست ؟ رو به آنها كرده گفتند : به خدا سوگند شما ميدانيد ما نيامده ايم در اينجا فساد كنيم و ما هيچگاه سارق نبوده ايم ( قالوا تالله لقد علمتم ما جئنا لنفسد فى الارض و ما كنا سارقين ) .
اينكه گفتند شما خود مى دانيد كه ما اهل فساد و سرقت نيستيم شايد اشاره به اين باشد كه شما سابقه ما را به خوبى داريد كه در دفعه گذشته قيمت پرداختى ما را در بارهايمان گذاشتيد و ما مجددا به سوى شما بازگشتيم و اعلام كرديم كه حاضريم همه آنرا به شما بازگردانيم ، بنابر اين كسانى كه از يك كشور دور دست براى اداى دين خود بازمى گردند چگونه ممكن است دست به سرقت بزنند ؟ به علاوه گفته مى شود آنها به هنگام ورود در مصر دهان شترهاى خود را با دهان بند بسته بودند تا به زراعت و اموال كسى زيان نرسانند ، ما كه تا اين حد رعايت مى كنيم كه حتى حيواناتمان ضررى به كسى نرسانند ، چگونه ممكن است چنين كار قبيحى مرتكب شويم ؟ ! در اين هنگام ماموران رو به آنها كرده گفتند اگر شما دروغ بگوئيد جزايش چيست ؟ ( قالوا فما جزاؤه ان كنتم كاذبين ) .
و آنها در پاسخ گفتند : جزايش اين است كه هر كس پيمانه ملك ، در بار او پيدا شود خودش را ، توقيف كنيد و به جاى آن برداريد ( قالوا جزاؤه من وجد فى رحله فهو جزاؤه ) .
آرى ما اين چنين ستمكاران را كيفر مى دهيم ( كذلك نجزى الظالمين ) .
در اين هنگام يوسف دستور داد كه بارهاى آنها را بگشايند و يك يك بازرسى
تفسير نمونه ج : 10 ص : 37
كنند ، منتها براى اينكه طرح و نقشه اصلى يوسف معلوم نشود ، نخست بارهاى ديگران را قبل از بار برادرش بنيامين بازرسى كرد و سپس پيمانه مخصوص را از بار برادرش بيرون آورد ( فبدأ باوعيتهم قبل وعاء اخيه ثم استخرجها من وعاء اخيه ) .
همينكه پيمانه دربار بنيامين پيدا شد ، دهان برادران از تعجب باز ماند ، گوئى كوهى از غم و اندوه بر آنان فرود آمد ، و خود را در بن بست عجيبى ديدند .
از يكسو برادر آنها ظاهرا مرتكب چنين سرقتى شده و مايه سرشكستگى آنهاست ، و از سوى ديگر موقعيت آنها را نزد عزيز مصر به خطر مى اندازد ، و براى آينده جلب حمايت او ممكن نيست ، و از همه اينها گذشته پاسخ پدر را چه بگويند ؟ چگونه او باور مى كند كه برادران تقصيرى در اين زمينه نداشته اند ؟ بعضى از مفسران نوشته اند كه در اين هنگام برادرها رو به سوى بنيامين كردند ، و گفتند : اى بى خبر ؟ ما را رسوا كردى ، صورت ما را سياه نمودى ، اين چه كار غلطى بود كه انجام دادى ؟ ( نه به خودت رحم كردى و نه به ما و نه به خاندان يعقوب كه خاندان نبوت است ) آخر بگو كى تو اين پيمانه را برداشتى و در بار خود گذاشتى ؟ بنيامين كه باطن قضيه را مى دانست با خونسردى جواب داد اين كار را همان كس كرده است كه وجوه پرداختى شما را در بارتان گذاشت ! ولى حادثه آنچنان براى برادران ناراحت كننده بود كه نفهميدند چه مى گويد .
سپس قرآن چنين اضافه مى كند كه ما اين گونه براى يوسف ، طرح ريختيم ( تا برادر خود را به گونه اى كه برادران ديگر نتوانند مقاومت كنند نزد خود نگاه دارند ) ( كذلك كدنا ليوسف ) .
مساله مهم اينجاست كه اگر يوسف مى خواست طبق قوانين مصر با برادرش